Sonntag, 27. September 2015

گروه طالبان در کندز چه کرد؟ ن.مهرین .-شعر مقاومت. . . پرتو نادری / مولانا از کدام زنجیر سخن میگوید؟ انور امینی

پرتو نادری 


افغانستان کشور بی پرچم،
کشور بی سرود!

بخش یکم
یاد دهانی کوتاه
 درسال‌های 1997-2002 که در شهر پشاور پاکستان برای بخش جهانی پارسی رادیو بی بی سی کار می کردم، افزون بر گزارش‌های  خبری روزمره، هر هفته یک برنامۀ فرهنگی  نیز تهیه می کردم این برنامه« گزارش‌های فرهنگی افغانستان» نام داشت. این برنامه برای من این زمینه را فراهم ساخت تا درپیوند به بخش‌های گوناگون فرهنگ و زنده‌گی فرهنگی افغانستان گزارش‌هایی را تهیه کنم. یکی از این برنامه ها ویژۀ سرودهای ملی افغانستان بود. در این برنامه به سرگذشت سرودهای ملی در افغانستان پرداخته شده بود که در این پیوند با چند تن از آگاهان پناهنده در پشاور نیز گفتگو‌هایی انجام داده بودم. بعداً بر بنیاد این گزارش  نوشته‌یی فراهم کردم زیرنام « افغانستان کشور بی پرچم ، کشور بی سرود! ». این نوشته  در شمارۀ دوم سال 1380 فصل‌ نامۀ چاووش نشر شده بود. این روزها این شمارۀ چاووش به دستم رسید و نوشتۀ خود را در آن دیدم. پنداشتم بهتر خواهد بود تا آن را باز نویسی کنم و ماجراهای سرود ملی زمان کرزی را نیز بر آن بیفزایم.
باید بگویم که چاووش را استاد رحیم ابراهیم، اسدالله ولوالیجی، عالم کوهکن، داکتر نصرالله ناصر و چند تن دیگر به نام ارگان نشراتی کانون فرهنگی میر علی شیرنوایی در پشاور پایه گذاری کرده و آن را گرداننده‌گی می کردند. رحیم ابراهیم مدیر مسوُول چاووش بود. من نیز با این نشریه هم‌کاری داشتم.
***

شماری از کارشناسان تاریخ معاصر افغانستان، بر این باوراند که در دوران پاشاهی امیر امان الله خان ( 1919-1929) تلاش‌هایی صورت گرفت تا برای کشور یک سرود ملی ساخته شود. چنین بود که  در همین سال‌ها آهنگی ضربی‌یی ساخته شد که در مراسم رسمی دولتی به گونۀ سرود ملی نواخته می شد.
حبیب الله رفیع نویسندۀ زبان پشتو باری برای من گفته بود که این آهنگ بر بیناد یک شعر پشتو ساخته شده است. این که این شعر از سروده های کدام شاعر بوده رفیع توضیحاتی به من نداده است. غیر از این در بررسی های که در پیوند به سرگذشت سرودهای ملی در افغانستان صورت گرفته، چنین شعری دیده نشده است. با این حال حبیب الله رفع می گوید او این شعر را در کتابخانۀ شخصی خود دارد. با این حال آن چیزی را که در زمان امان الله خان  به نام سرود ملی پخش می کردند، پارچه موسیقی یی بوده بدون شعر. ظاهراً تا کنون نشانه و مدرکی  وجود ندارد که بیان گر آن باشد که در دوران پادشاهی 9 ماهۀ  امیر حبیب الله کلکانی  چنین سرودی  وجود داشته است؛ اما در سال‌های نادرشاه گونه‌یی از  سرود رزمی بدون تصنیف وجود داشته که بیشترینه در مراسم نظامی نواخته می شده است. ظاهراً این سرود به گونۀ یک سرود مارش نظامی در 1933 ساخته شده بود که از آن به گونۀ سرود ملی استفاده می شده است.  فکر نمی شود که از سرودهای زمان امان الله خان و نادرخان ضبطی برجای ماند باشد!
در پادشاهی دراز مدت محمد ظاهر شاه ( 1933-1973)  سرودی وجود داشت بدون شعر. این سرود سال‌های درازی عمرکرد. این سرود نه تنها شبانه‌ها در پایان برنامه‌های شبانگاهی رادیو افغانستان پخش می شد؛ بلکه در میدان هوایی بین المللی کابل هنگام پذیرایی رهبران کشورهای دوست نیز به وسیلۀ گروهی از نوازنده‌گان نظامی به حیث سرود ملی افغانستان نواخته می شد. با این حال این سرود در میان مردم بیشتر به نام« پاچاهی سلام» یا « سلام شاهی » شهرت داشت تا به نام سرود ملی!
اساساً این سرود گونۀ حرمت‌گزاریی بود برای شاه و مقام او. چنان که در پایان برنامه‌های رادیویی نه به نام سرود ملی؛ بلکه به نام « سلام شاهی» به نشر می رسید که در پایان آن گفته می شد: « عمر دی دیرشه پادشاه!»
این سرود پس از شب 25 سرطان 1352 دیگر هیچ‌گاهی پخش نشد. برای آن که داود خان، پسرکاکای شاه  در نتیجۀ کودتایی بساط چهل سالۀ سلطنت ظاهر شاه را درهم پیچید. سرود « سلام شاهی» از ساخته‌های استاد فرخ افندی است که به وسیلۀ آرکستر اردو اجرا شده بود.
باری دریکی از شماره های سال 1318 خورشیدی مجلۀ کابل دیده بودم که از شاعران خواسته شده بود تا برای سرود ملی شعر بسرایند؛ البته زبان شعر در این فراخوان مشخص نشده بود. از این فراخوان چنین می توان نتیجه گیری کرد که گروهی برای ساختن سرود ملی کماشته شده بودند. این که بعداً چرا این سرود ملی یا سلام شاهی بدون شعر و تصنیف ساخته شد، دلیل آن بر من روشن نیست. شاید هنوز شاعران با چگونه‌گی های یک سرود ملی آشنایی  نداشتند  تا چنان سرودی را بسرایند، شاید هم بعداً تصمیم گرفته شده بود که باید این سرود ملی بدون شعر بوده باشد. در هر صورت سرود ملی یا سلام شاهی زمان محمد ظاهر شاه شعر نداشت و تنها یک آهنگ بود.
***
با پایه گذاری نظام جمهوری داودخان این تنها سرود ملی یا سلام شاهی نبود که در حنجرۀ روزگار خفه شد؛ بلکه همراه با نظام شاهی، قانون اساسی و پارلمان نیز به نقطۀ انجام رسیدند. رسانه‌های غیر دولتی قفل خوردند، فعالیت‌های احزاب و سازمان‌های سیاسی غیر قانونی شدند. هرچند داودخان بعداً قانون اساسی خودش را در کشور نافذ ساخت، با این حال افغانستان در دوران او کشوری بود بدون پارلمان و مطبوعات آزاد و فعالیت های آزاد حزبی و سازمانی.
به همین‌گونه مدت زمانی در نظام جمهوری داودخان سرود ملی وجود نداشت. اساساً تا این زمان مردم افغانستان با مفهوم سرود ملی آشنایی چندانی نداشتند و سرود ملی برای شان امر مهمی نبود.
هرچه بود تغییر نظام شاهی به جمهوری  با استقبال قابل توجهی مردم رو به رو گردید. بعضی از جریان‌های چپی از جمله پرچمی‌ها که در سرنگونی نظام شاهی با داود خان سهم داشتند، با تمام قوت به حمایت از نظام جمهوری داودخان برخاستند تا آن پیمانه که بعداً حزب خود را منحل اعلان کردند که گویا اهداف این حزب در برنامه های کاری و سیاست های داودخان وجود داشت.  با این حال آن ها تا آخر با داودخان وفادار باقی نماندند؛ بل‌که ایتلاف با خلقی‌ها و در زیر چترحمایت مسکو نظام جمهوری داود خان را با راه اندازی خونین ترین کودتاه در ثور 1357 از پای انداختند. در مقابل بخش دیگر از جنبش چپ که از الگوی انقلاب توده یی چین پیروری می کردند با جمهوریت به مخالفت برخاستند؛ ولی شدت مبارزۀ آنان به آن پیمانه نبود که بتواند نظام را با خطر سرنگونی رو به رو سازد.
در این میان جریان سیاسی که قویاً  در برابر نظام جمهوری قرار گرفت و آن را با چالش‌های جدیی  رو به رو کرد، جریان اسلام سیاسی در کشور بود. چنان که آن‌ها تا راه اندازی یک رشته جنگ‌های گوریلایی با دولت به پیش رفتند.
به همین‌گونه نخستین پناهنده‌گی خانواده‌ها از افغانستان به کشورهای غربی به زمان دوادخان بر می گردد، البته این خانواده‌های وابسته به رده‌ها و طبقات بالایی جامعه بودند و یاهم خانواده‌های کارمندان بلند پایه‌یی نظام شاهی بودند که زنده‌گی در زیر نظام جمهوری داود خان را برای خود دوزخی  تلقی می کردند. در مقابل رده‌های میانی جامعه، کارشناسان و کارمندان دولت، آموزگاران و استادان دانشگاه‌ها چشم انتظار آن بودند تا جمهوریت تکانه‌یی را در حرکت کند و سنگ‌پشت‌وار جامعه در جهت رشد و توسعۀ اجتماعی و افتصادی پدید آورد. اساساً مردم افغانستان از حرکت کند اجتماعی و اقتصادی و تنبلی‌های نظام سلطنتی خشته و دل‌گیرشده بودند و چشم آن داشتند تا کشور با شتاب بیشتری به سوی توسعه گام بردارد.
من در آن رزوگار دانش‌جوی دانشگاه کابل بودم، یادم می آید که بدون ازچند شاعر سرشاس  دیگرهمه شاعران در شهرکابل چکامه‌ها و سرودهای بلند بالایی در توصیف نظام جمهوری و شخص داودخان سرودند که این سروده‌ها به وسیلۀ رادیو افغانستان به نشر می رسید. بعداً دامنۀ چنین سرودپردازی‌ها به ولایات نیز کشیده شد. گویی گونه‌یی شعر سرایی همه‌گانی در سراسر کشور آغاز شده بود. چنان که شاعران از تمام ولایات  شعرهای شان را به نشانی رادیو افغانستان می فرستاند تا نشر شود. رادیو افغانستان هم برنماۀ ویژه‌یی برای نشر شعر شاعران راه اندازی کرد و شعرهای شاعران به صدای گوینده‌گان رادیو از این برنامه نشر می شد. واژۀ تانک نخستین بار در همین زمان بود که وارد شعر فارسی  کشور شد.
تانک چون  اژدهای سرکش و مست
در دل جاده راه می پیمود
قهرمانان ستاده بر پشتش
چهره‌ها  تاب‌ناک و خشم آلود
این شعر از رازق فانی است که بعداً ظاهرهویدا آن را در آهنگی اجرا کرد. در همین حال استاد رحیم الهام در شعری از جمهوریت این گونه استقبال کرده بود.
الا شیپور آزادی!
نوا کن مست چون تندر
که جمهوری به خوش کامی
علم افراخت در کشور
به همین‌گونه کمتر آوازخوانی در این دوره  بود که آهنگی یا آهنگ‌هایی در توصیف جمهوریت اجرا نکرده باشد. در این دوره یکی از آهنگ‌های که بسیا گل کرد، آهنگی بود ازځلاند. شعر این آهنگ از فاروق فلاح است که در آن روزگار در دانشکدۀ زبان و ادبیات پارسی دری دانشگاه کابل استاد بود و نخستین بخش آن شعر این گونه در حافظۀ من باقی مانده است.
به همه نسل جوان
به همه عسکر جان‌باز و صفا طینت ما
به همه قوم غیور
به همه مردم با همت و زحمت‌کش ما
به همه ملت ما
ای خدا نظم جمهوری افغان مبارک باشد
تا جهان هست خدایا به سلامت باشد
 این آهنگ ځلاند به مانند سلام شاهی  همه شبه در پایان برنامه‌های رادیو افغانستان پخش می شد. افزون بر آن ، این آهنگ در آغاز برنامه‌های بامدادی و چشات‌گاهی نیز پخش می گردید. ظاهراً این امر چنین پنداری را در میان کارمندان دولت و رده‌های مردم پدید آورده بود که این آهنگ به گونۀ سرود ملی کشور پذیرفته شده است.
البته در هیچ یک از اسناد دولتی  این آهنگ به نام سرود ملی ثبت نشده است؛ بلکه این ذهنیت مردم بود که چنین حیثیتی را به این آهنگ داده بود. چنان که بعداً سرود ملی داودخان به زبان پشتو ساخته شد. شاید بتوان گفت که نخستین بار در زمان داودخان بود که  سرود ملی  به مفهوم گسترده تری  در ذهن و روان مردم راه باز کرد و مردم در شهرهای و دهکده سرودی را می شنیدند که از آن به نام سرود ملی یاد می شد.
  شاید هم برنامه چنین بود که این سرود بر اساس یک شعر پشتو ساخته شود. هرچند در ظاهر امر از همه شاعران بدون آن که زبان ان مشخص شود، خواسته شده بود تا برای سرود ملی شعر بسرایند.  این که چه شمار شاعران در  برنامۀ سرود ملی داود خان سهم گرفتند و شعر سرودند به ما روشن نیست.  سرانجام سرود ملی داود خان بر بنیاد این شعرعبدالروف بینوا ساخته شد.
څو چه دا ځمکه آسمان وی
څو چه دا جهان ودان وی
څو چه ژوند په دی جهان وی
څو چه پاتی یو افغان وی
تل به دا افغانستان وی
تل دی وی افغان ملت
تل دی دوی جمهوریت
تل دی وی ملی وحدت
تل دی وی افغان ملت – جمهوریت
تل دی وی افغان ملت – جمهوریت
ملی وحدت – ملی وحدت
***
ترجمۀ فارسی دری
تا که باشد این زمین و آسمان
تا که آبادان باشد این جهان
تا که باشد زنده‌گی اندرجهان
تا که یک افغان باشد در میان
همیشه  باشد افغانستان
 همیشه باشد ملت افغان  
جاودان باشد وحدت ملی
جاودان باشد افغان ملت  – جمهوریت
جاودان باشد افغان ملت – جمهوریت
ملی وحدت ، ملی وحدت
***
در میان شماری از هنرمندان باورها چنین است که آهنگ ساز سرود ملی دوران داودخان نیز استاد فرخ افندی است که بعداً به گونۀ اشتباه یا شاید هم تعمدی در اسناد رادیو افغانستان به نام استاد برشنا ثبت شده است. سرود ملی داودخان را نیز ارکستر اردو اجرا کرده است.
داود خان به دهۀ دموکراسی در افغانستان پایان داد. دهه‌یی که افغانستان  در آن تجربه‌هایی را در زمینۀ مبارزۀ سیاسی، مبارزۀ پارلمانی، مطبوعات آزاد و دموکراسی پشت سر گذاشته بود. دست کم  چنین تجربه‌هایی در جهت رشد شعور سیاسی و آگاهی اجتماعی مردم  تاثیراتی را برجای گذاشته بود. با این حال اسماعیل اکبر پژوهش‌گر موضوعات سیاسی – اجتماعی و جریان‌های سیاسی در افغانستان، چنین باور دارد که: « مردم افغانستان حتا در زمان داودخان نیز آماده‌گی ذهنی کمتری داشتند تا نیازسیاسی – اجتماعی سرود ملی را درک کنند.»  او می گوید: « درست است که نخستین بار با همان سرودی که در زمان داودخان ساخته شد، ما با ترمنولوژی و اصطلاح سرود ملی آشنا شدیم؛ ولی فکر نمی کنم که این سرود احساسات مردم را ترجمانی کرده باشد، یا ملت به صورت عموم آن را درک کرده باشند. البته در مورد شخص داودخان و احساسات ملی او انسان می تواند سخنان مثبتی گوید و به او احترام کند. او در بارۀ تشکیل ملت و چنین چیزهایی علایق و احساساتی داشت؛ ولی این موضوع از پایان نبود . درمیان جامعه یک چنین چیزی  وجود نداشت. من فکر می کنم مردم در برابر سرود ملی داود خان هم بی تفاوت بودند و آن را درک نمی کردند.»
در ثور یا اردیبهشت ماه 1357 زمانی که حزب دموکراتیک خلق افغانستان در نتیجۀ یک کودتای خونین، قدرت در افغانستان را قبضه کرد. آن‌ها در همان نخستین ماه‌های قدرت سرودی را از رادیو افغانستان به نام سرود ملی پخش کردند. شعر این سرود از سلیمان لایق است و آهنگ آن را سلیم سرمست ساخته است.
ګرم شه لا ګرم شه
ته ای مقدس لمره
ای دی آزادی لمره
ای دی نیکمرغی لمره
*
مونږ په توفانونو کی
پری کری د بری لاره
هم د تورو شپو لاره
هم د رنایی لاره
سره در سربازی لاره
پاکه  د وروری لاره
*
دا انقلابی وطن
اوس د کارګرانو دید
دا  د زمرو میراث
اوس د بزګرانو دی
تیر شو دستم دور
وار د مزدورانو دی
*
مونږ په نریوالو کی
سوله او وروری غواړو
مونږ زیار استونکو ته
پراخه آزادی غواړو
مونږ ورته دودی غوارو
کور غوارو کالی غواړو

ترجمه به فارسی دری
گرم شو بسیار گرم شو
ای خورشید مقدس
ای خورشید آزادی
ای خورشید نیک بختی!
*
ما در دل توفان‌ها
 گشودیم راه پیروزی را
راه شب‌های تاریک را
راه  روشنایی را
راه سرخ سربازی را
و راه پاک برادری را
*
این میهن انقلابی
حال از کارگران است
این میراث شیران
حال از کشاورزان است
بگذشته دوران بیداد
حال دوران مزدوران است
*
ما برای جهانیان
صلح و برادری می خواهیم
ما برای زحمت کشان
آزادی گسترده می خواهیم
 برای شان نان می خواهیم
خانه می خواهیم، جامه می خواهیم
این سرود در شهرها، دهکده‌ها  و حتا دور دست ترین دهکده‌ها پخش می شد. شاگردان مکتب‌ها هر بامداد پیش از آغاز درس این سرود را به گونۀ گروهی می خواندند. صدها هزار نسخه از این سرود چاپ شده و به تمام اداره‌های دولتی، مکتب ‌ها و دگر نهاد‌ها اجتماعی فرستاده  شده بود. دولت می اندیشید که پخش این سرود در مکتب ها در شهرها و دهکده ها و دیگر نهادهای دولتی به مفهوم نشانۀ حاکمیت دولت برتمامی هستی مردم و کشور است. شاید یکی از دلایلی که مجاهدان در نخستین سال‌های جنگ با نظام حزب دموکراتیک خلق بر مکتب‌ها حمله می کردند، گاهی هم مکتب‌ها را آتش می زدند و معلمان را می کشتند، انگیزه اش بر گردد به پخش همین سرود در مکتب‌ها. حزب دموکراتیک در آن سال‌ها مکتب ها را به پایگاه اندیشه‌ها و مرکز حاکمیت خود در دهکده‌ها بدل کرده بود. با این هه هر قدر که دهکده ‌ها از اختیار دولت بیرون می شد، طنین این سرود  به دامنه های شهرها محدود می گردید تا این که در زمان داکتر نجیب الله دیگرحتا در مکاتب کابل نیز خوانده نمی شد و تنها در نشست های رسمی بود که پخش می شد.
حبیب الله رفیع این سرود را از نظر محتوا سرودی می داند که: « نه تنها هیچ‌گونه روحیۀ ملی در آن وجود ندارد؛ بل‌که بیشتر با روحیۀ کمونیستی سروده شده است.» او می گوید که: « همین روحیۀ کمونیستی سبب شده است تا نامی از افغان و افغانستان در آن وجود نداشته باشد. به عقیدۀ او حتا بخش‌ آخر آن برای انتر ناسیونالیسم کاگری سروده شده است که در آن صدای ملی و خواسته‌های ملی وجود ندارد.»
در آن سال‌ها سرود دیگری نیز در افغانستان اجرا می شد و آن سرودی بود که به نام سرود انترناسیونالیسم کارگری شهرت داشت. البته اجرای این سرود وابسته به سازمان‌ها حزبی بود. نشست‌های حزبی از پایین تا بالا با اجرای همین سرود اغاز می یافت و تا جای که در حافظه دارم، نخستین سطرهای آن سرود چنین آغاز می یافتند:
برخیزید نفرین گشته‌گان خاک!
ای گشنه‌گی را محکومین
فریاد عدالت خیزد بی‌باک
از انفجار واپسین
یک جا شویم و فردا
انتر ناسیونالی شود سرنوشت انسان‌ها
به باور اسماعیل اکبر پخش سرود انتر ناسیونال در نشست‌های حزبی آن روزگار تقلید ناشیانه‌یی بود که نمی توانست سود و نتیجۀ مثبتی در پی داشته باشد. او می گوید:« در کشوری مانند افغانستان که هنوز درست تشکل ملی به وجود نیامده است، چه برسد به احساسات بین المللی. سرود انتر ناسیونال در کمون پاریس در جریان انقلاب کارگری پدید آمد و مظهر یک دورۀ خاصی از تاریخ اروپا است که جنبش‌های کارگری، بین المللی می شد و انتر ناسیونال تشکل می یافت. این سرود در آن وقت به وجود آمده است. من فکر می کنم در افغانستان کارگرها آن را درک نمی کردند و تنها بخش بسیار محدودی از روشن‌فکران آن را درک می کردند. تنها همین گونه کاپی شده بود و در نشست‌ها خوانده می شد. احساسات واقعی در آن وجود نداشت. شاید چنین احساساتی پیش یک عده مردمان خاص وجود می داشت که البته آن احساسات هم بیشتر از این که احساسات ملی یا عدالت‌خواهانه یا دارای اهدافی باشد، یک احساسات گروهی و حزبی بود و چندان آمیخته‌گی با حرکت ملی یا احساسات عدالت‌خواهانۀ اجتماعی که انتر ناسیونالیسم را بازتاب دهد نداشته است.»
حکومت مجاهدین نیز در آغاز سرود ملی نداشت تا این که محمود فارانی شعری سرود و فرید شیفته بر آن آهنگ ساخت. این سرود بعداً در مراسم رسمی حکومت مجاهدان و در رادیو تلویزون دولتی به نام سرود ملی به نشر می رسید.
قلعۀ اسلام، قلب آسیا
جاودان آزاد، خاک آریا
زادگاه قهرمانان سترگ
سنگر رزمنده‌گان خدا
الله اکبر، الله اکبر ، الله اکبر
*
تیغ ایمانش به میدان جهاد
بند استبداد را از هم گسست
ملت آزادۀ افغاتستان
در جهان زنجیر محکومان شکست
الله اکبر، الله اکبر ، الله اکبر
*
سر خط قرآن نظام ما بود
پرچم ایمان به بام ما بود
هم‌صدا و هم ‌نوا با هم روان
وحدت ملی مرام ما بود
الله اکبر، الله اکبر ، الله اکبر
*
شاد زی ، آزاد زی ، آباد زی
ای وطن در نور قانون خدا
مشعل آزاده‌گی را بر فراز
مردم سر گشته شو رهنما
الله اکبر، الله اکبر ، الله اکبر
قادر امامی یکی از روشنفکران جهادی می گوید: « در دوران حکومت مجاهدین یک سرود پذیرفته شده به سطح عام وجود نداشت؛ اما محمود فارانی و دل‌جو حسینی شعر هایی سروده بودند و بر آن شعرها آهنگ‌های ساخته شده بود تا به حیث سرود ملی اجرا شوند. با این حال یک سرود ملی پذیرفته شده در سطح کل کشور و با همه احزاب جهادی در دوران مجاهدین و جود نداشت. اساساً در افغانستان هیچ‌گاهی یک سرود ملی که در همه شرایط و همه نظام‌ها پذیرفته شده باشد وجود نداشته است.»
باید این نکته را روشن کرد سرودی که از رادیو افغانستان در زمان مجاهدین به نام سرود ملی پخش می شد همان سرودی بود که فرید شیفته بر بنیاد شعر محمود فارانی ساخته است. شاید شعر دل‌جو حسینی در این ارتباط بعداً اجرا شده باشد و شاید هم نتوانسته است که با سرود محمود فارانی رقابت کند. هر چند در پیوند به سرود محمود فارانی چنین سخنانی نیز وجود داشت که شماری واژگان آن را تغییر داده اند ، با این حال این سرود از گونۀ زبان رزمی – حماسی بر خوردار است و می تواند در خواننده عواطف و احساسات میهن پرستانه را بیدار می کند. او را هم به گذشتۀ تاریخی پیوند می زند، هم به روزگار معاصر، اتحاد ویک دلی در روشنایی قانون خداوند. این سرود  در رویداد تاریحی انتقال مسالمت آمیز قدرت سیاسی به وسیلۀ استاد ربانی به حامد کدرزی به حیث سرودملی کشو نواخته شد و به همین گونه تا زمانی که سرود ملی کرزی ساخته نشده بود هم‌چنان سرود ملی کشور بود.
همین جا نیز لازم است تا گفته شود که زبان شعر سیلمان لایق به مقایسۀ زبان شعر بینوا از انگیزنده‌گی بیشتر و پویایی بیشتری بر خوردار است. اساساً سرود ملی باید زبان و آهنگ بسیج کننده و هیجان بر انگیزتری داشته باشد و در اوزان پر تجرک سروده شود.
آن گونه که گفته شد، نخستین سرود ملی در افغانستان به گونۀ یک آهنگ بدون تصنیف در زمان امان الله خان آغاز پدید آمده است که از آن زمان تا کنون دست کم یک سده سپری می شود. با این حال افغانستان در بیشتر از نود سال با این همه تجربه های سیاسی و فراز و فرود تاریخی  نتوانسته است تا بر بنیاد ارزش‌های ملی – تاریخی خود از چنان سرود ملی  برخوردار باشد که رویدادهای سیاسی نتوانند آن را به آسانی از میدان به در برد. در حالی که اگر یک سرود، سرود ملی باشد و ویژه‌گی‌های ملی را در خود داشته باشد، دیگر ممکن نیست که یک نظام متکی بر ارزش‌های ملی – تاریخی بتواند آن را از ریشه برکند.  در افغانستان سرودها بیشتر دولتی بوده اند تا ملی. البته پرچم های افغانستان یک چنین سر گذشت دردناکی را نیز پشت سر گذاشته اند. گویی در زمین سیاست و دولت‌مداری این کشور تخمۀ تداوم به ریشه و ثمری نمی رسد.هر نظامی که می آید باید دست آورد های نظام پیشین را از میان بردارد، در حالی که می شود از پنجرۀ اصلاحات  به سوی دست آورد های سیاسی – اجتماعی گذشته دید.
اسماعیل اکبر  در این پیوند به این باور است که: « دلیل این امر چنین است که در افغانستان مردم در ساختن سرودهای ملی سهمی نداشته اند و روان اجتماعی مردم در آن سرودها بازتابی نداشته است.  آن گونه که دیده شده در جریان قیام‌ها و حرکت‌های ملی که به خاطر ساختن دولت ملی و لغو پراگنده‌گی و ملوالطوایفی و تشکیل ملت صورت گرفته است، کسی احساسات ملی را ترجمانی کرده و چیزی سروده و سرودۀ او زبان به زبان در جامعه تکرار شده  تا سرانجام توسط مجلس موسسان یا مجلس پارلمان به حیث سرود ملی پذیرفته شده است. یعنی آن سرود در میان ملت جای خود را باز کرده و مظهر احساسات ملت شده و بعداً به سرود ملی کشور بدل شده است. بر خلاف در کشورهای شرقی اغلب دولت‌ها به گونۀ یک عنعنۀ سیاسی ازجاهای دیگر آن را کاپی کرده و گرفته و ملت در برابر آن چندان آگاهی و اعتنایی نداشته است.من فکر می کنم که ما در همین مرحله قرار داشتیم که هنوز تشکل ملی در این جا پدیدار نبوده است.»
با دریغ تا هنوز در افغانستان در پیوند به مفهوم دولت ملی، ملت، تشکل ملت و هویت ملی نه به گونۀ علمی؛ بل بیشتر به گونۀ احساسی و هیجانی برخورد صورت می گیرد. می توان گفت که تاریخ افغانستان بیشتر تاریخ انقطاع است تا تاریخ ادامه. کسی اگر نهالی کاشت و تا آن نهال به شگوفه رسید، دیگری آمد و آن را از ریشه بر کند. تاریخ در افغانستان همیشه چنین چهره‌یی داشته است. چنین است که نظام های سیاسی در افغانستان کم‌تر حاضر شده اند حتا میراث‌ها مثبت نظام‌های گذشته را بپذیرند. هر نظام بنای پیشین را ویران کرده بنای خود را بر افراشته است. هیچ‌گاهی نشده تا یکی از این بناها به فرجام برسد و ملت در آن بیاساید. تقریباً یک سده است که افغانستان با پدیده های مانند قانون اساسی، سرود ملی و پرچم ملی سروکار داشته است؛ ولی هر نظامی که آمده نه تنها قانون اساسی؛ بلکه سرود ملی و بیروق های پیشین را نیز نفی کرده است. در حالی که در جهان زمانی که قانون اساسی، پرچم ملی و سرودملی بر بنیاد ارزش‌های راستین ملی – تاریخی یک کشور ساخته می شود، دیگر نظام‌ها حق آن را ندارند تا یک چنین ارزش‌ها و پدیده‌های ملی – تاریخی را از میان بردارند.
نظام‌ها در کشورها می آیند و می روند، ولی ارزش‌های ملی، هویت ملی  که سرودملی و پرچم ملی می توانند بخشی از آن باشند پای برجای می مانند. پرچم ملی هم‌چنان بر افراشته می ماند و کشور قانون اساسی خود را پاس‌داری می کند شاید گاهی حرکت زمان گونه‌یی از تعدیلات ، اصلاحات و تغییرات را در آن ها پدید آورد. شاید به این دلیل که جهانیان دریافته اند نظام سیاسی چیزی است و ارزش‌های ملی – تاریخی  چیز دیگری که نباید این ارزش‌ها فدای نظام سیاسی گرددد. با دریغ ما هنوز شاید به دریافت یک چنین چیزی نه رسیده ایم و یا در ساختن  قانون اساسی ، سرود ملی و پرچم ملی نتوانسته ایم به گونۀ شهروندان آگاه برخورد کنیم. وقتی پای چنین مسایلی در میان می آید ما بیشتر در پوستۀ تعلقات قومی خود فرو می رویم و تلاش می کنیم تا یک ارزش و هویت همه گانی ملی را در چارچوب یک هویت قومی و ارزش قومی تعریف کنیم .
چنین است که افغانستان در دوره های از زنده‌گی سیاسی خود بی نصیب از سرود ملی، پرچم ملی و قانون اساسی بوده است. اگرهم سرود ملی داشته، این سرود ملی نتوانسته عواطف و نیازهای هویتی همه اقوام را بازتاب دهد.
افغانستان در سدۀ بیست ویکم در اتقال مسالمت آمیز قدرت از مجاهدین به کرزی نیز نشان داد که هنوز از سیاست های خردگرا، مدنی و ادامۀ ارزش‌های ملی بسیار فاصله دارد. سرود ملی دوران مجاهدین را خاموش کردند.  هرچند قانون اساسی ساخته شد؛ اما تا هنوز امضای رییس لویه جرگه یا جرگۀ بزرگ تصویب قانون اساسی روی کاغذ خشک نشده بود که رسانه ها گزارش داند که فاروق وردک، رییس دارالانشای کمیسیون قانون اساسی، همراه با گروهی از تفوق طلبان قومی، که بعداً در دستگاه دولت کرزی مقام‌های بلندی یافتند و شاید هم در تفاهم با حامد کرزی بر آن دست برد زدند و مواردی را بر بنیاد بینش های تعصب آلود خود جعل کردند که این امر بحث‌های گسترده دامانی را در رسانه های کشور برانگیخت؛ با این حال رییس جمهور تا آخر لب از لب نجنباند که چرا بر قانون اساسی بر این وثیقۀ ملی که می توانست  چنان محور استواری همه اقوام افغاستان را به دور خود گرد آورد، چنین نا روایی و جعلی  را روا داشته اند؟ در حالی که او پاس‌دار قانون اساسی کشور بود. آنان  دامان قانون اساسی  کشوررا با لکۀ جعل آلودند.  با دریغ تا این قانون برجای است،  بحث جعل و دست برد در آن نیز دنباله خواهد داشت. هیچ معلوم نیست که فردا پرچم افغانستان چه رنگی خواهد داشت؛ قانون اساسی کشور چه گونه رقم خواهد خورد و چه سرودی  به نام سرود ملی زمزمه خواهد شد؟ برای آن که هیچ کشوری در این روزگار نمی تواند بی نیاز از چنین چیز هایی باشد!
  بخش یکم این نوشته را با شعر کوتاهی از ایملی فلبس به پایان می آوریم که آن را استاد واصف باختری ترجمه کرده است:
پرنده‌گان در سراسر جهان
یک سان آواز می خوانند
غریو از رودخانه‌های گیتی همانند است
اما هر کشوری  سرود ملی ویژه‌یی دارد
آری
انسان خردمند ترین آفریدۀ جهان است
پایان بخش یکم

