Donnerstag, 23. Juni 2016

سرزمین به ماتم نشستۀ من. پرتو نادری



تروریست ها کشم بدخشان را در ماتم

 نشاندند.
 
 
 
سرزمین به ماتم نشسهء من!


30 شهید و زخمی در بامداد امروز در شهرک مشهد در ولسوالی کشم بدخشان، کشم زیبا را در ماتم نشانده است. مردم باور دارند آن جا که جغد لانه کند ان جای به ویرانه بدل شود. امروزه این حکومت وحدت ملی همان جغدی است که در افغانستان لانه کرده است. با پوزش از شماری چند تن از نماینده گان دیگر این پارلمان خود خانهء جغدان است. افق تا افق را پرواز جغدان فرا گرفته است! ما در زیر سایهء جغدان زنده گی می کنیم. چاره چیست ما خود این جغدان را بر سرنوشت خود حاکم کرده ایم. در زیر سایه بال جغدان همان دوزخیان روی زمینیم. اگر سایه بال همای سعادت می خواهیم چاره دیگر نیست جز آن که این انبوه جغدان از این اسمان دلتنگ بیرون رانیم!


سید برکت الله حسینی زاده، در فلم (مسافرت)

نوشتۀ، ضیا
Ofoq Sydney's photo.انگار که ترک از وطن و سفر به نا کجا آباد، خصلت    رو به افزایش عصر انفجار تکنولوژی در قرن 21 شده باشد. شاید به همین دلیل است که بیشتر از چند دهه و سالهای اخیر، خاصتاً از یک سال به این سو صدای هجرت، پناهنده گی و پناهجویی سر خط خبر های دنیا شده است. ممکن است دلیل دیگرش این باشد که هستی با همه دار و ندارش میلان طبیعی خود را به سوی تعادل می کشاند تا نظم جهان بر هم نخورد. اجتماعات و کتله های بزرگ انسانی نیز مسیر تعادل را می خواهند بپیمایند!! یعنی در عصری که به سر میبریم، جهانِ ما بصورت عام به دو بخش (دارا و نادار)، ( آرام و نا آرام)، (در صلح و در جنگ)، (ضعیف و قوی)، (زور و عاجز)... به سر می برند. وقتی پلۀ ترازو میانِ فقیر و دارا و یا در صلح و در جنگ نا متعادل می شود و کمیت انسانهای فقیر، نا آرام و دست و گریبان با جنگ... از حد میگذرد، طبیعتاً اجتماعات محروم و مجبور به سوی کشور های مرفه و آرام رختِ سفر می بندند، به هجرت و مسافرت می پردازند تا چند صباحی را که باید زنده باشند، در کشور های آرام به سر ببرند.
سالهای جنگ سرد میان اتحاد شوروی و امریکا به ویژه پس از به قدرت رسیدن رژیم خلق و پرچم در افغانستان که به تاریخ 28 اپریل1978 صورت گرفت، گراف مهاجرت های فردی، خانواده گی و جمعی مردم افغانستان در اثر ظلم و تعدی روز افزون خلقی ها و پرچمی ها به کشور های همسایه و به زودی به کشور های غربی بالا گرفت، تا آنکه طی 14 سال سلطۀ رژیم کودتا، افغانستان بالاترین نرخ مهاجر را در دنیا به خود اختصاص داد. آنگاه که مجاهدین زمام امور را به دست گرفتند. تنظیمی های جاه طلب و در دام افتاده در استخبارات منطقه بخصوص پاکستان و ایران جنگ های نیابتی را در افغانستان طوری سامان بخشیدند که یک بار دیگر مردم به خون نشستۀ افغانستان سیل آسا به کشور های همسایه و کشور های غربی مهاجر شدند. این روند نحس چه در دورۀ طالبان و چه در دورۀ برادر طالبان( کرزی) و تاکنون مسیر پُر از مخاطره را در حال پیمودن است. علاوتاً از مدتیست که آتش جنگ در کشور های عراق، سوریه، یمن و سایر کشور ها نیز شعله ور است که انبوۀ مهاجران را به ویژه به سوی اروپا و استرالیا کشانده و استرالیا با انفاذ قوانین سخت گیرانه تا حد قابل ملاحظه از پذیرش پناهجویان غیر قانونی که با کشتی خود را به استرالیا می رساندند امتناع ورزیده که با این کار دامنۀ مرگ و میر و غرق شدن مهاجرین در آبهای استرالیا ازمیان رفته و اما این سیل پناهجویان از طریق ترکیه و یونان به اروپا سناریوی جدید اما بسیار غم انگیز را به Ofoq Sydney's photo.وجود آورده است.
صحنه یی از فلم مسافرت
 
آب، آب است و دریا باهمه خطرات آن دریاست. فرقی ندارد که آبهای اقیانوس آرام باشد و یا دریای مدیترانه، ترکیه یا هر کجای دنیا. اخیراً به همین مناسبت ادارۀ مهاجرت استرالیا با صرف 6 ملیون دالر فلمی را ساخته که پیام بسیار روشن آن، هربیننده و خاصتاً آنهایی را که هوای مهاجرت از طریق قاچاقچیان انسان، آنهم از راه آب را در سر می پرورانند، هشدار و هوشیاری میدهد که همچو سفر ها چه عواقبی را در پی خواهد داشت. واما درهمین مورد فلم مسافرت ( Journey) توسط پردیوسر و فلمنامه نویس موفق استرالیایی آقای ( Muffy Putter) تهیه شده که این هنرمند با دریافت تجارب خوب از تهیۀ برنامه های ستارۀ افغان در افغانستان توانسته است فرایند تاثیرات سیاسی و اجتماعی یی را که منتج به واکنش های افراد شده است، باز تاب دهد. در پهلوی آن اقای محمد قربان کریمی (ایرانی) به نوشته های بی روح در روی کاغذ جان داده و آن را در مکان های مناسب و زمانهای مناسب به وسیلۀ کرکتر های مناسب در حرکت آورده است. طوری که آقای سید برکت حسینی زاده یکتن از کرکتر های مرکزی این فلم که با او صحبت هایی داشتم، ابراز نمود: سعی بیشتر پردیوسر و دایرکتر بران بود تا شخصیت های غیر حرفوی درین فلم نقش داشته باشند تا حوادث به گونۀ ریالیستیک به بیننده القا گردد.
با سپاس از جوان افغان، آقای سید برکت حسینی زاده که موصوف در ین فلم به نام (نجیب الله) نقش بازی کرده، ضمن آنکه با خودِ این جوان معرفت حاصل میکنیم، به گوشه هایی از فلم ( مسافرت) نیز معلومات حاصل می کنیم:
اقای حسینی زاده، در سال 1993 در جاغوری پا به هستی گذاشت. وقتی پای نحس طالبان به جاغوری رسید، پدرش آقای سید جاوید حسینی زاده به خاطر زنده ماندن خودش و خانواده اش به پاکستان مهاجر شدند. سید جاوید پس از دو ماه اقامت در پاکستان، دل به دریا زد و با پشت سر گذشتاندن خطرات فراوان به وسیلۀ قایق خود را به استرالیا رساند. پنج سال در کمپنی ذوب آهن کار کرد و به تنهایی در استرالیا به سر برد. سپس آل و عیالش را از پاکستان به گونۀ قانونی به استرالیا خواست و به اقامت ادامه دادند.
همه فرزندان خانواده از جمله سید برکت الله شامل مکتب شدند که اینک آقای سید برکت الله حسینی زاده دانشجوی سال اول دورۀ ماستری در رشتۀ Orthotic می باشد.
با ید گفت؛ این جوان پیش ازین نیز ماستری خود را در رشتۀ Medical Bio Technologyبه دست آورده است. همچنان در رشتۀ Bio Molecular Science لیسانس دارد. درقبال آنهمه دانش اندوزی ها، به سِمت سفیر از جانب Cancer Council درکمونیتی کار میکند و به حیث معلم در مکتب افغان فجر نیز در خدمت اطفال و نوجوانان قرار دارد.
از آقای حسینی زاده پرسیدم؛ چگونه درین فلم راه پیداکردی؟ گفت: اطلاعیه ئی را از ادارۀ مهاجرت از طریق ایمل دریافت کردم و به آنجا مراجعه نمودم. وقتی تماس حاصل کردم و از نزدیک ملاقات نمودم، مورد قبول واقع شدم.
آقای حسینی زاده سابقۀ بازیگری نداشت، اما از کودکی با دیدن فلمهای هندی، ایرانی ... این احساس برایش دست داده بود که روزی دربرابر کمرۀ فلمبرداری سینما قرار گیرد و نقشی را ایفا کند. ضمناً ذهن جستجوگر او، استعداد های ذاتی اش را در عرصه های گوناگون به آزمون گرفته تا فرصت های دست داشته اش به هدر نرود. این حقایق باعث شد که به این امر بزرگ اقدام کند و یکی از نقش های مرکزی فلم را به ثمر برساند.
علاوه از آقای حسینی زاده، سه تن از جوانان افغان، همچنان خانم ها و آقایان ایرانی، عراقی و پاکستانی نیز در فلم مسافرت نقش بازی کرده اند؛ چنانچه خانم مهسا کریمی در نقش ( سارا)، روهن انجار پاکستانی در نقش ( بلال)، حسامه سامی در نقش ( ندیم) و غیره.
فلم متذکره طی یک سال تهیه شد و در تلویزیونهای افغانستان، ایران، عراق و پاکستان به نمایش گذاشته شده است. بی تردید که به تصویر کشیدنِ چهره های اصلی قاچاقچیان انسان، رنجها و محنت های سفر در خشکه و آب و آنهم در قایق های غیر معیاری و در نتیجه تلفات انسانی بالای بیننده های آن تاثیرات ژرف به جا گذاشته است.
همه میدانیم که نه تنها انسان، بلکه پرنده ها، و حیوانات نیز به خانه و کاشانه شان دلچسپی و علاقمندی دارند. شاید کسی پیدا نشود، بدون دلیل، آنهم دلیل موجه خانه، محل و کشور خود را ترک کند و به غربت تن دهد. دلیل بزرگِ هجرت گزینان از کشور ما، همانا فرار ازمرگ بود و است که بنیاد آن توسط خلقیها و پرچمی ها در افغانستان گذاشته شد و به تعقیب آن گرگها، کفتار ها و درنده خویانی در سیمای میش ظاهر شدند که با گذشت هر روز از جان مردم ما قربانی گرفتند و کشور را به خرابه مبدل ساختند. با تاسف تاهنوز این کفتار ها جای شان را یکی به دیگر میدهند. گو یا که دامنۀ آن قطع شدنی نیست. هیچگاه و ابداً این وضع به پایان نمی رسد، مگر که ملت بیدار شود و مردم بیدار شوند. آنگاه همه چیز خوب خواهد شد و کسی به سوی ناکجا آباد سفر نخواهدکرد. انشاءالله.
  ...............................................................................................................................................................
یاد آوری خوشه: موقتاً در گذاشتن تصویر ها مشکل تخنیکی داریم. به این لحاظ از ژورنالیبست ونویسندۀمحترم جناب ضیأ ضیأ پوزش میخواهیم که عکس  های نوشته های شان انتشار نیافته است.


Top of Form
Bottom of Form


مثنوی مولانای بلخ. ضیأ ضیأ



مثنوی مولانای بلخ به تاراج میرود!

Bildergebnis für ‫ضیأ آسترالیا‬‎

ضیا؛ استرالیا

کریمی حکاک، پژوهشگر و استاد ادبیات فارسی در پاسخ به سوالِ مجری تلویزیونی صدای امریکا در برنامۀ (نقش قلم) پیرامون ثبت مثنوی به نام ایران و ترکیه که؛   اگر مولانا زنده بود، خود را چگونه معرفی می کرد، گفت:
من مسلمانم، خراسانی ام و در بلخ به دنیا آمده ام.
مولانا در بلخ به دنیا آمد، دران زمان کشوری به نام ایران یا ترکیه و یا افغانستان وجود نداشت. آنچه وجود داشت، خراسان بزرگ بود.



مولانا در سال 1207 میلادی درین خانه در بلخ به دنیا آمده  . شرم باد به کسانی
 که خانه او  را به چنین وضع گذاشته اند.




دوستی داشتم عیار گونه، به نامِ مرحوم اسماعیل خان، یکتن از معلمین ورزیده در لیسه نُعمان. او دکانکی داشت در      بازارِ کهنۀ شهر چاریکار که آن دکانک بیشتر به محل نشست و هم صحبتی دوستانش تخصیص داده شده بود.  او مردی بود، ساده، یک لُخت، به درد بخور و پُخته گوی.
روزی از زبانش شنیدم: ( کسی که با خرِ خود در سفر باشد و خر را سوار نشود، آن شخص، خودش خر است...).
هرگاه سخنِ مرحوم اسماعیل خان را نسبت به تاراج مثنوی مولانا جلال الدین بلخی از سوی ایرانی ها در توافق با ترکیه، که به تازه گی میخواهند مثنوی معنوی مولانای بلخ را به حیث یکی از میراثهای فرهنگی به نام ایران و ترکیه در ادارۀ یونسکو ثبت و راجستر کنند، فرض کنیم، به آن می ماند که ازپارس تا زمان پهلوی و اینک تا حکومت اخوند ها جمعاً تا صد سال اخیر، ایران برخِ کثیر سلاطین کابل و زعما و حکومتیانِ کشور ما را چون خر هایی به حساب آورده اند، که شاه پهلوی و حاکمان آخوندی ایران آن خر ها را باید سوار می شدند، که شدند.
کشور، خانه ایست بزرگ،  که زعیم و حواریون حکومتی بصورتِ یک مجموعه به مثابۀ پدر و مادر بالای ملت تاثیر گذار است. پدر و مادرِ بادانش، با فرهنگ، با اخلاص، شجیع و با اوصاف نیک، همواره کوشش کرده اند، فرزندان شان نیز از عزت و شایسته گی ها برخوردار باشند. پدران و مادرانِ بی خِرد، حیوان صفت و خود خواه در خانوادۀ کوچک و زعما  و حکومتی های درنده خوی در خانوادۀ بزرگ (کشور) اند که اتباع مظلوم و مقهور را در تاریکی و بد بختی می گذارند.
 ببینید! سرزمین ما در بستر تاریخ با جغرافیای سیاسی متغیر، فراز و نشیب های سیاسی، اجتماعی، علمی، فرهنگی، هنری ... را پشت سر گذاشته. هرگاه به دوره های پسا اسلام خاصه در بخش های علمی، هنری، ادبی  توجه شود، دوره های درخشان را در سلالۀ... صفاریان، تیموریان و غزنویان می یابیم که هرات، بلخ و غزنه کانون علم، ادب، هنر، فرهنگ به شمار رفته و درین مقاطع،  جاودانه ترین آثار در عرصه های گوناگون از دقیقی بلخی، فردوسی طوسی، پورِ سینای بلخی، جامی هروی، مولوی بلخی، سنایی غزنوی، بهزاد و ده ها تن دیگر به جا مانده اند. بدون شک این شاهان و حواریون  دانش دوست، هنر دوست، فرهنگ دوست بوده اند که به دانش و دانشمندان، فرهنگ و فرهنگیان ارج می گذاشتند، حمایت می کردند و آنها در نزدیکی شان تا وزارت می رسیدند.
هیهات! عوامل مختلف اجنبی پیش از سلسلۀ ابدالی ها و عوامل داخلی پس از اعلیحضرت احمد شاه درانی که فرزندان حریص و جاه طلب او و باقی حد اعظم سلالۀ (محمد زایی...) ها با خود خواهی های نا فرجام، ظاهراً زیر نام پشتون     ( نه همه اقوام پشتون) قاطبۀ اقوام ساکن در جغرافیای کشور ما را، و ظالمانه تر از همه،  اقوام و قبایل پشتون را از نگاه   زنده گی معشیتی، مدنی، اجتماعی، دانش، فرهنگ و هر چیز دیگر به قهقرا نشاندند. بازهم تاسف که اقوام پشتون، تاجک، اوزبک، هزاره، ترکمن، بلوچ... وخاصتاً زبان وفرهنگ تاریخی و پر بار دری زبانان در لهجه های گوناگون، توسط سلطنتی های نامتعهد به قوم و ملت و استفاده جویی آنها از نام پشتون ( چون: محمد داوود، ظاهر خان، نادر خان و امان الله خان "که در اجتماع قندهار حین خطابه به زبان پشتو گپ زده نتوانسته بود" ) به عوض آنکه به همه فرهنگ ها و زبانها و اقوام ساکن در افغانستان با دید گاهِ عالمانه، عاملانه، برادرانه و خودمانانه دست به عمل می شدند، برخلاف، تعدادی از اجیران بیگانه و متعصبین بیمارِ پشتون، متون درسی مکاتب ومکتوب نویسی را در دوایر رسمی افغانستان به زبان پشتو به اجبار تحمیل کردند. همچنان کورسهای پشتو را برای مامورین دولت و تدریس زبان پشتو را از طریق رادیو افغانستان به راه انداختند و بالآخره پشتو تولنه را ایجاد نمودند، که در مجموع همۀ این تلاشها به ناکامی گرایید. در حالیکه هر گونه افتخارزبان پشتو و اقوام پشتون به مثابۀ عزت همه اقوام به حساب می رود. لازم به یاد آوریست که برخی کسان، فرهنگی های ما را به انتقاد می گیرند که گویا آنها کاری نکرده اند. باید گفت: فرهنگیان صادق و متعهد ( شامل همه زبانها و اقوام) در هر برهه یی از تاریخ فریاد شان را در قسمت اعتلای فرهنگ جمعی کشور ما بالا کرده اند. بار بار فریاد زده اند که ایران افتخارات معنوی ملت افغانستان را دزدیده است، در گذشته فرنگ و سایر کشور های اروپایی و از نحس ثور به این سو، ایران، پاکستان و سایر کشور ها،  قدیمی ترین و با ارزشترین آثار باستانی ما را به غارت برده اند. اما؛ کجا بود و کجا است آن گوشهای شنوا که به فریاد آنها گوش می داد یا گوش می دهد؟
هرگاه مشخصاً پیرامون دستبرد ایران به ارزشهای ملی و فرهنگی ما بی طرفانه صحبت کنیم، به این نتیجه می رسیم:
محمد رضا شاه پهلوی طی سلطنت ۳۷ ساله اش توانست که ایران را به حیث یکی از کشور های ژاندارم در منطقه مبدل بسازد. ازان پس با انقلاب اسلامی ۱۳۵۷در ایران، این کشور توانسته است تا امروز در مقابل امریکا ایستاده گی کند و کشور های همسوی خود را علیه امریکا و اسرائیل تغذیه نماید. و اما، حمایتهای فرهنگی پادشاه ایران و همچنان حاکمیت ولایت فقیه در ایران در عرصه های علمی، هنری، فرهنگی به حد قابل وصف به مشاهده می رسد. این ایران بود واست که از خیرات هزاران عنوان کتاب علمی، ادبی، تاریخی ... اش به زبان فارسی، همه افغانهای دری زبان، پشتو زبان، و گویشگران زبانهای دیگر در افغانستان استفاده نموده اند. باری اگر به کتابخانه های پوهنتون کابل و سایر دانشگاه ها وکتابخانه ها و مراکز تعلیمی و تحقیقی مراجعه شود، به مقایسه کتابهای ایرانی،  کتابها به زبان دری بسیار کم و به زبان پشتو نادر است. به همین گونه تحقیقات و جستار هایی را که ایرانی ها به ویژه در مورد دانشمندان، شعرا و عرفای ما انجام داده اند، بسیار است. چنانچه از بخت بد تاکنون لغتنامه معیاری در زبان دری نداریم. درین میان ایرانی ها در مورد مولانا جلال الدین بلخی و آثار او تحقیقات، تفسیر نویسی ها و ده ها کار علمی و پر هزینه دیگر را انجام داده اند. شاید یکی از دلایلی که آنها را در غصب افتخارات معنوی ما جرئت داده است همانا بی تفاوتی حکومتهای بی کفایت افغانستان، ارزش قایل شدن به کار های انجام داده شده گی ایرانیان و سوء استفاده از نام ( ایران) و برچسپ زدن ایران کنونی بر همه حوزه های فرهنگی ( ایران بزرگ ) یا آریانا باشد. ولیک شرم و تأمل هم در قاموس  انسانیت جایگاه خود را دارد که باید مراعات گردد؛ به این معنی:
اگر قرار باشد، مولانا و مثنوی او یک اثر منسوب به جهان پنداشته شود، پس چه توجیهی وجود دارد که این اثر منحیث یک میراث فرهنگی  به نام ایران و ترکیه در ادرۀ یونسکو ثبت شود؟
اگر قرار باشد که ایران خود را جزئی از حوزه فرهنگی آریانا به حساب می آورد، پس چرا به چنین خبط و یا دزدانه عمل کردن به معنای سر زمینی را که مولانا دران زاده شده و تا حدود 12 ساله گی دران آب و خاک پرورش یافته، زبان مثنوی را از بلخ آموخته و مثنوی را به زبان بلخ سروده است را و مرکز آریانا را از یاد برده و اینک با ترکیه جور آمد نموده و خواسته است، افغانستان زادگاه مولانا را نادیده بگیرد؟ حد اقل با دولت افغانستان این موضوع را منحیث یکی از وارثان مولانا در میان گذاشته؟ اگر در میان نگذاشته دزدی نیست؟
اگر قرار باشد، ایران کار ها و زحمت های تحقیقاتی،  تفسیری و طبع آثار مولانا را توجیه کند، پس به  REYNOLD ALLENE NICHOLSON   رونالد الین نیکلسون انگلیسی هم حق بدهند که آن دانشمند و محقق انگلیسی    ( 1945 – 1968 ) نیز حق بزرگ به این اثر دارد و درین میراث، انگلیس را هم شریک بسازد. بناءً:
هرچند که اخیراً وزارت خارجۀ افغانستان درین رابطه  یادداشت رسمی به اداره یونسکو ارسال کرده است، اما خیالِ ما راحت باشد که نه وزارت خارجه و نه وزارت اطلاعات و فرهنگ افغانستان که مصروف زد و بند های حزبی، قومی و زبانی خود اند، هرگز داعیۀ میراث داران اصلی مثنوی و مولانا را که همۀ مردم افغانستان میراث دار آن به حساب  می رود ، آن را به تحقق رسانده بتواند. حال وقت آن رسیده که قاطبۀ فرهنگیان، نویسنده گان، روشنفکران، شخصیت ها و نهاد های  فرهنگی، مدنی و اجتماعی با استفاده از فضای باز دیموکراسی و آزادی بیان در افغانستان، نه تنها در شهر به شهر و ولایت به ولایت افغانستان، بلکه هر افغان با احساس، وحدت پسند  و وطندوست وظیفه دارند که فریاد شان را نسبت به تاراج میراث فرهنگی  کشورشان به مقامات مسئول یونسکو برسانند و بخواهند که این عمل دزدان فرهنگی، مورد پیگرد قانونی قرار گیرد.
نظر شما چیست؟



از شعر گزیری نیست.پرتو نادری






 پرتو نادری
از شعر گزیری نیست !

در سالهای اخیرالهۀ شعر کمتر به دیدار من می آید؛ حتا شبانه ها هم که بسیار دلتنگم. من نیز او را دنبال نمی کنم. می ترسم که روی برگرداند وبگوید: مگر آزرمی نداری که پیرانه سرهم، مرا رها نمی کنی!
با این حال گاه گاهی شرفۀ نازک بالهایش رامی شنوم که چنان نسیمی از دهلیز ذهن من می گذرد؛ اما تا بر می خیزم که پنجره یی به رویش بگشایم، با دریغ که نه شرفۀ بالیست ونه جرقۀ الهامی ! دوباره همان سکوت سنگین دلتنگیست که برهمۀ هستی من سایه می افگند. او وقتی این گونه می آید و بر می گردد، دردناکترین لحظه ها را برای من برجای می گذارد. با این حال گاهی پنجره را می گشایم ومی بینم که اودر پشت پنجره لبخند می زند و می آید ومی نشیند درکنارم و آرام آرام ، با روح من درمی آمیزد چنان درآمیختن بامدادی با دریایی دردامنۀ کوهستانی! تا با من است،ازهستی لبریزمی شوم وشورنا شناخته یی همۀ هستی مرا به پروازدرمی آورد، سنگینی خود را از دست می دهم و ذهنم باز می شود چنان افقی روشن و گلرنگی، افقی پاکیزه ازهرغباری ومن خودم را می نویسم وهستیم جاری می شود درجویبارزلال واژه ها وسطرها ی تازه.
گاهی هم که اومی آید تا پشت پنجره، می بینم که خانۀ ذهنم پراست ازاضطراب ، خانه همه اش پراگنده است وغبارآگین ،چنین است که گاهی پنجره گشوده نمی شود وگاهی هم نمی توانم ازشرم او را به چنین خانه یی بی سروسامانی فراخوانم. او می رود و من فرو می روم دردریای تاریک دلتنگی، دلتنگی که نمی دانم ازکجا می آید و ازچه سرچشمه جاری می شود!
گاهی هم تاسطری می نویسم دیگر او رفته است ومن نا تمام می مانم  و بر می خیزم وخیره برنقش گامهای اومی نگرم ودرمی یابم که با چه ناز وتمکینی رفته است ومن ازحسرت نا شناخته یی لبریزمی شوم.
با این همه اوهمدم همیشه گی من است. درتلخترین لحظه های زنده گی به دیدارمن آمده وخاموشی مرا به رودباری از ترانه ها و سرود ها بدل ساخته است. حالا همین دیدارهای اوست که ادامۀ هستی مرا دراین کوره راه داغ و خوف انگیزرنگ می زند. اگراین دیدارها نمی بود نمی دانم که این کوله بارسنگین را چگونه می توانستم بر دوش بکشم.شعر پناه گاه من است، شعر مرا با خداوند و با بیکرانه گی هستی پیوند می زند. وقتی دلتنگی هایم فشرده می شوند، وقتی درد هایم متبلورمی گردند وقتی  ازاین همه چیز و ازهمه کس دلگیر می شوم. وقتی پر می شوم از گفتن و پرمی شوم از فریاد شعر به سراغ من می آید. گاهی بارهای سنگینی بردوش نازک او می گذارم و بعد دوستانی ملامتم می کنند که نباید یک چنین بارسنگینی را بردوش شعر نهاد و گاهی هم چیز های کم اهمیتی را بر دوش او می گذارم باز هم ملامت می شوم. درهرحال او درکنارمن است و اندوه مرا با خود قسمت می کند، شاید بهتر باشد بگویم که مرا از اندوه تهی می سازد و چنان سایۀ شفافی در کنارمن راه می زند. تا او راه  می زند ، من نیز نفس می کشم. تا او راه می زند من می رسم به سرزمین های ناشناختۀ دور که گویی آن جا همه چیز از نو تولد یافته اند. گاهی با دوبال او پرواز می کنم وکران تا کران هستی را زیر پر می گیرم و در می یابم که زنده گی با همه دلتنگی هایش و با همه دردهایش چقدر بیکرانه، زیبا و دوست داشتنی است.
شعرکه می آید همه چیز وهمه کس در ذهنم نام و نشان دیگری می یابند، جهان دیگری در ذهن من ایجاد می شود و مرا گاهی می برد تا سرزمینی که « دهکدۀ بی بامداد» نام دارد. دهکدۀ که مردمانش هنوز خط جبین تاریکی را لبخند بامداد انگاشته اند و آسمان شبانۀ شان جزماه نخشب ، ماهتاب دیگری را در آغوش نگرفته است و خورشید بی آسمانش تاریکی نشخوار می کند.
با این حال پیوسته احساس کرده ام که درهرگام درنبض خورشید جاری شده ام ودرخلوت آبی رویا های شبانه ام باماه رقصیده ام ونفس کشیده ام. بوی خورشید وعطرتن ماه در نفس های من جاریست و چنین است که  در هر « دهکدۀ بی بامداد» نمی توانم بیشتر اتراق کنم. گویی زمان ازآن سوی دیواربلند سده های دور، هم آوا با آن ستایشگر بزرگ طبیعت استاد منوچهری دامغانی مرا صدا می زند :

الایا خیمه گی خیمه فروهل
که پیش آهنگ بیرون شد زمنزل
تبیره زن بزد طبل نخستین
شتربانان همی بندند محمل
بیابان در نورد و کوه بگذار
منازلها بکوب وراه بگسل

می دانم  باید منزلهای بسیاری را بکوبم وراه بگسلم تا در یک بامداد روشن برسم به آن سر منزلی که  سالهاست بدان سوی محمل کشیده ام.
شاید سالهایی‌است که به شعر رسیده ام؛ اما دیگر باید درشعر سفر کرد . آن جا که سفر تا شعر است آن را پایان است و روزی این سفر پایان می یابد و تو می رسی به شعر و اما آن جا که سفر در شعر است آن را پایانی نیست، شعر سرزمین بی‌کرانه یی‌است و تا  به این سرزمین می رسی، به بی‌کرانه‌گی رسیده ای و دیگر سفر پشت سفر است و به هر گوشه که می روی با دنیای تازه یی رو به رو می شوی . منزل در منزل درسفری ؛ سفری که آن را پایانی نیست!

Donnerstag, 2. Juni 2016

بخشی از کارنامه های توپ. نصیرمهرین




                      نصیرمهرین
                                 
در حوزۀ خشونت شناسی

بخشی از کارنامه های توپ



بخش یکم

۱۲ جوزا (خُرداد) ۱۳۹۵

فهرست
-       بخشی از کارنامه های توپ
-       معرفی توپ
-       پراندن انسان از دهن توپ
-       نمونه های تاریخی
-       انگیزۀ توسل به چنین وسیلۀ اعدام
-       منابع


واین توپ جفا پیشه، پس از پیدایش اش مصیبت های آفریده و رعب وهراسی گسترده است که اثارش درچهرۀ زمین نمودار است و دربرگهای تاریخ داغدار. شهرهای اروپایی را درنوردید، با جنگهای داخلی امریکا یاری رسانید، از بریتانیه برخاست، در کشتی های غول پیکر نشست، در اقیانوسه ره پیمود، خون هندو وسکهـ در هندوستان ریخت، پیام آور اشتهای بیشتر آن کمپنی وسودآوری جفا آمیز گردید و تا کابل رسید. با ناپلیون بناپارت هم سفر شد، ولی کمون پاریس را فروریخت. هنگامی از سرکوب مشروطیت در تاریخ ایران وجریانات آن می آورند، همین توپ لعنتی مجلس ومجلسیان را لگد مال نموده وتبسم در لبان محمد شاه قاجار نشاند.
گرچه رخت وریخت همزادان توپ و نواده گان اش، در جهان صنعتی و سرمایه دار انحصاری ودولتی، رونق بیشتر بنیاد برافگنی و از سوی دیگر زر اندوزی یافت، اما در کشورما گویی پیکر وصدایش هنوز همان تجسم مرگ آوری و فریاد مردم ترسانک امیرعبدالرخمان خانی و دست نخورده است. این استثنا را بیاورم که فقط دستورهای جناب گلب الدین حکمتیار از چهار آسیاب، صدای امیر را با برادر زاده های مدرن توپ، یا راکت به گوش کابلیان رساند.
 گاهگاهی هم پاکستان به وسیلۀ آن پیام های می فرستد از آن سوی سرحد در شرق کشور با انگیزه هادی فشار دهنده، ترساننده و افزون خواهانه. همین پاکستان که با آتش توپ پیهم بازی می کند، در پیشگاه قدم های محمد اشرف غنی، رئیس جمهور منتخب تقلب    و جان کری، در اسلام آباد طی مراسم تشریفاتی صدای محترمانه اش را از گلوی توپ بیرون می آورد، اما پس لرزه اش در کابل نبیل رئیس امنیت ملی افغانستان را از چوکی اش نا محترمانه دور می کند.
زمانی هم شهردار کابل( شاروال، ریاست بلدیه) تداوم صدهایش را گرامی می دارد و آن را در بلندجای می نشاند.
این توپ از توره جان ویارانش نیز یاد می کند و نام وکار اش در حنجرۀ خواننده گان بی شمار ره می برد که:
توپ اول صدا کرد
توره خدا ره یاد کرد
توپ دوم صدا کرد
توره ره وارخطا کرد
توپ سوم صدا کرد
توره ره از بند جدا کرد.
اجازه بدهید از برخی کارنامه های پیشینه وامروزینه اش و این که نسل توپ چه تغییرات
 بدنی وحرکی وسرعتی دیده وچه نام های دیگری گرفته است، صرف نظر نمایم. و از گستراندن این موضوع هم منصرف شوم که توپداران بانشانه گرفتن وآتش نمودن در تن انسان ها وقریه ها وشهر ها، چگونه کار آفرینی می کنند و برنامه های کاریابی به ثمر می نشیند وبانک ها رونق می یابند.
می خواهم اندکی از کارنامۀ پیشینه، اما نه چندان دور توپ در افغانستان بیاورم که در برخی ورق های تاریخ ما از آن یادآوری شده است وبرخی هم ناگفته مانده اند. عملیۀ که پراندن در دهن توپ نام داشته و به عنوان یکی از جزاهای دلخواه مطلق العنان در مورد شخص طرف خشم قرار گرفته اجرا شده است.
امتنان ویژۀ خویش را برای جناب ایوب عظیمی ابراز می دارم که همواره با ورق گردانی شاق وخلاق، اطلاعات تاریخی وعکس های گویا ورسا را بیرون آورده واز لطف خویش اینجانب را نیز بی نصیب نگذاشته است. این عکس نیز فرستادۀ جناب ایوب عظیمی است که توسط walter Bosshard سوئیسی در اکتبر 1930 درکابل عکاسی شده است.  

پیش از آن بی مناسبت نتواند بود اگرپیرامون کلمۀ توپ ومعرفی بیشتر آن از قلم شادروان سرور همایون  بیآوریم:
"توپ واژۀ ترکی و از ادوات جنگی ناری، دارای لولۀ بزرگ بوده وانواع سبک وسنگین داشته وبه هرحال گلوله یی را بر دشمن پرتاپ می کرده که درمسافت دور انفجار می نموده است. نوع سنگی برپشت اسب وشتر وفیل منتقل می شد ونوع سبک بردوش حمل می گردید.سردار گروه توپچی و توپخانه را توپچی باشی می گفتند. یکی از توپ هایی که توسط استاد شاه نظر ارمنی در لاهور ساخته شد . . . زمزمه نام داشت.این توپ هم اکنون در درگاه موزۀ لاهور موجود است. . .  صنعت توپ سازی اروپا وترکیه عثمانی به ارمنستان انتقال یافته بود و نادر افشار از همیمن مجرا برای رشد صنعت توپ سازی بهره گرفت. این ارمنیان به خدمت در اردوی احمد شاه ابدالی  ادامه دادند . . . "(1) 
خوب، اگر استفاده از آن را که در افغانستان برای اعدام معمول بود، نیز بیفزائیم، تصویری جامعتر از توپ توانیم داشت.
و در زمینۀ دسترسی احمدشاه ابدالی به توپ واین که کارنامه های بسیاری آفریده است، نکاتی همین جا هم سزاوارر یادآوری اند. شاه ابدالی آن همه پیروزی ها را که در جنگها به ویژه در هند نصیب می شد، مدیون کارکرد های توپ نیز بود. مؤلف تاریخ احمدشاهی که بارها در این زمینه گواهی می دهد، این گزارش تاریخی او را که از جنگ لاهور با میرمنوی پسر قمرالدین خان وزیر پادشاه هندوستان است، بنگریم: " . . . وتوپخانۀ قیامت نشانه را موافق ضابطه پیشرو ساخته . . . عرصۀ جدال افراخت و میدان کارزار - را- دل ازشعله افروزی آتشخانه صاعقه بار قیامت نمون ومحشر آثار گشت. از آواز توپخانه های تندر خروش زلزله در زمین وغلغله در زمان افتاد وآتش دمی دهان تفنگ رخت حیات جهانی خاکستر میدان دغا ساخته به باد فنا داد." (2)  
مؤلف کتاب تاریخ احمدشاهی از خروش زلزله در زمین که توپ های ایجاد کرده بود  می نویسد و پیروزی های سپاه زیر فرمان احمدشاه ابدالی را با مباهات می آورد، اما بازهم یاد ما باشد که اگر او نیست، نتیجۀ حاصله وپنهان مانده از آن جنگ  وبه ویژه جنگ پانی پت را ما می توانیم از زیر آوار خودستایی های تراکم کرده بیرون بیاوریم و این دو نتیجه را  نیز گواهی بدهیم که:
1-     غنایم افتاده در دست آن شاه، تعیش وخوشگذرانی را در دربار جانشینان اش نهادینه کرد.
2-    کمر ستون مقاومت هند را شکست که کارابوالحیل حریص و مستعمره جو را چنان آسان کرد که نه تنها هندوستان را بگیرد، بلکه نواسه ها وکواسه های خودش و همکاران محمد زایی را اش را نیز به عنوان دست نشانده ودست نگر حقیر برما تحمیل کند.
از آن جمله توپ را چنان در دست امیران بگذارد که سروتن هموطنان خویش را طعمۀ دهن توپ کنند و به باد فنا بدهند.

پراندن انسانها از دهن توپ
در بارۀ پراندن انسان از دهن توپ مانند دیگران می خواندم که امیرعبدالرحمان خان     دستورهای پراندن به دهن توپ را داده است. می گفت که این تعداد را به دهن توپ بپرانید. همچنان از امیران وشاهان بعدتر او چنین حکمی را می خواندم، اما نمی دانستم که انسان را چگونه توپ می پراند. واین درحالی بود که عکس ورسمی را هم از صحنۀ اعدام با توپ ندیده بودم. بنابرآن تصویر های مختلفی را از صحنۀ اعدام در نظر می آوردم. یکی از آنها هم این بود که گمان می کردم شخص محکوم را در فاصلۀ چند متری توپ می نشاندند وبعد عساکر ویا توپچی ها او را نشانه گرفته وآتش می کردند. این تصور را نیز داشتم که عمال توپچی امیرعبدالرحمان شاید به روی جمعیت انبوه از محکوم ها آتش می کردند. برای پایان دهی به این شاید ها واحتمال ها، یکی از روزها که قرار بود در بارۀ قتل ها واعدام های سیاسی  در افغانستان، سخنرانی داشته باشم، به سوی مرحوم سید قاسم رشتیا مراجعه نمودم که باهم چندی مکاتبه نیز داشتیم. طی نامه یی این موضوع را یادآوری نمودم. اصل نامه و پاسخی را که آن هموطن به زودی نوشت و فرستاد، به دو دلیل می آورم:
-       منبع وسرچشمۀ اطلاع من در روشن شدن این موضوع آن مرحومی بود.
-       با وجود علایق اجتماعی و سیاسی جداگانه، داشتن تعلق به نسلی که با مشغولیت های دارندۀ فاصلۀ بسیار معرفی می شوند وبا وجود برداشت های جداگانه از تاریخ وتاریخنگاری؛ نه من مانعیی  در طرح پرسش خویش می دیدم  ونه آن مرحومی از نوشتن آگاهی خویش دریغ ورزید. این است که به منظور احترام به این فرهنگ نیز یادآوری ویژه نموده و بخش هایی را که در ارتباط با موضوع است می آورم:
"
8/11/97
. . . آقای مهرین.
نامۀ شما را گرفتم. نامۀ قبلی از پشاور نیز رسیده بود. از لطف وعلاقمندی شما تشکر می کنم. امیدوارم اکنون خاطرات من برایتان رسیده باشد. انتظار نظر وبرداشت شما را دارم وبه آن ارج میگذارم .
در باب سوالات اینک معلومات خود را تقدیم میدارم:
 . . .
محکوم را در مقابل دهن توپ به طوریکه پشت او بطرف توپ باشد، ایستاده کرده ، با ریسمان به میلۀ توپ می بستند و توپ را تنها از باروت بدون گلوله پرکرده آتش می دادند. ولی علی احمد خان لویناب که در وقت حبیب الله کلکانی به توپ پرانده شد، پیش از آن که او را قرار فوق به توپ بسته کنند، خم شده دهن توپ را بوسید وگفت شکر می کنم به نامردی نمُــردم. بعدها خانواده اش صرف یک پای(از حصۀ ران تا پنجه) وکوپی سر او را یافته دفن کردند. باقی اجزای بدن او متلاشی شده بود."(3)

حالا که گونۀ دهن توپ پراندن را می شناسیم، نمونه هایی را می آوریم که در برگهای تاریخ دستیاب ما شده است. 
در دهن توپ پراندن دورۀ امیر عبدالرحمان خان
 چنان می یابیم که در دهن توپ نهادن انسان ها را امیرعبدالرحمان خان قهار ومطلق العنان رواج گسترده داده است.

ادامه دارد...

منابع ورویکردها
 -----------------
1-    محمود الحسینی بن ابراهیم الجامی. تاریخ احمدشاهی. ص 555. ناشر حامد یوسف نظری. انتشارات کاوه. آلمان.2002
2-    منبع بالا ص 134
3-    نامۀ سید محمد قاسم رشتیاعنوانی نگارنده.