Donnerstag, 27. Juni 2013

دونبشۀ تازه از پرتو نادری

پرتونادری

 

مفتی الممالک و آن جماعت اوباشان!


وقتی شنیدم که خواصی نمایندۀ پروان درپارلمان، در برابر رسانه های آزاد، فتوای جهاد صادر کرده است، با خود گفتم: توکار زمین را نکو ساختی / که برآسمان نیز پرداختی!
در سال‌های پسین که نسل دانشی‌مردان در سرزمین ما خشکیده و دانش و دانشگاه را بخشیده ایم به دیگران، و سایه ها شان را می زنیم به تیر، دیگر افغانستان را در« دانشنامه»‌های جهانی راهی نیست. سده‌هاست که دروازۀ « دانشنامه»ها به روی ما بسته است. با خود گفتم چه خوب شد که چنین فتوایی از حنجرۀ سبز مجلس نمیانده‌گان افغانستان چنان گل کرد که در یک آن، چهار ارکان هستی را تکان داد و این فرصت را در سدۀ بیست ویکم پدید آورد تا اگرما را در دانشنامه‌ها راهی نیست، دست کم  با این فتوا در تعصبنامه های جهانی جایگاهی یافته‌ایم بلند، به بلندی این فتوا، شاید هم به بلندی آن تندیس بزرگ در کنارۀ نیل!
کسی اعتراض می کرد که خواصی با خواص مفتیان بیگانه است، گفتم اگر آشنا می بود، لب به چنین سخنی نمی گشود، حال که لب گشوده است... مجلس نماینده‌گان باید در ساختار خود بازنگری کند و در کنار کمیسیون های دیگر، کمیسیون « فتاوی خواصی» را نیز ایجاد کند.
ماباید قدر بزرگمردان خود را بدانیم، که اگرامروزه چراغ افروزیم و از جابلسا  تاجابلقا به جستجو بپردازیم مفتی گزیده‌یی چون او نخواهیم یافت. کوه درهر سرزمینی دیده نمی شود، همان گونه که مردان بزرگ درهر روزگاری چهره نمی نمایند. روزگاران درازی باید چشم به راه بود تا بزرگی، مفتیی و شهسواری از راه رسد. اگر چنین نمی بود سده‌ها پیش حکیم سنایی غزنوی به پیشواز خواصی وخواصی مشربان چنین نمی گفت:
سال‌ها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی گردد نکو یا شاعر شیرین سخن
قرن‌ها باید که تا از پشت آدم نطفه‌یی
بوالوفای کرد گردد یا شود ویس قرن

این روز‌ها عیب جویان چند گرد‌هم آمده، و آستین بر زده بودند تا خورشید فتوای خواصی را از روشنای بی خاصیت سازند و آن را در پشت ابرهای هزاران پرسش سیاه پنهان کنند. یکی می گفت آن گاه که گلوی کودکان را سیاوش‌وار می بریدند و خون داغ وپاک شان را در ریگزار‌های سوزان قندهار می ریختند، خواصی چرا فتوا صادر نکرد؟ آن گاه که انبوه سربازان و شهروندان جلال آباد را در کابل بانک به گلوله می بستند، خواصی چرا مهر بر لب زده بود؟ وقتی ملا امامی در سمنگان بر دختر چهارده ساله‌یی تجاوز می کند، خواصی چرا لب نمی جناند! آن گاه که طالبان در خیابان میدان هوایی جشن آدم کشان برپا کرده بودند، جناب خواصی چرا خود را زده بود به کری!
نمی دانم چرا ازجای برخاستم و گفتم خداوند شاهد است که من این خواصی را با هیچ خاصیتی نمی شناسم؛ اما از این که او این جا نیست، اصول جوانمردی حکم می کند که به هر پرسش شما صد پاسخ گفته آیم. گفتند: بگو! گفتم: خواصی هرسخن که می گوید آن سخن بروجه دین و جذبات آن چنانی آید! حال که آن دو کودک را با تیغ مبارک امیرالمونین سر بریده اند چه خللی در ارکان دین پدید آمده است؟ هیچ! پس این کار چه جای فتوا دارد؟  فتوا دادن که شعر سرودن نیست که تا شاعر چشمی و قامتی و زلفی را می بیند، در دلش هزار شیطان خانه می کند و هذیان های شاعرانه‌اش به پرواز می آید. فتوا از سرچشمۀ جان و خرد و دانش آید نه از خیالات شاعرانه! فتوا دادن پراگنده‌گویی اوباشان در رسانه‌هانیست که تا لب می گشایند تیر در جگرخواصی و خواصی مشربان می زنند.  بدانید و آگاه باشید آن را که دانش نیست اگر فتوا دهد بر ریش خود خندیده است! آقای خواصی بر این نکته آگاهی بزرگی دارد!
این که چرا مفتی الممالک جناب خواصی در برابر رسانه ها فتوا صادر کرده است، برای آن است که این رسانه ها برنامه های شوق بر انگیزی دارند، تا من و خواصی به این برنامه ها می بینم شوق ما بر انگیخته می شود، و شب تا بامداد خواب حرم سلطان، فاطمه گل  ویا عفت و آیچه را می بینیم. این خواب های اهرمنی بلور تقوای ما را می شکند، چون بلور تقوی شکست دیگر هر کار نا روایی روا می شود، حال که من و جناب خواصی شبانه در چنین دوزخی می سوزیم چه برسد به آن جوان بیست و بیست واند ساله. هیچ انسان عاقلی نمی خواهد از پشت شیشه،عسل نوش جان کند. شاید شب‌های زیادی این شیطان که نفرین خداوند بر او باد! انسان‌های با تقوایی را چنان وسوسه کرده باشد که برخاسته و آن« دختر رعنا و زیبا » را از پشت شیشۀ تلویزیون بوسیده باشند! مگر شما نمی دانید که شیطان، همیشه در کنارانسان‌های با تقوا نشسته است! چنین است که جناب خواصی انبان تمام دانش و شایسته‌گی های مفتی‌گری خود را گشود و در برابر چنین رسانه‌های شوقی، جهاد شلیک کرد! دیدم که پرسشگررا دیگر پرسشی در انبان نمانده است.
دیگری پیش آمد با پرسشی که گویی از نفسش آتش بیرون می زد که سال پار مخدوم رهین وزیر اطلاعات وفرهنگ در شب قدر، آوازخوان بانوی را از اروپا خواسته بود و در حالی که مردمان در مسجد وزیر اکبرخان ختم قرآن داشتند، بانو در سالون رادیو تلویزیون دولتی می خواست که در باغ چشمان وزیر بنشیند، چرا خواصی آن‌گاه فتوا صادر نکرد؟
گفتم ای بیخبر از دنیا و عقبا مگر نمی بینی که جناب وزیر در تمام لحظه های زنده‌گی تسبیح به دست دارد و صوفیانه اوراد می خواند، در همان شب قدر که تو می گویی، بلی صدای ختم قرآن به گوش دانشمند وزیر می رسید؛اما در جذبۀ آواز بانو چالاک‌تر از هرزمان دیگری تسبیح می انداخت، او را خداوند چنان استعدادی داده است که می تواند دریک زمان پنچ کار را انجام دهد، چنان بود که گوش به قرآن داشت، چشم به اندم بانو وشاید هم بانوان دیگر و انگشتان روی دانه‌های تسبیح و لبان در تکرار اوراد. من خود تا جنبیدن لبان مسیحایی وزیر را دیدم خواستم بدانم که وزیر را چه حالت صوفیانه‌یی دست داده و چه وردی می خواند،آهسته رفتم و گوشی به اورادش دادم  و دریافتم که می خواند:

این جا به می لعل بهشتی می ساز
آن جا که بهشت است رسی یا نرسی

گفتم وزیر را مرتبه هایی است که شما را نیست، او گاهی همان خط سوم است که نه خودش، خود را می شناسد و نه تو او را می توانی شناخت، اگر در آن شب قدر او را تاخیر افتاد؛ بدان که با این اورادی که می خواند و با آن تسبیح گردانی صوفیانه‌یی که داشت، صواب این کار در ترازوی عدل، برابر با آن گناه بزم در شب قدر است. بناً دیگر چه جای فتوا باقی می ماند، فتوا آن گاه صادر می شود که کشتی دانش دینی همه‌گان در گل می نشیند، بعد مفتی الممالک می آید با کلید زنگ خوردۀ فتوای خود، گره از آن کار فروبسته‌ می گشاید. دیدم که اوباش دوم هم سر افگنده رفت  کنار آن اوباش نخستین و چیزی زیر لب غم غم کرد که من در نیافتم!
در میان آن جماعت پچ پچی افتاد وفکر کردم که دیگر مناظره‌یی در میان نیست، تا این که مردی قامت بلند کرد که موی در آسیای روزگار سپید کرده است، او با صدای آرامی به آن جماعت گفت که ای یاران بدانید که فتوای خواصی برخلاف قانون است و به آزادی بیان آزار می رساند! تا بخواهد سخن دیگری گوید،که از جای برخاستم و گفتم ای پیر روزگار دیده! به من بگو که تیمم مقدم است یا طهارت؟ گفت: طهارت که از قدیم گفته اند: چون آب آید تیمم برخیزد! گفتم پس قانون را چه توانی باشد که با فتوا مقابله کند! چون جناب خواصی عقاب فتوایش را به پرواز در آورد، این گنجشکان قانون خیل خیل به لانه‌های ترس و انزوای خود پناه می برند و دیگر کسی صدای چُرچُرشان را نمی شنود.
دیگری پرسید حال که گنجشکان قانون ازهیبت عقاب تیزچنگال فتوای خواصی گریخته اند، مگر مخدوم رهین با کدام کلاغ نیرنگ، گوسفند قانون رسانه های همگانی را از چنگک قصابی کمیسیون غیر قانونی بررسی تخطی‌های رسانه ای،  ازیک لنگ آویزان کرده است! اگر خواصی را خاصیت در فتواست پس چرا در برابر قانون شکنان فتوا صادر نمی کند؟
هرقدر که در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های ذهن خویش جستجو کردم، چیزی برای گفتن نیافتم، هنوز به خود نیامده بودم که صدای چنان صدای تهمتنی در فضا پیچید که ای جماعت آیینه داران بدانید که من مخدوم رهین را به آوردگاه یک مناظره فرا می خوانم  که پرده از فسادش براندازم  تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد!
مرا دیگر توان پاسخ گویی نمانده بود، با خود گفتم جوانمردی هم اندازه‌یی دارد، خواصی که باد در زمین  شلیک کرده است، حال باید در هوا توفان دروکند!  شامگاه شده بود، جماعت را ترک کردم. در راه که می رفتم، چیزی در ذهنم دور می زد و این صدا در دهلیز اندیشه هایم می پیچید که خدایا اگر آن جماعت اوباشان که خواصی خوش خاصیت آنها را با تفنگ چره ای فتوای خود گلوله باران کرده است، همین ها باشند، پس من برمی گردم و می پیوندم به این جماعت اوباشان!

سرطان 1392
شهرک قرغه، کابل





پرتو نادری


حکایت اشتران جمازه

              

امروزحکایتی کردم برای یکی از رییسان تازه به دوران رسیده و آن حکایت چنین است:
گویند روزی و روزگاری مردی بود بیابان نشین که اشتری داشت جوان و نیرومند. مرد پیوسته بار های گرانی بر اشتر می نهاد و می رفت از سرزمینی  به سرزمین دیگر؛ و بدینگونه روزگار می گذراند. سالیان بدینگونه می گذشتند تا این که آن اشتر نیرومند پیر وفرسوده شد و دیگر اورا توان بارکشی نماند! مرد بیابان نشین را دل به آن اشتر بسوخت و روزی مهار اشتر گرفت و رفت به گوشۀ دور بیابان و اشتر آن جا رها کرد؛ اما پیش از آن گردن اشتر در آغوش گرفت و با زاری و مهربانی از اشتر خواست تا او را ببخشد! مرد گفت ای اشتر جمازۀ من، خوب می دانی که همه زنده گی ام از تو بود ، چه روز های درازی در تابستان های داغ، یا در زمستان های جان سوز بارهای گرانی بر تو می نهادم و تو آرام و شکیبا آن بارهای سنگین را می بردی از جایی به جایی! تا من زنده‌گی کنم. گاهی از تشنگی می سوختی، گاهی هم گرسنه منزل می زدی، ترا از من ظلم بسیار رسیده است، گاهی نتواستم درست تیمار داریت کنم، حال که پیر و فرسوده شده ای ترا رها می کنم، اما مرا ببخش تا آسوده خاطر به خانه برگردم!           
اشتر، با اندوه بزرگی به آسمان ها دید و آهی از دل بیرون کرد، گویی می خواست همه آسمان ها را شاهد آورد؛ آن گاه چشم در چشم مرد دوخت و گفت، اگر گرسنه مانده ام و تشنه و اگر بیان های سوزانی را شبان و روزان پیموده ام و بار های گرانی از شهری به شهری برده ام تا تو در آسوده‌گی زنده‌گی کنی ، بدان که همه را بر تو بخشیدم، حلالت باد، هر چه به تو کرده ام! اما بایدبگویم که تو همیشه بر من چنان ظلمی روا می داشتی که اگر استخوان ها یم هزار بار هم که بپوسد نمی توانم ترا ببخشم!          
مرد با زاری گفت بگو ای یاز سفر های دراز من ، ای اشتر عزیزمن! بگو که چه بیداید بر تو کرده ام که نمسی توانی آن را ببخشی، بگو که از این سخن تو تمام جگرم می سوزد!       
شتر بار دیگر روی به آسمان‌ها کرد که مگر به یاد نداری که هر بار مرا به سفرهای دور می بردی ،تو مهار من به دم خر می بستی و آن گاه من نا گزیر از آن بودم که به دنبال خر گام بردام ، مانند خر گام بر دارم و با خر هم آهنگ باشم ، من ترا ازاین سبب نمی توانم ببخشم که تو هیچگاهی نداستی که بر اشتران چقدر ننگین است، راه زدن به دنبال خران! شتر بار دیگر در چشم مرد دید و با صدای اندوهناکتر از پیش گفت :این گناه ترا هر گز نمی توانم بخشید، نه تنها نمی توانم بخشید، بلکه می خواهم به همه اشتران جهان این پیام را برسانم که ای اشتران جمازه زینهار به دبال خران گام بر مدارید که خران جز پیش پای خود دیگر چیزی را نمی توانند دید، اشتران آخیر بین نباید به دنبال خران آخوربین گام بر دارند. اشتر گردن خود را رو به آسمان دور داد و صدایی کشید و رفت در غبار بیابان گم شد!         
بعد این پارۀ شعر خود یادم آمد:       
خدای من           
عدالتت را چگونه باور کنم 
وقتی که اشتران جمازه را  
به دنبال الاغی می بندند     
که گوشهایش      
بلند ترین آنتن حماقت است 

تا این حکایت به پایان آمد، دیدم که رییس گوش هایش  چُر شده و یک لحظه حس کردم ،که هنوز پیش پیش گام بر می دارد!          


   

بازنگری قانون اساسی


بازنگری در قانون اساسی؛ ضرورت یا الزام؟

 (نه تنها کرزی، بلکه نظام باید عوض شود)


داکتر محی‌الدین مهدی / عضو مجلس نماینده‌گان
قانون اساسی در واقع قرارداری است میان اقوام ساکن در افغانستان که بر مبنای مفاد آن بتوانند دولتی تشکیل دهند و در سایۀ آن از امنیت و رفاه بهره‌مند گردند.
به میانجی‌گری جامعۀ جهانی در سال ۲۰۰۱م، سران طرف‌های درگیر در افغانستان، موافقت‌نامۀ بن را به امضا رسانیدند، که به تأسی از آن لویه‌جرگۀ قانون اساسی، قانون موجود را تصویب نمود، و پس از آن مرعی‌الاجرا گردید. به نظر می‌رسد که قانون موجود پس از یک دهه کارآزمایی، ضعف‌ها و کمبودهای خود را به نمایش گذاشت؛ اینک مهم‌ترین هدفِ آن‌که وحدت و همسویی گروه‌های درگیر ـ اقوام ساکن در کشور ـ بود، نه تنها جنبۀ عملی پیدا نکرده، بلکه تنش‌های بالقوه کماکان باقی‌ست و رویارویی‌ها به‌طور آشکار رو به فزونی نهاده است.
قانون اساسی موجود نتوانسته حدود منافع اقوام را روشن سازد؛ بسیاری از خواست‌هایی که از جانب برخی آدرس‌های قومی مطرح می‌شود، از سوی آدرس‌های قومی دیگر، غیرمشروع و اضافه‌ستانی به حساب می‌آید. حساسیت‌ها یا همدیگرنپذیریِ موجود میان اقوام که عمدتاً محصول دوازده سال کار حلقه‌های مستقر در ارگ است، میزان بلندی از تقابل‌های قومی را نشان می‌دهد. اگر از تقابل‌ها و مناقشات بسیار جدی و تکان‌دهنده در رسانه ها ـ خصوصاً در سایت‌های انترنتی ـ بگذریم، ذکر مثال‌هایی چند از این رویارویی‌ها که در سطح ملی جریان دارد، ما را به عمق تضادها رهنمون می‌گردد.
ـ با تدفین عظام رمیم شاعر بزرگ معاصر کشور استاد خلیل‌الله خلیلی در محوطۀ دانشگاه کابل، دسته‌یی از دانشجویان به مخالفت برخاستند، ظاهراً آنان عموماً به گروپ قومی پشتون تعلق داشتند.
ـ با تغییر نام دانشگاه تعلیم و تربیه به دانشگاه استاد ربانی، دسته‌هایی از محصلین پشتون‌تبار و بعضاً هزاره به مخالفت پرداختند. این حرکت از درون ارگ و از جانب کسانی در کمیسیون تحصیلات عالی ولسی جرگه، حمایه و رهبری می‌شد.
ـ با حضور ده نمایندۀ کوچی در ولسی جرگه، اکثریت نماینده‌گان غیر پشتون مخالفت نمودند؛ آنان این نماینده‌گی را غیر واقعی و عملی برای حفظ برتری کمیِ نماینده‌گان قوم پشتون در ولسی جرگه می‌دانستند (هرچند ـ علی‌رغم مخالفت ـ اصل امتیاز برجای خود باقی ماند)؛ در حالی که اکثریت نماینده‌گان پشتون، آن را نه امتیاز بلکه حسب‌الحال کوچی‌ها عنوان می‌کردند.
ـ با ورود واژه‌های دانشگاه، دانشکده، دانشمند، دانشیار و غیره در ادبیات تحصیلات عالی افغانستان، عمدتاً نماینده‌گان پشتون مخالفت می‌کنند. به همین دلیل است که قانون تحصیلات عالی تا حال مجال تصویب نیافته است.
ـ درج نام اقوام در شناس‌نامه‌های الکترونیک را عموماً غیر پشتون‌ها می‌خواهند؛ زیرا آنان فکر می‌کنند که «افغان» خواندن‌شان به معنای محو هویت‌شان می‌باشد. به قول «یونس فکور»، افغان نام دیگر پشتون است. پس چه بهتر است به‌جای ذکر نام اقوام، «زبان مادری» درج شناس‌نامه گردد. این اقدام علاوه بر کاربرد عملی آن، از واگرایی‌های مدهش جلوگیری نموده، زمینۀ همگرایی‌ها را فراهم می‌سازد.
ـ بحث «خط دیورند» یکی از ملاک‌های کلیدی و مهم برای ارزیابی دیدگاه‌های قومی در افغانستان است. در این مورد دیدگاه‌های اکثریت ـ طی تأثیر زمان ـ تحول کرده است. تا پیش از کودتای کمونیستی و پیامدهای آن (از جمله مهاجرت تعداد کثیری به پاکستان)، کم نبودند کسانی که فکر توسعۀ ارضی افغانستان تا اتک را مرجح می‌دانستند. ولی پس از آن، این دیدگاه ـ به‌تدریج ـ دگرگون شد و اینک به نظر می‌رسد کمتر غیر پشتونی حاضر باشد که «استرداد اراضی آن سوی خط دیورند» را داعیۀ خویش بداند. چه اینان می‌دانند که این ادعا مصرف داخلی دارد. و دستۀ قوم‌گرای حاکم می‌خواهد نصاب حضور پشتون‌ها را در سطح کشور به اکثریت قاطع برساند تا برنامۀ محو هویت دیگران، بدون مقاومت انجام گیرد. از همین‌روست که این «ادعا» حتا در زمان‌های گذشته نیز به سطح «داعیۀ ملی» ارتقا نیافته است. چون رییس‌جمهور افغانستان در این مورد موضعِ بسیار روشن داشته است، باید گفت که غیر پشتون‌ها، مسلماً با او نیستند. رییس‌جمهور کرزی با این موضع خویش، یکی از شعارهای انتخاباتی سال ۲۰۱۳ را معین نموده است. نامزدان احراز مقام ریاست‌جمهوری مکلف‌اند موضع خویش را در این رابطه روشن سازند. زیرا کسی نمی‌تواند از کنار این مسأله بگذرد. بی‌تردید نگاه مارشال فهیم معاون اول ریاست جمهوری و کریم خلیلی معاون دوم آن مقام، مبنی بر تأکید مذاکره با پاکستان، دیدگاه بسیاری از غیر پشتون‌ها و حتا برخی از پشتون‌ها را برمی‌تابد.
ـ ملاک دیگر برای ارزیابی تقابل‌ها در سطح ملی، موضوع صلح با طالبان است. بسیاری از غیر پشتون‌ها و برخی از سران پشتون‌های عضو مقاومت، با برادر خواندن طالب از جانب رییس‌جمهور موافق نیستند(البته موضع رییس‌جمهور کرزی، بازتاب دیدگاه بسیاری از پشتون‌هاست). بسیاری از سران مقاومت به این باور اند که در دولت موجود، سهم طالبان به عنوان یک تفکر قومی، بسیار برجسته است. رییس‌جمهور، برخی از رؤسای ارکان دولت و بسیاری از وزرا و رؤسای مهم، جزو دستۀ فکری طالبان‌اند که بنا به معاهدۀ بن، شامل دولت جدید شدند. لااقل در مورد مذاکره با طالبان، موضع هر دو معاون رییس‌جمهور بسیار روشن بوده است. همان عده فکر می‌کنند موضع اختصاصی رییس‌جمهور و تیم هم‌تبارش، خاستگاه قومی دارد؛ رییس‌جمهور تمایل خود را در این امر که رهبر طالبان باشد، پنهان نکرده است. از دید بسیاری از رهبران مقاومت، طالبان بیشتر گروه نشنلیست هستند تا فرقۀ دینی. نظریه‌پردازان و عالمان آنان، دین را بر مبنای دیدگاه عشیره‌یی تفسیر می‌کنند.
ـ شاید برای وانمودن مواضع متباعد اقوام، بحث انتخابات مهم‌تر از همه باشد. مطابق حکم قانون، حدود ده ماه به انتخابات ریاست‌جمهوری باقی مانده است؛ اما به نظر می‌رسد که رییس‌جمهور هیچ نوع آماده‌گی برای پذیرش این رویداد ندارد. یکی از نزدیکان رییس‌جمهور به جمعی از اعضای ولسی جرگه (که نویسنده نیز در میان آنان بود) گفت: من هیچ نشانه‌یی که مبنی بر تمایل رییس‌جمهور به کنار رفتن از قدرت باشد، مشاهده نمی‌کنم.
در حال حاضر، دو رشته‌فعالیت به ملاحظه می‌رسد که سرِ هر دو در انگشتان رییس‌جمهور است.
رشتۀ اول که اینک مسما به «اجماع ملی» شده، بدواً توسط خلیل‌زاد طراحی گردیده است. از آن‌جایی که موصوف به دلیل تابعیت امریکایی و اعتقاد سیکولاریستی، مجال تبارز در میان مردم دین‌دار افغانستان را ندارد، کسان دیگری ـ از جمله استاد سیاف ـ آن را به پیش می‌برد. خلاصۀ این طرح آن است که پیش از رفتن به انتخابات، روی فرد مطلوبی که رییس‌جمهور می‌شود، باید به توافق برسیم. زیرا در غیر آن، نتیجۀ انتخابات را برخی‌ها نمی‌پذیرند و مآلاً کشور به سوی جنگ داخلی می‌رود. شاملین اجماع ملی، نخبه‌گان و سرشناسانِ افغانستان عنوان شده است(هرچند تعریف دقیق و فهرستِ مشخصی از آنان منتشر نگردیده است).
رشتۀ دوم، زمینه‌سازی برای ادامۀ کار حامد کرزی است. وی در سال پیش از این، از ناممکن بودن هم‌زمان پذیرایی مسوولیت‌های جنگی و امنیتی از جانب دولت افغانستان و برگزاری انتخابات ریاست‌جمهوری توسط آن نهاد، سخن گفته بود. همین‌طور، او هرگاه و ناگاهی، از برگزاری لویه‌جرگۀ مبهمی سخن می‌گوید که ظاهراً به بحث امضای قرارداد امنیتی با ایالات متحده مرتبط می‌نماید. اما همه‌گان می‌دانند که در حال حاضر، ایالات متحده چنین تقاضایی را در میان نگذاشته است. به نظر می‌رسد که آن کشور، امضای این قرارداد… ادامه صفحه ۷
بازنگری در قانون اساسی…
را، تا «عصر بعد از کرزی» به تعویق انداخته است. بنابرین، به احتمال قریب به یقین، رییس‌جمهور در این لویه جرگه، مسالۀ ادامۀ کار خود را مطرح خواهد کرد. گردهمایی سران اقوام در ارغنداب، ولایت کندهار و فعالیت دسته‌یی از جوانانِ آن ولایت و تقاضای آنان مبنی بر تغییر فقره‌یی از مادۀ ۶۲ قانون اساسی ـ که ورود کرزی در انتخابات دور سوم را قدغن می‌کند ـ مستقیماً به این آجندا تعلق می‌گیرد.
هر دو طرح اخیر (اجماع ملی و لویه‌جرگه برای ادامۀ کار کرزی) که به‌آسانی قابل جمع‌اند، یک هدفِ مشخص را دنبال می‌کنند که در این جمله خلاصه می‌شود: نباید به انتخاباتی تن داد که نتیجۀ آن قطعاً به نفع تیم حاکم نیست. رییس جمهور و هم‌فکرانش به‌خوبی می‌دانند که رای افغانستان در ولایات شمال کشور، مناطق مرکزی، ولایات غربی، در پایتخت و در ولایات هم‌جوار پایتخت، متمرکز است. در این مناطق، هم امنیت نسبی وجود دارد که مردم به پای صندوق‌های رای بروند، و هم اینان شرکت در انتخابات را بهترین گزینه برای آوردن تغییر در نظام و در کشور می‌دانند. در حالی که در بسیاری از ولایات شرق و جنوب کشور، امنیت لازم برای برگزاری انتخابات وجود ندارد، طالبان مانع برگزاری انتخابات و رفتن مردم به پای صندوق‌های رای می‌شوند. این‌جاست که در می‌یابیم نگرانی رییس‌جمهور و هم‌فکرانش کاملاً به‌جاست. آنان از کابوسی می‌ترسند که شبیه به نتایج انتخابات ولسی جرگۀ سال ۱۳۸۹ در ولایت غزنی است.
اما تأکید جامعۀ جهانی و مخالفین سیاسی کرزی بر برگزاری انتخابات، و بی‌بدیل دانستن این پروسه، مهم‌ترین عرصۀ رویارویی میان طرفین است. طی ماه‌های آینده، رییس جمهور می‌کوشد رشتۀ دوم را بیشتر تاب بدهد تا حامیان بیشتری برای تدویر لویه جرگه و تغییر دل‌به‌خواه قانون اساسی پیدا کند. این تلاش به استقطاب قومی موجود، ابعاد وسیع‌تری خواهد داد. بلند شدن صدا از ارغنداب، مبنی بر حمایت از ادامۀ کار رییس جمهور کرزی، به این معناست که دسته‌یی ـ پیش از پیش ـ اصل انتخابات شفاف، و مآلاً نتیجۀ آن را نمی‌پذیرند.
در این صورت، به‌راستی رفتن به انتخاباتی که نتیجۀ آن را بخشی از مردم افغانستان نپذیرند، چه معنایی خواهد داشت؟… شکاف عمیق میان رهبران اقوام و احزاب سیاسی، در این‌جا به‌خوبی بازتاب می‌یابد.
پرسش مذکور، پروسۀ بن و نتایج آن ـ از همان آغاز تا ۱۶ حمل ۱۳۹۳ (یعنی روز انتخابات) ـ را به چالش می‌کشد. برخی‌ها به این عقیده‌اند که نظام موجود ـ نظامی که از معاهدۀ بن سر برآورده ـ نمی‌تواند پس از کرزی ادامۀ حیات داشته باشد؛ نظر به کمی‌ها و کاستی‌هایی که در ساختار این نظام به مشاهده رسیده ـ که همه‌گی از نواقص، تناقضات و ابهامات قانون اساسی منشأ می‌گیرد ـ ایجاب می‌کند دگرگونی‌هایی بنیادین در آن رونما گردد. فلسفۀ سیاسی این نظام که در بن ریخته شد، سیادت و برتری کمیِ یک قوم نسبت به سایرین دانسته شده که رییس یا نمایندۀ آن قوم، رییس مملکت خوانده می‌شود. هرچند این نظریه در موافقت‌نامۀ بن و قانون اساسی انعکاس نیافته؛ ولی به قول روهرواباکر، دوبینز و دیگران، ستار سیرت برندۀ انتخابات جناح روم به دلیل پشتون نبودن، جا را به حامد کرزیِ پشتون خالی کرد. همین‌طور دقت در مراحل اجرایی آن موافقت‌نامه ـ مخصوصاً لازم‌الاجرا دانستنِ قانون اساسی عصر شاهی برای دورۀ موقت و انتقال، تدویر دو لویه جرگه ـ تا ترکیب «مقام ریاست جمهوری»، همه و همه گویای همین مدعا است. پشتون بودن متحتم رییس جمهور افغانستان، در برنامۀ حزب افغان ملت به روشنی مندرج است.
به نظر می‌رسد که این نظریه، نارسایی خود را به اثبات رسانیده است. دوازده سال، فرصت کافی برای این نظریه بود. با این حال، صدای مخالفت با این نوع نظام، حتا از حلقوم نظریه‌پردازانِ آن نیز به گوش می‌رسد. بنابرین، در صورتی که هر دو رشته فعالیت‌های رییس جمهور به جایی نرسد، علی‌رغم خواستِ او و هم‌فکرانش، انتخابات شفاف برگزار گردد، هر کسی (بدون توجه به خاستگاه و تعلقات قومی و زبانی‌اش) که جانشین او شود، خود را ملزم به آوردن تغییر می‌بیند؛ حالا اگر به فرض آن کس از جناح مخالف (با خاستگاه و تعلقات قومی خلاف کرزی) باشد، دگرگونی در نظام امر حتمی است.
با این مقدمات، آوردن تغییر در قانون اساسی، هم ضروری‌ست و هم الزامی. ضروری‌ست چون نواقص، تناقضات و ابهامات در آن بسیار زیاد است. و همین‌طور آوردن تغییر در قانون اساسی، امر الزامی‌ست به دلیل ناکارا بودن اصل نظامِ طراحی‌شده در آن، یعنی نظام ریاستی.
تا آن‌جایی که می‌دانیم، تیم حاکم لااقل دلایل الزامیِ آوردن تغییر در قانون اساسی را نمی‌پذیرند؛ هم رییس‌جمهور کرزی و هم بسیاری از اعضای بلندپایۀ تیمش (از جمله اشرف‌غنی احمدزی) بارها گفته‌اند که: «افغانستان لابراتوار تجربۀ نظام‌ها نیست». علاوتاً، کرزی در جلسۀ فوق‌العادۀ شورا ـ که در تابستان سال پار دایر گردید ـ با آوردن تمثیل زنندۀ خطاب به کسانی که نظام پارلمانی و توزیع قدرت در هر دو محور افقی و عمودی را می‌خواهند، گفت: «این آرزو را پدرت نیز به گور برده بود».
تیم رییس‌جمهور، تغییر را در جهت واگذاری اختیاراتِ بیشتر به رییس‌جمهور می‌خواهند تا نظام موجود بیش از این توتالیتر و قوم‌محور باشد.
با این حال، هر دو دسته از همکاران رییس جمهور (طرف‌داران اجماع ملی و طرفداران تدویر لویه جرگه)، اصل بن‌بست در نظام را درک کرده‌اند. دستۀ اول می‌خواهد قانون اساسی را دور بزند و یا از کنار آن بگذرد. طوری که انتخابات محضاً صوری و شکلی باشد؛ نتایج آن پیش از پیش روشن باشد؛ اما دستۀ دوم ظاهراً حرکت قانون‌مندتری را تدارک دیده‌اند؛ آنان می‌خواهند همان مادۀ قانون تغییر کند که مانع ورود کرزی به کارزار دور سوم می‌شود. ولی به نظر می‌رسد که این دسته به ناکامی نظریۀ مشارکت ملی معترف نیستند. آنان فکر می‌کنند که اگر لااقل پنج سال دیگر در اختیارشان قرار گیرد، موفق به قلع‌وقمعِ هر صدای مخالفی خواهند شد.
به نظر من ـ همان‌طوری که پیشتر گفتم ـ ادامۀ کار نظامِ موجود ناممکن است. قانون اساسی هر دو دسته تغییرات (هم الزامی، هم ضروری) را اقتضا می‌نماید. هم باید به رفع تناقضات و روشن‌سازی ابهامات و ترمیم نواقصات پرداخت، و هم می‌باید از اساس در فکر دگرگونی نظام بود.
تا ته و بالا نگردد این نظام
دانش و تهذیب و دین سودای خام
تا جایی که به ملاحظه می‌رسد، بسیاری از احزاب و ائتلاف‌های سیاسی مخالف دولت، و همین‌طور بسیاری از منتقدین، شخصیت‌های ملی و فعالان مستقل سیاسی، تغییرات و تزییدهای آتی را (فقط در خصوص ساختار نظام) امر الزامی می‌دانند:
۱٫ رییس‌جمهور کشور از طریق آرای شورای ملی و شوراهای ولایتی انتخاب گردد. این فرصت به‌طور نوبتی در اختیار نخبه‌گان و خبره‌گان اقوام ساکن در کشور قرار داده شود، تا شخصیت‌های متنفذ ازبک، تاجیک، پشتون، هزاره و دیگران هر یک به نوبت بتوانند سمت رهبری کشور را عهده‌دار گردند.
چه‌گونه‌گی توزیع آرای شورای ملی و شوراهای ولایتی توسط قانون روشن می‌گردد.
تعداد ولایات و محل مرکزیت هر یک از آنان قابل بازبینی است.
۲٫ صدر اعظم از میان نماینده‌گان منتخب مردم در ولسی جرگه و یا نامزد حزب اکثریت، توسط رای مستقیم اعضای ولسی جرگه برگزیده می‌شود.
تقسیم صلاحیت‌ها و حدود وظایف رییس‌جمهور و صدر اعظم، توسط قانون روشن می‌گردد.
.............................................
روزنامۀ ماندگار 6 سرطان

Dienstag, 25. Juni 2013

حملۀ طالبان به ارگ جمهوری اسلامی

افغانستان / طالبان - 
این مقاله در این تاریخ منتشر شده:  سه شنبه 25 ژوئن 2013 - آخرین تغییرات در این تاریخ انجام شده است. سه شنبه 25 ژوئن 2013


حملۀ طالبان مخلوطی از قهر و غضب و آرزوی بهشت است

طالبان امروز به محلاتی در نزدیکی ارگ ریاست جمهوری و ساختمان های سی آی ای در کابل حمله کردند
طالبان امروز به محلاتی در نزدیکی ارگ ریاست جمهوری و ساختمان های سی آی ای در کابل حمله کردند
REUTERS/Mohammad Ismail

نوشتۀ عزیز احمد فرد
حملۀ امروز طالبان به ارگ ریاست جمهوری و ساختمان های سی آی ای و وزارت دفاع افغانستان، اگر چه منجر به کشته شدن تن از حمله کنندگان شد، ولی به نظر میاید که حملۀ شدیدی بود، و آنهم در امن ترین منطقۀ شهر کابل.

گفتگو با نصیر مهرین، تحلیلگر مسایل سیاسی
 
25/06/2013 by عزیز احمد فرد
این حملۀ طالبان، در حالیکه روند نزدیکی با طالبان، با باز شدن دفتر آنان در قطر، پیشرفت کرده است، میتواند نوعی از فشار آوردن نظامی، روی مذاکرات سیاسی باشد، ولی در عین زمان، منطق آن ساده نیست. برای درک این موضوع، که این حرکت چه معنی دارد و طالبان با این اعمال چه چیزی را میخواهند ثابت کنند، گفتگویی دارم با آقای نصیر مهرین، مفسر مسایل سیاسی. .
آقای مهرین حملۀ جدید طالبان را جزئی از حملات معمول طالبان میداند که ادامه داشته است و توقفی در آن نبوده است. ولی اینکه حمله به ارگ ریاست جمهوری و مناطق حساس کابل صورت میگیرد، به گفتۀ آقای مهرین، رابطه دارد با جریانات اخیر. باز شددن دفتر آنان در قطر، افراشتن بیرق طالبان و مخالفت آقای کرزی با آن، فشار هایی بود، که آنان را وادار کرد تا فشار خود را هم تشدید ببخشند.
در مورد منطق طالبان، آقای نصیر مهرین میگوید که آنان قهر و غضب و فشار را با بهره گیری از جوانان، به پیش میبرند. جوانان با ایمان به اینکه با این کار به جنت میروند، دست به حملات خودکش میزنند. شعور و ذهنیت آنان محدود نگاه داشته میشود و آنان از اخبار دیگر، بجز از اینکه میجنگند و به جنت میروند، دور نگهداشته میشوند. چیز دیگری که تعین کننده است، موجودیت فساد است که در افغانستان قوس صعودی را پیموده است. این فساد، کمبود های دیگر سیستم حاکم بر افغانستان و اشتباهات نیروهای خارجی برای آنان دلیلی میشود، که هر عملی را میتواند توجیه کند. در کنار آرزوی جنت، در ذهنیت این طالبان، میشود خشم و نفرت فراوان را هم تصور کرد.

تذکرالانقلاب




نوشتۀ واسع محسن

              راست: فیض محمد کاتب هزاره، چپ: ترجمه انگلیسی تذکرالانقلاب که در سال ١٩٩٨ در آمریکا منتشر شده است

کتاب "تذکرالانقلاب"، نوشته ملا فیض محمد کاتب هزاره بزودی از سوی انتشارات امیری به بازار عرضه خواهد شد. این کتاب با مقدمه یی از علی امیری، پژوهشگر و استاد دانشگاه ابن سینا ترتیب و تدوین شده و هم اکنون زیر چاپ قرار دارد.
به نظر میرسد با تلاشهای مجدانه ای که اکنون برای انتشار آثار فیض محمد کاتب براه افتاده، بالاخره بخشی از ناگفته های تاریخ معاصر ما در اختیار همگان قرار گیرد اما بگفته نصیر مهرین، نویسنده و پژوهشگر تاریخ، مقیم آلمان، شاید بهتر خواهد بود روی یک نام واحد و مورد قبول همه، برای نویسنده سراج التواریخ، توافق صورت بگیرد.

گفتگو با علی امیری، استاد دانشگاه ابن سینا
12/06/2013
by واسع محسن
آقای امیری در گفتگویی با رادیو بین المللی فرانسه گفت تذکرالانقلاب را با « تکیه بر نسخه منحصر به فردی» که به خط خود فیض محمد کاتب در آرشیف ملی افغانستان وجود دارد، آماده چاپ کرده است.
بگفته او تذکرالانقلاب وقایع روزانه مربوط به سقوط امیر امان الله و هفت ماه اول امارت حبیب الله کلکانی در سال ١٩٢٩ میلادی را در بر می گیرد.
باید گفت تذکرالانقلاب، پیشتر توسط الکساندر شکیراندو، یک محقق روسی بزبان روسی ترجمه و از سوی موسسه شرق شناسی مسکو بچاپ رسیده است.
عزیز آریانفر، پژوهشگر افغان که دیباچه و مقدمه الکساندر شکیراندو در تذکرالانقلاب را از زبان روسی به زبان فارسی ترجمه کرده می گوید الکساندر شکیراندو این اثر کاتب را در سالهای ٨٧ـ١٩٨٨ بزبان روسی ترجمه کرده است.
بگفته آقای امیری، رابرت مک چنزی، استاد دانشگاه در نیویارک نیز در سال ١٩٩٨، ترجمه انگلیسی تذکرالانقلاب را با استفاده از ترجمه روسی آن همراه با تعلیقات و اضافات، با نام " کابل زیر آتش، دست نگاره های فیض محمد " منتشر کرده است.
آقای امیری تاکید می کند که شرح دقیق وقایع روزانه و ثبت اسناد و اعلامیه های رسمی و دولتی مربوط به این دوران، از لحاظ تاریخی اهمیت دست اول دارد اما تذکرالانقلاب نوعی «تامل در سرشت سیاسی» آن روز افغانستان نیز بشمار می رود.
تذکرالانقلاب از لحاظ ثبت وقایع تاریخی ادامه اثر معروف کاتب، سراج التواریخ و بگفته آقای امیری آخرین اثر او بشمار می رود که نگارش آن درست چند ماه پیش از مرگ نویسنده به پایان رسیده است.
ملا فیض محمد کاتب یا فیض محمد کاتب "هزاره" ؟
در جریان یک برنامه رادیویی درباره جلد چهارم سراج التواریخ ، نوشته فیض محمد کاتب، گفتگویی داشتیم با دکتور محمد سرور مولایی که این کتاب با اهتمام، تصحیح و مقدمه ای از او منتشر شده است.

گفتگو با دکتر محمد سرور مولایی، استاد افغان دانشکده ادبیات تهران
12/06/2013
by واسع محسن
در این گفتگو آقای مولایی در پاسخ به این پرسش که چرا بر خلاف سه جلد قبلی سراج التواریخ، در جلد چهارم، کلمه «هزاره» در نام ملا فیض محمد کاتب دیده نمیشود، توضیح داد که « ملا بودن و کاتب بودن» نویسنده سراج التواریخ بمراتب از هزاره بودن او اهمیت دارد.
آقای مولایی این را نیز یادآوری کرد که نسبیت هزاره در پسوند شهرت کاتب در نسخ خطی جلد چهارم سراج التواریخ از سوی خود کاتب فقط در متن توضیح داده شده است.
شماری از کاربران شبکه های اجتماعی به توضیحات آقای مولایی در این باره در سخنرانی او در محفل بزرگداشت کاتب در تهران واکنش شدیدی نشان داده اند تا جائیکه عده ای، از احتمال « حذف قسمت هایی از جلد چهارم » و یا « توطئه » حذف پسوند هزاره از نام کاتب سخن گفته اند.
و اما بدور از این واکنشها که دشواریهای کار پژوهش تاریخی در افغانستان را بازتاب میدهند، باید تذکر داد که بر خلاف سه جلد اول سراج التواریخ که با نام فیض محمد کاتب هزاره توسط انتشارات عرفان در تهران منتشر شده، تتمه جلد سوم و جلد چهارم در کابل و توسط انتشارات امیری بچاپ رسیده است.
محمد ابراهیم شریعتی مسئول انتشارات عرفان درباره پسوند هزاره در اسم کاتب می گوید کاتب سراج التواریخ را بدستور امیر حبیب الله خان نوشته و در آن زمان رسم نبوده است کتابی که بدستور پادشاه چاپ می شده اسم مولف در آن ذکر گردد. وی اما تاکید می کند که کاتب در مقدمه جلد اول کتاب به تصریح شهرت خود را «ملا فیض محمد کاتب هزاره محمد خواجه »یاد کرده است.
گفتگو با محمد ابراهیم شریعتی، مسئول انتشارات عرفان
12/06/2013
by واسع محسن
آقای شریعتی ضمن یاد آوری از تلاشهای ارزنده انتشارات امیری که جلد چهارم سراج التواریخ را از نابودی نجات داده می گوید کم و کاستیهای در انتشار این کتاب وجود دارد که مطمئنا در چاپ های بعدی مرفوع خواهد شد. وی با اشاره به کسانی که در صدد ایجاد شک و شبهه در مورد تلاش های آقای مولایی و جلد چهارم هستند می گوید« آنها نادانند.»
آقای شریعتی اظهار آرزومندی می کند انتشارات امیری جلد چهارم سراج التواریخ را بار دیگر و با نام فیض محمد کاتب هزاره منتشر خواهد کرد.
محمد وسیم امیری، مسئول انتشارات امیری اما نظر دیگری درباره نبود پسوند هزاره در نام ملا فیض محمد کاتب در جلد چهارم دارد و می گوید تصمیم گیری در این باره مطابق نسخه خطی صورت گرفته است:

گفتگو با محمد وسیم امیری، مسئول انتشارات امیری
12/06/2013
by واسع محسن
آقای امیری با این حال کاستی های جلد چهارم را که آقای شریعتی بدانها اشاره کرده می پذیرد و می گوید کتاب بعد از کامل شدن فهرست اعلام و بازخوانی، در طول چند ماه آینده دوباره تجدید چاپ خواهد شد.
با توجه به اظهارات آقای شریعتی و آقای امیری شاید بتوان نتیجه گیری کرد که میان هردو ناشر، که اتفاقا هردو به نسخه های خطی سراج التواریخ استناد می کنند، در مورد انتشار شهرت نویسنده سراج التواریخ نوعی اختلاف سلیقه وجود دارد.
در حالیکه کتاب تذکرالانقلاب آخرین مراحل چاپ را از سرگذرانده و بزودی به بازار عرضه خواهد شد علی امیری می گوید این اثر با شهرت کامل "ملا فیض محمد کاتب هزاره" منتشر خواهد شد.

گفتگو با علی امیری، استاد دانشگاه ابن سینا
12/06/2013
by واسع محسن
وی در توضیح این اقدام می گوید عبدالحکیم رستاقی، اولین زندگی نامه نویس کاتب که وی را از نزدیک هم دیده در کتاب "سکینة الفضلا" درباره رجال معروف افغان، شهرت کاتب را فیض محمد هزاره درج کرده است.
همزمان با انتشار تذکرالانقلاب، تلاشهایی برای انتشار آثار دیگر کاتب نیز در جریان است و قرار است بزودی کتاب " تحفة الحبیب" از سوی انتشارات امیری در کابل منتشر گردد.
  وسیم امیری، مسئول انتشارات امیری می گوید بخشی از نسخه های خطی شامل آثار خود فیض محمد کاتب و یا آثاری از دیگر نویسندگان که توسط او کتابت شده اند از سوی رضا کاتب، یکی تن از نوادگان فیض محمد کاتب در اختیار این انتشارات قرار گرفته است.
آقای امیری می افزاید این آثار توسط نواده کاتب از آرشیف ملی افغانستان تصویربرداری شده اند و قرار است یک کمیته مرکب از پژوهشگران افغان شامل دکتر محمد سرور مولایی، استاد افغان زبان و ادبیات در دانشگاه تهران، دکتر یعقوب واحدی، رئیس پیشین انجمن تاریخ افغانستان، علی امیری و حفیظ شریعتی ، استادان دانشگاه ابن سینا و شماری دیگر از پژوهشگران، کار تحقیق درباره این آثار و تدوین آن را به انجام برسانند.

گفتگو با نصیر مهرین، مورخ و پژوهشگر افغان در آلمان
12/06/2013
by واسع محسن
با تلاشهای مجدانه ای که اکنون برای انتشار آثار فیض محمد کاتب براه افتاده، این امیدواری وجود دارد که بالاخره بخشی از ناگفته های تاریخ معاصر ما در اختیار همگان قرار گیرد اما بگفته نصیر مهرین، نویسنده و پژوهشگر تاریخ، مقیم آلمان، شاید بهتر خواهد بود روی یک نام واحد و مورد قبول همه، برای نویسنده سراج التواریخ، توافق صورت بگیرد.

Dienstag, 18. Juni 2013

امیدواری ها از دکتر حسن روحانی



عتیق الله نایب خیل
       سیدنی



  امیدواری ها از رئیس جمهور منتخب ایران

                                                                                                                     


یازدهمین دورهً انتخابات ریاست جمهوری ایران، با اعلام پیروزی دکترحسن روحانی به پایان رسید. انتخاباتی که شاید درمقایسه با انتخابات دوره های قبل ویژه گی های خود را داشت.

ازمهم ترین وقایعی مربوط به مقدمات این انتخابات، رد صلاحیت رحیم مشایی، نامزد مورد حمایت احمدی نژاد، رئیس جمهور فعلی؛ و مهمتر ازآن، رد صلاحیت نامزدی علی اکبرهاشمی رفسنجانی، توسط شورای نگهبان بود.

رفسنجانی، ازیاران نزدیک به آیت الله خمینی و ازبنیان گزاران ومعماران جمهوری اسلامی ایران است، که عده یی او را مغزمتفکر و معرف جمهوری اسلامی ایران، می دانند.

سازوکارکاندیداتوری ریاست جمهوری ایران به گونهً است، که هیچ کاندیدایی حق شرکت درانتخابات را ندارد؛ مگر این که صلاحیت شرکت اش توسط شورای نگهبان تاًیید شده باشد. از686 نفری که کاندیدای این دورهً انتخابات ریاست جمهوری بودند، تنها صلاحیت شرکت هشت نفرتوسط این شوری موردتاًیید قرارگرفت. با انصراف دوتن ازتاًیید صلاحیت شده ها ازشرکت درمبارزات انتخاباتی، شش کاندیدای دیگر واردعرصهً مبارزات انتخاباتی شدند.
                             
با رد صلاحیت گستردهً کاندیدها توسط شورای نگهبان، درحقیقت حاکمیت جمهوری اسلامی، دست به نوعی ازکودتای انتخاباتی زده بود وهمهً کسانی را که به شکلی ازاشکال با رهبری نظام زاویه داشتند، ردصلاحیت کرد و همان کسانی را اجازهً شرکت درانتخابات داد، که درحلقهً " خودی" ها قرارداشتند. این امرسبب دلسردی مردم ازشرکت درانتخابات شد. اما درجریان مناظره های تلویزیونی میان این کاندیدها، کسی که سیاست های گذشتهً حاکم برجمهوری اسلامی ایران رازیرسوال برد، حسن روحانی بود. ضمن این که به مردم ایران وعده های تغییردروضع موجود داد. مردم دریافتند که نقطه نظرات او با آن چه که تا امروز درکشورشان گذشته، فرق دارد.

افزون برآن، اعلام پشتیبانی اصلاح طلبان از حسن روحانی، مردم را به رفتن پای صنوق های راًی تشویق کرد.

شرکت گستردهً مردم درانتخابات و پیروزی حسن روحانی و شکست فاحش هرپنج نامزد اصولگرای مورد نظررهبری و سپاه پاسداران، درشرایطی که اوضاع داخلی و خارجی با بن بست روبروست و اکثریت بزرک مردم خواهان بیرون آمدن ازوضعیت فلاکت بارکنونی هستند، پیام روشنی به حاکمیت نظام درجمهوری اسلامی ایران است. راًی هرراًی دهنده به حسن روحانی یک "نه" بزرگ برعملکردهای قبلی است. مردم ایران ازسیاست های تنش زای نظام، به ستوه آمده اند. سیاست هایی که جمهوری اسلامی ایران را ازجهان منزوی کرده و برنامه های قمارهسته یی اش، نه تنها تحریم های گستردهً بین المللی را به همراه داشته است، بلکه کشوررا تا آستانهً شروع جنگ پیش برده است. مخالفین داخلی ومعترضین معتقد اند که مردم با شکم گرسنه نیازی به بمب هسته یی ندارند، بلکه خواهان حل مشکلات معیشتی واقتصادی اند. مردم ازفضای ایجاد شدهً امنیتی بیزاراند، ازفشار وسانسور بررسانه ها، ازبگیروببند و زندان و شکنجه مخالفین و معترضین، جان شان به لب رسیده است. به سوریهً بشاراسد و حسن نصرالله حزب الله نیازی ندارند که پول جیب مردم به آن ها بذل و بخشش می شود.

با این امیدواری ها بود که مردم پای صندوق های راًی رفتند و با راًی ندادن به کاندید هایی که تابع بی چون و چرای ولایت فقیه بودند، روی همهً سیاست های حاکم برنظام جمهوری اسلامی خط بطلان کشیدند.


دستبرد نزدن و مهندسی نکردن صندوق آرای راًی دهندگان را نباید از نیت نیک مسئولین جمهوری اسلامی ایران دانست؛ بلکه بیم به خیابان آمدن مردم، مانند انتخابات سال 1388، مانع ازآن شد.

گرچه در ایرانِ دارندۀ " ولایت فقیه " ساحهً اختیارات رئیس جمهورمحدود است و سیاست های کلان نظام به وسیلهً بیت رهبری و سپاه پاسداران دیکته می گردد، اما به مصداق ضرب المثل انگلیسی" نصف نان بهترازنبودن آن است" امیدواری هایی ایجاد گردیده که مسئولین جمهوری اسلامی ایران با بازنگری درسیاست های قبلی شان، راه هایی را درپیش گیرند که به ناهنجاری ها درداخل ایران خاتمه داده شود و هم درسیاست های ایجاد تنش با کشورهای جهان تغییر وتعدیلی رونما گردد.

این که آیا چنین امیدواری ها وآرزوها تحقق خواهند یافت، شاید بیش از همه به این امکان بسته باشد که دکتر حسن روحانی تا چه حدودی توان تبارز وتحرک وتغییررا به دست میاورد.

بحران های اقتصادی واجتماعی که از اثر تحریم های به ویژه یک سال اخیر تشدید یافته اند، بالارفتن نرخ تورم، کاهش ارزش ریال و بحران سوریه، به احتمال زیاد بروز بحران در لبنان، وموضوع برنامه های هسته یی، مواردی اند که به صورت عاجل، رئیس جمهور جدید را به ارائۀ راه حل می طلبند.

کشورهای جهان پس از پیروزی حسن روحانی آرزوهای خویش را مطرح نمودند. دربین آن ها آقای حامد کرزی هم ابرازامیدواری نمود که مناسبات دوکشور افغانستان وایران هرچه بیشتر بهبود بیابد.

در حالی که آرزوی مردم افغانستان ومخصوصا قشر دلسوزومدافعین حقوق بشراین است که مردم ایران از تشدید فشارها رهایی یابند. مهاجرین افغانستان درایران بیشترآزارواذیت نبینند. دست مداخلات علنی وپنهان جمهوری اسلامی ایران از افغانستان کوتاه شود.

 هرتغییر و تحول مثبتی درکشورهای همجوار، تاًثیرات متقابلی براوضاع درکشورما دارد. آرزومندی افغان ها این است که رئیس جمهورجدید روابط با افغانستان را نه بربنیاد روابط خصمانه با امریکا و غرب، بلکه بربنیاد همسایگی نیک با کشورما برقرارسازد.


                                               ##


Montag, 17. Juni 2013

استاد زهما



نصیرمهرین
 m.nasir@web.de
              

استاد زهما،
  خاموش دانایِ خرد گستر



 
استاد علی محمد زهما

 صفــحه ی دهـــر بود دفتر عمــــر همه کس
این چنین گفت خـــردمنــد چو اندیشه گماشت
خرم آن کس که برین دفتر پاک از همه حرف
رقـــــم خیـــر کشید و اثـــر خیـــر گـــــذاشت
                                                     عبدالرحمان جامی



         به مناسبت 86 سالگی استاد

  علی محمد زهما


هنگامی که سخن از جناب استاد علی محمد زهما، درمیان می آید، ویا کتابی از تألیفات و ترجمه های ایشان را ورق گردانی می نمایم؛ بیشترین اوقات به یاد خاطره یی می روم.از این رو پیش از ابراز سخنانی پیرامون آثار وزنده گی ایشان، آن یاد گرامی را در صدر این نبشته می آورم:

صبح هنگام زمستان سال 1358 خورشیدی بود.
 بیست وهفتم دلو، سالروزتولد من. گرچه روز تولدم چند جای با تاریخ های متفاوت نوشته شده است . حوالی ساعت 9 صبح ، درحال انتظار بودم که زنگ دروازه به صدا درآمد، به طرف دروازۀ حویلی رفتم، وقتی در را گشودم، نخستین جمله ام این بود که : امروز به وقت معین آمدید. یارعزیز وبزرگوار تبسم ملیحی نمود. رفتیم و دراطاق مملو از خاطره نشستیم. لحظات بعد قطی سگرت مالبوری خویش را از جمپرچرمی سیاه رنگش بیرون کرد ومانند پیشینه ها برای من نیز یک دانه را پیش نمود. سگرت ها را آتش کردیم . گفتم  من با سگرت ریچموند عادت کرده ام. وقتی  فلتر آن را مثل نادرجان در آب ترکنیم ، مزۀ سگرت کنت ومالبورو را می دهد، امروز هم از سگرت خودت می گیرم.
گفت استاد بصیر چه وقت می آید؟ گفتم قرار بود که پس از ساعت 8 صبح بیاید، ولی هنوز که نیامده است. به دور وبر اطاق نظری درد آمیز وخاطره سان انداخت.تصور کردم که چندین چهره درنظرش  مجسم شده اند. آه نمی کشید که یک باره توفان های روزگار را حکایتی باشد. در لحظات تأثر بار وهنگامی که اندوهی با سنگینی هایش بیشتر برشانه اش می نشست،ابرو ها ومژگانش روی چشمانش پائین می نشستند و دست به سگرت می برد. من که سرد و گرم روزگار نچشیده بودم و زمینۀ زود گریستن داشتم، لحظاتی خاموش ماندم  با آن هم بغض گره شده  در گلو را ، در دل گریستم، زیرا اینجا سالها اشرف جان و چندی ماما قدوس . . .  می نشستند واکنون نیستند.
هنگامی که چای را در پیاله ها می ریختم، مانند همیشه، پرسید که چــه خبرهای نو است؟ گفتم، همه جا بیشترهمان یک قصه، قصۀ عساکر شوروی، قصۀ زندانیان آزاد شده ،سراغ گیری گم شده گان وقصۀ آینده است.
 وقتی سخن از زندانیان شد، از چشمدید های یک ژورنالیست عزیز از زندان پلچرخی گفتم، که از دهلیز ها واطاق های زندان حکایت ها داشت وکسانی را هم پیش از آزادی شان دیده بود. گفتم که دوست ژورنالیست آقای علی محمد زهما را نیز دیده بود. من از طریق  صحبت های اومطلع شدم که او هم زندانی وبالاخره زنده مانده است.
وقتی سخن از جناب زهما رفت، یارعزیز گفت : در روزهای اخیر استاد را دیدم. صحتش خوب نیست، تکلیف شکر دارد. شب و روز را در آن زندان لعنتی به پایان بردن کار آسانی نبوده است. وحشت و جنایت تا چه اندازه . با آن هم روحیۀ عالی داشت. کم سخن ،صریح وقاطع .
 به هرحال برای زهما صاحب گفتم که درخارج زندان آرام نه نشسته ایم، یک اندازه صحبت های داشتیم. . .

                                                                                                         *
بهارسال 1993 بود. استاد زهما را درهامبورگ دیدم. چند ساعتی که مناسبت محفل را مجال صحبت های جدی نبود. قرارشد فردایش در منزل ما ببینیم . با موجودیت همسرشان خانم زهما، دهقان زهما که خدایش به سلامت بدارد،( کار جالبی را درحوزۀ جامعه شناسی با نقد وتردید نژاد باوری در ادبیات کشور ما آغاز نمود )؛ وموجودیت شبگیر پولادیان وخانوادۀ ما، از تاریخ و اوضاع افغانستان گفتیم وبه قصیده یی ازپولادیان گرامی گوش فرا دادیم.
در آن روز، ازسخنان سالیان پیش آن بزرگوار، از خاطره هایی که استاد از زندان دارند، هیچ نگفتم ونپرسیدم .اما ، چه بگویم که  من بارها به یاد صحبت 27 دلوسال 1358  بودم . به همان تصویری نگاه می کردم، که آن شهید بزرگوار از دیدار خویش با استاد زهما داده بود. کم سخن، صریح و انسانی به پخته گی رسیده. درنگاه هایش هزار سخن ودرسیمایش مجلدات تاریخ، انسان شناسی، روزگار دیده گی و گواهی پیرترقی جویی که ناظر شنیدن  وخواندن ادعا نامه ها ، وعده های مبنی برباغ وبوستان نمودن افغانستان ، اما، با پیامد خار و خنجر آوربوده است.
  در منزل ما، درخلال صحبت ها شنیدم که بر سر چاپ دیوان سنائی چه بلایی آمده بود و چگونه پس از چاپ سانسور ودرتحویلخانه ها جای داده شده بود . من از یادداشت های پیرامون کاتب فیض محمد هزارۀ بزگوار گفتم.
استاد زهما گفت: مدتها بود که آرزو  داشتم مقالتی  زیر عنوان  دپلوماسی کاتب فیض محمد  بنویسم. در ضمن از دشواری های کاتب بزرگوار حین نوشتن ومهارت اوسخن راند. از بی سرنوشتی بخشی از ترجمه های خویش نگران بود.

                                                                                        *

سال 1994 بود، هنگام خاکسپاری وفاتحۀ دکتورعین علی بنیاد دربرلین. وقتی مراسم به خاکسپاری پایان یافت و به سوی سالونی رفتیم ،که عده یی جمع می شدند، استاد زهما را دیدم. گفتم استاد چه وقت تشریف آوردید؟ گفت احوالی رسید و دست به کار شدیم ، هرچند از اطریش تا برلین ، راه دوراست، ولی رسیدیم.
باری، جویای اطلاع بیشتر پیرامون شاه علی رضا خان شدم. همان مظلومی را می گویم که پس از قتل امیر حبیب الله خان " سراج الملة والدین " به اتهام واهی اعدام شد. نتیجۀ بازنگری موضوع قتل امیر، برایم این نتیجه را نهاد، که شخص شهزاده امان الله خان به ستوه آمده از دست مزدور منشی ، ارتجاع و تعیش وخوشگذرانی پدر، تصمیم قتل امیر را به وسیلۀ شجاع الدوله خان به سامان رسانید؛ اما ، رنگی از خون علی رضا خان بیگناه ومظلوم را نیز در دست و دامن گذاشت. پیش از آن که نبشته یی را در بارۀ آن موضوع انتشار دهم، نامه یی عنوانی استاد زهما نوشتم. مطابق انتظاری را که داشتم، به زودی نامه یی دریافت نمودم که استاد افزون بر آوردن برداشت خویش وارایۀ معلومات واشاره به منابع؛ یادآوری های دانشمندانه یی را به کار برده بود، که در واقع رهنمودی بود برای تحقیق دقیقتر پیرامون موضوع .
در نامه چنین نوشته است:
2 جولای 1992
 " برادرعزیز آقای نصیرمهرین سلام .
 . . .
در بارۀ شاه علیرضا، پاسبان امیر حبیب الله، متأسفانه مأخذی در دسترس ندارم؛ بهتر است شما یک بار به کتاب " از داریوش تا امان الله " مراجعه کنید. این کتاب بزبان انگلیسی نوشته شده ومن تقربیاً 25 سال قبل آنرا مرور کرده و تمام مطالب آنرا به خاطر ندارم.  شاید هم اندر آنجا اشاراتی در بارۀ وی میسر حال گردد.
من ازلابلای رویداد های قبل وبعد ازاعدام علیرضا بدین " نتیجه " آنهم بقرینه رسیده ام که اینمرد را امان الله برای انحراف توجۀ مردم از توطئه ایکه خودش برای قتل پدر چیده بود، در مقدم " قاتل " وی شجاتع الدوله غوربندی قربانی کرده است. پیوسته با این نکته، باید خاطرنشان کنم که در این " نتیجه گیری " دست قرینه اندر میان است نه سند مؤثق ومعتبر. ما در همچوموارد نمیتوانیم از احتیاط  کار نگیریم.
پیوسته با این سخن، در هر صورت، اگر فرصت دست داد به آرشیف ایندیا افس (India Office
) مراجعه فرمایید.
           . . . "

در پرتو چراغ  آثار استاد زهما    
دراین سالها، نیاز مراجعه به آثار در دست داشتۀ  استاد زهما ،پیهم چهرۀ ایشان را در پیش چشمانم می آورند.
از جریان دنبال نمودن سیرفکری وشکل گیری وقالب بندی های عقیده یی – سیاسی چندین دهه پیش در افغانستان، می گویم:
شادروان مظلوم محی الدین انیس را با نام انیس یا جریده یی که صاحب امتیاز وناشرش بود، می شناختیم. زیرا با آن نام مشهوروشناخته شده است. اما، انیس شخصیت فکریی دارد،از نظرپنهان مانده ومهجور. بهترین وسیلۀ شناخت زوایا وآرزو های فکری ،سیاسی و روشنگرانۀ محی الدین خان، کتاب " ندای طلبۀ معارف" او است. وجود اوبرای افغانستان بسیار مبارک وگرانمایه بود. زیرا نیازهای زمان وقشردست اندر کار ادارۀ امور وبقیه رهروان را به نیکی یافته بود.اما، سوکمندانه تحمیل ساختاری که چنان سعی وکوشش را بر نمی تابید،محی الدین خان و آرزو هایش را زیر خاک نمود. و درنتیجه خمود وجمودی بر اوضاع سایۀ هیبتاک انداخت که تا امروز هم از سر افغانستان به دور نشده است.
 می دانیم که در سال های پایانی دهۀ سی خورشیدی، کتاب خوان ها وعلاقمندان مسائل سیاسی،دگر باره، ره می جویند.
بعضی ها مجاب نسخه های آماده وقالبی شدند. پنداشتند که در چند کشور دیگر دنیا گل وگلزار شده است، اینجا در افغانستان نیز باید چنان شود. این برداشت غلط وغلط آموزی از وقایع ورویدادهای دیگران  این پندار را نیز با خود داشت که آن عده تصور نمودند که گردن تسلیم به سوی مهد انقلاب های تبلیغ شده، فروببرند که کاربیشتر بر وفق مراد آید. در نتیجه قشری تبارز نمود که با نقل القول ها و شعارها وکلیشه ها اشتغال سیاسی یافتند. بیفزایم که با تمام سیاسی اندیشی قالبی واعمال وکوشش های  شباروزی، غیر روشنفکری بود.
اما، مدارکی نشان ما می دهند که برخی واقعا ً از روشنگری وایجاد تحول در شعور مردم به ویژه قشر حساس یا جوانان درس خوان، راهی را در پیش  گرفتند که ذهن آنها ظرفیت های پویایی وتحرک را فرا گیرد. تصور من این است که در پایان دهۀ سی خورشیدی جلوه های چنین مرزبندی ها روشن بوده است. یکی از مدارک گواه  در این زمینه کتاب مقالات اجتماعی وفلسفی استاد زهما است. اشارات وی در زمانۀ دیگر وبا ادبیات مورد نیاز زمان و توجه یافته بر سایۀ استبداد، پیوند هایی را با ادبیات روشنگرانۀ شهید محی الدین خان ومنظوری را که درکتاب نداس طلبۀ معارف دنبال می نمود، ایجاد می کند.
استاد زهما، درسال 1339 خورشیدی،در آغاز،جملاتی را درکتاب مقالات اجتماعی وفلسفی؛ از دائرة المعارف علوم اجتماعی می آورد، که هزار بار سزاوار تحسین است .دلیل تحسین را نیز می گویم . بنگریم :
" برای این که جامعۀ منظم وشگوفایی را سازمان بخشید، بایست زعمأ، شعرا، وهنرمندانی داشت که تامردم را از مفهوم ارزش های جدید آگاه سازند.
آن وقت علمای اقتصاد،انجنیران وتخنیکدان های را به کار جامعه گماشت که آن ارزش ها را در معیارهای معین ومشخص به کار بندند."
آوردن این سخنان آنهم به صورت برجسته وگزینش آن دریکی از نخستین صفحات کتاب، حتا اگر هیچ توضیح شخص استاد زهما را نداشته باشد؛ به این برداشت صحه می گذارد که حامل  پیامی است به دست اندر کاران امور حکومتی و قشری که خود رابرای مبارزه آماده می کنند وآنانی که باید با ذهن روشن آماده شوند.
 این روشنگری آنها را بر مبنای دید انتقادی نیز آماده می سازد. به ویژه آنجا که یک بُعد این پیام محکومیت حکومتی را با خود دارد که در خلال چند دهه از حاکمیت خویش،زعمأ، شعرا ودانایان جامعه را به بند کشید واعدام کرد. درحالی که وجود مبارک آنها برای افغانستان بسیار غنیمت بود. خواننده وآن هم در سال 1339 بلادرنگ حواسش به سوی این پیام نهفته وهنرمندانه ودر عین حال خطر پذیرانه معطوف می شود.
بُعد دیگر آن پیام ، توجه به ارزش های جدید است وتأکید برآگاه سازی وآگاه شدن.
ارزش های جدید، که به آن درکتاب مقالات اجتماعی وسیاسی،درسال پایانی دهۀ سی خورشیدی اشاره شده است، توجه به کرامت انسانی، به حقوق  و وجایب مردم و حکومت ها، رعایت قانون . . . نقش فرهنگ در اجتماع  وتحولات آن را در بر می گیرد. ازهمین رو همه محتوی کتاب بر محور اندیشیدن وفرا گیری آنها قرار دارد.
استاد زهما، هنگامی که سیر افکار واندیشه های متفکران را در زمینه های اجتماعی وفلسفی می آورد، عملا توضیح می دهد که از کسانی نبوده ونیست که در بند اندیشه های چند شخصیت اندیشمند ویا بت های مود روز قراربگیرد. با وسعت نظر مخاطبین خویش را به جهان تفکر رهنمون می شود نه بردن آنها در دایرۀ های تنگی که فرار از آن مهر ارتداد را بر جبین بخورد.
از مخاطبین نبشتۀ ایشان گفتیم، ببینیم که آنها چه کسانی اند:
در اینجا به آوردن بخشی ازسخنان ایشان بسنده می نماییم که عصارۀ منظور است:
" این سلسله مقالات، به صورت عموم، برای آن تدوین گردید تا شعور محصلان  ومحصلات را در موضوع پدیده های جامعه زنده سازد ویا لااقل ایشان را متوجه روابط اجتماعی وفرهنگی نموده درعین زمان نسبت به مؤسسات اجتماعی وثقافتی فکر انتقادی را در آنها بپروراند.
چرا؟
 برای این که وجدان وافکار آدمیان ساخته وبافتۀ آن شرایط اجتماعی است که در آن زندگی می کند؛ روشن فکری هر شخص چه دانشمند عامی، چه انجنیر وهنرمند، چه دهقان وچه پیشه ور؛ از خصوصیات اجتماعی وطبقاتی به اشکال و درجات متنوع ومختلف متأثر می گردد.چون گریز ازنفوذ جامعه امکان ندارد، پس شایسته وارزنده است تا محصل نه تنها از پدیده های جامعه وفرهنگ به صورت مجزا وعلیحده آگاهی داشته باشد؛ بلکه عوامل وشرایط اجتماعی ومناسبات آن را"با زندگی روینده وجاندار" بداند وسپس در پرتو وبه دستیاری این اصل چنان قدرت وتوانایی یابد تا واقعیت ومسائل اجتماعی را از نگاه واقع بینی ارزیابی کند."
                                                                                                          10 اسد 1339 خورشیدی   

با روشنی و بی هیچ تفسیر و تعبیری، می توان به منظور جناب زهما به نیت زنده نگه داری شعور وارتقای آن پی برد. مخاطبین وی پسران ودختران استند. یادآوری چنین موضوع هرچند همواره دارندۀ اهمیت است، اما، هنگامی که سال 1339 را درنظر آوریم، به محتوی روشنگرانه وتاریخیی آن خوبتر پی می بریم. زیرا درآن وقت، اشاره به ضرورت ارتقای شعورمحصلات وتوجه آنها به مسائل جدی تر جامعه، ازهرکسی میسر نبود.
منظوراستاد زهما را در بقیه آثار وبه ویژه ترجمه های دیده شدۀ ایشان که ورق گردانی نموده ایم، می توان تشخیص داد. اگر بپذیریم که بیشترین فراورده های ایشان، ترجمه ها اند، وهرکدام دارای اهمیت ویژه اند، در مقدمه های آثار ترجمه شده، پیام های خردورزانه ی استاد، توجه به نوآوری های جهان در زمینه های مختلف، وتأکید برآنها با رها به چشم می خورد.
 درکتاب "تاریخ سیاسی واجتماعی آسیای مرکزی تا قرن دوازده تألیف پروفیسربارتولد"، درپایان مقدمه ی مترجم ، اشاره های آموزنده در مقدمه آمده اند، که با تاریخ نویسی کسالت بار وتکراری خط فاصل رسم می کند. جملات با پیام های نو، تازه وجانداربردل می نشینند. مثال هایی را که استاد از کار پژوهشی بارتولد می آورد، نه تنها برای تحقیق تاریخ افغانستان مثالی است، بلکه آزاده گی و دربند نبودن کلیشه ها را نشان می دهد. چنین استنباط می شود، که استاد زهما افتادن تعدادی ازجوانان به دام دگم ها، کلیشه ها وپذیرفته های دیگران را به درستی درک نموده ودست در نبض زمان نهاده بود. 
در مقدمه ی همین کتاب وبا تأسی ازهمان تشخیص درست، به تاریخ نگاریی که زیرنام اهمیت زیربنایی درتحولات اجتماعی وتاریخی در گونه ی خشک وناقص؛ ونه با پویایی، مطرح وتحمیل می شد، اشاره می نماید.
درمقدمۀ شانزده صفحه یی برکتاب یاد شده به این عبارات توجه نماییم :
"  . . .  بارتولد دربرابرآنانی که نظریات سبکسرانه وپا درهوای خودرا در لباس حقایق جلوه می دادند، با دلیری عالمانه ایستادگی می کرد وتظاهرات نابخردانه را بیرحمانه می کوبید. . . "(1)
 . . . آری، این بزرگمرد جهان تحقیق وتتبع به اندازه یی در پدیده های تاریخ ورویدادهای روبنایی خیره می گردد، که دیگر او را فرصت پیروی از مدرسۀ مشخص فلسفی برای پیرایه بندی های علل وحقایق تاریخی میسر نمی آید . . . ."
، درترجمۀ " تاریخ روابط سیاسی افغانستان از زمان امیرعبدالرحمن تا استقلال، تألیف دبلیو.آدمک،( میزان 1349) منظور خویش را دنبال می کند. می خوانیم :
یادداشت مترجم:
"  . . . تاریخ تومارنویسی رویداد ها وحوادث نبوده ویا اشارات محضی بجهت حرکت جامعۀ بشری نمی باشد. تاریخ با لحن دلنشین ورسا به ما می گوید که چرا جامعه به این پهلو می غلتد وبدان سمت راه می افتد وچطور آن حرکت به فعالیت انسان ها پیوند وبستگی دارد. . . "(2)
افزون برچنین خط فاصل کشیدن با تاریخ های کسالت آورکه مردمان بسیاری را ازمطالعۀ تاریخ روگردان نموده بود، استاد زهما توجه بررسی رویداد ها، علل بروزرویداد ها وجمیع عوامل مؤثررا فراز می آورد. وچنین رویکرد، گشودن صفحه ی جدیدی درمطالعات تاریخی کشوری است که حاکمان نه گذاشتند، تاریخ صحیح و درست آن نگاشته آید؛ ونه زمینۀ کوچکی را فراهم نمودند که مردم نظری برحال واحوال زنده گی خویش در جامعه نمایند.
استاد با توجه به همه عوامل پس مانی، پیهم با نگرش ترقی جویانه و توصیه هایی مبتنی برتکیه بر نیروی دانش ومعرفت، ازدستاوردهای بشریت ونیازعطف به آنها درافغانستان سخن گفته، سخنی که اعتراض برکجروی های پیشینه را نیز تبارزداده است.
شاید جای تردید درمیان نباشد، اگر بپذیریم که ترجمه ی خوبِ کتاب های جدی وپژوهشی، هزاران وملیون ها انسان را که دارندۀ زبان دیگری غیر ازمؤلف استند، کمک می نماید، گنجینۀ اطلاعات وغنای ذهن آن هارا مدد می رساند؛ استاد زهما دراین حوزۀ کار، منت بسیاری برشانه های علاقمندان چنان آثارنهاده اند. کمترکسی ازکتابخوان های جدی کشوررا سراغ توان نمود، که از فیض ترجمۀ تاریخ تمدن تألیف ویل دورانت، بهره مند نشده باشند. همچنان " تاریخ روابط سیاسی . . . "  که پیشتر از آن نام بردیم، مدارک مهم تحقیقی پیرامون مقطعی از تاریخ افغانستان را در دسترس علاقمندان نهاد.
اما، دراین حوزۀ ازفعالیت، جناب زهما را دردی نیز همراهی نموده است که شاید همه ازآن مطلع نباشند. دردی که می بیند ماحصل زحمات شباروزی  وعمری از تحقیق وترجمه های او، معلوم نیست درکجا خواهد بود.
در این مورد استاد دردنامه یی دارد که می خوانیم :

    نامۀ سرگشاده از علی محمد زهما به وزیر تحصیلات عالی افغانستان  
    وین، پنجم دسامبر 2009                

محترم وزیرتحصیلات عالی!                 

بااین نامۀ سرگشاده می خواهم مطلبی را با شما در میان گذارم:             
من درسال‌های مصروفیت 
اکادمیک درپوهنتون کابل آثاری را ترجمه وتألیف نموده‌ام. یک بخش عمدۀ ازاین آثار بنابرشرایط سیاسی- اجتماعی آنزمان از نشربازنگهداشته شد.                     
هنگامیکه من درسال 1985میلادی مجبوربه ترک افغانستان شدم، بخش بزرگی ازاین آثاردر کتابخانۀ پوهنتون کابل موجود بود. درسال‌های جنگ داخلی دردهۀ نود میلادی، که بالاخره به ویرانی شهر کابل انجامید، کتابخانۀ پوهنتون کابل نیز به غارت رفت.         
بعد ازیازدۀ سپتامبر2001 مجالی میسرشد تا سراغ این دست نوشته‌ها را گیرم و اطلاع یافتم که اثری از این آثاردرکتابخانۀ پوهنتون وجود ندارد.               

من قسمتی زیادی ازعمرم را وقف کارعلمی نموده‌ام و اینکه این دست نوشته‌ها درکتابخانۀ پوهنتون ضایع شده برای نویسندۀ آن هول‌انگیز است. هرچند که افغانستان کنونی نیزدربحران سیاسی-اجتماعی بسرمی برد، ولی با این همه خواهش من از شما این است که هئیتی را موظف نمائید تا این دست نوشته‌ها را ردیابی نماید.
         
در زیر عناوین آثار گم شده را می آورم:

1. تاریخ فرهنگی تعلیم و تربیه، مؤلف پروفیسورتبس، ترجمۀ علی محمد زهما                 
2. تحقیق و بررسی درتاریخ، مؤلف پروفیسورتاینبی، ترجمۀ علی محمد زهما                   
3. منطق تعلیلی، اسم مؤلف فراموشم شده، ترجمۀ علی محمد زهما         
4. منطق استقرایی، اسم مؤلف فراموشم شده، ترجمۀ علی محمد زهما     
5. یونانی ها در باکتریا و هند، مؤلف پروفیسورتارن، ترجمۀ علی محمد زهما                  
6. اساسات علم اجتماع، مؤلف علی محمد زهما            
7. آسیای مرکزی تا قرن دوازده (بخش دوم)، مؤلف پروفیسوربارتولد، ترجمۀ علی محمد زهما                 
8. ماخذ ومدارک تاریخی پیش و بعد ازدورۀ مغل، مؤلف پروفیسور بارتولد، ترجمۀ علی محمد زهما           
9. جغرافیای تاریخی آسیای مرکزی، مؤلف پروفیسور بارتولد، ترجمۀ علی محمد زهما .                                                                                                                                                                       
                                                                                   باحرمت
                                                                                  علی محمد زهما (3)

بر مبنای سخنان شفاهی استاد واصف باختری؛ " جناب استاد زهما نوشته های بسیاری به زبان انگلیسی نیز دارد."
نگارنده هنگامی که این سطرها را می نوشتم، کاملا آگاه بودم که برعلاوه ی ابرازاحترام به دانشمند خرد گستر، پیشنهادی را در پیش روی عزیزانی خواهم نهاد، که با تشریک مساعی در پی گرد آوردن آثاراستاد باشیم .
نبشته ها دربرخی مجلات،  مثلاً در مجلۀ آریانا به نشررسیده اند. ( اما درمجلۀ آریانای اوایل دهۀ هشتاد تا توفیق به روی آورد به مهاجرت، فقط نام استاد را درآن جا می بینیم. منظوری که شناخته شده است ). بخشی ازتاریخ ادبیات افغانستان که از طرف پنج شخصیت تاریخ وادب ( محمدعلی کهزاد، میرغلام محمدغبار، علی محمدزهما، علی احمد نعیمی، محمد ابراهیم صفا ) از قلم استاد است. مقالات اجتماعی وفلسفی و ترجمه های آثارمعتبرهمه باید جمع وترتیب شوند. اگربرخی ازشعرهای ایشان درمجموعۀ طنین به کمک یک دوست اطریشی اقبال چاپ یافت، شایسته است که جدی تر وبه عنوان یک وظیفۀ سترگ وپاک به جمع آوری بقیه فراورده ها وانتشار مجدد آنها اقدام شود .
یکی از ابعاد دیگردریافت اهمیت سهم ونقش استاد زهما درآغازین دیدارهایی است که در شروع دهۀ چهل خورشیدی صورت می گرفت. برداشت نگارنده ازامتناع شادروان میرغلام محمد غبار و استاد زهما ازموافقت با کسانی که جمعیت دموکراتیک خلق را بنا نهادند؛ این است، که در قالب های " ایدئولوژیکی" که دیگران محصور ماندند، نمی گنجیدند. با آن که شادروان غباروجناب استاد زهما، با حکومت راه همکاری درپیش نگرفته، به گونۀ مستقل رویکرد ترقی خواهانه وظلم ستیزانه گرفتند، شرح حال وفراورده های قلمی ایشان مبین آن است، که آنها بسیاراندیشمندانه وبه عنوان شخصیت های دارندۀ بارتفکر به مسائل نگریسته اند. اگر می گوییم که زمانه را سند ودفتر ودیوانی است، نبشته های جناب زهما بسیار به وضاحت مرزبندی با آنها را توضیح می دهد. این راه نیز شنیده ام، که استاد زهمأ از جمله معد ود کسانی است که به برخی  از آثار دست اول مارکس وانگلس آشنایی داشته است. این اطلاعات همه حاکی از آن اند که با اطلاعات جامعتر به مسائل نگریسته است.
و همین  برداشت است که جدایی او را از تنی چند از یذیرفته گان افکار قالبی ،توجیه می کند، نه این که گویا به دلیل پذیرش بورس ورفتن به خارج با عده یی که آن جمعیت را بنا نهادند، گسسته باشد. اگرچنان می بود، پس ازبازگشت می توانست عضویت ویا راه همکاری  را با آن ها درپیش گیرد. این یادآوری را ازآن روی نیز لازم دیدیم، که غلط نویسی ها وبازتاب دادن انحرافی جریانات اوایل دهۀ چهل خورشیدی، محتمل است که پاره یی از حقایق را مغشوش ترنماید.
محتویات کتاب های استاد پیام هایی دارند، که  منشأ رفتارهمراه با گسست وی ازدید وبازدیدهای شروع دهۀ چهل خورشیدی با یک عده از سیاسی اندیشان وفعالان را دراین جهان فکری متفاوت وی می توان دریافت. بازبگویم : حتا اگر وی هیچ سخن نگوید، مدارک ومنابعی حد اقلی را هم که در مقدمه ی ترجمه های خویش، آورده است، همچنان پیش گرفتن راه مستقل، نشان می دهند که وی زیر بار رفتن به اتوریته ها، دیکته ها وپذیرش بی چون چرای ادعا های دیگران نرفته است.
مگرنه این است که گزینش همان عـــدم همراهی واتخاذ راه متفاوت، راه تحقیق، روشنگری، خرد باوری بود، که سزای رنج محبس پلچرخی وآزار" قصاب خلق " را دید!
فشرده ی آن آزاری را که استاد زهما دید، ازقلم جناب داکتر محمد اکرم عثمان می آوریم :
" بعد از کودتای ٢۶ سرطان ۱۳۵٢ محمد داوود، به دستور مقامات بالا ازتدريس درفاکولته محروم شد و پس از کودتای ٧ ثور۱۳۵٧ به امرنورمحمد تره‌ کی قلعه بند زندان‌های مخوف صدارت و "پل چرخی" شد و جلادهايی چون اسدالله سروری آن دانشی مرد را بارها زير رگبار مشت و لگد و فحش‌های رکيک گرفتند به حدی که سروری رئيس "اگسا"ی وقت شيشه‌های عينکهای ذره‌بينی استاد را بررخسارش ريز ريزکرد وخون از صورتش جاری نمود. همان دژخيم، استاد را بنام قوم و قبيله‌اش تحقير و توهين نمود، به اين اميد که زهمای آهنين پنجه و آتشين نفس را ازجوهرش خالی کنند؛ اما ققنوس دانشگاه کابل بارديگراز درون خاکستر يک دوران خونبار و سفله‌پرورسربلند کرد و به اوجها پيوست."(4)

                                                                                                                                   *

استاد زهما، حدود 28 سال اخیرعمر پراطلاع وافتخارخویش را درکشوراطریش نیز با دست وگریبان بودن با ناراحتی های صحی و مخصوصاً تکلیف شکر گذشتانده است. با آن هم می بینیم که درچه سطح  ومیزانی، برای آشنایی نسل جوان دریچه های خرد گرایی، مقاومت وپناه بردن دانشمندانه به خلوت ِخروشان را گشوده است. او ازقیل وقالی که برخی با آن آغشته شده اند،همواره تبرا جسته است. استاد وهمسرعزیزشان که چندین سال است رنج و درد جانکاهی را تحمل می کنـد، به رغم مواجه بودن به مسافرت ها، ناسازگاری ها و بی رحمی های روزگار؛ فرزندان فرهیخته یی را نیز تقدیم جامعه نموده اند.
نگارنده با انتشاراندک برگهایی که از نظر گذشت، فقط به یادآوری های مقدماتی دست یازیده ام. برخی از گفتنی ها در نبشتۀ دیگری انتشار می یابند که یافته یی است ازانگیزه های مشترک " ندای طلبۀ معارف" شادروان محی الدین انیس و" مقالات اجتماعی وفلسفی "(5) استاد زهمأ.همچنان امیدوارهستم تجلیل ازاستاد نیزدرآینده ی نزدیک عملی شود. 

                                      ......................................

 رویکردها
1-      پروفیسربارتولد. تاریخ سیاسی واجتماعی آسیای مرکزی تا قرن دوازده. ترجمۀ علی محمد زهمأ. مقدمۀ مترجم ص a. مطبعۀ پوهنی 1344 .کابل
2-      " تاریخ روابط سیاسی افغانستان اززمان امیرعبدالرحمن تا استقلال، تألیف دبلیو.آدمک، ترجمۀ علی محمد زهمأ( میزان 1349) .کابل . مؤسسه ی نشراتی افغان کتاب .
3-      تارنمای فردا
4-      داکتر محمد اکرم عثمان .  "طنين" يک صدای رسا و آهنگين برگزيدهٔ اشعار استاد علی محمد زهماتارنمای فردا.
5-      علی محمد زهمأ، مقالات اجتماعی وفلسفی. دانشگاه کابل. سال 1339خورشیدی