Montag, 21. April 2014

رهبران حزب دیموکراتیک خلق افغانستان . . .



رهبران حزب دیموکراتیک خلق  افغانستان
                               در  
                       خاطرات جنرال عبدالقادر
مصلح سلجوقی 

                                                         بخش یازدهم
          جنرال قادر خطاب به جنرال روس :" تاریخ در مورد عملکرد شما در افغانستان قضاوت می کند."
در زمانی که هنوز ببرک کارمل از قدرت هایش کنار نرفته بود، داکتر نجیب مهره ی انتخابی روسها پس از ببرک کارمل بوده است. طوریکه هویداست ، مذمت ببرک کارمل از طرف رفیقهای حزبی اش کار را به جای کشاند که  روسها به فکر مهره ی دیگری بیافتند.
در گفته های جنرال قادر آمده است که روس ها از افراد صدر حزب دیموکراتیک سوال های می نمودند که مبنی بر شناخت بعضی ازافراد حزب دیموکراتیک بوده است . چنین سوالی هم از جناب جنرال صاحب نموده اند. توجه شما را به قسمتی از بخش سی و دوم کتاب در این زمینه جلب می کنم:
"جنرال عبدالقادر: ... من با چگونگی برخورد شوروی با مسایل افغانستان و تأکید بر استعفای کارمــل و آمدن نجیب مخالف بودم. پیش از برگزاری پولینوم هجدهم، این مخالفت خود راتبارزدادم.هنوزکارمل به مســکو نرفته بود وهنوز طرح واگذاری یکی ازدوسَمتش به نجیب، به او ابلاغ نشــده بود. مشاور نوی برای کارمل آمده بود. در کوتی باغچه بودیم. من و گل آقا، معاون دوم کارمل، و مشــاور نو شــوروی با هم نان چاشت را می خوردیم. در هنگام صرف غذا مشاور پرسید: «رفیق جنرال! سرنوشت افغانستان چه خواهد بود؟»
 من گفتم: «ما را می گذاری نان خود را بخوریم؟» من چاشت ها شوربا می خوردم. چون معده ام عملیات شده بود باید کم غذا می خوردم.
آن روز چند لقمه یی خوردم و بیرون شــدم. مشاور هم به دنبال من آمد. در صحن ارگ، چند درخت «پنجه چنار» بود. آن چنارهــا از زمان امیرعبدالرحمان خان یا امیر حبیب الله خان بودند. مشاور پرسید: «این پنجه چنارها از چه زمانی اند؟»
مــن گفتم: «رفیق ویکتور پتروویچ! تو کنجــکاوی می کنی و می خواهی نظر ما را بگیری. من به تو واضح می گویم که امروز، سرنوشــت افغانســتان به دســت شماست. نیروهای نظامی شــما در اینجا هستند. شما هستید که به نهادهای حزبی مشوره می دهید. چیزی به ما مربوط نمی شــود. تاریخ در مورد عملکرد شما در افغانستان قضاوت می کند.
دیگر در مورد سرنوشت افغانستان از من چیزی نپرسید.» مشاور گفت: «چرا؟» 
گفتم: «ببینید! اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانســتان به دوصد هزار نفر رسیده است. در بین این مردم، هم بنیانگذاران حزب هستند، هم کسانی که در ساختارهای حزبی کار می کنند و هم جوان ها. اگر شــما می خواهید که کارمل در پولینوم 18 از یکی از دو مقامش استعفا بدهد بهتر است که برای اعضای حزب این فرصت و امکان را بدهید که ازبین خود کاندیدهایی برای رهبری حزب و رهبری کشور داشته باشند.» مشاور گفت: «شما وزیر دفاع خواهید بود.» من گفتم: «برای من حالا دیگر فرقی نمی کند. من معاون کارمل هستم.» مشاورشروع کرد به راست وچپ بردِن گپ. به من می گفت:«توهمه امکانات راخواهی داشت.» می گفت چنین و چنان می شود. گفتم: «من به خاطر خود نمی گویم. اما با تصمیم شما موافق نیستم. حزب دموکراتیک، اعضای ســابقه دار زیادی دارد. پیر دارد، جوان دارد. بگذارید خودشــان امور حزبی، از سازمانهای اولیه تا بیروی سیاسی و انتخاب منشی عمومی حزب و ریاست شورای انقلابی، را به دست داشته باشند. ســنترالیزم دموکراتیک هم همین معنا را دارد. شما بدون تحلیل درست جامعه ما، می خواهید نجیب را رهبر افغانستان تعیین کنید. اگر مشخصات جامعه ما را نمی فهمی من به تو می گویم. من وزیر دفاع بودم، حالا معاون صدر هیأت رییسه هستم. وقتی که به خانه می روم تا مادرم اجازهء نشســتن ندهد، نمی نشینم. احترام به بزرگ ها در این جامعه خیلی مهم اســت. در کوچه اگر با ریش سفیدی بر می خوریم، احترام او واجب است. شما که می خواهید نجیب رهبر این کشور بشود باید در نظر بگیرید که حزب، ریش سفیدها و بنیانگذارانی دارد. شما عملا باعث تقابل آنها می شوید.»
پرویز آرزو:هدف شما از ریش سفیدها و بنیانگذاران حزب کی بود؟
جنــرال عبدالقادر: برای من نکتهء مهم، دادن حق تعیین رهبری به اعضای حزب بود. حتا اگر کســانی مثل کشتمند و صالح زیری رأی می آوردند، با آن که چندان با من موافق هم نبودند، راضی بودم. هدف من تأکید بر ارزشی بود که رأی عمومی دارد.
نکته دیگری که در مورد نجیب به مشاور شوروی گفتم این بود که «شما وقتی برنامه داشتید که نجیب را به رهبری این کشور برسانید چرا او را به سازمان بدنام امنیت بردید؟ راه معقول این بود که از سمت منشی ســازمانی به سمت منشی کمیته مرکزی می رسید، بعداً او را وزیر می ســاختید و از وزارت به ریاست کشور می آوردید. شما می دانید که چه اشتباهی را مرتکب شده اید؟ واکنش مردم را می دانید؟ می دانید ارگان امنیتی چقدر بدنام است؟ مشاور شوروی متعجب مانده بود. ســخنان من برایش غیر مترقبه بود. به من گفت:«حالا تصمیم گرفته شده است که کارمل از یکی از دو مقامش کنار برود.» من گفتم: «مهم نیست که کارمل از یک مقام خود کنار می رود یا نمی رود. شایستگی کاری هم در نظر نیســت چون همیشه مشاور به همراه است و کار را مشاور می کند. من از شما می پرسم، شمایی که می خواهید کارمل را کنار بزنید آیا این کارمل تا حالا بدون اجازهء شما چیزی گفته اســت؟ آیا بیانیه یی را خوانده که شما آن را ننوشته باشید؟ شما نوشــتید و حالا مسؤولیتش را هم به دوش او می اندازید و می گویید او نمی تواند. این چه معنا دارد؟» گفت وگوی تلخی بود. هر دو ناراضی بودیم. من به طرف خانه رفتم." صفحه 405-406 کتاب

گاهی کلام جا می ماند،  زبان لکنت پیدا می کند و تفکر در امتداد واژه ها بر جای می نشیند و کار به تمسخر می کشد که در این مورد هم گویا نمی توان بیش از این بر داشت نمود . وقتی می دانستند که هیچ کاره اند و مشاور همه کاره است و اینان را بد نام می کنند ، پس چرا ....
روس ها یکی بعد از دیگری را به چوکی می نشانند و صلاحیت چوکی را هم به مشاور روسی می سپارند . این ـ به گفته ی خود شان ـ رهبران  بدون صلاحیت را چون عروسکی مورد سؤ استفاده سیاسی قرار می دهند . جالب این جاست که چرا این جمع به این وضع متوجه نبوده اند و سر نوشت رفیق قبلی خویش را گاهی به دیده ی پند، ندیده اند.
جنرال قادر انتصاب نجیب را شرح می کند و او را از اشخاص دست سوم و چهارم حزب دیموکراتیک می داند. او در صحبت هایش پیرامون داکتر نجیب چنین می گوید :
"صحبــت اصلی ما درباره نجیب بود. پس از شــش جدی، کارمل، نجیب را به حیث رییــس امنیت دولتی که در زمان نجیب «خاد» نــام گرفت مقرر کرد. نجیب آدم فعالی بود. دانش نسبی سیاسی داشت. ســازمانده خوبی بود. در دوران کارش در «خاد»، به هر وسیله یی که بود سعی کرد که بخش امنیت را کاملا پرچمی بسازد. دلیلش هم رقابتی بود که با گلابزوی داشــت. گلابزوی وزیر داخله بود و آن وزارت را کاملا «خلقی» ساخته بود. وقتی نجیب قدرت را به دســت گرفت، تلاش زیادی کرد تا گلابزوی را به «ریاست امنیت» بیاورد. زیرا «خدمات امنیت دولتی» افغانســتان کاملا زیر تأثیر و نفوذ پرچمی ها بود و نجیب می خواست گلابزوی را به آنجا ببرد و زیر کنترول خود بگیرد. اما گلابزوی با درک این موضوع، بیشتر طرف «شهنواز تنی» را، که در آن زمان به جای «نظرمحمد» وزیر دفاع شده بود، گرفت. مدتی پیش از کودتای شهنواز تنی، گلابزوی سفیر افغانستان در مسکو شد. وقتی نجیب بر آن شد که او را دوباره به کابل برگرداند، گلابزوی رسما در شوروی تقاضای پناهندگی داد. او را به جمهوری «داغستان» فرستادند و بعداً بنا به روابطی که در گذشته با وزارت داخلهء شوروی پیدا کرده بود، به او خانه یی در مسکو داده شد. نجیب، مدیر خوبی بود. مطالعه داشت اما نقص عمده اش، خودخواهی و جاه طلبی اش بود. در عین حال، تأکید زیادی بر مسألهء قومگرایی داشت. استادش در این زمینه سلیمان لایق بود. ســابقهء روابط آنها هم به این برمی گشت که هر دو از گروه «خیبر» بودند. به نظر من کســی که به حساب مسایل قومگرایی، نجیب را گمراه کرد، سلیمان لایق بود. اورا به سمت قومگرایی کشاند." صفحه ٤١٢

گرچه جنرال قادر  پیرامون موقعیت سیاسی و عملکرد سیاسی داکتر نجیب الله با شرح  صحبت نموده است، اما ثریا "بها" ــ خانم برادر داکتر نجیب ـ در کتاب "رها درباد" ، داکتر نجیب را از بُعد دیگر شخصیت های حزب دیموکراتیک به بررسی می گیرد و او را چنین معرفی می کند:
" نجیب الله با جرأت "بیریا"رئیس پولیس مخفی استالین ، حکم اعدام و باز داشت هشتاد هزار انسان بیگناه را بی رحمانه امضاء کرد و بدان افتخار هم می کرد . وی بهترین فرزندان خلق و پیشتازان سرفراز قلهء آزادی ، چون مجید کلکانی ها را که در ظلمتکده ء تاریک دیکتاتوری حاکم برخواسته ، فریاد کشیده و مشت گره کرده بودند ، به جوخه ی اعدام سپرد.
برای اعمال یک جنایت ، نجیب باید مجهز به اندیشه ی بوده باشد که ویژه گی اصلی آن عدم احترام از شرایط تربیتی و فرهنگی و حتا خصلت های ژنتیک وی بر می آید که احترام به حق حیات و رعایت حق بقای فیزیکی دیگران را نیاموخته بود و به خود حق می داد تا هر مخالف سیاسی ، تباری خود را "دشمن " بنامد و به هر وسیله یی از صحنه حذفش کند . با آغاز استراتیژی حذف ، مراحل مختلف آن چون تطمیع ، تهدید ، اعمال خشونت ، ترور شخصیتی و سر انجام حذف فیزیکی را با شتاب زده گی عملی می کرد و رقیب را به عنوان مزاحم منافع سیاسی و ایدیولوژیک ورد از بین می برد." ثریا بها ، رها در باد ، چاپ اول 2012، ناشر: شرکت کتاب، صفحه 385  
    
گرچه داکتر نجیب بعد از خسته شدن از انسان کشی ، سخنرانی های زیادی پیرامون امنیت داخلی کشور و راه بیرون رفت از مشکلات جامعه  انجام داده است . او در حکومت اش مردم را تا حدی آزادی بیان می دهد و کسی را به جرم مخالفت بادولت ، تا زمانیکه دست به سلاح نمی برد ، دستگیر نمی کند. اما طوریکه جنرال قادر هم اشاره یی به ریاست خاد داکتر نجیب نموده است، برای داکتر نجیب این حرف دیر بوده است. مردم با کار کرد نجیب به اندازه یی کافی آشنایی داشتند و نجیب را آدمی جانی و آدم کش می دانستند. از طرف دیگر "خاد" واژه یی با بار وحشت در میان افغانستان شناخته شده بود و دستگاه خاد به عنوان عامل شکنجه و کشتار در بین مردم عام جامعه و حتی خود اعضای حزب شناخته می شد. داکتر نجیب الله مدت زیادی رئیس خاد بود ودر همین مدت، هزاران انسان را به جرم نداشته آن به جوخه ی مرگ سپرد. مردم از نام داکتر نجیب هراس داشتند و نفرت از داکتر نجیب هم کمتر از هراس شان از او نبوده است . گرچه داکتر نجیب الله با فروپاشی شوروی، حس کرد که دیگر از حمایت قوای سرخ بی بهره خواهد ماند و شوروی ها درگیر مسایل فروپاشی خود خواهند شد ، دیگر برای افغانستان هم علاقه مندی ندارند و شاید به زودی فرش نیروهای خود را از افغانستان جمع کنند، با این ترس داکتر نجیب الله به طرح تاکتیکیی مصالحه ی ملی روی آورد و به این گونه می خواست با احزاب تند رو مجاهدین ارتباط بر قرار نماید تا راه بیرون رفت از معضله را برایش کوتاه تر سازد و جان سالم از میان برگیرد. اما طرح تاکتیکیی مصالحه ی ملی به جایی نرسید و چنان شد که سربازان خودش مانع فرارش از افغانستان شدند .
داکتر نجیب الله هم از همان اوایل حزب دیموکراتیک برای رسیدن به ک . گ. ب دست و پا می شکند و به هر طریقی که شده خواهان نوکری به ک . گ . ب می شود تا بلاخره توسط شاه محمد دوست و پا در میانی حزب کمونیست هندوستان به خواسته ی شومش نایل می گردد. در کتاب "رها در باد"، نوشته ی ثریا بها، می خوانیم:
" در سال 1973 به وسیله ی شاه محمد دوست و حزب کمونیست هندوستان عضویت ک.گ.ب را می گیرد و با نام مستعار "پوتومک" در آرشیف ک.گ.ب درج می شود . پس از کودتای هفت ثور مبلغ 21 میلیون ریال را از سفارت افغانستان در تهران می دزدد و هوتلی را به نام "هلنا بایو" در یوگوسلاوی می خرد. در ششم جدی "اندره پوف" به ریاست دستگاه جهنمی خاد بر گزیده می شود و در نخستین رو های ماه جدی ریاست جمهوری آینده هم برایش وعده داده می شود . ثریا بها ، رها در باد ، چاپ اول 2012، ناشر: شرکت کتاب، صفحه 386        
جنرال قادر در مصاحبه اش گفته بود که نجیب بعد از سفارت در تهران ، تعمیر سفارت افغانستان  در تهران را فروخته و به چکسلواکی با کارمل یکجا شده است . در این جا می بینیم که خانم برادر داکتر نجیب ـ صدیق راهی ـ هم بر این گفته مهر تایید زده است و پول حاصله از فروش تعمیر سفارت را داکتر نجیب الله در یوگوسلاوی هتل می خرد .
در این جا به این واقعیت می توان دست یافت که سران حزب دیموکراتیک هم در صورت امکان، دست از به سرقت بردن سرمایه ی ملی کشورنگرفته اند. باز مانده گان حزب دیموکراتیک یکی دیگری را به این کار متهم می کند و در نتیجه این کار باعث آن می شود تا خوانندگان و نویسندگان بی طرف در نوشته های خویش این اشخاص را با چنین کار کردی معرفی بدارند .
پرسش های پی در پی دوکتور آرزو کار را به جایی می رساند تا جنرال قادر بی پرده نگفتنی ها را بگوید و پرده از اعمال نادرست داکتر نجیب بردارد .او سرقت وارده را واضح و بدون کدام ابهامی رد یابی می کند و هم عقیده با ثریا "بها " بر کرده های نجیب مهر تایید می زند . بخوانید :
"پرویز آرزو: نظر کلی شما در مورد داکتر نجیب الله چی است؟
جنرال عبدالقادر: فعالیتهای سیاســی نجیب از زمان تحصیلش شــروع شده بود. درآن زمان، جنبشهای فکری و روشــنفکری در بین محصلین بــه وجود آمده بودند. در همان ســال ها «ســپیرو اگنیو» معاون رییس جمهور امریکا به افغانستان سفر کرده بود. محصلین تظاهراتی به راه انداخته بودند و گفته می شــد که کسی به سوی اگنیو تخم مرغ پرتــاب کرده بود. نجیب مدعی بود که آن تخم مرغ را او به ســمت اگنیو پرتاب کرده بود. وکیل هم ادعا می کرد که او [وکیل] این کار را کرده است. بنابراین می شود گفت که فعالیت های سیاســی نجیب از همان زمان شروع شده بود. نمی دانم چه وقت نجیب به حزب دموکراتیک پیوســته بود. اما همانطور که پیش از این هم به شما گفتم در همان روزهای اول پس از هفت ثور، نجیب پیشــم آمد، خودش را معرفی کرد و گفت «منشی ســازمان اولیهء شهر کابل» اســت. وقتی که بحث کنار زدن پرچمی ها در زمان تره کی مطرح شــد، نجیب هم به حیث سفیر افغانستان در تهران مقرر شد. کارمل، سفیر افغانستان، در چکســلواکیا شده بود. بریالی، برادرکارمل، در پاکستان سفیر شده بود، اناهیتا راتب زاد در یوگسلاویا سفیر شــد. و به همین گونه چهره های برجستهء جناح پرچم به نام سفارت از افغانســتان بیرون شده بودند. از رده های بالایی جناح پرچم، تنها کشتمند در کابل ماند. همان بود که مدتی بعد با توطیه یی، من و کشتمند را با هم بندی کردند. مدتی بعد، نجیب کارش را در تهران گذاشت و به کارمل در چکسلواکیا پیوست. نوراحمد نور هم از امریکا به آنجا رفته بود. نجیب را متهم می کردند که تعمیر یا زمین ســفارت افغانستان در تهران را فروخته بود و پولش را برای مصارف گروهی که در چکسلواکیا جمع شده بودند، انتقال داده بود. موضوع مشابهی هم در مورد نوراحمد نور وجود داشت. قضیه از این قرار بوده که در زمان شــاه، افغانستان از امریکا گندم خریده بود. در قرارداد خرید گندم، هزینهء انتقال آن درج نشده بود. سفیر وقت افغانستان موضوع را به اطلاع حکومت افغانستان رسانده بود. دولت افغانســتان پول مورد نیاز برای هزینه انتقال گندم را به حســاب سفیر افغانستان در امریکا می فرستد. پول کرایهء گندم داده می شود اما مقداری پول در حساب بانکی سفارت افغانســتان می ماند. نمی دانم دقیقًا چقدر پول مانده بود اما آن پول به اضافهء افزایشی که در طول سال های بعدی در بانک امریکایی یافته بود به دو سه میلیون دالر رسیده بود. گفته می شــد که نوراحمد نور در زمان کارش در امریکا به اسناد آن پول ها برخورده بود و به میزان زیادی از آن پول استفاده کرده بود. بعدها وقتی رابطهء نور با کارمل خراب شد، کارمل از این مسأله به عنوان اهرم فشاربر نوراحمد نور استفاده می کرد. دولت افغانستان «پکتیاوال»، رییس بانک مرکزی، را در رأس هیأتی برای تفتیش حســاب های بانکی افغانستان در خارج از کشور توظیف کرده بود. پکتیاوال موضوع پول در امریکا و سوء استفاده یی که از آن شده بود را کشف کرده بود. او این موضــوع را در بخش اقتصادی کمیته مرکزی مطرح کرد. کمیته مرکزی هم برای پیگیری بعدی، مکتوبی عنوانی ریاست امنیت نوشته بود. در آن زمان نجیب، رییس خاد بود. کارمل هم نظارت بر آن پروســه را به دو معاونش که یکی من بودم و دیگری گل آقا، ســپرد. گل آقا هر هفته دوسیهء نور را زیر بغل می گرفت و پیش کارمل می رفت.
کارمل می گفت: «حالا باشد!» اما چرا حالا باشــد؟ کارمل می خواست نور را زیر فشــار خود داشته باشد. وقتی ازنور می پرســیدیم، می گفت: «من آن پول را با خود به چکسلواکیا بردم و همراه خودشان مصرف کردیم." صفحه 411 کتاب.

بررسی ها در این راستا ما را بیشتر به این باور می رساند که به گونه های مختلف ، خیانت در این مملکت وجود داشته است و هرکدام برای خود و به خواست اربابان خود، مردم رنجدیده ی ما را به نوعی اسباب بازی های خطرناک خود قرار داده اند . قتل مردم بیگناه ، زندان و شکنجه ، بمبارد های وحشیانه ، اختناق و صد ها مورد دیگر که بعد از هفت ثور دامن گیر مردم بد بخت جامعه ما گردید که با شهادت تقریبآ به یک ملیون انجامیده است ، همه سر جای خود قابل بررسی است که تاریخ روزی ـ به این جلسه های سر کاسه ی شوربای گاو ـ به آن خواهد پرداخت . پایان


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen