گریز از خود
در عالم آباد چه
ویران شدم از خود
اینجا چو رسیدم چه پیشمان شدم از خود
آهنگ تکرر بشنیدم ز شب و روز
با این همه تکرار گریزان شدم از خود
از بسکه ز غم گفتم و از دوری جانا ن
با آیینه بشکستم و افغان شدم از خود
میرفت دلم از پی یاری که روان بود
گریان شدم و دیده بدامان شدم از خود
می سوخت مرا شعله ی هجران تو هر دم
چون شمع و چو پروانه فروزان شدم از خود
گفتم که منم عاشق و گفتی که چه هوده
بیهوده چه اندر پی نقصان شدم از خود
اشکی که به تکرار بیاد تو فشاندم
چون ابر ز خود رفته چه باران شدم از خود
گفتند که از ماست که برماست بگفتم
آری تبرو تیر و غم جان شدم از خود
بیهوده به تکرار نوشتم غم دل را
از بسکه بگفتم همه هزیان شدم از خود
دل را بتو دادم نرسیدم به تو یک دم
لیلا شدم و قصه دوران شدم از خود
اینجا چو رسیدم چه پیشمان شدم از خود
آهنگ تکرر بشنیدم ز شب و روز
با این همه تکرار گریزان شدم از خود
از بسکه ز غم گفتم و از دوری جانا ن
با آیینه بشکستم و افغان شدم از خود
میرفت دلم از پی یاری که روان بود
گریان شدم و دیده بدامان شدم از خود
می سوخت مرا شعله ی هجران تو هر دم
چون شمع و چو پروانه فروزان شدم از خود
گفتم که منم عاشق و گفتی که چه هوده
بیهوده چه اندر پی نقصان شدم از خود
اشکی که به تکرار بیاد تو فشاندم
چون ابر ز خود رفته چه باران شدم از خود
گفتند که از ماست که برماست بگفتم
آری تبرو تیر و غم جان شدم از خود
بیهوده به تکرار نوشتم غم دل را
از بسکه بگفتم همه هزیان شدم از خود
دل را بتو دادم نرسیدم به تو یک دم
لیلا شدم و قصه دوران شدم از خود
لیلا تیموری
2/9/2015
2/9/2015
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen