یلدا صبور
من اعتراص دارم
·
من بر
فرهنگی اعتراض دارم كه مرا ملكيت مرد ميداند!
·
من بر آن
دید غلط اعتراض دارم که انحراف مرد را ناشی از حضور زن میداند. بر انديشۀ گمراه
کنندۀ ملا و شيخی كه گمان ميكند حفاظت از نفس و ايمان سست او، ناشی از تقصیر و مسؤوليت
من است.
·
من بر
حكومت بی كفايتی اعتراض دارم كه عدالت و حقوق زنان را با نشاندن چند بانوی مقصد
طلب از ( هوا داران خود شان ) در كرسی های پارلمان به نام وكيل ( طور نمايشی )
خلاصه كرده، پول و سرمايه قدرت های جهانی را به جيب فساد پیشه گان مي ريزند و
تعدادی را اغفال میکند. اين در حالی است كه در فاصله خيلی كم از شهر كابل و كاخ
هاي دولتمندان، زنها توسط محكمۀ صحرايي سنگسار مي شوند.
·
من اعتراض
دار بر رولا غني. نمي خواهم او را "بانوي اول" بنامم. زنی که كه از پول كمك شده توسط سایر کشورهای جهان، به
منظور انكشاف سطح زنده گي زنان مظلوم و بينواي ميهن ما می دزدد و براي خود و
خانواده اش زراندوزی مي كند
·
من اعتراض
دارم بر آنعده مردانی كه ادعای روشنفكري مي نمايند، در سخن ونوشته های خویش، از حقوق زنان وعيله خشونت
فرياد ها مي زنند، اما در عمل خود آن کار دیگر میکنند. آنانی که زنان و دختران
خانوادۀ خویش را در پُشت هفت هزار پرده پنهان نگهميدارند و در مناسبات با زن و
دختران خویش ر فتار تبعیض آمیز جنسیتی داشته و احترام و عدالت را رعایت نمی کنند.
عتیق الله نایب خیل
ماکیاولیسم افغانی
هر چند رهبران سیاسی ما، چه آن هایی که در دولت هستند و
چه آن هایی که خارج دولت، سیاستمدار به معنای واقعی کلمه نیستند؛ اما از ابزارهایی
مکتب ماکیاولی تا آن جا که توانسته اند بهره برده و استفاده کرده اند. بعید نیست
بعضی از آن ها نام او را هم نشنیده باشند و ندانند که ماکیاولیسم چه است. اما اگر
ماکیاولی زنده می بود با دیدن این همه پیروان پروپاقرص حتما" لبخند رضایت بر
لب میاورد. پیروانی که تا آن جا سقوط کرده اند که می توانند به خود او هم درس
بدهند.
ماکیاولی،
سیاستمدار و نویسندهً ایتالوی، سیاست را از اخلاق جدا می دانست و معتقد به عمل
گرایی بود. از نظر او هدف، وسیله را توجیه می کرد و برای رسیدن به آن مراعات
هیچگونه اصول اخلاقی لازم نبود. خلاصهً از عقاید او قرار ذیل است:
- در رفتار با مردم به حیله و تزویر
متوسل شوید و در صورت ضرورت به زور و قوه.
- به جزء خودتان به هیچ کسی
اهمیت ندهید.
- به قول و وعده های خود عمل
نکنید.
- هر زمانی که لازم بود و فرصتی
بدست آمد، مردم را فریب بدهید.
- سود خویش را بر هر چیزی مقدم
بشمارید.
- حریص باشید و هر چیزی را که
لازم بود تصاحب کنید.
- همیشه خشن باشید و نرمش به خرج
ندهید.
- بدی را چنان به دیگران برسانید
که آن ها فکر کنند شما به ایشان نیکی می نمایید.
خلاصه این که از نظر ماکیاولی، سیاستمدار، مخصوصا"
زمانی که به قدرت سیاسی دست میابد، مجاز است به هر عملی از قبیل خشونت، ترور و
کشتار، خیانت، تقلب و هر نوع عمل منافی اخلاق دست بزند.
با این مشخصات می شود گفت که ماکیاولی بعد از پنج قرن
پیروان صدیق و راستین خودش را در کشور ما یافته است. زیرا کمتر سیاستمداری در جهان
تزهای او را به این خوبی اجراً کرده اند و در کمتر جایی از جهان می توان شاهد این
حدی از تنزل اخلاقی بود. حیله و تزویر، دسیسه و توطئه، حرص، فریبکاری، وفا نکردن
به عهد و پیمان، سودجویی، خشن بودن، قتل و ترور و عدم مراعات کوچکترین معیارهای
اخلاقی و اجتماعی از خصوصیات بارز سیاستمداران ماست. شاید ماکیاولی فراموش کرده بود که بدنام سازی مخالفین و
منتقدین را که از روش های رایج و مد روز در سیاست کنونی کشور ماست، به تز هایش
بیفزاید.
ماکیاولی دورهً طولانی زندان را گذراند و در اواخر عمر
از سیاست دست کشید و به زراعت و هم نویسنده گی مشغول شد. اما سیاستمداران ما تا دم
مرگ هم از سر مردم دست بردار نیستند. اگر مدالی به نام آن سیاستمدار وجود می داشت،
کمتر کسی در جهان مانند رهبران سیاسی ما مستحق به گردن آویختن آن بود.
جانب دیگر موضوع این است که تا کی ما مجبوریم سلطهً این
ماکیاولی های قرن بیست و یک را تحمل نمائیم؟
***
چند
کوتاه نوشت از:
عزیزالله
ایمأ
یک
این اندیشه و تصور که در همه دگرگونیها و تغییرات دست دولت میتواند باشد، نادرست است. تجربۀ تحولات جهان و کشورهای پیشرفتۀ امروزی نشان میدهد که نخستین دگرگونسازان و تحولآفرینان مردم اند.
ما چند ولایتی داریم که طی قریب به دو دهه امن اند و در یکی-دوتای آن شاهد شلیک گلولهیی هم نیستیم، همانسان که گواهِ کمتر تغییری نیز.
و اما چه جای خوشحالی فراوان است که بامیان و بامیانیانِ بافرهنگ روزنههای امید را گشودهاند و رو به فردا و رو به بالا میجنبند و پر میگشایند. تا باد چنین بادا!
این اندیشه و تصور که در همه دگرگونیها و تغییرات دست دولت میتواند باشد، نادرست است. تجربۀ تحولات جهان و کشورهای پیشرفتۀ امروزی نشان میدهد که نخستین دگرگونسازان و تحولآفرینان مردم اند.
ما چند ولایتی داریم که طی قریب به دو دهه امن اند و در یکی-دوتای آن شاهد شلیک گلولهیی هم نیستیم، همانسان که گواهِ کمتر تغییری نیز.
و اما چه جای خوشحالی فراوان است که بامیان و بامیانیانِ بافرهنگ روزنههای امید را گشودهاند و رو به فردا و رو به بالا میجنبند و پر میگشایند. تا باد چنین بادا!
دو
پیروزی در جنگ با گروهی که باور و فرهنگی را در
میانِ مردم گسترش دادهاند، تا آنگاه که آن باور و فرهنگ پابرجاست، فریبنده است.
مرگ فرخنده و حضورِ آزاردهندۀ زنان در سیاست و اجتماع کابل، سنگسار در فراه، محکمۀ صحرایی در تخار، خودسوزی در هرات، دریدنِ لوحِ کتابخانه در پنجشیر، تحریم نوروز در همه جا و ... نشان میدهد که غلبه در جنگِ با تفنگ، غلبه بر فرهنگِ طالبانی نبوده و نیست.
مرگ فرخنده و حضورِ آزاردهندۀ زنان در سیاست و اجتماع کابل، سنگسار در فراه، محکمۀ صحرایی در تخار، خودسوزی در هرات، دریدنِ لوحِ کتابخانه در پنجشیر، تحریم نوروز در همه جا و ... نشان میدهد که غلبه در جنگِ با تفنگ، غلبه بر فرهنگِ طالبانی نبوده و نیست.
سه
سوگواری در مرگ عزیزان چیزیست و مردهپرستی چیز
دیگر. سوگوار دردِ از دست دادن کسی را دارد که برایش در زندهگی ارزش و اهمیتِ
ویژه داشت. سوگوار ناگزیرِ دردیست که با رشتهها و پیوندها سرشته شدهاست. دردِ
سوگوار دردِ نبودِ کسیست که زندهگی را برایش زیباتر میساخت.
و اما مردهپرست زندهگیگریز است و به جای توجه به تغییر و تحول در نوعِ زیست و جستنِ راههای بهبود زندهگی چنان غرقِ ستایشِ مردهگان میشود که انگار مرده در روحش حلول کردهباشد. مردهپرست هرآنچه را که به مرده نسبت میدهد به نوعی خودش را در آن مییابد و بنابرین از مبالغه در حق مرده لذتی نصیبش میگردد.
مردهپرستان پیش از آنکه دست نجات به سوی کسی دراز کنند که جانش در خطر است، شورِ عزا دارند.
در دخاو - نخستین کورههای آدمسوزی نازیها - هنگام تماشای ابزارهای کشتارِ سیستماتیک انسانِ حاکمِ دوران مدرن چنان شدم که نتوانستم خود را از قربانیان جدا بدانم. پاهایم سستی کرد و لحظهیی به زمین نشستم. بعد به آنهایی که خود از کورهها نجات یافتهاند و راهِ زندهگی و پیشرفت پیش گرفتهاند، ولی همۀ آنچه را که بر آنها رفتهاست، در برابر چشم جهانیان قرار دادهاند، سرِ حرمت فرودآوردم.
اگر به جای گورهای بسیار مجلل، در شمالی نمونۀ باغِ سوختهیی را برای تماشای نسلها نگهمیداشتیم و در بامیان موزهیی از قفسهای عبدالرحمان میداشتیم، امروز در کابل و غزنه تماشاگرِ جنایتِ امیر دیگری نمیبودیم.
و اما مردهپرست زندهگیگریز است و به جای توجه به تغییر و تحول در نوعِ زیست و جستنِ راههای بهبود زندهگی چنان غرقِ ستایشِ مردهگان میشود که انگار مرده در روحش حلول کردهباشد. مردهپرست هرآنچه را که به مرده نسبت میدهد به نوعی خودش را در آن مییابد و بنابرین از مبالغه در حق مرده لذتی نصیبش میگردد.
مردهپرستان پیش از آنکه دست نجات به سوی کسی دراز کنند که جانش در خطر است، شورِ عزا دارند.
در دخاو - نخستین کورههای آدمسوزی نازیها - هنگام تماشای ابزارهای کشتارِ سیستماتیک انسانِ حاکمِ دوران مدرن چنان شدم که نتوانستم خود را از قربانیان جدا بدانم. پاهایم سستی کرد و لحظهیی به زمین نشستم. بعد به آنهایی که خود از کورهها نجات یافتهاند و راهِ زندهگی و پیشرفت پیش گرفتهاند، ولی همۀ آنچه را که بر آنها رفتهاست، در برابر چشم جهانیان قرار دادهاند، سرِ حرمت فرودآوردم.
اگر به جای گورهای بسیار مجلل، در شمالی نمونۀ باغِ سوختهیی را برای تماشای نسلها نگهمیداشتیم و در بامیان موزهیی از قفسهای عبدالرحمان میداشتیم، امروز در کابل و غزنه تماشاگرِ جنایتِ امیر دیگری نمیبودیم.
***
لیلا تیموری
رهگذر
کسی ز راه میرسد که بر لبش ترانه
هاست
بدیده ی شرابی اش، ز جوش دل نشانه هاست
ز راه بی عبور شب بسوی کوچه میدوم
که باز عاشق کسی، نگه بسوی خانه هاست
چه پر نشاط می شود جهانِ خسته ی دلم
که بر لب شگوفه ها، سرودِ شادمانه هاست
مرا زخویش میبرد نگاهِ پُر ترانه یی
غزل سرا چشم او، چو بزمِ عاشقانه هاست
فراقِ یار هر نفس، پیاله میکشد ز دل
دلی که شهر دیده اش پر از شرابخانه هاست
کبوتر نگاه من چه می پرد به بام و در
که بوی یار کوچه را گرفته تا کرانه هاست
سکوت و انتظار و شب، حدیث یار میکند
هزار و یک شبی دگر میان ما شبانه هاست
نگفتمت که عاشقی حدیث نا رسیدنست
ندیده یی، که هر طرف ز داغ دل فسانه هاست
بناله گفتمت برو که سوز عشق آتشست
چه سوختی چه سوختم، بسوختن بهانه هاست
بیا که میدمد بدل نفس نفس هوایی تو
بیا که عشق ما دگر بسوی جاودانه هاست
بیـا که باز لیلیی نوشته بر مزار دل
شکست شیشه دلم به سنگ این زمانه هاست
بدیده ی شرابی اش، ز جوش دل نشانه هاست
ز راه بی عبور شب بسوی کوچه میدوم
که باز عاشق کسی، نگه بسوی خانه هاست
چه پر نشاط می شود جهانِ خسته ی دلم
که بر لب شگوفه ها، سرودِ شادمانه هاست
مرا زخویش میبرد نگاهِ پُر ترانه یی
غزل سرا چشم او، چو بزمِ عاشقانه هاست
فراقِ یار هر نفس، پیاله میکشد ز دل
دلی که شهر دیده اش پر از شرابخانه هاست
کبوتر نگاه من چه می پرد به بام و در
که بوی یار کوچه را گرفته تا کرانه هاست
سکوت و انتظار و شب، حدیث یار میکند
هزار و یک شبی دگر میان ما شبانه هاست
نگفتمت که عاشقی حدیث نا رسیدنست
ندیده یی، که هر طرف ز داغ دل فسانه هاست
بناله گفتمت برو که سوز عشق آتشست
چه سوختی چه سوختم، بسوختن بهانه هاست
بیا که میدمد بدل نفس نفس هوایی تو
بیا که عشق ما دگر بسوی جاودانه هاست
بیـا که باز لیلیی نوشته بر مزار دل
شکست شیشه دلم به سنگ این زمانه هاست
***
به خاطرهٔ خونین فرخندهٔ خونین تن و خواهران سنگسار شده اش
شبگیر پولادیان
ای حوا آدم مجو!
سنگسارت کرده اند از طعنه بارت کرده اند
طعمهٔ گرگ بیابان های هارت کرده اند
کیستی کبک قفس زندانی راهِ هوس
آهوی وحشی من هر دم شکارت کرده اند
زیر باران های سنگی در بیایان های جنگ
در خیابان ستم بر چوبه دارت کرده اند
خانه ات آتش فشان و کوچه ات خاکستری
وحشت آبادی ست تا مشت غبارت کرده اند
شاخهٔ پژمرده یی افتاده زیر دست و پا
فرخ فرخنده پی فرخنده وارت کرده اند
ای انالحق را صدای سرخ خاکستر شده
عشق را دشت شهادت لاله زارت کرده اند
با هزاران داغ بر تن لاله گونت ساختند
با هزاران زخم آتش درکنارت کرده اند
ای گل سرخ فروریزان و پرپر در بهار
زین زمستان های وحشت تار و مارت کرده اند
آن بهشتی را که می گفتند زیر گام تست
دوزخ سوزان تر از دوران پارت کرده اند
چهرهٔ مردان عادت های مغرورانه را
صیقل آیینه ٔ آیینه دارت کرده اند
مانده بر ماقبل تاریخ ستم های سیه
بستهٔ بند قرون در تنگ غارت کرده اند
داغ تاریخ هزاران ساله بر پیشانی ات
در فغانستان ظلمت داغدارت کرده اند
سالها حیوانکی در زیر بار درد و داغ
خر نه ای اما کم از خر زیر بارت کرده اند
بر مدار هیچ و پوچ «نقص عقل» و «ضعف تن»
ناجوامردانه بیرون از مدارت کرده اند
این وطن بر تو وطن کی می شود ای بیوطن
دست این بیگانه گان دور از دیارت کرده اند
دست خون آلود قدر قدرت فرمان خون؟؟؟
دست زور و زر که همواره به کارت کرده اند
زیر سنگ و خاک سنت زیر توغ سبز شرع
خود به گورستان آبایی مزارت کرده اند
ای دریغا مام میهن مادر مهرت نشد
داد از این خاک شرارت در شرارت کرده اند
گوهر زاینده رودی اهل میلاد بهار
لیک پاییز سترون را نثارت کرده اند
زان سبب جز میوه های تلخ در باغت نرست
در کویر تلخکامی ها بهارتکرده اند
های ای بانوی بلخی شاعر حمام خون
تن به خون شستی که از خون آبشارت کرده اند
ای خدا آدم مگو آدم تهی از آدمی ست
ای حوا آدم مجو آدم چه کارت کرده اند.
***
نصیرمهرین
پیام به محفل هشتم مارچ. روزجهانی زن.
هموطنان ارجمند، دوستان گرامی انجمن فرهنگی لعل وانار
نخست آرزو دارم، تمنیات نیک مرا برای اهداف انسانی - فرهنگی خویش بپذیرید.
وقتی این خبر را دریافت نمودم که به مناسبت روز جهانی زن، برنامه یی را درنظر
گرفته اید، احترام و تحسینی برایم دست داد. زیرا درحالی گواه هستیم، اکثریت مردم
ما بار زحمات گوناگون را بر دوش خویش حمل میکنند، زن، یا با سخن دیگر، دختران،
مادران وخواهران ما، به ویژه در داخل کشور، با روزگار طاقت سوزتری
دست وپنجه نرم میکنند. این است که سخن گفتن از آنها و از مشقات ودرد های دیرینه
وتراکم کرده، نکوهش عادت ها و فرهنگی که زن را تحقیر میکند، فراز آوردن مطالبات
برحق او، و . . . حاکی از خدمت خردمندانه به زن مظلوم افغانستان است.
ژزفتر شدن به روزگار اذیتبار او رمانی میسر تواند بود که ما سالیان پسین را
نیز با ویژه گیهایش در نظر آوریم. یکی از ابعاد این ویژه گی ها آن است که در ظاهر سخن
از آزادی زن میرود، در تلویزیون ها و برخی برنامه ها چهره های ایشان ظاهر میشود،
مکتب های دختران را می نگریم و . . . اما
از سوی دیگر، جان یافتن، افکار وذهنیت های که با تلخاکی هایش زن ستیز اند، نگرانی
فزاینده تری در چشم انداز قرار میدهد.
طی این پیام فقط اشارۀ کوتاهی عنوانی دوستان داشتم. آرزو میرود با درنظرداشت
همه عواملی که زنده گی زن را درکشورما اشک آور نموده است، محفل شما به آنها عطف
نماید.
با امیدهای بسیار برای
بهروزی زنان کشورما
نصیرمهرین. هامبورگ. ششم مارچ 2018