Donnerstag, 19. Februar 2015

انگیزه شینواری درگذشت.



ناسور نیستانی


گورستان صدا 
                                   انگیزه شینواری درگذشت




Bildergebnis für ‫انگیزه شینواری‬‎


گورستان صدا

انگیزه شینواری درگذشت، به عبارتی کشتندش، خاموشش کردند، چیزی زیادی از او نمیدانم ، در رسانه ها دلیل شهادتش را حمله ای انتخاری و قطع شدن پاهایش و خونریزی زیاد و مرگ ناشی از این جراحت اعلام کردند . همین.   
کوشش میکنم زیادتر در باره اش بدانم چیزی خاصی نمییابم فقط اینکه سی و چار سال پیش در آچن ننگرهار زاده شده و فارغ فاکولته ای ادبیات بوده ، معلم و ژورنالیست بوده و بعدش هم فعالیت سیاسی را در شورای ولایتی پی گرفته .... دلتنگ میشوم به عکس هایش زل میزنم به دو تا جفت چشم سیاهش که در همه تصویر هایش یگانه مشخصه ای شناختنش است ، باقی در پوششی سیاه و گاها سپید پنهان است ، این هویت زنانه که خطر کرده بود و تا اینجا پیش آمده بود ، که بود ، چرا کشتندش ؟؟؟ چرا در سرزمینی که هیچ صدایی را برنمیتابد ، خاموشش کردند ؟؟     
آن یک جفت چشم سیاه چه میخواست ؟؟؟ چرا هیچ یادی از او آنچنانیکه باید باشد نیست ، چرا فیسبوک های مردم ما تصاویر او را در اول صفحه هایشان نیاورده اند ؟؟ چرا تصویری این این خانم در پشتی هیچ مجله ای خارجی و داخلی جا خوش نکرده بود ؟؟ چرا تنها بعد از مرگش صورت بیجانش را در لابلای کفنش میبینیم ؟؟؟ این انگیزه ای شینواری از ملاله چه کم داشت که روشنفکر ترین هایمان برای پزدادن ، صفحه های او را لایک کرده اند و عکس هایش دست بدست میگردد ، یک سناریوی از قبل پرداخته و بافته مثل یک فلم هندی بالیودی در سکرین سینما / میدیا هنوز در چلش است و با پایان خوش دختر فلم از آنسوی دیار مرگ بر تارک قهرمانی ها میرسد و اما این انگیزه خاموش و پر از درد درشفاخانه ای کابل جان میسپارد ، چهره ای رسانه یی نیست ، شعار های پر طمطراق نمیداده ولی آرام و تابو شکن پیش میرفته ای صد افسوس          .
به نشان انتخاباتی اش زل میزنم ، سمبل کبوتر را انتخاب کرده ( همان کبوتری که در قصه ای نویسنده ای آگاه ما « خالد نویسا » آواره ترین است ) و شعارش اینست که به هیچ قیمتی از سه ارزش اسلام ، وطن و مردم رو برنمیگردانم .... اما شاید زیر نام اسلام فتوای مرگش را صادر کرده باشند ، بخاطر وطنش کشتندش و هم مردمش بی خبر بماند   .
اینجا و آنجا تک نگاشته هایی در سرزنش گم انگاری این بانوی سیه سر، سیه چشم و سیه پوش است که باز هم جای خوشی است ولی آنچه بایست به صورت جدی بدان پرداخته شود ، انسجام مردمی و هم آوایی افغانی است که در چنین مناسبت های در برون و درون مرزهای مان جا خوش کند   .
کشور پاکستان به حد کافی در مظلوم نمایی و لابیینگ اینکه قربانی تروریزم است ، ماهر و قاهر است در چنین مواقعی که خدا نکند تکرار شود ، جا دارد کمیسیون های رنگارنگ حقوقی ، سیاسی ، مدنی یک زبان مشترک را بیابند ، حرکات مدنی نمادین و راستین برپا شده و وزارت های سیاست گزار در برون مرز ها ( وزارت خارجه ) روشی به خصوصی را دنبال کند ، تا در مجتمع های بین المللی / حقوقی برون مرزی دوسیه ای زیر بغل دپلومات ها و سخنگوی های پاکستانی قطور تر نبوده و پای استدلالشان قوی تر نباشد . من خصومت شخصی با ملاله دخترک کم سال و تجربه همسایگی مان ندارم ، و اما این لقمه هنور برای حلقوم بی تجربه ای او گران ابود و حتی اگر هشتاد فیصد را نیز واقعیت بشماریم ، به یقین گفته میتوانم که همان بیست فیصد حمایت و سناریوی ، پاکستانی / ارتشی این ره صد ساله را برای او یکشبه ساخت . حالا اگر دولتمردان ما و سیاست گزاران ما و مجاهدان و غیر مجاهدان ما درگیر دور باطل بده و بستان قدرت و منصب و کرسی باشند ، این راه برای ما بسیار نا هموار و دور می نماید         .
رهبری منسجم ، جدا از حب و بعض شخصی میشود که افغانستان را که هر شاخه اش کبوتری بسمل و زخمی چون انگیزه را شاهد است ، از ورطه برهاند در غیر آن هر چند گاهی شاهدی خموش این ناروایی ها خواهیم بود و با پاشیدن مشتی خاک برروی نعش انگیزه ها تنها برای ملاله ها مثل احمق ها کف خواهیم زد        .

بیست و هشتم دلو      
کابل .... ن. ن

Samstag, 14. Februar 2015

درحاشیۀ تجاوز . . .


دوستان، به تاریخ 30 جنوری 2015 بانو یلدا صبور نبشتۀ داد خواهانه یی را به نشر سپرد که نه تنها برای جلوگیری از خاکپاشی برموضوع تجاوز پدری بر دخترش، اثر نهاد بلکه، زمینه های موضعگیری وبحث های بیشتر را فراهم نمود. جناب آقای انور امینی طی نگارش عالمانه به ابعاد موضوع و زمینه های رویش آن در افغانستان روشنی انداخته اند. آرزومند هستم ضمن مطالعۀ نوشتۀ ایشان، به ابراز نظریات خویش نیز بپردازید.
                                                                                      با حرمت.ن.مهرین


بانو یلدا صبور:

 . . . یکی از شاهدان این دادگاه بی کفایت و شرمسار، این چند سطر را از چشم دید خویش چنین نوشته است:             
" امروز در یکی از شرم آورترین محکمه های دنیا حضور داشتم. قاضی از دختر جوانی که مورد تجاوزجنسی قرار گرفته بود پرسید:
وقتی سرت تجاوز شد چرا بعدش خودکشی نکردی؟ 
دختر فقط نگاهش کرد، اما وکیلش که یک زن بود به علامت تایید حرف قاضی سرش را تکان داد. قاضی همان 
سوال را دوباره از مادر دختر به گونه ی دیگر پرسید. مادر گلویش پر از بغض شده بود از درد جیغ زد و گریه کرد. نگهبان زن را صدا کردند تا صدای گریه مادر نظم دادگاه را به هم نزند. مرد متهم همچنان عربده می کشید. به زن گفتند، ساکت شو! بی حیا تو اگر شرم داشتی ای گپ را قبول نمی کردی و در جا خوده می کشتی. حالا هم بهتر است مصالحه کنی..."
خواننده گرامی !
چنان که مشاهده می کنید وجدان عدالت در جامعه ی ما در حالت احتضار است. میزان قانومندی و دادگری در میهن مان از هر زمان پیش، بیشتر به دست فراموشی سپرده شده است .
این سخنان فرزانهٔ هلن کلر، حقیقت تلخ روزگار ماست که گفته است:
" تا زمانی که توده ی مردم برای بهبود حال یکدیگر احساس مسئولیت نکنند، عدالت اجتماعی تحقق نمی یابد." 
بیایید با هم برای خاطره و فرزندانش فریاد داد خواهی را بلند کنیم .
سکوت گناه است 
"دادگاه" را باید به محاکمه کشید !



محترم انور امینی 
                              Anwar Amini
           
                      در حاشیۀ تجاوز پدری به دخترش


. . . در کشور های مرد سالار مانند افغانستان، اگر قربانی یک جنایت زن باشد و جنایتکار مرد، قربانی جنایت، مقصر جنایت شناخته میشود. . .

چندی پیش دانشمند محترم آقای نصیر مهرین تقاضا کرده بودند تا دوستان نظر شان را در ارتباط تراژیدی سؤاستفادۀ جنسی مردی از دخترش ، بیان کنند، که اینک من خلاصه ای دیدگاهم را جضور شما مینویسم.     

     

ما در این جا با دو پرابلم مواجه هستیم:   
اول: سوً استفادۀ جنسی پدری از دختر خودش   
دوم: چگونگی برخورد سیستم قضایی کشور با آن        
اول: قرار تحقیقات در سطح جهانی، پدر ها و بخصوص پدر اندر ها در دونیم در صد از حوادث تجاوزات جنسی بالای دختران کودک و نوجوان، عامل تجاوز بوده اند. سؤ استفادۀ جنسی پد ر از دختر خودش در کتگوری اعمال غیر انسانی "زنا با محارم" که به انگلیسی آنرا
Incestمیگویند، قرار میگیرد. این سؤ استفاده اکثرن از دوران کودکی دختر شروع شده و سالها دوام میکند. مادر دختر عمدتآ اضطراب روانی داشته و از نگاه اقتصادی مطلقآ به شوهر وابسته است. در بیشتر موارد پس از اینکه دختر بزرگ میشود، یا از خانه فرار میکند و یا هم به پولیس مراجعه مینماید. "اینسیست" یک تشوش روانی/ اخلاقی است و مانند دیگر تشوشات روانی، اساس جنتیک/ سوسیولوژیک دارند.     
Pedophilia and Narcissism
دو پرابلم روانی/ اخلاقی اند که میتوانند توضیح کنندۀ این شکل "اینسیست" باشد. پدوفیلی یا "تمایل جنسی به کودک داشتن" و نارسیسیزم یا "عشق به خود" که به شکل زور گویی در روابط خانوادگی ظاهر میشود، میتوانند اساس بیولوژیک/جنتیک و یا اجتماعی داشته باشند. بدین مفهوم که این عمل غیر انسانی مربوط یک کشور یا ساحۀ فرهنگی یا اجتماعی و یا دورۀ زمانی مشخص نبوده، بلکه در اکثر جوامع در طول تاریخ دیده شده و مانند سایر تشوشات روانی/ اخلاقی کم و یا بیش، همیشه وجود داشته است. تنها تفاوت این است که در جوامع سالم حتا اشکال جنتیک آن هم بصورت خفیه باقی مانده و زمینۀ ظهور نمی یابد، ولی در جوامع بیمار و در حالات متشنج اجتماعی نه تنها اشکالی که منشأ جنتیک دارند، متبارز میشوند، بلکه اشکال جدیدی که ناشی از وضع جامعۀ بیمار است نیز به آن علاوه میگردد. در کشور ما هم این اولین واقعه از این دست نیست، در گذشته هم واقعاتی از اینگونه گذارش شده است. اما در شرایط کنونی که افغانستان در سراشیب سقوط ارزش ها قرار دارد و تقریبآ همه ارزش های اخلاقی/فرهنگی و سنتی ما نابود میشوند، تراژیدی های دردناک مانند این زیاد غیر منتظره نیستند 
دوم: در کشور های متمدن جهان، تجاوزکار در این جنایت مطابق قانون به دو جرم محکوم میشود: تجاوز به عنف یا همان "ریپ"، چون این استفادۀ جنسی طبعآ به زور و بدون رضایت طفل صورت میگیرد و دوم سؤاستفاده از رابطۀ پدر- فرزندی که در آن پدر باید حامی طفلش باشد. که در این حالت او نه تنها از طفلش حمایت نکرده، بلکه خود عامل تجاوز شده است. جنایت کار به سالها زندان محکوم میشود، منحیث 
Sex offender ثبت شده و پس از خلاص شدن از زندان نه نتها حق پدری بر فرزندان خود را از دست میدهد، بلکه از نزدیک شدن به اطفال و ساحاتیکه کودکان در آن باشند، ممنوع میشود.        
اما در کشور های مرد سالار مانند افغانستان اگر قربانی یک جنایت زن باشد و جنایتکار مرد، قربانی جنایت، مقصر جنایت شناخته میشود. این یک نمونۀ تیپیک آن است. کوشش میشود خود دختر مظلوم را که هیچ نوع قدرت دفاع از خود نداشته است، گناهکار ثابت کنند. ویا بیشتر اوقات در همچو موارد او را مفتری میخوانند. و به این ترتیب خود او را محاکمه میکنند. مثلیکه اینجا به این دختر گفته اند که اگر راست بود چرا خودکشی نکردی؟ این کیس شباهت زیاد به کیس های تجاوزات جنسی کشیش های کاتولیک به کودکان در داخل کلیسا ها را دارد. در اکثریت آن حوادث قربانی ها را مجرم قلمداد میکنند. تفاوت آن فقط در این است که آنجا کلیسا میخواهد از مهره های با ارزش خود و شهرت خود حمایت کند، و در اینجا یک فرهنگ بیمار و حامیانش میخواهند تعفن نعش گندیدۀ نظم پدر سالاری را بپوشانند و حق خدایی پدر حتا اگر فاسق طفل خود هم باشد، را مصؤن نگهدارند. جاییکه احترام به انسان و حق حیات انسان دیگر به پشیزی نمی ارزد، جاییکه حریم خانواده دیگر از تجاوز در امان نیست، جاییکه زورگویی، تجاوز بر نوامیس، دروغ، خیانت، رشوه ستانی، وطنفروشی، قوم و قبیله پرستی، پولپرستی، بچه بازی، سؤاستفاده از الکهول، چرس و دیگر مخدرات جای جوانمردی و غرور انسانی را میگیرند، آنجا هر جنایتی میتواند اتفاق بیافتد که جنایتکار در آن برأت حاصل کرده وقربانی مجرم شناخته شود.        
بی مورد نخواهد بود اگر یک یادداشتی را که سال قبل نوشته بودم وارتباط به این موضوع دارد، اینجا بگذارم.:
جکسن کتس یکی از طرفداران حقوق زن در یکی از سخنرانی هایش پس از اینکه خشونت علیۀ زنها را یک مسأله مردانه و یک پرابلم مردها مینامد، تحلیل جالبی ارایه میدهد از اینکه چگونه در فرهنگ مردانۀ حاکم بر دنیای ما این خشونت ها به پرابلم زنها و به یک مسأله ای مربوط به زنها تبدیل شده ازعاملین مرد آن جدا میشوند. قسمیکه ملامتی خشونت به گردن قربانی خشونت میافتد. او با مثالی این موضوع را توضیح داده میگوید: اگر مردی به اسم عبدل خانمی به اسم حمیده را لت کند،خبرآن به این شکل باید گفته شود:
عبدل حمیده را لت کرد.     
ولی این جمله اول به شکل" حمیده را عبدل لت کرد" تغیر میخورد. و بعدن شکل " حمیده لت خورد" را بخود میگیرد. و بلاخره به شکل" حمیدۀ لت خورده" درمیآید . این تغیرات اکثرن خودبخودی ونتیجۀ حاکمیت فرهنگ مردانه اند که دلیل آن یشتر برجسته ساختن نقش خود حمیده( زن) و کمرنگ ساختن نقش عبدل( مرد)در این ماجرا میباشد. آنچه از پخش این خبر عاید میگردد نه مواخذۀ عبدل که عامل خشونت است، بلکه نام مسخره آمیز برای حمیده که قربانی این خشونت است، میباشد.


Donnerstag, 12. Februar 2015

همدلی ها در گروه ادبیات دانشگاه هامبورگ


نصیرمهرین
 همدلی ها در گروه ادبیات دانشگاه هامبورگ
                                                   
              
  دکتر نسرین رنجبر ایرانی درحال صحبت پیرامون ویژه گیهای شعر سهراب سپهری
از حدود سه سال به اینطرف، جمعی از شاعران، نویسنده گان، هنرمندان وعلاقمندان فرهنگ وادب، هرشام چهارشنبه در دانشگاه هامبورگ گرد می آیند وبه سخنان همدیگر گوش فرا می دهند. بیشترین زحمات را بانو دکتر نسرین رنجبر ایرانی بر دوش دارد. بانوی نستوه دکتر رنجبر در چارچوب گزینش عناوین ادبیات در کل، وموارد مشخص شعر کلاسیک، شعر نیمایی و شعر سپید، به معرفی چهره های شاخص و ویژه گی های هریک، نه تنها با شکیبایی در خور احترام، روشنی می افگند، بلکه در آفرینش هوا وفضای تحمل آمیز مباحثات نقش سترگی دارد.
جمعی که با نام گروه ادبیات دانشگاه هامبورگ گرد می آیند، از داشتن برنامه وآئین نامه و خط ونشان نوشتاری مرسوم و تأدیه حق العضویت مبرا استند. در گروه ادبیات؛ شرکت داوطلبانه ،همدلی، تعاطی نظر ، راهیافت های بهبود جویانۀ حوزۀ ادبیات و فراگیری وآموختن از همدیگر، بر چنان ضوابط چیره شده اند.       
                                         

ازحضور گرانبهای دکتر پرویز آرزو در هامبورگ، دیری سپری نشده است. با آن هم، این شاعر وارسته و فرهنگی عزیز، تأثیر متبارز وشایسته یی رابر جای نهاده است. در عکس در حال خوانش اشعار خویش در گروه ادبیات دانشگاه هامبورگ می باشد.

چهارشنبۀ گذشته، آقای دکتر محمود فلکی، شاعر، نویسنده ومــنـتقد ادبی ویک تن از صاحب نظران عرصۀ ادبیات فارسی و آلمانی، پیرامون انگیزه ها و زمینه های علایق شاعر بزرگ آلمان، گویته به حافظ شیرازی صحبت نمود.  
           

                دکترنسرین رنجبر ایرانی، دکتر محمود فلکی و نصیرمهرین  
به عنوان فردی که گاهگاهی در جلسات گروه عزیزان شرکت می نمایم ومی آموزم و همچنان علایق ایشان را برای سرنوشت میهن ومردم خویش به دیدۀ قدر می نگرم، و درهمین راستا بود که دوماه پیش پیرامون اوضاع افغانستان صحبت نمودم، چند سطری از همدلی 
نوشتم.


به کودکی ام بر می گردم . . .


زلمی کاوه    Zalmay Kave

           به کودکی ام بر می گردم
به کودکی ام بر میگردم
به رویا های که سياست شدند      

 
به دره های عميق پرازخار وسنگ
به فراز و نشيب ها ی رازآلود تن دختر همسايه
به لحظه های گرسنگی
به سردی های زمستان
به آغوش پرازغزل واسطوره عمه ام!
شب مرا بغل نمی کند
عمه ام پراز افسانه بود
مرا
هرشب
دربستررويا های خودش دعوت می کرد
مرا کفش های آهنی می پوشاند
دستم را می گرفت
از هفت خوان ديوسفيد می گذشتيم
روياهای زيبای کوه قاف
زردپری و سبز پری
شهر جابلسا را
آنجاهمه چيز مال همگان بود!
دلم برای عمه ام تنگ شده است
برای بغچه های آرزوهايش
برای افسانه های پايان ناپذيرش
برای
حرارت تن دخترش
که بغلم می کرد
چه حسی مرموزی نيش می زد در ناخود آگاهم
دلم برای آغوش تو....

گریز از خود . . .



 لیلا تیموری   Laila Timory Wahidi

گریز از خود
در عالم آباد چه ویران شدم از خود
اینجا چو رسیدم چه پیشمان شدم از خود
آهنگ تکرر بشنیدم ز شب و روز
با این همه تکرار گریزان شدم از خود
از بسکه ز غم گفتم و از دوری جانا ن 
با آیینه بشکستم و افغان شدم از خود 
میرفت دلم از پی یاری که روان بود 
گریان شدم و دیده بدامان شدم از خود 
می سوخت مرا شعله ی هجران تو هر دم 
چون شمع و چو پروانه فروزان شدم از خود 
گفتم که منم عاشق و گفتی که چه هوده 
بیهوده چه اندر پی نقصان شدم از خود 
اشکی که به تکرار بیاد تو فشاندم 
چون ابر ز خود رفته چه باران شدم از خود
گفتند که از ماست که برماست بگفتم 
آری تبرو تیر و غم جان شدم از خود 
بیهوده به تکرار نوشتم غم دل را 
از بسکه بگفتم همه هزیان شدم از خود
دل را بتو دادم نرسیدم به تو یک دم 
لیلا شدم و قصه دوران شدم از خود
لیلا تیموری 
2/9/2015
               



برف علیه السلام. . . .


میرحسین مهدوی Mir Hussain Mahdavi

برف علیه السلام

                          
 
زمستان هم فصل عجیبی است. بر عکس بهار که فصل رویش است، زمستان وقت پوشش است. از خانه که بیرون می شوی، خودت را باید بپوشانی. آنقدر بپوشانی که بتوانی تاب سرمای تند و تلخ زمستان را بیاوری و بتوانی به مقصد برسی. سردی گاه نامردانه تا مغز استخوانت پیش می رود. باید خود را زود تر به یک بخاری برسانی و گرنه سرما همچنان پیش می رود و تو هم خدای نکرده سرد می شوی، سرد ِ سرد. 
زمستان فصل عجیبی است. برف، این فرشته ی سفید پوش ِ قشنگ را در نظر بگیرید. برف اصلا یک موجود آسمانی است، مثل فرشته ها. برف سفید و پاک است، پاکِ پاک. برف دستش به خون هیچ کسی آلوده نیست. نه لب به غیبت کسی گشوده و نه کارش تهمت و زحمت است.
برف آهسته و آرام، گاه تند و ناگهان، از نزدیکی های خانه ی خدا به سمت زمین می آیند. گویا خدا خط های راست و صافی تا زمین کشیده و به هر دانه ی برف گفته که "همین خط ها را بگیر و تا خود زمین برو". خدا به هر دانه ی سفید و نازدانه ی برف گفته " تامی توانی پاک باش". خدا خودش می داند که برف است دیگر. مثل یک فرشته نه عصیان می داند و نه زبان آدمیان.
برف که پایش به زمین می رسد، زمینی می شود. برف در همان لحظات نخست رسیدن تابع مقررات خاک می شود. شاید یادش نرفته باشد که خدا چه فرموده و از او چه خواسته است اما خاک است دیگر. هر چیزی که وارد قلمرو خاک می شود باید خاکی شود، باید خاک شود.

از امروز . . .



"زینت نور"
"از امروز..."  Zinat Noor

نزدیک می آیی
و مایوس می شوی
چشم انداز چشمه هایی که دشت شده اند
گلویت را می سوزد
از اینجا فقط به اینجا می توان       

نگاه کرد…
دیروز را دیر کرده ای
و فردا دور است…
هیچ بازیی، بازنده اش را نمی بخشد  

عکس : چشم اندازی از زندگی روزانه،کار،سفر و سرودن در برف و ترافیک....

                         

چند سروده از شاعر گرامی نورالله وثوق



چند سروده از شاعر گرامی جناب نورالله وثوق
مدرکِ تحصیلی      Norollahwosuq Wosuq
 
یارانِ مدعی محبت کحاشدند
گویا به نقد کینه پزان آشناشدند
یخ بوده اند وازقدمِ آفتابِ عشق
رسواشدند وبرسرهرتپَّه واشدند
استخرِ دلربایی بیگانه را اسیر
نا آشنا به معرکه غرقِ شناشدند
دارندگانِ مدرکِ تحصیلی هوس
موی دماغِ محفلِ شورونواشدند
آنان که سنگِ عاطفه راسینه می زدند
سنگِ رهِ تلاقی آیینه ها شدند
ای همتبارِ ناله ی ما نوردیده ها
آخر به جانِ مردمِ چشمم بلاشدند
                          ***
 
دوشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۳
..
پانوشت
تلاقی: به هم رسیدن، باهم ملاقات کردن
                      ***

مسافرِ ولگرد

 آیینه ها مسافر ولگردِ این سفر
معتاد زهرِ بی پدرِ گردِ این سفر
لبهای داغ بسته وپای پر آبله
سوغاتِ درد وناله ره آورد این سفر
چشم فرو به کاسه ی سرهای بی بدن
افسانه گوی خاطرِ پردردِ این سفر
خالی زبوی صبح فراگیرِ دیگران
جانسوزِ جاودانه شبِ سردِ این سفر
.....
دردا که سر به چاکِ گریبان فرونبرد
روزی غرورِ رهبرِ نامردِ این سفر
  
دوشنبه
۲۰ بهمن ۱۳۹۳