Freitag, 11. August 2017

دکتور عبدالهادی محمودی. ن.مهرین



دکتورعبدالهادی محمودی با آرمان خواهی ها، با رنجها و افتخار زیست.*

                                              
                                           شادروان دکتور عبدالهادی محمودی
عادت اش این بود که باورداشتهای خویش را دوست میداشت وابراز می نمود. افتخاری را که میتوان سزاوار زنده گی سیاسی او دانست این است که در بدترین اوضاع وشرایط، مناعت طبع و مواضع مستقل را از دست نداد. با سیاست بازی وچند رویی به درگاه صاحیان زر و زور روی و دست نبرد. و در این نکته چنان که میدانیم و کارکردهای شرمسارانۀ خود فروشان و طنفروشان، دغلبازان ومحیلان  را می شناسیم، درس سترگی نهفته است.
کوتاه خاطره ها:
·        تابسان سال 1351 خورشیدی بود، دانشگاه کابل تعطیل ومن کارمند افغانستان بانک بودم. در پیوند با مسائل گروهی، داخلی و روز، باری برای شهید فیض احمد که محصل فاکولتۀ طب بود، گفتم که یک تن از"پیاده های بانک" (اگر حافظه اشتباه نکند،نیک محمد نام داشت) در منزل خانوادۀ هادی خان محمودی نیز کار میکند، شاید بتواند پیام شما را دردیدار ملاقاتی ها انتقال بدهد. فیض خوشنود شد، اما چند روز بعد از آن پیام منصرف.
داکتر صاحب (هادی محمودی)هفت سال بعد، صبحدمی گفت:
 «آغای برادر، روی خود را به وسیلۀ آفتابه شسته نمی توانم. اجازه است که در زیر آبدان روی ام را بشویم.» گفتم من روی دست هایتان آب می ریزم. شادروان هاشم ساعد با چهرۀ اندوهگین وپرملال، که روی یک چوکی کگ کهنه در گوشه یی نشسته بود. گفت، قبول نمیکند.
داکتر صاحب  گفت اگر یک مقدار نمک نیز بیاورید که گلو درد هستم.
وقتی روی شستن پایان یافت، قصۀ سال 1351 و آرزومندی داکتر فیض را آوردم. گفت: بدی نداشت اگر از پیامی مطلع می شدم.
·        چند تن که کار و بار را هم ترک گفته بودیم، در حال نیمه مخفی به سر می بردیم. روزی در ماه عقرب سال 1358 شهید مجید بزرگوار بدون قرار قبلی، آمد و گفت: یک مسافرت عاجل به سوی هرات مطرح است. گفتم چوقت؟ گفت اگر هرچه زودتر بهتر.
پس از شرح جزئیات دیگر، دربارۀ وسایل رفتن به هرات صحبت کردیم. گفتم دفعۀ پیش که با طیاره رفتم. حالا نیز با طیاره می روم. با آنکه در آن چند ماه پسین از تبسم های ملیح و دیدن های معنی دارش اندکی کاسته شده بود، تبسم کنان گفت، خودت تعیین کن. . .
رفتم هرات. اما در بازگشت، طیاره نه از هرات، بلکه از میدان هوایی شیندند به سوی کابل پرواز می کرد. شهید نعیم ازهر گفت تمام جنجال راه بین هرات وشیندند است. نشود که از شیندند هم از پرواز بمانی. پس  با سرویس برو. . .
سه روز فاصلۀ هرات کابل  طی شد، زیرا چندین بار مجاهدین برای قطار موتر ها ایجاد مانع می کردند. ودر این سه روز عید قربان نیز پایان یافته بود. از شب پیش عید قربان، اسدالله امین که پس از کوتاه مدتی، جانشین اسدالله سروری بود، دستور داده بود که در شب عرفه با یک برنامۀ غافلگیرانه  کی ها را دستگیر کنند. . .
 وقتی کابل رسیدم و نشانۀ خطر را با ذغال سیاه دیدم، رفتم سوی دوستان ( امان رسول وحیات رسول). به دلیل خستگی و تراکم قصه هایی که از "لشکرکشی" چند شب شنیدم، برداشتم این بود که داکتر صاحب هادی خان، دستگیر شده، اما مجید شهید و چند یار دیگر دستگیر نشده اند.
ساعت بعد که رفتم طرف منزل عمر شهید، "رؤوف" (ا.فتا. که شاید حالا در امریکا باشد) نیز آنجا بود. "رؤوف" گفت، خوب شد که آمدی، موضوع را به رفیق مجید احوال میدهم. مجید شهید بیشتر اوقات در فاصلۀ 100 متری محل دیدار ما زنده گی می نمود. چند دقیقۀ که آمدن مجید شهید را در برگرفت، عمرجان، ورقی را که پنهان نموده بود، بیرون آورد و گفت: خوشبختانه دوستان پیشتر از یورش خلقی ها آگاهی یافته بودند. این هم نام ها:
مجید کلکانی
هادی محمودی
زلمی (نصیرمهرین) معلم تخنیکم
رؤوف . . . (ا.فتا) . . .
با اندوه در کاغذ نگاه کردم. گفتم داکتر صاحب را بالاخره بردند! در همین لحظه مجید شهید و رؤوف نیز داخل اطاق شدند. . .
همه گفتند که نه، داکتر صاحب هادی را هم موفق نشده اند که بگیرند. . .
·        در ساما، پس از چندی بازهم کمیتۀ تشکیلات احیا شد. غیر از شهید بشیر بهمن، همه اعضای کمیتۀ تشکیلات منتخب نشست مؤسس، پیشتر ها دستگیر شده بودند. اعضای کمیتۀ دوم تشکیلات، در ماه عقرب گردهم آمدند. پیشتر مجید شهید از جزئیات برایم گفته بود. شب دهم محرم بود که نخستین نشست در افشار دایر شد وبرای نخستین بار شهید قاضی ضیأ را از نزدیک دیدم. . .
 داکتر صاحب هادی محمودی، مسؤول کمیتۀ تشکیلات شد. . .
·        چندی بعد از فرار من ازافغانستان، شنیدم که فعل وانفعالی ساما را فرا گرفته و داکتر صاحب که گاهی سرسفید نیزیاد می شد، از ساما بیرون رفته است. . . از راه ایران آلمان آمدم، افزون بر نامه ها واطلاعات گوناگون، جزئیات نجات یافتن داکتر صاحب را از حملۀ خادیست ها بر مرکزیت "ساوو"(سازمان انقلابی وطنپرستان واقعی)، نخست نجیبه جان خواهرنجیب افشار و داکتر حفیظ کاویانی حکایت کرد که در همان منزل ومحل دستگیری می نشست و در پاریس شادروان داکترسید هاشم ساعد در دسامبر1983 برایم شرح داد. شادروان ساعد جانب  داکتر صاحب هادی خان را نگرفته بود. گرچه در نسشست مؤسس از اعضای محفل اوبود . . .
وقتی داکتر صاحب را در اسلام آباد دیدم. دقایقی گلویم یارای صحبت نداشت. . . به ویژه هنگامی که از یاران یادی شد. از نظر باورها، چیزی به نام "ایدئولوژی"، "وحدت ایدئولوژیک"، را نیز از دست داده بودم و به جبهۀ سیاسی می اندیشیدم. اما می دیدم داکتر صاحب هادی خان همچنان با شور وشعف از آن آرمان های خویش سخن می گوید. . .
زنده گی درویش ماآبانه اش در اسلام آباد، باز بودن در منزل اش برای جوانان ومباحثه گران و آرمان خواهان، حوصله مندی، رفتار صمیمانه بسیار برازند گی داشت. . .
 رفت کانادا. تلفونی صحبت نمودیم. وقتی هامبورک آمد، دیدارها، یاد از گذشته ها و حضور مرز وفاصله های راه رفت ها پررنگ بود.
مکاتبه داشتیم. نامۀ مفصل من مبنی بر اینکه انتشارنوشتۀ قلمی بیش از 800 صفحه یی ایشان کمک کننده  نیست، دل آزرده گی یی را نیز بار آورد. اما چه می کردم.
حالا که این یادداشت ها را باز می نگرم وبه سیر حیات سیاسی تقریباً هفتاد سالۀ یک انسان شریف می اندیشم، احساس میکنم، بهترین ادای دوستی با او، ثبت درست رویداد ها و نقد بدون غرض مرض آن سالیان باشد. در این میان، نقش قلم وجای قدم های او پنهان ماندنی نتواند باشد.
هربحث وموضعگیری که زنده گی سیاسی او ایجاد کند، فکر نمی کنم که یک ذره هم از ادای احترام به شخصیت بی الایش و پاکیزه زیستن او بکاهد.
یادش همواره گامی باد.
 ..................................................................................................................................................
·         در این نوشته از یادداشت قبلی و نامرتب استفاده نمودم.
·         عکس را نسیم رهرو ارجمند به درخواست من فرستاد. سپاسگزار ایشان هستم.

Montag, 7. August 2017

قسم به تو. ساجده میلاد.




ساجده میلاد 


  Bild könnte enthalten: 1 Person, lächelnd

قسم به تو وآفتابی که . . .

Bildergebnis für ‫آفتاب‬‎ 


قسم به تو
درروزگاری که غزل ازدهانه های تفنگ فیرمیشود
ومردم تنها به پابوسی وطن فروشانی به ظاهرسیاست مدار میروند
وسجده میگذارند برای جیب های شان
قسم به خودت هیچ چیزی برابر تو باعظمت نیست
درروزگاری که سکه های خاموش حرف اول را میزنند
وآدمک ها دروغ می گویند ودروغ می گویند
واما خورشید بی خیال میتابد
ودریا ها جاریست
وخون انسان های معصوم رامی ریزند
 وکودکان راهنوزنامردانه نشانه می گیرند
قسم به تو که بوی عشق از پیراهنت جاریست
درروزگاری که شمار انسان های کوچک ازحد بیرون است
وهمه چیز را با وجدان های مچاله شده ی شان فروخته اند
قسم به تو، تو تنها بوی عشق میدهی
بوی شیرپاک ونان گرم
وترانه ی آزادی
قسم به تو وبه آفتابی که برشانه های تو میتابد
این تنها تویی که  بوی زنده گی میدهی.

Freitag, 4. August 2017

در سوگ هرات.






               

ارزان فروشان. نورالله وثوق


نورالله وثوق Bild könnte enthalten: 1 Person, Nahaufnahme


ارزان فروشان
پیاپی دین وایمان می فرشند
فراوان درفراوان می فروشند
اگر از چشم امریکا فتادند
به پاکستان وایران می فروشند 
*
زیرِ قیمت

به هر جایی به جرأت می فروشند
بزرگانِ سیاست می فروشند
تقاضا؛کم ؛فراوان عرضه هرسو
که وجدان زیرِ قیمت می فروشند
نرخِ بازار

به امید ریاست می فروشند
سراسر باکیاست می فروشند
وطن رازیر فیی نرخ بازار
بزرگانِ سیاست می فروشند


۱۳:۱۰ - سه‌شنبه ۱۰ مرداد /اسد۱۳۹۶

دو کوتاه نوشت از معشوق رحیم


معشوق رحیم

Bild könnte enthalten: 1 Person, Brille

دو کوتاه نوشت
1

شری که از شرابِ شرآلود شریعت برمیخیرد هم جان را میسوزاند هم جهان را.


نه مسجد را می شناسد، نه میخانه را. نه انسان برایش ارزش دارد، نه حیوان. نه پیر و نه جوان، نه کافر و نه مسلمان، نه سنی و شعیه.

در هر گلویی که این شرابِ شرآلود ریختانده شود صاحب آنرا چنان نشه و از خود بی خود میسازد که اگر خود خدا هم در برابرش قرار بگیرد با 

خنجری که در دست دارد جگرش را پاره پاره میکند و میخورد و فقط با ریختاندن و نوشیند خون انسان برای مدتی آرام میشود و تا باز دو باره 

آتش شرارت در دلش زبانه بکشد.

2


آرزوی برگشت به بهشت


هر قدر به عمر ما افزوده میشود به همان اندازه نوستالژی بر گشت به دوران کودکی هم در ذهن ما قوی تر میشود. با 
هر سختی و مشکلاتی که کودکی را گذشتانده باشیم بازهم حسرت این دوره ای از دست رفته و برگشت نا پذیر زندگی را میخوریم . دوره ای که در آن جهان برای ما حیثتیت یک میدان بازی را داشت، نگرانی از آینده در آن وجود نداشت و هیچ کسی نمی مرد. 
با آنکه میدانیم که این برگشت محال است اما از آنجا که حسرت رفتن به گذشته بسیار قوی است ما را ناچار میسازد تا چاره ای بسنجیم و این آروزی کودکانه خود را به بیرون از خویش فرافکنی کنیم. 

این آرزوی رجعت به گذشته را در بسیاری از فلسفه های تاریخ می بینیم که بگونه ای ریشه ای آنرا در همین حسرت برگشت به کودکی باید دید. 
آرزوی بازگشت به بهشت آدم و حوا، برگشت به جامعه اولیه ای قبل از آغاز تاریخ، و آرزوی بازگشت به صدر اسلام همه نمونه های اند از حسرت برگشت به دوران کودکی یا آغازین که فکر میکنیم بی نقض و بی عیب بودند و هیچگاه از خود نمیپرسیم که چرا آدم و حوا از خیر بهشت خود گذشتند و برزخ زمین را بر بهشت نادانی خویش ترجیح دادند.
و حالا که برگشت به گذشته محال است میخواهم گذشته را به حال بیارویم و جهان را برای خود و دیگران دوزخ بسازیم.

حزب وطن . . . . میر حسین مهدوی



میرحسین مهدوی

 Bild könnte enthalten: 1 Person, lächelnd, Streifen, Selfie und Nahaufnahme


حزب وطن یا سوسیال انتحاریون دموکرات


عده ای از هواداران حزب وطن ( حزب دموکراتیک خلق افغانستان) اعلام کرده اند که فعالیت های این حزب را از سر می گیرند. در میان اینهمه هوادار کاش یک نفر وجدان دار هم پیدا می شد تا از خلق و وطن بشرمد و جنازه ی این حزب لعنتی را از زباله دان تاریخ بیرون نیاورد.
حزب دموکراتیک خلق با کودتا و کشتار بنیاد نهاده شد. این حزب نه تنها با کشتار اعضای خانواده ی داوود خان، کارش را با کشتار جمعی شروع کرد، بلکه هر لحظه از تاریخ این حزب سرشار از قتل و کشتار جمعی است. شعار این حزبِ سیاه عدالت و دموکراسی بود اما عملا جنایت های دوره ی داوود جلاد را ضرب در هزار کرد. اگر نظام استبدادی داوود یک نفر را بی حساب و کتاب می برد و زیر شکنجه های قرون وسطایی می کشت، حزب مثلا دموکراتیک و مثلا خلق افغانستان هزار هزار نفر را بی حساب و بی کتاب در سیاه چال های دموکراتیک خود زیر غیر انسانی ترین شکنجه های تاریخ بشریت به قتل می رساند. لیست پنج هزار شهید بی مزار یکی از این نمونه هاست.
شباهت های عجیبی بین طالبان و حزب وطن ( دموکراتیک مثلا خلق ) وجود دارد. یکی به نام خدا جنایت می کند و دیگری به نام خلق اما دلیل اصلی کشتار و جنایت هر دو جناح در واقع نه خدا یا خلق بلکه تصاحب یک جانبه ی قدرت و زر اندوزی است.
طالبان به خاطر رسیدن به اهداف سیاسی و اقتصادی شان آدم های اتوماتیک تربیت کرده اند تا آنها را همانند بمب های کور و بی زبان منفجر کنند. حزب دموکراتیک مثلا خلق نیز با انفجار پی در پی عدالت، برابری، آزادی و دموکراسی، همه ی ارزش ها و آرمان های ملی مان را به خاطر جهالت و جاه طلبی شان منفجر کردند.
حزب خلق بنیانگذار کشتار جمعی و مسئول درجه یک همه ی جنایت ها در تاریخ معاصر کشور است. کشتار بی رویه ی این حزب و اقدام پی در پی به نسل کشی مردم بی گناه باعث به وجود آمدن جنایت های جهادی و سیستم کشتار جعی طالبان گردید.
از میان این همه هوادار، کاش فقط یک نفر وجدان دار هم پیدا می شد تا جنازه ی متعفن این حزب و رهبران جنایت پیشه ی آن را از زباله دانی تاریخ بیرون نیاورد و از خلق و وطن بشرمد اما... 


Mittwoch, 2. August 2017

فاسدان چه خواهند گفت؟ مهرین. هنوز می هراسم..برگردان دهقان زهما.بازیگر بی نقش. کریمه ویدا


نصیرمهرین     
                
             فاسدان چه خواهند گفت؟
               
                                                 

مفاسد در افغانستان بیداد می کند. اگر با اطمینان و قاطعیت چنین برداشتی ابراز می شود، دلیلش این است که سند و مدرک در دست است. وبه ویژه هنگامی که منابع خارجی و دارندۀ سهم، نقش وعلایق در افغانستان نیز چنین برداشتی را ارائه نموده اند، نه جای تردیدی درکار است ونه هم تهمت وکم آوردن حکومتگران.
با پذیرش این ارزیابی که نام افغانستان یا کشوری که دارندۀ  فساد بسیار است، در درجۀ بالایی نشسته است، پس حکومتگران افغانستان را باید مفسدین، فساد پیشه گان و یا افراد فاسد بنامیم.
شناسایی اوصاف حکومت فاسد، نیاز به ورق گردانی کتاب ها ندارد. به سخن دیگر آسانترین راه برای شمارش دندان های اسب آن است که دهن اسب باز شود و شروع شود به شمارکردن دندانها. بعد از آن اگر کسی به اسبی دسترسی نداشت، از نتیجۀ کار آن مسکین ومظلومی بهره می گیرد، که دست در دهن اسب برده بود. برخی از اوصاف حکومت فاسد افغانستان را در نظر آوریم:
-         درحکومت افغانستان، رشوت ستانی است.
-         دروغگویی است.
-         بی مسؤولیتی در برابر انسان ونسانیت است.
-         تبعیض، قوم وخویش دوستی وداره بازی است.
-         استعداد سالاری رعایت نمی شود.
-         کارمردم اگردر ادارات حکومتی رفت، زار وتباه است.
-         وعده های دروغین بیشمار است. کلوخ می گذارند روی آب، دفع الوقت میکنند و میگذرند. وقتی گفته شود که شما فلان موضوع کار ش به کجا رسید، می گویند، کمیسیون حقیقت یاب موضوع را دنبال می نماید.
-         اعضای کمیسیون های حقیقت یاب، به داره ها ودسته های حکومتی پیوند دارند. نتیجه را یا پیش از پیش تعیین میکنند ویا اینکه در تاق نسیان می گذارند.
-         افغانستان یگانه کشوری در جهان است که حکومتش با تروریست ها میانۀ خوب دارد و با معترضان، میانۀ خراب. حتا آنها را می کشد.
-         بانک را می دزدند . تعقیب موضوع دزدی بانک مثلا کابل بانک، مهمترین طمطراق های اشرف غنی بود، وقتی رئیس جمهور مقررشد، هیاهویی را نیز بلند کرد، رفت وخاموش شد.
-         ملیون ها دالر را می گیرند که به معلمین  و مصارف  مکتب ها میدهیم. درحالی که در آنجا نه مکتبی بوده است ونه معلمی. وقتی که وزیر معارف تازه کار موضوع را افشا میکند، وزیر قبلی تهدید میکند که اگر این موضوع را جدی گرفتید، من آن پول گیری وخیانت چندتن دیگر را افشأ می کنم که از پاکستان دالر گرفته اند. درنتیجه خاموشی رعایت می شود.
 واگر ویژه گی های مافیایی در ادارات افغانستان شرح شود، کار دراینجا به درازا می کشد، باشد برای  نوشتۀ دیگر.
 اما دراینجا جفا به ناشرتارنمای کابل ناتهـ و زحمات بیش از دهسال وی برای اهل قلم ودرد وفرهنگ تواند باشد اگر حتا به پاس وی هم، از سرنوشت غمبارهندوها وسکهـ های افغانستان نیز یادی نشود. آشکار است که هندوها وسکهـ های افغانستان، اگر دارندۀ دوسیه های جنایی وآزار رسانی نبوده اند، اما با رفتار مؤدب و صمیمانه احترام را نیز جلب نموده اند. اما همین مردم عزیز، سالیان متمادی زیر فشار طاقت سوزی  افتادند که برای برخی  مهاجرت تحمیلی را به بار آورد. زنده های ایشان را که آزردند و مجبور به فرار کردند، بر مراسم آتشوزی که سزاوار احترام است، با سنگ ها حمله ور شدند. از آنجایی که وظیفۀ حکومت تأمین امنیت ایشان بود، نماینده های ایشان رفتند نزد رئیس جمهور کرزی. کرزی وعده و وعید ها داد. اما از آزار رسانی کاسته نشد. زیرا حامدکرزی ام الفساد، با فرهنگ دروغگویی، وعده های دروغین، مشغول بودن به تروریست دوستی، رونق دهی فساد پیشه گی آغشته بود.
اگر بیشتر دراینجا از سرنوشت هندوها وسکهـ های وطن گفتیم، بدون مجامله، گونۀ از آزار و رنج وجدانی دامنگیر آنانی است که صدای مخالفت خویش را علیه انسان آزاری، یا هندو آزاری  بلند نمیکنند.
در ادامه کارکردهای فساد پیشه گان، گفتنی است که همه از آن آگاهی دارند. مظاهر واوصاف فساد ونارضایتی مردم را نیز رسانه های جرأت مند و آزاد، نویسنده گان معترض، اعتراضات مختلف اجتماعی مطرح نموده اند. یعنی وضع چنان نیست که حکومتگران از نارضایتی و فساد بی اطلاع باشند. آنها همه را میدانند. جای پرسش برای بخشی از مردم ما این است که چرا اقدامی نمی کنند. تا آنجا که مکنونات حکومتگران وسایر افراد  وابسته به نهاد های دولتی فسادآلود می رساند، برای آنچه در نظر داشته اند، اقدام وکار میکنند. بطورمثال برای ذخیره نمودن پول. برای پیشبرد عقاید زشت وغیر انسانی، تفرقه افگنی، برتری جویی. در حالی که جامعۀ مانند افغانستان، متشکل از اقوام وقبایل وملیت ها، بر بنیاد احترام، همیاری وهمکاری میتوانند، برزخم ها مرهم بگذارند. هیچ یک از اجزا را نباید بر دیگری رجحان داد. واگر آنانی که تا حال اینکار را انجام داده اند، بر خر جهل وتعصب سوار اند که عواقب اش خونریزی وانسانشکی بیشمار است. حتا درس خواندۀ سخندان و مطلع از زشتی تبعیض وتعصب نیز کم نیست که ننگ سکوت را بردوش میکشد.
سخن بر سر این بود که فاسدان مطلع از مفاسد، وقتی که بازهم انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می شود، در بارۀ این زنده گی خیانتبار و مردم آزارانه چه خواهند گفت؟
یاد ما باشد که دروغ خواهند گفت، بازهم وعده های دروغین خواهند  داد، تودۀ متوهم، بیخبر ویا آنانی را که نمی خواهند دارندۀ مغز، عقل وفکر واعتراض شوند، منظورم تودۀ جاهل است، به سوی خود می کشانند، خیانت های چندین ساله اینگونه نیز توجیه میکنند که جناح دیگر مرا به کار نگذاشت!!
و این سخن هم افزوده شود که:
تا زمانی که مبارزۀ سالم فرهنگی، سیاسی ومدنی علیه مفاسد این حکومت جانی نیابد، تا وقتی که نسل آگاه با رهبران معامله گر و چپاولگر، فساد پیشه و بی کفایت برای دسترسی مردم به امنیت و خوبی های اجتماعی، مرز نکشد وفاصله نگیرد، روزگار غمبار همواره بر درهای مردم دق الباب میکند.

...........................................................................................................................


دهقان زهما  

        
 هنوز می هراسم
                    
اینکه بورک باخمن
بر گرفته از مجموعه ی اشعار
برگردان: دهقان زهما
برای س. ن.

هنوز می هراسم
هنوز می هراسم که ترا در نخِ نفس هایم ببندم،
ترا با درفش های آبی رویا بپوشانم،
کنارِ دروازه های غبار آلوده قصر سیاه ام
شعله بر افروزم تا مرا بازیابی...
هنوز می هراسم که ترا از روز های تابان
و از فراز و نشیبِ طلایی دریایِ آفتابِ زمان جدا سازم،
هنگامی که بر چهره ی وحشتناکِ ماه
قلبِ من نقره گون کف می کند.
چشم بگشا و بمن نگاه مکن!
درفش ها فرو می افتند، شعله ها خاموش می گردند،
و ماه راهِ خود را توصیف می کند.
زمان آن فرارسیده که تو آیی و مرا نگه داری، ای جنونِ مقدس!
Ingeborg Bachmann
Noch fürcht ich
Noch fürcht ich, dich mit dem Garn meines Atems zu binden,
dich zu gewannen mit den blauen Fahnen des Traums,
an den Nebeltorn meines finsteren Schlosses
Fackeln zu brennen, dass du mich fändest...
Noch fürcht ich, dich aus schimmernden Tagen zu lösen,
aus dem goldenen Gefälle des Sonnenflusses der Zeit,
wenn über dem schrecklichen Antlitz des Monds
Silbrig mein Herz schäumt.
Blick auf und sieh mich nicht an!
Es sinken die Fahnen, verfalmmt sind die Fackeln,
und der Mond beschreibt seine Bahn.
Es ist Zeit, dass du kommst und mich hältst, heiliger Wahn!


.........................................................................................................................................................

                     کریمه ویدا

                                           Bild könnte enthalten: 1 Person, Nahaufnahme
"بازیگر بی نقش ..
خواب می‌بینی
که خودت نیستی
به دیگری تبدیل‌شده‌ای
با تعجب نگاهت می‌کنند،
تماشا گران
در نمایش …
ایستاده‌ای ساکت وسط صحنه
با نور کمرنگی
که پاشیده روی شانه‌هایت از سقف
و دستانی درازی که نمی‌رقصند
با زیروبم سمفونی … در هوا
نمی‌نوازی
ارکستری عظیم را در بال روم باشکوه
مگر ویلونی را در حاشیه …
از صف تماشاچیان کسی به پا نمی‌ایستد
تا کفی زند برایت …
می‌گریزی
از هیاهویی جمعیتی
که برای تو نیست
در پس پرده
و به آیینه‌یی که ترا نگاه می‌کند
خیره می‌شوی
……
می‌دوی نفس‌زنان
پس‌کوچه‌های خواب شکسته‌ات را
به دنبال خویش …
"کریمه ویدا"