Mittwoch, 30. April 2014

دو گوش وبینی یک ملا بریده شد.



دو گوش و بینی یک ملای مسجد بُریده شد !    

                                  
Foto: ‎دو گوش و بینی یک ملای مسجد بُریده شد . داستان را در صفحۀ زیر بخوانید‎
داستان از این قرار است: 

مولوی سید احمد، 32 ساله در منطقه‌ی "جرِخشک" ولسوالی بغلان مرکزی، به دختر 12 ساله‌ی از اقوامش چشم می دوزد. دو بار به سراغ این دختر می رود و او را مجبور می کند که با ملا خلوت کند، اما "سکس" جدی میان شان صورت نمی گیرد.       
این ملا پسر خاله‌ی دختر بوده است. یک ماه پیش به او داروی خواب آور می دهد و پیش از انجام عمل کدام اتفاقی می افتد که نمی تواند "سکس" جدی کند.           
سید احمد برای بار سوم تصمیم می گیرد، عملن با این دختر 12 ساله رابطه عمیق سکسی برقرار کند. دخترک، خانواده اش را در جریان می گذارد. برای مولوی سید احمد، مهمانی ترتیب داده و او را دعوت می کند. نصف شب پدر و مادر دختر هر دو گوش و بینی مولوی سید احمد را از بیخ می بُرد.      
هر چند کار نامناسب صورت گرفته است یعنی گوش و بینی یک آدم بریده شده است. اما فکر می کنم مولوی دیگه نباید دست به این کار بزند. شاید هم ضرور بود که او با چنین سرنوشتی رو به رو گردد تا دریابند که بریده شدن گوش و بینی زنان خیلی درد دارد. به ویژه ملا ها که می توانند جلو این کار را بگیرند اما سکوت می کنند.
این در حالیست که در تازه ترین مورد، یک ماه پیش، یک ملای دیگر به یک کودک 9 ساله در ولسوالی بلخ ولایت بلخ تجاوز جنسی کرده بود.            
سال پار چندین مورد تجاوز به کودکان از سوی ملاهای مسجد صورت گرفته بود اما تا هنوز هیچ یک از این ملا ها محاکمه نشده است.     
و اما گپ پایانی من این که: 
تا که این مکتب است و این ملا        
حال طفلان خراب می بینم.
                          برگرفته از برگۀ جناب پرتو نادری

.....................................................


میرحسین مهدوی

        گوش و بینی بریدن است پیشه ی ما

afghan-girl-nose-cut-off-taliban-photos-face-transplant-rex-usatime-magazine-1
در گذشته ی نه چندان دور تنبیه بدنی، لت و کوب و زدن بخشی از نظام آموزشی افغانستان به حساب می آمد و گمان اغلب مردم بر این بود که بدون توسل به خشونت و تنبیه بدنی نمی توان کودکان را ادب آموخت. در نظام تربیتی خانواده ها نیز پدر و مادر فرزندان شان را به کمک مشت و لگد آموزش و پرورش می دادند. طبیعی بود که شوهران نیز با توسل به همین روش زنان شان را به کمک مشت و لگد هدایت و کنترل کنند. مادر و پدر کودکان را لت و کوب می کردند و شوهر زنش را. تازه وقتی که کار به ارباب و ولسوال و والی و… می کشید، آنان نیز مردم را با همین روش تربیت و هدایت می کردند.  شاید شنیده باشید که یک خان با همین روش دهقانان خود را هدایت و کنترل می کرده است و ولسوال نیز افراد زیر دست خود را.  اگر به صرف فعل “تادیب”، که از باب “تفعیل” است اندکی تامل بفرمایید توجه خواهید فرمود که اعمال خشونت در زیر ساخت های تعلیم و تربیت جامعه ی ما چقدر نهادینه شده و قانونمند بوده است.  تادیب، یعنی ادب کردن، مثل تحقیر یعنی کوچک و خوار کردن یک امر آنی و ارادی پنداشته می شد نه یک مسئله ی پیچیده و دراز دامن. هر کس که زورش می رسید می توانست دیگران را با توسل وبه زور و خشونت ” ادب” کند.
تادیب کننده ی اصلی در جوامع گذشته شاهان بودند. پادشاهان دشمنان خود را به بیرحمانه ترین روش ها به قتل می رساندند. مثلا کسی را که به دار مجازات آویزان می کرد، جنازه اش را همانجا برای ماهها می گذاشت تا زندگان با دیدن آن صحنه ی ترس آور تادیب شوند و در برابر شاه نافرمانی نکنند. بعضی از مجازات ها نیز برادر خوانده ی مرگ به حساب می آمدند. مثلا بعضی از شاهان به جای کشتن مخالفان خود دستور می دادند تا چشمان آنان را زنده زنده از کاسه ی سرشان بیرون نموده و زبان شان را نیز قطع کنند.  یکی از این قصه های  غم انگیز سرنوشت منصور حلاج است. عطار نیشابوری در تذکره الاولیا گوشه ای از صحنه ی مرگ حلاج را اینگونه شرح می دهد:
….. بعضی می‌گریستند و بعضی سنگ می‌انداختند. پس خواستند که زبانش ببرند، (حلاج) گفت: چندان صبر کنید که سخنی بگویم. روی سوی آسمان کرد و گفت: الهی بدین رنج که برای تو بر من می‌برند محرومشان مگردان و از این دولتشان بی نصیب مکن. الحمد الله که دست و پای من بریدند در راه تو و اگر سر از تن باز کنند در مشاهده جلال تو بر سر دار می‌کنند. پس گوش و بینی ببریدند و سنگ و روان کردند.. پس زبانش ببریدند و نماز شام بود که سرش ببریدند.
 کور کردن و زبان بریدن در میان بسیاری از سلاطین رایج بود. زبان و چشم جزو اجزای سیاسی بدن آدمی به حساب می آیند. با چشم می توان مظاهر ظلم را دید و با زبان آنرا بیان کرد. گوش و بینی برخلاف چشم و زبان بیشتر نمادهای شخصی و شخصیتی قلمداد می شوند. کسی که می خواهد توبه کند می گوید ” خط بینی کشیدم” . و یا از گوش های خود می گیرد و می گوید” توبه کردم”. شاید این دوعضو شخصی ترین اجزای بدن انسان ب حساب بیایند که رابطه ی بسیار مستقیم با شخصیت آدم ها دارد.  “دل” به خصلت های عام انسانی و رابطه ی انسان با عالم ملکوت عنایت دارد و “دماغ” به حظ و درک آدم از جهان اطرافش. با این توضیح بریدن گوش و بینی علاوه بر انتقام گیری نشان گر این است که انتقال گیرنده به جای کشتن شخص، به کشتن شخصیت آن فرد مبادرت ورزیده است . کسی که بینی اش بریده شده است تا آخر عمر “بینی بریده” خواهد ماند . اصطلاح ” بینی بریده”نیز هم در ادبیات عامیانه ( فلکلور) و هم گفتمان رایج سیاسی- اجتماعی به معنی ” بی هویت” است.
در افغانستان متاسفانه هر کس خود را معیار سنجش ارزش های اخلاقی و سنتی می داند و به خود حق می دهد که به جای قانون اقدام به قصاص و انتقام گیری نماید.  اگر کسی از زن خود نفرت دارد، اگر زنی از شوهر خود شکایت دارد، اگر کسی با کس دیگر مشکلی دارد، سعی می کند که بر پایه ی فهم خود قضاوت و داوری نموده و بعد بر اساس همان داوری دست به کار شده و عمل نماید. مدتی است که بریدن گوش و بینی در بخش های مختلف افغانستان به عنوان تنبیه و مجازات مورد استفاده قرار می گیرد. توسل به چنین روش های خشونت آمیزی قبل از هر سخنی نشانگر عدم اعتماد مردم به قانون و یا عدم حضور قانون در زندگی خصوصی افراد است. قانون و سیستم قضایی افغانستان نتوانسته است به جای معیار های سنتی و روش های فردی در زندگی افراد نقش بازی کند. از این روست که در هنگامه ی خشم و انتقام اکثر افراد اقدام به اجرای قانون “خود” شان می نمایند.
در اکثر موارد وقتی پای انتقام گیری های شخصی و یا اقدام فردی برای اجرای قانون “شخصی” پیش می آید متاسفانه هیچ تناسبی بین جنایت و مجازات دیده نمی شود. به عنوان مثال جزای تجاوز به یک دختر 12 ساله بریده شدن گوش و بینی نیست. این مجازات به مراتب سنگین تر و غیر عادلانه تر از جنایتی است که توسط آن فرد صورت گرفته است. در قوانین کیفری افغانستان جزاهای مشخصی برای این گونه جنایت ها پیش بینی شده است. این جزا ها تناسب لازم و کافی با جنایت را دارند. زمانی که خود افراد دست به کار می شوند تا مجری قانون شوند، همواره بدترین شکل مجازات را انتخاب می کنند و مجازات را به وحشیانه ترین و غیر انسانی ترین شکل ممکن اجرا می کنند. در این صورت جنایت دیگری به وجود می آید که به مراتب از جنایت قبلی سنگین تر و بدتر است. ما سعی می کنیم که جنایت را با جنایت بشوییم، بد را با بدی پاسخ بدهیم و به شدید ترین وجه ممکن انتقام  بگیریم.
تا زمانی که این محاکم سنتی و روشها ی وحشیانه برای انتقام گیری ریشه کن نشود، نه تنها حق مظلومی از ظالمی ستانده نخواهد شد بلکه ظلم و جنایت به سرعت تکثیر خواهد شد و راه ایجاد توازن ، تعادل و آرامش سد خواهد شد.
برگرفته از تارنمای میرحسین مهدوی
......................................................

احسا ن الله سلام    Ehsan Salam

   بینی بریده گی چه فایده   

خاله و شوهر خالۀ آن ملای متجاوزِ خواهرزاده نشناس، که گوش و بینی خواهرزادۀ معشوقه پرور شان را بریده اند، باید ستایش و تحسین شوند و دو مدال «دِ ښه غوڅه کولو په افتخار» از جانب ارگ جمهوری و یک دانه تشویق نامه ملی از سوی مجلس سنا برای شان داده شوند. تحسین نامه و مدال برای آن که فریب قضا و قدر و عدل و داد دولتی را نخوردند و از عقل سلیم شان برای بریدن سالم کار گرفتند.
اما و هزار اما: این خانوادۀ تیغ کُند و چاقو نشناس به سبب گناه و خشونتی که مرتکب شده اند، باید به مقام های عدلی و قضایی سپرده شوند و برای شان جزای سخت داده شود. جزا برای آن که با فرهنگ بریدن آشنا نبودند و قصاص را درست انجام نداده اند. گوش و بینی بیچاره در این معامله هیچ شریک نیستند. آیا شما دیده اید که مردی    
با بینی و یا گوشش به زنی تجاوزکرده باشد. بینی بریده گی هم اصلاً به درد این ماجرا نمی خورد.
اگر کارد این خانواده تیز می بود باید نخست چشم ملا را می بریدند و باز ...، نی گفتنش خوب نیست!...
............................................................................................................

سخیداد هاتف

        چرا گوش و بینی ملای افغان بریده شد؟


روزنامه نگار افغان در آمریکا
به روز شده:  10:52 گرينويچ - پنج شنبه 01 مه 2014 - 11 اردیبهشت 1393
بی بی سی
 


این حادثه در ولایت شمالی بغلان اتفاق افتاده است

بر اساس گزارش ها، والدین یک دختر در ولایت بغلان در شمال افغانستان گوش ها و بینی ملایی را که درصدد تجاوز به دختر آن خانواده بوده، بریدند.
این ملا متهم شده که با اغفال دختر یکی از خویشاوندان خود، می خواسته به او تجاوز کند.
عکس‌های این ملا با گوش و بینی بریده شده و صورت خون آلود بصورت گسترده در شبکه های اجتماعی پخش شد. بازتاب این رویداد در شبکه های اجتماعی - به ویژه فیس بوک- واکنش های متنوعی در میان شهروندان افغان داشت. عده‌ای به ستایش از افراد خانواده دختر پرداختند و اقدام آنان در بریدن گوش و بینی ملا را "شجاعانه" خوانده و برای عبرت دیگران لازم دیدند. عده ای دیگر این کار خانواده دختر را مغایر قانون توصیف کردند و استدلال کردند که افراد نباید اراده شخصی خود را به جای قانون بنشانند.
پس از پخش گسترده عکس‌های ملای متهم به تجاوز، ویدیویی از مردی پخش شد که می گفت عامل این خشونت بوده است. در این ویدیو، مردی که به عنوان پدر دختر معرفی می شود، ماجرای بریدن گوش و بینی ملا را شرح می دهد. او می گوید که به این خاطر به این کار دست زده که اگر به مراجع قانونی شکایت می کرد، مسئولان تنها به زندانی کردن متهم اکتفا می کردند. اما او کاری کرده است که ملا برای یک عمر رنج بکشد و مایه عبرت دیگران باشد.
مجازات تجاوز در سنت افغانی
اتهام تجاوز جنسی از اتهاماتی است که در همه جای دنیا واکنش های آمیخته به نفرت و بیزاری را بر می انگیزد.
"کسانی که معتقد نیستند سیستم قضایی افغانستان عدالت را تامین می تواند، خود را در موقعیتی می یابند که ناگزیر باید خود دست به کار شوند. در ماده چهل و دوم "قانون منع خشونت علیه زنان" آمده است: " مجازات محکومین جرایم خشونت تعلیق، عفو یا تخفیف شده نمی تواند"."
اما این اتهام در بافت سنتی جامعه و فرهنگ افغانستان از حد زیر پا گذاشتن حق و امنیت فرد قربانی فراتر می رود و با دلالت ها و معناهای دیگری همراه می شود. در این بافت سنتی، تجاوز بر یک زن تجاوز بر حیثیت و عزت تمام افراد خانواده و گاه تجاوز بر عزت و حرمت طایفه و قوم آن فرد محسوب می شود و ای بسا که در طرف مقابل نیز خانواده و وابستگان و خویشاوندان فرد متجاوز به عنوان "جانب دشمن" پنداشته شوند.
از همین رو، این تصور در میان اکثر مردم افغانستان شایع است که مورد تجاوز قرار گرفتن یک فرد خانواده به معنای "رسوایی" کل خانواده است. در بعضی موارد، خود فردی که قربانی تجاوز جنسی شده مایه رسوایی خانواده تلقی می شود و به همین خاطر مورد آزار و اهانت قرار می گیرد و در مواردی به قتل می رسد. این نگرش به مساله تجاوز جنسی سبب شده که بسیاری از مردم از مجازات بسیار شدید برای تجاوزگران جنسی حمایت کنند.
حال، سوال این است که سقف این مجازات کجاست؟ برای پاسخ دادن به این سوال می توان به دو منبع مراجعه کرد: یکی عرف شایع در میان مردم و دیگری قوانین مکتوب و رسمی افغانستان در این زمینه.
از آنچه در سنت مجازات عرفی افغانستان جاری است نمی توان به پاسخی مشخص و واحد رسید. نوع و درجه واکنش افراد در برابر تجاوز جنسی بسیار متنوع است.
آنچه روشن است این است که اکثر مردم چنانچه امکان و مجال اش را داشته باشند غالبا شدیدترین مجازات را در برابر فرد تجاوزگر اعمال می کنند و گاه دامنه واکنش خود را به خانواده و نزدیکان او نیز گسترش می دهند.
مجازات تجاوز در قانون افغانستان
این روند، در بیشتر موارد با قوانین جزایی افغانستان هماهنگ نیست. علت اش هم این است که در قوانین افغانستان مجازات فرد متجاوز ( بسته به جزئیات تجاوز) معمولا حبس درازمدت است. حتی در " قانون منع خشونت علیه زنان" که در سال ۱۳۸۸ خورشیدی با فرمان تقنینی رئیس جمهور افغانستان نافذ شد و از بسیاری جهات سختگیرانه ترین قانون موجود برای مقابله با خشونت علیه زنان افغان شمرده می شود، مجازاتی که برای فرد متجاوز پیش بینی شده " حداکثر حبس دوام" است.
در ماده هفدهم این قانون چنین آمده: "(۱) شخصی که مرتکب تجاوز جنسی بر زن بالغ گردد، با نظر داشت حکم مندرج ماده (۴۲۶) قانون جزاء به حبس دوام و در صورت فوت مجنی علیها به اعدام محکوم می گردد.
(۲) شخصی که مرتکب تجاوز جنسی بر زن نا بالغ گردد، با در نظر داشت حکم مندرج (۴۲۶)قانون جزاء به حد اکثر حبس دوام و در صورت فوت مجنی علیها به اعدام محکوم می گردد".
"از روی واکنش هایی که شهروندان افغان در شبکه های اجتماعی در برابر رویداد مورد بحث نشان دادند می توان گفت که وقتی که پای مسایلی چون تجاوز جنسی در میان می آید حتا بخشی از جوانان و تحصیل کرده گان افغان نیز تمایل و اعتماد خود نسبت به روش های سنتی و فراقانونی مجازات را ابراز می کنند."
اکنون، به نظر می رسد که این مقدار جزا (آن هم پس از طی شدن مراحل قانونی اثبات جرم) در نگاه بسیاری از مردم افغانستان بسیار ناچیز می نماید و نمی تواند آسیب عمیق حیثیتی را که تجاوز جنسی به یک خانواده می زند، تلافی کند.
از سویی دیگر، حبس دراز مدت در کشوری که در قریب به نیم قرن اخیر گرفتار آشوب ها و بی ثباتی های بسیار بوده است گزینه اطمینان بخشی نیست. در این دوره، بسیار بوده اند کسانی که به مدد تغییر رژیم سیاسی و تبعات آن پیش از پایان یافتن دوره محکومیت خود از زندان آزاد شده اند.
بی اعتمادی به قوه قضایی؟
عامل دیگری که سبب می شود عده‌ای قانون را دور بزنند و شخصا وارد عمل شوند، بی اعتمادی گسترده است که در برابر سیستم قضایی افغانستان وجود دارد.
کسانی که معتقد نیستند سیستم قضایی افغانستان عدالت را تامین می تواند، خود را در موقعیتی می یابند که ناگزیر باید خود دست به کار شوند. در ماده چهل و دوم "قانون منع خشونت علیه زنان" آمده است: " مجازات محکومین جرایم خشونت تعلیق، عفو یا تخفیف شده نمی تواند".
ترس از این که سیستم قضایی درست کار نکند و کسی که به جرم تجاوز جنسی زندانی شده بتواند از امکان تعلیق، عفو یا تخفیف مجازات برخوردار شود، سبب می شود که بسیاری راه پرهزینه اما مطمئن تر تلافی جویی شخصی در برابر تجاوزگر را در پیش گیرند.
از روی واکنش هایی که شهروندان افغان در شبکه های اجتماعی در برابر رویداد مورد بحث نشان دادند می توان گفت که وقتی که پای مسایلی چون تجاوز جنسی در میان می آید حتا بخشی از جوانان و تحصیل کرده گان افغان نیز تمایل و اعتماد خود نسبت به روش های سنتی و فراقانونی مجازات را ابراز می کنند.
این وضع می تواند از یک سو ناشی از رسوخ و تسلط بی رقیب ِ فرهنگ سنتی افغانستان حتی در ذهن نسل جوان افغان باشد و از سویی دیگر ریشه در ناامیدی آنان از کارکرد صحیح نظام قضایی کشور داشته باشد.

 ..............................................................................................................................................................



دکتر ثنا نیکپی         Sana Yar
                 
           معنویت و روحانیت


تجربه من از مطالعه و پژوهش نشان میدهد که در ادبیات انگلیسی دو اصطلاح را با هم ممزوج و مخلوط کرده اند.        
این دو اصطلاح معنویت (Spirituality) و روحانیت (Religious) میباشد. حال هرکدام را جداگانه در نظر می گیریم.        
1. معنویت: یعنی هرآنچه که مادی نباشد. داشته های معنوی انسان صرف نظر از عقیده و باور مذهبی و دینی وی. ارزش های معنوی انسان مانند اخلاق، مورال، روحیه، ادب، تقوی، تواضع، دانش، رحم، مهربانی، انصاف
 و غیره. این اوصاف را هر انسان می تواند داشته باشد و می تواند نداشته باشد. دارنده این اوصاف می تواند مسلمان باشد، عیسوی، یهود و فرد سکولار.     
مثلا: گروه های مذهبی (روحانی) مانند طالبان و تفنگسالاران با عمل انتحار جان انسان های بی گناه را میگیرند، عملکرد و پیشامد آنها با انسان، جامعه ، دولت و سیاست در توسل با زور انجام می شود، بی رحم ، بی انصاف بی ادب، بد اخلاق و آدم کش هستند. یعنی معنویت ندارند.         
2.
روحانیت: یعنی مذهبی بودن، دینی بودن، روحانی بودن، "مقدس" بودن. روحانی یعنی کسی که به روحانیت و کار دینی و مذهبی اشتغال دارد. اگر قضیه کشیش های کلیسا های عیسوی در باره آزار جنسی آنها با کودکان را در نظر بگیریم، روشن میگردد که این روحانیت با معنویت در تضاد و تناقض بوده است. همچنان برخورد خشونت آمیز قشر روحانی افغانستان با زنان، پولپرستی، قدرت طلبی، جاسوس منشی و جنگ افروزی آنها نشان میدهد که اکثر افراد قشر روحانی از معنویت بی بهره هستند.  
پس معنویت نمی تواند فقط مربوط به دینداری و بی دینی باشد، معنویت ارزش پاک و مقدس انسان است که می تواند از دین، عقاید و باور ها تقویت گردد و هم متضرر باشد. منبع معنویت انسان و مبدا روحانیت دین است.         
من چهار زبان را میدانم که در سه زبان معنویت و روحانیت مفهوم نزدیک ولی جداگانه دارد. یگانه زبانی که معنویت و روحانیت را مترادف ساخته است انگلیسی است.     
به باور من یکی از علت های مخلوط شدن مفاهیم معنویت و روحانیت، در انگلیسی بزنسی بودن دین و مذهب است. زمانیکه روحانیت در خدمت تجارت، سیاست و ابزار اداره و کنترول مردم تبدیل شود، ضرورت است که معنویت را در انحصار داشته باشد. با مهر و تاپه بی معنویت بودن ، افراد صادق، فداکار و مردمدوست را تکفیر نمود و جنایات و استبداد "روحانی" را "مقدس" و مصئون کرد.    
ازبرگۀ جناب دکترثنا نیکپی، پانزدهم اپریل 2014، کانادا

Montag, 28. April 2014

چند پارچه شعر از : حبیبه کوهستانی، واصف باختری و دکتر پرویر آرزو



 ح. کوهستانی        Habiba Kohistani
            
                کودک پا برهنۀ من!

                                  

دگر اشکی ندارم تا نثار برهنه
 قدومت سازم
 تن در قدم ات میگذارم
تا که اگر برهه یزمان بداند
 که نفس هایم در ریه های درد
 تو نفس میجوید،
 مهم نیست که درکدامین قفس ام!
پا پوش تو میشوم که برایم پاک ترین هوس ست!  

                                       ***
                         
     صدایم شکست
كجاست ؟
پای رفتنم نيست
كجاست ؟
نهايت راه ِ بي سنگپاره و درد
رهروِ خانه فريادم ،
درمان درد برهنه ام كجاست
دستم را بگیر
كه رهایی ام سقوطی ست
وحشت از سقوط....،
مرا می لرزاند
مرا مگذار
از شکستن بیشتر بشکنم
خدا را !
درياب مرا
استواری كوهم
با آنکه شکسته ام
محشری در من است
محشر بی انتظاری
محشر ناخواسته یی پُرهراس
هراسم نیست
ای دوست !
در من
شکست بی موعود ی ست
شکست بیصدا
درمحشری
که فرصت فریادی نیست
صدایم شکسته است
ای دوست !
شکستم را
موعود مرهمی کجاست
تا صدایم را در آن بشکنم
(ح کوهستانی )*



واصف باختری           

 از مطرح ترين و شاخص ترين چهره های شعر معاصر افغانستان است که در سال ۱۳۲۱ خورشيدی متولد شده است. او تحصيلاتش را در رشتهء ادبيات در افغانستان و امريکا به پايان رسانيده است. او مدتی را به عنوان مدير مسؤل مجله ژوندون که يکی از پربار ترين مجلات آن زمان بود به فعاليت پرداخت و مدتی را نيز به حيث ريس اتحاديه نويسنده گان افغانستان در کابل مشغول کار بوده است. باختری از نخستين شاعرانيست که دستورالعمل های نيما را در عرصه شعر بصورت درست به کار بست . شعر بيشتری از شاعران جوان از شعر وی تاثير پذير است و وی را به عنوان استاد ياد ميکنند و ناگفته نبايد گذشت که برخی از شاعران نام آور شعر امروز افغانستان در پرتو مشورت های استاد باختری به کمال رسيده اند. برعلاوه عرصه شعر، استاد واصف باختری در عرصه های ديگری چون ترجمه ،نقد و نظريه پردازی دست بالا دارد. در اينجا شعری از ليلا عبوج شاعر لبنانی را که ازسوی استاد در قالب غزل برگردان شده است مياورم. *

سرنوشت ميهن من 

ايا که بي خبری از سرشت ميهن من
به دست کس نفتد سرنوشت ميهن من 
هزار واحهء ديگر در اين بيابانست
تو خوش که شعله فشاندی به کشت ميهن من 
ز خون پاک جوان ( دروز ) گلگونست 
چه جای کوه و دمن خشت ، خشت ميهن من 
تو راه خويش بگير ای تبار اسرائيل 
مراست ارث پدر نيک و زشت ميهن من 
کنشت ميهن من نيز جای دونان نيست 
نماز خويش مخوان در کنشت ميهن من 


استاد واصف باختری در خشونت بار ترين سالها ديارش را ترک نگفت و در همانجا ماند اما بالاخره در سال ۱۳۷۵ رحل اقامت برکند و راهی غربت سرای پاکستان شد. او سالی چند در پاکستان بسر برد و اکنون در شهر لاس انجلس ايالت کاليفرنيای امريکا به سر ميبرد . از او اين آثار به نشر رسيده است:

در عرصه شعر : ... و آفتاب نميميرد ( چاپ دوم ۱۳۷۶ کانادا )، از معياد تا هرگز، از اين آيينهء بشکستهء تاريخ ، ديباچه يي در فرجام ، تا شهر پنج ضلع آزادی ، در استوای فصل شکستن، مويه های اسفنديار گمشده و دروازه های بستهء تقويم .
در عرصه پژوهشهای فلسفی و ادبی : نردبان آسمان ( مقالاتی در باب شعر و انديشه مولانا جلال الدين محمد بلخی ) ، سرود و سخن در ترازو ( پژوهشهای در باب عروض ) ، گرارش عقل سرخ ، درنگها و پيرنگها ، بازگشت به الفبا و در اشراق ثانيه های شرقی.

در عرصه ترجمه شعر و گفتگو ها : اسطورهء بزرگ شهادت و در غياب تاريخ 


سلام بر كاشفان آتش

جهنم است جهنم، نه نيمروزانست 
گلوي كوچه چو دلهاي كينه توزانست 
به هر كرانه كه بيني كفن فروشانند 
كه گفته است كه اين شهر جامه دوزانست 
لباس زال سزاوار پيكرش بادا 
كنون كه رستم ما نيز از عجوزانست 
سلام باد ز ما كاشفان آتش را 
كه روز اول جشن كتابسوزانست !*

* از قافيه شايگان سخني به ميان نمي آرم،

تنها تيمن را به حريم قول آن بزرگ پناه ميبرم كه
گفت : ( قافيه و مفعله را گو همه سيلاب ببر ).

فاجعه 

شبي كه قصهء فانوس و باد ميگفتند 
چراغها همه گي زنده باد ميگفتند !
به جاي مرثيه ، دستانگران باديه ها 
سبكسرانه غزلهاي شاد ميگفتند 
مناديان كه ز آسيب سنگ ترسيدند 
چرا چكامهء فتح چكاد ميگفتند ؟
شناسنامهء رويش به باد رفت آن روز 
كه آب ها سخن از انجماد ميگفتند 
شب شكستن فانوس در تهاجم باد 
چراغها همه گي زنده باد ميگفتند !

يکی ز شيشه فروشان 

تموز ما چه غريبانه و چه سرد گذشت 
کبود جامه ازين تنگنای درد گذشت 
نسيم آنسوی ديوار نيز زخمی بود 
چو از قبيلهء اشباح خوابگرد گذشت 
ز دوستان گران جان کجا برم شکوه 
کنون که خصم سبکمايه هر چه کرد، گذشت 
دلم نه بندهء افلاک شد نه بردهء خاک 
ز آبنوس رميد و ز لاژورد گذشت 
بگو که کيد شغادان به چاهسارش کشت 
مگو که وای ببين رستم از نبرد گذشت 
در اين غروب غريبانه دل هوای تو کرد 
حريق لاله ز رگ های برگ زرد گذشت 
چو دل به دست ز کويت گذر کنم گويی 
يکی ز شيشه فروشان دوره گرد گذشت
قسم به غربت واصف که در جهان شما 
يگانه آمد و تنها نشست و فرد گذشت 
...................................................
برگرفته از وئبلاگ شعر معاصر افغانستان

دکتر پرویز آرزو           
یک فرصتِ سبز شد و مردی
از قریه ربود ناشیانه...


باران و بهار، بی بهانه                      
بر موى زمین زنند شانه
هر شاخ درخت مثل زلفی
افتاده به چهرۀ زمانه
شیرینیِ ماه می بَرَد دل
در شام بهار، خسروانه
رویانده گلِ امیدِ باران
بر شاخۀ پیر، صد جوانه
چون راز شبند پر ستاره
نعنا و شِوید و رازیانه
پالیز پر از زلالِ کاریز
"قند" است شعار هندوانه
رقصند پرنده های شادی
بر گرد درخت، عاشقانه...               

***
ای بلبل بی صدای تنها
بر شاخه نشسته غمگنانه!
داری تو غبار راه بر تن
کی آمده ای بگو ز خانه؟
ای بلبلِ بی سحر نشسته
از خانه خبر تو داری یا نه؟
***
در دوزخ خاطرات می سوخت
بگشود زبان در آن میانه:
اینجا همه پر چراغِ فهمند
با ماه نمی زنند چانه
تاریکیِ ماست می زند شب
بر گُردۀ ماه، تازیانه
سنگینیِ ناگوار و سردیست
تابوت درخت روی شانه
یک عمر، زغال جنگ و سرما
بیداد نمود بی کرانه
یک فرصتِ سبز شد و مردی
از قریه ربود ناشیانه
آتش زند او به قلب لاله
بیرون شده دل، چو ناردانه
مردان تبر فروش حالا
چون مار نشسته بر خزانه
بر پشت فساد می شود بار
پولی که نداشت پشتوانه
گرگان درنده خو به هر سو
بیچاره غزال نازدانه
از بس شده اختطاف، شبنم
کوچیده صفای کودکانه
رحمی نکند کسی به گنجشک
از او برباید آب و دانه
خاکستر آب در هریرود
آبادی ماست را نشانه
در قریه نمانده است چیزی
از جنس شکوفه و ترانه...
***
ای بلبل خسته، مانده ای تو
بال و پر خویش را به خانه
ماییم پرنده های غربت
مار است میان آشیانه
من چشم به راه رفتن اما
این اشک نمی شود روانه
من عاشق کابل و هریوا
بیگانه ترین درین کرانه...

  هامبورگ، بهار 1392