.................................................................................................................

 نصیرمهرین   
  

گروه طالبان در کندز چــه کرد؟

 1 

درماه های پسین، گزارشهای وضعیت ازشمال کشور، حاکی از آن بود که طالبان برای ایجاد مراکزمانورکننده وگسترش جنگ در آنجا مشغول شده اند. جلوه های بسیارمتبارز آن در فاریاب، مؤجد تکانۀ ناچیزی در صفوف  مخالفین شد و بیش از همه زمینۀ تکان خوردن وبه شور آمدن  عبدالرشید دوستم وسفر او را به آنسوی فراهم کرد. اما، سفر وعملیات پر سرو صدای او نه تنها اندکی هم از تداوم تلاش ها وتحقق برنامه های جنگی طالبان نه کاست، بلکه اعضای طالبان با به دست آوردن شهرکندز برای سه روز، نشان دادند که برای تحقق طرح خویش زمینه ها وامکانات لازم را در دسترس دارند.

این زمینه ها را آن عواملی در دسترس طالبان نهادند که دراینجا به رئوس کلی آن اشاره می نمائیم:
  • عامل قاطعیت و مصم بودن برای دنبال نمودن برنامه های متحجر تحریک اسلامی طالبان.
  • نفوذ ودست بالا داشتن دولت پاکستان در سمت وسودادن طالبان وبهره گیری از آنها به عنوان ابزار نظامی فشار و اعمال نفوذ در افغانستان.
  • نداشتن اراده وبرنامه (ودقیق ترگفته شود،نخواستن) مبارزه با طالبان از جانب دولت افغانستان.
  • همیاری و پشتیبانی افراد و نهادهایی که بنابر علایق قومی واجتماعی ویا به دلیل بد دیدن مخالفین طالبان، نه تنها حاضر به ستیز با طالبان نیستند، بلکه از تۀ دل پشتیبان آنها می باشند.
  • بهره گیری از نفوذی های طالبان وپاکستان.
  • خشنودی وموافقت ایالات متحدۀ امریکا از سیاست مماشات وتمکین با طالبان.
  • بی کفایتی های ممتد وروبه گسترش دولت افغانستان برای حل نیازمندی های اقتصادی واجتماعی مردم که تعدادی از ناراضی ها را به سوی آنها می کشاند.
  • حضورمدرسه های متعدد که با انگیزۀ پرورش وآموزش اسلامی، دختران وپسرانی را تقدیم جامعه می کند که درراستای علایق طالبان سمت وسو یافته اند. . . .
طالبان به ویژه جناحی که رهبری ملا محمداخترمنصور را از طرف آی.اس. آی، به دست آورده است، والظواهری رهبرالقاعده نیز امارت آنها را پذیرفته، با توجه به زمینه ها وامکانات بالا و در پیوند با جنبش اسلامی ازبکستان، وبا استفاده از زمینه های که روز عید برای چنان عملیات فراهم می نماید، شهرکندز را با تمام مؤسسات دولتی وغیردولتی به چنگ آورد.
قراین نزدیکترنیز احتمال تصرف شهری را درشمال در چشم اندازمی نهاد. آنچه وزیرامور سرحدات جمهوری اسلامی افغانستان، با بستن تفاهمنامه مشهور به دندغوری انجام داد، گامی بود که به دستاوردها و عملیات تهاجمی طالبان کمک می نمود. ویا هنگامی ملا اختر منصور در پیام عیدی خویش، کشورهای شمال افغانستان را مخاطب قرارداد که از طالبان هراس نداشته باشند؛ همه و همه مساعد کنندۀ فضایی بود برای آغاز یک تهاجم.

اما در آن ســــه روز

طالبان کندز را برای سه روز به دست آوردند. با آن همه تدارک، با آن هم مشوره دهی های محتمل حامیان پاکستانی، عربی و وطنی، با آن همه انتباهی که از دوران امارت عقب ماندۀ چندین سالۀ آنها وجود داشت؛ در خلال این سه روزنمونه یی از وحشت وجهالت و ضد انسانی ترین جنایت و رفتارهای تکاندهنده را به نمایش نهادند.
                                        
آنچه را که از اعمال آنها "کمسیون حقوق بشر" و"سازمان عفو بین الملل"* انتشار داده اند، می آوریم. شایان یادآوری است که هردو گزارش مبتنی اند بر سخنان وگواهی شاهدانی که صحنه ها را دیده اند:
  • قتل: افراد را به عنوان همکار دولت ودشمن به زودی به قتل رسانیده اند.
تجاوزجنسی. در شفاخانه هجوم بردند، به زنان تجاوز نمودند وآنها را کشتند. "اعضای زن خانواده ها را مورد تجاوزجنسی قراردادند و سایراعضای خانواده به شمول مردان و اطفال را کشته اند." (گزارش عفو بین الملل)
  • ازکودکان هنگام تلاشی خانه ها استفاده کردند.
  • مؤسسات دولتی وغیردولتی را تاراج کردند.
  • ویرانگری نمودند. رادیو تلویزیون را به آتش کشیدند
  • درجاهایی موضع گرفتند که محل زنده گی شهروندان کندز بود. در واقع از آنسانها به عنوان سپر درجنگ استفاده کردند.
  • زندانیان جنایی را آزاد نمودند.
  • به زندان زنانه هجوم بردند ودست به تجاوز جنسی زدند. از آنجا نیز تعدادی را با خودبردند.
  • فضایی را ایجاد کردند، که هزاران تن ناگزیر شدند از شهر فرار کنند.
  • ده ها هزار با نبود نان وآب مواجه شدند.
                                                                    ادامه دارد

*- گزارش کمسیون حقوق بشر را روزنامۀ 8 صبح (9 میزان) نیز انتشار داده است.وگزارش عفو بین الملل گسترده تر در مطبوعات پخش شده است.


.........................................................................................................................................................

پرتو نادری

 

شعر مقاومت و چگونه‌گی آن در افغانستان


بخش چهارم

 

جنبش مشروطیت و شعر پای‌داری


  مرگ امیرعبدالرحمان، بزرگترین دیکتاتور و امیر خودکامۀ افغانستان در 1901 میلادی درحقیقت پایان یکی ازسیاه ترین دوره‌های استبداد قرون وسطایی در کشوربود. محمد صدیق فرهنگ در جلد نخست کتاب افغانستان درپنج قرن اخیر، او را امیر« مستبد با کفایت» خوانده است. ظاهرأ او به بیماری نقرص که در سال‌های اخیر زنده‌گی با آن دست و گریبان بود، در کاخ ییلاقی باغ‌بالا  بمرد. با این حال روایتی نیز وجود دارد که او به دست فرزند ارشدش حبیب الله با بانوشاندن جام داروی زهر آگین کشته شد. میر غلام محمد غبار در این پیوند  روایتی دارد در جلد نخست افغانستان در مسیرتاریخ ، ص 699 .  خبر مرگ عبدالرحمان خان  تا سه روز پنهان نگه داشته شد تا تمام  آماده‌گی‌ها برای به قدرت رسیدن او فراهم گردد. امیرعبدالرحمان( 1980-1901) بیست ویک سال برافغانستان با اتکا بر حمایت انگلیس، استبداد و خودکامه‌گی، استخبارات دولتی و سرکوبی بی‌رحمانۀ مردم حکومت کرد. در زمان او دروازه‌های افغانستان به روی هرگونه توسعۀ اجتماعی وفرهنگی بسته بود. هیچ نشریه‌یی در کشور وجود نداشت؛ مکتب تازه‌یی گشوده نشد. امیری که با امضای پیمان دیورند، نه تنها بخشی  قلمرو را به انگلیس فروخت؛ بل  مهار سیاست خارجی خود را نیز به دست انگلیس داد.  او در برابر این حاتم بخشی‌ها پول دریافت کرد و اختیار هرگونه حکومت داری در داخل کشور را.  چنین بود که با به کار بستن یک استبداد قرون وسطایی در برابر هرگونه تجدد طلبی، توسعۀ سیاسی – اجتماعی و فرهنگی  ایستاد و تا پایان زنده‌گی از خط سیاسی که انگلیس برایش کشیده بود، پای آن سوتر نگذاشت.  این گونه بود که به ظاهر یک کشور آرام  و فرو رفته در خاموشی را هم‌راه  با ادارۀ متمرکز و ارتش قوی را به میراث گذاشت؛ اما فرزندش امیر حبیب الله ( 1901-1919)  بنا بر تغیراتی که در جهان و منطقه رخ داده بود طرح یک رشته برنامه‌های اجتماعی – فرهنگی  را از بالا روی دست گرفت.  به روایت اسناد تاریخی او در هجده سال حکم‌روایی خود سیماهای گوناگونی از خود نشان داد. در آغاز تلاش کرد تا سیمای داشته باشد پابند به اصول اسلامی، به توسعۀ معارف و فرهنگ توجه نشان داد. جزاهای چون چشم کشیدن، گوش بریدن و دست بریدن را که در زمان پدرش یک امرعادی بود منع کرد و به عوض چنین جزاهایی  دوره های گوناگون زندان را تعین کرد. سیاه‌چال‌های دوران پدرش را در کابل و هرات تخریب کرد. در آغاز نسبت به حکومت هندبریتانیای بی اعتنایی از خود نشان داد.  به روایت غبار در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ ، جلد نخسست: « خواهشات لاردکرزن  وایسرای هند را... راجع به مسافرت به هند و ملاقات با او نه ‌پذیرفت و هم‌چنین نظر کرزن را در مورد تمدید خط آهن انگلیس از چمن به قندهار و از پشاور بدکه رد کرد. کرزن گفته بود که به غرض آماده‌گی دفاعی از استقلال افغانستان بایستی اردو افغانی توسط افسران انگلیس تربیه گردد. امیر حبیب الله‌‌‌خان این تمنای او را نیز عقب زد.» ص 727.  با این همه او پس از مدتی  سوار برخنگ بی لگام امارت خود در همان راهی تاخت که پدرش امیر عبدالرحمان آن راه را  در دو دهه حاکمیت استبدادی خود، هموار کرده بود. 
غبار روایت می کند که:« سردار محمد عظیم خان پسر سردار محمد اسمعیل‌خان، نواستۀ سردار محمد اسحاق‌خان که از ماورالنهر به افغانستان برگشته و در خانۀ سردار محمدعزیز‌خان نادر در قلعه‌چۀ بینی‌حصار کابل منزل گزیده بود، خوابی دید که با البسۀ سرخ سوار اسبی است. رفقای جوانش تعبیر کردند که روزی شاه خواهی شد. این خواب و تعبیر به امیر راپور داده شد و جوان بی‌گناه در ارگ محبوس و مجلس قضایی از سران سرداران محمدزایی تشکیل گردید. در این مجلس اکثریت طرف‌دار حبس یا تبعید مته بودند؛ ولی سردار عبدالقدوس‌خان اعتمادالدوله رای به کشتن آن بی‌گناه داد. نایب السلطنه سردار نصرالله‌خان چاقوی کوچک خودش را از جیب کشید و نشان داد و گفت که با این آلۀ کوچک می توان اشتری را ذبح نمود. هم‌چنین دشمن خوردی می تواند پادشاه بزرگی را از بین ببرد. پس امیر حبیب الله‌خان امر کرد متهم جوان را در باغ ارگ بردند وسنگ‌سار کردند( ثور 1291) . افغانستان در مسیر تاریخ، جلد نخست، ص 701.
به همین گونه امیر حبیب الله پس از امضای قرارداد 1905 با انگلیس نه تنها برمعاهدۀ دیورند مهر تایید گذاشت؛ بل‌که به مانند پدر اخیتار سیاست خارجی کشور را نیز به انگلیس واگذار کرد. این معاهده را از طرف حکومت هند بریتانیایی سرلویس دین با امیرامضا کرد.
محمد صدیق فرهنگ در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر، جلد نخست، می نویسد:« این معاهده در نزد دیپلومات‌های انگلیس به معهدۀ خال شهرت دارد؛ زیرا هنگامی که امیر می خواست نسخۀ انگلیسی معاهدۀ مذکور را امضا کند، یک طره رنگ از قلم او بر کاغذ ریخت، وی گفت که این ورق خراب شد و باید متن دیگری تهیه شود، دین که به ادبیات فارسی آشنا بود جواب داد: عیبی ندارد این قطره رنگ خالی است که بر رخ زیبای معاهده نشسته و این بیت خواجه را مثال آورد:

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

سردار عبدالقدوس‌خان که از جملۀ مشاورین امیر در جریان مذاکره از هواخواهان عملیات علیه ترکستان روسی بود، گفت:
امیر صاحب دقت کنید که دین صاحب سمرقند و بخارا را به شما هدیه می کند! اما دین باحاضر جوابی اظهار داشت: ببخشید خال بر روی نسخۀ انگلیسی نشسته، لهذا این امیر صاحب هستند که سمرقند و بخارا را به ما بخشند.» ص 455.
در این معاهده امیر حبیب الله این گونه متهد شده است که بار دیگر معهدۀ دیورند را گردن نهد و خود را به آن پای بند می سازد: « اعلیحضرت پادشاه فوق الذکر( امیر حبیب الله)  به این وسیله قبول می فرماید که در مسایل جزیی و کلی عهدنامۀ راجع به امور داخلی و خارجی و قراردادی که ولالاحضرت پدرم ضیا الملة و الدین نورالله مرقده با دولت عُلیۀ انگلیستان منعقد نموده و عمل شده است من نیز همان‌ها را قبول نموده و  عمل خواهم نمود  و مخالفت آن رفتار نخواهد شد.»
افغانستان در مسیر تاریخ، حلد نخست، ص 728.
بر خلاف آن چیزی که امیر  در آغاز امارت خود وانمود می کرد که گویا نسبت به حکومت برتانیای و سیاست‌های آن بی اعتنا است، با امضای این قرار داد تمام تعهدات امیر عبدالرحمان خان را بر دوش گرفت و مناسیات سیاسی افغانستان را در همان جایگاهی قرار دارد که معاهدۀ دیرند مشخص کرده بود.
غبار بر این باور است که انگلیس با این معاهده : « به سهولت توانسته بود که با وجود تغییرات زمانی، بر زنجیر معاهده یازده سال پیش‌تر دیورند یک حلقۀ محکم دیگری بیفزاید و امیر را مثل اجدادش در میدان سیاست مغلوب نماید.» افغانستان در مسیر تاریخ، جلد نخست، ص 728.

حبیب الله خان درحالی معاهدۀ خال را امضاکرد و بر معاهدۀ دیورند مهر تایید گذاشت که گذشته از شماری بلند پایه‌گان دربار، روشن‌فکران، مشروطه‌خواهان و رده‌های گوناگون مردم، انتظار داشتند تا امیر در جهت رسیدن به استقلال سیاسی افغانستان گام‌های کاری به پیش بردارد تا افغانستان سرنوشت سیاست خارجی خود را خود در دست گیرد. این امر سبب شد تا مظروطه  خواهان بیشتر از گذشته روی سیاست‌های آزادی‌خواهانه و تحول‌طلبانۀ خود پافشاری کنند و امیر را به مانند عبدالرحمان خان یک شاه وابسته تلقی کنند.
که اجرای چنین برنامه‌هایی زمینۀ آن را پدید آورد تا نخستین تخمه‌های اندیشه‌های تحول طلبانۀ اجتماعی- سیاسی در کشور پاشیده شود. ظاهراً حبیب الله درآغاز علاقه نداشت تا به مانند پدرسیمای دیکتاتورانه یی از خود نشان دهد. چنان که بنا بر موافقت او به سال (1906) نشریه سراج لاخبارافغانستان در نتیجۀ کوشش های انجمن سراج الاخبار در شهر کابل  به نشرات آعاز کرد که مولوی عبدالروف قندهاری  نگارندۀ مسوُول آن بود. البته نشرات این نشریه پس از شمارۀ نخست متوقف شد. شماری از کارشناسان بر این باور اند که امیر حبیب الله زیر فشار حکومت هند بریتانیایی دستوربه قطع نشرات سراج الاخبار افغانستان داد. با این حال گاهی  بعضی از پژو‌هش‌گران عرصۀ تاریخ  روزنامه‌ نگاری افغانستان اظهار تردید کرده اند که ممکن نشریه‌یی به نام سراج الاخبار افغانستان وجود نداشته است! همان گونه که گفته شده است که باور‌ها در پیوند به نشریۀ زیر نام « کابل» پایۀ واقعی ندارد. استاد کاظم آهنگ باری درگفت و گو‌یی با من کع برای سرویس جهانی بی بی سی کار می کردم  در یک گفت وگویی اهتصای در پیوند به سیر ژورنالیزم در افغانستان گفته بود: نشریۀ کابل افسانه‌یی بیش نیست! در پیوند به سراج الاخبار افغانستان هم  گاهی گفته شده که اظاهراً  تنها یک تن از تاریخ نگاران  کشور ادعا داشته است که گویا یک نسخه از این نشریه را در اختیار دارد در حالی که تا کنون کسی  دیگری  نسخه‌یی از این نشریه  نه در اختیار داشته و نه هم دیده است. میر غلام محمد غبار سال پایه‌گذاری  این نشریه را 1905 می داند که بیشتر از یک شماره به نشر نه رسید که او هم تاکید به کم‌یاب بودن نسخه‌های آن دارد. ظاهراً غبارهم نسخه یی از این نشریه را نداشته ورنه از چگونه‌گی نشراتی آن که گویا سبب تعطیل آن شده است یاد می کرد. تا پیدا شدن نسخه‌های از این نشریه می توان در پیوند به واقعیت آن هم‌چنان تردید داشت!

پس از امضای قرارداد خال با انگلیس  امیربه گونه‌یی خود را از خطر حملات انگلیس در امان می پنداشت چنین بود که رشته اصلاحات و تغییراتی را در زمینه‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی  روی دست گرفت. چنان که به سال 1903 مکتب حبیبیه پایه گذاری شد که به قول غبار شش شاخۀ ابتدایی این لیسه در سایر نقاط شهر کابل به نام‌های مکتب ابتدایی باغ نواب،تنورسازی،خافی‌ها، پران‌چه‌ها، مکتب « خدام حضورعالی» و مکتب هنود عالی موجود بود. این مکاتب زیر نظر « انجمن معارف» که ریاست آن را سردار عنابت الله خان بر دوش داشت رهبری می شد. به همین گونه به سال 1909 مکتب حربیه جهت  در کابل گشوده شد که مکتب حربیه سه شاخۀ کوچک‌تر نیز داشته است. مانند مکتب خوردضابطان به نام مکتب عسکری ملک‌زاده‌ها، مکتب عسکر جدید الاسلام ( نورستانی‌ها) و «مکتب عسکری اردبیلان حضور».  پرورش‌گاه کودکان یتیم در کابل پایه گذاری شد. کار پایه گذاری  فابریکه برق جبل‌السراج در 1907 آغاز شد که به سال 1919 شهر کابل را چراغان ساخت. فابریکه حربی ساخته شد و  در کنار تولیدات دیگر توانست تا باروت سفید را نیز تولید کند. شفاخانه های ملکی و نظامی ایجاد شدند. شبکه مخابراتی توسعه یافت. توسعۀ سرک‌های موتر رو  و ساختمان پل‌ها کابل را با شماری از ولایت کشور پیوند داد که این امر زمینۀ رفت و برگشت مردمان را در میان کابل و شهرهای دیگر آسان‌تر ساخت. شبکه‌های آب‌یاری جهت  افزایش تولیدات کشاورزی  در شماری از ولایات کشور ایجاد گردید. در کابل و شماری از ولایات کاخ‌های دولتی ساخته شد. با پایه گذاری یک مجلس مختصر قانون گذاری نظام‌نامه‌های تدوین گردیدند با پایه گذاری چاپ‌خانه‌ها چون چاپ‌ خانۀ سراج الاخبار و چاپ‌خانۀ مصطفای زمینه  زمینۀ پیدایی مطبوعات در کشور فراهم گردید.

 با چنین تحولاتی بود که نخستین اندیشه‌های آزادی خواهی و مشروطیت در همین سال‌ها درکابل شکل گرفت. به  قول  میر محمد صدیق فرهنگ: « کانون اصلی این حرکت مکتب حبیبیه بود که در سال  1803 تاسیس  گردیده و در سال 1909 ششمین سال عمر خود را طی می کرد، متعلمین آن که بیشترمرکب از پسران اعیان و برخی از ماموران دولت  و تجار و پیشه وران بودند، هنوز به سن وسالی نرسیده بودند که به مسایل سیاسی علاقه گیرند؛ اما معلمین مکتب که بعضی مانند دکتور عبدالغنی و برادران وهمکارانش هندی و برخی ترک و عده‌یی افغان بودند، جراید هند و ترکیه را از طریق اشتراک و جراید فارسی زبان مثل اختر استانبول، حبل المتین کلکته و مطبوعات ایرانی را از طریق دفتر خصوصی و دارالترجمه شاهی به دست آورده وتوسط آن از احوال جهان و کشورهای مجاو ر آگاهی حاصل می کردند و با افکار جدید که عمدتاً بر دو محور مبارزه با استعمار و استبداد چرخ می خورد، آشنایی به هم می رساندند.» افغانستان  در پنج قرن اخیر ، جلد نخست ، ص 464-465.
اما در پیوند به پیدایی اندیشه‌های مشروطیت میرغلام محمد غبار در جلد نخست افغانستان در مسیر تاریخ بر این باور است که نخستین جنبش مشروطیت که در حقیقت نخستین تجربۀ عملی دموکراسی در افغانستان بود، در شهر کابل در سه مرکز شکل گرفت:

·         نخست  لیبرال‌های دربار که بیشتر خواهان اصلاحات در نظام بودند،
·         مشروطه خواهان لیسۀ حبیبیه که گذشته از اصلاحات در نظام ، می خواستند تا یک نظام مشروطه را جاگزین نظام مطلق العنان سلطنتی سازند،
·          شخصیت‌های مشروطه خواه و تحول طلبی که بیرون از این دو حلقه به گونۀ جداگانه در جهت ایجاد یک تحول اجتماعی تلاش می کردند و با هم‌دیگر پیوند های دوستانه و نشست و برخاست های سیاسی داشتند.
به باورغبار بعداً از درهم آمیزی این سه دسته، حزبی به نام « جمعیت سری ملی»  به هدف ایجاد یک نظام مشروطه پدید آمد که در تاریخ به نام مشرطه خواهان نخست، هویت یافتند. هرچند جماعت مشروطه خواهان نخست، بیشتر می خواستند که با استفاده از شیوه‌های مبارزۀ آرام و به دور از خشونت‌های انقلابی اصلاحاتی را درنظام پدید آورند و حدود صلاحیت‌های امیر را  در راه رسیدن به یک نظام مشروطه مشخص و محدود سازند. آن‌ها می خواستند تا امیر را در امر توسعۀ فرهنگ و تمدن تشویق کنند  و یاری رسانند. هم چنان آن ها علاقه داشتند تا امیر استقلال کامل سیاسی افغانستان را از چنگ انگلیس برون آورد. البته در این میان شماری از مشروطه خواهان باورمند به حرکت‌های مسلحانه نیز بودند، چنان که جمعیت سری ملی در یکی از نشست‌های عمومی اش، اعضای جمعیت را به داشتن تفنگچه مکلف ساخت که بعداً گزارش این نشست همراه با فهرست درازی از مشروطه خواهان در زمستان 1909  هنگامی که امیر حبیب الله در شهر جلال آباد سرگرم  تفریح زمستانی  خود بود به وسیلۀ دو نفر از اعضای حزب ، استاد محمد عظیم  خان کارگذار فنی فابریکۀ حربی و ملا منهاج الدین خان جلال آبادی معلم شهزاده محمد کبیرخان  به او رسانده شد. ملا منهاج الدین خان در هنگام ارائۀ این فهرست به امیر می گوید که: « هدف اصلی حزب سری ملی، کشتن امیر و تاسیس دولت مشروطه است.» افغانستان در مسیر تاریخ ،  جلد نخست، ص 717.
آن گونه که در کتاب افغانستان در مسیر تاریخ آمده در پیوند به جاسوسانی که گزارش این نشست را با فهرست دراز مشروطه خواهان به امیر رساندند، دید گاه های دیگری نیز وجود داشته است. به گفتۀ غبار « در کابل گفته می شد که محرک اصلی این افشاگری هندوستانی‌های داخل حزب مثل داکتر عبدالغنی و رفقایش بودند که به یک تیر دو کبوتر زدند. یکی آن که کشور را به نفع انگلیس عقب انداختند و دیگر آن که امیر را از نشر معارف و فرهنگ جدید بی‌زاز ساختند.»  ص 718.
چنین بود که نخستین جنبش مشروطیت در افغانستان در نخستین گام‌ها با سرکوب خونین امیر حبیب الله به به سال 1909 به خاک و خون افتاد. چنان که به دستور امیر در شهرجلال آباد و کابل 45 تن را به توپ بست، یا هم در سیه چال‌ها انداخت. به قول غبار چون محمد عثمان خان پروانی را در دهن توپ بستند، امیر بر  وی عتاب کرد و او در پاسخ گفت: « زحمت مرگ ما چند دقیقه یی بیشتر نیست؛ ولی  زحمت محاسبه با شما ابدی است. ما نمی خواستیم شما را بکشیم؛ ولی می خواستیم افغانستان را اصلاح سازیم.»  به همین گونه مولوی محمد سرور واصف، چون خواستند تا او را به توپ بپرانند، قلم خواست وصیت نامه یی نوشت که با این بیت آغاز شده است:

ترک جان و ترک مال و ترک سر 
در رۀ مشروطه اول منزل است

به گفتۀ غبار اصل این وصیت نامه نزد عبدالهادی داوی وجود داشته؛ ولی او نخواسته است تا غبار از آن وصیت‌نامه نسخه برداری کند. افغانستان در مسیر تاریخ، جلد نخست، ص، 718.
جوهرشاه‌خان غوربندی از غلام بچه‌های دربار را وقتی امیر نک حرام خطاب کرد، او شجاعانه پاسخ داد: « وظیفۀ پادشاه حفظ جان، مال و ناموس رعیت است؛ اما تو نمک به حرام هستی که از دست‌برد به هستی رعیت هچ‌گونه نکرده و به ناموس مردم بی‌شرمانه تجاز م نمایی، به عوض حراست و رسیده‌گی به مردم شب و روز در عیاشی و فحاشی غرق هستی...» هنوز سخنان او به پایان نه‌رسیده بود که گلولۀ تفنگ‌چۀ شاه، چراغ هستی این میارز دلیر را برای ابد خاموش ساخت.

سرکوب جنبش مشروطیت نخست، عمدتأ این دو نتیجۀ ناگوار را به بار آورد. نخست این که جنبش مشروطیت ضربۀ سنگینی دید که در حقیقت ضربه یی بود بر اصلاحات اجتماعی – سیاسی و ترویج تمدن و فرهنگ.  با این سرکوب خونین مشروطه خواهان از هراس استبداد امیر  بیشتر به کارهای سیاسی مخفی پرداختند، نشریه یی نبود و ناچار اندیشه های شان را به وسیلۀ شب‌نامه‌ها پخش می کردند.  شاید تاریخ نشر شب‌نامه و شب‌نامه خوانی در افغانستان از همین دوران آغاز می شود. نتیجۀ دیگر این که امیر حبیب الله مشروطیت را خطر بزرگی برای بقای امارت خود پنداشت و می اندیشید که هر گونه توسعۀ فرهنگی و اجتماعی  می تواند زمینۀ آن را فراهم سازد تا جنبش مشروطیت بیشتر در میان آموزش دیده‌ گان و رده های گوناگون مردم گسترش یابد. چنین پنداری سبب شد تا او از هر گونه تعمیم و توسعۀ معارف فاصله گیرد و حتا برادر او نایب السلطنه نصرالله خان کاملا طرف‌دار بر چیدن بساط معارف در کشور شده بود.  به قول غبار در جلد نخست افغانستان در مسیر تاریخ ، نایب السلطنه حتا  خواهان الغای مکاتب در شهر کابل  بود و به امیر حبیب الله تا کید می کرد که : « از معارف مشروطه می  زاید و مشروطه نقطۀ مقابل تسلط شرعی سلطان است.» ص 720 . همان گونه که پیش از این گفته شد، سرکوب جنبش مشروطیت نه تنها تاثیر ناگواری را  بر تلاش های هدفمندانۀ روشن‌فکران آن روزگار پدید آورد؛ بلکه  دربار را نیز نسبت به چنین تلاش هایی حساس ساخته بود، چنان که نایب السلطنه، مشروطیت را نقطۀ مقابل ادامه سلطنت می دانست.
با این حال محمود طرزی با پیوند  و نفوذی که بر امیر و بر دربار داشت، توانست موافقت امیر را به دست آورد تا نشریۀ زیر نام « سراج الاخبار افغانیه» به نشرات آغاز کند.  چنین بود که در اکتوبر 1911 «سراج الاخبارافغانیه» به مدیریت محمود طرزی در شهر کابل  انتشار یافت به نشرات که نشرات آن تا 1919 ادامه داشت. سراج الاخبار در بیداری شعور سیاسی در میان جوانان افغانستان عمدتاً در کابل و گسترش اندیشه‌های استقلال طلبانه و توسعۀ فرهنگی نقش بزرگی بازی کرد. به گفتۀ میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر «  مضمون اصلی جریده را به پیروی از سیاست ترکان  جوان  خصوصاً حزب اتحاد و ترقی که محمود طرزی از هواخواهان آن بود، ناسیونالیسم آمیخته با پان اسلامیسم و مجادبه با استعمار تشکیل می داد؛ اما علاوه بر آن، ترویج معارف، مجادله با خرافات و تعلیم زبان پشتو هم از اهداف عمدۀ آن به شمار می رفت. در عین حال انتقاد غیر مستقیم بر سوء اداره و راحت طلبی بزرگان از جمله شخص شاه جسته جسته در آن به نظر می رسید  و بر نفوذ آن در داخل وخارج می افزود. به طوری که جریدۀ مذکور در جریان جنگ جهانی  به عنوان یکی از آرگان‌های موثر نشراتی حوزۀ فارسی زبانان آسیا شناخته شد.» ص 464.

سراج الاخبار را نه تنها می توان  نقطۀ عطفی در تاریخ روزنامه نگاری خواند؛ بلکه این نشریه چنان مرکزی اندیشه‌های آزادی خواهانه و اصلاح طلبانه در تعمیم چنین اندیشه های در میان نسل جوان و رده های آموزش دیدۀ مردم  جای‌گاه بسیاربلند و در خور تحسین دارد. با این حال نشریه ناگزیر از آن بود که نوشته‌های را نیز در توصیف امیر به نشر برساند.
در کتاب افغانستان در مسیرتاریخ، در این پیوند می خوانیم: «  این جریده مکتب جدید در ادب اجتماعی کشور گشود و راه نشرات تازۀ ادبی و سیاسی  با دریچۀ از زند ه‌گی جهان نوین بر رخ مطالعین باز کرد. جریده از استقلال تام مملکت حرف زد و با نفوذ استعماری دولت انگلیس مخالفت شدید نمود. این تنها نبود جریده گاه و ناگاه از هرج ومرج ادارۀ داخلی نیز انتقاد می کرد. لهذا به زودی مرکز علنی آزادی‌خواهان و اصلاح طلبان کشور گردید. البته جریده که در یک محیط مطلق العنانی شدید زیر نظر مستقیم دولت منتشر می گردید، نمی توانست با استبداد و روش شخصی شاه تماس بگیرد، لهذا برای بقای  خود به مدیحه سرایی شخص شا متوسل می شد و در این راه غلو می ورزید. او مقالات بسیاری زیر عنوان " مزایا و ثنای اعلیحضرت" می نوشت و از سیر و سفر و شکار و دربار شاه سخن می زد. مثلاً در مدح از شکار امیر چنین عنوان می کرد:

 همه آهوان صحراسر خود نهاده بر کف
 به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد

 غبار این عنوان را از شمارۀ نهم سال پنجم صفحۀ سوم ، شمس النهار نقل کرده است، ص 724.
 به همین گونه غبار مطلبی دیگری را ار سراج الاخبار نقل می کند که در آن با استفاده از زبان دور کنایی بر عدالت اجتماعی امیر انتقاد شده است:«  پادشاه بزرگ مکرم ما بر قوم ( یعنی محمد زایی‌ها) و ملت شاهانۀ شان پدر رحیم  و مشفق کریم است. همه قوم جلیل که به خاندان سلطنت سنیۀ افغانیه منسوب است، تن‌خواه نسبی دارند. تن‌خواه نسبی این است که هر فردی از افراد ذکور این قوم همین که از سن طفولیت به سن بلوغ برسد مبلغ چهارصد روپیۀ کابلی و به همین منوال  برای صنف اناثیه سه صد روپیه تن‌خواه مقرر می شود. این یک احسان بزرگ است که به این صورت در هیچ‌جا برای هیچ یک قومی  میسر نشده است.» افغانستان در مسیر تاریخ، جلد نخست، ص  724.
  با آن چه گفته آمدیم یک بار دیگر به گونۀ فشرده می تواند تاکید کرد که جنیش مشروطیت  در کشورعمدتاً  به دور محور اهداف زیرین می چرخید:
·          محدودیت اختیارات شاه  در چارچوب  قانون به هدف پایه گذاری یک حکومت مشروطه به جای سلطنت مطلقه،
·         استقلال کامل سیاسی افغانستان، به حیث یک دولت مستقل در سیاست های داخلی و خارجی،
·         حمایت از نو گرایی و پخش  دانش و فرهنگ.
البته مشروطه خواهان  پیش از پایه گذاری سراج الاخبار چنین اهدافی را از همان زمان ایجاد « جمعیت سری ملی»  دنبال می کردند و در این راه قربانی‌ بزرگی دادند. این که بعضی ها تصور کرده اند که اندیشه‌های مشروطه خواهی با نشرات سراج الاخبار در افغانستان پدید آمده و محمود طرزی رهبر جنبش مشروطیت بوده، اندیشه و باوری است که در نقطۀ مقابل حقیقت تاریخی  جنبش مشروطیت قرار داد. البته پس از سرکوب خونین مشروطیت در 1909 ،  نشرات سراج الاخبار تکانۀ بزرگی بود  تا اندیشه های آزادی و عدالت خواهانۀ مشروطیت بار دیگر در میان  جوانان و آموزش دیده‌گان کشور گسترش و توسعۀ بیشتری پیدا کند. چنان که شماری از شاعران، نویسنده‌گان و مشروطه خواهان در حلقۀ نشرات سراج الاخبار جای‌گاه مناسب و ثمر بخشی پیدا کردند.  بدین‌گونه می توان گفت که سراج الاخبار خط نشراتی خود را با طیف اندیشه‌گی جنبش مشروطیت هم آهنگ ساخت. به زبان دیگر خود به مرکز پخش اندیشه‌های مشرطه خواهان بدل گردید.
در کنار گونه‌های ادبی  دیگر از شعر نیز به پیمانۀ گسترده‌یی  برای پخش اندیشه‌های مشروطیت  در سراج‍ الاخبار استفاده می شد.  البته در انتقاد از سیاست‌ها و روش زنده‌گی امیر این شعر بود که بیشتر از ژانر های ادبی دیگر کاربرد داشت. شاعرآن مشروطه با آمیختن محتوای شعر با زبان طنز، کنایه  و ارائه‌های ادبی دیگر این ظرفیت را داشت تا برسیاست‌های خودکامه و شیوه‌ زنده‌گی امیر و بی عدالتی‌های نظام او انتقاد کنند. چیزی که درنثر امکان کمتری آن وجود داشت. اگر هم با استفاده از نثر بر امیر انتقاد می  شد، ظنز آمیزه چشم گیر آن بود. مثلاً محود طرزی با نوشتۀ طنزی « حی علی الفلاح» از این که امیر انتقاد می کند که چرا به حل مسالۀ استقلال کامل سیاسی افغانستان  نمی پردازد؟
درکلیت سراج الاخبار با نشرات خویش در یک جهت برای رسیدن به استقلال سیاسی کشور در برابر دشمن متجاوز و استعمارگر یعنی دولت هند بریتانیایی ایستاده بود، در جهت  دیگر  به آگاهی دهی مردم می پرداخت و توسعه آگاهی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را بخشی از مسوُولیت‌های سنگین خود می دانست.  افزون بر این لبۀ تیز انتقاد سراج الاخبار در برابر استبداد سیاسی امیر حبیب الله  نیز قرار داشت.  بدین‌گونه شعر مشروطیت در یک چنین وضعیت سیاسی – اجتماعی  در اوایل سدۀ بیستم در کشور قامت بلند کرد که به گونۀ فشرده ویژه گی‌های  آن را می توان این گونه دسته بندی کرد:

·         شعر مبارزه است نه تنها  در برابر استبداد خودی؛ بلکه در برابر مداخله‌های دولت هند بریتانیایی نیز،
·         شعری است در پاسداری سرزمین، آزادی، همبسته‌گی و آگاهی مردم ،
·         شعری است برای  آگاهی و ترویج دانش و فرهنگ و ستایش دست آوردهای فن‌آوری.
با این ویژه‌گی‌ها که بر شمردیم ، می توان گفت که بخش قابل توجه شعر مشروطیت ، شعر مقاومت است که مردم را در برابر استبداد خودی و نیروی متجاوز هش‌دار  و آگاهی می دهد.  این نکته را هم نباید فراموش کنیم که جنبش مشروطیت افغانستان  نتوانست تا یک ظریفت بزرگ اجتماعی- سیاسی را به دنبال کشد.  شاید یکی از دلایل، آن بوده باشد که  این جنبش پیوند استوار و گسترده‌یی با مردم نداشت. یعنی در آن روزگار هنوز مردم از نظر ذهنی با مفهوم مشروطیت و اصلاحات سیاسی نظام، آشنایی نداشتند. چنین است که این جنبش بیشتر در دایره‌های روشن‌فکران، آموزش دیده‌گان، کارمندان دولت و نخبه‌گان اجتماعی در گردش بود و نتوانست در میان مردم ریشه بدواند تا از نیروی بزرگ اجتماعی بهره‌مند شود. در چنین صورتی بود می توانست سرچشمۀ یک حرکت بزرگ اجتماعی – سیاسی  در کشورشود. غیر از این روشن‌فکران افغانستان در دوران امیر حبیب الله در حالی پرچم مشروطیت را بر دوش می کشیدند که کشور نه تنها بی بهره از قانون اساسی بود؛ بلکه این ارادۀ  بلا منازع  امیر بود که کشور را در تمام عرصه های سیاسی – اجتماعی و فرهنگی  رهبری می کرد.  من فکرمی کنم که تاریخ نویسان ما گاهی در نوشتن سرگذشت جنبش مشروطیت در کشور به گونه یی دست‌خوش مبالغه پردازی شده اند. چنان که نیروی سیاسی – اجتماعی آن را بسیار گسترده و پر ژرفا دانسته اند. البته این گفته‌ها به مفهوم نفی ارزش‌های سیاسی- اجتماعی و فرهنگی مشروطیت در کشور نیست. همان گونه که پیش از این گفته  جنبش مشروطیت در افغانستان قربانیان زیادی گرفت و شماری از جوانان و تحول طلبان سیاسی  با اندیشه های پاکیزۀ میهن پرستانه و تحول طلبانه خویش در هوای رسیدن به توسعۀ سیاسی، آزادی و برچیدن استبداد قرون وسطایی و خودکامه گی، سر در راه مشروطیت کردند که تاریخ کشور نام های شان با شکوهنمدی به یاد دارد. 
با این همه جنبش مشروطیت در شعر معاصر افغانستان، از نظر مضمون دگرگونی و تحول قابل توجهی را پدید آورد. چنان که شماری از شاعران و در پیشاپیش آنان محمود طرزی، موضوعاتی تازه‌یی را که عمدتاً در برگیرندۀ موضوعات فن آوری  و علمی بود وارد شعر کردند و بدین‌گونه نخستین بار چنین شاعرانی از پرورش مفاهیم انتزاعی در شعر و سرایش به سبک وشیوۀ هندی فاصله گرفتند. البته این امر به ذات خود امر پسندیده‌یی بود؛ اما وارد شدن چنین موضوعاتی در شعر این دوره بیشتر میکانیکی و غیر ارکانیک به نظر می آید. چنان که شاعران موضوعاتی را از پیش انتخاب می کردند و با سخنان موزون به توصیف آن می پرداختند. این امر گاهی ارائه های ادبی و بُعد هنری  وعاطفی شعر را صدمه می زد. چنین است که شعر این دوره از نگاه زیبایی شناختی خیلی ناتوان به نظر می آید. از این نقطه نظر می‌توان گفت که شعر دورۀ مشروطیت از نظر فرم ، زبان و ارائه های ادبی  یک شعر محافظه‌کار است.  تلاش در جهت تغیر و دگرگونی محتوایی و پای‌بندی به اصول و موازین فرم کلاسیک و زبان کلاسیک بزرگ‌ترین تناقض را در شعر مشروطیت به وجود آورده است.
با این حال اگر سیر تحول شعر معاصر پارسی دری  در افغانستان را بررسی کنیم، سرچشمۀ این تحول به همین دوره بر می گردد. در این دوره است که شعر از برج عاج تخیلات رمانتیک  بیرون می شود و با موضوعات سیاسی -  اجتماعی در می آمیزد.  شاعران از موضوعات عاشقانه، رومانتیک و تغزلی به موضوعات مربوط به زنده‌گی و روی‌دادهای سیاسی – اجتماعی روزگار خود توجه نشان دادند.  زنده‌گی وانتقادهای اجتماعی – سیاسی وارد شعر می شود. شعر وسیله‌یی می شود برای مقابله در برابر بی عدالتی ‌و استبداد سلطنت مطلقه و مداخلۀ بیگانه! چنین ویژه‌گی‌هایی را در شعر چند تن از پیش‌گامان شعر مشروطیت بررسی می کنیم.
پایان





..............................................................................................................................................................


انور امینــی

                   Anwar Amini

                             


            مولانا از کدام زنجیر سخن میگوید؟


نه دامیست نه زنجیر، همه بسته چراییـــم   

چه بندیست چه زنجیر، که برپاست خدایا                                              
                                      مولانا                            

مولانا از کدام زنجیر سخن میگوید؟ و از کدام آزادیی در بند کشیده شده مینالد؟

                                                  Bildergebnis für ‫مولانا جلال الدین‬‎

ایل دویسکین فیلسوف و مربی متود خودسازی ایکه به نام سدونا متود یاد میشود در مقدمۀ آموزشهای خودچیزی مانند این میگوید: هر انسان فقط بخاطر انسان بودنش دارای یک گوهر انسانی است. او بعدن  مینویسد:  این گوهر انسانی که همانا کمال، آزادگی، بیکرانگی، صلح و شادی باشد، از زمان پس از سنین دو تا دونیم سالگی در زیر لایه های از احساسات منفی، هیجانات و افکار محدود کننده به زنجیر کشیده میشوند. او به آزادی ذاتی انسان معتقد است. مولانا نیز- به اتکاه به بیت بالا-  به آزادی ذاتی انسان معتقد است، چون زنجیر به پای آزاده میافتد و دام آزاده یی را اسیر میکند و به همین سبب است که او از زنجیر و دامی که غیرذاتی وغیرطبیعی است و این آزادی ذاتی را در بند کشیده است، ناراضی میباشد و از آن شکوه میکند.
اما این زنجیر و  این دام  در عرفان ما چه هستند؟
        اصطلاح آزاده و رستگار در فرهنگ عرفانی ما معمولآ به انسان های اطلاق میشود که رهیده از هوا وهوس، رهیده از نفرت و کینه، از غرور  و تکبر، از شهوت و آز، از حسد و دشمنی، از نا امیدی و ماتم، از نفاق و فتنه انگیزی، از زر اندوزی و طماع ورزی و از همۀ زشتی ها، اند. اگر    آزادی واقعآ به معنای رهایی یافتن از آنچه نوشتم باشد، پس زنجیر ، همین ها اند.  زنجیری که مولانا میگوید در حقیقت احساسات منفی اند. غرور یک احساس منفی است. کینه یک احساس  منفی است. شهوت یک احساس منفی است. نا امیدی یک احساس منفی است. ماتم و نا امیدی احساسات منفی اند. در عرفان این احساسات را اکثرآ نفس و یا  نفس اماره مینامند و شیوه ای رهایی از آن را به نام تزکیۀ نفس میگویندباید یادآور شوم که درک من از مولانا و عرفان بسیار عمومی و سطحی است و هیچ ادعای ندارم، اما اندیشه هایLester Levenson و Hale Dwoskin، بنیاد گذاران سدونا متود را برای سالهای متوالی مطالعه کرده و در زندگی بکار بسته ام. سدونا متود به اساس تعریف بنیانگذاران آن ساده ترین و عملی ترین طریقۀ رهایی یافتن از  احساسات منفی است. که اگر به زبان عرفانی آنرا بیان کنیم، میشود گفت ساده ترین طریقه ای تزکیۀ کردن نفس  است.
      احساسات چیزی دیگری به جز احساسات نیستند، یعنی آنها فاکت نیستند، واقعیت و عینیت ندارند.  موجودیت آنها بستگی به ما دارد. اگر آنها را نگهداریم و به آنها اجازه بدهیم که روان ما را تسخیر کنند و افکار و اعمال ما را زیر ادارۀ خود بگیرند به واقعیت تبدیل میشوند، تا جاییکه  یگان مردم خود به همان  احساس تبدیل میشوند و حتا میگویند: من قهر هستم، من نا امید هستم، من مضطرب هستم، من شرمسار هستم. در حالیکه قهر، نا امیدی، اضطراب و شرمساری  احساسات اند، نه اشخاص. اما از بس مردم به این احساسات اجازۀ تسلط به روان خود میدهند، که می پندارند خود همان احساس هستند. در حالیکه باید گفته شود: من احساس قهر میکنم، من احساس نا امیدی میکنم، من احساس اضطراب میکنم و من احساس شرم میکنم. وقتی میگوییم: من قهر، شرمسار ، مضطرب و یا نا امید هستم، در حقیقت خود را به آن احساس تسلیم میکنیم. اما اگر آن حالت را به شکل درست آن درک و بیان کنیم یعنی بگوییم: من احساس قهر، یا نا امیدی میکنم در اینصورت فاصله ای خود را با آن حالت احساسی حفظ میکنیم و به ناخود آگاۀ خود زیگنال میدهیم که این حالت گذرا است. که در نتیجه، آن حالت احساسی به زودی با رفع عامل آن برطرف میشود.   در حال طبیعی وجود مااحساسات  را اولآ اجازۀ حضور میدهد و سپس آنها را آزاد یا release میکند.  که در این حالت آنها  فقط احساسات باقی میمانند و به هیچ واقعیتی تبدیل نمیشوند. ما عادتآ ( نه طبیعتآ)  احساسات را نگهمیداریم و مانع رلیز طبیعی آنها میگردیم.  نگهداشتن احساسات به دو صورتِ  بیرون دادن ( expression)  و یا فرو خوردن ( supression)  آنها صورت میگیرد که آلترناتیف هر دوی آنها release  کردن آنهاست. میخواهم اینرا با مثالی واضح سازم.  غضب یک احساس منفی است. اوج این احساس وقتی است که کسی و یا چیزی( مثلآ دولت) به کسی ضربه ای جبران ناپذیر بزند مانند کشتن یک عزیزی . حالا کسیکه  دچار خشمی ناشی از همچو حادثه ای باشد، اگر از نگاه فزیکی امکاناتش را داشته باشد، آنرا بیرون میریزد و به انتقام تبدیلش میکند و دست به عمل متقابل میزند و همان قاتل را ویا یکی از عزیزان قاتل را میکشد. ولی اگر توان انتقامگیری را نداشته باشد، خشم خود را فرومیخورد و عملی نمیکند و یا بهتر بگویم: در خود میسوزد. اما در هر دو حالت درد این شخص دوا نمیشود و فقدان او  پر نمیگردد. با انتقام و عمل بالمثل کردن expression، او به درد خود بیشتر می افزاید( درد سر های قانونی و یا دوام دشمنی) و همچنان  زخمهای روانیی تازه ای ناشی از عمل انتقام ( قتل در اینجا) در پهلوی درد روانیی اولی  که به خاطراز دست دادن آن عزیز پیدا شده بود، برای خود ایجاد میکند تا جاییکه وضع از بد بدتر میشود. و در حالت فروخوری یا supression، بعضآ مردم فکر میکنند که بلاخره درد ها را زمان التیام خواهد کرد و به همین انتظار هر موقعی که آن درد در دل شان نیشتر میزند، کوشش .میکنند که خود را به کوچه ای حسن چپ بزنند و به مفر های موقتی پناه ببرند، مانند رفتن به سینما، رفتن به ورزشگاه، به دوستان سر زدن و یا به مخدرات پناه بردن. اما مانند پروگرام کمپیوتر که اگر بسته نشود و روی آن پروگرام دیگری باز شود، به این معنا نیست که آن پروگرام جاری نیست، این احساس فروخورده نیز در ذهن ناخودآگاه جاری است، و هیچگاه زمان آنرا التیام نمیکند. و  همانگونه که چندین پروگرامِ همزمان باز در کمپیوتر سرعت و توانایی  کمپیوتر را ضعیف میسازند، اینجا نیز این احساسات فروخوده نه تنها اینکه بلاخره روزی به شکلی نا هنجاری و در جایی غیرمنتظره ای بروز خواهند کرد، بلکه تا آن زمان انرژی حیاتی شخص را نیز مانند جوک م می مکند. نمونه های زنده از هر دوی این حالات را ما همه  در زندگی خود دیده ایم. اما راه سوم برخورد با این احساس که شکل طبیعی آن است، release یا آزاد کردن آن میباشد. کودکان احساسات خود را پس از قبول طبیعی شان، release میکنند، چون ذهن کودکان هنوز عنان اختیار آنها را در دست نگرفته است. اگر ذهن ما نیز بخاطر حفظِ احساسات منفی دلیل تراشی نکند و برای توجیه آنها هزاران برهان نیارد، ما نیر آنها را release میکنیم، همانطوریکه واقعیت های ناگزیر را پذیرفته و احساسات ناشی از آنها را آزاد یکنیم. مثال: کسیکه طفلش در اثر سیلاب کشته میشود، به آسانی درد از دست دادن اورا نظر به کسیکه طفلش را کسی قصدآ کشته است، فراموش کرده و ضایعۀ خود راساده تر میپذیرد، چون در اینجا ذهن نمیتواند دلیل تراشی کند.. ذهن پرابلم ساز است. release احساس قهر همانا عفو و بخشش است. این عفو و بخشش به معنای عدم عکس العملِ درست در برابر حادثه نیست، بلکه عدم عمل ناشی ازاحساس قهر است.
      آزاد کردن آگاهانه ای احساسات به چهار شکل صورت میگیرد: 1- پذیرفتن آن احساس و مقاومت نکردن در برابر آن. 2- پرسیدن سه سوال از خود و جواب دادن به آنها به این ترتیب: - آیا میتوانم این احساس را آزاد کنم؟ - آیا میخواهم که این احساس را آزاد کنم؟ - چه وقت ؟ 3- غوطه ور شدن درعمق آن احساس یا dive into the core of the feelings . میگویند تمام پرابلم های ما در مقایسه با خوشبختی های ما، مانند یک نقطه ای سیاه اند در یک دیوار بزرگ سفید. نقطه ایکه با نوک پنسل گذاشته شده باشد. چون ما از تمام دیوار سفید،  فقط آن نقطه را میبینیم و تمام توجۀ ما به آن نکته است، دیوار سفید را که همه خوبی ها و خوشبختی های ما است دیده نمیتوانیم و آن نکته تمام چشم انداز ما می شود. اما وقتی واقعآ در عمق یک احساس غوطه ور شویم، در می یابیم که آنجا خالی است. در حقیقت  آنوقت درمی یابیم که آن احساس یک حباب است که با dive  ما در عمق آن می ترکد و نا بود میشود. 4- holistic releasing در این شکل ما دو احساس متضاد را بصورت متناوب میپذیریم و آزاد میکینیم. مانند قهر و آشتی. در اینجا ما اولآ قهر را با تمام تصاویر و آواز ها و خاطراتیکه در ما ایجاد میکند، اجازه میدهیم مارا فراگیرد و بعدآ آنرا با پرسیدن سه سوال release میکنیم و مستقیمآ پس از آن احساس آشتی بودن را به شکل پیشتر فرامیخوانیم، میپذیریم و با پرسیدن سه سوال آنرا release مینماییم. و این کار چندین بار پی هم تکرار میکنیم. در اخیر پروسه ما با یک حالت ارامش و رخوت که ناشی از رهایی یافتن از هر دواحساس  است ، باقی میمانیم. فرا گرفتن فن رهایی یافتن از احساسات  منفی یک پروسه ای بی اندازه جالب و مفید است. با این متود میشود غصه های کهنه را فراموش کرد،  ترس های همیشگی را
سدونا متود حالات عاطفی یا احساسی  را گروپ بندی میکند.  به اساس این تیوری نه گروپِ حالات احساسی وجود دارند که شش گروپ آنها منفی اند و سه تای انها مثبت. این  حالات احساسی در حقیقت با سطوح یا درجات مختلف انرژی در وجود، مشخص میشوند. به این معنی که هر قدر این حالات احساسی منفی باشند به همان اندازه سطح انرژی وجود پایینتر است و برعکس هر اندازه این حالات احساسی مثبت باشند به همان اندازه سطح انرژی در وجود بلندتر میباشد. اصلیت انسان یا انسانیت انسان که همان آرامش،  شادی، بیکرانگی و کمال است ( گوهر انسانی)، در مرکز قرار دارد  و بالاترین سطح انرژی را دارا است که منبع انتیوشن و اشراق میباشد.  کودک از زمان تولد تا به دو یا دونیم سالگی در این حالت احساسی یعنی " آرامش" قرار دارد و بالاترین سطح انرژی را دارد. تمام انرژی محیط در او جاریست به سبب اینکه او خود بخشی از محیط است و خود را از محیط جدا نمیداند و ارتباطش با محیط ارگانیک است. این بدین معنی است که آنچه "من" خوانده میشود در او هنوز تأسس نکرده است. او خود را به صیغۀ فرد سوم خطاب میکند مثلآ اگر نام او نارون باشد و مادر به او بگویید: سلام نارون! او دوباره تکرار خواهد کرد: سلام نارون! و یا بازیچۀ خود را نمیگوید: بازیچۀ من، بلکه میگوید: بازیچۀ نارون. در سنین دو الی دو نیم سالگی کودک در نتیجه برخورد پدر و مادر و خانواده،  واقعیت تلخ جدا بودن خود از محیط  و از دیگران را در مییآبد. البته او نمیتواند این واقعیت را به سادگی بپذیرد و در برابر آن با لجاجت ایستادگی میکند. چگونگی  برخورد خانواده و پدر و مادر در این مرحله  ارزش تعیین کننده دارد. این برخورد میتواند درک واقعیت جدا بودن از دیگران را برای او ساده تر و یا دردناکتر بسازد. از این مرحله به بعد احساسات منفی شروع به تأسس میکنند و شدت این احساسات نطر به چگونگی خانواده و برخورد آن با کودک، متفاوت میباشد. در این جا نمیخواهم بحث بسیار جالب ولی مغلقی را که چگونه بنیاد احساسات منفی را  پنج اشتیاق عمده ایکه  در این سن به خاطر تأسس " من" و  درک جدایی از دیگران ایجاد میشوند، تشکیل میدهند، مطرح کنم. فقط میخواهم بگویم که این پنج" اشتیاق" یا پنج" خواست"  عبارت اند از: مصونیت خواهی، تأیید خواهی، خود خواهی، دیگران خواهی یا  خواست مرگ خود برای پیوستن با دیگران و کنترول خواهی.  حالات احساسی منفی ایکه بر اساس این " خواستها" ایجاد میشوند، به ترتیب اندازۀ انرژی آنها چنین اند:
1- حالت احساسیی بیزاری یا apathy : این حلت پایینترین سطح انرژی را داشته و دورترین فاصله را از مرکز دارد.  در این حالت تمام آرزو ها مرده اند و هیچ انگیزه ای برای زندگی وجود ندارد. شخص احساس فلج بودن میکند ومیپندارد که هیچ چیز و هیچ کسی دیگری نمی تواند کمکش کند. تمام تصاویر و آواز ها در ذهنش مغشوش و متناقض اند. کلمات دیگری که می توانند این حالت را بیان کنند، اینها اند: دلزده گی، باخته گی، بی پروایی، دلسردی، انزوا جویی، دلمردگی، شکست خوردگی، اضطراب، بی اعتنایی به ارزش ها، بی جرأتی، تسلیم شدگی، نا امیدی، ناتوانی، بی تصمیمی، تنبلی، منفی بافی، بی تفاوتی، احساسی که همه چیز پایان یافته است کردن، خسته گی، احساس بی ارزشی کردن، احساس اینکه "فایدۀ تلاش چه است" کردن، بی دردی، مغلوب شدگی، احساس در بن بست ماندگی، عدم تمرکز فکری، سنگک شدگی و احساس دست شستن از همه چیز.
2- حالت احساسیی سوگواری grief : عمده ترین شاخص این حالت توقع از دیگران برای کمک است، چون شخص معتقد است که خودش هیچ کاری کرده نمیتواند و از این سبب به گریه و زاری برای جلب کمک از دیگران می پردازد. سطح انرژی در این حالت بالاتر از سطح بیزاری است، ولی این انرژی بصورت دردناک متراکم است. تصاویر و آواز ها همه مملو از درد و از دست رفته گی ها اند. انرژی این مرحله سازنده نیست. کلمات دیگری که میتوانند این حالت را بیان کنند، اینها اند: رانده شدگی، مورد سؤاستفاده قرار گرفته شدگی، متهم شدگی، شرمندگی، فریب خوردگی، فراموش شدگی، گناهکاری، دلشکسته گی، بی امیدی، اذیت  و آزار دیده گی، از نظر افتاده گی، بی التیامی،  احساس مورد بی انصافی قرار گرفته شدن، پشیمانی، احساس از دست دادن، نوستالژی، رقت، بیچارگی، رد شده گی، احساس ناکامی، احساس غصه و ماتم،  احساس شکنجه شده گی، احساس " چرا منِ بدبخت؟" کردن، درد دیده گی و احساس " هیچ کس مرا دوست ندارد" کردن.
3-  حالت احساسیی  ترس  fear : شاخص مهم ترس عمل نکردن بخاطر عواقب ناگوارتر است. در این حالت شخص میخواهد دست به اقدام بزند ولی اعتقاد دارد که نتیجۀ آن وخیمتر از وضع موجود خواهد بود. سطح انرژی در این حالت بیشتر از حالت سوگواری است، ولی این انرژی هنوز بسیار متراکم و غیر قابل استفاده است. ذهن بسیار مغشوش بوده و تصاویر همه حاکی از ویرانی اند. تنها چیزیکه ذهن میتواند به آن بپردازد، جستجوی پناهگاه است. کلمات دیگری که این حالت را میتوانند بیان کنند، اینها اند: اضطراب، بیم، دلواپسی، نگرانی، احتیاط، ترسویی، بزدلی، محافطه کاری، مشکوکیت، دلهره، خجالت زدگی، گریخته گی، بدگمانی، سراسیمگی، دلشوریده گی، تردید و دو دلی، وحشتزدگی، تپاک زدگی، هستریک بودن، بی تحرکی و کرختی، وارخطایی، پارانویا یا همه را دشمن پنداری، لرزان ، مظنون بودن، نا امنی، بی اطمینانی، آسیب پذیزی و نا آرامی.
4-  حالت احساسیی حرص  یا lust : شاخص عمده ای این حالت اشتیاق تملک  است با تردید.  این حالتِ خواستها و خواهشها است. در این حالت  ما تشنۀ  پول، تشنۀ قدرت، تشنۀ سکس، تشنۀ مالکیت بر افراد و اشخاص،  تشنۀ مالکیت بر جایدادها و اموال هستیم.اما  این عطشِ خواست ها را در این حالت گویی نجوایی همرایی میکند که مدام میگوید:" نه، نه باید، گناه دارد، حق تو نیست، نمی توانی." سطح انرژی در این حالت بالاتر از ترس است. این انرژی گاهگاهی مسرتبخش میباشد  ولی هنوز متردد است.  میتواند منشأ عمل قرار بگیرد و میتواند نگیرد. زیر ساخت این حالت را فقدان و کمبود میسازد که شاخص دیگر این حالت را که از داشته ها لذت نبردن و در حسرت نداشته ها سوختن و هرگز راضی نشدن است، میسازد.  هر دست آوردی که منشأ آن حرص باشد، تشنگی دیگری را ایجاد میکند. این انرژی سازنده نیست. کلمات دیگری که این حالت را بیان میکنند اینها اند: اشتیاق، بی انصافی، بیصبری، کذابی، ولع، پرتوقعی، حیله گری، دغلبازی، رشک بردن، سؤ استفاده گری، استثمارگری، شیدایی و دیوانگی، طمع گری و شکم پرستی، آزمندی، احتکار جویی، گشنه چشمی، بی طاقتی، شهوترانی و هرزه گی، کامجویی، تقلبکاری، خساست، سیری ناپذیری، قانع نشدنی، انحصارگری، چپاولگری، زورگویی و تحمیلگری، ستمگری، بی رحمی، دسیسه سازی و حقه بازی، خودخواهی، مهار ناشدنی و شرارت.
5-  حالت احساسیی قهر یا anger : در این حالت ما اشتیاق حمله داریم تا به دیگران  صدمه بزنیم و یا آنها را خاموش کنیم. چون دیگران را مقصر وضع موجود میدانیم. اما این اشتیاق متردد است، میتواند به عمل تبدیل شود و میتواند نشود. سطح انرژی در این حالت بالاتر  از حالات پیشتر است. ولی این انرژی، انفجاری  و ویرانگر است. ذهن هنوز مغشوش است. تصاویر در ذهن همه مخرب اند و مربوط به این اند که چگونه به دیگران ضرر برسانیم. افکار محدود اند و دیگران را مقصر میداننداعمالی که در اثر این انرژی از ما سر میزنند مخرب  برای ما و دیگران اند که  اکثرآ باعث سقوط ما به حالات پایینتر احساسی میگردند. کلمات دیگری که این حالت احساسی را بیان میکنند، اینها اند: آزردگی، تجاوزکاری، جنجال برانگیزی، جنگره گی، آمادۀ حمله بودن، خشمآگین بودن، تند و آتشین بودن، ستیزه جو بودن، بد قهر و غصبناک بودن، نفرت داشتن، حالت انفجار داشتن، وحشتناک بودن، مهیب بودن، جوشان و خروشان بودن، برآشفته بودن، کینه ورز بودن، متنفر بودن، احساس دشمنی کردن، بی طاقتی کردن، زود رنج بودن، دیوار نمکش بودن، حسود بودن، منسک بودن، بی رحم بودن، برآشفته بودن، فکر اذیت و آزار داشتن، زورگو بودن، گستاخ و بی حیا بودن، سرکش و آشوبگر بودن، لجوج بودن، نافرمان بودن، پررو بودن، وحشی بودن، ضرر رسان بودن، از درون سوختن، کینه توز و مغرض بودن، سخت و شکنند بودن، سختگیر بودن ، انعطاف ناپذیر بودن، عبوس و بد خلق بودن، کله شخ بودن، انتقامجو بودن، خبیث و بد جنس بودن و خود کامه بودن.
6- حالت احساسیی غرور pride : شاخص عمدۀ غرور خواست حفظ وضع موجود است. در این حالت ما نمی خواهیم تغییر و یا حرکت کنیم و همه چیز را به شکل موجود آن میخواهیم مهر جاودنی بزنیم.، از این سبب  ما مانع حرکت دیگران میشویم تا از ما جلو نیافتنددر حالت احساسی غرور ما خود به برتری خود متیقن نیستیم، انگار کسی در گوش ما نجوا میکند" یکبار توانستی ولی دیگر نمیتوانی".  سطح انرژی بالاتر از حالت قهر است ولی این انرژی ساکت و دور از دسترس است. خصیصۀ دیگر غرور این است که میتواند به دیگر احساسات بچسپد. به این معنا که بعضآ مردم مغرور احساسات منفی دیگر خود میشوند. مثلآ مغرور از خشم خود ویا مغرور از ماتم خود. در غرور  ذهن کمتر مغشوش است نظر به حالات قبلی احساسی، ولی هم وغمش متوجه خودش و حفظ برتری اش است. تصاویر همه مربوط آنچه ما کرده ایم و یا آنچه ما داریم و یا آنچه ما میدانیم، انددر این حالت اکثرآ دیگران نادیده گرفته میشوند. و اگر هم ضرورتی برای دیگران داشته باشیم فقط بخاطر گرفتن تأیید برتری ما است نسبت به آنها،  از خود آنها. کلمات دیگری که این حالت را بیان میکنند، اینها اند: انتقاد ناپذیری، خود برتر بینی، بی عیبی، تکبر، لافزن،  کمجوشی با دیگران، متعصب بودن، از خود راضی بودن، رفتار تحقیر آمیز داشتن با دیگران، حق به جانب بودن، عیبجو بودن، خوار شماری دیگران، بزرگمنشی کاذب، شکسته نفسی کاذب، تقوای کاذب،  زهد فروشی، مومن نمایی، نژاد پرستی، قبیله و قوم پرستی، برتر بینی دینی، افتخار به گذشته و اجداد، خودنمایی، زهد و تقوا، آمرانه رفتار کردن، کله شق بودن، قضاوتگر، آشتی ناپذیر، به خود نازیدن، از پیش قضاوتگر، بی گذشت، بی رحم، ظاهر آرا، افاده گر و پر نخوت و همه چیز دان.
حالات احساسیی که پس از غرور قرار دارند منفی نیستند. آنها حالات طبیعی ما هستند که در زیر لایه های احساسات منفی پوشیده  شده اند و هر قدر ما احساسات منفی را release   یا از خود دور کنیم به همان اندازه به اصل خود برمیگردیم و این حالات احساسی دوباره ، حالات  غالب در روان ما میگردند. طبعآ اینها برخواسته از آن پنج اشتیاق عمده که پیشتر یاد کرم،نیستند، اما از نگاه انرژی به ترتیب پس از غرور قرار میگیرند و به ترتیب ذیل اند:
1- حالت احساسیی تهور یا courageousness : شاخص عمدۀ حالت تهور موجودیت انرژیی سازنده و قابل دسترس است. وقتی این حالت را تجربه میکنیم ما آماده ایم، عمل کنیم، عمل سازنده" بلی میتوانم" در حقیقت جوش درونی است و تردد برای عمل وجود ندارد،  در این حالت. ما میتوانیم بسازیم، اصلاح کنیم و تغییر بدهیم، هر چه را لازم است.  خنده از تۀ دل است، حتا به اشتباهات خود. در این حالت از شادی و از پیشرفت دیگران شاد میشویم. ذهن به مراتب نظر به حالت قبلی غرور شفافتر است. ما بسیار انعطاف پذیر،آشتی پذیر و  باز هستیم. ما آمادۀ کمک و همکاری با دیگران هستیم. چیز مهمی ایکه در مورد این حالت باید کفته شود این است که تهور حالت طبیعی ما است و هر باریکه ما آگاهانه تصمیم به کاری میگیریم و آنرا انجام میدهیم حتا اگر در حالت احساسیی بیزاری باشیم  باز هم بصورت short cut  با این انرژی ارتباط برقرار میکینم. از همین سبب ادعای اینکه میتوان این حالات احساسی را آگاهانه ترک کرد و یا یکی را برگزید، درست است. مثلآ اگر کسی در یک نا امیدی مطلق باشد و در های امید را به روی خود بسته ببیند، وقتی که میخواهد برای خود غذا درست کند و آنرا آگاهانه انجام میدهد، از نگاه احساسی در حالت تهور قرار میگیرد. تهور مرزیست بین حالات احساسیی منفی و  حالات احساسیی مثبتِ( پذیرش و آرمش ) که پس از این به آنها می پردازم . کلمات دیگری که حالت احساسی  تهور را بیان میکنند، اینها اند: ماجرا جویی، هوشیاری، سرشاری، زنده دلی، سربلندی، شادمانی، اطمینان، خاطرجمعی، تمرکز داشتن، خندان بودن، شفاف بودن، دلسوز ی، خلاقیت، با جرأتی،  شایستگی، قاطعیت داشتن، مشتاق بودن، پر شور و شوق بودن، کامگار و مشعوف بودن، کنجکاوی، دل و دست باز بودن، شاد و خوشحال بودن، شوخ و مزاقی بودن، مستقل بودن، مبتکر بودن، خوشبینی داشتن، مثبت بودن، پذیرنده بودن، حاضر جواب بودن، احساس مصونیت کردن، قوی بودن، کمک گر بودن، سرشار از نیرو بودن، خستگی ناپذیری، مشتاق بودن و دوستدار بودن.
2- حالت احساسیی پذیرش acceptance :  در این حالت ما همه چیز را در وضع موجود آن قبول داشته و ضرورتی به دگرگونی آنها نداریم. همه چیز OK است. سطح انرژی ما به مراتب بالاتر از حالت تهور است. در حالت تهور ما میخواستیم دگرگون کنیم و میکردیم، ولی در پذیرش ضرورتی برای دگرگونی نمی بینیم. همه چیز در وضعی که هستند زیبا اند. انرژی  وجود در پذیرش در حال استراحت ولی قابل دسترس است. این انرژی  گرم، سیال و باز استذهن ما آرام و راضی است. تصاویر و افکار سرشار از عشق و خوشنودی اند. زندگی زیباست. کلمات دیگری که این حالت را بیان میکنند، اینها اند: وفور، سپساسگزاری، تعادل، زیبایی، دلسوزی، همکاری، علاقه، دوستی، شوق، توجه، همدلی، سرشاری، محجوبیت، تهذیب، نجابت، قناعت، مهربانی، بخشش، سخاوت، سازگاری، بصیرت، همآهنگی، لذت، چشم سیری، محبوبیت، بزرگ همتی، سادگی، نورانی، آغوش باز داشتن، خاطر جمعی، با هوشی، فراصت و بهزیستی.

3- حالت احساسی صلح، آرامش peace : در صلح ما احساس کمال میکنیم، خود را بخشی از همه چیز و همه چیز را بخشی از خود میدانیم. سطح انرژی  بسیار بلند است، ولی آرام. ذهن روشن و شفاف است.  حتا ضرورتی به تفکر وجود ندارد. انتیویشن و اشراق جای تفکر را میگیرندهمه چیز زیباست و در حد کمال. آنچه قدرت خلاقیت گفته میشود به وفور در دسترس است. تجسم ایجادگر است. هر آرزو برآورده میشود و هر هدف قابل وصول است. کلمات دیگری که صلح را بیان میکنند: جاودانه گی، کمال، فهم، بیکرانگی، رخاوت، پوره گی، همه چیزی، همه جایی، آزاده گی، کامگاری، فرازندگی، تابندگی،بی وزنی، خالصیت، آرامش، آراستگی، متانت، بزرگواری، بی زمانی، صفا، آسودگی، بی مرزی، فرزانگی و سیالیت.   اگر آرامش را یک اقیانوس بدانیم که با وجود ما از طریق کانال های احساسات وصل میشود، میتوان گفت که در حالت بیزاری apathy این کانال ها بسته هستند. و  در حالت سوگواری یا mourning که سطح انرژی نسبت به حالت بیزاری بیشتر است، این کانال ها نسبتآ بازتر اند. و به همین ترتیب با حرکت به طرف احساساتِ با درجه ای انرژی بالاتر این کانال های اتصالی بازتر و بازتر میشوند، تا در حالت احساسیی صلح، کانال ها همه در اقیانوس صلح آب میشوند و ما خود جزِ اقیانوس میشویم. یعنی ما خود به" آرامش" مبدل میشویم، همانطوریکه سی مرغ عطار در آخر راه، خود سیمرغ میشوند و یا منصور حلاج انالحق گویان خدا میشود