Mittwoch, 16. März 2016

سپاسگزار . . . صمد نایب خیل



 صمد نایب خیل
               
سپاسگزار نویسندۀ"رنجهای مقدس"




             



کتاب رنجهای مقدس را که محترم نسیم رهرو نوشته است، با اشتیاق خواندم و دفعۀ دیگر نیز آن را خواندم . حالا این کتاب را در منزل در پهلوی خود گذاشته ام. وقت کم دارم و مهاجرت در یک محیط دیگر با وجود انواع گرفتاری هایش، مانع نمی شود که بازهم بخوانمش با دلیل ودلایل بسیار.
من که زندان پلچرخی را دیده ام وچند سالی را آنجا در اسارت عـُــمال متجاوزین شوروی سپری کرده ام، محترم نسیم رهرو را هیچ وقت ندیدم. در وقت تغییر اطاق ها وبلاک ها،  بعضی وقت ها با چندین زندانی همراه می بودیم وبعضی وقت ها چهره های نو را در اطاق ها می دیدم. ولی قسمت روز گار چنان بود که نسیم رهرو را نبینم .اما بارها از زبان دوستان ویاران دیگر در بارۀ شکنجه های که دیده بود و مقاومت و پایداری اش شنیده بودم.  یکی از روز ها رفیقی گفت که نسیم رهرو مانند سایر دوستان وعزیزان شکنجه های هولناک را تاب آورده و هیچ حاضر نشده است که برای مستنطقان خائن وشکنجه گر چیزی بگوید که می خواهند. او با این کار تأثیر بسیار خوب گذاشته وشرافت رفیقانه ومبارزاتی را پاس داشته است.
رفیق دیگری بعد از شهادت انجنیرصاحب نادرعلی پویای شهید وسایر رفیقان، می گفت که ایکاش رهرو اعدام نشود. فعلاً که اعدام نشده اگر کدام نقشۀ خائنانه هم دارند، با مقاومتی که قبلا نشان داده آن را هم خنثی میکند.
 وقتی که آن دوره و اعدام دوستان رابه یاد می آورم، معلومدار است که من هم مثل همه رفقای ما می گویم که ایکاش هیچ کدام آنها اعدام نشده بودند. مگر زنده ماندن محترم نسیم رهرو، (که عمرش دراز تر باد) سبب شد که پس از رهایی از زندان پلچرخی با گرفتن قلم در دست ونوشتن رنجهای مقدس، یاد یاران زندان دیده، اعدام شده و اشخاص دیگری را که شکنجه شده و در زندان بودند، به بسیار خوبی وبا عفت قلم جاویدانه ساخته وگور ناپیدای آنها را هم گلزار کرد. همچنان که شکنجه گر را برای خواننده نشان میدهد.
اینجانب که چند سالی را در زندان پلچرخی باستیل خلقی ها وپرجمی ها سپری کردم و "نظارت خانۀ" صدارت و شکنجه های غیر انسانی را در آنجا دیدم، چندین دفعه در فکر نوشتن وقایع  وچشم دید های خود اززمان دستگیری تا رهایی خود شدم. یک بارهم قسمت هایی را برای یک دوست روان کردم. ولی هیچوقت موفق نشدم که کتابی را از آن دیده گی ها تهیه و به نشر بسپارم. همین که از چاپ کتاب رنجهای مقدس شنیدم و بعد آن را مطالعه کردم  بسیارمتحسس گردیدم. در بارۀ، "نظارت خانۀ صدارت"، ششدرک، و زندان پلچرخی کتاب های مختلف نوشته شده است. رنجهای مقدس واین کتاب ها می تواند سرمشق خوبی برای آن وطنداران زندان دیدۀ ما باشد که از سایر زندان ها، مثلا در ولایات اطلاعی دارند ویا معلومات دیگری دارند که به کتاب های موجود افزوده شود. با وجودی که می دانم در بارۀ جنایات هولناک خلقی ها وپرچمی ها صد ها کتاب هم اگر نوشته شود کم است.
اینجانب سبک نگارش و طرزرفتار نویسندۀ محترم را که کتاب رابرای ویراستاری سپرده و نویسندگان محترمی بر آن مقدمه نوشته اند، بسیار گام نیک یافتم. من در حالیکه آرزو دارم بالاخره روزگار مجال بدهد که روزی خودم نیز چشم دیدهای خویش را تهیه کنم و قصه های همزنجیرهای مظلوم را به رشتۀ تحریر بیاورم، به نوبۀ خودم از یاران عزیز و و وطندارنی که می خواهند از سرگذشت انسان های روشنفکر وضدجنایت و تجاوز با خبر شوند، میخواهم که در مطالعه و پخش کتاب رنجهای مقدس کوشا باشند.
برای نسیم رهرو که با افتخار از نامش یاد میکنم، صحتمندی آرزو دارم و امید دارم که روزی این انسان وسمبول افتخار ما را از ازنزدیک ببینم.

چند گپ دلم . . . سیده حسین



چند گپِ دلم در بارۀ کتاب « رنجهای مقدس»
به قلم: سیده حسین
هانوور- آلمان


 

یاد آوری:
کتاب « رنجهای مقدس» را خواندم و در لابلای آن معلوماتِ بیشتر و موثق تری پیرامونِ شکنجه ، زندان ، شکنجه گر و شکنجه دیده را یافتم. اینک احساسی را که پس از مطالعۀ این کتاب به من دست داده، روی کاغذ می آورم. نخستین احساسم را با این جملات ابراز می کنم: احترام به شما شخصیتِ عزیز و محترم نسیم « رهرو» و احترام و سپاس به همسرِ صبور و فداکارِ شما که رنج های فراوانی را متحمل شده است. روح مادرِ مرحوم تان شاد که صحنۀ رقت انگیزِ دستگیری شما را با چشمان خود دید و چه تلخ و مادرانه گریست .
الف: احساس
هر سطرِ « رنجهای مقدس»  شاملِ کشمکشِ درونی لحظه های خواندن و مشغولیتِ فکری بعد از آن  بود، که اثری عمیق در من بر جای گذاشت. به جرئت می توانم بنویسم  که با یک نوع دلهره به سوی بازکردن صفحۀ وقایع در زندان می رفتم. « رنجهای مقدس» دست مرا گرفت و به زندان برد تا با محیط آنجا آشنا بسازد. وقتی کتاب را می بستم ، ذهن و حواسم باز هم در فضا و هوای زندان و ماجرا های آنجا درگیر می ماند، درد و احساسِ عجیبی مرا در محاصره می گرفت، و نمی توانستم خودم را از آن حالت بیرون بکشم.
آنگاه که اوراقی از کارنامۀ سیاه وغیرانسانی شکنجه گران را می خواندم، بار بار به مستنطقین از تۀ دلم آرزوی ذلت و خواری کرده ام و برای شان عذاب وجدان خواسته ام. مگر وقتی خواندن کتاب به پایان رسید، فرهنگِ نویسندۀ کتاب و احساس او را درک کردم، این حالت تغییر کرد. اکنون باور دارم که تنها آرزوی ذلت وخواری برای شکنجه گران دردی را دوا نمی کند. در عوض ، می خواهم آنها وجدانی پیدا کنند که افکار و اعمال حزب شان را نکوهش کنند. شهامتِ این را پیدا کنند ، بگویند و بنویسند که ما کارهای بد وغیر انسانی انجام داده ایم.
حینِ خواندن « رنج های مقدس» این احساس را داشتم وهمین حالا هم دارم، که این نوع کتاب ها به قدرِ کافی، در اختیارِ هموطنان ما قرار داده نشده است و در داستانها، فلم ها و در سایر پدیده های هنری راه نیافته است. به نظر من، ادبیات داستانی افغانستان، رمان ها و داستان های سیاسی،  با سرنوشتِ زندان و زندانی سیاسی پیوند زیادی نداشته و جایگاه  مناسبی باز نکرده است. اگر یک دلیلش این باشد که حکومت های مستبد به نوع فجیعی با زندانی سیاسی برخورد کرده اند و از انتشارِ اسناد هراسان بودند، این را هم می گویم که نویسندگانِ ما هم از تهیۀ اسناد و انتشارِ رویداد ها غفلت کرده اند. اگر رویداد های زندان و سرگذشتِ زندانی در ادبیات ما جای باز میکرد، شاید تعداد مخالفین شکنجه و اعدام در وطن ما زیاد می بود. مگر حکومت ها با استفاده از آن مردم را ترسانیدند وحتا از انتشارِ وقایع که فجایع هم بود، جلوگیری کردند. فقط گوشۀ کاملاً محدود  (زبانی یا شفاهی) حالِ زندان دیده در دسترس مردم قرار گرفت ، آن هم به صورت خوبی تفسیر و توضیح نشد،  که حتی برای تنبیه دیگران و دوری از مبارزه و زندانی شدن نیز می توانست به کار برود.
وقتی کتاب « رنج های مقدس» را خواندم، کتاب « از خاطراتم» نوشتۀ محترم آقای خالد صدیق چرخی به یادم آمد. هر دو کتاب را مقایسه کردم ، زمانِ استبداد سلطنتی (معروف به هاشم خانی) تا وحشتِ "خاد" کارمل- نجیب الله و روسها را. متوجه شدم که هر کدام این دوره ها ، به شیوه های مختلف و با استفاد ه از وسایل آن وقت ، مخالفین را شکنجه و اعدام کرده اند.

ب: سندیت «رنج های مقدس»
نکتۀ مهم دیگری که در هر ورقِ کتاب « رنج های مقدس» توجهم را جلب کرد، مستند گفتن موضوعات است. نام اشخاصی که زندانی شده اند، همراه با معلومات بیشتر در مورد آنها. نویسنده شکنجه گران را با تکیه به حافظۀ خویش معرفی می نماید. در بارۀ اشخاص و افراد مظلومی که بر آنها ستم زندان میرود، طوری معلومات می دهد که قناعت خواننده حاصل می شود. به این ترتیب ، از این نقطۀ نظر هم کتاب « رنج های مقدس» در قطارِ کتاب های با ارزش ومستند قرار می گیرد.
کتاب «از خاطراتم» تألیف محترم خالد صدیق چرخی که از زمانِ هاشم خان و شاه محمود خان (صدراعظم های خانواده شاهی)، صحنه ها را از پیش چشم گذر می دهد، طوری مستند می باشد که خواننده را در همان موقعیت ها  میگذارد. کتاب محترم رهرو برای آشنایی با مظالم خادیست ها با آوردن نام شاهد ها و  نوشتن وقت و تاریخ رویداد های داخل زندان ، گپی برای قبول نکردن نمی گذارد.
ج : موضوع ترس
طفولیت خودم را به یاد می آورم که بعضی ها برای ترساندن جوانانِ دلیر خانوادۀ خود میگفتند:
دلت میخواهد که در زندان دهمزنگ از تو "کره ی "به دنیا بیاید. از آن زمان مفهوم کره برایم زشت و به یاد آورندۀ درد و آلام زندانی بود. از خود می پرسیدم که آنجا چگونه جایی خواهد بود. بعدها دانستم که حکومت های استبدادی در زندان ، انسان های آزاده ومخالفین خود را آزار میدادند و درعین حال از طریق تبلیغات مردم را می ترسانیدند تا مطیع و فرمانبردار باشند.
با تأسف باید گفت که موضوع زندان و زندانی سیاسی در ادبیات ما به شکل وسیع راه پیدا نکرده است. مردم ما از آن چه که در سلول های زندان صدارت و قفس های کلانِ محبس پلچرخی گذشته است ، بی اطلاع اند. کتاب های مهمی نیز در این راستا به چاپ نرسیده است.
بسا موضوعات به شکل مبهم ، دو پهلو و گنگ باقی مانده که به فکر من عامل ترس کار خود را کرده است.به باور من (ترس) عامل اساسی را به عهده دارد . بلی ترس : ترس در دلِ خانواده ها انداختن ، خوف از اعدام ، شکنجه ، ایجاد ترس تا خانواده ها مانع مبارزۀ عدالتخواهانۀ فرزندان خویش شوند.
همان ترس ( علاوه بر فضای ظالمانۀ زندان) سبب شد که بعضی ها بعد از رهایی از زندان خاموش ماندند. البته کسانی هم بودند که تمام مشکلاتِ زندان را قبول کردند ولی  تسلیم استبداد نشدند.  ننوشتن و بیرون ندادنِ خاطراتِ زندان، سبب می شود که یاد واره هایی از شکنجه و آزار ، به مرور ایام فراموش شوند و یا فقط به صورتِ رنگ پریده و مسخ شده باقی بمانند.
با خواندنِ کتاب « رنجهای مقدس» ، به وضاحت دیده می شود که نویسنده با ترس آفرینی و جبون شدن مبارزه کرده و فرهنگِ مقاومت در برابرِ استبداد و بی عدالتی را در اختیار نسل جوان کشور گذاشته است.
گرچه چند تنِ دیگر ازهموطنانِ درد دیده و زندان کشیده نیز کتاب هایی را خوشبختانه نشر کرده اند ولی کتاب « رنج های مقدس»، با انعکاسِ عالی ای که دارد ، یک تعداد عزیزان زندان دیده را که تا حال چیزی ننوشته اند، تکان خواهد داد که امید وارم لطف کنند و خاطرات شان را بنویسند.
سکوتِ زندانی به پروسۀ عدالتخواهی کمک  نمی کند. زجرهایی که زندانی در دورانِ حکومتِ دست نشاندۀ خلق و پرچم کشیده است، به هیچ دلیل نباید مسکوت بماند. خاموشی به هیچ وجه توجیه پذیر نیست ، زیرا سبب سازِ فراموشی و گریز از عدالت خواهد شد.
به یاد جمله ی از مامای عزیزم حاجی غلام عباس « نجید » افتادم : " کافیست که من در تاریکی شب با خواب و در روشنایی روز از بیداری با هراس ، مجادله کنم . به یادم نیاورید که چه شکنجه هایی برمن گذشت " . ظلم و بیدادگری آن دوران در حافظۀ مردم نفوذ نکرد .
هستند کسانی که ببرک و نجیب و حتا حفیظ الله امین را که افرادی بودند  غیر ملی ، وطنفروش و شکنجه گر، "ملی و وطن دوست" می نامند. یک دلیل آن این است که اسناد و مدارکِ لازم در پیوند با کارنامه های اینها به نشر نرسید. دلیل دیگرش وضعیت بدتری است که  بعد از سقوطِ  حاکمیت آنها بر مردم تحمیل شد. با دیدن صحنه های بد تر ، جنایتکاران خلقی - پرچمی به رقص و شادی پرداختند و لاطائلاتی برای "تبرئه" خود سرهم بندی کردند. مگر ده خرِ تان را بگیرید و یک گاو را پس بدهید، چه معنا دارد که مردم بر دیوار های کابل نوشتند؟
برای برادر گرامی ومحترم خویش نسیم رهرو صحتمندی میخواهم. امید وارم بقیه عمرش را با خوشی و سعادت درکنارِ خانواده اش بگذراند و دست از قلم دور ندارد. من به حیث یک زنِ دوستدارِ انسانیت و مخالفِ ظلم و ستم ، از هموطنانم خواهش میکنم که این کتاب را بخوانند و به دوستتان خود توصیه کنند تا آنها نیز بخوانند. زیرا ، این کتاب اعمال و رفتارِ غیر انسانی عده ای را نشان می دهد که درمقابل هزاران انسان های آزادی خواه و وطندوست انجام داده اند. کسانی که طرفدار زندگی آزاد ، مستقل و شرافتمندانه برای مردم خود بودند.  تنها "گناه" شان آن بود که با حکومت دست نشانده سرِ آشتی در پیش نگرفتند.


دانشگاه بنویسم یا نه ؟ محمد ضیأ ضیأ




(دانشگاه...) بنویسم یا نه ؟؟
محمد ضیا، ضیا


پس ازانکه ماجرای میان تهی و شکنندۀ نوشتن ( دانشگاه ... و پوهنتون ) فضای تعصب زای قومی و زبانی افغانستان را اخیراً به مسخره گرفت، وایروس ننگین و شرم آور آن تا کشور های خارج از افغانستان و تا استرالیا نیز رسید. برمبنای آن برخی از هموطنانم بصورت رویا روی و برخی هم غیر مستقیم، مرا با توصیه، سفارش و گاهی هم یک اندازه تهدید مخاطب قرار دادند که نباید از کلمۀ           ( دانشگاه و ... ) در هفته نامۀ "افق" استفاده کنم.
بدون اکراه،  بلکه با صداقت میگویم: من به حیث فرزند سرزمینی که امروز نامش افغانستان است و کسی که چند صباحی ریزه خوارِ سفرۀ زبان وادب در دانشکدۀ زبان وادبیات بودم و منحیث استاد زبان و ادبیات فارسی دری* درس داده ام، کتابها و آثار تحقیقاتی دارم  و از هفت سال به این سو با حمایت سرشار از هموطنانم با پخش و نشر هفته نامۀ " افق"  درین گوشۀ  دنیا چراغ ادب، فرهنگ و تاریخ سر زمین آبایی خود را از شیرۀ جان روغن میدهم، گاهگاهی چیز هایی می شنوم که در نهایت سخنم این است:
کشورم به مثابۀ خانۀ بزرگِ من است. که دران پدران، مادران، خواهران و برادران من و ( ما) زنده گی کرده اند ومیکنند. هر کدام آنها با زبان خاص شان گپ زده اند و میزنند. من، تو و هر انسان شایستۀ دیگر پدر، مادر، خواهر و برادر خود را دوست داریم. وقتی کسی پدر، مادر، خواهر و برادرش را دوست داشته باشد، بی شک زبان آنها را نیز دوست می داشته باشد. هرگاه یک برادر، فهمیده و یا نفهمیده و یا چه بسا که ناشیانه، غرض آلود، بی موجب و دشمنانه به زبان مادری من، شما و هر انسان دیگر حرکتِ سر زنشی، تحمیلی ... نشان بدهد، انصافاً نام او چه باید باشد؟
ابلهی باشد که خود را گُم کند             کد خدای خانۀ مردم کند

