Samstag, 27. April 2013

امروز 7 ثور است .




خوشه
                                                       



           امروزهفتم ثور، 1392 است

7 ثورکودتای خونین سال 1357 را به یاد می آورد. از آن روز 35 سال سپری شده است.
  به دنبال ایجاد تنش  میان محمد داؤود خان با شورویی از میان رفته و در تابعت از آن، تنش خلقی ها وپرچمی ها با داؤودخان، کودتای ثور قدرت را به حزب دموکراتیک خلق افغانستان رسانید.
رهبران حزب شعار عدالت، مساوات،  خلق نوازی ها ورفع ستم و ده ها ناهنجاری اقتصادی واجتماعی را دادند. مگر نتیجه یی که از همان آغاز ازحزب آنها مشاهده شد، تشدید فشار وایجاد حکومت دهشت وترور بود. به زودی مردمان بیشمار آزارها دیدند. زندان ها واعدامگاه های آنها در همه جا مشهور شد. بنابر ماهیت سیاسی داشتن قدرت در انحصار حزب و قدرت دوستی رهبران آنها  ، به جان هم افتادند ، همدیگر را زیر شلاق فحاشی قرار دادند.
جناح پرچم پس از موافقت شوروی برای حمله به افغانستان به حیث دست نشانده، دستگاه سرکوب های کم مانند مردم کشور را درهمیاری تحمیلی با خلقی ها در دست گرفت.  
از ایامی که نیروهای شوروی و حکومت دست نشانده وستمگر درافغانستان وجود داشت، اثرات زیانباری بر جای ماند. قتل های بیشمار صدها هزارانسان، رنج های هزاران انسان مخالف ستمگری و تجاوز، فرارملیون ها هموطن، هزاران معیوب ، ویرانی  قصبات ودهات، از نتایج حکومت ظالمانۀ آنهاست.

علاقمند نمودن کشورهای مخالف شوروی به اوضاع افغانستان و دست به کار شدن آنها برای استفادۀ سوء ، رشد دادن گروه های عقب رو و پیوند یابی آنها به دولت های منطقه و کشورهای بزرگ جهانی ، دورنمای تاریکتری را می آفرید که سرانجام چنان نیز شد.

در ایامی که آثار تعدیلات وعقب نشینی شوروی در زمینه های اقتصادی واجتماعی   هویدا می شد؛ عقب نشینی از افغانستان نیز جز جدای ناپذیر آن بود. در نتیجه  ببرک کارمل، فردی که به دست شوروی به کابل فرستاده شد از همان جا برکنار گردید و به جایش نجیب رئیس مشهوردستگاه شکنجه واعدام ها، گمارده شد.شخصی که گمان داشت در پهلوی قتل وآزار با چرب زبانی وجمله پرانی حاکمیت حزب را حفظ می کند.
مگر دیده شد که حکومت دست نشانده تا وقتی حیات دارد که ارباب بخواهد. ارباب آرزو نداشت، بیشتر مصارف آنها  را بپردازد. فرار وچند دسته گی در میان آنها توسعه یافت و سرانجام، قدرت را به تنظیم های دادند که تمرین جنگ داشتند. همچنان که تمرین جنگ داخلی وقدرت جویانه. چنان بود که 7 ثور، در شکل دیگری  یا آنچه ماهیت این تنظیم ها و مدافعین منطقه یی آنها ایجاب می نمود، 8 ثور را ولادت داد. با نتیجۀ غم بار و ویرانگری های بسیار.
                                                                       *
گویی پس از آوردن حامد کرزی ، قرار بر این شده بود که همه وابستگان و دوسیه داران مردم آزاری ، به مشارکت در قدرت بنشینند. از آنجایی که  طالب تروریست با آن سابقۀ وحشت آمیز از حلقۀ همکاری بیرون مانده بود، خاطر او را هم بخواهند. برنامه یی که هم اکنون ادامه دارد. اما طالب دیگران را نمی خواهد، قدرت انحصاری می خواهد. ساختار قدرتی که حکومت ستمگرخلقی وپرچمی با شعار های متفاوت  نمونه یی از آن بود.
35 سال از کودتای ثور سپری شده است. کاش 35 تن از کادرها و رهبران آنها در این سطح برسند که یک مقدار به کارنامه های خونبار وجنایت آمیزدوران حاکمیت خود بنگرند. شاید پنهان پنهان نتایج را به گوش 35 تن دیگر بگویند و از نوشتن کتاب ها و مقالات توجیه گرانه وشعار بازانه فاصله بگیرند. زیرا چنین شگرد های هم به ایشان کمکی نرسانیده است. همچنان که پنهان شدن در پشت تلاش های قومی ومنطقه یی، آثار ظلم وستم آنها را از افغانستان دور نمی کند. 

برای مطالعۀ نوشته های قبلی اینجا را فشار دهید.
Ältere Posts 
  
Ältere Post 


......................................................................................................................................................


پرتو نادری    



                    سنت و نو گرایی در افغانستان


        


مدرنیته از یک نگاه یک مفهوم تازه است. مفهومی که در بحث ها ی جامعه شناختی  در اروپا پس از دورۀ نو گرایی یا رنسانس مطرح شده است. نقطۀ مقابل مدرنیته همان سنت است. ظاهراً چنین انگاشته می شود که گویا تقابل سنت و نوگرایی از همان زمان آغاز شده است. در حالی که اگر دقیق تر به مساله نگاه کنیم ؛ درمی یابیم که جهان ادامۀ تقابل و مبارزۀ نو با کهنه است. هر پدیدۀ نوی از یک پدیدۀ کهنه سر به در می آورد. این مبارزۀ نو با کهنه مبارزۀ دوامدار و بی فرجام است. از آغاز بوده است وتا جهان پابر جاست ادامه خواهد یافت. به مفهوم دیگر بدون تقابل نو و کهنه تغییر و حرکتی نمی تواند در جهان وجود داشته باشد.
اما امروزه بحث مبارزۀ سنت و تجدد در حقیقت همان تقابل سنت گرای و تجدد گرایی است. تجدد که خود از درون سنت سر به در کرده است، می خواهد آرام آرام سنت را از میدان بیرون کند و خود را در تمامی ابعاد زنده گی اجتماعی ، سیاسی،  فرهنگی و اقتصادی گسترش دهد؛اما این امر آن قدر ها هم ساده نیست که یک شبه تجدد بتواند سنت را از میدان بیرون کند به زبان دیگر بتواند او را به گونه ای فزیکی حذف کند. برای آن که سنت یک امر ریشه دارد است. بخشی از هویت یک قوم است. وقتی تجدد می خواهد جایگاه او را به دست آورد، سنت به مقابله می پردازد. هر چند در این مبارزه بیشتر پیروزی از آن تجدد است، با این حال تاریخ شاهد است که  در موارد زیادی و آن هم در مشرق زمین این سنت است که بر تجدد غلبه می یابد.
تجدد در نگاه نخستین برای مردمانی که پیوسته در چارچوب سنت ها زیسته اند، امر بیگانه یی می نماید. برای آن که سنت در ذهن مردمان سنت زده و سنت گرا نوع نگرش است به جهان و هستی. سنت شیوه های رفتاری فردی و اجتماعی یک قوم را مشخص می سازد. در بر گیرندۀ باورداشت های مردم نسبت به زنده گی و هستی است،  نوع عادت اجتماعی و فرهنگی است  که خود به گونه یی از باورداشت بدل شده است.
چنین است که وقتی سنت را در برابر تجدد قرار می دهیم، سنت مفهوم گسترده تری پیدا می کند و حتا تمام جلوه های فرهنگ و تمدن گذشته را در بر می گیرد. رسیدن از سنت و سنتگرایی به تجدد و نو گرایی پروسۀ بسیار حساس و پیچیدۀ اجتماعی – فرهنگی است. در حقیقت یک نوع نگرش به زنده گی و هستی جایش را به  نگرش دیگری می دهد و ما می دانیم که هیچ تغییری به گونۀ مثبت و موثر در جامعه یی رخ نخواهد داد تا مگر این که اندیشه یی بتواند در ذهن و مغز فرد فرد جامعه رسوخ کنند. به زبان دیگر هر تغییر اجتماعی از ذهن فرد فرد یک جامعه آغاز می شود. با این همه در کشور های توسعه نیافته گاهی گرایش به تجدد به گونۀ تقلید اجتماعی و فرهنگی بروز می کنند. نمی توان از آن  به نام رسدین به مرحلۀ تجدد یاد کرد. سخن عارف بزرگ مشرق زمین شمس تبریز در این زمینه خوب صدق می کند که  سده ها پیش از امروز  حتا اسلام تقلیدی را اسلام نمی دانست:
«هر فسادی که در عالم افتاد
از این افتاد که :
یکی یکی را معتقد شد به تقلید
یا منکر شد به تقلید
کجا روا باشد مقلد را مسلمان گفتن»
با این همه بشریت رو به تجدد به پیش می رود و نو گرایی یک جریان بزرگ  اندیشه ای جهان امروز است. حتا این حرکت در مرز تجدد و نوگرایی باقی نمانده؛ بلکه رسیده است به پسا تجدد و پسا نو گرایی. اما این امر سبب نمی شود که اندیشه ورزان و رهبران جهان نسبت به دیرپایی سنت و سنگرایی بی تو جه بمانند. برای رسیدن به تجدد نخست از همه باید و یژه گی های سنت در میان یک ملت و یک سرزمین شناخته شود. تا بر بنیاد آن شیوه های حر کت به سوی تجدد  مشخص گردد.
تجربه در کشورهای مشرق زمین نشان می دهد که گاهی  دولت ها در جهت جا گزینی تجدد بر سنت، با استفاده از شیوه های خشونت آمیز به سرکوب سنت و بینش های سنتگرایانه پرداخته اند.  چنین امری در یک جهت مقاوت مردمی را که نسبت به سنت های خود پا بند بوده اند بر انگیخته است؛ بلکه در جهت سبب شده است تا مردم از هر گونه سنتی ولو خرافاتی و مبتذل نیز به پاسداری بر خیزند.
چنین مواردی را می توان در تاریخ کشور های که نظام های کمونستی داشته اند، مشاهده کرد. دولت های کمونستی زیر نام  مبارزه با سنت های غیر انقلابی در حقیقت خواستند تا تمام باور داشت های مردم   را از میان برداشته و ایدیولوژی کمونیز را جا گزین آ ن سازند. چنان که می دانیم  دولت های کمونستی جهت اجرای چنین بر نامه هایی  هزاران شهروند خود را تیر باران کردند. با این همه تجربه نشان داد که پس از فروپاشی نظام جهانی کمونیزم یک بار دیگر این کشور ها به سنت های پیشین خود بر گشتند. بر نامه های سنت زدایی در افغانستان  در سال های حاکمیت نظام وابسته به اتحاد شوروی سابق، با سرکوب گسترده یی پیاده شد که دولت هزاران هزاران تن را به جرم داشتن باور های سنتی  تیر باران کرد.
در یک مورد دولت کمونیستی افغانستان، گویا جهت گذار از دوران فیودلیته با اجرای فرمانی به اصلاحات زمین پرداخت. در نتیجه بخشی از زمین های زمینداران به دهقانا ن  تقسیم شد. این در حالی بود که دهقان بر اساس باور داشت های سنتی و مذهبی گرفتن زمین از زمینداران را حرام می دانستند. بعداً که نفوذ دولت در دهکده ها کاهش یافت دهقانان خود زمین ها را به زمینداران تسلیم دادند .
نوع دیگری مقابلۀ سنت با تجدد، مبارزۀ سامان یافته است، مبارزۀ متکی بر شناحت سنت ها و چگونگی آن ها. چنین مبارزه یی هر چند زمانگیر است ، اما جامعه را می تواند به گونه آرام به دوران تجدد رهنمایی کند. سنت ها به یک باره گی از بین نمی روند، پاره یی از آنان از ازرش های بر خوردار اند که می توانند در شرایط تجدد نیز به زنده گی خود ادامه دهند. از این جا می توان گفت رسیدن از سنت به تجدد به مفهوم نفی فزیکی سنت نیست؛ بلکه رسیدن از سنت به تجدد، همان نفی دیالتیکی است. یعنی آن بخش های از سنت که می توانند به هستی خود در شرایط نوین  ادامه دهند زنده می مانند و به گونه یی در تجدد استحاله می یابند؛ اما آن بخش های که دیگر فرسوده شده و نمی توانند در شرایط نوین زیست کنند از بین می روند.
گاهی هم در کشور های مشرق زمین  تقابل در میان سنت و نو گرایی به گونه یی رخ می  دهد که می خواهند، ارزش های جهانی وامروزین اجتماعی - سیاسی را در چارچوب های تنگ سنت جا به جا کنند.  این در حالی است که معیار و موازین تفکر اجتماعی – سیاسی امروزین  نمی تواند در چارچوب معیار و موازین  بینش های تنگ سنتی جا به جا شوند.  چنین سیاستی  خود بزرگرترین  مانع در برابر تجدد است. مثلا دموکراسی را می توان با بینش های شهروندی به کرسی نشاند،  چنان که اگر بخواهم دموکراسی قومی و قبیله یی ایجاد  کنیم  در حقیقت دموکراسی را مسخ کرده ایم و از چنین راهی هیچگاهی به دموکراسی نخواهیم رسید. در این صورت دموکراسی نمی تواند کارایی داشته باشد؛ البته این امربر می گردد به شیوه رهبری جامعه که می خواهد معیار های جهانی دموکراسی را  با معیار ها و ارزش های قبیله و قومی هم آهنگ سازد! یعنی نمی توان مدرنیزم را با شیوه های سنتگرایانه به پیروزی رساند. چیزی که در شماری از کشور های مشرق زمین آگاهانه و یا نا آگاهانه چنین کرده اند. به پندار من بینش های قبیلوی و بها دادن به سنت های قبیلوی ظرف بیشتر از یک دهۀ خود بزرگترین مانع در جهت تحقق دموکراسی درکشور بوده است. با افزار های کهنه نمی توان ارزش های نورین را پیاده کرد!
به یک مفهوم می توان گفت که افغانستان از سدۀ نزدهم بدینسو میدان داغ مبارزۀ سنت و تجدد بوده است. به سال 1873 خورشیدی در زمان شیر علی خان نخسین روز نامه در افغانستان به نام « شمس النهار» به نشرات آغازکرد، چاپ خانه هایی پایه گذاری شدند، کتاب هایی به نشر رسیدند، مکتب های رسمی ایجاد شدند و کارخانه هایی نیز. بازارگانی رونق یافت که این همه توانست تکانه یی را در جامعۀ بسته فیودالیتۀ آن روز پدید آورد. این نکته قابل یاد آوری است که این نشریه زمانی در افغانستان به نشرات آغاز کرد که هنوز در کشور های ایران و آسیای میانه چیزی به نام نشریه وجود نداشت.
با سقوط دولت شیر علی خان در 1878به یک مفهوم تمام این تلاش های تجدد گرایانه و مدنی ، خاموش گردید.  تا این که افغانستان در  در زمان امیر حبیب الله به سال 1911بار دیگر  نشریه یی را به به نام « سراج الاخبار» انتشار داد که محمود طرزی مدیر مسوُول آن بود. پیدایی نوع اندیشه های مشروطه خواهی نیز به همین زمان بر می گردد که خود گونه یی تفکر مدر نیزم را در میان آموزش دیده گان کشور تبلیغ می کرد. در این زمان  شمار مکتب ها فزونی یافت و مظاهر تجدد ببشتر از گدشته در زنده گی مردم  پدیدار شد؛ اما چندی بعد به سبب سوُ قصدی که به جان شاه شد ، شاه نه تنها مشروطه خواهان را سر کوب کرد ودامنۀ چنین تلاش هایی را محدود ساخت ؛ بلکه شمار زیادی روشنفکران و نواندیشان را  تیر باران کرد و حتا به توپ پراند. این رویداد خونین یک بار دیگر بر اندیشه ها و جنبش تجدد طلبی سایه افگند. این خود همان پیروزی استبداد سنتی بر نوگرایی بود.
پس از استقلال در 1919 در زمان شاه امان الله خان، افغانستان گام های بلند تر و استوار تری را به سوی تجدد و نو گرایی برداشت.  نشریه اختصاصی زنان به نشرات آغاز کرد که هر از گاهی ملکه« ثریا» نیز در آن نوشته هایی را نشر می کرد. نشریه های اختصاصی نه تنها در کابل فزونی یافتند؛ بلکه در شماری از ولایات کشور نیز روز نامه و نشریه های دیگری پایه گذاری شدند.
در همین زمان نخسین قانون اساسی در افغانستان ساخته شد که خود مقابلۀ یی بود با قوانین سنتی حاکم در جامعه.  مکاتب دخترانه به وجود آمدند وگروهی از دختران جهت آموزش به ترکیه فرستاده شدند. زنان حق اشتراک در اجتماعات را یافتند. رفع حجاب در همین زمان صورت گرفت. ملکه در جرگۀ بزرگ پغمان اشتراک کرد. تیاتر پایه گذاری شد. پیوند های رسمی افغانستان با کشور های غربی بیشتر از هر زمان دیگر گسترش یافت.
این همه حرکت به سوی تجدد در دهۀ 1919 در افغانستان در حالی صورت می گرفت که ذهنیت عام اجتماعی همان ذهنت سنتگرایانه بود.  هر چند بخش های مردمان در شهر ها و بیشتر ینه در کابل از چنین حرکت های دفاع می کردند، اما بخش بیشتر مردم در ولایات با هر گونه حرکت در جهت نوگرایی و عمدتا  با برنامه های تامین حقوق مدنی زنان ، آزادی ها و آموزش آنان مخالفت می کردند. کسی در ولایات جنوبی افغانستان به نام ملا عبدالله  مشهور به ملای لنگ  در حالی که در یک دست قران و در دست دیگر قانون اساسی امان الله خان را داشت از مردم می پرسید که شما کدام یک را می پذیرید؛  قران یا قانون امان الله را ؟  دورۀ امان الله خان درافغانستان را می توان  یکی از شدید ترین دوره های مبارزه و تقابل سنت و مدرنیته گفت که سر انجام سبب سقوط دولت شد. در پیوند به سقوط دولت نو گرای امان الله خان ، گذشته از عوامل بیرونی ذهنیت سنگرای مردم و استفاده از این ذهینت به وسیلۀ نیروی های عقب گرا  بسیار مهم بود. حرکت به سوی تجدد در حالی به سرعت به پیش می رفت که ذهن عقب ماند و سنت گرای مردم آمادۀ پذیرش چنان حرکت هایی نبود.
 از 1919 تا هم  اکنون که ما  وارد دهۀ دوم سدۀ بیست و یکم شده ایم، افغانستان میدان مبارزۀ شدید سنت و  نو گرایی است. هم اکنون نیز محور بیشترینه رویداد های سیاسی و نظامی افغانستان را همین مقابلۀ سنت گرایی و نوگرایی تشکیل می دهد. با دریغ هر بار که تجدد نا گزیر شده است تا در برابر سنت عقب نشینی کند. در کنار  دهها دلیل دیگری که هم اکنون وضعیت سیاسی – اجتماعی افغانستان را پیچیده ساخته است، موجودیت سنت ها و ذهنیت های سنگ شدۀ نیز عامل بسیار مهمی بوده است. آن گونه که گفته شد چنین ذهنیتی یا به مقابلۀ رویا  روی با تجدد می پردازد ویا هم می خواهد تا ارزش های مدنی و تجدد گریانه را در چارچوب ارزش های خود در بند بکشد که این خود نوع دیگری مقابله با تجدد است.
شاید افغانستان در منطقه یکی از کشورهایی است که پیوسته در قوانین خود به تا مین حقوق زنان  تو جه کرده است. در قوانین کار در افغانستان هیچگاهی مزد زنان کمتر از مزد مردان نبوده است.  با این حال هنوز زنان در کشور از دست رسی به حقوق مدنی و بشری خود به پیمانۀ نگران کننده یی محروم اند. در سال 1970 در کابل و بعضی از ولایات کشور نخستین بار به روی  دختران دانشگاهی و زنان اسید پاشیده شد که بدینگونه نیرو های عقب گرا می خواستند تا با ایجاد فضای وحشت و هراس دختران را از رفتن به مکتب ها ودانشگاه ها و زنان را از رفتن به کارمانع شوند.
هم اکنون نیز چنین حادثه های هر ازگاهی در گوشه و کنار کشور رخ می دهد. دختران در مکاتب شان مسموم می شوند، به روی آن ها اسید پاشیده می شود، زنان را تیر باران می کنند. زنان فعال در عرصه های خدمات اجتماعی ، مدنی و حقوق بشری را می کشند. معلمان را سر می برند!  این همه جنایات در حالی صورت می گیرد که زنان  در افغانستان در چارچوب قانون حق مساوی با مردان دارند؛ اما این سنت هاست  و بینش های سنگ شدۀ سنتی و قبیله یی است که نه تنها حقوق زنان را زیر پا می کند؛ بلکه قانون را نیز زیر پا می سازد. این سنت ها گاهی چنان برجسته و  پایدار اند که بخشی از زنان هنوز آماده نیستند تا در جهت پاسداری از حقوق مدنی و بشری  خود اقدامی کنند. مانند آن است که آن ها پذیرفته اند که نه تنها شهروند دوم اند؛ بلکه جنس دوم نیز اند. در دهکده های افغانستان هنوز زنان از گرفتن میراث خود که یک امر شرعی است دوری می کنند و می اندیشند که  امر نا ستوده یی خواهد بود که آنان در برابر برادران  بیاستند و خواهان میراث پدری خود شوند. این در حالی است که بخشی از مردم می اندیشند که زنان نباید خواهان میراث پدر باشند. در این جا دیده می شود که سنت، گذشته از مقابله با تجدد؛ به مقابله در برابرشریعت نیز بر خاسته است. به همین گونه در رویداد های طلاق زنان کمتر برای به دست آوردن مهریۀ خود از شوهر اقدامی می کنند.  در حالی که در این موارد شریعت وقرانین مدنی افغانستان به زنان حق دست رسی به میراث و مهریه را داده است.
سنگری که نیرو های عقب گرا در افغانستان ایستاده و بر جلوه های هر گونه تجدد و حتا شریعت حمله می کنند، همانا ذهنت سنگ شدۀ سنتی مردم است. با دریغ هنوز افغانستان باید راه درازی را پشت سر بگذارد تا برسد به تفکر شهروندی. البته پایداری سنت در برابر تجدد تنها ویژۀ افغانستان نیست ؛ بلکه این یک امر جهانی است، امروزه بیشترینه کشورها ی کمتر انکشاف یافته با چنین چالشی رو به رو هستند. اروپا چنین مراحل دشوار را پس از رنسانس پشت سر گذاشته است.
با آن چه که گفته آمدیم می توان گفت که رسیدن به تجدد و نو گرایی نیاز به ایجاد ذهنیت  تجدد گرایانه دارند. ذهنیت برای تغییر. ذهنیت برای این که سنت ها همیشه تابو نیستند؛ بلکه در جریان زنده گی اجتماعی ایجاد شده وبا توسعۀ اجتماعی می توانند  تغیییر یابند و جای شان را به بیشن اجتماعی و شیوۀ رفتاری دیگری عوض کنند. ذهنیت مردم نیروی بزرگ است که می تواند هر حرکت مخالف را با شکست رو به رو سازد. همان گونه که می تواند پیزوی هر حرکت و هر اندیشه  اجتماعی را نیز تضمین کند. چیزی که باید در بر نامه ریزی های جنبش های تجدد گرایانه در نظر گرفته شود.
شهر کابل
27 جنوری 2013



Dienstag, 23. April 2013

چند بار، بار اول است ؟ نسرین ابوبکر گروس



 نسرین ابوبکر گروس 

 

                                             چند بار، باراول است؟



به مناسبت روز جهانی زن ۲۰۱۳ 
نگاه کوتاهی بر تغییراجتماعی و تاریخچه ی نهضت زن درافغانستان 
   
