Donnerstag, 12. Februar 2015

گریز از خود . . .



 لیلا تیموری   Laila Timory Wahidi

گریز از خود
در عالم آباد چه ویران شدم از خود
اینجا چو رسیدم چه پیشمان شدم از خود
آهنگ تکرر بشنیدم ز شب و روز
با این همه تکرار گریزان شدم از خود
از بسکه ز غم گفتم و از دوری جانا ن 
با آیینه بشکستم و افغان شدم از خود 
میرفت دلم از پی یاری که روان بود 
گریان شدم و دیده بدامان شدم از خود 
می سوخت مرا شعله ی هجران تو هر دم 
چون شمع و چو پروانه فروزان شدم از خود 
گفتم که منم عاشق و گفتی که چه هوده 
بیهوده چه اندر پی نقصان شدم از خود 
اشکی که به تکرار بیاد تو فشاندم 
چون ابر ز خود رفته چه باران شدم از خود
گفتند که از ماست که برماست بگفتم 
آری تبرو تیر و غم جان شدم از خود 
بیهوده به تکرار نوشتم غم دل را 
از بسکه بگفتم همه هزیان شدم از خود
دل را بتو دادم نرسیدم به تو یک دم 
لیلا شدم و قصه دوران شدم از خود
لیلا تیموری 
2/9/2015
               



Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen