Sonntag, 16. September 2012

زندان دهمزنگ. تعداد زندانیان. زولانه




     نصیرمهرین 

                           


زندان دهمزنگ
3
(متن فشرده)

1- تعداد زندانیان
2- زولانه
         




1-   تعداد زندانیان 

 شایسته است دریابیم که تعداد زندانیان ِزندانها واز جمله از زندان عمومی یا دهمزنگ کابل، درطی هرسال وحتا هرماه چند نفربود. زیرا تعداد زندانیان ازیک سال تا سال دیگرو درمدت ماه ها متفاوت بوده است.
  تعداد دقیق زندانیان آنوقت را تا اکنون درروی نشریات حکومتی وغیر حکومتی  ندیده ایم. از روی پاره یی گزارشها و خاطره نگاری های دردست داشته است که با تعدادی از آنها آشنا میشویم .
از آن منابع استنباط میشود که رقم مرگ ومیر درزندان کم نبود. به گواهی اسناد، تعدادی به امراض مختلف مصاب میشدند و میمیردند. زیرا بی غذایی ،غذای غیرصحی، هواوفضای ناسالم؛ و درمجموع فشارهای طاقت سوزدرزندان دهمزنگ زمینه سازمرگ زودرس بود.

 طرف دیگررا نیزمیدانیم که توقیف مردم وبردن آنها به بهانه های گوناگون به زندان ادامه داشت. چه بسا که با وجود افزودن به تعمیرهای زندان یا ایجاد تعمیرهای جدید، به دلیل افزایش زندانیان، تعدادی را به زودی به قتل میرسانیدند.

اما منبع موثقی که از تعداد زندانیان دهمزنگ درسال1318 ویا در روزها وهفته هایی از آن سال ، خبر میدهد ، حاکیست که تعداد زندانیان4250 نفربود. (‌1)
برجای ماندن این رقم چنین روایت شده است:

عصرهرروز ده باشی عمومی به اتفاق دونفرسپاهی، محبوسین را به داخل اطاق های شان سرشماری میکرد. هنگام سرشماری هیچکس ازاطاق خارج شده نمی توانست و در آخر اگر حساب سرمیخورد، وتعداد زندانیان پوره می بود؛ یک نفر از اشخاص مؤظف سرشماری به آواز بلند توسط بلند گو خیریت را اعلام می کرد. در آن قت تعداد محبوسین در این زندان4250 نفر میرسید. که به این ترتیب جهر زده میشد: چار هزار و دوصد پنجاه نفر، خیرخیریت است. اما اگردرحساب اشتباه می شد دوباره حساب شروع وبعضی اوقات این عمل سه چهارمرتبه تکرارمیگردید تا این که حساب برابر میامد. بعد ازآن زندانیان می توانستند از اطاقهای شان به کریدور زندان به درآمده از مستراح زندان که نوبت می گرفتند، استفاده کنند.

نیاز به تکمیل منابع موجود

شادروان غبارنام های تعدادی اززندانیان را که دراختیار داشت، درجلد دوم افغنستان درمسیر نوشت.شادروان صدیق فرهنگ نیز نامهای تعدادی را آورد که در برخی  درفهرست غباردیده میشوند. نام یک عده را در کتاب سرنشینان کشستی مرگ اثرشادروان عبدالصبورغفوری مینگریم. شادروان سید مسعودپوهنیاردرکتاب ظهور مشروطیت وقربانیان استبداد درافغانستان، با دادن شرح بیشتر زندگی ومعرفی یک تعداد کمک رسانید.شادروان محمد هاشم زمانی در ورای خاطرات خویش نام ها و گزارش هایی را آورد، که منظورترتیب نام ها وتعداد را سهلتر میکند.جناب آصف آهنگ ،هنگامی که نام های زندانیانی را برمیشمرد که به اتهام کذایی کودتای نام نهاد ملک خان زندانی شدند، از زندانیان پیشین نیز نام برده است. وی همچنان به معرفی بیشتر اشخاصی پرداخته که شادروان سید اسماعیل بلخی از آنها در شعر" شب دیجور" نام برده است.

 اینک درکتاب دوجلدی " برگی چند از نهفته های تاریخ افغانستان" تألیف جناب خالدصدیق چرخی نقشی رامینگریم که درراستای تحقق تعیین تعداد زندانیان به ویژه زندانیان سیاسی،هویت وسرنوشت آنها برحق گام ادامه دهنده است.
 گمانی نیست که در بسا ازبقیه آثارمعطوف به مظالم دورۀ حکومت سردارهاشم خان وحکومت های بعدی نیزجسته وگریخته با چنین موضوعی مواجه میشویم.همچنان دسترسی به اطلاعات بازمانده از مامورین وکارمندان حکومتی که روی انتشار ندیده اند،سهم مهمی در تهیه فهرست نام ها، وتعداد زندانیان تواند بود.
نگارنده نامها وتعداد زندانیان را که از آثار بالا بهره گرفته ام، در فرصت دیگری به نشر میرسانم.

سزاوار یادآوری است، که انگیزۀ دریافت چنین نیازی را بیش ازهمه نیازبه تدوین تاریخ واقعی وجامع چند دهۀ پسین وضرورت عبرت گیری از آن مطالبه مینماید.

 نتایج تأمل پیرامون سیاست زندان سازی، زندان افگنی، اعدام های سیاسی،هویت سرکوب شده گان وتعداد آنها از یکسو و امتیازات، خودسری های حکومتگران وفرازآوری قشری که به وسیلۀ آنها ماشین سرکوب وخدمت به حکومت درگردش بود، حکایت دارند که برخی ازاسباب وعوامل مهم  پس مانی کشور خویش را درآن میابیم . زیرا تا جایی که از نام زندانیان سیاسی  و هویت آنها برمیاید، آنها در فضای آزاد سهم بسیار ارزنده یی در شئون مختلف کشور میتوانستند ایفا نمایند.

                                کـتلـۀ بـی دانشی بـر کـرسی قـدرت بـودنـد
                 پای اهل فضل، در زنجیر و در زولانه بود

این موضوع را درنماد زولانه به وضاحت  می بینیم، که چگونه اندیشمند وچیز فهم ودارندۀ استعداد مشارکت دررشد کشور درشکنجه های شباروزی زولانه وزندان میماندند؛ اما دست وپای آزار واذیت ، چور وچپاول وبی توجهی به حقوق بشری و دریک جمله فراهم آوری کابوس پس مانی در گسترۀ وسیعی آزادی داشت.



   2- زولانه درزندان دهمزنگ

 گردآوری ازچند اثر

زولانه که درپیشینه ها به گونۀ زاولانه و زورانه نیزاستعمال شده است، وبه قول لغتنامۀ دهخدا: " آهنی باشد که بر پای گنه کاران نهند وبر پای ستوران نیزکنند." درتمام زندان های افغانستان رواج داشت. استفاده ازآن علیه زندانی به ویژه هنگام صدارت سردارمحمد هاشم خان یاحکومتی که بیشترطی این برگها طرف نظرما است،معمول بود.

درست است که تاهنوز زندانیان جنایی را درهمه جا با وسایل جدی تر زیرمراقبت میگیرند. وبرای آنکه دست به فرارنیازند،در دستها وپاهایشان الچک و زولانه می بندند. دست بند هنوزهم حتا در کشورهای دارندۀ امکانات پیشرفتۀ مراقبت ونظارت موجود است. یکی از علل آن این است که زندانی درخارج از سلول، با دست های آزاد مرتکب حمله یی نشود.اما تعمیرها دروازه های الکترونیکی ووسایل مانع شوندۀ فرار ؛ استفاده اززولانه ها را بی نیاز مینماید. عمل مغایربا چنین امکانات در گوانتانامو است، که موجی از اعتراضات را برانگیخته است. زیرا با توجه به میزان آن همه امکانات، بازهم در پا هایی زندانیان سیاسی زولانه نهاده اند.

درافغانستان که در همه زندانها از زولانه استفاده میشد، زمان صدارت هاشم خان،بخش قابل ملاحظۀ زندانیان سیاسی وجنایی را  به اصطلاح زولانه میکردند. در حالی که اکثریت زندانیان سیاسی  دست به اقدامی علیه حکومت نیازیده بودند و درواقع گنه کار نبودند. اما انسان های بودند که حکومت از آنها میهراسید ویا تسلیم خودکامگی نشده بودند.زندانیان سیاسی که مدتی را درکوته قفلی زندان به سرمیبردند معلوم بود که هیچ راهی برای گریزنداشتند. نمونه هایی هم از فرار زندانی سیاسی در دست نبود که بقیه زندانیان را درزولانه ببندند.پس حکومت دارندۀ خشم ونفرت و فرهنگ آزار رسانی وبی حرمتی به انسانها بود. وبا چنان ماهیتی به زندان وزولانه وزنجیر توسل می جست.

درسالهایی که از زندانیان دهمزنگ صحبت داریم،بقیه زندانها نیز دارندۀ وضعیت مشابه اند. اما از آنجایی که  زندان عمومی بود، مثالهای خوبش را بیبشترازآنجا آورده ایم .

منابع طرف استفادۀ ما همه حاکی از آن اند که درزندان دهمزنگ به پایهای زندانیان  زولانه می بستند. حتا " در روزهای جشن وعیدها هرمحبوسی که دراثرمریضی زیاد وتصدیق داکترشفاخانه به صورت مؤقت برای یکی دوهفته از داشتن زولانه معاف می بود، در شب عید و جشن استقلال بدون اینکه تکلیف او درنظر گرفته شود دوباره زولانه میگردید " عامل آن تصمیم سختگیرانۀ جفاآمیز تروبیرحمانه تراین بوده است که حکومت به نیروهای امنیتی بیشتر در مراسم آن روزها ضرورت داشت. بنابرآن از محافظین زندان نیز کمک خواسته میشد  اما به منظور داشتن اطمینان که مبادا زندانیان دست به شورش بزنند ویا فرارکنند، مریضان در بستر افتاده را نیر دوباره زولانه میکردند.

افزون برآن برگردن و دستها وبدن تعدادی از زندانیان زنجیرها،گردنبند وقفلی بزرگ می بستند که " غل وزنجیر" (2) یاد میشد.   آزار دهنده تر اینکه، چند تن را دریک زنجیر می بستند.
برای نگاه کردن به یکی از نمونه های در زنجیر بستن پیشین،  که سالیان بعدتر نیزمروج بود، آخرین تصویرعبدالخالق وچند تن دیگر، نمودار آن نوع زنجیربندی  است.

                           


محتمل است که برای خواننده پرسشی مطرح شود، که وقتی برای هریک ازآنان انجام نیازفردی مثلا ًرفتن به تشناب مطرح میشد، دیگران چه میکردند. به منظور دریافت دشواری آنها از نبشته یی کمک میگیریم که موضوع را یک تن از زندانیان به نام عظیم جان شرح داده است. جوانب تبسم آمیز وخنده آور درآن کم نیست. اما درهرحال در پشت آن درد آمیزیو تلخی های بستن چند تن در یک زنجیر را میتوان شناخت.
عظیم جان قصه یی دارد از جعفر جان.
جعفرجان که از چهره های سرشناس شوخ طبع کابل، در زندان قلعۀ ارگ زندانی بود، برای یک تن ازمامورین پول طلب زندان، راه گرفتن پول از زندانیان را نشان میدهد. واین رهنمایی در وقتی است که چهارنفر از مردم سحاک که در یک زنجیر بودند،برای مامور پول نمی دادند.

یکی از روزها،جعفر جان به مامورگفت که اگر می خواهی از این چهار نفرپول بگیری مرا در زنجیر شان علاوه بساز تا آنها را مجبور بسازم که به شما پول بدهند.
مامور پیشنهاد او را پذیرفت وباقهر تصنعی جعفرجان راچند قمچین زد و سرانجام او را در زنجیر چهار نفرسحاکی بسته کرد. جعفر جان در روز اول بسیار گریۀ ساختگی نمود. نزد آن چهار نفرعذر کرد که من به مرض سوزاک گرفتارم وهرساعت به مکان میروم، اسباب زحمت شما می شوم. دیگر اینکه در خواب راه میروم. شمارا بی خواب خواهم ساخت.
بیچاره سحاکی ها که از شوخی جعفرجان خبر نداشتنند؛ گفتند خیر است ما تحمل می کنیم تا خدا مهربانی کند وشما از زنجیر ما خلاص شوید.
جعفر جان به فعالیت خود شروع کرد وبرای "جواب چای" روان شد.جعفر خان پیش وچهار نفر سحاکی در دنبال  او مکان (تشناب )رفتند. جعفرجان داخل مکان رفت وچهارنفررفیق زنجیر دار او بیرون منتظر نشستند. جعفرجان از ساعت دونیم تا سه ونیم در مکان نشست. سحاکیها هرقدر عذرکردند وگفتند که که نماز ما قضا میشود،زود خلاص شو! جعفرجان گفت: برادرها چاره ندارم سوزاکم سوزاک! خدا شما چهارنفر را هم سوزاک بسازد، تا از دل من  بیایید. بیچاره ها مجبور بودند نماز خود درا قضایی ادا کنند.

در یکی از شب ها وقتی که همه برای وضو کردن برخاسته بودند ،تا به مکان بروند، جعفر جان گفته بود من نمیروم. رفته نمیتوانم. کمرم درد میکند. وای کمرم، وای کمرم، بنای نالش را گذاشته بود. رفیقان هم زنجیر او که سخت به تکلیف واز فشارقضای حاجت به تنگ شده بودند، جعفرجان را در پشت یکی بار کرده مکان رفتند. . . جعفر جان چند دقیقه صبرکرد تا آنها خوب مصروف قضای حاجت شدند. یکمراتبه در دهلیز چیغ بر آورد که وای دلم، وای دلم ! وبنای  دویدن را گذاشت.چهار نفرسحاکی که زنجیر هایشان در زنجیر جعفر جان وصل بود ناچارازمکان  سراسیمه برآمدند. کالایشان تماماً بی نماز شد ...
بیچاره سحاکی ها که " نیم کله " از قضای حاجت فارغ شده بودند،آفتابۀ آب را خواسته در شستن خود شروع کردند. بعد جعفر جان را در پشت گرفته در اطاق بردند.

(باردیگر) نیمه شب یک قیل وقال دراطاق سحاکیها برپا دشد.محبوسین همه از خواب برخاستند.به اطاق سحاکیها رفتیم که  جعفرجان را " سایه " گرفته بود! زنجیر در گردن وزولانه در پای ونوک زنجیر او در زنجیر طویل سحاکیها وصل ونعره می کشید. خیز میزد وخنده های وحشیانه  مینمود. هرمرتبه که زنجیر را کش میکرد ، چهارنفر رفیق هم زنجیر او کش میشدند، صدای غریدۀ او با آواز زولانه ها وزنجیر محشری بر پا کرده بود. . .

فردای همان شب ،بیچاره سحاکیها هر نفر سه صد افغانی که جمله یکهزار و دوصد افغانی شود، به مامور توقیف دادند و زنجیر خودها را اززنجیر جعفرجان جدا کردند. مامورتوقیف زنجیرجعفرجان را کشیده واز او تشکر کرد.
 این مامور ظالم به این ترتیب ظالمانه اخد رشوه میکرد. . . (3)
 باری بیندیشیم که آن چهار نفر بدون جعفرجان هم چه حالی داشتند.

درغل وزنجیر بستن زندانیان، از پیشینه ها مروج بوده است. این نمونه را بخوانیم :

" عبدالرحمن لودین برامیر( امیر حبیب الله خان )به ضرب گلولۀ تقنگچه حمله کرد که به آماج ننشست وخود لودین شدیداً درارگ درغل وزنجیر کشیده شد. فردای آن پریشان را هم با او به زندان انداختند، که این دورۀ حبس بسیارپرآزار را مدت هفت ماه درغل وزدنجیر گذرانید ویکی از یاران محبوس او میر یاربیگ خان بدخشی در آنجا سرود:
     بندیی را بس بود زولانه یی                  این همه زنجیر در زنجیر چیست ؟
پریشان (بعدها داوی) میگفت که یکی از یاران بیرون محبس چنین  نوشته است :
  به شب نشینی زندانیان برم حسرت !    که نقل مجلس شان دانه های زنجیر است ."(4)

برای دنبال نمودن موضوع زولانه در زندان دهمزنگ، جریان ورود دوتن نوجوان تازه به زندان دهمزنگ را که در صفحات پیشتر دیدیم،دنبال می نماییم .آنها پس ار داخل شدن به زندان دهمزنگ یک هفته درپای خویش زولانه نداشتند.

بنابرآن ، ده باشی شیرعلی گفته بود که: شما مقررات محبس را می فهمید که زولانه داشتن محبوسین امرحتمی است. من یک هفته به مسؤولیت خود مراعات نموده ام. ولی بیشتراز این نمیتوانم.زیرا اگر این خبر به گوش مدیرمحبس برسد،مرا مورد قهروغضب خود قرار داده وجزای سنگینی میدهد. جزای سنگین عبارت بوداز زدن صد الی پنجصد قمچین. . .

در زندان دهمزنگ خود اشخاص مؤظف برای زولانه کردن نیز زندانی بودند. ده باشی دوتن تازه وارد را نزد زولانه بند می برد.شاید نام اتاق کارآنها " اتاق زولانه" بوده است.اما تاحال به نامی در منابع دیده شده بر نخوردیم. پس از اینکه زولانه بند که در چندین منبع آهنگر یاد شده اند،یک جوره زولانه را درپا های نوجوانان انداخته ،آنها هنگام برگشت به سوی اتاق با مشکل راه رفتن روبرو شده اند. زیرا هنوزطرزراه رفتن با زولانه رافرانگرفته بودند. درنتیجه،پای های آنها خون آلود شده بود.ولی  پس ازچندی راه رفتن با زولانه را آن فرا گرفته بودند!(5)

زولانه های زندانیان یک پایه ( یک پای در زولانه ) و دو پایه ( هر دوپای در زولانه )  بوده اند. در زندان ارگ برخی از زندانیان یک پایه زولانه بودند. ولی همین که به زندان دهمزنگ انتقال میافتند برایشان ابلاغ میشد که زولانۀ اینجا دوپایه است. پس از بزرگ شدن تعمیر  وافزایش اطاق های زندان دهمزنگ، زندانیان بیشتری به دهمزنگ انتقال داده شده اند.

هنگام انتقال جناب خالد صیق وبرادرش به زندان دهمزنگ دیدیم که برای نخستین بار زولانه درپای ایشان بستند. اما در همان سال1318 خورشیدی از زبان کسانی که از زندان ارگ به دهمزنگ انتقال یافتند، میخوانیم که:

 " جوان قد بلند سرخه که لباس عسکری بسیارمنظم وموزه های براق پوشیده بود،با چند نفر از صاحب منصبان ازعمارت دوطبقه یی که مدیریت محبس بود،پایین شد و درمقابل صف زندانیان ایستاد. این شخص شباهت زیاد به منصبداران  "اس.اس" (SS)آلمان داشت که تصاویر آنها را در مجلات و روزنامه ها مشتاهده کرده بودیم . بلا معطل اظهار داشت که . . . در اینجا زولانه طورعموم دوپایه میباشد. من به مامور هدایت دداده ام که اشخاص بی زولانۀ شما را زولانه کنند .اگر یک پایه زولانه باشند، دوپایه شوند. . .  مدیر زندان بعد از بیانیه به اطاق خود رفت وچند نفر از بیچاره ها که به هزار واسطه ووسیله وتصدیق داکتر، زولانه هایشان در زندان ارگ کشیده شده بود، دوباره زولانه شدند. مثل لالا محمد ایوب خان وماما محمد انورخان ومحمد عثمان خان و چند نفر دیگر .(6)  
              
        ادامه دارد
 رویکردها وتوضیحات

‌۱-    خالد صدیق چرخی . کتاب ازخاطراتم. ص88. چاپ اول. چاپخانۀ مرتضوی. کلن / جرمنی 2007
۲-    غل وزنجیر: «غُل و زنجیر» به معنای « تله و زنجیر » می باشد ( لغتنامۀ دهخدا)
۳-    عبدالصبور غفوری . سرنشینان کشستی مرگ با زندانیان قلعۀ ارگ .صص56-58۸ شرح خاطرات از سال1310 تا چند سال بعد. انتشارات آرش. پشاور. پاکستان. ‌1318
۴-    عبدالحی حبیبی. جنبش مشروطیت درافغانستان. ص120 . چاپ دوم کابل.1363 . مطبعۀ دولتی
۵-    خالد صدیق. اثر یادشده.  ص83
۶-    ص333-334 سرنشینان کشتی مرگ.

  

قارغ از دام اجانب




فارغ از دام اجانب


 


خالد صدیق چرخی

وای بـر قـومیکه، دوران سـاز او بیگانه بود
بی شعورش عاقل،  و فرزانه اش دیوانه بود
کـتلـۀ بـی دانشی بـر کـرسی قـدرت بـودنـد
پای اهل فضل، در زنجیر و در زولانه بود
راد مردی، گر بودی اندر تبار مردمی
همچو رویا بود، یا اندیشه یا افسانه بود
حسرتا بر مردمی، کز خود فروشی های خود
فـارغ  از  دام  اجـانـب، در  تـلاش  دانـه بـود
آنـکه صاحـب قـدرت و جـاه و مقام خـاص بـود
گرد شمع آز و حرص خویش، چون پروانه بود
افسران دزد، عسکران دزد، کهتر و مهتر همه دزد
خـانـۀ  دزدان  مـعـمـور، مـمـلـکـت  ویـرانـه  بـود

Samstag, 15. September 2012

به بهانۀ تعبیر اشعار میر .ع.واعظی





                                    به بهانۀ تعبیر اشعار


اقتباس وابراز نظر از :
                                میرعبدالحلیم واعظی
  
                    
                            

            
                                                   
                 کشتی نشستگانیم ای باد شرطه بر خیز      
                 (کشتی شکستکانم ای باد شرطه بر خیز)
                                   باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
                                                                        (حافظ) 

     دیوان حافظ ، مثنوی معنوی مولوی و کلیات بیدل در مجموع، از کتابهایی اند، که در خانه ی هر فارسی دری زبان بعد از کلام الله و حدیث پیغمبر اسلام محمد مصطفی(ص) ،با دیده ی حرمت آمیزی  نگاه می شوند . مردم به دلیل علاقه دیرینه به دیوان حافظ ،مثنوی معنوی مولوی و کلیات بیدل . . . از طریق مساجد ، مدارس خانگی و اشعاری که در حلقه های ارادتمندان حافظ  ، مولانا و بیدل تدریس می شد ،  کسب فیض میکردند.
                                           
     شعر فخیم حافظ پیام عشق ، زندگی ، عرفان ، صلح ، مدارا ، دوستی ، صداقت ... را نه تنها به گوش جامعه ی فارسی دری زبانان؛ بلکه برای همه بشریت به وسیله ترجمه ها میرساند تا در پرورش درخت دوستی با خرد از طریق گسترش عدالت ، صلح و مدارا ،احترام به عقیده و حقوق انسانها و رسیدن به زندگی بدون دشمنی ،جنگ ،  تبعیض ، و تعصب سلوک راستینه یی را اتخاذ نمایند. این پیام جاویدان ونیکو، از پیشینه ها تا عصر حاضر مورد علاقۀ خردمندان بوده است.
     یکی از ویژگی های غزلیات حافظ با وجود گذشت قرن ها، حفظ طراوت و تازگی آنها است ،شاید به سبب آن باشد که غزلیات تابع زمان و مکان معین نیستند.
     از آنجاییکه شعر حافظ با نشانه های  (نمادها) عرفانی و صنعت ایهام سرو کار دارد ،کار بهره گیری از ترجمه ی اشعار ش  را مشکل میسازد ،این مورد سبب شده است که تأویل ها و تعبیر های چند گونه با دیدگاه های متفاوت اهل ادب ، از اشعار حافظ به وجود آید.
     اعتقاد مردم به دیوان حافظ به نحوی است که در هنگام مشکلات ، شک و تردید به آن رو میآورند و آینده خود را در ابیات عرفانی او جست و جونموده  و بیتی از غزل را حسب حال خویش می یابند. قدرت اثر گذاری شعر حافظ بالای خواننده به اندازه یی است که  روزنه امید را برای او رمزگشایی میکند . اما این خواننده است که با عقل  جنبه های گونا گون زندگی را بررسی کند و از آن با عشق برداشت نیکویی  نماید.
 حافظ را لقب «لسان الغیب» داده اند ، یعنی کسی که از ا سرا ر ماورایی آگاهی دارد و ترجمان اسرار میباشد .
    در دوره زندگی حافظ شیراز وضع سیاسی آرام و ثابت نداشت ، جور و ستم سلاطین از یک سو و بی عدالتی  و ظلم حکام ، شیخ ، شحنه ، واعظ  و زاهد ریایی،از طرف دیگر آرامش مردم را بر هم زده بودند ، مردم  ناراحتی و رنج گرانی را متحمل میشدند و هر روز  دنیای آنها  ویرانتر ازپیش میشد. حافظ برای رهایی از آن ناهنجاری ها ، فراموشی از بی عدالتی و ستم به ساقی ،می و صراحی رو میآورد ، نه به می انگوری .  سلاطین مستبد خودکامه ، زاهد ریاکار و واعظ گناه آلود را رندانه طعنه می زد.
      شعر حافظ متأثر از اشعار سعدی ، عطار ، سنایی ، خواجو ، سلمان ...است در بسیاری مورد حافظ واژه ها  یک بیت از غزل را و یا یک مصراع یک بیت را به وام گرفته و یا تضمین کرده است و همچنان ما میتوانیم  شباهت های لفظی و معنوی ، همانندی های وزن و قافیه در اشعار حافظ و شعرای پیشین بیابیم ، ولی آنچه مهم به ذهن میآید افرنیش مضمون بکر و تازه از طبع اوست.
         
        بیت بالا از غزل  شماره پنجم  دیوان حافظ است که سعدی هم غزلی دارد بر همین وزن و قافیه که مطلع غزل شماره هفتم  و  بیت هشتم آن چنین است :
                          مشتاقی و صبوری ، از حد گذشت ما را
                                                گر تو شکیب داری ، طاقت نماند ما را
                         یارب تو آشنا را ، مهلت ده و سلامت
                                                 چند انکه باز بیند ، دیدار آشنا را
     داستان ها و افسانه ها در باره شاعرا ن و شاهان نقل شده است نظر اعطای سمرقند و بخارا در برابر خال هند وی ترک شیرازی ، عشق و دوستی حافظ به دختر بنام «شاخ نبات» ، تفال از دیوان خواجه بر جنازه اش  و یا کشتی «نشستگانیم» «شکستگانیم» در مصراع اول بیت فوق آورده اند:
«که عده یی از خوش خد متان  سؤالی نوشتند و نزد «ناصرالدین شاه قاجار» فرستادند که «حافظ»
این بیت را گفته:
                    کشتی نشستگانیم ای باد شرطه بر خیز
                                        باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
که برخی آنرا به گونۀ دیگر می خوانند. بدین معنی که در مصراع اول به جای «نشستگان» ، گروهی «شکستگان» روایت می کنند یا بالعکس. کدام درست است ؟ «ناصر الدین شاه» در جواب نوشت :
                  بعضی نشسته خوانند بعضی شکسته خوانند
                  چون نیست خواجه حافظ ، معلوم نیست ما را
مصراع دوم بیت را به خواجه نصیرالدین طوسی هم نسبت می دهند بدینگونه :
                  چون نیست خواجه حافظ ، معذور دار ما را
اکنون  فشرده یی از کتاب قواعد العرفاء و آداب الشعراء تألیف نظام الدین  تِرینی قندهاری پوشنجی
کشورما را درپیوند با موضوع با خوانندگان و ادب دوستان شریک می سازم که نوشته اند :
       «کشتی : وجود هیکل انسان را گویند.
سوآل : آنچه خواجه محمد حافظ شیرازی (قُدس سِره) فرموده که، بیت :
          کشتی شکستگانیم ای باد شرطه بر خیز          باشد که باز بینیم آن  یار آشنا را
این چه معنی دارد ، و بعضی در عوض «شکستگانیم» ، «نشستگانیم» ، می خوانند ، قول کیان
(سخن چه کسانی) اقربند (نزدیک تر اند)؟ وجه آن را بفرمایید تا مفهوم گردد.
جواب : در این باب حضرت عبدالرحمن جامی از روح پر فتوح حضرت سنایی (علیه الرّحمه) سوآل
نموده ، و معظم الیه جواب داده  بر این وجه ، بشنو به گوش هوش.

                                       
سوآل :
      پیک صبا به یک ره بر شهر او گذر کن           بر حضرت سنایی از من رسان دعا را
    بعد از دعا بگویش کاین بیت خواجه حافظ          هر چند نیست مشکل ، مشکل شدست ما را
   بعضی شکسته خوانند بعضی نشسته دانند             هر کس کند حد یثی این قول مدعا را
   بعد از حدیث گویید تا قول آن کدام است                تا مدّعی نپوید دیگر ره خطا را

جواب :
      آمد نسیم لطفی از سوی دوست ما را               وز گلشن حقیقت گُل گُل شکفت ما را
      در بیت خواجه حافظ تفتیش کرده بودند            کشتی شکست ها را، کشتی نشست ها را
      کشتی نشسته خواندن از لوح نظم دور است       هر چند هست معنی فی الجمله این ادا را
      کشتی شکسته جسم است کز روح دور مانده       ور نفخ صور جوید آمیزش صبا را
                                   جایی که خواجه حافظ تحقیق کرده باشد
                                    معنی قرار دادن حد نیست این گدا  را
از تقریر جواب حضرت مولانا (قُدس سره) مفهوم گردید که کشتی شکسته صورت است که باد مخالف نفخۀ مَمات او را و خراب گردانیده ، و مسُلت (خواهش کردن) می نماید خداوندا  بادی موافق
که نفخۀ حیات است برانگیزان تا زنده شده به وصال حضرت کریم تو فایز گردیم که :
          دارند هر کس از تو مرادی  و مطلبی          مراد  ما ز دنبا  و عقبا  لقای  توست
 سال 1308 خورشیدی در  «دهمزنگ » در جشن استقلال استاد قاسم بنابر گرایش عاطفی، فاداری
دوستی و ارادتی که به شاه امان الله داشت در حضور امیرحبیب الله (خادم دین رسول الله )با صدای دلنشین و روح پرورش این بیت حافظ را زمزمه کرده بود. حبیب الله با اینکه  سواد خواندن و نوشتن نداشت با ذکاوت وبا آشنایی به شعر حافظ مفهوم  آن را درک میکند ، درباریان با لای استاد می شورند ، ولی امیر صداقت  و وفاداری  استاد را نسبت به اعلیحضرت امان الله خان تحسین میکند و اجازه میدهد هر چه دلش می خواهد بخواند.


ناصر خسرو و من



پرتو نادری
می پندارم دست‌کم دو سال گذشته است از آن گاهی که رسیده بودم به دره ی یمگان به زیارت آن حکیم بزرگوار، ناصر خسرو بلخی. تا آرامگاه او را پرسیدم تپه یی را با انگشت نشانم دادند که حکیم آن جا است و اگر دیدارش می خواهی چاره یی نداری جز آن که پیاده از میان دهکده بگذری و تپه را فراز آیی! با دشواری و سنگینی از آن تپه بالا رفتم و اما درهرگام نفسم بیشتر می سوخت، هیجانی در ذهن داشتم، گاهی ساده انگارانه می اندیشیدم که نزدیک به هزار سال است که منزل زده ام تا رسیده ام به دره یی که امروز از برکت حکمت و دانش ناصر خسرو این همه در جهان پر آوازه است. گویی یمگان به بخشی از نام بزرگ حکیم بدل شده است. درغیر آن دهکده یی می بود چنان جزیره‌ی کوچکی درمیان آب های تاریک انزوا و گمنامی، مانند هزاران دهکده‌ی گمنام دیگر.

کان علم و خرد و حکمت، یمگان است
تا من مرد خردمند به یمگانم

گاهی می اندیشیدم حکیم با چه دشواری از این تپه رو به سوی حجره‌ی تنهایی خود بالا می رفته. شاید هم لحظه هایی روی سنگی می نشسته و رو به سوی غروب تلخ و دلگیر دره نگاه می کرده و دست هایش را سایه بان چشم هایش می ساخته تا شاید پرواز عقابی را در افق های دور تما شاکند. تا فراز تپه رسیدم به گلوگاه دره نگاه کردم و به افق های تنگ، دلتنگی ام بیشتر شد. حس کردم که او هم‌چنان می نالد، آن سان که سده های درازی نالیده است:

که پرسد زین غریبی زار و محزون
خراسان را که بی من حال تو چون
مرا باری دگر گون است احوال
اگر تو نیستی بی من دگر گون
مرا دو نان ز خان ومان براندند
گروهی از نماز خویش ساهون
خراسان جای دونان گشت، گنجد
به یک خانه درون آزاده با دون
نداند حال و کار من جز آن کس
که دونانش کنند از خانه بیرون

با خود گفتم خدای من این حکیم بزرگوار، این نجیب زاده‌ی خراسانی، این زندانی کوهبندان بلند چه مقداردرد کشیده که کژدم غربت پیوسته روزان وشبان دراز بر جگر پیر او نیش می زده و بعد صدای ناله های او بوده که در آسمان تنگ دره‌ی یمگان می پیچیده و می پیچیده و اما کسی نداشته تا حتا ناله هایش را بشنود. یک لحظه حس کردم که هنوز ناله های حکیم در فضای آبی یمگان چنان پرنده‌گانی خونین بالی در پرواز است.

آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گویی زبون نیافت زگیتی مگر مرا
در حال خویشتن چو همی ژرف بنگرم
صفرا همی بر آید از انده به سر مرا
گویم: چرا نشانهء تیر زمانه کرد
‌چرخ بلند جاهل بیدادگر مرا

پیر مرد با شکوهی را می بینم که چشم به راه است؛ اما نه چشم به راه کسی که غم دل با او گوید؛ بل چشم به راه باد های دل افروز خراسانی ، چون می داند که هیچ جوانمرد خراسانی را میل گذار به یمگان نیست.

بگذر ای باد دل افروز خراسانی
بر یکی مانده به یمگان دره زندانی
دل پر اندوه تر از نار پر از دانه
تن گدازنده تر از نال زمستانی
گشته چون برگ خزانی زغم غربت
آن رخ روشن چون لاله‌ی نعمانی

تا این شعر حکیم در ذهنم نقش می بندد با خود می گویم: ای حکیم بزرگوار اگر خداوند این فرصت را برایت می داد تا باری در این روزگاری که آزادی اندیشه و دمکراسی را طبل می کوبند، سری از این لحد سنگین بر می داشتی، می دیدی که پس از هزار سال این چرخ بیداد گر جاهل چیزی نیاموخته، و هنوز جاهل جاهل است و پیوسته آنانی را که چون تو دری درخشان فارسی دری را در پای خوکان زمانه نمی ریزند، به تیر می زند. تو در آن روزگار تلخ از باد های روشن خراسانی یاری می خواستی که برتو بگذرند، تا شاید غنچه‌ی تبسمی رولب هایت بشکفتند؛ اما من خراسان خود را گم کرده ام، خراسان مرا دزدیده اند. باد های این روز گار تاریک است و بوی باروت می دهند. باد های این روزگا چنان باد های خراسان دل افروز نیستند. چنین است که اگر بر خیزی همه جای برای تو یمگان خواهد بود و بادی های روشن خراسانی بر تو نخواهند وزید!
به آن بلند جای که می رسم به گستره‌ی دره نگاه می کنم، با خود می گویم مگر حکیم چرا نخواسته است تا در این گستره ی سبز جایگاهی برای خویش بر گزیند که روی این تپه‌ی بلند فراز آمده است! شورش اجماعتی از بلخیان در تاریخ یادم می آید و مردی را می بینم که چنان حجمی از روشنایی های رنگا رنگ ، شاید چنان ستاره‌ی رها شده از مدار خویش در آسمان تاریک یک اضطراب خونین با شتاب هولناکی به هر سوی گریزان است. گفتم ای حکیم روزگار دیده، پیرانه سر چه مقدار ترسیده بودی که این همه سنگزارهای سوزان، دره های تنگ، کوه های بلند و دریا های توفانی و خشم آلود را پشت سر گذاشتی تا رسیدی به این دره‌ی تنگ و بعد نالیدی و نالیدی:

پانزده سال بر آمد که به یمگانم
چون و از بهرچه؟ زیرا که به زندانم
به دو بندم من ازیرا که مر این جان را
عقل بسته است و به تن بسته‌ی دیوانم
همچو خورشید منور سخنم پیداست
گر به فرسوده تن از چشم تو پنهانم
مر مرا گویی چون هیچ برون نایی
چه نکوهیم گر از دیو گریزانم
با گروهی که بخندند و بخندانند
چه کنم چون نه بخندم نه بخندانم
از غم آن که دی از بهر چه خندیدم
خود من امروز به دل خسته وگریانم
خنده از بی خردی خیزد چون خندم
چون خرد سخت گرفته‌ست گریبانم

در ذهنم می گذرد که در آن گریز تلخ که هنوز حکیم به منزل نرسیده است، مرگ، برادر آن همدم دیرین روز های سخت وسفر های دراز را از او می گیرد و بعد خودش بوده و خدایش و سایه‌ی سنگین تنهایی اش و آن گریز دردناک حکیمانه اش. او برادر را در کشم بدخشان از دست می دهد، امروزه مردم در دهکده‌ی « تکیه» زیارتی را به نام سلطان سعید جان می شناسند؛ اما کمتر می دانند که این زیارت پاره یی از هستی حکیم ناصر خسرو بلخی‌است. او در حالی به یمگان می رسد که خراسان دوست داشتنی اش از آل سامان تهی شده است و چنین است که در یمگان سر روی زانوان غم دارد:
خراسان زال سامان چون تهی شد
همه دیگر شدش احوال و سامان
به یمگان من غریب و خوارو تنها
از اینم مانده بر زانو زنخدان

گروهی از جوانان و نوجوانان دهکده به دنبال من اند. چون فراز تپه می رسم می بینم که پیش روی دروازه‌ی آرامگاه او را آب زده اند. جوانی می آید و کلیدی می چرخاند در دروازه‌ی زیارت. چون پای اندرون می گذارم، اتاقی می یابم نه چندان بزرگ که بخش بیشتر آن را تپه‌ی خاک حکیم پر کرده است. می اندیشم که هیچ ‌گاهی چنین تپه‌ی خاک بزرگی ندیده ام. در برابر تپه‌ی زیارت حکیم هستم، هیجان زده تر از پیش، چنان ذره‌ی بی فروغی در برابر خورشیدی. دلتنگی ام بیشتر می شود، دلم می خواهد بگریم. در می یابم که حکیم پس از مرگ نیز تنها بوده و نامهربانی های زیادی بر او رفته است. یادگار های به میراث مانده‌ی او را در درازای سده های تاریک تاراج کرده اند. کتاب های قلمی حکیم را دزدیده اند و حتا قرانی را که می گویند حکیم خود خطاطی کرده بود.

در کوه بود قرار گوهر
زین است به کوه در قرارم
چونان که به غار شد پیمبر
من نیز همان کنون به غارم
هرچند که بی رفیق و یارم
درمانده‌ی خلق روزگارم
من شکر خدای را به طاعت
با طاقت تن همی گذارم
کر کنده شده است خان و مانم
حکمت رسته است در کنارم
من رانده ز خان ومان به دینم
زین است عدو دوصد هزارم

از اتاق به بیرون می زنم و می روم ومی نشینم روی صفه یی که جویبار کوچکی از کنار آن می گذرد. زمزمه‌ی غمگینی دارد. زمزمه‌ی غریب، گویی چنین زمزمه یی را هیچگاهی نشنیده ام. حس می کنم که حکیم در کنار جوی نشسته و دست روی می شوید و بعد با قامت بلند و استخوانی بر می خیزد و رو به غروب به نماز می ایستد. از آن جویبار مشت آبی به صورت خود می زنم وجرعه‌‌ی چند می نوشم. جوانان دور و بر من حلقه زده اند. آن ها همین مقدار می دانند که این جا زیارت شاه ناصر ‌است، بیشتر از این دیگر چیزی در پیوند به او نمی دانند.
در دهه‌ی شصت خورشیدی قصیده یی سروده بودم برای او، بعد در همان سال ها این قصیده را در یکی از نشست های گرامی داشت او خواندم. باز تاب گسترده یی داشت، و این هم بیت‌های آغازین آن:

بر آمد ماهتاب از سوی خاور
حریر روشن خورشید دربر
درخت روشنی رویید از آب
سراسر آسمان را سایه گستر
تو گویی دختر زیبایی مشرق
درون آب کوثر شد شناور
و یا رودابه شد بر بام گردون
ستاره پیش رو مانند چاکر
دو دست کهکشان از سکه لبریز
دکان آسمان پر سیم و پر زر
زند چشمک ز هر سویی ستاره
گسسته یا که آن جا هار دلبر
بسیط آسما چون باغ نرگس
دماغ نوریان باشد معطر
ستاره در فضا گویی که بر آب
شده از نسترن صد باغ پرپر
زچتر آبگون گاهی شهابی
همی آید فرو مانند آژدر
پریده رنگ شب از هیبت ماه
چو محکوم پشیمان پیش داور
مگر مه حجت از خورشید آورد
که باغ آسمان را ساخت منبر
نه من بر قول هر کس می نهم گوش
که «حجت» از خراسان می زند سر

در سال های پسین این قصیده را ضبط نوار کردم و نمی دانم چرا همیشه آرزو می کردم که روزی بروم به مزار حکیم و این قصیده را براش بشنوانم. بچه ها همچنان دور وبر من اند. کست را می گذارم در تایپی که با خود دارم . تایپ را بلند می کنم تا توان آخر، موسیقی وشعر با صدای من در فضا می پیچند و بچه همچنان حیران حیران به سوی من می بینند. همه‌گان خاموش اند. احساس می کنم که حکیم به شعر من گوش داده است. این حس بزرگ گرمای دیگری به من می بخشد. شعر تمام می شود و من همراه با آن جوانان از تپه پایین می آیم.
از تپه که پایین می آیم حالت دیگرگونه یی دارم. مانند آن است که از آن سوی زمان برگشته ام .نگاهم باز می دود به سوی خانه‌ی حکیم. تپه را از پایین تا بالا ورانداز می کنم می بینم که آن تپه از احجار رسوبی ساخته شده است. ازهمان نوعی که آن را در زمین شناسی کانگلو میرات می گویند. می بینم که تپه از قسمت پایین رو به داخل در حال تخریب شدن است. کلوله سنگ های ساییده شده‌ی دریایی چنان دانه های سیب و انار که بالای هم انبار شده باشند یگان یگان خود را جدا می کنند و فرو می افتند و بدینگونه قست زیرین زیارت حکیم خالی می شود. به انحنای تخریب تپه که نگاه می کنم در دلم می گذرد که دیروز مجانینی او را در قفا بودند، با تیغ‌های بر کشیده از تعصب و کور دلی، اما مجانین امروز می خواهند خورشید سخنان او را در چاه اندازند و خانه‌ی او را به باد و باران بسپارند.

منگر بدان که در دره‌ی یمگانم
محبوس کرده اند مجانینم
شاید اگر زجسم به زندانم
کز علم دین شگفته بساتینم

دهه‌ی شصت خورشیدی بود که نخستین بار دیوان حکیم ناصر خسرو در کابل انتشار یافت؛ اما پیش از آن که به بازار برسد زندانی شد. کوردالان و تعصب پیشه‌گانی گفته بودند که گویا شعر های ناصر خسرو به وحدت ملی زیان می رساند و نباید که در اختیار مردم گذاشته شود. این بار روزگار نه جسم حکیم؛ بلکه اندیشه، سخن وتفکر او را به زندان کشیده بود. با چنین اندیشه هایی تپه را پشت سرگذاشتم و رسیدم به پایین، به گفته‌ مردم به سرک. آن جوانان و کودکان دهکده هنوز در دنبال من اند. خورشید در پشت دروازه های غروب ایستاده بود مانند یک انار خونین. در دلم گشت که ای خورشید، حکیم چقدر رو به روی تو نشسته وبا تو راز کرده و با تو سخن گفته است. خورشید با من سخنی نگفت؛ اما رزد روی تر از همیشه آرام آرام درپشت قله های بلند چهره پنهان کرد. بار دیگر به آن بلندای شکوهمند به آن جایگاهی که آن شاهباز سدره نشین در آن آشیان ساخته است نگاه کردم ، شاید نگاه بدرود بود و یک لحظه پنداشتم که حکیم روی آن تپه چنان کاج نورانی ایستاده و صدایی در افق های غروب آلود دره می پیچد و در ذهن من نیز:

ای باد عصر گر گذری بر دیار بلخ
بگذر به خانه‌ی من و آن جای جوی حال
بنگر که چون شده‌است پس ازمن دیار من
با او جه کرد دهر جفا جوی بدفعال
ترسم که زیر پای زمانه خراب شد
آن خانه ها خراب شد، آن باغ‌ها تلال

                                                 جوزا 1391خورشیدی
                                                       شهر کابل

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

برخورد دیگر با تدریس تاریخ در افغانستان
  از جنگها یاد نکنید!

واشنگتن پوست، چهارم فبروری ۲۰۱۲
کیون سیف با همکاری خبرنگار ویژه، سید صلاح الدین

برگردان به فارسی:
 حامد علی پور

  
یادداشت مترجم:

در یکی از مقدمه های گذشته ام هم این حرف را گفته بودم که من با این "یادداشت" های خودم می خواهم از محدودهٔ  یک "برگردان" بیرون شوم و با خواننده در مورد این اثر زیر ترجمه کمی گپ بزنم.  برای این دو کار ( که خوب می دانم بسیاری آنرا ناپسندیده می دانند) دو دلیل دارم. اول اینکه، گاه احساس می کنم اثر کمی تشریح و تفسیر لازم دارد. در آن از اشخاص و آثاری یاد شده است که خواننده عادی شاید با آنها آشنایی نداشته باشد. دلیل دوم اینکه، گاه در پیرامون مطالبی که زیر ترجمه می رود، من هم حرفهای دارم که آنرا درین مقدمه می آرم.  یعنی، خودم را آنقدر نویسنده نمی دانم که مقاله جداگانه بنویسم و بر منوال یک تیر و دو نشان، حرفهایم را در شروع یک ترجمه می گویم.

آنچه در پی می آید ربط مستقیم به فن شریف بنده که آموزش و پرورش یا "تعلیم و تربیه" است، دارد.  مسئله این است که برای نسلی که سالهاست طعم تلخ جنگ را چشیده است و زندگی شان عاری از بیشتر نعمت ها، از جمله نعمت رفتن به مکتب و مدرسه در یک فضای آرام، بوده است، چگونه می شود درس تاریخ داد، تاریخی که باید داستان غمبار این جنگها را برای این شاگردان بگوید؟  آیا این ادعا که "ما متخصص رشته تعلیم و تربیه نداریم و تازه اگر داریم آنها روی تحلیل و تفسیر وقایع چهار دههٔ اخیر موافقت ندارند، پس از خیر گپ زدن روی آن بگذریم" معقول است؟
در افغانستان در دوره متوسطه و لیسه معلمان تاریخ هدف تاریخ را برای ما در لابلای جملاتی مانند این تعریف می کردند: "تاریخ ما را با زندگی مردمانی آشنا می سازد که در دوران های مختلف با عقاید و آداب و رسوم گوناگونی زندگی می کرده اند و هرکدام یادگارهایی از خوبی و بدی ، آبادانی و ویرانی باقی گذاشته اند.… تاریخ سرگذشت انسان های گذشته، چگونگی زندگی، حکومت، و اعتقادات آن ها را به ما یاد می دهد ... با مطالعهٔ تاریخ ما با کارهای مردمی که از این جهان رفته اند آشنا می شویم تا از اعمال خوب شان بیاموزیم و از اعمال بد شان درس عبرت بگیریم ..." و ازین گونه حرفها.

حالا، در سال ۲۰۱۲، شاگردان مکاتب در افغانستان نمی توانند بیاموزند که چرا وطن شان سالهاست ازین دایرهٔ مخوف جنگ رهایی ندارد زیرا تدریس تاریخ در کلاسهای شان در سال ۱۹۷۳ تمام می شود.  شاگردانی که پدر، مادر، برادر، خواهر یا دیگر خویش و قوم خود را یا در زندان پلچرخی، رگبار راکت های گلبدین، حادثهٔ افشار، قتل عام طالبان، یا در جریان یکی از صدها واقعه مدهش دیگر از دست داده اند، نمی آموزند (برایشان فرصت آموختن نیست) تا بدانند که چه بر سر پدران و مادران شان رفته است و چرا خود این نوجوانان امروز درین حالت به سر می برند.   همین مختصر بس، تا دیگران چه گویند.
                                                                   حامد علی پور 

برخورد دیگر با تدریس تاریخ در افغانستان  از جنگها یاد نکنید!

کابل  در کشوری که گذشتۀ آن مانند یک داستان طولانی جنگی است، مسؤولین وزارت معارف آن معتقدند، که آنها یک شیوه تازه برای تدریس تاریخ افغانستان برای شاگردان یافته اند بدون اینکه فاصله و اختلافی که میان اقوام و ملیت های مختلف و گروه های سیاسی وجود دارد، بیشتر شود. این شیوه کدام است؟ از یادکردن چهار دهه جنگ اخیر دوری کنید.
در یک سری از کتابهای که دولت افغانستان با حمایت مالی امریکا و چند ارگان خارجی به نشر رسانیده است دقیقاً همین کار صورت گرفته است. تاریخ افغانستان در سال ۱۹۷۳ تمام می شود. از جنگ با روسیه، مجاهدین، طالبان، یا حضور نیروهای امریکایی در کشور نمی شود. رهبران افغان تاریخ خود را جنجال برانگیز خوانده اند و از خیر صحبت در مورد آن گذشته اند تا بکوشند که کشور یک هویت واحد ملی داشته باشد.
فاروق وردک، وزیر معارف افغانستان  می گوید، "وقایع اخیر تاریخ افغانستان ما را از همدیگر جدا می سازد. برنامه درسی که ما تهیه کرده ایم بر اساس گذشتهٔ است که ما را به همدیگر نزدیک می کند و از شخصیت های تجلیل می کند که همه ملت آنها را بزرگ می دانند. این اولین کتابها در چندین دهه است که عاری از مسایل سیاست و قومگرایی است."
شاگردان مکاتب لیسه قرار است این کتابها را در بهار امسال در شروع سال تعلیمی به دست بیارند. این کتابها یگانه کتابهای قبول شده برای تدریس در صنف ها است و هدف آن "غیر سیاسی ساختن مواد درسی" است.  کتابهای تاریخ دوره ابتداییه و متوسطه هم که در چند سال گذشته در مکاتب استفاده شده است تا اوایل سالهای هفتاد میلادی را در بر می گیرد
رهبران کشورهای غربی معتقد شده اند که باید سهم شانرا درین جنگ به پایان برسانندولی حال که افغانها نمی توانند حتی روی تفسیر مسایل تاریخی چند دهه اخیر موافقت کنند، نگرانی اینست که چگونه می توانند دولتی را به وجود بیارند که گروه های مختلف را متحد بسازد. این دولت سازی به مراتب پیچیده تر از تفسیر تاریخ است و برای آینده افغانستان مهمتر است.
اما مقامات افغان اصرار می کنند که این کتب درسی بهترین وسیله برای دولت سازی است و برای نسلی که با جنگ بزرگ شده است تاریخی را پیشکش می کند که از تمام تعصبات چهار دهه قبل به دور است. درین چهار دهه احزاب سیاسی و گروه های قومی که در مقابل همدیگر می جنگیدند هر کدام مواد درسی خود را تهیه کرده بودند که در آنها مسایل ایدیولوژیکی فراوان جا داده شده بود و قهرمانان و تبه کاران به ذعم خود شان معرفی شده بودند.
عطاالله وحیدیار، رئیس بخش انتشارات وزارت معارف می گوید، "ما این ایدیولوژی های افراطی را از طریق آن کتابها بدست آوردیم. حالا ما سبق خود را گرفته ایم."
قدرت های خارجی این فاصله بین اقوام را بیشتر و عمیق تر کردند و کتابهای را که افکار سیاسی آنها را ترویج می داد در کلاسهای درسی افغانستان آوردند، از جمله مسایلی را که در کتاب "بازی بزرگ جدید" در آسیایی میانه مطرح شده بود در مکاتب افغانستان تدریس کردند.
  (برای معلومات بیشتر در مورد این کتاب به این  سایت مراجعه کنید. مترجم.)
در دههٔ هفتاد میلادی اتحاد شوروی کتابهای را به نشر رسانید که برتری کمونیزم و اهمیت ایده مارکسیستی را ترویج می کرد. در آخرین سالهای جنگ سرد، امریکا با مصرف میلیون ها دالر کتابهای را برای افغانها نشر کرد که در آن از جهاد سخن می رفت و مملو از عکسهای هولناک بود و هدف آن این بود که مقاومت مردم در مقابل اشغال روسیه ادامه یابد. در زمان سلطه طالبان در دهه نود، کتابهای چاپ پاکستان که مملو از افکار افراطگرایی بود به افغانستان واریز شد.  در مناطق غربی افغانستان کتب چاپ ایران که به وضاحت از گروه های مورد حمایت ایران از قبیل حزب الله و حماس تعریف و تمجید می کرد در مکاتب تدریس می شد.
"تاریخ حساس"
وقتی معلمان، محققان و سیاستمداران در اوایل سال ۲۰۰۲ دور هم جمع شدند تصمیم شان این بود که برنامه تدریس تاریخ را از بنا عوض کنند و از آن "سیاسی نگریستن" که در برنامه های قبلی تدریسی مشاهده می شد، دوری کنند.  ولی این اشخاص در برخورد با مورد عوامل و گروه های که افغانستان را سردچار جنگهای داخلی ساخت موافقت نتوانستند.  بعضی ازین مقامات می گویند که در آن جلسات، حتی یاد کردن یکی از اشخاص کلیدی این زمان، مثلاً قوماندان احمدشاه مسعود از جبهه اتحاد شمال یا ملا عمر رهبر طالبان، بحث و جر داغ ایجاد می کردعدهٔ به شدت مخالفت نشان می دادند و عدهٔ دیگر با حرارت از آنها دفاع می کردند.  این شیوه برخورد آموزش از گذشته و تاریخ را ناممکن می ساخت.
این معلمین و متخصصین امور آموزش و پرورش نظر دادند که یگانه راه غیرسیاسی ساختن تاریخ افغانستان اینست که تمام وقایع بعد از ختم دوره پادشاهی محمد ظاهر شاه که در سال  ۱۹۷۳اتفاق افتاد از برنامه آموزشی حذف شود.  تقریباً تمام کسانی که مسوول تهیه این برنامه آموزشی بودند با این نظر موافقت نشان دادند.
وحیدیار می گوید "ما به آن حد از رشد فکری نرسیده بودیم که یک تاریخ حساس را به شاگردان تدریس کنیم."
مقامات افغان می گویند، کمک دهندگان خارجی این کتاب ها را مرور کردند تا مطمئن شوند که مسایل دینی در آن جا داده نشده است و شیوه و مواد درسی به صورت درست تهیه شده است ولی در مورد حذف وقایع اخیر مملکت، آنها هیچ نظری ندادند.
این کتابهای تاریخ که برای مکاتب لیسه در نظر گرفته شده است به کمک مالی قوای عسکری امریکا صورت گرفته است.
دیوید لاکن، سخنگوی قوای نظامی امریکا در افغانستان، می گوید، مشاوران فرهنگی قوای نظامی امریکا "کتابهای تاریخ و علوم سیاسی دوره لیسه را مرور کرده اند تا مطمن شوند که در آنها مطالب "نامناسب" از قبیل دعوت مردم به خشونت یا تبعیض مذهبی وجود نداشته باشد."  به گفتهٔ این سخنگو، بقیه مواد این کتابها، از قبیل تاریخ و جریان وقایع، مسوولیت وزارت معارف است.  او می گوید، "میان قوای نظامی امریکا و وزارت معارف افغانستان هیچگونه مذاکره و گفتگو روی چگونگی تدریس تاریخ افغانستان صورت نگرفته است."
با وصف آنکه بیشتر این مسوولین در نشان دادن تاریخ به اینگونه همنظر اند، بعضی از دانشمندان و اهل معارف افغانستان این نگرش را انتقاد کرده اند و ادعا کرده اند که وزارت معارف افغانستان از مسوولیت تعلیمی و آموزشی خود شانه خالی کرده است.  میر احمد کماوال، استاد تاریخ در دانشگاه کابل، می گوید "این بزرگترین خیانت در مقابل مردم افغانستان است ... ما درین مدت آموخته های فکری و مالی داشته ایم و این نگرش به تاریخ مانعی در مقابل این همه آموخته ها است.  جوانان ما از دانستن وقایعی که درین مدت رخ داده است محروم می مانند."
مقامات وزارت معارف افغانستان به سراسر کشور گسیل شده اند تا حدود بیشتر از هشت میلیون شاگرد و فامیل هایشان را متقاعد بسازند که این نظام آموزشی که در کابل تهیه شده است برای آنها مناسب است.
این کتابها حتی در قریه ها و دهاتی که زیر اداره شورشیان است پخش خواهد شد و مقامات دولتی می گویند اگر درین کتابها حرفی از جنایاتی که در دوران طالبان صورت گرفت زده شود، این کتابها یا از بین می رود یا توسط مخالفان این حرفها رد می شود.
آقای وردک، وزیر معارف، می گوید، "ما جامعه خود را با آموزش و پرورش ایجاد می کنیم و این جامعه شامل شورشیان هم است.  بنابرین این مواد درسی باید برای تمام افغانها قابل قبول باشد."
وردک چند روز پیش با یک عده از معلمان و شاگردان در یکی از مناطق شرقی کشور صحبت می کرد. او به آنها شرح داد که مواد درسی جدید تاریخ را برای تمام شاگردان کشور به صورت یکسان و درست تدریس خواهد کرد.  او گفت اگر ما بتوانیم مسایلی را که تفرقه و تشنج ایجاد می کند از مواد درسی خود بیرون کنیم، شانس بیشتر داریم که حدود چهار میلیون شاگردی که حالا به مکتب نمی روند، به مکاتب برگردند.
او در ایالت ننگرهار در یک سالون مزدحم گفت، "این مواد درسی ملی است و بر مبنای اساسات اسلام نوشته شده است. این مواد درسی فقط برای پشتونها، تاجیکها، یا هزاره ها نیست.  این مواد درسی همهٔ ما را متحد خواهد است و احساس اتحاد و برادری را خلق خواهد کرد.
بعد ازین سخنرانی، او به مکاتب، شفاخانه ها و مساجد شهر رفت. در یکی از تعمیرهای دولتی عکسهای رهبران افغان در دو صد سال گذشته دیده می شد.  وردک با اشاره به عکس محمد داود خان که در سال ۱۹۷۳ به قدرت رسید گفت، "در زمان او بود که این تفرقه ها آغاز شد و بحث کتابهای تاریخ ما هم در زمان او پایان خواهد یافت."