تغییراجتماعی درعلوم اجتماعی یک مبحث کلان است و مطالعه میکند که تغییر چطور در اجتماع واقع میشود. درین نبشته که یک مرور کوتاه بر تاریخچه عصری شدن و نهضت زن دارد، تنها به چند موضوع اساسی تغییراجتماعی منحیث مقدمه، اشاره میشود:(۲)
یکی اینکه، درهراجتماعی درجهان، چه بخواهیم چه نخواهیم، تغییر اجتماعی همیشه درجریان است و این تغییر خود به خود است. مثلا همین که هیچ نسلی صد فیصد به سان نسل پدرومادرخود نمیباشد، خودش تغییراجتماعی است. در نسل پدرم، وقت معین سحری رمضان با نقاره برای تمام محله اعلام میشد، در نسل من، با زنگ یک ساعت کوکی درهر خانه! درآنوقتها، تقریبا هرخانه یک تنور داشت، امروز ما نان خشک خودرا از نانوایی میخریم.
گپ دوم، تغییراجتماعی درهمه جا به یک نوع نیست. در کابل به یک شکل است، در چاه آب، مثلا، به شکل دیگر و درمزار شریف یا قندهار به یک شکل دیگر. تغییراجتماعی از ماحول مکانی خود، یا روش زندگی همان منطقه (به انگلیسی لایف ستایل) آب میخورد و از آن نمیتواند مستثنا باشد یا فرارکند.
سوم، هیچکس جلو تغییراجتماعی را گرفته نمیتواند. اجتماع درهرآن درچندین جهت درتغییراست. چرا؟ بخاطراینکه شرایط و نیازمندی های مکان و زمان فرق میکند: وقتی مکان فرق میکند، انسان هم فرق میکند، و وقتی زمان فرق میکند، همچنان انسان فرق میکند. بطورمثال، صد سال پیش زنان درافغانستان دولاق میپوشیدند واما اکنون زمان تغییرکرده جوانان هیچ دولاق را نمیشناسند و کسی آنرا نمیپوشد. یعنی مردم خود را با شرایط و نیازمندی های زمان و مکان عیارمیسازند و تطابق میدهند. درین نکته یکی از مهمترین اساسات تغییراجتماعی نهفته است: جامعه بشری همیشه خودرا عصری میسازد و در تحرک بودن و خودرا عصری ساختن جزلاینفک اجتماع بشری است، البته همانطوریکه گذشته را نیز فراموش نمیکند و داشتن یک چشم انداز تاریخی، چه عنعنه باشد و چه دین، وغیره، یک عنصر مهم بشمار میرود (بعضی از دانشمندان مثل مولنار، خداوند را مهمترین مورخ نوشته اند که از ازل تا ابد را طرح کرده و نوشته و مینویسد!).(۳)
چهارم، تغییراجتماعی دارای یک سرعت است و این سرعت درهرجای وهرمحل به یک اندازه روان نیست، بعضی جا ها تیزتر وبعضی جاها کندتر، بطی تر، آهسته تر. شهر کابل میگوییم بسیار پیشرفته است، به عبارت دیگر، سرعت تغییراجتماعی درآن زیاد است و میتواند موضوعات تازه را زود و به آسانی هضم کند. درحالیکه مثلا چاه آب شاید به آن اندازه پیشرفته نباشد و سرعت تغییراجتماعی درآنجا نظر به کابل بطی تر است. البته تغییراجتماعی درمزار شریف نسبت به چاه آب سریعتر ونسبت به کابل کندتر است (با توجه به پیشرفتی که دریک دهه آخردر مزار شریف شده شایدمزار شریف نسبت به کابل سریعترباشد، اما آن یک بحث دیگراست). درامریکاهم، شهر نیویارک جایی است که سرعت تغییراجتماعی آن زیاد است. ولی یک قریه دریک ایالت زراعتی مثل ایوآ، آنها سی چهل سال نسبت به نیویارک پسمان هستند و سرعت تغییر اجتماعی شان به مراتب کندترو بطی تراست (شوخی همیشگی در امریکا اینست که ساکنان این محلات سر نیویارکی ها پرزه میروند و نیویارکی ها سراین روستاییان، وهردومنکر حکمت ذاتی و طبیعی یک دیگر!). درعین حال، سرعت تغییر درکابل بسیار پیش رفتۀ ما، نظر به نیویارک، بسیار بطی است، و در نیویارک نظر به کابل، گیج کننده! یعنی وقتی میگوییم اجتماع درحال تغییراست بدین معنی نیست که همین تغییردرهمه جاها دریک وقت میآید ویا باید بیآید.
برای اینکه تغییراجتماعی موفق شود یک موضوع دیگرهم بسیارمهم است و آن موجودیت یک کتلۀ موثر است. یکی دو نفرآنرا شروع کرده میتوانند اما برای فراگیرشدن، موجودیت یک تعداد قابل ملاحظۀ ازمردم از جهات مختلف، مثل معارف، اقتصاد، اداره، هنر، سیاست وغیره، لازم است که تغییرراگسترش داده مروج سازد - - و آنرا مشروعیت دهد. به این میگویند کتلۀ موثر یا ثقل موثریا حجم موثر یا کتلۀ تعیین کننده یا حجم قابل ملاحطه (به انگلیسی کریتیکال ماس). این کتلۀ موثر باید به همان اندازه متعدد باشد که بتواند دیگران راباخود کش کند و تغییررا انجام دهد. مثلا، در هندوستان که تقریبا یک هزارو یک صد ملیون نفوس دارد تنها هشت صد ملیون آن با سواد است. اما این یک کتلۀ موثر است برای اینکه هندوستان را نه تنها فابریکه پروفیسورسازی جهان بسازد بلکه یک قدرت اتومی جهان هم ساخته و به زودی در بین ابرقدرتهای جهان جایش میدهد - - یعنی این هشت صد ملیون با سواد و تعلیم یافته آن پنج صد ملیون بیسواد را با خود کش میکند (شاید این ارقام صد فیصد درست نباشد اما مقصد را میرساند).(۴) 
و این موضوع یک واقعیت دیگر تغییراجتماعی را ظاهر میسازد: تغییر اجتماعی با دگرگونی مارکس مانند آمده نمیتواند بلکه زیادتر خشت به خشت و پرزه به پرزه پیش میرود - - که تجربۀ عملی و تاریخی کمونیزم در قرن بیست میلادی آنرا به اثبات رساند.
اما واین یک امای بسیارمهم است، امروز درجهان رو به انکشاف، که بنا بر معاذیری نتوانست خودراعصری بسازد تغییر اجتماعی خود به خودی بسیاربطی است. بنا برین دراین کشورها باید کارهای شود که درپهلوی تغییراجتماعی خودبخودی بعضی تغییرات اجتماعی بصورت عمدی سمت وسو داده شود و سرعت تغییر بیشتر شود تا اینکه این جوامع بتوانند هر چه زودتربا دیگر جوامع جهان دریک سطح نسبتا مساوی داد وستد و مراوده نموده و از پیشرفتهای بشریت که همه وارثین آن هستیم عادلانه تر مستفید شوند. ونیزاین جوامع  توانمندی بهتر آنراپیدا کنند که فریب آن جهانی راکه هنوزهم معتقد به استعمار ازراه های انجنیری اجتماعی و تبلیغات است ودرآن مهارت دارد، نخورند. شایان تذکر است که اکثر علما و متخصصین بهترین راه بیرون رفت ازین پسمانی قافلۀ پیشرفت را تعلیم و تربیه عمومی میدانند. اما این راه متاسفانه بسیارکند است، دوازده سال میگیرد وتازه ازمکتب فارغ میشویم، فاکولته و مدارج بالا تررا بگذاریم که سالهای دیگررامیگیرد. پلان های پنج ساله و یا پلان های ستراتیژیک، کوتاه مدت و راهبردی، و اولویت دادن به برنامه های آن، به اضافه تعلیم و تربیه عمومی، همه درراستای تنظیم و سرعت بخشیدن به عصری شدن توسط تغییراجتماعیست.(۵)  
عموما، عصری شدن را غربی شدن میگفتند وقتی درباره آن بصورت علمی زیاد دانشی وجود نداشت و نیز مفاد و نتایج آن زیادترین درغرب نمایان بود. کشورهای رو به انکشاف نیز آنرا غربی خوانده از خود نمی دانستند و درمقابلش عکس العمل اکثرا منفی نشان میدادند. به مرور زمان و با تجربۀ تقریبا تمام جهان با این پدیده، در صد سال اخیر و مخصوصا بعد از دو جنگ جهانی، داشته های دانش آن نیز انباشته شده و روش های بهتر و مختلف عصری شدن مستند شده.(۶) جهان هم چنان متوجه شده که رشته های علوم و پیشرفتها تنها ملکیت جهان صنعتی و پیشرفتۀ غرب نه، بلکه میراث مشترک تمام کشورها و اقوام است که در پیدایش علم و صنعت و پیشرفت به گونه های مختلف سهم گرفته اند. هرچند که به واقعیت امر، غرب بسیار جدو جهد متمرکز درین راه نموده ولی امروز یک امر قبول شده است که اینهمه دانش و صنعت و پیشرفت، در زیر بنای خود، از تمام تمدن های جهان که به مراتب قدیمی تر ازتمدن غرب است آبخورده. و این یک کارکاذب، غیرعادلانه و فخر فروشانه است اگر آن، نتیجۀ تنها تمدن و زحمات غرب پنداشته شود و سهم دیگران فراموش گردد. فلهذا تمام پیشرفت، صنعت و دانش متعلق به تمام بشریت است.
با آنچه گفته آمد، پیش بنده، یک تعریف جامع و مقدماتی عصری شدن عبارت است از: جریان عیارنمودن فرهنگ و عنعنات یک جامعه با شرایط و نیازمندی های زمان و مکان حاضر! در واقع، عصری شدن، بعوض اینکه هویت فرهنگی و دینی ما را از بین ببرد، برعکس، آنرا صیقل میزند. مثلا، با کمی توجه، ما در افغانستان میتوانیم فرهنگ، تاریخ و دین خودرا بهتر بشناسیم وقتی به کمک سواد و تعلیم، اسناد فرهنگی و ترجمۀ قرآن پاک خودرا خود میخوانیم و دانش مربوط به ملت خودرا خود میبسازیم.
برگردیم به نهضت زن که درباره مشارکت اجتماعی زن، در باره نقش زن در اجتماع است. امروزما چرا به نهضت زن ضرورت داریم؟ گذشته ازاینکه چون هردو مرد و زن اشرف مخلوقات هستند، چرا نه؟ چون کرامت انسانی شان یکی هست، چرا نه؟ چون حقوق بشری شان برابر است، چرا نه؟ چون عین مغز و قلب در هردو است، چرا نه؟ ببینید، درساده ترین دید، سه صد سال پیش درپیشرفته ترین و قدرتمند ترین کشور جهان که شاید انگلستان (ویا امپراطوری عثمانی) بود زندگی خارج از خانه به همان اندازه ساده بود که مردان ازعهده تمام کارهای آن برآمده میتوانستند و به زنان در اجتماع ضرورتی حس نمیشد. فلهذا زنان همه درداخل خانه بودند. امروز، ازقرن بیست به بعد، از یک طرف زندگی آنقدر غامض شده که مردان به تنهایی تمام کارهای اجتماع را پیش برده نمی توانند وضرورت به کمک زنان است، و نیز، برای زندگی داخل خانه، سهولت های عصری به زنان وقت اضافه میسرکرده که بتوانند دربیرون خانه کارکنند.
به ارتباط به نهضت زن،در عصر حاضر، یک موضوع بسیار مهم شده: فرق بین مسایل جنسی و جنسیت اجتماعی. مسایل جنسی بین زن و مرد در اتاق خواب یک جورۀ متاهل جای دارد که حتی خداوند در قرآن شریف میفرماید که اطفال و دیگر اهل بیت بدون اجازه داخل اتاق خواب پدر و مادر نشوند!(۷) هرچند مسایل جنسی در هر اجتماع درچارچوب خانواده بوده، و هم از خود قواعدی دارد و نیز از جملۀ اخلاقیات همان اجتماع بشمار میرود ولی بصورت عموم مسایل جنسی (به انگلیسی سکشوال) از مسایل بسیار خصوصی زن و شوهر میباشد، در ملای عام صورت نمیگیرد، و خانواده با دیگران آنرا درمیان نمیگذارد مگر وقتی مشکلاتی در تسلسل نسل پیدا شود. مسایل جنسیت اجتماعی (به انگلیسی جندر) برعکس به مسایل جنسی هیچ ربطی ندارد بلکه به مجموعۀ تمام عادات مروج دریک اجتماع گفته میشود که مربوط است به اینکه کدام چیزها زنانه است و کدام مردانه، سنگتراشی کار مردانه است و اولاد داری کار زنانه، قوت و زور بازو مردانه است و مهربانی و رحمدلی زنانه، سراچه جای مردان است و اتاق نشیمن جای زنان ... به همین ترتیب، در گذشته های نه چندان دور، کار درون خانه کار زنان، و کار بیرون خانه با قدرت بسیار زیادتر کار مردان شمرده میشد (واژه های بیرون و اندرون دولت عثمانی)!  
امروز، پر واضح است که این تقسیم بندی های اجتماعی به درد شرایط و نیازمندی ها و واقعیت های عصری نمیخورد و باید تغییراتی درآن رونما شود، و برای موفقیت، هیچ جامعه ای نمیتواند ازین تغییرات طفره رود. دریک نظر گذرا می بینیم که بسیاری از کارهای خارج از خانه، در توان ذاتی - - و نیز توان مسلکی زنان است، و درمقابل بسیاری از کارهای داخل خانه، در توان ذاتی و مغز شگوفای مردان. فلهذا جنسیت اجتماعی کوشش دارد که این نابرابری های اجتماعی مردان و زنان را بدون کاهش حرمت هیچ یک مرفوع سازد و کارهای عصری اجتماع را نسبتا مساوی و برابر تقسیم نماید. و باید بگوییم که این اقدام برای مساوات و برابری، در سرتاسر دنیا به مقاومت مردان روبرو شده، ولی اکثرا انجام شده. باید و حتما تاکید شود که این جنسیت اجتماعی است که در نهضت زن مطرح است، نه مسایل جنسی، قطعا نه!
بدین ترتیب، امروز اشتراک زن دراجتماع، با عصری شدن رابطه تنگاتنگ دارد و درباقی این نبشته چشم انداز تاریخی این موضوع را در افغانستان مختصرا پیش کش مینمایم.
با وجودیکه عصری شدن و تغییراجتماعی درافغانستان درین یک صدو پنجاه سال با آمدن رهبران و جریانهای مختلف قرایت های مختلف و بعضا تحریفی داشته اما صورت گرفته.(۸) شاید بتوانیم بگوییم که عصری شدن افغانستان از وقت امیرشیرعلی خان شروع شده است. او متوجه شده بود که افغانستان و جهان اسلام پس مانده شده واین پسمانی بسا مشکلات را ایجاد کرده. او می خواست که از حکومت شروع کند و آنرا عصری سازد. یک مشکل اینبود که اگر حکومت می خواست به مردم خدمت کند - - و نفوذ خودرا زیاد نماید - - باید یک راهی میبود که مامور حکومتی وقتی بین مردمی که همه پیراهن و تنبان میپوشیدند و بیسواد بودند، میرفت، به آسانی شناخته میشد. راه حل، آوردن یک لباس مشخص برای آن مامورین دولتی که با مردم سر وکار داشتند، بود. فلهذا، احوال دار(پولیس) و مالیه جمع کننده، لباسهای خاص پطلون با کمر بند وپیراهن پیشباز و آستین دراز داشتند، با رنگهای مشخص، آبی تاریک برای پولیس وسبز ماشی برای مالیه جمع کننده. این عصری شدن از راه لباس، شاید در طول چندین هزار سال، اقلا ازدوره کنشکای بزرگ، برای بار اول بود که مردان افغان به اضافه پیراهن و تنبان یک نوع لباس دیگر می پوشیدند، و نشان داد که روشهای مختلف زندگی یا همان لایف ستایل متذکربالا، با لباس تفکیک شده میتواند (بعد از دوهزار سال؟ زود نبود؟)! و تازه، قصۀ زنان هنوز شامل کارنامه نبود.(۹)
در وقت امیرعبدالرحمن خان، عصری شدن دوام کرد. نه تنها بعضی قوانین ساخته شد - -  که یکی از موضوعات عصری شدن قانون سازیست، بلکه امیریک خانم خارجی داکتر/نرس را برای خود درارگ استخدام نموده بود. هم چنان، زوجه و ملکه امیر، بی بی حلیمه مشهور به بوبوجان جغه دار، صلاحیت زیاد در داخل و خارج ارگ داشت. مثلا، بوبوجان هفته وار سوار براسب از بازارهای کابل دیدن میکرد تا نبض مردم را داشته باشد. بوبوجان چادری نه بلکه یک جغه به سر میکرد، و درحین دیدنش از بازار، ملازمان به مردم میگفتند به روی ملکه نگاه نکنند.(۱۰)  
عصری شدن درزمان امیرحبیب الله خان زیادتر بالا گرفت و با طرح قوانین وایجاد اولین مکتب عصری ذکور(لیسه حبیبیه) وغیره دوام یافت. همچنان درین زمان عودت یک تعداد از خانواده های تبعیدی ازهند ومخصوصا از دولت عثمانی، دمشق و استانبول، که هم خود و نیز زوجات و اطفال ذکور و اناث شان درآن جا ها درس خوانده بودند و با عصری بودن عادت داشتند یک مثال خوب برای برنامه عصری شدن شده بود. اما، برای اولین بار، تا این اندازه، از زن، استفاده ابزاری سیاسی شد: امیر با زیادتر از چهل زن نکاح کرد و زیادترین آنها، هریک، دختریک مرد متنفذ ازیک منطقه دیگرافغانستان بود، و این خویشاوندی رابطه و نفوذ امیر را بااین مناطق به وجه دلخواه قایم کرد.(۱۱)
به گفته توریالی اعتمادی، نواسه امیرو سابق رییس پوهنتون کابل، به گمان اغلب دروقت امیرحبیب الله خان ویا هم اواخر امیرعبدالرحمن خان است که زنان، آنهم از طبقۀ بالا، شروع به پوشیدن چادری و دولاق کردند، که اصلا از هندوستان امده بود. نگارنده نیز عکس یک کندن کاری از یک صحنه ای را دارم از قرن هفده یا اوایل قرن هژده که چندین زن چادری پوش را در یک بازار تکه در هند نشان میدهد. چادری شان عین چادری امروزی ماست فقط در فرق سریک پوپک دارد، به یاد دارم که وقتی خرد سال بودم این پوپک هنوزهم در کابل مروج بود.(۱۲)  
شاه امان الله عصری شدن را انسجام و سرعت بخشید. به نظر بنده، او تغییراجتماعی را از چندین راه آورد که چهار آن برای نهضت زن نقش مستقیم داشت: از راه معارف، از راه لباس، از راه دفاترو اشتغال خارج از خانه، و ازراه لویه جرگه.(۱۳) اولین مکتب دختران، مکتب عصمت، توسط خواهر شاه، درهمین وقت باز شد. و نیز یک مکتب دومی دختران در بوستان سرای، ارگ امیرعبدالرحمن خان و کوتی بوبوجان، جای داشت. مرحومه رقیه ابوبکر(بعدها حبیب، تصادفا وخوشبختانه مادرنگارنده) درین مکتب شاگرد صنف سه بود و یک روزهمصنفی اش، زهره نعیم، دخترنادر شاه وبعدهاهمسر سردارنعیم خان، برایش گفت "فردامکتب نیا که جنگ است."(۱۴) درهمین دوره نیزاولین گروه دختران به ترکیه برای تحصیل فرستاده شدند که دربین شان چندین خواهرشاه ودختران اراکین دولتی حضور داشتند.(۱۵) و (۱۶)
شاه امان الله برای عصری شدن از راه لباس، مردان دفتری را دستور داد که لباس مسلکی پطلون و پیراهن و کرتی بپوشند ودر بیرون کلاه برسر نمایند، و هم زنان را گفت که به عوض پیراهن کمرچین و تنبان دراز، پیراهن از زانو پایین، و زیرپوش مناسب با جراب بپوشند و بعوض چادری، یک کلاه و روبند شفاف داشته باشند، البته نه تمام زنان را بلکه زنان دربار، عیالهای خانواده های اراکین دولتی، نخبگان  وبعضی تجارمهم را. میدانیم که او خانم خودش، ملکه ثریا را که تعلیم یافتۀ دمشق دوره دولت عثمانی و سخن ران خوب مخصوصا در باره نقش زن در اسلام و مسوولیتهایش در مقابل خانواده و اجتماع بود، اولین زنی ساخت که اینکاررا کرد، اگر اشتباه نکرده باشم برای اولین باردر مجلس قصراستوردر وزارت خارجۀ فعلی.(۱۷) باید بسیار متوجه باشیم که لباس برای موضوعات دینی همچون نماز، قران شریف خواندن، مسجد رفتن و فاتحه، با همان پیراهن با تنبان دراز و چادر همیشگی کماکان دوام داشت و هیچوقت کسی آنرا تغییر نداد.
برنامه عصری شدن شاه امان الله همچنان از راه اشتغال زنان دردفاتر بود. نه تنها یک تعدادی ازخانمهای دربارو دیگران درمکتب و نشریه زنان وشفاخانه کارمیکردند بلکه اشخاصی مثل مرحومه هاجره جان دختر کهن دل خان، خانم عمرجان پسرامیرعبدالرحمن خان را مدیره فابریکه گوگردسازی واقع درسرک دارالامان مقررنمود (هاجره جان بعد ها دروقت ما درلیسه ملالی مبصره صاحب کلان بود و بیحد سختگیر، که توبه از چوب زدنهایش!). ونیز شاه امان الله نقش اجتماعی زنان را از راه لویه جرگه پیش برد ودر لویه جرگه پغمان چندین زن تشریف داشتند.
تمام این اصلاحات یک فضای پراز انتظاروامید رادربین یک تعداد مردم آورده بود. خانواده های کابل بسیارهمرایش بودند، ونه تنها از اصلاحاتش استقبال بسیار گرم نمودند بلکه درنهضت زن با او بسیار همکاری کردند. مثلا مادر کلان مادری من، مرحومه زینب حبیب که خودش باسواد و ایورش وزیرمالیه بود ازکسانی بود که به اشاره شوهرش ازین دستور پیروی کرد وهرچند برای یک دوره باز چادری پوشید اما در روی لچی داوود خانی دوباره چادری را وداع گفت و وقتی سی و هفت سال پیش درسن نود سالگی درگذشت بازهم چادری نمیکرد. هرچند که حاجیه بود و پنج وقت نماز و وظیفۀ روزانه و ختم قرآن ماهوارش هیچ خطا نمیخورد در خانه، بعد ازاینکه بیوه شد همیشه تنها پیراهن و تنبان دراز با یک چادر گاچ نستبا کوچک میپوشید (او مرا نماز و وظیفه آموخت، که درتمام زندگی یاورم بوده، وهمیشه دعایش میکنم).
تمام قصه های خانگی که ازین دوره شنیده ام دال برهمین نکته میکند که یک تعداد مردم طرفدار اصلاحات و عصری سازی بودند. اما افسوس که همان حجم یا کتله موثر وجود نداشت، تعداد مردمی که این اصلاحات را درک میکردند بسیار کم بود، که بتوانند دیگران را با خود بکشانند! همچنان، به نظر بنده، درآن زمان و تا بسیاردیرتر ها، جریان عصری سازی به یک علم تبدیل نشده بود که به مردم درست فهمانده شود. همه آنرا غربی سازی می نامیدند - - که بدیهی است که چنین واژه ای دریک تمدن غنی و عمیقی چون افغانستان حساسیتهای را بارمیآورد!
و این را هم متوجه باشیم که میگویند که درمقابل شاه امان الله و اصلاحاتش مردم افغانستان بغاوت کردند و تا امروز به خورد ما داده شده که بسیار تیز پیش رفت و مردم اصلاحات شاه را نمیخواستند و اورا از بین بردند! اصلا شاه امان الله درسیاست خارجی خود طرف روسیه رفته بود و انگلیس استعماری که درهمسایگی شرقی ما در هند بود و اینکاررا نمی خواست، ملاها و مردم را با تزریق تبلیغات تورداد که گویا کارهای شاه برعلیه دین بود و به مسایل جنسی ربط میگرفت. شایعه میشد که ببینید که زنش بد اخلاق شده، که زنهای شما راهم همینطور گمراه می سازد و به ناموس شما لطمه میزند و اینکارها برضد اسلام و برضد عنعنات شماست (و هیچوقت نگفتند که لباس برای مناسک دینی تغییر نکرده و یا مسایل جنسی کماکان موضوع شخصی و خانوادگیست). مردم فریب این تبلیغات انگلیس را خورده و بغاوت کردند - - و بنده به این عقیده هستم که به مصداق اینکه یک دروغ وقتی ده دفعه تکرارمیشود دفعه یازدهم حتی خود دروغگو آنرا باور میکند، مردم تا امروزهمین غلط را در قسمت عنعنات و دین خود از یک طرف و عصری شدن مغایر ناموس از طرف دیگر آنقدر باورکرده اند که به ندرت سیاستمداری در افغانستان پیدا میشود که به عصری شدن یا به گروه های طرفدار آن مشروعیت دهد، همه مثال شاه امان الله و اصلاحات شتابزدۀ وی را برای کند نمودن سرعت تغییر (راکد ساختن؟) می آورند. قوتهای استعماری قدیم و جدید نیز، همان تبلیغات را هنوزهم استعمال می کنند.(۱۸) شاه امان الله بعضی سیاستهای بحث برانگیز هم داشت ولی در قسمت ضرورت عصری شدن، و نهضت زن منحیث یک جز آن، اشتباه ننموده بود و به ناموس و عفت اجتماعی افغانستان لطمه ای نمیزد.
دروقت حبیب الله کلکانی، مکاتب دختران بسته شد. چادری ودولاق پس آمد. اما اگر روی دیگر تاریخ تحریف شده ای این دوره را بخوانیم، حبیب الله کلکانی درنه ماه قدرت خود هیچ زیانی منحیث تنبیه به دختران، زنان و خانواده هایشان که دراصلاحات شاه امان الله حصه گرفته بودندنرساند. و نیزهیج بی احترامی درمقابل زنان دربارکه اسیربودند واقع نشد. حتی خانم اشراف زاده ای را که میگویند او دوست داشت با بسیار احترام در ارگ جای داد.(۱۹) و (۲۰) قابل توجه است که کلکانی هیچ فتوای ای برای طول ریش مردان صادر نکرد و نیز زنانی را که برای رفتن به بازار بدون محرم می برآمدند با قمچین نزد.
یکی ازاولین کارهای نادرشاه این بود که دوباره مکتب عصمت و بوستان سرای را درداخل ارگ شروع نمود - -  برای دختران امیر حییب الله خان ودختران و برادرزاده های خودش ودختران یک تعدادی ازاراکین. بعد از یک سال و اندی آن مکتب را بنام مکتب قابلگی درحصه اندرابی منتقل ساختند به بهانه اینکه افغانستان به قابله ضرورت دارد. در آنجا از شاگردان که ازطیف ها و اقشار مختلف بودند، نیم قابلگی می خواندند ونیم دیگر، درس مکتب.(۲۱) بدین ترتیب، نقش اجتماعی زن در معارف و صحت، هر چند به بسیار آهستگی، ازدیاد مییافت و لیسه استقلال نیز تاسیس شده بود.
در وقت ظاهر شاه، دختران صنفهای بالای مکتب اندرابی، از صنف شش تا به بالا را در عمارت نوساخت لیسه ملالی که دراوایل بنام مکتب نسوان یاد میشد بردند که تا صنف یازده بخوانند. یکسال بعد، نیم دیگرش را بردند در بوستان سرای و آن مکتب زرغونه شد (بعدترها، مکتب قابلگی به شفاخانۀ مستورات منتقل شد). و ایجاد مکاتب ذکور و اناث در کابل و ولایات برای دختران، مثل لیسه رابعه بلخی در کابل، سلطانه رضیه در مزار شریف یا مخفی بدخشی در فیض آباد، و یک تعداد زیادتر مکاتب برای پسران، مثل لیسه نادریه در کابل یا لیسه غیاث الدین غوری در چغچران، زیاد سرعت گرفت. درین بین، موسسۀنسوان (۱۹۴۶) منحیث مرکز ارتقای ظرفیتهای زنان ایجاد، و فعالانه و موفقانه در شهر و بعدا در دهات شروع به کارنمود.
و بعد در وقت صدارت داوود خان در سال ۱۳۳۸ (۱۹۵۹) دوباره روی لچی شروع شد که گفتند که وقت آن رسیده که زنان با موافقت خانواده هایشان، اگر میخواهند دیگر چادری نپوشند. و با بسیار عاقبت اندیشی با زنان تعلیم یافته ای که متاهل بودند و اولاد داشتند، یعنی یک وزن اجتماعی داشتند، شروع نمودند. رقیه ابوبکر، گوینده اخبار شب در رادیو کابل، یکی از اولین زنانی بود که بصورت رسمی بی چادری در ماه جوزا در شب به رادیو رفت. وقتی دو ساعت بعد دوباره آمد و همه با هراس پرسیدند که چطور شد، مادرم جواب داد "هیچ چیزی، وقتی داخل اتاق دفترشدم، همه چک چک کردند."(۲۲) هفتۀ دیگر، لطیفه کبیرسراج که او هم در رادیو کار میکرد بی چادری به دفتر آمد. لباس این خانمها یک بالاپوش کمی از زانو پایین با آستین دراز و دستکش، زیر پوش مناسب، جراب نیلون گوشتی، بوتهای کری بلند، و یک دستمال سر که در زیر زنخ گره میخورد بود، و معلومدارکه چهره آرایش شده ولی نه غلیظ!(۲۳) به عبارت دیگر لباس کاملا شهری، دفتری و مسلکی - - با عفت، با حیا و با اخلاق! این روند یکه پر، کم و بیش در شهر کابل در تمام تابستان دوام کرد و همهمۀ پر از انتظار در تمام شهر محسوس بود - - همه برای خود همین لباس را آماده میکردند. و در ماه سنبله که جشن استقلال بود، برای دیدار از مراسم رسم گذشت معارف و غیر نظامی درغازی ستدیوم، برای اولین بار ظاهر شاه، شاه خانم ملکه حمیرا، دختر احمد شاه خان وزیر دربار را بی چادری آورد، و داوود خان خانم خودرا، مرحومه زینب، دختر نادرشاه و خواهر ظاهر شاه (هر دو ملبس به لباس ملی). بعد ازین، روند روی لچی در سطح حکومتی ورسمی در بین تمام اقشار و در تمام ولایات بالا گرفت و تعداد زنان را دراشتغال خارج از خانه به زودی زیاد ساخت. تنها در قندهار یک کمی مشکلات پیش شد اما جریان را متوقف نساخت. درینجا هم تذکر مهم اینست که روی لچی کاملا رضا کارانه به توافق خانوادگی بود، و نه تنها برای مناسک دینی همچون نماز، قرآن شریف خواندن، مسجد رفتن و فاتحه، همان چادر همیشگی رایج بود بلکه هیچوقت لباس عنعنوی و چادری منع نشد و زیاد پوشیده هم میشد.
یعنی در وقت ظاهر شاه از راه معارف، اشتغال، محافل اجتماعی، وضع قوانین، کارهای حکومتی، کارهای تجارتی وغیره، نهضت زن را پیش می بردند، و در پهلویش، یک کتلۀ موثر، روز به روز تعداد مردان و زنان باسواد و جوره های با سواد در کابل، زیاد میشد، که یک تاثیر زیاد روی تغییر اجتماعی داشت. دو عاید در یک خانه، سویه زندگی را از خاک بالا و امکانات را زیاد کرد. هیچ دختر فارغ صنف دوازده، برای یک سال نه بیکار میماند و نه بی شوهر.(۲۴) حتی مردانیکه به نهضت زن عقیده نداشتند هم برای ازدواج پشت دختری که از صنف دوازده خلاص شده بود می گشتند.(۲۵)
قانون اساسی ۱۳۴۳ تمام حقوق زن و مرد را به رسمیت شناخت اما کلمه زن را نیآورد چون گفتند در ماده قانون "هر افغان" به معنی زن و مرد افغان است. و درانتخابات یکسال بعد چهار زن منحیث وکیل در شورای ملی آمدند: خدیجه اهراری ازهرات، معصومه عصمتی از قندهار، اناهیتا راتبزاد از کابل و رقیه ابوبکراز کابل. درهمین دوره بود که قانون مدنی به وجود آمد، مثلا قانون ازدواج از شورا گذشت. و تمام قوانین توشیح شده هر سه ماه از طرف وزارت عدلیه درجریده رسمی برای معلومات عامه نشر میشد.(۲۶)
به نظر بنده مهمترین موفقیت دوره ظاهر شاه در چهل سال صلح، در همین اعمار یک کتلۀ موثر تعلیم یافته اعم از زن ومرد بود که سویه در چندین جهت مختلف بشمول سواد، صحت، عاید، سطح زندگی، رفاه عامه، زیر بنا، هنر، وغیره بهتر میشد و عصری شدن را مشروعیت و سرعت میداد.(۲۷) و (۲۸)   
درجمهوریت داوود خان نیز این پیشرفت و تغییراجتماعی به همین منوال روان بود.
در وقت کمونیستان آنها توانستند سرعت و حجم نهضت زن را زیادتر سازند، آنها مکاتب را بروی همه باز نمودند و اشتغال زنان در خارج از خانه نیز زیاد شد. همچنین کمونیستان تاکید زیاد برای مشارکت سیاسی زنان در سطح ایدیولوژی و حزبی داشتند. برای آنها کتلۀ موثردوره شاهی و داوودخانی بسیار کمک کرد. به نظر بنده اگر کودتای کمونیستی در اولایل دوره ظاهر شاه صورت میگرفت کمونیستها نمی توانستند این پیشرفت در نهضت زن را داشته باشند چون معلم وجود نداشت و کتلۀ موثر تعلیم یافته تربیه نشده بود.
میدانیم که درین وقت مردم افغانستان برعلیه کمونیزم و اشغال شوروی در جهاد بودند و متاسفانه با وجود این برنامه ها، دولت کمونیستی - - که به گفتۀ مرحوم داکتر صمد حامد "کمونیستان نیز با یک آرمانی آمده بودند"، درعین زمان کلانترین آسیب هارا به بنیۀ ملت افغان و مخصوصا زنان افغان زد: (۲۹) چندملیون زن، با از دست دادن بی وقت یک عزیز نان آور، شوهر، پسر، پدر و یا برادر، برای همیشه در ذلت نشستند؟ چند ملیون نفر، زمین و کاشانۀ خودرا ازدست دادند؟ چند ملیون نفر، مهاجر شدند؟ چند ملیون زن، در کمپهای مهاجرین زیادترین مشقات را متحمل شدند؟ چند دختر و طفل افغان، زبون و بی عزت شدند؟ هرچند اوضاع در شهر ها نسبتا بهتر بود، و در روستا همۀ این مشکلات توام با سیاست زمین سوخته با بم ناپالم، و ویرانی قراه، بیداد میکرد، اما تمام اینها به شمول موضوع بی بند و باری کمونستان در قسمت شراب و مسایل جنسی، یک ضربۀ طاقت فرسا به نهضت زن در روند عصری سازی زد.
مجاهدین که آمدند، آنها هم یک کمی فشار ایدیولوژیک خودرا آوردند و اصرارنمودند که زنان پیراهن و تنبان دراز به تن و یک چادر بسیار کلان و ضخیم به سرداشته باشند. اما مجاهدین هیچ فتوای ای برعلیه زنان صادر نکردند باوجودیکه یکی آماده شده بود اما هیچوقت امضا نشد و آنها نقش اجتماعی زنان را تغییر ندادند. مکاتب و پوهنتون به روی نسوان باز بود (شاید یکی دو مکتب بسته شده باشد). برعکس و درواقع، به گفتۀ داکترعبدالله، که درآن وقت سخنگوی وزارت دفاع بود، به دلیل اینکه مردان در سنگر ها بودند یا به شهادت رسیده بودند ویا با خانوداده های خود مهاجرت نموده بودند، درین دوره، تعداد مامورین اناث درحکومت، تعداد معلمین اناث درتمام مکاتب و تعداد کارکنان اناث در بخش صحی، بیشتر از همتایان ذکورشان بود.(۳۰)
و به نظربنده که خودرا نسبت اشتراکم در دوره مقاومت، به افتخار یکی از مجاهدین میدانم، هرچندکمترین و دورافتاده ترین، سختگیری های مجاهدین بنا برچند دلیل بود: یکی، آنها تازه از دارالحرب آمده بودند وبرای دارالاسلام زیاد آمادگی نداشتند.(۳۱) دوم، مجاهدین کاملا درمقابل تغییرات جامعه به دیده کمونیزم و ناخدایی میدیدند و بصورت مدافعوی با آن برخورد مینمودند و به عصری شدن پیش از کمونیستها مشروعیت نمیدادند. سوم، اکثریت مجاهدین ازسالهای هجرت در دو کشور پاکستان و ایران با البسه آنجا ها عادت کرده بودند و لباس پنجابی یا مانتو را برای افغانستان نیز درست میدانستند. و نیز، اکثریت مجاهدین چون مبارزۀ خودرا مجبورا در قراه و قصبات پیش برده بودند با فرهنگ روستایی عادت داشتند و تطبیق آن فرهنگ را در شهر مشکل زا نمیدانستند، درحالیکه تغییراجتماعی مربوط به مکان است و مخصوصا بین فرهنگ روستا وشهر فرقهای زیاد وجود دارد.
متاسفانه، درین دوره برای اولین بار از زن منحیث یک حربۀ جنگ استفاده شد. گفته میشود که گروه های متخاصم کوشش نمودند که زنان طرف مقابل را صدمه برسانند -  - و ازین راه روحیۀ طرف مقابل را ضعیف سازند - -  کاریکه تمام جناح هارا خدشه دار ساخته و حق و ناحق را با هم آمیخته و باید به آن پرداخته شود. (۳۲)
اما طالبان که آمدند تمام حقوق زنان را توسط فتوی از بین بردند. فتوی چیزی جز یک قانون شرعی نیست، یعنی طالبان توسط قانون، زنان افغان را بی حق ساختند. چرا اینکار را کردند: آنها از دین استفاده سیاسی نمودند و توسط قوانین دینی زن را هیچ ساختند تا قدرت خودرا روی مردان و فلهذا جامعه مسلط بسازند. با بی حق ساختن زن افغان، آنها مرد افغان را بی آبرو و ذلیل ساختند -  - و سلطۀ خودرا مستقر نمودند! این اولین باردر تاریخ جهان بود که حقوق اساسی انسانها توسط قانون - - آنهم شرعی - - از بین میرفت و ازراه اسلام سیاسی این مصیبت، بالای افغانستان آورده شد! یعنی نیم نفوس افغانستان موجودیت حقوقی بغیر ازدواج نداشت و در اثر جبر زندگی میکرد! تاثیر این جبر چنان بود که در ظرف فقط شش سال، اقتصاد و سطح زندگی و فلهذا سواد و صحت مردم - - و روحیۀ مردان افغان که هدف اصلی بود - - به پایینترین قسمت خود، خارج از سنجش جدولهای بین المللی، رسید.
درین دوره هم باید متوجه باشیم، و تمام دنیا امروز روی آن به موافقت رسیده اند، که طالبان، برنامۀ افغانی نه، بلکه برنامه استعماری پاکستان برای افغانستان بودند. جای بسیار تعجب است که سران آن کشور خود برای دختران و زنان خود، تعلیم، اشتغال، رفتن به خارج از خانه، وغیره را در چوکات عصری شدن و نهضت زن کاملا اسلامی می پنداشتند و به جامعۀ خود تشویق میکردند - - حتی صدراعظم شان، یک زن بود، ولی برای افغانستان اینکارها را غیر اسلامی و غیر افغانی میگفتند. این خانم صدراعظم برای پیشرفت مرامهای کشور خود یک سیاست دو چهره را در مقابل زن افغان و عصری شدن افغانستان - - یعنی موفقیت افغانستان - - در پیش گرفته بود! و بدین ترتیب یکبار دیگر از زن افغان و حضورش در اجتماع استفاده ابزاری برای ناکام ساختن کشور صورت گرفت.(۳۳)
در همین دوره، خوشبختانه مقاومت مجاهدین افغانستان جاری بود. با تمام مشکلاتی که مجاهدین داشتند، مکاتب دختران در قسمتهای دولت اسلامی افغانستان باز بود، و زنان در اشتغال خارج از خانه مصروف بودند مثل تلویزیون یا شفاخانۀ فیض آباد. سواد آموزی را نیز برای زنان و دختران کلان سال، در گلبهار وغیره جاها توسط زحل زره، که خود تعلیم یافته و خانم وزیر معارف مقاومت بود پیش میبردند (در اول با دیوار گلی برای تخته و ذغال برای تباشیر)، مکاتب در کمپ های مهاجرین داخلی، مثل کمپ قم قشلاق، جریان داشت، و جامعه مدنی زنان مثل انجمن انجنیران زن، انجمن شیرینی پزان زن و انجمن زنان افغان فعال بودند. یادم می آید روز جهانی زن ۲۰۰۱ را خانم شکریه حیدر، رییسه انجمن نگار از پاریس و نگارنده از واشنگتن، تلفونی، به زنان مقاومت در کاپیسا، پروان و پنجشیر تبریک و تهنیت عرض نمودیم. (۳۴) مخصوصا زوجه های رهبران، فعالیت بسیار بیشتر نسبت به زوجه های رهبران امروز داشتند. مثلا، در وقت مقاومت، خانم ربانی با یتیمخانۀ فیض آباد، خانم مسعود با مکتب جنگلک که مدیرۀ آن حوا جان بود، و خانم قانونی با زنان جامعه مدنی، بسیار کار میکردند.
در عین زمان، دولت اسلامی افغانستان به رهبری استاد ربانی و احمد شاه مسعود از اعلامیۀ حقوق اساسی زن افغان که درآن زن افغان احیای دوبارۀ - - بله دوبارۀ - -  تمام حقوق بشری خودرا در یک قانون اساسی مدون، میخواست، پشتیبانی نمودند. حتی یک گروهی از خانم های حاضر در کنفرانس که درآن به اضافه از زنان افغان، زنان اروپا، امریکا و یک تعداد از ممالک جهان اسلام و کشورهای عربی اشتراک نموده بودند، با قبول خطرزیاد برای همه، توانستند اعلامیه را برای احمد شاه مسعود به پنچشیر ببرند و آن شهید منحیث اولین رهبر سیاسی افغانستان، پشتیبانی نامۀ اعلامیه را قهرمانانه امضا کرد! (۳۵)
به نظر بنده این فعالیتهای رهبران مقاومت تا آخر دوام پیدا کرد. از جمله سفر احمدشاه مسعود به اروپا، کنفرانسهای افغان شمول جبهه متحد در چندین شهر منجمله در لندن توسط یونس قانونی و احمد ولی مسعود، سخنرانی و بازدیدها در واشنگتن و بعضی شهرهای دیگر امریکا توسط داکتر عبدالله، ملاقات استاد ربانی و خانم با گروه های زنان از اروپا و امریکا در فیض آباد، حمایت حاجی قدیر از مکاتب دختران در ننگرهار، همه یک روایت غیر قابل انکار است از اهمیت نهضت زن در عصری شدن - - و موفقیت - -  افغانستان، پیش رهبران مقاومت.
و حتی بعد از شهادت احمد شاه مسعود در نهم سپتامبر ۲۰۰۱ این توجه جریان داشت: در روز فاتحه زنانه در منزلش در جنگلک، در حضور اقلا هفت صدنفر زن، پری گل مسعود، با چشمان اشکبار، به نگارنده اجازه داد تاپشتی بانی نامه را برای همه حاضرین تقسیم نموده و امضای شانرا بگیرم، حتی یک نفر بسیار شناسا و خود از مجاهدان مشهور، مریم پنجشیری را با من ناشناس و نابلد یکجا نمود تا با زنان معرفی شوم. همچنان درهمین روزهای سوگواری، رهبران مقاومت به ما هییت زنان اروپایی و امریکایی کمک نمودند تا امضا را از بسا جاها منجمله کمپهای مهاجرین داخلی عنابه و دشتک، مکاتب اشتر گرام و ملالی، پوهنتون البیرونی، انجمن زنان دست دوز گلبهار، میدان بگرام و نواحی و غیره ساحات بدست آوریم! همۀ این فعالیتها برای ما زنان افغان نویدی از فرداهای میداد که درآن نهضت زن یک راه قبول شده و غیر برگشت بود.      
دوره بعد ازطالبان، آغاز بسیارخوب داشت که نه تنها رهبران افغانستان و کافه ملت افغان بلکه جامعه جهانی و الحق زنان امریکا و اروپا و اکثریت جهان اسلام به شمول ترکیه، اردن، اندونیزیا، بنگله دیش، الجزایر، کویت، لبنان، سوریه، مصر، تونس، بانهضت زن درچوکات عصری شدن افغانستان، کاملا و کاملا با ما بودند. درین زمان تعداد زیادی از اهل خبره و جامعه مدنی افغانستان شمول با چهره های زیادتر فعالین حقوق زن، و کشورهای مختلف از جمله آلمان، امریکا و هندوستان، برای عملی ساختن مواد اعلامیه حقوق اساسی زن افغان زیاد کار نمودند تا همۀ آن درج قانون اساسی شد - - واین یک پیروزی بزرگ برای افغانستان بود! مخصوصا کار اعضای کمیسیونهای تسوید و تدقیق قانون اساسی و کار لویه جرگه قانون اساسی که نمایندگی از تمام ملت افغان بلا استثنا میکردشایان توجه است. اینها بودند که تمام حقوق اساسی شهروندان را با واژۀ تشخیصی "اعم از زن و مرد" در قانون اساسی داخل نمودند و راه را برای عملی ساختن مواد قانون هموار نمودند. امروز با وجود مصیبت های عدیده، نه تنها زنان در اجتماع اشتراک دارند بلکه پارلمان افغانستان نمادی از نهضت زن وعصری شدن به بهترین وجه آن است! جای افتخار است که  هر روز در شورا، وکیل صاحبان ذکور فقط با حضور خود در جوار وکیل صاحبان اناث، دروغ ها و تهمت های دشمن را نفی میسازند، و در بسیاری دفاتر دیگر نیز به شمول پوهنتونها، ادارات، تجارت خانه ها وقوای امنیتی به همین منوال!
کارهای بسیار مهم دیگر این دوره شامل است از: تشکلیل وزارت امور زنان برای ایجاد و تقویت مسایل جنسیت اجتماعی و برنامه های خاص زنان به ملت نشان میدهد که توجه به زنان به تاسی ازقانون اساسی و به خیر افغانستان است. یکی دیگر از کارهای مهم، قانون شخصیه اهل تشیع که برای اولین بار، به تاسی از قانون اساسی، در شورا تدوین و تصویب شد، با تمام کاستی هایش، نشان داد که به اضافه از قوانین مدنی، قوانین مذهبی نیز توسط شورا تدوین شده میتواند. به اضافه، چهار انتخابات عمومی برای رییس جمهور، نمایندگان شورا های ولایتی و شورای ملی، هرچند سوال برانگیز، نشان داد که در محاسبه های قدرت، امروز وزن زن و مرد، مساوی است که هرکدام تنها یک رای دارد! درین راستا، موجودیت روز به روز موفقانۀ گروه های اپوزیسیون سیاسی نه تنها این دست آوردهارا محکمتر میسازد بلکه به شهروندان نشان میدهد که برنامه سازی خوبتر و مفاهمه با آرای مردم بهتر از میلۀ تفنگ برای رفع اختلافات بین الافغانی و برای استفادۀ اعظمی از قدرت و حکمت ذاتی مردم و ملت میباشد. و، عودت ملیونها افغان مهاجر از کشور های دیگر، تذریق نظریات و روش های جدید را برای پیشرفت تغییر اجتماعی خاص افغانی سهولت میبخشد! 
ولی در مقابل، درین دوره، به مرور زمان مشکلات نیز زیادتر به نمایش گذاشته شده: بعضی خلاهای داخلی و بعضی مشکلات مذمن خارجی به دشواری ها افزوده. کوچک نظری گروه های مختلف که فکر میکنند که هر تغییر درهمه جای افغانستان باید به یک ترتیب و به یک سرعت، بر خلاف طبیعت تغییر اجتماعی، پیش برود، فقر جانکاه، و نیز بی سوادی سرتاسری، فساد اداری و تفرقه اندازی های سطحی از موانع مهم ماست.
اما برای من موضوع سیاسی، یا مکر دشمنان، مهمترین مشکل است. قدرتهای منطقه درین بازی زیاد دخیل اند. بعضی از آنها به ظاهر نمی خواهند که این افغانستان جنگ زده، پسمانده، فقیر و بی سواد، در قسمت نهضت زن، از آنها سبقت جوید، که گویا برای حفظ قدرت شان در جوامع خودشان مشکل زا میشود! اما در اصل، اینان میخواهند با جلوگیری از عصری شدن و نهضت زن در افغانستان، به مقاصد خود که همانا قیضۀ جریانات را یکبار دیگر بدست خود داشتن است برسند! چنان به نظر میرسد که آنها روی جامعه جهانی و روز به روز زیادتر روی جامعه - - و رهبری- - افغانستان فشار های مختلف می آورند تا این روند یکبار دیگر به باتلاق ناکامی بیافتد! و گفته میشود که حتی بعضی شان از راه اسلام سیاسی تندرو و افراطی میخواهند باز قصه های از قبیل دوره شاه امان الله و دوره طالبان را به خورد جامعۀ متاسفانه هنوزهم کم سواد ما بدهند.(۳۶)
بدین ترتیب، دوام و اعمار توانمندی، مصداقیت و مشروعیت، بسیار شکنند و آسیب پذیر شده.  تدبیر میخواهد تا اینهمه بازی روی عصری شدن افغانستان را خنثی نماییم. توجه زیاد بکار است تا چیزی را که بدست آورده ایم و کشت و ماتهای را که به دشمن داده ایم، از دست ندهیم. درین بین، دوستان خارجی را باید با خود حفظ نماییم - - که الحق کار آسانی نیست!(۳۷)
اینبود فشرده ای از ین یک صد و چند سال و قدمهای هر چند افتان و خیزان ولی بازهم مستند در راستای نهضت زن در افغانستان، با یک اندازه توجه به اساسات تغییراجتماعی - - البته از نظر این زن شصت و هفت سالۀ افغان که این بار سوم و نسل سوم است که نهضت زن را در خانوادۀ خود تجربه مینماید. به باور بنده به خوبی معلوم میشود که نهضت زن و عصری سازی بعد از استقلال افغانستان بسیار مهمتر شد. سه امیر اول زیادتر متوجه خواسته های انگلیس استعماری بودند تا ملت سازی و عصری شدن. امیدوارم که این نبشته تا اندازه ای یک چشم اندازی باشد برای درک بعضی از مشکلات و برای قدمهای بعدی! در حد اقل آرزومندم که این مقال نشان داده باشد که باید دیگر هیچ وقت نگوییم که این بار اول است که نهضت زن و عصری شدن در افغانستان می آید، یا برای نهضت زن و عصری شدن هنوز هم زود است، یا اوضاع مناسب نیست، یا عنعنات ما یا دین و مذهب ما برخلاف نهضت زن و عصری شدن است، یا مردم ما عصری شدن را نمیخواهند، ویا بهانه ها وبهتان ها و تبلیغات دیگر!
تا چه اندازه درین جریان، خلاها و ضعف ها وجود داشته و تا چه اندازه این جریان با اساسات تغییراجتماعی تطابق دارد و تا چه حد نهضت زن و مشارکتش در اجتماع رکن غیر قابل انکار عصری شدن است و بالاخره چطور از راه نهضت زن در چوکات عصری شدن میتوانیم توانمندی های افغانستان را برای موفقیت همه جانبه تقویت نماییم، همه سوالاتی اند که امیدوارم دانشمندانی بهتر از من به جوابها رسیدگی نمایند.
امروز، تمام اشاره ها دال براینست که یک باردیگر یک بازی سیاسی جهانی روی افغانستان در جریان است که از راه نظامی (چریکی)، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و دینی آنقدر به قوت پیش میرود که افغانستان را به صورت تصنعی به "معضلۀ افغانستان" تبدیل نموده، و بعضی از رهبران سیاسی افغانستان را منجمد و یا هواس پریشان و یک عدۀ زیاد رهبران سیاسی جهان را منگ ساخته - - فعالین حقوق زن و فمینست های جهان که با ما بودند از بسیار دیر است که میدان را خالی نموده اند. چطور این بازی را جواب درست و برنده دهیم و چطور ازین منطق زنجیره ایی و دایروی خود را وارهانیم؟(۳۸) به نظر بنده، در حد اقل، ما باید اصرار نماییم که افغانستان و مردمش به شمول زنانش اهمیت جهانی دارند و به استدلال اینکه اگر مردم ما گپ روی ای تبلیغات دروغ را میکنند به یقین که گپ راست هم سرشان میشود، کارهای خوب برای خود بنماییم چه دشمن خوش باشد و چه خیر. و یکبار دیگر، به جهان نشان دهیم که در عصر قرن بیست و  یکم میلادی و در آستانه قرن پانزدهم هجری شمسی اسلام، این اخلاق است که سیاست را موفق میسازد! اخلاق باید وحتما زیر بنای سیاست و قدرت باشد! با توکل به خداوند، ویک مثقال تدبیر و جرات، پیروزی باماست!

تذکرات و پانویس ها
 (۱) این نبشته، قسمتی از یک گفتاریست که در ماه اکتوبر ۲۰۱۲ برای چند استاد مربی  افغان، به دعوت زنان کانادا برای افغانستان در شهر پیکتوی هالیفاکس داشتم. اکنون که میخواهم آنرا به چاپ عامه برسانم متاسفانه کتابخانه ام به دسترس نیست و مجبورم از حافظه بدون مراجعه به اسناد و مراجع بنویسم. از خوانندگان محترم پوزش می طلبم و تصحیح سخاوتمندانۀ شانرا آرزومندم. از شریف عمر ابوبکر برای مرور و نظریات موشگافانه همین حالا متشکرم.
- هم چنان، درحین گفتار، معلم صاحبان تبصره های داشتند بسیارگویا که برای آنانیکه به مواد خام علاقه دارند دلچسپ میباشد و من آن تبصره ها را درین پانویس ها آورده ام.
- در تمام نبشته، نگارنده خلای پسمان کنندۀ عدم واژه های علوم اجتماعی به فارسی دری قبول شدۀ افغانی را بسیار حس میکردم و میدانم که خواننده گرامی نیز درینجا به آن برمیخورد. مکررا میگویم که دانشمندان ما باید این قاموس را بسازند. 
- به اضافه، لطفا اگر متنی یا نظریه ای از اینجا برای نبشته دیگری گرفته میشود این مقاله مآخذ داده شود.
(۲) بنده درعشقم به افغانستان، کاملا شیفتۀ جریان تغییراجتماعی بوده ام اما ادعا ندارم که درآن کدام تخصصی دارم. فقط درسالیان دراز به آن توجه نموده ام و اجتماع افغان خودم را ازهمین دید به مشاهده نشسته ام. امیدوارم که پژوهشگران علاقمند به تغییراجتماعی بتوانند این مبحث را بصورت علمی بکاوند و راه های بهتر ودرست تر سمت وسو دادن تغییر اجتماعی افغانی را بیآبند، ونیز نشان دهند که چطورمیتوانیم انجنیری اجتماعی دیگران را خنثی سازیم.
(۳) یک عالم مشهورعلوم سیاسی، توماس مولنار، مقالۀ بسیار مهم در باره عنعنه دارد که هرچند یک کمی از روی تاکید به مسیحیت نوشته شده اما برای ما افغانان که منحیث مسلمان هم حضرت عیسی را می شناسیم و نیز به خداوند یکتا اعتقاد داریم، خالی از دلچسپی نیست.
(۴) در سالهای اخیر در امریکا یک کتایی در باره سمت و سودادن تغییراجتماعی (یا ایجاد واستعمال آن برای مقاصد خاص)، تحت عنوان "د تیپنگ پواینت یا نقطۀ پله دارشدن"  اثر مالکولم گلادول، هیاهوی برپا کرده و بعضی از اساسات تغییراجتماعی را برهم زده. به نظرمن درهر مطالعه ی تغییراجتماعی، باید بعضی ازموضوعاتی را که گلادول بالا میکند مد نطرگرفت، که درین بحث ابتدایی کنونی صورت نگرفته.
(۵) استعمار به یک حساب همان انجنیری اجتماعی و  سمت و سودادن عمدی تغییراجتماعیست منتها به فایده یک گروه دیگر، نه آنقدربه فایده همین اجتماع. بدین ترتیب، درافغانستان، افراطیت چپ و راست، که تصادفا باهم شباهت های زیادی دارد، هر دو چیزی بیشتر از انجنیری اجتماعی برای مقاصد دیگران، نبوده.
(۶) مثلا مقالۀ نیل ولمن و مارگرت لوبنستین در باره یک روش خاص عصری شدن و تغییراجتماعی است.
(۷) سوره نور، آیات ۵۸ و ۵۹.
(۸) کتابهای مختلف درین باره نوشته شده. هردوره، دوره پیشتر از خودرا تحریف نموده. عصرحاضرنیزشاهد تحریف علنی تاریخ است.
(۹) درموزیم کابل، نیم یک تراش سنگ بزرگ با حکاکی تنها ازکمربه پایین یک انسان موجود است که گفته میشود تمثال کنشکای بزرگ میباشد (نیم دیگر سنگ که تنه و سر را نشان میدهد هنوزپیدا نشده) و همین تنبان گیبی امروز را با تمام جزییاتش نشان میدهد. البته برای زنان، حکاکی ها و رسامی های متعددی از حوزه شرق میانه تا شرق دور ازتقریبا پنج شش هزارسال پیش به اینطرف، زن - - و اغلبا مرد - - را با چادر و سرپوش نشان میدهد.
(۱۰) امین طرزی یک مقاله علمی درباره ایندوره به انگلیسی دارد.
(۱۱) نصیر مهرین کتابی درین مورد به فارسی دری دارد.
(۱۲) کتاب تاریخ هنر در اسلام به انگلیسی اثر ؟؟؟، صفحه ۱۷۲.
(۱۳) سنزل نوید کتاب پرباری در باره ایندوره به انگلیسی دارد.
(۱۴) صحبت رقیه حبیب با دخترش نسرین، ۱۹۹۸. مقصد از حمله حبیب الله کلکانی است که موجب سقوط شاه امان الله شد.
(۱۵) می سکینازی درین باره پژوهشی تحت عنوان زنان افغان و فعالیتهای معارف به فرانسوی دارد که توسط رقیه حبیب به فارسی ترجمه شده.
(۱۶) یکی از معلم صاحبان: پدرم ازجمله شاگردانی بود که در دوره امانی ازطرف صبح دریک صنف درس میخواند وبعداز نان چاشت میرفت به یک صنف دیگر. به این ترتیب آنها دوصنف را دریک سال تمام میکردند.
(۱۷) این موضوع شاید در کتاب عبدالحمید مبارز درباره نهضت زن باشد.
(۱۸) یکی ازمعلم صاحبان: من رنج میبرم ازین موضوع که امان الله خان بسیارخدمت کرد، اما مردم باید محاکمه شوند که شما چرا نخواستید که اصلاحات خود را تطبیق کند. مردم ما همیشه دیگران را بد میگویند اما خودرا نمیگویند که آنها هم اشتباه میکنند.
(۱۹) این دخترخانم، بعدها خانم یکی ازرجال سرشناس کابل شد و پسرانش مصدر خدمات مهم شدند. معلومات برای این دوره کم است و به پژوهش زیادنیازدارد. مثلا، خانمش، بی بی سروری سنگری، چه نوع زندگی داشت، یا دخترش که درسالهای اخیرفوت نمود؟
(۲۰) معلم صاحبان: ما ازین قسمت تاریخ هیچ خبرنداریم.
(۲۱) کتاب قصاریخ ملالی یا خاطرات اولین لیسه دختران افغانستان اثر نسرین ابوبکر گروس درین باره معلومات دست اول ومواد خام زیاد دارد. مخصوصا نوشته های داکتر روان فرهادی، سید بی بی واعظی نقی، رقیه حبیب و عبدالله برشنا برای ایندوره مهم است.
(۲۲) آقای سلطانی، معاون رادیو و آقای عبدالحق واله، مشاور فارسی، شامل چک چک کنندگان بودند.
(۲۳) یکی ازمعلم صاحبان که زیادتر ازپنجاه و پنج سال عمردارد: وقتی پدرم به معارف صفحات شمال تبدیل شد و من صنف شش آنجا رفتم من هیچوقت چادری را درآنجا ندیدم.
(۲۴) یکی ازمعلم صاحبان: ما همینقدر خبرداریم که داوود خان اول روی خانم خود را لچ کرد.
(۲۵) یکی ازمعلم صاحبان: امروز درشهر کابل تغییرات اجتماعی بسیار آماده است ولی محرک وجود ندارد.
(۲۶) خوشبختانه جریدۀ رسمی تا امروز دوام دارد. علاقه مندان آنرا به آسانی از وزارت عدلیه در بدل یک پول ناچیز بدست آورده میتوانند. تمام فتواهای طالبان نیز در جریده رسمی همان سالها درج است!
(۲۷) معلومات و تحلیل اجتماعی زیادتربرای ایندوره درمقاله ای به انگلیسی بنام فمنیزم و تاریخچه آن درافغانستان، بیانیه در کنفرانس سالانه ۲۰۰۶ انجمن شرق میانه در شهر بوستن، در صفحۀ انترنتی بنده، دبلیودبلیودبلیونقطه کابلتک نقطه اورگ.
(۲۸) ماری خلیلی یادداشتهای پدرش استاد خلیل الله خلیلی را چاپ نموده که جریان های سیاسی ایندوره را زیادتر روشن میسازد. و کتاب ثریا بها، رها در باد معلومات در باره دوره کمونیستان و مجاهدین دارد.
(۲۹) صحبت نگارنده با دوست دیرین مرحوم داکتر صمد حامد، سابق رییس پوهنتون کابل و یکی از هفت نفری که مسوده قانون اساسی ۱۳۴۳ را تهیه نموده بود، در جرمنی در سال ۱۹۹۹.
(۳۰) رجوع شود به کتاب اکرام اندیشمند برای معارف ایندوره.
(۳۱) در حاشیه ای گروه عظیم مجاهدین، چنان پنداشته میشود که گروه های کوچکی هم حضور دارند که متاسفانه یا این حالت برای شان تا بحال دوام دارد، یا برای یکتعدادشان که فکر میکنند با سلفی ها و وهابی ها رقابت و سیالی دینی دارند، زیادتر شده، ویا تازه برای بعضی دیگر، موفقیت محمد مرسی در مصر، آنها را به فکر زیاده روی های گذشته انداخته. ولی درهمه حال اینهمه تفرقۀ ایدیولوژیک این گروه ها، صدمه به وحدت عمومی این گروه مهم میزند و دشمنان افغانستان را موقع میدهد.
(۳۲) این موضوع هرچند به اندازۀ جنگهای بالکان دامنه دار نبود ولی شایان پژوهش میباشد که، اول، آیا خود افغانان بودند و یا بازی های دیگران، و دوم، درسهای آموخته شده ازآن  مستند شود! 
(۳۳) یک تحقیق علمی که ببیند افغانستان - - بدون در نطر داشت مقاومت مجاهدین - - تا چند سال دیگر میتوانست بدین منوال دوام کند، برای درک بعضی مسایل انجنیری اجتماعی خیلی مفید خواهد بود.
(۳۴) چشمدید و ملاقاتهای نگارنده در سفری به افغانستان در ماه آگست و سپتامبر ۲۰۰۱.
(۳۵) متن اعلامیه و پشتیبانی نامه و نیزگذارش کنفرانس های سه گانه آن به ابتکار انجمن نگار در صفحه انترنتی بنده. این جریان که توانست سه صد هزار امضا به پشتیبانی اعلامیه گردآوری نماید در وقت خود در جهان بی نظیر بود. بعدها کمپاین یک ملیون امضای زنان ایران و چند کمپاین دیگر در جهان الهامی بودند ازین جریان بدون تذکر مرجع!
(۳۶) درینباره به فارسی ولسانهای خارجی زیادنوشته شده، دربین افغان ها میتوان ازنوشته های مجیب الرحمن رحیمی در انگلستان و حمزه واعظی درسویدن نام برد، به انگلیسی ازکتاب پیترتومسن و دیوید ایزبی.
(۳۷) عزیر آریانفر نبشته های پر معلوماتی برای تشریح مشکل دارد.
(۳۸) احمد ولی مسعود در کتابش تحت عنوان برنامۀ ملی یک راه حل را شرح میدهد.

English Words
Social change, life style, critical mass, Westernization, modernization, sexual issues, gender relations, May Schinasi, Middle East Studies Association or MESA, www.kabultec.org 
- Thomas Molnar’s article Tradition & Social Change, ۱۹۷۱.
- Neil Wollman, Margaret Lobenstine, et al’s article Principles for Promoting Social Change in Society, in the journal of the Psychological Study of Social Issues, May ۲۰۰۰.
 - Malcolm Gladwell’s book The Tipping Point, ۲۰۰۰.
Author’s email: Kabultec@gmail.com

   پرتونادری

            
                                        

                    دختران مخفی

            
             سخنان نخستین
پس از آن که به تعبیر زنده یاد شایق جمال، آن « لعل بدخشان هنر» سیده مخفی چهره در پردۀ خاک کشید، دیگر تا یک دهه پیش بانوان سخنور بدخشان یارای آن را نیافتند تا شعر خود را درسطح کشور مطرح کنند، به زبان دیگر بدخشان در نیم سدۀ گذشته  شاعربانوی شناخته شده در سطح کشور نداشته است. البته این امر تنها ویژۀ بدخشان نیست؛ بلکه به سبب رشته دشواری های اجتماعی و سنت های دست وپاگیر بانوان در اگثر ولایت‌های کشور کمتر توانستند تا شعر و سخن خود را با جریان بزرگ ادبی کشور پیوند زنند. از همان روزگارانی که به دوستور برادر رابعۀ بلخی آن بانوی پرچم افراز شعر وسخن را در گرمابه رگ بریدند، و او با خون خویش آخرین شعرش را بر دیوار گرمابه نوشت، دیگر تا هم اکنو ما نمی دانیم که چه استعداد های بزرگ زنان  درچهاردیوارخانه ها خاک و خاکستر شده است. اگر هم گاهی تا خواستند چنان پرنده‌گانی پرواز کنند؛  سرهای شان به میله های آهنین قفسی خورده است  به نام  ناموس وننگ.  در سرزمین ما وشاید هم در همه خاور زمین خاموشی برای زنان یک فضیلت بوده است. زنی خوب آن است که زبان به اعتراض نمی گشاید و به گفتۀ مردم باید چنان سنگ صبوری باشد. این در حالی است که امروزه شماری را باور براین است که باید هنر شعر و سخنوری به وسیلۀ زنان هستی یافته باشد و به زبان دیگر باید نخستین شاعران  و سرود پردازان روی زمین زنان بوده باشند.
انسان ابتدایی درهمان سپیده دم اندیشه و زبان  در نخستین گام به نام گذاری اشیا پیرامون پرداخت، که این نام گذاری نوع ظهور ذهنیی اشیا در ذهن است و شعر نیزبه گونه‌یی با ظهور اشیا در ذهن سروکار دارد. ازاین جا می توان گفت انسان ابتدایی نه تنها با نام گذاری اشیا وپدیده های طبیعی، گونه یی طبیعت ذهنی برای خود ایجاد کرد و دامنۀ شناخت خود از طبیعت را گسترش داد؛ بلکه شاید بتوان گفت که نخستین سروده های بشر شعرهای اند در وصف طبیعت وشایدهم نخستین شاعران روی زمین زنان بوده اند.
کودک زیبا ترین تجسم طبیعت وعاطفۀ انسانی‌است. درتمام فرهنگ ها از همان دوران غار نشینی تا امروز مادران سرود پردازان کودکان خود اند. ما نخستین سرود ها را در گاهواره از زبان مادران خود شنیده ایم و از این جا می توان گفت که زنان نخستین آموزگاران زبان و ادبیات نیزهستند.  همین سرود ها بودند که دروازه های خیالات بلند کودکانه را در ذهن ما گشودند، هرچند ما دیگر صدای گشودن این دروازه ها را فراموش کرده ایم. اگر می خواهیم زبان را توسعه دهیم به پندار من باید بیشتر از همه زمینۀ آموزش زبان را برای زنان فراهم سازیم! امروزه  پژوهش های جریان دارد تا مشخص سازد که سرود های مادران در تکوین شخصیت کودکان و در کل بر وِیژه‌گی های روانی و فرهنگی یک قوم چه تاثیر داشته است.
با این حال وقتی به سمفونی شعر فارسی دری گوش فرا می دهیم، با دریغ موج صدای زنان  را در این رنگین کمان آواز کمتر می شنویم. شاید  در درازی تاریخ مردسالارخاورزمین، همان گونه که مردان بسیاری از حقوق و امتیازهای زنان را قبضه کرده اند ، هنر ظریف شعر را نیز از چنگ آنان در ربوده اند.
اخیرا بسته شعر های به دستم رسید ازشمار شاعربانوان بدخشان، که  در این روزگار پرغوغا صدای شان کمتر به گوش ها رسیده است. شاید به دلیل آن  که صدای زنان در دهلیز های تاریک تاریخ همیشه پژواک نیرومندی نداشته است، اگر گاهی هم که دلتنگی های شان را فریاد زده اند، فریادشان کمتر به گوش های پنبه زدۀ روزگار رسیده است. وقتی این شعر ها را خواندم بر آن شدم تا چیز های در پیوند به شعر آنان بنویسم ، هرچند فشرده و شتابزده!
اما زمانی که شعر بانوان در بدخشان مطرح می شود یکی از شاخص ترین چهره یی که نامش در ذهن ها بیدار  و بر زبان ها جاری می شود،  شهبانوی شعر بدخشان مخفی بدخشی است. البته  به هیج روی نمی توان مخفی را  نخستین زن سرود پرداز یا شاعر بدخشان خواند. به زبان دیگر به هیچ صورت شعر زن در بدخشان با مخفی  آغاز نیافته است؛ که چه می دانیم که چه شمار شاعر بانوانی در بدخشان ، پیش از این که  صدای شان به پژواکی برسد در گلوگاه خاموش شده است.اما این نکته  روشن است که مخفی نخستین بانوی سخن پرداز صاحب دیوان بدخشان است. چنین است که وقتی سخن از شاعربانوان بد خشان به میان می آید، نمی توان از کنار نام بزرگ او با خاموشی گذشت.  این نکته را نیز فراموش نکینم که مخفی بدخشی یکی از بانوان نام آور درگسترۀ زبان و ادبیات فارسی دری در کشور است. صدای او نه امروز؛ بلکه در همان سال های زنده گی اش در دوردست ترین شهر های کشورنیز شنیده شده بود. مخفی در حالی پرچم پاکیزۀ سخن را بر افراشته بود که  در آن روزگارحتا شنیدن صدای زن را نیز تحریم می کردند.
من باری در بارۀ او گفته بودم مخفی، شاهدختی بود در تبعید. به تعبیری ستاره یی بود که در افق تبعید تابید. عمردرازی کرد؛ اما در اندوه و تنهایی. پدرش محمود شاه عاجز که در زمان امیر شیر علی خان امیر بدخشان بود به حکم امیر عبدالرحمان خان به جرم هواداری از شیر علی خان همراه با خانواده به تاشقرغان تبعید شد، مخفی در همین جا به دنیا آمد. در یک و نیم ساله گی  پدر را از دست داد.پس از آن به قندهارتبعید شدند. گویی خانوادۀ مخفی چنان پاره سنگی در فلاخن روزگار نا میمون افتاده بود و پیوسته با دستان سیاه حوادث به هر کناری پرتاب می شد. دست کم آن‌ها بیست سال را در قندهار به سر بردند. او  در تبعید گاه خویش در کندهار به آموزش علوم ادبی پرداخت وشعر سرودن گرفت. گفته اند که او هنوز پانزده سال داشت که به شعر و شاعری روی آورد و نخستین تجربه های خویش را روی کاغذ پیاده کرد.
در زمان امیر حبیب الله  به کابل فراخوانده شدند و در منطقۀ علی آباد کابل می زیستند. با فرمان عفو عمومی امان الله خان تبعدیان در هر کجایی که بودند، حق آن را یافتند تا به  جایگاه پدری و خانواده گی  خویش بر گردند. چنین بود که به سال 1300 خورشیدی برابر با1921 میلادی مخفی  همراه با میر غلام سرور خان محمودی  به سواری اسب از راه های دشوار گذار پنجشیر و اندراب رهسپار بدخشان گریدند.در این زمان کما بیش چهل سال از زنده گی مخفی می گذشت. من در پیوند به شعر و شاعر مخفی نوشته یی جدا گانه یی دارم که دوستان می توانند، جهت اطلاعات بیشتری به آن رو کنند:
http://www.partawnaderi.com/Darhufqtabeed/8.html
امروزه در محیط ادبی و فرهنگی بدخشان ازمخفی بدخشی با احترام فراوان یادمی شود و شعر های او خواننده گان زیادی دارد. از این نقطه نظر می توان گفت که او بر شاعران پس از خود در بدخشان حق بزرگی دارد.  موجودیت ادبی او شاید  دختران سخن‌پردازبدخشان را نیرو بخشیده است تا پردۀ سکوت را بدرند و پای در خیابان دراز شعر بگذارند. از این نقطه نظر مخفی را می توان مادر معنوی همه شاعربانوان بدخشان خواند
ان چه گفته آمد، در آمدی بود به برسی پاره یی از شعر های چند تن ازشاعر بانوان جوان بدخشان که حس می کنم که با نیروی قابل توجه گام در خیابان دراز و دشوار گذار شعر گذاشته و باور دارم که این گام ها به راه های دراز پیروزی خواهد رسید. این نکته را نیز باید روشن ساخت که می توان این شمار شاعر بانوان بدخشان را زیر نام شاعران پسا طالبانی دسته بندی کرد، برای آن که شخصیتی شاعرانۀ آن ها دریک دهۀ اخیر شکل گرفته است. این امر مهم ترین و جه اشتراک آن ها را می  سازد. البته در چگونه‌گی آفرینش های شعری این شاعران نکات مشترک دیگری نیز وجود دارد که بعداً به آن نکات اشاره خواهد شد.
........................................................................................................................
مطالعۀ مظامین قبلی 
لطفا ً برای مطالعۀ مضامینی که قبلا  نشر شده اند، رهنمای Ältere Posts  را که در آخر صفحه است، فشار دهید.