با تاسف، هستند کسانی که فهمیده و خیانت کارانه و یا نفهمیده ولی ساده لوحانه به دارایی شخصی ( زبان مادری) برادران خویش ابراز نظر را تا سرحد تحمیل پا فشاری میکنند. چنانچه می گویند:( دانشگاه و ...) کلمه های ایرانی اند!!. باور کن خواننده عزیز، همین لحظه که این سطور را می نویسم، خنده ام سر داد. به این معنی که این دسته کسان طوری فکر کرده اند که گویا من و سایر گویشگران زبان فارسی که با لهجه های کابلی، بلخی، تخاری، هراتی ... سخن می گوییم، در بارۀ زبان خود هیچ نمی دانیم!! و به نزد آنها بیگانه پرست ... هستیم. واه- واه به این دلسوزان زبان خود ما که ما را یاد میدهند تا(دانشگاه) نگوئیم و ننویسیم چرا که این واژۀ  بیگانۀ !!     ( دانشگاه) و دیگر واژه های (بیگانه) در زبانِ دری گویان راه پیدا نکند!! 
امید وار بود آدمی ز خیر کسان     مرا ز خیر تو امید نیست، شر مرسان

آیا کسانی که چنین فرمایشات را میدهند، گاهی فکر کرده اند که زبان دری، پشتو و ده ها زبان دیگرچون؛  بلوچی، ترکمنی، اوزبیکی، نورستانی، ایماقی ... که در محدودۀ جغرافیای سرزمین ما مورد استفاده قرار دارند، صاحبان این زبانها، کی ها اند؟ هر فرزندِ خلف، صالح و با وجدان با یک صدا میگوید: صاحبان این زبانها کسانی اند که خود شان، پدران و اجداد شان درین مرز وبوم پرورده شده اند. هر چند در میان گویشگران این زبانها کسانی بوده اند که آنها به خاطر منافع شخصی و حس قدرت مداری و در نهایت سلطنت جویی از هر گونه خیانت و جنایت به قوم وزبان خود و سایر اقوام و زبانهای کشور دریغ نکرده اند و نام ذلیل شان در تاریخ ثبت است. اما بقیه اشخاص، اقوام، زبانها شامل همه فرزندان این سر زمین در طول تاریخ در راه حمایت و صیانت از خاک و ناموس شان جانهای خود را قربانی کرده اند تا کشوری را که امروز آنرا به نام افغانستان میگوییم ،  به ما به میراث گذاشته اند. بنا بران: زبانهایی که در بستر تاریخ و در محدودۀ کشور ما گویشگران آن وجود داشته و دارند، گویشگران آنها برادر ها و خواهر های هم اند. آیا میشود یک برادر و یا هرکس دیگر به هستی مادی یا معنوی برادر و یا خواهرِ خود دست درازی کند؟
خودم به این عقیده ام: تعدادی از خیانت کاران، برتری پسندان و نوکران اجانب خواسته اند با استفاده از قوم، منطقه، زبان، مذهب ... مردم شریف ما را پارچه پارچه بسازند و درین میان شخصِ خود شان به قدرت، مکنت و سلطنت برسند. از جمله تعدادی با حیله و ترفند های مزورانه زیر نام حمایت از یک زبان - به زبان خودش، قومش و کشورش خیانت کرده اند و می کنند. آنها با استفاده از احساسات پاک اما نا آگاهی قوم و زبان متعلقه اش، دلایلی را پیشکش می کنند که هر انسان عاقل با شنیدن دلایل بی پایه، بی محتوا و دور از حقیقت آن، به خنده می آید. و چه عجب که به ترفند ها طوری آرایش میدهند که حتی مکتب خوانده های نا پُختۀ ما نیز در جال عنکبوتی آنها گرفتار می شوند.
باید گفت: کسانی که به معنای واژۀ  دانشگاه... آگاهی دارند و میدانند که این کلمه یک کلمۀ سوچۀ فارسی دری است، اما با تزویر آنرا بیگانه معرفی میکنند، بی تردید که آنها تجارت پیشه گان سیاسی و دشمنان همزبانان خود شان و سایر برادران کشور شان میباشند که زبان را به حیث ابزار تجارت خاینانۀ شان ساخته اند. لازم به تذکر است؛ ما نباید توقع داشته باشیم که همه افراد از نگاه واژه شناسی، ریشه شناسی واژه ها، تاریخ و دستور زبان مادری خود شان و بخصوص زبان دومی شان معلومات تخصصی داشته باشند. از همینجاست که همین قماش افراد خاین به وطن به جعل،  شیر سفید را سیاه میگویند و چیزی را که هرگز به آن مداخله نکنند، مداخله می کنند.  در حالی که  نوشتن ( دانشگاه ...)  و عدم آن  هیچگونه ضرر به کسی نمی رساند. مثلاً: اگر من فارسی زبان عاشقانه و آگاهانه ( دانشگاه ... ) میگویم ویا می نویسم چه نقص یا ضرری به کسی، قومی و یا زبانی دارد؟ برای روشن شدن موضوع مختصراً می پردازیم:
دانش، بینش، خواهش، زایش، خیزش، کاوش... از ریشه های دان، بین، خواه، خیز، کاو باپسوند (ش) در زبان و ادب معیاری و هم در گفتار روزمرۀ فارسی زبانان و در لهجه های گوناگون آن در طول تاریخ مورد استفاده قرار داشته و دارد. درین میان برخی واژه ها با یکجا شدن ( گاه) جای یا محل را افاده می کنند؛ مانند: دانش+ گاه ( دانشگاه) زایش + گاه     ( زایشگاه) و ... این دست کلمه ها با پسینه های چون؛(آموز، اندوز، مند، کده، گار ...) چه در زبان روزمره و چه در ادبیات نوشتاری به وفرت وجود دارند. پس مشکل آن دسته فهمیده های خاین به وحدت ملی و مشکل نافهمیده های پاک دل درچیست که در باره کلمه ( دانشگاه) و مانند آنها فریاد بلند می کنند؟
آیا آن دسته زبانشناسان!! و (زبان دوستان) قلابی متوجه نشده اند که  در زبان گفتاری و نوشتاری هر زبان به شمول زبان دری و پشتو صدها کلمۀ بیگانۀ عربی، اردو، پنجابی، ترکی، انگلیسی، فرانسوی، چینی  .... استفاده شده و می شود؟ و در آخرین تحلیل اگر به کار بردن ( دانشگاه، دانشمند، دانشکده، دانش آموز، دانش اندوز... ) نشانه یی از زبان فروشی، بیگانه پرستی، ایران پرستی و ده ها نام منفی دیگر باشد، ده ها شاعر عزیزالقدر پشتون و مردم شریف پشتون نیز خدای نخواسته، به توهین گرفته می شوند. از جمله شاعر والا مرتبت، خوشحال خان ختک که در منظومۀ ( بادشاه او وزیر) عنوان آن: ( بادشاه) که از دو کلمه ترکیب شده یعنی؛ ( پاد) کلمۀ پهلوی به معنی نگهبان، تخت، اورنگ ... آمده و حتی که حرف( پ) آن به ( ب) عوض شده است. و شاه نیز کلمۀ پهلوی است که به معنای شهریار، صاحب تاج وتخت ... وآنچه نسبت به امثال خود برتری داشته باشد در ترکیب آن استفاده می شود. مانند: شاه توت، شاهرگ، شاهراه ...
همچنان این شاعر پشتون کلمه های دانش + آموز / دانش + اندوز و بهره + مند را به کار برده است؛ بخوانید:

د ده نوم دانش اندوز و
د وزير دانش آموز و
***
وزير وې ای بادشاهه
د دانش په کار آګاهه
***
که ته غواړې چې نيکنام شې
بهره مند په هر کام شې ....

کسانی که ( دانشگاه و ) ده ها کلمه دیگر را ( ایرانی) میخوانند، به این نکته متوجه شوند:
 ( ایران) نام قدیمی سرزمینهای بزرگ در محدودۀ افغانستان، تاجکستان، اوزبکستان، ایران امروزی و قسمتهایی از پاکستان ... به حساب می آمد که همۀ این مناطق زیرنام آریانا و نیز زیر نام ایران شرقی و ایران غربی آمده که ایران شرقی آن در محور بلخ امروزی و غربی آن در حدود ایران امروزی به حساب می رفت. اما ( ایران) امروزی تا سال 1314 خورشیدی برابر با 1935 میلادی یعنی 80 سال پیش از امروز رسماً به نام ( پارس) و ( پرشیا) یاد می شد ولی دراثر تقاضای هیتلر از شاه پارس به منظور براورده ساختن آرمانهای فاشیستی اش که دران مرحله حساس حوزه های آریایی نژاد را میخواست باهم پیوند دهد، از سویی شخصیت های ادبی و فرهنگی پارس چون؛ سعید نفیسی، محمدعلی فروغی، سید حسن تقی زاده و کسان دیگر که در در بار شاه پارس  راه داشتند، با نام گذاری کشور شان به نام ( ایران) خواستند، بسیار زیرکانه تاریخ و افتخارات معنوی حوزۀ بزرگ اریانا را غصب کنند که کردند. چنانچه ایرانیان امروزی مولانا جلال الدین بلخی، ابو علی سینای بلخی، سنایی غزنوی تا پیر روشان را ایرانی می خوانند. وقتی حکومت شاهی پارس میخواست به جای ( پارس) نام کشور شان را (ایران) بگذارند، پادشاه افغانستان می توانست، اعتراض کند ودر نهایت، اگر پارسها پا فشاری بیشتر می کردند، آنها نام کشور شان را ( ایران شرقی ) می گذاشتند. با تاسف که شاه پشتون زادۀ  افغانستان، افتخارات تاریخی حوزۀ  آریانا، ام البلاد بلخ و داشته های فرهنگی سر زمین ما را دو دسته تقدیم پارسیان کرد. اکنون تَه مانده های همان سیاست های برتر تباری ناکام، فریاد ( دانشگاه و دانشکده ...) را سر داده اند تا باشد با این زهر پراگنی ها تخم نفاق بکارند و درین میان،  سود حرام به دست آرند.
 ای برادر!
 زبان مادری ام فارسی دری است. به همان پیمانه که به مادرم حرمت میگذارم به زبان مادری ام نیز حرمت می گذارم. زیرا با این زبان دنیا را شناخته ام، دین و آیین آموخته ام، نیاز های زنده گی ام را براورده ساخته ام و با همین زبان عشق، نفرت، خوشی ها و غم هایم را بازتاب داده ام، رودکی، فردوسی، بوعلی، ریحان،  سنایی ...  پیرِ انصار را خوانده ام. با تاریخ و فرهنگ درخشان آبایی ام معرفت حاصل کرده ام و .... بنا بران این زبان را دوست دارم و حق دارم زبان خود را دوست داشته باشم و هرکس (من، تو و هر کسِ)  دیگر حق دارد مادرش را دوست داشته باشد و زبان مادری اش را دوست داشته باشد....و اما:
زبان پشتو زبان برادران و خواهران من است. با افتخار و سر افرازی گاهی از زبان مادرم استفاده میکنم (دانشگاه ...) می نویسم همچنان با افتخار و سر افرازی از زبان برادر و خواهرم استفاده میکنم ( پوهنتون، پوهنځی ...) می نویسم. هیچ کس حق ندارد زبانم را از گفتن گنگ و دستهایم را از نوشتن بسته بسازد.
بیائید، فریب اشخاص و شبکه های تفرقه انداز و مزدورانی را که میخواهند با به میان آوردن همچو سخن ها بالای من، بالای تو و بالای ملیونها هموطن من و تو تجارت کنند، به آنهاپاسخ دندان شکن بدهیم. اگر کسی خواسته باشد واقعاً به زبان و فرهنگ خود و کشورش مفید ثابت شود، بفرمایند از راه کتاب، قلم، دانش وفرهنگ که دامن وسیع دارد، زبان و فرهنگ خود را غنی و باثمر بسازند.
یکیست ترکی و تازی درین معامله (حافظ)
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
شما چه نظر دارید؟
* (فارسی و دری مترادف هم اند)



Montag, 7. März 2016

فریاد فرخنده . . . .




      کانون پامیرهالند.

پرتو نادری. همراه با استاد ساکایی. . . .







پرتو نادری 
همراه با استاد ساکایی
در شناخت فردوسی و شاهنامه

یونس طغیان

در این روزها دو کتابی خواندم از استاد محمد یونس طغیان ساکایی، استاد زبان و ادبیات پارسی دری در دانشگاه کابل. کتاب « درشناخت فردوسی و شاهنامه» نام دارد که به شمار‌ه‌گان هزار نسخه در دو صدو بیست رویه به وسیلۀ انتشارات سعید در شهر کابل به نشر رسیده است. کتاب در کلیت خویش پژوهشی است در پیوند به شخصت و شگردهای شاعری فردوسی و جایگاه شاهنامه در ادبیات پارسی دری و ویژه‌گی های آن که به گونۀ عمده دارای سه بخش زیرین است:
·         مقدمات،
·         در شناخت فردوسی،
·         شاهنامه چیست.
افزون بر این نویسنده درپایان کتاب شرحی برخی از واژه‌ها و ترکیبات را نیز افزوده است که می تواند چنان کلید واژه هایی فهم شعرهای آمده در متن را برای خواننده آسان سازد.
بخش مقدمات یا فصل نخست در حقیقت آستانه‌یی است برای رسیدن به بحث اصلی کتاب که به گونۀ فشرده، چشم اندازی دارد به اوضاع سیاسی – اجتماعی حوزۀ تمدنی خراسان بزرگ از پیدایی اسلام تا روزگار ابوالقاسم فردوسی.
استاد ساکایی در این بخش خواننده را با استفاده از منابع و سرچشمه های قابل اعتبار با جنبش های سیاسی - فکری، فرهنگی - ادبی و مذهبی خراسانیان و پیش‌گامان مقاومت و جنبش‌های آزادی‌خواهی  این حوزۀ بزرگ تمدنی آشنا می سازد.
او در پیوند به چگونه‌گی مقاومت مقاوتگرانی چون ماهوی سوری، قارن هراتی، ایران ابن رستم، نیزک طرخان، حیان خراسانی، رتبیل کابلی، ابومسلم خراسانی، سنباد، اسحاق ترک، سعید جولاه، استاد سیس بادغیسی،  یوسف البرم، مقنع، حصین سیستانی، ابوالخصیب، حمزۀ آذرک، طاهر فوشنجی، افشین و بابک، یعقوب لیث صفار اطلاعات، آگاهی ها و دیدگاه‌های سودمندی را ارائه می دارد. به همین گونه نویسنده به ریشه یابی جنبش شعوبیه می پردازد. در پیوند به وضعیت دربار سامانیان که خود یکی از مراکز  فرهنگ، دانش ، فلسفه و تاریخ نگاری  در آن  روزگار بود، سخن گفته است. افزون بر این چگونه ‌گی به قدرت رسیدن غزنویان و وضعیت دانش و فرهنگ در آن دربار را  نیز بررسی کرده است.
استاد ساکایی با یک چنین بررسی تاریخی – فرهنگی خواسته است تا در بخش نخست کتاب خواننده را با این نکته آشنا سازد که فردوسی در چگونه روزگاری و در چارچوب چگونه شرایط سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی آن شاهکار بزرگ حماسی خود را پدید آورد.
در تاریخ دورۀ اسلامی سده‌های سوم و چهارم در خراسان زمین دوره‌یی است که ویژه‌‌گی‌های چشمگری دارد. چنان که در این دوره اگر در یک جهت مردان نامی و مبارزی پرچم آزادی‌خواهی را بلند نموده و هر کدام جنبشی را  بر ضد استیلای عرب رهبری می کنند، در جهت دیگر شاعران و اندیشه‌گران بزرگی  در عرصۀ فرهنگ، دانش و فلسفه نیز پدید می آیند. در همین دوران است که حماسه سرای بزرگ استاد ابوالقاسم فردوسی قامت بر می افرازد تا هویت اسطوره ای و تاریخی این حوزه بزرگ را رقم زند. دانشمند بلند جایگاهی چون رازی در همین دوران پدید می آید ، به همین گونه فیلسوف، ریاضی دان و پزشک نامدار ابوعلی سینای بلخی. در عرضۀ مبارزه و آزادی‌خواهی مردی به نام بابک قامت بلند می کند که اضافه از بیست سال در برابر سپاهیان خلفای عباسی می جنگد.
در پیوند به هشیاری و رادی بابک گفته شده است :«  بابک را باید برترین مبارز این سرزمین دانست. هیچ یک از مردان عمل تاریخ وطن ما در دلیری و بزرگی و هوشیاری به پایۀ او نمی رسند. اگر رویدادهای شاهنامۀ فردوسی از مرز تاریخ باستان می گذشت و به قرن سوم هجری می رسید، ما در دنبالۀ حماسۀ ملی خود، از خلال شعر بلند فردوسی، رستم دیگری می دیدیم. رستم راستین، حماسه ای درتاریخ. نه درجهان تخیل. داستان بابک واقعیتی است هم سنگ‌ افسانه.» مصطفی رحیمی ، دیدگاه‌ها، 1352، ص 10.
 در کلیت روزگار در زمان فردوسی  روزگار بوده ناهموار و دشوار و او در یک چنین روزگای است که کاخ بلند خود را پی می افگند.  او خود در پیوند به بنیاد نهادن شاهنامه می گوید:
که این نامه را دست پیش آورم
زدفتر به گفتار خویش آورم
بپرسیدم از هر کسی بی شمار
بترسیدم از گردش روزگار
زمانه سرای پر از جنگ بود
به جویند‌ه‌گان بر جهان تنگ بود
شاهنامه،  تحت نظر: ی.ا. برتلس ، تهران،  1382، ص 10.
این نکته را قابل یاد دهانی است که معمولا در پژوهش‌های که در پیوند آزادی‌خواهی و جنبش های آزادی‌خواهانۀ خراسانیان صورت گرفته، بسیار دیده شده است که نام افشین شهزادۀ اشروسنه را در کنار نام بابک خرم دین نوشته اند. امروزه شماری از پژوهشگران را باور چنین است که به هیچ صورت اهدافی را که افشین در زنده‌گی  و مبارزۀ خود دنبال می کرد، با اهداف بابک هم‌ خوان نبوده است. بابک اهداف بزرگ آزادی سرزمینی را در سر می پروراند و در راه رسیدن به این  به مردم خود اتکا داشت و هرگز آمادۀ هیچ گونه سازش و معامله یی با خلفای بغداد نبود. او هم اسطورۀ مبارزه و مقاومقاومت بود و هم اسطورۀ شهادت. مرگ او خود بزرگترین حماسه در تاریخ است. از نظام الملک که دشمن او و دشمن همه بابکیان بود،  در پیوند به مرگ او روایت است که:«  چون یک دستش ببریدند، دست دیگر در خون زد و در روی خود مالید، همه روی خود را از خون سرخ کرد. معتصم گفت: "  ای سگ این چه عمل است؟"  گفت: " در این حکمتی است؛ شما هر دو دست من و پای من خواهید برید و گونۀ روی مردم از خون سرخ باشد. خون از روی برود زرد باشد. من روی خویش از خون سرخ کرده ام تا چون خون از تنم بیرون شود نگویید که رویم از بیم زرد شد.»
درمقابل افشین مردی بود سخت جاه طلب و معامله گر و هر هدف مقدسی را در راه رسیدن به قدرت قربانی می کرد. چنین بود بابک با سر فرازی در راه آزادی قربانی شد؛ اما افشین سر در راه جاه طلبی ‌ها و معامله گری های خود کرد.  او به بابک ، سرزمین، تاریخ و هویت خود خیانت کرد که  حتا می توان او را یک خایین ملی خواند. برای آن که او بزرگترین قهرمان تاریخ خراسان  یعنی بابک را با خدعه  اسیر گرفت و او را در سامرا به معتصم خلیفۀ بغداد تسلیم داد و بدینگونه حماسه یی را در تاریخ خاموش ساخت و پایان کارش چنان بود که گفته آمد.
 گذشته از افشین  نام مازیار را نیز  بسیار در کنار نام  بزرگ  بابک نوشته اند که اشتباه نباید نام معمله گران را در کنار اسطوره های آزادی یک جا نوشت. شاید این امر از  این جا سرچشمه می گیردد که  اینسه تن در جوانی با هم پیمان  کرده بوند  تا خلفای بغداد را از کرسی قدرت فروکشند؛ اما این راز را نیر سر به مهر نگه نمی دارد. مصطفی رحیمی در کتاب « دیدگاه‌ها»  به نقل از تاریخ طبری آن گاه که مازیار اسیر خلیفه می شود اعتراف او را این گونه آورده است: « من و افشین، خیدر بن کاوس و بابک هر سه از دیر باز عهد و بیعت کرده ایم و قرار داده بر آن که دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهان‌داری با خاندان کسرویان نقل کنیم.» 1352 ، ص 35.
با این حال در بیست سالی که بابک پیوسته با  انبوه انبوه لشکریان بغداد می جنگید و به یاری افشین و مازیار نیاز داشت آن دو عهد شکستند ومنتظرماندند تا با شکست بابک زمینه برای پیش‌رفت آنان فراهم شود در دربار خلیفه جایگاه بلندی یابند و به امارت خراسان دست یابند، البته در این میان مازیار و افشین نیز هر کدام در هوای اهداف کوچک خود اند و افشینن بیشتر از هر زمان دیگر به مهره‌یی در دستان سیاه و خون آلود خلیفه معتصم بدل می شود تا این که خلیفه او را به سرکوبی بابک می فرستد.
مصطفی رحیمی در جای دیگری در همین کتاب جنگ افشین با بابک را با جنگ اسفندیار و رستم مقایسه می کند:«  میان جنگ افشین و بابک و جنگ اسفندیار و رستم- میان تاریخ و افسانه-  شباهت‌های چشمگیری هست. افشین و اسفندیار هر دو به برادر کشی و جنگ داخلی دست می زننند، هردو به حقانیت جنگ خود بی ایمانند. هر دو در این جنگ به دشمن خود خدمت می کنند( اسفندیار به گشتاسب و افشین به معتصم). هر دو با بزرگ‌ترین و والاترین مقام‌های ملی در می افتند. هردو بیش از حد جاه طلبند.» 1352، ص 42.
از این بحث که بگذریم استاد ساکایی برای هربخش کتاب خود مقدمۀ کوتاهی دارد و در این مقدمه‌های کوتاه اهداف بخش‌های کتاب را بیان داشته است که چنین چیزی خواننده را در درک و فهم موضوعات کتاب می تواند یاری رساند. این بخش زیادتر از نیمۀ کتاب را در بر گرفته است. ساکایی در مقدمۀ این بخش نوشته است: « شاهنامه در حقیقت سند هویت ملی ما است. نام ایران در شاهنامه و بعد اطلاق این نام تنها بر کشور همسایۀ ما ذهن مردم ما را مغشوش کرده است. ایران قدیم به مفهوم جامع از رود سند تا رود دجله را در بر دارد؛ اما ایران به صورت خاص در شاهنامه گاهی عبارت است از باختر( بلخ) و گاهی همه خراسان زمین را در بر می گیرد.
حوادث و اتفاقات در دورۀ اسطوره‌ای و پهلوانی شاهنامه که مسلماً ریشه در حوادث انکار ناپذیری دارد مربوط می شود به جغرافیای امروزین افغانستان و ما مکلف هستیم که این حواث و اتفاقات را به حیث جزیی از سرنوشت ملت خویش در نظر داشته باشیم.
در روزگاری که شاهنامه پدیید می آمد پس از بغداد غزنه مرکز بزرگ جهان اسلام به شمار می رفت. در حقیقت این شهر مرکز ایرانی بود که فردوسی از آن تعریف می کند. هم کابل هم زابل و هم خوارزم و هم ری و هم قنوج از این مرکز بزرگ فرمان می بردند. به همین خاطر بود که فردوسی محمود را " خداوند ایران و توران و هند"  می خواند.  مرزهای کنونی افغانستان در سدۀ گذشته به دور این کشور کشیده شده است. پس این مرزها نباید ما را در دایرۀ از خود بیگانگی محصور کند. نه فردوسی برای ما بیگانه است و نه شاهنامۀ او. شاگردان ادبیات و همه کسانی که این کتاب را می خوانند، احساس خواهند کرد که دارای پشتوانۀ بزرگ فرهنگی هستند. پرداختن به شاهنامه برای آنان غرور ملی ایجاد می کند. در شرایطی که وطن ما قرارداده شده است و همه معنویات مردم ما معروض تهاجم و خطر شکست قرار دارد استمداد از شاهنامه یکی از راه‌های باز ساخت آبگینۀ معنوی مردم ما به شمار می آید.» 1392، ص 89- 90. 
نویسنده پس از این مقدمه در این بخش اطلاعات و آگاهی های گسترده‌یی را در اختیار خواننده می گذارد؛ اصلاعاتی در پیوند به منابع شاهنامه؛ دسته بندی شاهنامه به بخش های اسطوره ای، پهلوانی  و تاریخی و تشریح و یژه‌گی‌های این بخش‌ها، خانواده‌های بزرگ در شاهنامه، ارزش استوره‌ ای و تاریخی شاهنامه، فرهنگ مردم در شاهنامه، ارزش‌های هویتی و ادبی شاهنامه، شخصیت‌ های شاهنامه، شاه‌بانوها، شهزاده گان، و شاه‌دخت های شاهنامه، زنان شاهنامه در رزم آرایی، سیاست و حکمروایی، جغرافیای شاهنامه، ترجمه‌های شاهنامه به زبان‌های دیگر و سنت شاهنامه خوانی در افغانستان از شمار موضوعات مهم این بخش کتاب است.
بدینگونه دیده می شود کتاب « در شناخت فردوسی و شاهنامه » به طیف گسترده‌یی از آگاهی  و پژوهش می ماند که هر خواننده می تواند موضوع مورد علاقۀ خود را در آن پیدا کند.
نکتۀ آخر این که در پایان هر بخش یک رشته پرسش‌هایی مطرح شده است، تا خواننده پس از مطالعه، میزان آگاهی و دریافت خود از کتاب را ارزیابی کند. بدین‌گونه دیده می شود که نویسنده از این پژوهش گستردۀ خود عمدتاً به دنبال این هدف است تا دانش‌جویان ادبیات و پژوهش‌گران جوان را کمک کند. به زبان دیگر نویسنده خواسته است تا کتابی بنویسد که بتواند بخشی از برنامه‌های آموزشی نهادهای عالی  آموزشی و دانشگاه‌ها‌ شود. نویسنده زحمت بسیاری کشیده، به منابع و سرچشمه‌های زیادی مراجعه کرده است که می تواند بر اعتیار کتاب بیفزاید. بدون تردید کتاب « در شناخت فردوستی و شاهنامه» اثر ارجمندی است که نه تنها شاگردان مکاتب و دانشگاه های در زمینۀ شناخت فردوسی و شاهنامه کمک و رهمایی می کند؛ بلکه برای آموزگاران ادبیات در مکاتب و دانشگاه‌ها نیز  یک می تواند یک کتاب منبع به شمارآید. من به درستی نمی دانم که آیا در شماری از دانشگاه‌های افغانستان کرسی فردوسی شناسی و ادبیات حماسی و جود دارد یانه؟ اگر وجود داشته باشد این کتاب می تواند یک کتاب آموزشی در این بخش باشد.
نا گفته نباید گذشت که هم اکنون در افغانستان استاد ساکایی در زمینه فردوسی و شاهنامه شناسی یکی از چهره های بسیار درخشان است. او دست کم از سه دهه بدینسو با فروتنی بینشورانه سرگرم پژوهش‌های سودمندی است که افزون بر این کتاب ، کتاب دیگری زیر نام « پله های برکاخ بلند» نیز دارد که نتیجۀ سال‌ها پژوهش این استاد و دانشمند و ارجمند می باشد.  افزون براین استاد ساکایی در زمینۀ فردوسی شناسی و شاهنامه، نوشته های فروانی دیگری نیز دارد که امید واریم روزی  به گونۀ کتاب ‌های جداگانه به نشر برسد.
حوت 1394
کابل