Samstag, 30. November 2013

در جوانی توبه کردن . . .




محمد ضیا ضیا، هفته نامه "افق) استرالیا



                                                                                                        


در جوانی توبه کردن خصلت پیغمبریست


مضحکۀ اخیر به نام لویه جرگۀ مشورتی در افغانستان که از جانب آقای حامد کرزی به راه انداخته شد، تبعات همان گناهانی است که خداوند انسانهای گناهکار را پیش از عقوبت آخرت، در همین دنیا به کیفر می رساند.
اگرعلت العلل همچو مضحکه ها، ویرانیها، قتل وکشتار، ذلت ودر به دری ها را که امروز دنیا کشور ما را به حقارت می نگرد، بشگافیم؛ تاریخ بعید آن به چندین دهه و چندسده میرسد، اما آفتابی ترین علت قریب آن، تبعات حادثۀ منحوس هفت ثور است که تعدادی ازعوامل بی آزرم پس از شکست ننگین وشرم آور شان، در سر زمینهایی که حکومت های آنانرا امپریالیستی، دشمن کارگران، زحمتکشان، دهقانان وستمکشان ... میگفتند، لمیده اند وتمسخر کنان اوضاع واحوال اسفبار کشور ما را پس از شکست شان، در وجود حاکمان تنظیمی، طالبی واینک در وجود حکومت آقای کرزی جستجو میکنند. ( البته خط مجاهدین پاک نهاد که به خاطرخدا، ناموس ووطن قدم گذاشته اند ازآنها جداست).
  هرچند که نیشخند ها وزهر خندهای یک عده خلقی ها وپرچمی ها بالای رژیمهای (تنظیمی، طالبی وکرزی) که این رژیمها همان فرزندان خیابانی اند که رژیم خلق وپرچم آنها را در بطن شان از اتحاد شوروی حمل برداشته بودند وقتا که فرزندان ناخواسته شان ولادت یافتند وزیر تربیت دایه هایی چون استخبارات پاکستان، ایران وسایر کشورها قرار گرفتند ودر فرجام مادر شان (رژیم کودتای ثور) را ازمیان برداشتند وهم مادر میهن وفرزندان آن را با اعمال بد شان به خاک سیاه نشاندند، هر عمل زشت وقبیح آنها را به رخ ملت به خون نشسته میکشند و هر عمل ناشایست آنها را به مثابۀ پنسل پاکی تلقی میکنند که گویا با این پنسل پاک خطوط سیاه وننگین شان پاک میشود. چنانچه یک تن از تیوریسن ها،  رفیق انقلابی، فرزند صدیق وصاحب هوش وفراست در صف پرچمیان، آقای عارف صخره که موصوف پس ازانقلاب کبیر وشکوهمند ثور!! معلمی، تخته وتباشیر مکتب را گذاشت وبه رتبه های بلند بالای جنرالی و به حیث یکی ازمهره های کلیدی دستگاه جهنمی خاد رسید، درین تازه گیها عکسی را از دست بوسی داکتر اسپنتا در فیسبوک شخصی اش حلقه کرده وبه نشر رسانده که اسپنتا دستهای حضرت صبغت الله مجددی را در حال بوسیدن است. واین عمل اسپنتا را آقای (صخره) به (سخره) گرفته است.
ما به دست بوسی مجددی بوسیله اسپنتا کاری نداریم. اگر بخواهد شاید بار دیگر پاهای اورا نیز ببوسد واما ایکاش آقای صخره در کنار آن از بوسیدن دست تره کی به وسیله حفیظ الله امین واز دست بوسی ظاهر شاه به وسیله کارمل نیز یاد می کرد. به هر حال ازین نیشخند ها زیاد دارند...
چیزی که در میان سران وقدرتمندان خلق وپرچم، تنظیمیها، طالبها واکنون در وجود آقای کرزی وتیم آن سراغ شده میتواند، حرص وآزی است که هر کدام در وقت نفوذ شان به نعمت هایی دست یافتند که گویا هرچه را یافتند خود صاحب آن باشند. زیرا این کسان واین دسته ها، نوکیسه هایی بودند که نه تنها ظرفیت، استعداد و سواد حکومت داری را نداشتند ، بلکه به تجربه وفرهنگ ملکِ قریه شد ویا ارباب شدن در یک محل را نیز بلد نبودند ونیستند. بیشترِ سران وحواریون آنها کسانی اند که از محیط محروم وفقر زده یکجا با محرومیتها وعقده ها برخاسته اند. ( بحث ارستو کراسی جایش محفوظ) ازهمین جاست که گفته اند: ( خدا پای لُچ را موزه ندهد ) وقتی (پای لُچ ها) لذت موزه را دیدند، پاهای دیگران را قطع میکنند. ( که این عمل شان را دیدیم)
پس از حادثۀ یازده سپتامبر اوضاع چنان شد که بازِ شاهی بر شانه آقای کرزی نشست واقتدار حکومت را به دست آورد. اگر دوران اقتدار حکومت آقای کرزی را با مراحل رشد زنده گی انسان مقایسه کنیم، همان مراحل (طفلی، جوانی وپیری) خود را پیموده است. دوران اقتدار کرزی پس از کنفرانس بن به( دوران طفلی)،  دوران انتخابات ریاست جمهوری اول به (دوران جوانی) ودوران اقتدار آخر او که دیگر امید به ادامه حیات ریاست جمهوری ندارد به (دوران پیری ) می ماند. درین صورت به این نکته متوجه می شویم که:
قانون خدا وقانونهای مدنی گناهان واشتباهات دوران طفولیت را سخت نمی گیرد وبسا اشتباهات وگناهان دوران طفولیت که بخشوده میشوند. اگرقرار باشد، دورانِ اقتدارِ اولِ حکومتِ آقای کرزی به دورانِ طفولیت اقتدارِ او میزان شود، انگار که آنهمه اشتباهات، عمدیات وزرنگی های دوره اول کرزی که آرمانهای ملت افغانستان را به ازای خواستهای شخصی، خانواده گی، قومی وتیم خود زیر پاکرده است، به خاطر(مرحله طفلی )زمامداری اش قابل بخشش تلقی گردد. سپس در دور اولِ ریاست جمهوری اش که خود، اطرافیان وتیم اش به حد غیر قابل تصور از پول، مال ومنالِ (بارِ اولِ) به قدرت رسیدن سیر شده بودند. سپس در(دورِ اولِ ریاست جمهوری)  که به تر کیدن رسیده بودند، این دوره به میزان جوانی ، دیوانگی ومستی حساب شود، اما چگونه میتوان دور دومِ ریاست جمهوری او را که مصادف است با (مرحله پیری اقتدارِ) او که در نهایت تا شش ماه دیگر ادامه حیات نخواهد یافت ، با تندی وحریصی بیش از پیشش در فرجام مضحکه یی را زیر نام لویه جرگه مشورتی که هیچگونه مبنای منطقی وقانونی ندارد، امضای پیمان امنیتی با امریکا را به خاطر منافع شخصی خود وشرکایش به  گروگان بگیرد؟ مردم ما مقوله ای دارند که می گویند: ( مرده یی را که خدا می شرماند، در وقت شُستن کفنش خراب می شود!!). درین مضحکه دیده شد که همان (2500) نفر مدعوئین خاص او که تعداد ی از آنها افراد پاک دل واما بی خبر از هرگونه ترفند های سیاسی بودند، به عنوان شاملین  به اصطلاح لویه جرگه مشورتی امضای پیمان با امریکا را تائید کردند وتا حدی که رئیس کمیسیون آن آقای حضرت صبغت الله مجددی علیه حامد کرزی در محضر عام شدیداً اعتراض کرد، لیکن آقای کرزی گویا که در دوران پیری ریاست جمهوری خود سنگ وطندوستی، استقلال، رفاه افغانستان، حفظ ننگ ونام افغانها را که عساکر خارجی  به خانه ها داخل نشوند و .... را بالای سینه محکم گرفته تا باشد با نام نیک وبه صفت یک قهرمان ملی!! جنازه ریاست جمهوری اش را به قبرستان تاریخ دفن نمایند.
اگر فراموشی آقای کرزی را به حجم بزرگ کار ریاست جمهوری شان که قوه یادداشت شان ظرفیت به یاد آوری آنرا ندارد، حواله کنیم، باری برسخنگوها ، تیم کاری وشرکای او لازم است که آقای کرزی را متوجه بسازند؛ که: آقای کرزی فراموش کرده ای که بار ها افراد ملکی در حالت بی گناهی به وسیله عملیات هوایی وزمینی عساکر خارجی به خاک وخون تپیدند، اما تو آقای کرزی آنرا با یک (پتکۀ اُشتکانه) " ما به ناتو وامریکا هشدار میدهیم که دیگر این کار را نکنند" بسنده کردی. آیا فراموش کرده ای که پاره های جسم کشورعزیز ما افغانستان مثل کنر، نورستان ... زیر آتش توپخانه پاکستان قرار گرفت وتو آقای کرزی باز هم پاکستان را با همان ( پَتَکه های اشتکانه) ترساندی که همچو واکنش های میان تهی ات خون مردم ما را به جوش آورده بود. وده ها مثال دیگر ... وحالا چی شده که اینقدر وطنپرست!! آینده نگر و فرزند صدیق به خاک ووطن شده ای؟
این بیت در میان مردم ما بسیار معروف است:
به هر رنگی که خواهی جامه می پوش
من از طرز خرامت می شناسم
به استدلال بیشتر حاجت نیست که چرا امروز اکثریت مردم افغانستان، به بستن پیمان امنیتی با امریکا تلاش می ورزند، چنانچه رسانه ها به شکل وسیع آن دلیل خواست مردم افغانستان را اظهر من الشمس بر ملا ساخته اند ، واما پا فشاری آقای کرزی به امضا نکردن سند پیمان امنیتی با امریکا جداً قابل تعمق میباشد که آیا این گونه ایستاده گی ها ی او مثل عبادت های دوران پیری فاسقین وفاجرینی است که در آخر عمر رو به خدا می آورند، میباشد ویا آنکه در همین مرحله نیز حرص به گونه عادت بالایش غلبه کرده تا به هر قیمتی باشد، شخصی به مسند قدرت تکیه بزند تا به نحوی کرزی وتیم او و اطرافیان اورا پس از ختم ریاست جمهوری اش مورد هرگونه حمایت قرار بدهد. اگر چنین باشد که آقای کرزی خواسته است، درمرحله (پیری و مرگِ قریب الوقوع اقتدارش) به توبه پرداخته باشد، باید متوجه شده باشد که:
در جوانی توبه کردن خصلت پیغمبریست
دوران شباب قدرت ریاست جمهوری او گذشته است، تقوای سیاسی او با این ساخت وپرداخت به درد افغانستان نمی خورد. بگذارد مردم محروم، مظلوم و بیچارهافغانستان از سیاهی جنگ، برادر کشی، ویرانی و صدها بد بختی دیگر راه نجات پیداکنند واز میان سبد کاندیدای ریاست جمهوری سال 93 همان کسی را انتخاب کنند که حد اقل (کم داغتر) از دیگرکاندیدان باشد.                     


Dienstag, 19. November 2013

اندکی پیرامون سرقت های ادبی


        نصیرمهرین
m.nasir@web.de



اندکی پیرامون
سرقت های ادبی، فکری وهنری

 درخلال عطف به موضوع دزدیدن دلسروده یی ازشاعرگرانمایه قمبرعلی تابش؛ اندک، اندک، موضوعاتی دیگری نیزدرزمینۀ سربرآوردند، که ازسرقت لفظ ومعانی ویا نتیجۀ پژوهش ها و ربودن اندیشۀ دیگران، درواقع ازسرقت درقلمروگسترده تری سخن دارند. این موضوع وهمچنان آگاهی ازپارۀ سوء تفاهمات ناشی از نسخه برداری هایی که نساخان بدون نوشتن منبع ومأخد برجای نهاده اند، سبب شد که آنها را به گونۀ فشرده روی کاغذ بیاورم.
بارها ازشاعر، نویسنده، هنرمند ویا منتقدی شنیده ایم، که گفته است، کسی فلان شعر، یا مضمون ویا آهنگی را به صورت کامل ویا با اندک تغییر، به نام خود انتشارداده است. ویا اینکه بخشی ازسخنان نویسنده یی اقتباس شده، بدون این که منبع ومأخذ نشان داده شده باشد.
درگذشته ها سرقت های ادبی بیشتردرمحدودۀ لفظ ویا معانی اشعارقرارداشتند. ازخلال اشعار و یا نوشته های متقدمان برمی آید که شعر دزدی پیشینه دارد. یکی ازنمونه های مشهورحکایتی است که عبدالرحمان جامی در کتاب بهارستان آورده است:
روزی انوری ( قصیده سرای بزرگ زبان فارسی سدۀ 6 ) دربازاربلخ می گشت، هنگامه ای دید،  پیش رفت و سری درمیان کرد. مردی را دید که ایستاده وقصاید انوری به نام خود می خواند ومردم او را آفرین می خواندند. انوری پیش رفت وگفت:
 ای مرد، این اشعار کیست که می خوانی؟
گفت: اشعارانوری.
 گفت: تو انوری را می شناسی ؟
گفت چه می گویی؟ انوری منم!
 انوری بخندید وگفت: شعردزد شنیده بودم، اما شاعردزد ندیده بودم.(1)   

دزدی شعر، جانب دزدی معانی را نیز دارد. گاهی تنبلان ناتوان ازحمل اندک زحمت تفکر و پدید آوری مضامین نو، معانی اشعاردیگران را دزدیده  و لباس متفاوت تر ازسخن برتن اش کرده اند.
اگرامروزبا این همه شعر وشاعر، دشوار و یا بسیار وقتگیر تواند بود، که منتقدان سراغ چنین موضوعی را بگیرند، از گذشته ها  مثال هایی در دست اند، که آن ربودن معانی والفاظ را نکوهیده اند. امروزنیز شاید موارد بیشماری ازچنان سرقتها حضور داشته باشد که اگر نشانی ومعرفی شوند، کمکی است برای رشد حوزه های ادبی کشورما.  

نمونه هایی ازگذشته را بیاوریم:
"کاتبی نیشابوری، حسن رابه سرقت معانی خسرو متهم می کند وکمال خجندی رابه دزدی سخن حسن متهم می دارد" (2)  
می خوانیم:
گرحسن معنی زخسرو برد نتوان کرد منع
زانکه استادست خسروبلکه زاستادان زیاد
ورمعانی حسن را برد از دیوان کمال 
هیچ نتوان گفت او را دزد بردزد اوفتاد

بازهم ازکاتبی می خوانیم:

شاعرنباشد آنکو هنگا م شعرگفتن
زاشعاراستادان آرد خیال درهم
هرخانه یی که او را ازخشت کهنه سازند
مانند خانۀ نبود بناش محکم

وازجامی است:


زهرجا جمع کردی چند بیتی
بدیوانت نبــینم غیراین هیــچ
اگرهریک بجای خود رود باز
بجزکاغذ نماند برزمین هیــچ

به این شعرحسن دهلوی نگاه کنیم:

ازسخن دزدی نیارد شد کسی صاحب سخن
دیو گرانگشتری دزدد سلیمان کی شود
ازفضول حاسدان فضل حسن مخفی نماند
آفتاب اندرپرخفاش  پنهان کی شود . . .

ای حسن برآستین نظـــم خــود نــو کن طراز
خاصه این ساعت که طرز خاص پیدا کرده ای
 (3)    
با گسترش حوزۀ تفکر و انتشارفراورده های مختلف انسانی، سرقت ها نیز وارد حوزه های خارج از شعرشده اند.
نمونه هایی را میاورم:
·                   سالها پیش بود، برحسب تصادف دریکی ازصفحات انترنیتی نبشته یی ازاین قلم باعنوان " بازتاب ستم برزن هزاره در . . . " را دیدم، که با نام دیگری به نشر رسیده است. نرمک نامه یی نوشتم با این عبارات:
 برادرعزیزم، سلام.
 " بازتاب های ستم بر  . . . " از قلم خویش را دروبلاگ شما دیدم. ممنون که درانتشارآن سهم گرفته ای. اما، چرا نام مرا حذف ونام خودت را آوردی؟ ( اگر نام اصلی آن عزیز باشد). این نوشته پیشتردر    چند جای دیگربه نشررسیده است. پیشنهادی دارم امید طرف قبول قرار بگیرد: لطف نموده درتکمیل نوشتۀ یادشده بکوش. زیرا موارد و ابعاد "ستم ها برزن هزاره درزمان حکومت مطلقۀ امیرعبدالرحمان خان" بسیار بیشتر ازآن اند، که من از کتاب سراج التواریخ کاتب بزرگوار آورده ام.
عملی شدن این پیشنهاد اندکی زحمت خواهد داشت، با آن هم روزی من وخودت وتعداد دیگر خوشنود خواهیم بود.
  از یاد آوری من آزرده نخواهی بود.                                                            
                                         20- 8- 2009     
·                   احمدحسین مبلغ گرامی،که پرمغزودانشمندانه می نویسد؛ وبرحق که درمعرفی برخی زوایای اندیشمندان "مکتب فرانکفورت" ونقد اندیشه ها درافغانستان، نیزسهم درخوراحترام وارزش گزاری دارد؛ باری اطلاع یافته که هموطنی درایران، پایان نامۀ دکترای خویش را با انتخاب موضوعات خوب تهیه دیده و درچند جای دیگرنیزانتشارداده است. اما، پس ازمطالعۀ آن" پایان نامه "می بیند، که عجبا!
بقیه را ازقلم خود حسین مبلغ بخوانیم:
 "  . . .  از کجا می دانستم که پایان نامهء (من درجای نام آن شخص حرف X را آوردم.با طلب پوزش ازمبلغ گرامی. مهرین) نتیجهء اندیشه دزدی (Plagiarism) ازمقالهء من( حسین مبلغ) زیر عنوان "تأملی بر گفتارهای روشنفکری درافغانستان"  است.
آنچه را که (X) در سایت انترنیتی اش  www.sahar420u.blogfa.com درسرآغاز موارد سرقتش "فشرده ی پایان نامه" و یا "خلاصه ی پایان نامه" اش (در بلاگ "و یک اشاره" دربخش نظرات) می نامد، در واقع دید گاه، رویکرد، روش و طبقه بندی های ناشی از ثمرهء کارفکری من است درهمان مقالهء نام برده ازاین جانب. و آنچه که در این جا از نظر خوانندگان می گذرد، بررسی این پلاگیاریسم است با این فراخوانی که ثمره و نتایج فکری ام که مورد غارت قرار گرفته اند، به خودم بازگردانیده شوند، نه بیشتر و نه کمتر.  "
(4)
سرقت ثمرۀ تفکر و زحمات دیگران، درهمه گوشه وکنار جهان حضور دارد. برای نشان دادن آن به چند مثال در دست داشته بسنده می نماییم:
·                   در دوسال اخیردوتن از وزرای کابینۀ خانم مرکل صدراعظم آلمان وزیردفاع  و وزیر امور آموزش وپرورش،  قربانی چنین سرقت خویش شدند. همچنان یک تن از فعالان حزب لیبرال آلمان خانم  Silvana Koch-Mehrin  ازوظایف بزرگ حزبی و نماینده گی درپارلمان اروپا سبکدوش شد. زیرا پایان نامه های تحصیلی ایشان، بهره گیری از زحمات دیگران و درواقع دزدی بود.

·                    دربارۀ پوتین رئیس جمهورروسیه نیزگفته شده است که " پايان‌نامه‌اش را درسال 1987 ازيك كتاب برداشته و بخش اعظم كارش را از روي آن نوشته است. "(5)

از روی منبع پایان معلوم می شود که در ایران نیز دزدی ادبی واندیشه یی دامنه یافته است. بنگریم:

هشدار يک مقام قضايي:
سرقت ادبي، پيگرد قانوني دارد      
·                   جام جم آنلاين:
 رئيس شعبه سرقت درمشهد گفت: سرقت ادبي 6 ماه تا3 سال زندان دارد. قاضي عليزاده رئيس شعبات ويژه سرقت درمشهد به خبرنگارما گفت: سرقت ادبي (انتحال) ازهر2 جنبه عمومي و خصوصي جرمي قابل پيگيري است و اين جرم حاکي از نيت قبليسوء استفاده کننده ازآثارديگران است. او با تاکيد برحفظ اصالت آثارادبي و حرمت اهل قلم گفت: براساس قانون حمايت ازحقوق مولفان و مصنفان و هنرمندان، هرکس تمام يا قسمتي ازاثرديگري را به نام خود يا به نام پديدآورنده بدون اجازه او و يا عالما و عامدا به نام شخص ديگري غيراز پديدآورنده نشريا پخش يا عرضه کند، به حبس تاديبي از6  ماه تا3 سال محکوم خواهد شد.قاضي عليزاده درخصوص مجازات کساني که هرگونه تغييريا تحريف درآثارمورد حمايت قانون ايجاد کنند و يا آن را بدون اجازه پديدآورنده نشردهند گفت: اين اشخاص نيزبه حبس از 3 ماه تا يک سال محکوم خواهند شد.او همچنين افزود:علاوه براين مجازات ها، شاکي خصوصي مي تواند ازدادگاه درخواست کند که مفاد حکم فرد محکوم، دريکي از روزنامه ها به انتخاب و هزينه او، آگهي شود و مرجع قضايي مي تواند نسبت به جلوگيري از نشر، پخش و عرضه آثارمورد شکايت و ضبط آن نيز دستورلازم را صادرنمايد.گفتني است، علي موسوي گرمارودي، شاعر پرآوازه کشوردراين مورد به خبرنگارماگفت: اخيرا يکي ازاشعارمعروفم که در وصف حضرت علي (ع ) سروده شده است و بارها از صداوسيما توسط خودم خوانده شده است و ازطريق مطبوعات نيز منتشرشده ، به نام فرد ديگري در يک کتاب به چاپ رسيده است.(6)

·                    درایران جفای دیگری نیزشده است، به طورنمونه درمورد چاپ های دیوان پروین اعتصامی، درجمهوری اسلامی ایران، برخی از اشعار او را هنگام چاپ دزدیده وغایب کرده اند. آنچه که بیشتربا جملۀ: سانسور کرده اند، جورمی اید. می خوانیم که:
"متاسفانه دیوان پروین دچاربرخی تحریفات و جرح و تعدیل هایی شد که اشعار کامل او را ازدسترس علاقمندان وی دورساخت. ازآن جمله است حذف ابیاتی از قصیده ای که او پس از شنیدن خبر کشف حجاب درسال 1314 با عنوان « گنج عفت » در 26  بیت سروده و این اقدام را تایید کرده . . ." (7)
 چند بیت به گونه ی نمونه ازسرودۀ  26 بیتی آن شاعرۀ بسیارعزیزمی آورم:
کس چو زن، انـــدرسیاهی قرنها منـــزل نکرد          کس چو زن، در معبــد سالوس قــربانی نبود
در عدالتخانـــــه‌ی انصاف، زن شاهـــد نداشت         در دبستان فضیـــلت، زن دبستـــــــانی نبود
دادخواهیهـــــای زن می‌مانــد عمری بی‌جواب         آشکارا بـــــــود این بیــــــداد، پنهـــــــانی نبود
بس کســـان را جامه و چوب شبانی بود، لیک        درنهــــــــادِ جمله گـــرگی بود، چــوپانی نبود
ازبــــــرای زن به میــــــدا ن فــــراخِ زنــــــــدگی        ســرنوشت و قسمتی، جز تنگ میــدانی نبود
نـــــور دانـش را زچشم زن نهـــان می‌داشتند         این نـــــدانستن ز پستی و گرانجـــــــانی نبود
زن کجــا بافنــده می‌شــد بی‌نخ و دوک هنـــر        خـــــــرمن و حاصل نبـــود آنجا که دهقانی نبود
میـــوه‌های دکّـــه‌ی دانش فراوان بــــود، لیک     بهــــــــر زن هــــرگز نصیبی زین فـــــراوانی نبود
در قفـــــــس می‌آرمید و درقفس می‌داد جان       در گلستــــان، نام از این مـــــرغ گلستانی نبود


سوء تفاهم دراقتباس مطالب

گاهی اتفاق افتاده است، که بیت شاعر و یا سخن نویسنده یی، اقتباس شده است، اما شاید به دلیل غفلت ویا تعلل ومسامحه؛ ازنام شاعر ویا نویسنده تذکری نرفته است. هنگامی که پسانترازآن، شخص نسخه بردار و یا شخص دیگری استفاده نموده است، منبع اصلی مدت ها نا شناخته مانده است. اگرشاعر ونویسنده ویا مؤرخ اقتباس کننده، دارندۀ مخالفانی باشد که درنمد سراغ موی را می گیرند، زمینه های سرزنش او فراهم شده است، بدون مراجعه به علل آن اشتباه. با تأکید به رعایت نام بردن ویادداشت برداشتن به موقع ازمنابع، شایان یادآوری است، که دربارۀ نویسندگان شناخته شده ومطرح نمی تواند، ذهنیت سرقت ادبی جایی بیابد.
دونمونه را مثال می آوریم:
1-                بوف کور
" ‌ ازميان كتاب‌ها، «بوف كور» صادق هدايت يك صفحه كامل دارد، كه ازيادداشت‌هاي ريلكه (8 )است. اين كتاب را آقاي غبرايي ترجمه كرده است. اين نشان مي‌دهد هدايت اين صفحه را جايي نوشته و منبع نگذاشته، بعد يادش رفته و فكركرده مطلب خودش است؛  (9) این موضوع، سخنان پایان کتاب شادروان غباررا نیز به یاد می آورد.
2-                صفحه یی از کتاب افغانستان درمسیر
در صفحۀ 835 کتاب افغانستان درمسیرتاریخ،درادامۀ عنوان عکس العمل ارتجاع، شادروان غبارمینویسد که  . . ."یک جوان تحصیل کرده درفرانسه (محمد یعقوب خان کندک مشرتوپچی) که به طرفداری شاه امان الله خان به جدیت خدمت کرده، ودرعهد بچۀ سقأ به همین سبب محبوس شده بود، تصورات گروه اول روشنفکران را درطی یک نثر مختصری از زندان چنین تصویرمی کند:
من دراین اوقیانوس بدبختی محکوم به فناستم، فریاد وناله، دشنام یا التماس، بغض یا محبت، کوشش ویا سستی هیچکدام مانع غرق شدن من نخواهد بود . . ."(10)
اما، سالها بعد معلوم شده است که آن سخنان نه از یعقوب خان، بلکه ازمحمدِ مسعود نویسندۀ ایرانی است که درکتاب "گل‌هایی که در جهنم می‌روید" (۱۳۲۲)، آمده است.(11)
علت آن هم این بوده است که آن سطرها به قلم شادروان یعقوب خان نساخی شده اند. یعقوب خان خسربرۀ مرحوم غباربود. آگاهی ازخویشاوندی غباربا شادروان یعقوب خان ،آگاهی ازاوضاع زندان وسازگاری جملات نقل شده با آن، توجه به آشنایی غباربه رموزکار، تردیدی نمی گذارد، که هنگام گزینش آن سطرها، غبارمتیقن بوده است که نوشته از یعقوب خان است.

یعقوب خان که واقعاً اهل درس و مطالعه بود، و هنگام زندگی سرداران جوان ( محمد ظاهر ،محمد داوود ومحمد نعیم ) در فرانسه، آنها را در فراگیری درس نیزکمک نموده بود، درکابل مورد غضب محمد داؤود قرار گرفته، روانۀ زندان شد. در زندان شاید به مطالعۀ کتاب "گلهائیکه درجهنم میروید" ویا آن بخش فشرده ازموضوعی که درصفحات متعدد به نشررسیده است، دسترسی پیدا نموده وآن صفحه را با قلم خویش  رونویسی کرده است. بدون این که ازنام کتاب محمدمسعود وصفحه و بقیه نشانی های آن  چیزی بنویسد. تصورمی شود که الزامی هم درکاریعقوب خان وجود نداشته است، که منبع ومأخد را بنویسد. حتا این تصورهم وجود دارد که نخست شخص دیگری آن را همان گونه بدون نشان دادن ونوشتن نام کتاب ویا نام نویسنده، نساخی نموده است. مسلم این است که یادداشت ها ونبشته های مرحومی دراختیارمرحوم غبار قرار گرفته؛ و غبارهم می پذیرد که نوشتۀ یعقوب خان است. زیرا متنی را که به دست می آورد، به قلم یعقوب خان است. پس غباررا دراین گزینش  تقصیری نبوده است.
این گونه موارد با آنچه تا حال پیرامون سرقت های ادبی گفتیم، هیچ وجه مشترک ندارند.

 سرقت در حوزۀ فراورده های هنرمندان موسیقی
·                   روزی با دوستم جناب حسین آرمان، صحبت ازچنین سرقت های ادبی وهنری بود؛ استاد آرمان گفت، درکشوری که آدم ربایی روبه فزونی نهاده وانواع سرقت ها رواج دارد، شعر وآهنگ را بی درد سرسرقت می کنند. بعد توضیح داد که دراین تازه گی ها دریک کشور اروپایی هموطنی شعر وآهنگی را به یکی ازحضارشرکت کنندۀ محفلی نسبت داده است، درحالیکه شعر و آهنگ ازجناب استاد یوسف
کهزاد اند. تأسف باری موضوع دراین است که آن هموطن متهم شده به سرایش شعر وترتیب آهنگ لبخندی زده وخاموش بوده است.
 سرقت فراورده های هنرمندان حد ومرزی نمی شناسد. ازسوی دیگر، متأسفانه آهنگ های بیشماری اند که از آهنگساز آن نام برده نشده است. دربسا موارد رواج نبوده است که بگویند شعرآهنگ ازکی است. نقیصه یی که به بهره برداری ها وانتساب های غلط نیز موقع داده است، امید است رفع شود.

در این حوزه عمدتاً با دوگونه سرقت مواجه می شویم:
-                     سرقت آهنگهایی که ثمرۀ زحمت وساخت دیگران است.
-                      تکثیر کست ها و سی دی ها و دی وی دی های هنرمندان، بدون اجازۀ ایشان.
بی توجهی دراین زمینه درکشورما، هم پای بی نظمی های فراگیرجامعه؛ با استفاده ازآهنگ های هنرمندانی که سردرنقاب خاک کشیده اند، به اوج خود رسیده است. یکی ازنمونه ها دراین زمینه آهنگ معروف وجذاب ملامحمد جان است. بربنیاد سخنان استاد ارجمند جناب مددی، این آهنگ نخست به وسیلۀ روانشاداستاد غلام حسین، پدرشادروان استاد سرآهنگ، خوانده شده است؛ وبعد با اندک تفاوتی درانترۀ آهنگ، آن شکلی را گرفته که درچند دهۀ پسین درافغانستان وایران شهرت یافته است.
درسی که ازاین موارد می توان گرفت این است که هنگام تهیۀ آهنگ وسپاریدن آن به رادیو ویا تلویزیون، نام شاعر وآهنگساز یادآوری شود.

·                   هنگامی که ازضرورت نوشتن ونام بردن شاعر وآهنگساز می نوشتم یادم آمد که چند سال پیش جناب استاد مددی، دردنامۀ اعتراضی درچند نشریه، درایران و آلمان وامریکا انتشار داد، زیرا در ایران، نام شاعران چند آهنگ را برداشته ونام شخص دیگری را نوشته اند.
  بربنیاد اطلاع استاد مددی؛ با استفاده ازشعر "راه نیستان" استاد خلیل الله خلیلی و شعر "یاران وطنم کو" ازجناب محمدآصف فکرت، درکنارچندشعردیگر، آهنگ هایی را درایران تهیه دیده به ناشر سپرده اند. اما، وقتی که درآلمان به روی سی دی، نگاه می کنند، نامهای خلیلی وفکرت دردوجای حذف شده و اسم داکترعارف به جای آنها نوشته شده است.(12)
                                                        

·                    موضوع نام شاعردرپیوند با یک آهنگ جناب داکترصادق فطرت ناشناس نیزسزاوار یادآوری وپرسش انگیزاست. شعرازشادروان محمد حسین شهریار، غزلسرای مشهوراست، با مطلع:
آمدی جانم به قربانت، ولــی حالا چرا
بی وفا، حالا که من افتاده ام ازپا چرا؟
و مقطع اش:
شهریارا، بــی حبیب خــود نمی کــردی ســـفر
راه عشق است این یکی، بی مونس و تنها چرا ؟
درآهنگی که جناب " ناشناس "، خوانده است، شهریارا، جای به نازنینا داده است. این غزل ازطرف حسن بنان خوانندۀ معروف ایران چند دهه پیش درصورت همان مقطعی خوانده شده است، که دراصل غزل شهریاراست.
 هنگامی که ملتفت تغییرشهریارا به نازنینا شدم، به ویژه که نازنینا درمصرع دیگری ازهمین غزل نیزبه کاررفته است، اندیشیدم که ابرازهرنظری پیرامون چنان تغییر، پیش داوری نادرست خواهد بود. شاید عامل وملحوظی درچنان تغییر وگزینش درمیان بوده است که ما ازآن بی خبریم، ویا این که درنسخۀ مورد استفادۀ ناشناس، نازنینا بوده است. ویا ؟
                                                       ^^^
توضیحات ورویکردها

1.     بهارستان جامی
2.     دکترعبدالحسین زرین کوب. نقد ادبی . جلد اول .ص 230. چاپ چهارم.انتشارات امیر کبیر.تهران 1369.
3.     منبع بالا. ص 235
4.     احمدحسین مبلغ. بررسی اندیشه ربایی Plagiarism . . . سایت پیام آفتاب. 13-11-1390
5.      سرقت ادبي درنشست «عصر روشن» / ايسنا 16-6-90
6.     جام جم انلاین. 03  شهريور 1381
7.      ازتارنمای رگباربه شیشه های الوان. نوشتۀ عبدالرحیم میرخانی
8.     Rainer Maria Rilke‏ ‏(4 دسامبر 1875 – 29 دسامبر 1926)  از شاعران مشهور قرن بیستم آلمان
9.     عبداللهي. ایسنا. نشست عصرروشن. 6 -1990
10.                       میرغلام محمد غبار،افغانستان درمسیرتاریخ.جلداول، ص 835.
11.                       محمدمسعود. "گلهاییکه درجهنم می روید." ص. 19. چاپ اول ،تهران 1320. چاپ جدید تهران 1357. ناشر، سازمان انتشارات جاویدان.
12.                       از صحبت های استاد عبدالوهاب مددی با نگارنده.

گفتمان تجزیه ویا فدرالیسم نوین برای افغانستان.


داکتر لطیف طبیبی 
   
 

  گفتمان تجزیه ویا فدرالیسم نوین برای افغانستان؟

 
1ـ سخن آغازین
به روز سه شنبه هفتم سپتامبر 2010 یک نهاد تحقیقاتی انگلستان  که بنام مطالعات استراتژیک بین المللی (آی. آی. اس. اس) یاد می شود، پنجه روی تقسیمات جغرافیایی و شکل نظام سیاسی افغانستان گذاشت. آقای جان چپمن، رئیس این مرکز، درسخنرانی افتتاحیۀ جلسه رونمایی ازسالنامه 2010  این انستیتوت در مورد مسائل جهانی گفت:
در حالی که جنگ درافغانستان از مرز ده سال فراتر می رود، صبر و حوصله مردمی که کشور هایشان در افغانستان حضور نظامی دارند، برای حضور نظامی دراز مدت در این کشور کمرنگ تر می شود.
پژوهشگران این انستیتوت تحقیقاتی به این باوررسیده اند، که باید کشورهای غربی تغییر بنیادی درساختار افغانستان بیاورند. با این معنی که افغانستان به طرحی "فدرال گونۀ" نیاز دارد. این طرح نمی تواند به عنوان پایان نقش بین المللی در افغانستان باشد، اما هرگاه این برنامه عملی شود، بسیاری سربازان ناتو می توانند از افغانستان بیرون آورده شوند و آنانی که در آنجا باقی می مانند می توانند، به جای جنوب در شمال تمرکز کنند. این طرح برای طالبان این زمینه را میسرمی کند تا مناطق خودشان را اداره کنند و عملیات نظامی در صورت انجام شود که القاعده به این مناطق برگردد.
به روز شنبه 10 اگست 2013 دروئب سایت "بی بی سی" رسانه‌ها از سرتاج عزیز مشاور روابط خارجی نخست وزیر پاکستان، نقل کردند که پاکستان طرح دادن شمار از ولایات افغانستان به گروه طالبان را مطرح کرده است.
                  

در آن زمان این پیشنهاد در محافل رسانه‌یی و سیاسی افغانستان، واکنش های فراوان برانگیخت. هرچند این مسأله از سوی حکومت پاکستان رد شد، اما حامل این پیام به حکومت افغانستان، عمر داوودزی سفیر پیشین افغانستان در اسلام آباد بود که خود بیانگر جدیت پیام است.
اکنون بعد ازده سال جنگ،خونریزی و ویرانی افغانستان، برخی ازکشورها و نهاد فرهنگی جامعه جهانی به فکرتجزیه این سرزمین افتاده اند. نظریات مختلف نهاد های پژوهشی درباره تجزیه افغانستان این واقعیت را می رساند که تا چه اندازه جامعه جهانی به سردرگمی" کجا آباد" افغانستان گرفتارشده است.
امیدوارم اکنون این درک به  برخی از روشنفکران و مردم افغانستان به اشکال مختلف روشن شده باشد که، دیگر ما با تعریف شرایط عادی "سیاست بازسازی" افغانستان توسط جامعه جهانی، مواجه نیستیم .پس بهتر است به جای پاسخ دادن برخی عناصرونهاد های پژوهشی جامعه جهانی،خود ما به سراغ پاسخ ناموزنی های تاریخی، اجتماعی اقوام وادی های هندوکش برویم.
اگرچه مدتها پیش پروفیسور عنایت الله شهرانی طرحی را برای توجه به نظام فدرالی ریخت واز مدت هاست که عبداللطیف پدرام  رهبر حزب کنگره ملی افغانستان و از ناشران "جریده فدرال" معتقد است که کشور به بحرانی ملی دچار است و راه حل آن را نظام فدرالی می داند، منتها جامعه فرهنگی بیرونی افغانستان یک لحظه به پای نقد گفتمان طرح ها واندیشه هاب ارائه شده ننشست.
با توجه به بدیهی بودن این نظریه که هر گروهی ازانسان ها تشکیل « ملت» نمی دهند، و افغانستان از جملۀ کشورهای است که از مدت ها، قدرت های مرکزی نا کار آمدی در آن حکومت کردند و تا کنون ناموزونی اقتصادی و اجتماعی را با خود حمل می کند، و این یکی از عوامل است که باعث عدم پروسه شهروندی گشته است. با درنظرداشت چنین بررسی تاریخی، صحبت سرساختار قدرت مرکزی و ناموزونی اقتصادی این کشور از جمعله مسائلی است که باید نیرو های روشنگر افغانستان به گفتمان نقادنه سر ساختار قدرت مرکزی آن، به پردازند.
2- ضرورت مسئله ء ساختاری
پرسش اساسی در بارۀ ساختارسیاسی افغانستان این است که؛ چه نظام اجتماعی واقتصادی باید دراین جامعه حاکم باشد؛ تا بتواند روند اقتصادی و اجتماعی شکوفانی را بر پایه عدالت عمومی میان مردم به وجود بیاورد؛ و روابط اجتماعی ناموزونی کنونی را از بین ببرد؛ و روابط اقتصادی و اجتماعی اقوام وادی های هندوکش را به پروسه شهروندی ارتقا دهد. بدبختانه که ما در افغانستان تا امروز چنین نظام اجتماعی نداشتیم و نداریم.
 بنابر آن، بهتر است آن عده ازعناصری که گفتمان تجزیه افغانستان را به بحث می کشند، در عوض صحبت تجزیه برای آگاهی ازنظام های پیشرفته جهان، سر روند نظام فدرالی مدرن به مثابه نمونهء نظام کارآمد جوامع امروزی صحبت نمایند. تا بتوانیم به نوعی به فرهنگ خود مختار ولایات افغانستان ارتباط پیدا کنیم و استنتاج منطقی درباره نظام سیاسی افغانستان بطورعموم در زمینه ارائه نمایم و به بحث بکشیم.
3ـ اشارۀ مختصر به فدرالیسم مدرن
واژهء «فدراليسم» که دراوائل در ساختارهای سیاسی برخی از کشورهای اروپایی استفاده شد، ریشه ء در واژهء «فئوداليسم» دارد . خوشبختانه فدرالیسم مدرن طعم تلخ فئودالیسم را ازاين ريشهء کهن جدا نموده است. در غیره آن صورت ؛ صحبت روی آن ما را بجائی نخواهد برد.
 از نگاه تاریخی، توسل به هرکدام از مدل های موجود و دولت های فدرالی  پیشرفته کنونی جهان می تواند مشکل آفرين برای کشوری مانند افغانستان باشد. برای اینکه دراوائل استحکام، نظام های فدرالی، این نظام ها تکیه به بزرگ مالکین داشتند. در حالیکه چنین طبقه ء اقتصادی درافغانستان وجود نداشت.
نظام های فدرالی مدرن تا به روزگارکنونی ما رسیده اند، چه در ساختار وچه در مفهوم، سير دگرگونی معانی و اشکال اجرائی آنها، بسياری چيزها را از حوزهء معنائی خود حذف کرده اند. بسيار نکته های تازه به منظومهء مفهومی خويش افزوده اند.
لهذا در صحبت های سیاسی به جای پرداختن به هر مدل و سابقه ای، بايد از تعاريف آکادميک موجود درانديشهء سياسی و اجتماعی معاصر استفاده کرد و مدل خاص کشورافغانستان را با توجه به مقتضيات تاريخی و سياسی آن سرزمين بوجود آورد.
با در نظرداشت اين نکتهء مهم که نظام « فدراليسم» در طول تاريخ دگرگونی های مختلفی را به خود پذيرفته و در هر برهه از زمان مدل های اجتماعی ـ سياسی خاصی را بوجود آورده است که نتيجهء آن وجود نظامات گوناگونی است که امروزه با صفت «فدرال» خوانده می شوند، بنياد نهادن انحصاری بحث بر پايهء هر يک از اين مدل ها نيز موجب آن می شود که برخورد بی سامان نظرات موافق و مخالف بحث را به بيراهه ببرد.
درافغانستان تا چند دهه پیش، هر قومی درسير تحولات خود تخته بند سرزمينی بود و وطن خويش را ـ در وهلهء نخست ـ در همان دور و برها می ديد.
درنیم قرن اخير، که متأثرازانقلاب بزرگ عصرارتباطات است و هنوز هم ادامه دارد، مردم در بسیاری از کشورهای فقیربين «سرزمين» های گوناگون و«اقوامی» که در آنها زندگی می کردند، رابطه ای تنگاتنگ برقرار کرده اند. اين الزامات بکلی نظام فدرالیسم را در هم ریخت و ازریشه های فئودالیسم اش برکنده و در صورت و معنائی نوی به آن ارائه کرده است.
امروزه فدراليسم زادهء انديشهء انسانی، منطقی، خرد پذير و ضروری «عدم تمرکز» است، که ديگر نمی تواند دارای ماهيتی قومی ـ چه رسد به زبانی و مذهبی ـ باشد. ديگر مردم پيرو يک مذهب، يا بکاربرندگان يک زبان، و يا بهم پيوستگان ژنيتيکی يک قوم، نمی توانند به دور سرزمين خود سيم خار دار بکشند و، به مدد معيارهای نژادی و زبانی و دينی، جريان خرد گريز «خودی و ناخودی» کردن براه اندازند.
اکنون توانمندی ناشی از حمل و نقل و ارتباطات سريع و گسترده، بهمراه گستردگی بازارهای کار و سرمايه، جريان عظيم مهاجرتی را ممکن ساخته است که هرگونه مرزبندی قومی و زبانی و مذهبی را در هم می شکند و تنها آن مرزبندی هائی را می پذيرد که آسان ساز زندگی مردمان باشد و نه هيچ چيز ديگر.مقوله های عدم تمرکز و پيدايش حکومت های فدرالی نوين زادهء پذيرش فکر کثرت گرائی و دموکراسی خواهی مدرن نيز هستند.
اين نکته را هم بگويم که همۀ ما به خوبی واقفیم که موضوع «فدراليسم» در افغانستان ـ که درظل عناوين مختلفی همچون «خود مختاری»، «خود گردانی»، «انجمن های ولایتی»، «عدم تمرکز» و غيره بسيار مورد بحث قرار می گيرد ـ با آنکه آشکارا دارای انرژی عاطفی و شخصی و اجتماعی شديدی است؛ لاکن اغلب برخورد های قوم گرایانه برخی عناصر سیاسی خونسردانه و مثبت به آن را غير ممکن ساخته و مسير گفتگوها و تعاطی نظرها را به بيراهه می کشاند.
گفتمان سیاسی و اجتماعی در امور بسيار مهمی همچون «فدراليسم»، اگر آلوده به اغراض شخصی، تجربه های ماقبل مدرن و داستان های جعلی که تبديل کنندهء «کثرت گرائی» به «تفرقه افکنی» و «تجزيه جوئی» هستند؛ بشود، ديگر نمی توان اميدی به دستيابی به نتايجی سازنده و کارا برای آن داشت.
 در عين حال، اين نکته را باید یاد آورشوم که دليل بی نتيجه ماندن اغلب بحث های پيرامون «فدراليسم» در افغانستان، آن است که هرکس می خواهد مقاصد خود را در «تعريف نگفتهء» خود از اين مفهوم بگنجاند يا از آن همانی را بيرون کشد که از پيش تصميم گرفته است. به همين دليل هم هرکس از اين مفهوم تعبير و معنائی خاص خود دارد. و درست به دليل وجود اين همه تفسير و تعبير از مفهوم «فدراليسم» است که بايد، قبل از هر کار ديگری، بکوشيم تا به يک توافق نظری در مورد خود اين مفهوم برسيم تا ديگرانی که با «برنامه های مخفی»، اما البته در ظاهر علاقمندی به کارا ساختن اين بحث، در آن شرکت می کنند؛ نتوانند بحث را به سوی بن بست و نتايج مخالف نيات بی غش شرکت کنندگان اصلی آن رهنمون شوند.
4- افغانستان و فدرالیسم
اکنون بعد از بررسی صحبت به ریشه نظام فدرالیسم ، برمیگردیم به کشور مصيبت زدهء خودمان. بايد قبول کنيم که ما، بصورت تاريخی، مردمانی هستيم اغلب خوگرفته به ساختار اجتماعی جامعه بسته بخود و «خانوادهء پدرمرکزی قبیلوی» و استبداد بی چون و چرایش. درعين حال ، همگی در جامعه ای زيسته ايم که برخلاف ادعای برخی از مورخین افغان که درآن فرهنگ و اقتصاد، دارای تاريخ مدون بلندی نیست، و دراغلب ادواراين تاريخ وچنانچه هم اکنون«دولت مرکزی قبیلوی» پديده ای بوده وهست که توسط قدرت های خارجی در این سرزمین سرهم شده که، بر گرده مردم تحميل شده است.
ما، تا اکنون که عصر جديد است، چاره ای نداشته ايم جز اينکه همين وضعيت «خانوادگی» نظام های قبیلوی که، مولد روند ساختار اجتماعی ما است، بازسازی کنيم. بدينسان تا کنون،با همهء پست وبلندهای مکرر تاريخی که در این سر زمین رخداد، بازهم همواره همان شکل سنتی نظام قبیلوی از حکومت بازسازی شده است وبس.
 در اوائل قرن بیست با روی کارآمدن سلطنت شاه امان الله با همهء شگفتی های خود، تنها جرقه ای بود که در سياهی تاريخ ما خوش درخشيد. ولی با سلطنت نادرخان و فرزند او حکومت مرکزی، در قامت شاهی پدر سالار، همهء آن ظرايف شگفتگی اصولنامه امانی را به کنار گذاشته شد، تا به بازسازی خانوادهء پدرسالار سنتی در نظام سياسی کشور بازگشت کند. در اينجا صحبت از خدمت و خيانت نیست. سخن از گزير ها و ناگزيری ها نیست. سخنم تنها در اين محدوده است که درعصر نادر خان سلطنت پدرسالاری بازسازی شد. اصولنامه های دوران امانی در تناقض آشکار با روحيهء مندرج در قانون اساسی نادر خان قرار گرفت. از اصولنامه های امانی چيزی جز پوستی زينتی باقی نماند.
سال های سال است که ما را از قدرت مرکزی «فدراليسم» ترسانده اند. حال آنکه اگر تاریخ سیاسی گذرگاه هندوکش را از قرون متمادی مورد بررسی قرار دهیم، می بینیم که با  همه دگر گونی های سیاسی و ناموزونی های طبیعی و شرایط ناهنجار جغرافیایی که این سرزمین داشته است،  اگر حکومت های آن از نگاه رشد فرهنگی و عقلانی مبتکر نظام فدرالی  نبوده اند. ولی مردم وادی های هندوکش با همين ابزار توانسته اندر يکپارچگی و بقای خود را در قلب تاريخ جهان برای مدت های مديد حفظ کنند و هر کجا هم که فتوری در تصرف این سر زمین  پيش آمده، نا گزير، مردم بدون کمک قدرت مرکزی تسليم هجوم و ايلغار و تباهی نه شده اند.
اکنون پرسشی که مطرح است ، این است که چرا لااقل در سراسر عمر نسل ما، حکومت های مستبده ،ما را از فکر فدراليسم ترسانده اند ؟ دقيقاً به دو دليل:
یکی قدرت طلبی قومگرای قدرت مرکزی؛
دومی  با ترفندهای ياد گرفته از تبليغات و نيات سیاست  گروه های چپ گرا افغانستان که خود درکی از ساختارفدرالیسم نداشتند.آنها در پوشش اندیشه استالینسم ادعای قدرت مرکزی قوی را مطرح کرده و در اين راه زیاد پای فشاری کردند.
درافغانستان در طول زمان  که ضرورت های واقعی به یک قدرت مرکزی ملموس می شد، حکومتی مرکزی ایجاد نشد که به رشد اقتصادی و پروسه شهروندی کمک کند. عليرغم تمايل شديد دولت به ايجاد تمرکزی حکومت پایدار به ناکامی و فروپاشی سيستم سلطنتی انجاميد. کودتای های پی درپی سبب کنار رفتن کلا رأس هرم قدرت مرکزی گردید. بدبختانه که برخی از عناصر اجزاء هرم تسليم اسلاميست ها شدند.
نیم قرن پیش در برنامه پلان های پنج ساله حکومت «دفتر برنامه ريزی منطقه ای» سازمان داده شد. با برنامه و بودجه کمی که اختصاص داده شده بود، هوای انديشهء «عدم تمرکز» آن هم در ساختار دولت متمرکز قبیله گرای وقت که مشکلات بسياری را برای اين روند پيش می آورد،  درنظرگرفته شده بود. ولی با حاکمیت حکومت های کودتا ساختاراجتماعی واقتصادی افغانستان ازهم پاشید.
 درتحولات اجتماعی هيچ نيروئی  جزئ "انقلاب و جنگ" نمی تواند اينگونه درهم آمیزی های اقوام را بوجود بیا آورد و سرعت به بخشد، امری که در چهاردهه اخير کارکرد آن را در سرزمين افغانستان شاهد بودیم  و نظیرش را در نقاط گوناگون دنیا هم تجربه کرده ايم.
در نیم قرن اخيرافغانها چنان در معرض روند وسيعی از جابجائی قرار گرفته اند که اکنون در هر نقطه ازافغانستان چيزی جز امتزاج قوم ها و فرهنگ ها به چشم نمی خورد.
 ما، درشرایط کنونی در افغانستان شاهدیم که برخی از سیاستمداران افغان از تعريف های نادرست قوم گرایی به عنوان معيارها برای سنجش اغراض پنهان  شخصی در بحث های شرکت کنند گان نيز استفاده می کنند. برخی از این عناصر که منظوری غير از قوم گرایی در ذهن ندارند ، در درون سيستم  فاسد افغانستان به وارد کردن معيارهای «قومی، زبانی و مذهبی» می پردازند. این افراد پيش از آنکه نگران برقراری يک سيستم فدراتيو باشند، می کوشند تا موتور «ناحيه بندی»، يا تفکيک يک سرزمين به نواحی يا «ولایات» را بر مدار جدا سازی مردمان آنها پراکنده کنند و در نواحی مختلف يک ولایت دیگر به حرکت در آورند و، از اين رهگذر، به ايجاد يک «سيستم سیاسی از درون متلاشی» شده می کوشند که، هر آن در معرض خطر تجزيه و تلاشی قرار دارد توفيق يابند.
 اينگونه اشخاص دشمنان سوگنده خوردۀ این سر زمین اند. آنها صرفاً می خواهند در راستای تجزيهء سيستم از واژهء «فدراليسم» استفادهء ابزاری کنند.
امروزه، سخن گفتن از ناحيه بندی در درون سيستم فدرالی بر مبنای تعلقات قومی و زبانی و نژادی، بکلی نشانهء غافل ماندن از امکانات نوين زيست در جوامع مدرن (حتی اگر از نظر اقتصادی پيشرفت نکرده باشند) است و از اين روست که در هر مدل سازی معاصر لازم است اينگونه ملاحظات را کلاً به کنار نهاده و به «معيارهای واقعی» مربوط به امر برقراری عدم تمرکز توجه داشت.
به نظر من، بحث دربارهء «فدراليسم» هنگامی کارا و سازنده می شود که ما بر بنياد پذيرش ناممکن بودن ادارهء يک سرزمين گسترده از طريق داشتن يک حکومت مرکزی توافق کنيم و آنگاه به اين بپردازيم که آن سرزمين را ـ در داخل يک سيستم يکپارچه ـ چگونه به نواحی مختلفی تقسيم نمائيم و، در عين حال، توجه داشته باشيم که در اين کار از استفاده از معيارهای مستثنی کننده و بيرون گذارنده اجتناب کرده و هر «ناحيه» را (به هر اسمی که خوانده شود) بر اساس قوميت و زبان و مذهب غالب بر آن تعيين نکنيم و بگذاريم تا گردش آزاد افراد در داخل اجزاء يک سيستم هرچه بيشتر ممکن و تسهيل شود.
در همهء اين سخنان، دلايل ضرورت انتخاب يک نقطهء عزيمت درست بر هر ملاحظهء ديگری پيشی می گيرد. اگر پرسش آن باشد که: «چرا خواهان سيستم حکومتی فدرال برای "ايالات متحده افغانستان" هستيم؟» پاسخ نمی تواند آن باشد که:
 «زيرا افغانستان از سکونت اقوام گوناگون با زبان ها، فرهنگ ها و اديان مختلف بوجود آمده است». اين دليل بيشتر به درد تجزيه طلبی می خورد تا هواخواهی از سيستم فدرالی. پاسخ معقولتر و بجاتر می تواند آن باشد که: «ما، بخاطر گستردگی وسيع سرزمين مان و نيز برای گستردن دموکراسی و سوکولاریسم، آزادی، و برای حاکم کردن مردم بر سرنوشت محل سکونت خويش که با آن رابطهء دائمی و تنگاتنک دارند، خواهان عدم تمرکز و خودگردان کردن بخش های مختلف هستیم».
                                                                                              باعرض حرمت نوامبر 2013 تورنتو