Freitag, 28. Februar 2014

جامعۀ مدنی نشدۀ افغانستان دکتور لطیف طبیبی.



دکتور لطیف طبیبی      



جامعه مدنی نشده افغانستان واپوزیسون بی شکل آن


" درآستانۀ انتخابات افغانستان"

مضمون دوم

سخنی در آغاز این قسمت

درمیان بسا فعالان قلمی وسیاسی کشورهای جهان، بحثی وجود داشته است؛ و از آن جمله در کشورما (به ویژه در بيش ازیک دهۀ اخیر) ، بحث های پراکنده درمورد «جامعهء مدنی» جریان دارد.  تقريباً درحدوده یک دهه است، که برخی نهاد ها از طرف شخصیت های ایجاد شده اند که افغانستان را جامعه یی می خواهند، مـــدنی . چنین کوشش و سعی بسیار سزاوار ستایش است. مدنی اندیشیدن ومدنی نمودن نهاد  ها و جامعه ؛ در جامعه یی که مد نی نشده است. صحبت اینجانب به ادامهء مقالهۀ قبلی که زیر عنوان " انتخابات خلیفه " انتشار یافته است، پیرامون چنین موضوعی است.

 فکر می شود که همگی براين نظریه اتفاق دارند که، جامعهء افغانستان هنوز تا رسیدن  به مرحلهء تبديل شدن به يک «جامعهء مدنی» وقت وزحمت بسیار کار دارد. زیرا عقب مانده گی های قبلی ، و چالش های موجود کم نیستند. طبعآ، درتعليل اين «عقب ماندگی مزمن» ، نقش حکومت های استبدادی، مذهب و بخصوص، حکومت های ايدئولوژيکی کمونیستی حزب دموکراتیک خلق و پرچم و سازمان های اسلامی، عواملی اند که، طرف توجه بوده اند.  شاید صحیح باشد یادآوری نمایم که این موضوع  با تفاوت ها ، صورت های مختلف و با برجسته ساختن ویا قبول نکردن این ویا آن عامل ذهن تحلیل گران عقب مانده گی ومدنی نشدن جامعه ء افغانستان و رنج مردم را جلب کرده است. پس،  سخن گفتن از اينکه سپهر سياسی افغانستان از نداشتن پشتيبانی يک «جامعهء مدنی» رنج می برد، هيچ حرف تازه یی نيست.

حال اگربخواهیم برای تشریح این پدیده، و این که، یک تعريف کلی ازجوامع «مدنی شده» و «نشده» با اتکا با تئوری های مدرن طبقاتی جامعه شناسی "مکتب فرانکفورت" ارائه نمائیم، این موضوع هم  بحث طولانی است و هم برخی از اردوگاه ها فرهنگی ونشریاتی کنونی جامعه افغانی با چنین مباحثی بیگانه اند. اما اگربخواهیم رفتارها،  انديشه ها و فعاليت های سياسی ناهمگون خودمان را (که از جامعه ای مدنی نشده برخاسته ايم) توضيح دهیم،  ناچارخواهیم بود، که اشاره کوتاهی به تشریح تئوری قشری جامعه «مدنی نشدگی» بدهیم،  تا به کمک آن رد پای عمل کرد سیاسی خود مان را درساختار جامعه قشری افغانستان پیدا کنیم.

لفظ «مدنی»، که «مدنيت» و «تمدن» هم ازآن می آيند، دربررسی جامعه شناسی زیادتر برای واژهء «شهری» استفاده میشود. ما به راحتی می توانیم از واژهء «شهروند» استفاده کنيم. زیراین واژه ها با ريشهء «شهر» ساخته شده است. نکته یی  که درباره ساختارجامعه ما قابل بحث است ،  درحوزهء جامعه شناسی اينگونه مفاهيم، با پديدهء شهرنشينی و زندگی شهری سرو کار دارد. متفکران علوم اجتماعی از ديرباز متوجه آن بوده اند که، اين نوع زندگی «شهرنشینی» دارای مقتضيات فرهنگی است، که درانواع برخی جوامع عقب مانده مانند افغانستان، مفقودا ند. زیرا درزندگی شهری، انسانها مستلزم دورشدن از خودمحوری و خودشيفتگی کنترل شده بوسيلهء غرايز شخصی و تن دادن به «قراردادهای لازم برای همزيستی مسالمت آميز» می باشند، چنین فرهنگی درروش زندگی روز مرهء مردم ما، هنوزمسلط نشده است.
تا زمانیکه درجامعه اينگونه ذهنیت و فرهنگ زندگی و لوازم آن جا نيفتاده باشد، خود بخود،  افراد جامعه ناچار ازعواقب اين دورماندگی نيز رنج می برند. چیزیکه که ما امروز درجامعه افغانستان،  شاهد آن می باشیم. با توجه به اين پيشگفتار مختصر،  دراين مقاله می کوشم به توضیح مختصر ويژگی های کلی جامعه ء مدنی نشده و سياست های قشری، جامعه افغانستان بپردازم.

جامعه مدنی نشده افغانستان وساختارقشری آن

اگرافغانستان کنونی را ازنگاه سهمگیری و تفاهم انسانها، دربررسی جامعه شناسی عالم قراردهیم، میتوان درآن سه «گروه قشری» را بصورت کلی ديد. علت اصلی وجود اين سه گروه نيزدرواکنش های سه گانه ای است که، آرایش قشری جامعه ما را،  بصورت ، نسبی به «وضع موجود» زندگی اجتماعی شان نشان می دهد.
نخست، ما باید به این واقعیت تن دهیم که، « جامعهء مدنی » که ما فاقد آن می باشیم، پديده ای مصنوعی واختراعی است که؛ انسان آن را در طی تجربهء طولانی تاريخی خود، و طی هزاران آزمايش و خطا، برساخته و جانشين جامعهء طبيعی کرده است ؛ او در اين راه تجربه ای بلند و پر از خونريزی و استبداد و سرکوب و شکنجه و خدعه و نيرنگ را ازسرگذرانده وهمين نتیجه به او آگاهی بخشيده و او را کمک کرده است تا،  مثل هر نوآوری و اختراع ديگری که موجب کاهش آلام و افزايش رفاه وآسودگی می شود، دست به ساختن جامعه ای غير سنتی،  و برپا شده براساس تعمد آگاهانه بزند.

درست است که جامعه ء ما محصول خشونت استبداد شرقی،  خونریزی و تهاجمات سپاه اسلامی،  و غیره جنگ های خانمانسوزی بوده است، لاکن  بافت طبقات اقتصادی دیده نشده است، که می توانست مردم این حوزه را با همه این سیاه روزی ها به آگاهی می رسانید،  تا دربسترآن پروسه شهروندی خویش را تکمیل  می نمودند.
به عبارت ديگر، تمام تاريخ تمدن بشری کوششی برای درک ماهيت اختلافات سياسی و يافتن «بازدارنده» هائی بوده است که نتيجهء آن را می توان بصورت چند اصل حقوق بشر که، پايه های جامعه مدنی محسوب می شود، حساب کرد. درحالیکه درافغانستان تا امروز زن ازنگاه حقوق مساوی با مرد درتفکراغلب ما قابل قبول نیست، ما با زن به مثابه شی مصرفی واضافی برخورد میکنیم. در دهه شبه سرمایه داری جهان شمعول افغانستان سرکوب زن چه بخاطرفقراقتصادی و چه بخاطر خشونت مذهبی این کشور را به پایانترین مقام کشورهای جهان،  قرارداده است. ازهمین جهت اعلاميهء حقوق بشرکه گوهر«مدنيت» انسان را در خود دارد، بايد درافغانستان بعنوان پايه های ساختاری جامعه کنونی و مدنی مطرح شود. بايد آزادی انديشه و عقيده و باور و نيز آزادی تبليغ آنها را برای همه فراهم ساخت.

يکی از تفاوت های آشکار جوامع مدنی نشده با جوامع مدنی شده به؛ چگونگی انجام و برگزاری فعاليت های سیاسی و اجتماعی بر می گردد. درجامعه مدنی نشده مانند افغانستان،  بخاطر فقدان بسياری از نهادهای لازم اجتماعی، تبليغات سياسی می تواند شکلی فريبکارانه و خدعه آميز بخود بگيرد. نمونه این عمل زشت،  تقلب به انتخابات ریاست جمهوری افغانستان است. درحالیکه جامعهء مدنی با تمهيداتی که پيش بينی می کند، اجازهء چنين امری را نمی دهد.
جامعهء مدنی برای اين درد مزمن نيز درمانی ذکاوتمندانه دارد و آن اينکه، با تکيه براصولی که برشمرده شده، گروه های موجود احزابی را وا می دارند، تا در داخل «احزاب» سياسی مستقل و داوطلبانه متشکل شوند و برای ادارهء جامعه دست به ارائهء «برنامه» بزنند. درجامعه مدنی مردم جایگاهی دراحزاب دارند در واقع مردم به احزاب تبدیل می شوند.

 بدينسان، دريک فضای متمدن (به معنای برآمده از جامعهء مدنی) و مشارکتی و اثباتی، احزاب سياسی ـ که هر يک رهبران خود را به جامعه می شناسانند و برنامه های خود برای چند سال محدود و معين آينده را مطرح ساخته و به آگاهی مردم  می رسانند ـ در چنین روند سیاسی «عقيدهء سياسی» بجای تبديل شدن به ايدئولوژی به «برنامهء کار» ترجمه می شود. حال آنکه درافغانستان در فقدان چنين فضائی، جناح های مذهبی در قالب ايدئولوژی ها، شکل می گيرند و هيچ کدام هم (چه غيرمذهبی و چه مذهبی) فضای جامعهء مدنی را بر نمی تابند، بر لزوم طبيعی تکثر،  گردن نمی نهند و جز زبان حذف و محدوديت آفرينی زبان ديگری نمی شناسند. نمونه بارزآن ، انتخابات ریاست جمهوری سوم افغانستان که عده ای بدون برنامه درتسلط قدرت مبارزه می کنند،  در حالیکه این آدم ها که با تفکراوهام آمیز قرون وسطائی خويش برای احراز قدرت بيرون آمدند، ومشغول تقدیس ذهنيت های خويش اند، تا زمانیکه گذشته خود را پاک سازی و آرمانی نسازند، بنای آينده نيز تنها بر شالودهء واقعيت گذشته آنها پایه گذاری خواهد شد.  پس معلوم است که با انتخاب یکی ازاین عناصر،  سرنوشت این جامعه آنچنان که هست، ادامه خواهد یافت. حال با اتکا به گفتار پیش می رویم به سراغ اقشار جامعه مدنی نشده افغانستان.

قشرحاکم کنونی، نخستین قشرمانع شونده در جامعه مدنی نشده ما است.

ازآنجائیکه جامعه مدنی نشده افغانستان با باز دارنده های یک «جامعهء طبيعی» فرق دارد، و ما محصول روند تحول خودبخودی جوامع طبیعی نيستیم ، لهذا نخستين موقعیت قشری جامعه افغانستان به گروههای « مذهبی ، مافیای مواد مخدر، لابیست های شرکت های فرا ملی، وبرخی سودا گران » تعلق دارند؛ آنها از «وضع موجود» بسیارراضی اند. امروزآنها ازنگاه قدرت، ثروت و ازچندین جهت دیگر، موقعیت اردوگاه بالای جامعه افغانستان را احراز نموده اند. جالب است که دربرخی ازجوامع فقیرکه شبه سرمایه داری، پروسه روند سود سرمایه مالی را به دوران می اندازد، درآن جامعه؛ ارتش وتجار وابسته در راس قدرت حاکمه و رشد ناموزون قرارمی گیرند، ولی درافغانستان تا هنوزنظامیان بصورت قشر واحدی در راس مافیا و قدرت حاکمه بصورت علانی قرارنگرفته اند. علت آن ضعف قشری و ناهمگونی در ساختارنظامیان است. به نسبت همین ضعف اقتصادی است که، درافغانستان الیگارشی ارتش و مالکین بزرگ کمتر دیده شده است.  درافغانستان کنونی قشر حاکم از نگاه سیاسی از دوجهت بهره ور این نظام است
اول : اینکه حفظ منافع آنها با سیاست های استعماری وامپریالیستی گره خورده است.
دوم : اینکه سیاست های امپریالیستی ازعدم آگاهی مردم این حوزه استفاده می برند، رنسانس کاذب اسلامگرایی کنونی که به اوج خود رسیده است، نتایج همین سیاست های استعماری است. مذهبیون سیاسی افغانستان نیز دراین برهه سیاه تاریخ این کشور، وسیله عملی این سیاست قرار گرفته اند. آنها موجب سیاه روزی مردم ما می باشند. ازهمین جهت تقريباً درافغانستان کنونی،  همهء هيئت های حاکمه و اعوان و انصار و نان خوران و حواشی شان دراين اردوگاه جای می گيرند و؛ تا زمانیکه «وضع موجود» "رونسانس کاذب مذهبگرایی" کنونی که به کمک سیاست های استعماری جامعه جهانی استوارگردیده است، و درهم نريزد، اين اشتراک منافع مذهبی، همچون چسبی اجتماعی آنها را بهم می چسباند و درکنارهم نگاه می دارد. لهذا نخستین قشرفرمانروای کنونی افغانستان با این ائتلاف سیاست های استعماری در این حوزه بافت خورده؛ همچنان این قشردرافغانستان درحال جذب مشتری بيشتر برای متاع خويش است. از همین جهت بازنمودن برخی از نهاد های فرهنگی دینی درافغانستان لانهء، برای جذب بیشتر قشرمذهبی است.

دومین قشردرجامعه مدنی نشده افغانستان « اصلاح طلبان» اند.

اعضای این قشرکه برخی ازآنها تحصیل کرده گان مقام جو اند، ذهنیت شان محصول سیاست شبه سرمایه داری جامعه جهانی است. کارآنها از یک دهه پیش درافغانستان براه افتاده است. برخی ازآنها خود را پراگماتیک می نامند، ولی استفاده مقوله «اصلاح طلبان» ازنگاه جامعه شناسی، به آنها صدق می کند. مشخصات اصلی اين افراد، آن است که نمی خواهند «وضع موجود» کلاً بهم بريزد و روابط و ضوابط حاکم دگرگون شود. اما به دلايل گوناگونی، می کوشند تا آن را به زعم  خودشان «اصلاح» کنند. از جمله، يکی از دلايل شان می تواند نا رضايتی از وضعيت خودشان درداخل دستگاه حاکمه «وضع موجود» باشد. این افراد درحقیقت ماشین به کارافتیدهء قشراولی را رنگ وروغن میدهند.
این قشرنامؤثر برای  مدنی شدن که دراردوگاه قدرت حاکمه قرار دارند، هنگامیکه از زمين و زمان افغانستان در بیش ازیک دهه، باران سيل آسای امکانات جامعه جهانی و فعاليت های سياسی و اقتصادی جاری شد، به جای اینکه بفکرتشکیل هستهء اساسی یک اپوزیسیون دگراندیش ومدنیت آمیزباشد و ازشرایط و قدرتی که دارد به نفع اپوزیسیون آینده کشورکمک کند، برعکس تبليغات منفی برای حذف رقيبان و تبليغات مثبت برای به فروش رساندن فکر خود بشدت جريان داد. حتا در وقتی که طرح های همکاری وستایش  وبازگشت وحشت طالبان روی دست است، دهن خود رابسته است.
براستی مشکل جوامع مدنی نشده درآن است که فعال سیاسی و مدعی روشنفکر بودن در آن، وسيله ای برای سنجش صحت و سقم ادعا های فعالیت سياسی خود ندارد، و نمی توانند تضمينی برای اجرای وعده های بدهد که در ماهیت اپوزیسیون است. برخی از افراد آنها براحتی می توانستند هرشعار و وعده ای را که مقبول جماعت باشد بدهند،  اما چون به قدرت و مادیات دست يافتند،  هيچ تعهدی نسبت به آرمانهای گذشته خویش از خود نشان ندادند و شاید حتی حس هم نکردند؛  و چنان وقيح بودند که براحتی اعلام کردند که: «خدعه کردم تا زمامی قدرت را در دست گيرم». همانطوریکه در پیش ذکر شد، این پدیده زاده جامعه مدنی نشده است که به چنین حقه بازی ها میدان میدهد.
بهرحال، برخی از این قشر"اصلاح طلبان" به دليل دورافتادن از قدرت و چه به لحاظ بهره نبردن از شبکه های توزيع ثروت ؛ آنچنان که هست، باید ادامه پیدا کند. آنچه اين گروه را بهم پيوند می دهد، همچنان «وضع موجود» است و در نتيجه، آنها می خواهند اطمينان يابند که بی کله گی های سردمداران رژيم موجب ازهم پاشی سيستمی نشود که، آنان از آن نفع برده اند

چند موضوع دیگر قابل تذکر می باشد بعدازجنگ جهانی دوم وآغازپروسه شبه مدرنیزم درجهان محروم، یکی از معضله برخی ازکشورهای فقیر، نقش قشرتحصیل کرد گان است. ازآنجائیکه زیادتراین قشرعاری از آرمان روشنفکری اند، تعدادی از آنها بعد از مدتی سرگردانی سیاسی، بخاطر قدرت طلبی وسیله سیاست های استعماری و بیگانه قرارمی گیرند
درافغانستان نظربه ساختاراقتصادیی که دارد، این قشرنقش عمدۀ دررأس دستگاه اداری افغانستان داشته و دارند. اردوگاه سیاسی این قشردردهه سیاست جهان شمول ازاعضای حزب دموکراتیک خلق و پرچم گرفته،  تا ازجریان جوانان مترقی" شعله جاوید"، ساما، حزب اسلامی وجمعت اسلامی وغیره سازمانهای سیاسی راست وچپ دهه چهل خورشیدی اند. این قشردرسرنوشت سیاه روزی سیاسی نیم قرن اخیرمردم افغانستان مستقیم دخیل بوده است. قرارنوشته محمد ابراهیم عطایی، در کتاب : نگاهی مختصربه تاریخ معاصرافغانستان، ( ۱۳۸۳) : خورشیدی ، ترجمه دکتورجمیل الرحمن کامکار. کابل. برگ ۴۵۵ که..." یکی ازعادت زشت نجیب این بود که اکثرآ خود را در کارهای بی خاصیت مصروف می ساخت، که یکی آن احزاب نام نهاد وبی خاصیت او بود که مصارف آن ازطرف وزارت امنیت دولتی پرداخته می شد. اعضای آن خریده می شدند و نتیجهء آن چیزی غیر از توسعه انارشیزم نبود. غیر از حزب وطن که همان حزب دموکراتیک سابق بود واکنون خاصیت را ازدست داده بود، رهبران تمام احزاب در وزارت مقرر می شدند و به هرکدام یک تولی ویا کندک داده میشود واین کندک وتولی عسکر نداشت، معاش آنانرا همین ها (رهبران) می گرفتند. احزاب مذکوربه این شکل بودند:
۱ - حزب وطن ( حزب دموکراتیک خلق سابقه).
۲ - سازا ( سازمان انقلابی زحمتکشان) رهبرآن محبوب الله کوشانی بود.
۳ - سزا (سازمان زحمتکشان افغانستان) رهبر آن حمدالله گران بود.
۴ - حزب اسلامی مردم افغانستان، رهبرآن عبدالستار سیرت بود.
۵ - حزب عدالت دهقانان افغانستان، رهبرآن عبدالحکیم توانا بود.
۶ - حزب همبستگی مردم افغانستان، رهبر آن سرور نورستانی بود.
۷کجا ( حزب کارگران جوانان افغانستان) رهبرآن عبدالعزیز تره خیل بود.
۸اتحادیه ء انصارالله، رهبرآن صفرمحمد خادم بود.
۹ - مجمع رستگاری ملی افغانستان، رهبر آن پوهاند اصغر بود.
به قضاوت عطایی این احزاب نزد مردم منفورترازحزب وطن بودند.
جالب است ، نيروهای اصلاح طلبان کنونی که درميانهء اين دو، قشرحاکم واپوزیسیون بصورتی دائمی در حال نوسان هستند، گاه به يکی متمايل می شوند و از ديگری شماتت می بينند و گاه راه معکوس را می پيمايند و زمانی هم در برابر هر دو قشرموضعی مشابه می گيرند و، اگر دست اش برسد و توان آن را داشته باشد، خواهد کوشيد تا «کوتاه ترين راه» را بروند و در حوزهء فعاليت های اجتماعی ، سياسی هم هيچ راهی کوتاه تر از فريبکاری در مرحلهء نخست و اعمال زور در مراحل بعدی وجود ندارد. لهذا، کوشش برای در دست گرفتن ماشين حاکميت و دولت و قدرت قاهرهء نظامی و مسلح آن نيز جزئی از همين بازی بشمار می رود. ازهمین خاطر قشراصلاح طلبان می کوشیدند تا قشرحاکم بماند و آنها ازقدرت وحاکمیت بهره ببرند.

اردوگاه اپوزیسیون بی شکل، سومین قشر درجامعه مدنی نشده افغانستان

مشکلاتی که اپوزیسیون کنونی افغانستان با قشرحاکم و اصلاح طلبان دارد، دراینجا است که؛  بین خود اپوزیسیون دگراندیش افغانستان درکارآورد های اجتماعی، اتفاق نظری وجود ندارد. دراين اردوگاه اغلب اوقات ميزان تفرق آراء وعقايد بيش ازهرگونه اشتراکی است. حتی وقتی هم که اميدی برای تغيير وضع موجود پيش آيد، بجای تمايل به وحدت درمبارزه،  هرگروه،  به سودای اينکه «وضع جديد» مطلوب خود را به تخت بنشاند، ديگر گروه های دگرگونی خواه را رقيب خود ديده و می کوشد تا آنها را از صحنه بيرون کند و،  بدين سان،  در اين لحظات نيز تمايلات حذفی و منفی در ميان اين گروه ها با شدت عمل می کند.
حال،  اگر صادقانه به صحنهء سياسی جامعهء اپوزیسیون افغانستان بنگريم،  تشخيص اينکه ما به کدام از اين گروه ها تعلق داريم چندان مشکل نيست؛ همانگونه که تشخيص جايگاه هر چهرهء سياسی که در صحنه حاضراست و فعاليت می کند نيز کاری ساده است. بخصوص که اغلب فعالان سياسی از اينکه مردم بدانند که آنها به کدام اردوگاه تعلق دارند، ابائی نداشته و خود تعلق شان را به اردوگاه سياسی مطلوب خويش اعلام می دارند.
اما آنچه موضوع را پيچيده می کند، استدلالاتی است که برخی از اعضای اپوزیسیون برای نشان دادن اينکه مواضع اش درست و برحق است مطرح می سازند؛ چرا که می خواهند با «يارگيری ِ» هرچه بيشتر،  پايگاه اجتماعی خود را گسترده تر و قوی تر سازند، زيرا می دانند که در کار فعاليت های سياسی کلآ اين مردم اند که آيندهء سياسی کشورشان را در بلند مدت تعيين می کنند، چه بصورت استفاده از مجاری سنتی يا قانونی، چه با دست زدن به تظاهرات مسالمت آميز، چه درشکل فعاليت های خشونت آمیز،  و چه درقالب شرکت درانتخابات.
اگر نيک بنگريم می بينيم که درصحنهء فعاليت سياسی افغانستان هم استدلال ها و هم توجيهات هرگروه مانند آگهی تجارتی يک شرکت تجارتی را دارد که می خواهد تا «جنس» خود را به مشتريان هرچه بيشتری بفروشد. بعبارت ديگر،  منظور و نيت هر فعال سياسی در سخنرانی ها و نوشته ها و کنش هايش جلب مشتری هرچه بيشتراست. درهمين نگاه کلی به سپهرسياسی قشر اپوزیسیون می توان ديد که اپوزیسیون با دو نوع مبارزهء سياسی روبرو هستند:
نخست مبارزات در درون قشر اپوزسیون برای اتحاد وتفاهم فرهنگی و ديگری مبارزهء کلی بين توده های مردم.
دراجتماعات افغانهای بیرونمرزی،  هر فرد بعنوان يک واحد اجتماعی است، برخی از این افراد دارای منافع و باورهائی مذهبی اند و به دنبال آن اند که منافع خود را حفظ و گسترده کرده و به کمک باورهای خويش جامعه را برنگی درآورند؛ که دوست دارند. باید فعالان سياسی و فرهنگی بکوشند به مخاطبان بقبولاند که منافع تو درهمانی تفاهم ورشد فرهنگی همهء ماست. ما به مثابه اپوزیسیون می توانیم با شرکت تو، جامعه ای بسازیم که تو درآن راحت و مرفه باشی و ارزش ها و باورهايت را زيربنای ساختار فرهنگ آن کنی. تشخيص ندادن اينکه آنچه يک فعال سياسی می گويد به کدام يک از اين دو نوع مبارزه بر می گردد می تواند موجب تعبير و تفسير غلط و نتيجه گيری نادرست شود.

ونکتهء آخری این است که متاسفانه درافغانستان درقرن بيستم ما شاهد اين واقعيت تلخ هم بوده ايم که «حاملان ايدئولوژی» نيز ظاهراً دست به ايجاد حزب سياسی زدند و بقدرت رسيدند. دربین استقرارسيستم «تک حزبی» و «بی حزبی» تفاوت ماهوی ويژه ای وجود ندارد.
سيستم تک حزبی حتی جامعهء مدنی را،  رو به نابودی می برد و درهای «جامعهء باز» را می بندد تا در پشت ديوارهای حکومت ايدئولوژيک خود، دمار از روزگار مردم ستمزده در آورد. در سیستم تک حزبی عقايدهء سياسی در«جامعهء» همواره، يکه خواه و حذف کننده است و تحمل تکثر عقيده و آزادی بيان را ندارد. به عبارت ديگر،  سياست جامعهء مدنی نشده بر بنياد ايدئولوژی عمل می کند. چرا که ايدئولوژی آفرينندهء خودی و غير خودی، سرکوبگر غيرخودی،  و از بين برندهء رنگارنگی های جامعه است. پدیده ای که در کشور فقیرافغانستان عملی گردید و بد نيست که ما ، بعنوان معترضه، به اين نکته هم توجه داشته باشيم.

با عرض حرمت، تورنتو مارچ ۲۰۱۴

***



Montag, 24. Februar 2014

رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان در خاطرات . . .


پرتو نادری 

         
                                  پرتو نادری         

سوم حوت، رستاخیز کابل

شوروی‌های متجاوز چهره بدل کرده بودند. شاگرد وفادارحفیظ الله امین! رهبرکبیر، تره کی ! را با فشار بالشتی بی آن که پیاله آبی برایش بدهد به جهنم فرستاده بود و خود با شعاردروغین« مصونیت، قانونیت وعدالت» بر اریکه بود که به وسیلۀ نیرو های شوروی  شام‌گاهی ششم جدی 1358 تیرباران گردید.
کارمل، افراسیاب وار همراه با انبوهی از سپاهیان دشمن از آمو گذشت:
دیروز در کنارۀ رودی
افراسیاب حادثه را دیدم
از آب‌های تیره گذر کرد
اما دیگر مباد
کز های های گریۀ رستم
کاووس را به خنده لبی آشنا شود!
آزادی، شرافت و ایمان  در چهار راه های شهر برصلیب بود  و زبان اعتراض  با تیغ سرخ و خونین
« انترناسیونالیسم پرو لتری» بریده در گلوگاه.
کابل قلب تپندۀ کشور یک بار دیگر عبور  شاه شجاع را در سیمای کارمل در خیابان ها با شگفتی تماشا می کرد.ابر های بغض آسمان را پوشانده بود و سربازان شوروی چنان ارواح خبیثه در کوچه ها و پس‌کوچه های شهر کشیک می دادند تا مبادا چراغی از بیداری در خانه یی افروخته شود و زمزمه یی از ارغنون آزادی سکوت سنگین و هولناک شب را بشکند.
سیاهی خیمۀ بویناکش را بر هر کران بر افراشته بود و کلاغان فرا رسیده از دشت های زبونی وبرده گی بر سپیداران نام و ننگ لانه آراسته بودند و قار قار صدای شان خواب کودکان شهر را برمی آشفت. شط ذلیل سیاهی جاری بود، با این حال چیزی در درون سیاهی در حال تکوین بود و آن چیز نور بالنده گی و آزاده گی بود.
شب سوم حوت 1358 خورشیدی بود، هر چند خورشید خود در زنجیر بود و اما آن هستی در حال تکوین به انفجارخورشیدی بدل شده بود. انفجار خورشیدی در کهکشان یک قیام بزرگ که تاریخ را به تحسین بر انگیخت.
شهروندان کابل قیام کرده بودند. آن‌هم نه در برابر یک دولت، بل در برابر یک ابر قدرت جهانی!
قیام آغاز شکوهمندی داشت:
الله اکبر!
         الله اکبر!
                   الله اکبر!
نعرۀ تکبیر از کورۀ داغ سینه ها چنان آذرخشی بر می جهید و به جنگ اهریمن می رفت تا مبادا او راه آسمان آزادی و ایمان را دریابد!  نعرۀ تکبیر با پژواک‌های نوری خویش آسمان را به هاله یی از نوربدل کرده بود. کابل سراپا حنجره شده بود. حنجره یی از ایمان و آزادی و دژخیم ساطور به دست شب، نمی دانست که نخست کدام یک از حنجره ها را بدرد تا صدای نعرۀ تکبیر خاموش گردد. صدا ها چنان جویبار های روشن نور باهم در می آمیختند و به شط جلیلی بدل می شدند.
به خاطر بیاوریم، اگر ما به خاطر نیاوریم تاریخ به خاطر خواهد داشت که تا قیام سوم حوت 1358 خورشیدی زمانی در کابل به راه افتاد که هنوز این همه  تنظیم جهادی در آن سوی مرزها در ایران و پاکستان، نامی و نشانی  نداشتند. قیام ها در کابل ودر دهکده‌های کشور قیام‌هایی بودند خود انگیخته. مردم خود به پا بر خاسته  و سر برسر آزادی ، دین و سرزمین خویش کرده بودند.
 قیام سوم حوت در کابل چنان طلیعه یی بود که از طلوع خورشیدی خبر می داد. خورشید مقاومت سراسری مردم. بدون تردید شهر وندان کابل درامرجهاد و قیام کشور از پیشگامان و پیش‌قراولان اند. پیش‌قراولانی که پس از پیروزی تنظیم های جهادی بر نظام دکتر نجیب نه تنها خونین ترین روزگار را پشت سر گذاشتند؛ بلکه پیوسته شلاق اهانت  و تکفیر بر فرق آنان فرو می آمد.
کابل زادگاه رستم است و رستم نمادی از آزادگی و استقلال، که پیوسته دشمن راسر بر سنگ نا امیدی و شکست کوبیده است. در این سرزمین هیچگاهی آب به راحتی از گلوی دشمن فرو نرفته است.
دیروز شاه شجاع و انگلیس درهم کوبیده شدند و امروز کارمل و شوروی. نباید چنین پنداشت که شهروندان کابل حاکمیت تره کی و امین را پذیرفته بودند؛هیچگاهی چنین نبوده است. آن دو بدنام تاریخ ، آن دو هتلر کیش که نفرین همیشه گی تاریخ را با خود دارند نیزمورد غضب مردم و نفرت مردم قرارداشتند.
 قیام چنداول، قیام افسران بالا حصار و دهها یورش مسلحانۀ دیگر، پخش شبنامه ها، حمایت از چریکان شهری همه و همه گواه بر ضدیت کابل و کابلیان در برابر نظام استبدادی تره کی – امین است.اگر قیامهای چنداول و افسران بالا حصار را ترکی و امین با وحشیانه ترین شیوۀ آن درهم کوبیدند، خانواده های زیادی را به خاک وخون نشاندند و بخشی از شهر را به آتش کشیدند؛ ولی از میان آن همه دود وخاکستر ققنوس ایمان و آزاده گی رو سوی آسمان کشور به پرواز در آمد.
در قیام حوت، شهروندان کابل یک سلاح داشتند و آن نعرۀ تکبیر بود و شورآزادی. مردم به خدا اتکا داشتند و این اتکا بزرکترین نیروی بود که آنها را با هم پیوند می زد.
نعرۀ تکبیر از حنجرۀ کابل بلند بود و اما در آن سوی از حنجرۀ کبود مسلسل ها نعرۀ مرگ بر می خاست. نعرۀ تکبیر  فریاد زنده گی بر انداز مسلسلها به هم می آمیخت و کابل را به شهر حماسه وخون بدل می کرد.
 صدای شوم مسلسلها بلند وبلند تر می گردید و حنجره هایی یکی پی دیگر به خاموشی مرگ کشیده می شدند.تبسم ابلهانه یی از غرور و پیروزی بر لبان دژخیمان نقش می بست؛ ولی سر انجام این صدای مردم بود که به گفتۀ شاعر غلغله بر گنبد افلاک افگند و مهر پیروزی خود را بر جبین روزگاران کوبید.
صدا صدای برگشت و صدای خاموشی نبود، صدای نعرء تکبیر کابلیان چنان در اقصای خونین قیام پیچید و پیچید که دریای از حماسه کران تا کران کشور را فرا گرفت.
دیری نگذشته بود که دختران مکاتب کابل صدای ایمان وآزاده گی خود را بلند کردند و مکاتب شهر را به سنگر خونین مقاومت بدل ساختند.
این بار نیز گلوگاه مسلسل دشمن داغ گردید. ناهید  و دیگران چنان شمشاد های نو رسته با تبر حادثه  از پای در آمدند. به خاک و خون غلتیدند.  
 با این همه بیداد، باغستان زنده گی از پویش و رویش باز نمی ایستاد و مادر میهن کودک آزادی و قیام را از پستان پاکیزۀ ایمان و شجاعت شیر می داد و جوانانش را دسته دسته  به سنگر می فرستاد.
شورویها رانده شدند. شکست خورده ، شرمسار و زبون. متجاوز را عاقبتی جز این نیست.ابر قدرتی ابتر شده بود و ارتش سرخ داغ شکست را پذیرفت.
گویند آخرین جنرال شوروی آن گاه که از پل حیرتان گذشت با سلاح کمری خویش به سوی افغانستان گلوله یی را شلیک کرد.چه امری او را به این کار وا داشت جز عقدۀ بزرگ شکست و نا امیدی. شاید او با آخرین شلیک خویش سینۀ آروز های سیاه خویش را شگافت.
آری چنین بود فرجام شورویها در افغانستان .مجاهدان آمدند با پرچم های سبز. گویی رنگ سرخ جایگاهش را به رنگ سبز داده بود. تبسمی بر لب مردم  رنگ می گرفت؛ اما این تبسم هنور کاملاً رنگ نگرفته بود که  سیلابی از اشک و خون در هر کوی و بر زن جاری گردید.
قدرت طلبانی چند در کمین نشسته بودند وبر هرچه انسان ، هستی  و زنده گی بود آتش گشودند.
کابل به تعبیر شاعر اگر دیروز یک شهر شهید داده بود و در هوای عدالت اسلامی آن همه بی عدالتی و مصیبت را ایوب  وار تحمل کرده و در خت شکیبایی را با اشک و خون خود سر سبز نگهداشته بودند، امروز چتر مصیبت دیگری را بر فراز سر دارند.
مردم امروز دسته دسته شهید می دهند، قافله قافله کوچ می کنند، تاراج می شوند و جای خانه جز تل خاک و خاکستر چیز دیگری در اختیار ندارند.مکتب و دانش‌گاهی نیست. دانش‌گاه‌ها میدان نبر های خونین است. مدارس را بسته اند.
کودکان من می دانند
که بر تخته سیاه مکاتب
با تباشیری از آتش
الفبای ویرانی را نوشته اند
و باران سرخ فاجعه
باغچۀ ترانه های مکتب را
از شگوفۀ سکوت
                      لبریز کرده است
کودکان من می دانند
مکتب توزینه ییست
رها شده در جنگل کبود تفنگ
مکتب تبعیدی حقیریست
                               در جزیرۀ تانک
مردم راملحد نام داده اند. گاهی رهبر متفکری می  گوید که شهر را باید از ریشه بر کند و جای آن شهری آباد کرد، آن سان که مجاهدان می خواهند. آنها به راستی شهر را از جای‌گاه بر کندند ؛ اما هنر گذاشتن سنگ روی سنگی را نداشتند. گویی آنها برای آبادانی نه ؛ بل برای ویرانی به کابل آمده اند. نه نظام  بر جای ماندند و نه دیوار. نظام از نظر آنان کمونیستی بود واما دیوار ها چرا؟ شاید فکر می کردند که همۀ دیوار های جهان دیوار برلین است . چقدر ساده می اندیشند که دیوار برلین را آنان از ریشه بر کنده اند، شاید هر دیواری را در کابل دیوار برلین می انگاشتند و از پای در می آوردند!
دیوار بر اندازان تاریخ دیوار هستی مردم و خانواده ها را نیز از ریشه بر کندند تا میدان جنگ‌های خونین را فراختر سازند.
کارمندان دولت؛ دانش‌گاهیان، شاعران، نویسنده گان، روزنامه نگاران همه و همه بقایای رژیم نام یافتند. بقایای رژیم کمونیستی. خود برسر چوکی و قدرت جنگ می کردند؛ اما آن چه را که بقایای رژیم می انگاشتند عامل جنگ می دانستند.
چرا چنین پندارهای نا درست پدید آمد؟ شاید تنظیم های جهادی و اندیشه وران آن‌ها نمی دانستند که در میان مردم و دولت تفاوت بزرگی وجود دارد.
مردم دولت نیستند، همان گونه که دولت مردم نیست. دولت ها در دموکراتیک شکل آن نمایندۀ مردم است که با ارادۀ آنها پدید آمده باشد. در حالی که درمشرق زمین پیوسته دولت ها هیچگاهی ممثل واقعی ارادۀ مردم نبوده، حتی در مقابله با مردم قرار داشته و دشمن انان نیز بوده اند. دولت دست نشاندۀ شوروی در افغانستان دشمن مردم افغانستان بود. در چنین وضعی چگونه می توان  یک شهر را بقایای رژیم خواند!
دولت ها چنان قف روی دریا پدید می آیند و نابود می شوند؛ اما این مردم است که چنان جریان دریا پیوسته بر جای می ماند. دولت یک نظام است. وقتی نظامی از هم می پاشد اجزای متشکلۀآن از حوزۀ مفهوم دولت بیرون دمی شود چه رسد به مردم که اساساً بخشی از نطام دولت نیستند.
آن‌هایی که شهریان کابل را بقایای نظام دکتر نجیب می دانند، مگر فرامش کرده اند که یکی از عمده ترین عامل سقوط  نظام اوهمین مردم کابل بوده است.
اگر از گذشته ها هم که بگذریم در همین تاریخ معاصر هیچ دولتی بدون حمایت مردم کابل راه به جایی نبرده است. مردم کابل در سقوط نظام‌ها نقش بزرگی داشته اند. هیچ نظامی را نمی توان به یاد آورد که بدون همکاری و پشتیبانی مردم کابل ریشه در زمین زنده گی دوانیده باشد. آنهایی که به هر نامی با شهریان کابل  به ستیزه بر می خیزند در حقیقت ریشۀ خود را بر می کنند.
................................................................................................................. 
امروز سوم حوت است 


هموطنان ، خوانندگان محترم، امروز سوم حوت است.   برای کسانی از باشندگان کابل ، که در ماه حوت سال 1358 خورشیدی دورۀ طفلیت را سپری نموده بودند واکنون در قید حیات استند، سوم حوت رویدادی را به یادشان می آورد. برای جوانان و میانه سالهای آن هنگام، وبه ویژه آنانی که  روز سوم حوت، رویداد ها را به چشم سر دیدند، سوم حوت به قدر کافی خاطره ها را به یادشان می آورد.
 می دانیم که  پیش از تاریخ شش جدی 1358 ، قوای شوروی شروع به حمله نموده و  وارد افغانستان می شد. در شام شش جدی حفیظ الله امین سفاک را به قتل رسانیدند. زیرا آن آدم بی رحم وگروه همارانش دیگر نمی توانستند طوری که منافع شوروی تقاضا داشت، حکومت کنند. پس با موافقت او قوا وارد افغانستان شد. روسها خودش را کشتند. چندتن از همکارانش را هم زندانی کردند که بعدتر معدودی از آنها را نیز کشتند. حکومت را سپردند به ببرک کارمل  وپرچمی ها . ببرک  یکی از چهره های شناخته شده در وفاداری به اتحاد شوروی بود. بعد از آن کاری کردند که امین مقتول ومعدوم ومنفور را مزدور امریکا جا بزنند و تجاوز عریان شوروی ، دست نشاندگی ببرک کارمل وپرچمی ها را " مرحلۀ دوم انقلاب". دیده درایی دیگری هم کردند.  گفتند که قوای خارجی بالای افغانستان تجاوز می نمود. برای جلوگیری از آن قوای شوروی خواسته شد.
به این ترتیب کارمل به جای امین نشست. نجیب به جای اسدالله امین . همانطوری که اسدالله امین به جای قاتل وجانی مشهور اسدالله سروری نشسته بود. با آوردن ببرک کارمل، اسدالله سروری به جای داکتر شاولی معاون وهمکار جنایات امین،  به حیث معاون کارمل  به جای او نشست. ماشین به حرکت افتاد. خونریزی دامنه دار شد. در همه ولایات مردم می دیدند که قوای متجاوز آمده است. بگیر وببند ادامه یافت. کارمل به زودی لقب شاه شجاع روسی را گرفت. زیرا قرن پیش انگلیسها  شاه شجاع را با قوای خود آورده و در قدرت نصب کرده بودند.
 یاد ما نرود که شاه شجاع انگلیسی را مخالفین تجاوز انگلیسها کشتند. اما شاه شجاع روسی را خود روسها بعدتر اذیت کردند . مخصوصا در زمان گورباچف که دیدند این دلقک به آنها زیان رسانده وبه دورۀ برژنفی تعلق دارد، چند وقت با توهین وتحقیر او را در ماسکو نگه داشتند،در حقیقت زنده در تابوت ماندند ودر حقیقت شکنجه کردند.
رژیم دست نشاندۀ ببرک، دستگاه مخوف شکنجه گر وآدمکش خاد، رادیو ها ونشریات شوروی وکشورهای  تحت الحمایه اش، تبلیغ می کرد که مردم افغانستان را قناعت بدهند که قوای شوروی  به زودی برمی گردند. ولی هم خودشان وهم مردم افغانستان می دانستند که این دستۀ شیاد ،مزدور ، لفاظ ومحیل بدون قوای متجاوز نمی تواند حکومت کند. اگر چندی پس از خروج قوای در زمان نجیب حکومت کردند، آن خرابی ها وبی سرو سامانی های تنظیم های جهادی وکوهی از سلاح ومهمات نظامی و مشاورین روسی بود که به عمر لب گور ادامه دادند.
بلی مردم افغانستان تجاوز را می دیدند ومی دانستند که گپ از چه قرار است. نتیجه آن شد که در کابل چند شب پیاپی مردم به شعار مقدس الله واکبر پناه برده وبا فریاد کردن آن همبستگی ومخالفت خود را نشان دادند. چند شب چنین سپری شد. تا همه جای شهر کابل ضرورت قدم ماندن وابراز نفرت خود را در روز روشن حس کردند . روز جمعه سوم حوت  مردم از هر سوی به طرف داخل شهر حرکت کردند. شعار مرگ بر ببرک کارمل  ومرگ بر متجاوزین در شهر طنین انداخت. روسها اول کوشش کردند که با پرواز طیارات نظامی مردم را بترسانند ولی مردم شعار می دادند وبه شهر می ریختند. بدون حمل سلاح.
حوالی ظهر ، قوای نظامی وامنیتی  که خادیست ها بودند ،در چند جای ،  بالای مظاهرۀ مردم بی دفاع ومخالف تجاوز ،حمله ور شدند. تعدادی کشته شد و تعداد دیگر زخمی . مارهای زخمی بدتر و سفاکتر از دوران امین به تلاشی  خانه و توقیف تعدادی از مردم  دست زدند .
سوم حوت که می رسد ، این رویداد  را به یاد می آورد.
بلی، کارکنان رژیم دست نشانده که دیروز تحمل آن را نداشتند  تا ببیینند که محمد داود خان رئیس جمهور، در بارۀ مظاهره  وشرکت در مراسم دفن میر اکبر خسیبر، در بارۀ ایشان چه تصمیم می گیرد، کودتای سیاه روز 7 ثور را انجام دادند، رهبران طمطراقی،  شعار باز و نا دمکرات که در وقت پادشاهی محمد ظاهرخان، از فرط شعار دادن دهن پاره می کردند، ومظاهره داشتند، تحمل مظاهرۀ مردم شهری را نداشتند که در داشغال قوای بیگانه بود.
سوم حوت، وسرکوب آن از طرف پرچمی ها ، لکۀ ننگ ابدی بر جبین آنها نشانده است. مظاهرۀ سوم حوت ، افتخار را نصیب مردم مخالف و شهدا وزخمی های آن نیز نموده است. جای صد افسوس دیگر نیز بر رهبران طمطراقی و زنده ماندۀ آنها است که با وجود سالها حیات درخارج، مطلع بودن از جنایات خود، ودرحالی که پای در لب گور دارند، سرکوب های خونین،جنایات ، وطنفروشی، وآسیب های خود را که به وطن رسانده اند، قبول ندارند. در عوض آن کوشش بیهوده کرده اند که خود را در پشت وضع بد دیگری که تنظیم ها وطالبان ویا حکومت کرزی وخارجی های دیگر انجام داده اند، پت کنند. ولی جنایات آنها کجا پنهان می شود. خون های که در سوم حوت ریختانده اند، حتی به تنهایی دست نشاندگی ، افراد زبون  ومستعد مزدور شدن، ومحکومیت آنها را ثبت کرده است.
امروز هر قدر نشریات خادیست ها واعضای سابق کی جی بی ، نوشته کنند واز لفاظی ها استفاده کنند، دشنام بدهند، آن لکه از حیات سیاسی واقعی ایشان پاک نمی شود.

..........................................................................................
نصيرمهرين

پیرامون موضع جناب حامد کرزی
                              در قبال ترور


                                                         ملاعبدالرقیب تخاری

پس از ترور ملاعبدالرقیب، جناب کرزی واکنشی نشان داد که می شود آن را یک سند دیگر از رویکرد های " طالبان" دوستی وی برشمرد. رئیس جمهور او را " شهید راه صلح " نامید. " تحریک اسلامی " یا نهادی را که طالبان در آن تجمع یافته اند، به همان نامی یاد نمود که خود آنها آنرا علم نموده اند.  درعمل نیز به تشییع جنازۀ او از طرف حکومت چنان رنگی داده شد، که مراتب دوستی را به اثبات رسانید.
 انتقال او به کابل واز کابل با طیارۀ هلیکوپتر به تخار.در آنجا هم گرفتن امنیت مراسم تدفین رسمی همه وهمه حاکی از چنان موضع گیری اند.
 ایرادی که بر جناب کرزی وارد می شود، این هم است که : " تحریک اسلامی طالبان " هرگز، دولت کنونی، قانون اساسی و پارلمان و قوانین مختلفۀ دیگر  آن را نپذیرفته وبا یک صدا آلرتانیو" شرعیت " طالبانی را سرداده است. در قبال صلح خواهی های دولت نیز از همین پایگاه موضع گرفته و در عمل با توسل به سلاح مرگبار انتحاری مقابله نموده است. پس درست نیست که مقتولین آنها را شهدای راه صلح بنامد. ممکن است او قربانی اختلافات داخلی شده باشد. ممکن است، یک تن از مخالفین پیشینۀ او فرصت را مناسب یافته و دست به قتل او زده است. راه درست این بود که جناب کرزی ( البته درمقام رئیس جمهور) از چنان موضعگیری های شتابناک حذر می نمود. چنان موضعگیری مانع این نمی شد که به محکومیت کلیه اشکال ترور بپردازد.
اما، دیدار با سیری ازموضعگیری های رئیس جمهورکرزی نشان می دهد که در مقام رئیس جمهور در کشوری که بزرگترین چالش در آن بی امنیتی های حاصله از مواضع تروریستی است، با کانون چنین درد سر آوری های خطرناک  ومرگبار، همسویی وهمنوایی داشته است. حادثۀ انفجار در وزیر اکبر خان را که چندی پیش رخ داد به یاد بیاوریم. در آنجا رئیس جمهور تعلل معنی دار را به نمایش گذاشت. به آزادی لجبازانۀ زندانیان خطرناک تشخیص شده، مبادرت ورزید. واین همه، نارضایتی  بسیاری را در بر داشته است که در چهرۀ محکوم نمودن برادر خوانده گی اش با طالبان همه جا ورد زبان است.
هنگامی که رئیس جمهور کرزی مدعی می شود که ملا عبدالرقیب رویکرد صلح آمیز داشته است! چرا به عنوان رئیس جمهور چنین کشوری داغدار از خشونت و انسان کشی های روزمره، برای مردم از جزییات اطلاعات خویش به موقع سخن نگفت. و این درحالی است که همه روزه سرزنش می شود که کجای طالبان مظهر حد اقل صلح است که به ستایش آنها می نشیند.
در این محدوده، سخن دیگر با او این است که  این همه بیگناهانی را که طالبان کشتند، چه می نامد. آیا  آنها شهیدنیستند؟ واگر ملارقیب قربانی اختلافات درونی شده است، آن نیروی شهید ساز کدام است؟ اگر همانگونه که شنیدیم ،در لحن سخن کرزی، تحریک اسلامی طالبان نهادی است که ملارقیب وابسته به آن و خواهان صلح بود!! پس تکلیف شناخت از آن تحریک اسلامی طالبان که با نام ملاعمر وصدها بدبختی ، تحجر،آدمکشی وضدیت با ترقی وتحول، ولی وابستگی به سازمان امنیت پاکستان ،گره خورده است، چیست؟
واقعیت این است که مواضع ناشفاف و بحران آمیز جناب کرزی به عنوان فردی که آرزوی رسیدن به قدرت را از طریق تکیه به نیروی خارجی داشت، در دل جریانات بیش از یک دهۀ پسین بحرانی تر شد. تا آنجا که خارجی ها را نیز شاید " به بینی رسانیده " باشد. موقف اخیر وی، در قبال ملارقیب، مظهر وضاحت یافتن چهرۀ طالب دوستی وی است که محکومیت ها وسرزنش های بسیاری را توجیه می کند.

                     

........................................................... 



                                       

رهبران حزب دیموکراتیک خلق افغانستان در 

               خاطرات جنرال عبدالقادر

  بخش هشتم                       

مصلح سلجوقی

در خاطرات سیاسی جنرال قادر پیرامون حزب دیموكراتیك، مواردی را می توان یافت که هم در خاطرات بعضی دیگر از چهره های مطرح حزب دیموكراتیك خلق افغانستان و هم در کتاب های ناقدین حزب دیموکراتیک نیز آمده اند. ازجمله در نوشته ی جناب پنجشیری ( ظهور و زوال حزب دیموکراتیک ) و نوشته ی جناب نور محمد"سنگر " كه كوبنده بر فرق جناب پنجشیری و "ظهور و زوال حزب دیموکراتیک" می زند و اورا به جرم جنایت، چاپلوسی و ترس از امین و باند امین متهم می نماید. طوری كه جنرال قادر گفته است ، خلقی ها  وپرچمی ها هیچ وقت با هم اتحادی نداشته اند.  تعاملهایی غیر منطقی و صلاح دید در بعضی از موارد ، این دو دشمن سرسخت یكدیگر را گاه گذاری به دستور شوروی ، سر یك میز جمع می نماید و نتیجه هم چنان می شود كه در هفت ثور اتفاق افتاده است .  
در  کتاب جناب پنجشیری آمده است كه حفیظ الله امین با چشمان گریان داخل سالون شد وگزارش مرگ ترون و زخمی شدن زیرك را داد. او خواهان بر كنار شدن تره كی از مقام هایش شد . در نوشته ی نور محمد سنگر پیرامون " ظهور و زوال" جناب پنجشیری می خوانیم:
" پنجشیری از جزئیات و مسایل عمده ی اختلافات میان مرحوم تره كی و ملعون امین ترسیم روشن بدست نمی دهد . "
 نور محمد سنگر از "ظهور وزوال حزب دیموکراتیک " استناد می گیرد و این گفته های پنجشیری را در نوشه اش می آورد.
" در ٢٥سنبله ١٣٥٨ جلسه ی دفتر سیاسی از سوی حفیظ الله امین در قصر دلگشا دعوت گردید. امین باچشمان اشكبار وارد اتاق جلسه شد . گزارش مرگ ترون و زخمی شدن زیرك دوتن از یاوران خود را در فضای پر هیجان تقدیم كرد و نور محمد تره كی را عامل اصلی قتل یاور خویش معرفی و پیشنهاد كرد كه تره كی از تمام مقامات حزبی و دولتی سبكدوش شود ." 
جناب نورمحمد سنگر به باند امین می تازد و امین ، پنجشیری و میثاق را متهم می كند و چنین می نگارد : " آن رهبر بزرگ ، آموزگار كبیر خلق ، روح حزب ، نابغه ی شرق ، بنیاد گذار حزب دیموكراتیك خلق ، تیوریسن و استراتیژیست برجسته ... كه امین و پنجشیری و میثاق ... برای آن مرد خوش باور و خوش قلب و كم سواد جهل كرده بودند . تا در عقب او پنهان شده ، پلان های شیطنت آمیز شانرا تطبیق كنند . در یك روز به اساس محاسبه هندسی خودشان ١٨٠ درجه تغیر می كند و آن سومنات مقدس به یك مفلوك ناتوان تبدیل می گردد و آب هم از جایش تكان نمی خورد .
پنجشیری برای تبرئه خویش شرایط آن زمان را ازقول میر محمد صدیق فرهنگ چنین توضیح میكند :" در این وقت خوف و دهشت چنان محیط را فرا گرفته بود كه هیچكس در برابر تصمیمات او ( امین ) جرأت چون و چرا نداشت." ص ٥٣ ، ظهور وزوال ، دستگیر پنجشیری ، نور محمد سنگر .
نور محمد سنگر در نوشته اش پیرامون " ظهوروزوال حزب دیموکراتیک "،از دستگیر پنجشیری ، عبدالكریم میثاق و عالمیار می نویسد . جناب سنگر آنها را  بزدلانی ترسو  دراطراف امین می گوید و حضور این سه  رادربیروی سیاسی عامل خوف و وحشت می داند. 
 وقتی بر خورد رفیق های كه سالها در كنار هم شعار روسی سر میدادند را می بینم و یا كار كرد هایشان را كه یكدیگر را معرفی می كنند ، عصبانی می شوم . باخود سر جنگ را می گیرم . با زمین وزمان در می افتم كه چرا ما چنین مردمی باشیم كه به گفته ی خود این جمع، (اینها روشنفكران ما باشند ؟!)  جای تاسف است كه هر كدام كتاب می نویسد و دیگری را به جنایت متهم می كند و گوشش بر آن دارد تا گلیم خویش را با استدلالی هر چند بی مورد و ضعیف ، از آب بیرون كشد.
داستان این كودتا اگرچه با داشتن (قومندان صبحگاه ) چندان تعریفی ندارد اما آنچه را که  قبل از كودتا می گفتند و خواسته های ایدیولوژی این جمع بوده ، بعد از كودتا فراموش شده است. این جمع به جان یكدیگر افتادند و قصر های كابل را - این طرفداران طبقه ی كارگر - سر خود تقسیم نمودند. بخوانید که جنرال قادر در کتاب خاطرات سیاسی اش علاقه مندی داوود خان را –كه شعار های کارگری هم نداده بود - به این قصر ها چگونه ارزیابی می كند :
"پرویز آرزو: درزمان داوودخان، قصر نمبریک را ندیده بودید؟ 
جنرال عبدالقادر:قطعًانه!داوودخان به هیچکدام ازآن قصرهاعلاقه نداشت.دروازه هاقفل بودند. بعد از بیست وشش سرطان، برای دو سه روز آن قصرهابرای بازدیدمردم بازبودند. بعد،دروازه هارابستندوکسی به آنجا نمیرفت. خزانهء اسعاری در قصر نمبریک بود. داوودخان خزانه را از آنجاکشیدوبه بانک ملی سپرد. پول دیگری هم که بود، به امرداوودخان به خزانه دولت داده شد."  ص 256 کتاب.
بلی رهبران طبقه ی كارگر ما از زنده گی كردن در قصر های ال یحیی بد شان نمی آمده است . حتی در همان قصر نمبر یك با گیلاسی كه روی آن «المتوکل علی الله محمدظاهرشاه» هم نوشته بوده است می نوشیدند.  بخوانید :
"امین به شدت عصبانی شد. گیلاس کریستال در دستش بود. رویش هم نوشته شده بود: «المتوکل علی الله محمدظاهرشاه». گیلاس را چنان به قهر و شدت به زمین سنگی زد که پاش پاش شد و به ذرات غیر قابل دید تبدیل شد." ص٢٥٨
همچنان درجای دیگری می گوید :"به شما گفتم که امین دو خانه ی سردارها را به من و وطنجار پیشنهاد کرد، اما ماقبول نکردیم. خودش به قصر نمبریک رفته بود. ما ترهکی را به حرمسرا برده بودیم. هر روز ترهکی با ما جنگ میکرد و میگفت: «مرا به اینجا آورده اید و بندی کرده اید.»
برنامهء امین این بود که روابط ترهکی را با طرفدارانش و با منسوبین اردو قطع کند.
ترهکی را توسط ما به حرمسرا برده بود و خودش به قصر نمبریک رفته بود. "ص٢٢٥ کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر.
و:
"پرویز آرزو: جدال بین شماوحفیظ الله امین ا دامه داشت...
جنرال عبدالقادر: جدال، به شــدت جریان داشــت. ولی من کار خود را بر اســاس باورهــای خود به پیش میبردم. او هم باور خود را دنبال میکرد. هشــتم ثور، ترهکی را باید به قصر گلخانه میبردیم. ما باید او را همراهی میکردیم. امین پیشــنهاد کرد که از دو خانه داوودخان و نعیم خان، یکی را قادر بگیرد یکی را هم وطنجار. ترهکی به حرمسرابرود. آنجا را برایش آماده میکنیم و خودش [امین] به «کوتی باغچه» میرود. ولی امین به کوتی باغچه نرفت. او به قصر «نمبریک» رفته بود.
من آن پیشنهاد را قبول نکردم. بعد از اینکه وزیر دفاع شدم گفتم که وزیر دفاع،خانه دارد. این خانه در دارالامان، نزدیک قوای مرکز اســت. من به آنجا میروم. به سوق و ادارهء قوتها هم نزدیک میشوم. وطنجار هم پیشنهاد امین را رد کرد. گفت نمیرود. گفت: اگر ما دو نفر این کار را بکنیم، مردم میگویند به خاطر خانه های سردارها این کاررا کردند. یک سردار رفت، سردار دیگر به جایش آمد."ص ٢٢٩

چشم و گوش  شان ـ این فرزندان کارگرهای انقلابی ـ  آنقدر كور شده بوده است كه به هیچ چیز دیگری جز قدرت ، اختلاف و تقسیم قصرها نمی اندیشیدند. حتی اگر دوستان به اصطلاح هم عقیده ی شان هم انتقادی داشته بودند ، نپذیرفته وبه آن توجهی ننموده اند . صحبت با كاسترو ( رهبر كوبا ) هم میتوانسته است به این جمع بفهماند كه عمل شما با شعارهای كارگری تان مغایرت دارد. از قول رهبر كوبا در "کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر در گفتگو با دکتور پرویز آرزو" می خوانیم:
" جنرال عبدالقادر: بعدازاین که قدرت راتسلیم دادم وشورای انقلابی ایجاد شد، هیاتی از افغانستان به کوبا رفت. آن سفربرای معرفی هفت ثور بود و همچنین تنظیم سفر ترهکی به کوبا.
پرویز آرزو: شاید نشست سران کشورهای عضو «جنبش عدم تعهد» بود؟
جنرال عبدالقادر: بلی. نشســت کشــورهای جنبش عدم انسلاک بود. کریم میثاق و شــاهولی رفته بودند. بعد از بازگشت، گزارش ســفر خود را به ترهکی میدادند. «فیدلکاسترو» از آنها پرسیده بود: «شما چه کارهایی را بعد از انقلاب انجام داده اید؟» کوبایی ها بعد از پیروزی، قصر ریاست جمهوری را مهمانخانه ساخته بودند و دیدار از آنجا برای همه گان آزاد شــده بود. کاسترو پرسیده بود: «شما با قصر شاهی افغانستان چه کردید؟» آنهــاجواب داده بودند: «مادروازه ی قصررابازکردیم. مردم آنجارادیدند. دوباره آنرابستیم وحالاترهکی صاحب در آنجا زندگی میکند.» کاسترو گفته بود: «خوب! پس قصر را برای خود گرفتید!» کاسترو پرسیده بود: «دیگر چه کردید؟» گفته بودند: «ما همهء زندانیها را آزاد کردیم و دوسیه ها را سوختاندیم!»
کاسترو گفته بود: «خوب! پس تاریخ را سوختاندید.» این گپ او بسیار معنادار بوده است . " ص٣١٦

ترس از امین در شریان های حزب دیموكراتیك جریان داشته و طوریكه از نوشته های رفقای همسنگرش معلوم می شود ، همه از این شخص به نوعی هراس  داشته اند . جنرال قادرازستیزه گری های خویش با امین می نویسد . بالاخره به دست امین به زندان می افتد. او بیان می دارد كه اعضای حزب دیموكراتیك از امین می ترسیده اند.امین با باند خود ، قدرت حزب را در سلطه ی خود گرفته بوده است . وقتی پای ترس از امین به میان می آید ، جنرال قادرهمه را به ترس ازامین محکوم می کند و ترسیدن جنرال نبی عظیمی را از اوچنین بیان می دارد : 
"به قصر دارالامان رفتیم. قرارگاه قوای مرکز در همان جاست. صاحب منصب ها ایستاده بودند. ترهکی از پیش آنها میگذشت و حتا احوال پرسی هم نمیکرد. من همراهش میرفتم و با بعضی از صاحب منصبها دست میدادم. شوخی میکردم. «عظیمی» و «ستار» پرچمی هم در بین آنهابودند.
پرویز آرزو: منظور شما، نبی عظیمی است؟
جنرال عبدالقادر: بلی. نبی عظیمی. در آن زمان جکتورن بود. کله اش پایین انداخته بود. زیرالاشه اش زدم و گفتم: «سرت را بالا کن!» آنها، چون امین با ما بود، اینقدر زیر تاثیررفته بودند. ازامین هراس داشتند. عظیمی پرچمی بود." ص. 252 کتاب
در جای دیگری از كشتمند می گوید و از لقمه ی نانی كه با دیدن امین از دستش می افتد :
"اینها را با خنده و شوخی به هم میگفتیم. شوخی میکردیم. من به شوخی به کشتمندگفتم: «خوب! پس این کار هم از دستت برنمی آید. وزیرپلان هم که بودی، امین آمد،ازترس،لقمهءشورباازدستت افتاد. توچه میکنی؟!»
کشتمند گفت: «نمیدانم قادر جان!» من به کشتمند گفتم: «فردا که از زندان آزادشوی، به خدا که باز قادر را بشناسی.»
و همانطور هم شد...." ص 322 کتاب.
از قرینه پیداست كه امین در بین حزب و دولت از قدرت زیادی برخوردار بوده است . طوریكه اعضای دیگر حزب می گویند ، باند قوی داشته و دیگران را به هر نوعی كه بوده ، زیر تاثیر خود کشیده بوده  است . تره كی از مسكو بر می گردد و انتظار آنرا دارد كه طرفدارانش امین را یا دستگیر و یاكشته باشند . او در میدان هوایی از دیدن امین تعجب می كند و سوال های بی ربط از امین میكند و امین هم آگاهانه جواب می دهد و برایش تفهیم می كند كه طرفداران تو مرا دستگیر كرده نمی توانند . تره كی حكم قتل امین را می دهد اما امین به راحتی او را از خانمش جدا می كند و توسط شخصی بنام "روزی"، او را خفه می كند . از گفته های جنرال قادر می خوانیم :
"درگیریها بین طرفداران امین و ترهکی زیاد شــده بود. پوزانُف، سفیر شوروی درکابل، امین را وادار کرده بود که با وســاطت او پیش ترهکی برود. به طرف امین، هنگام ورودش به ارگ برای دیدار با ترهکی، فیر میشــود. طرفداران ترهکی این کار را کرده بودند. امین موفق به فرار میشود. ترون در همان درگیری کشته شده بود. یعقوب، قومندان گارد ارگ و وفادار به امین بود. امین به او امر میکند که اجازه ندهد کســی پیش ترهکی برود. فردای آنروز،امین جلســهءبیروی سیاسی و شورای انقلابی را دایر کرده بود. شــب همان روز، ترهکی را به کوتی باغچه برده بودند. به همان جایی که ما را بندی کرده بودند. ترهکی را در همان اتاقی که کشــتمند بندی بود، زندانی کرده بودند. او را از خانمش جداکرده بودند.این معلومات رامن بعدازبیرون شدن اززندان اززبان زِن ترهکی به دست آوردم. من درزمان کارموقتی از زندان بیرون شدم به دیدن خانم ترهکی رفتم. رفتم که به او تسلیت بگویم و خود را از اتفاقاتی که در دوره زندانم افتاده بود آگاه کنم. اوبه من این اطلاعات راداد. خانم ترهکی به من گفت: «مرا دمدمه های شــام از ترهکی جدا کردند. به من گفتند تو به جای دیگری میروی. به من نگفتند که ترهکی را به کوتی باغچه برده اند.» ترهکی را به کوتی باغچه برده بودند. امین کســانی را آماده کرده بودوقصدداشت همان شــب ترهکی را بکشد. در راس آنگروه کسی به نام «روزی» بود. صاحب منصب قوای چهار زرهدار بود. یعقوب قومندان ارگ به دســتور امین به "روزی" و آمرسیاســی قومندانی گارد وظیفه داده بود که همان شب ترهکی را بکشند.
"روزی" در همان شب کشته شدن ترهکی، گم شده بود. نفر دوم در تحقیقات خود این معلومات را داده بود و من آنرابعدهادرگزارشهایی که در مســکو بر اساس اظهارات همان آدم نوشته شده بودند،خواندم. "روزی" و آن نفردیگر، ترهکی را خفه کرده بودند...." ص. 316
سر نوشت نابغه ی شرق و تیوریسن حزب دیموكراتیك به این ترتیب پایان یافت و تا بحال كسی نمی داند كه در كجا دفن شده است . اما بعضی ها اینكه امین با جسد تره كی چه كاری را انجام  داده است،چیز های می گویند كه امكان قبول آن وحشت برای انسان نا ممكن است. سرنوشت مقام هایی بعد از تره كی را از زبان جنرال قادر و دیگران دربخش های بعدی  ادامه خواهیم داد. ادامه دارد   

                   قسمت هفتم 

مصلح سلجوقی


از كودتای هفت ثورآغاز می کنیم  و درنگی بر گفته های جنرال قادر پیرامون آن موقعیت می افگنیم . كودتای ننگینی را كه با افتضاح  به زباله دان تاریخ سپرده شد ، بعضی از دگم اندیشان ، این جنایت را  به انقلاب تشبیه می كنند . از جنرال قادر می خوانیم و مضحكه را در می یابیم كه سه نفر بعد از چیدن گندنه ، سر كاسه ی شوربای کوفته یگوشت کاو ، تصمیم به عوض كردن  رژیم یك مملكت می گیرند و سرنوشت ملتی را به سوی بربادی سوق می دهند . از گفته های جنرال قادر می خوانیم:
"به موضوع ترتیب پلان هفت ثور بر میگردیم...
پرویز آرزو: به شما گفتند به خانهء سروری بروید و پلان کودتا را بسازید؟
جنرال عبدالقادر:نه.به من خبردادندکه بیا.احتمالا برج ســنبله یامیزان بود.وقت گندنه بود. به یادم اســت که در خانهء اسدالله سروری شوربای کوفتهء گوشت گاو پخته بودند. ما از زمین خانهء اســدالله سروری، گندنه ها را کندیم و لب چاه خانه اش نشستیم و ُشستیم.
پرویز آرزو: و این همان روزی بود که با گندنه و شوربای گوشت گاو پلان کودتای هفت ثور را ساختید؟
جنرال عبدالقادر: بلی. وطنجار در روز اول نیامد. من و ســروری و امین و قادر آکا بودیم. من اصرار میکردم که بدون وطنجار این کار نمیشود. چون وظیفهء مهمی را باید انجــام میداد. قادر آکاکاره یی نبود. او یک انجینیر هوایی بود. چه طور میشــد وظیفهء وطنجار را به او بســپاریم. قوای چهار زرهدار باید نقش مهمی را بازی میکرد و حضور وطنجار، حتمی بود. یک هفته بعد، نشســت دوم ما باز هم در خانهء سروری برگزار شد و این بار، وطنجار آمد. در همان روز بود که در خانهء اســدالله سروری، پلان هفت ثور را ساختیم و نهایی شد. مشخص کردیم که وطنجار باید چقدر نیرو وارد میدان کند. تانکها کجا بایســتند. هدف قوای چهار زرهدار چه باشــد. طبق برنامه، تانکها باید به قومندانی مدافعه هوایی حمله میکردند. بعد از فیر تانک، دســت من باز میشد و پرواز طیاره ها را عملی میکردم. در آن روزها «ســرور نورستانی»، قومندان قوای چهار زرهدار، در مسکو به سر میبُرد. نمیدانم برای درمان، استراحت یا کار دیگری رفته بود. رفیع، رییس ارکان قوای چهار زرهدار بود. بر اساس برنامه، تانکها باید از قوای چهار زرهدار بیرون میشدند و به استقامت نقاط از پیش تعیین شــده حرکت میکردند. اگر کســی میپرسید که «تانک ها به کجا میروند؟» باید گفته میشد که «ما مانور اجرا میکنیم. این مانور قطعات نظامی است برای مقابله با دشــمن فرضی و آمادگی در مقابل حوادث احتمالی. این تطبیقات نظامی است. مانور است.» صفحه 170 کتاب.
در این مورد از گفته های جنرال می توان چنین برداشت نمود كه یا جنرال صاحب در جریان كامل پلان كودتا قرار نداشتند و یا اینكه در این موضوع راه را  كج می كنند. در بالا گفتند كه پلان در خانه ی سروری ریخته شد . اما در جایی دیگر می گویند كه در روز کودتا ، مشاور روسی در كناررفیع یك شبانه روز نشسته بود تا مبادا رفیع اشتباهی بكند و كار طوری كه پلان شده بود از آب بر نیاید. از گفته ی خود جنرال می خوانیم:
"موضوع مهم دیگر این اســت که بنا بر اطلاعاتی که به دســت آمد، پیش از آغازعملیات، حدود ســاعت هشت صبح و شاید زودتر، گلابزوی و اسدالله سروری با سفارت شوروی در کابل تماس گرفته بودند و گفته بودند که «امروز انقلاب شروع میشود.»
بعد از دریافت این اطلاع بود که سفیر شوروی با یک دستگاه مخابره، موتر و محافظ به طرف بند «سرده» غزنی رفته بود. نرسیده به «میدان» کوتلی است به نام «کوتل تخت». سفیر شوروی در همان محل توقف کرده بود. از همانجا، تماس خود را با مسکو و سفارت شوروی در کابل برقرار کرده بود. سفیر شوروی تا ساعت 4 یا 5 عصر در «کوتل تخت» مانده بود. من این موضوع را میدانم.
موضوع سوم اینکه مشاورین شوروی در آن روز، در قومندانی مدافعه نبودند. بعد ازاینکه خود را به بگرام رســاندم، در آنجا هم خبری از آنها نبود. ممکن است آنها هم از کانالی از ماجرا خبر داشتند.
نکتهء چهارم را از زبان رفیع به شــما قصه میکنم. رفیع در زندان به من گفت: «من خــواب بودم. وطنجــار آمد و از من مرمی تانک گرفت. بعــد از رفتنش، لباس کارم را پوشیدم. کمی بعدتر، مشاور شوروی در قوای چهار زرهدار، به دفترم آمد. با خود کالباس و پنیر و خوردنیهای دیگر آورده بود. من پشت سیستم مخابره نشستم.» طبق گفتهء رفیع، حیدر رسولی یا کس دیگری، به او مخابره کرده بود و پرسیده بودکه تانکها به چه منظوری از قوای چهار زرهدار بیرون شــدهاند. رفیع جواب داده بود که ما «پرووا» میکنیم. «پرووا» مانور نظامی در مقابل دشمنی خیالی برای آماده نگه داشتن نیروهاســت و سالی چند بار انجام میشود. دشمنی خیالی را در نظر میگیرند و به دفاع از خود و طرد دشــمن، میپردازند. اما این مانور با تانک و مرمی آنهم در ســطح شهر انجام نمیشود. رفیع میگفت که مشاور شــوروی تمام آن روز و شب پیشش نشسته بود. یعنی تاروز هشت ثور. چرا مشاور شــوروی تمام آن مدت با رفیع مانده بود؟ دو برداشت ممکن است.
یکی اینکه شاید روسها به رفیع اعتماد نداشتند. برای جلوگیری از مشکل، او را زیر نظر گرفته بودند. برداشت دوم هم اینکه شاید می فهمیدند که رفیع، استعداد «سوق و اداره» را ندارد و مشــاور باید به او کمک میکرد. من این دو احتمال را در نظر میگیرم. اما هدفاصلی مشاور را نمیدانم." برگ ٢٠٤ 
گفته های جنرال قادر می تواند همان قسمتی باشد كه جنرال را در جریان گذاشته اند و شاید هم تمام پلان را برای جنرال قادر هم نگفته اند . شاید حفیظ الله امین و شوروی ها نمی خواستند تمام  پلان را برای جنرال بگویند . از این رو گفته های جنرال در بسیاری از مواقع به اگر و مگر و یا شاید وباید می رسد .او در بسا از موارد مطمین نمی باشد. چنانچه در ارتباط با رفیع، به نشستن مشاور روسی در کنارش و احتمال عدم اعتماد به او می گوید.
طوریكه از قرینه معلوم است ، روسها كاملن در جریان قرار داشته اند و اینكه سفیر شوروی در همان روز به سمت غزنی می رود و مشاور دیگر در بگرام وجود ندارد ، نمی تواند اتفاقی بوده باشد . یا اینكه به یك خبر گلابزوی و سروری چنین كرده باشند.
از جنرال صاحب می تواند این پرسش به عمل آید كه این همه قتل وخون ریزی برای چه بود. شما كه می گویید قلبن با این جمع همراه نبودید، این کشتارها را چگونه توجیه می کنید:
"زرهپوش دوم که پشت قاســم می آمد، صدایم را شنید. وقتی دید که قاسم از پشت سرم می آید و میخواهد فیر کند، قله را دور داد، ماشیندار دور خورد و مرمی 24 میلی میتری را به سمت قاسم فیر کرد. کلهء قاسم به هوا رفت..." صفحه 176 کتاب.
چند شب پیش مهمانی به خانه ام آمد و كتاب جنرال قادر كه روی میزم گذاشته بود را دید . گفت :" این همان قادر است كه روز هفت ثور با چه زوری بیانیه می داد و ما در خانه ها مان می لرزیدیم ." من كوشش كردم برایش بفهمانم كه قادر دست به اعتراف زده است و بسیار موضوعاتی را كه مبهم بودند باز نموده است. اما او نمی خواست از قادر بشنود و نمی خواست پیرامون كتاب قادر حرف زند. اما ببینید خود جنرال از آن روز چه می گوید :
"ایدیولوژی به ماخیانت کرد.یابهتربگویم ناآگاهاِن ازایدیولوژی،اینکارراکردند.بسیارناراحت و متاثر بودم. اعلامیه یی را هم که به من دادند با تاثر و اندوه خواندم ." صفحه 184 کتاب.
آنقدرحرف در كاركرد جنرال قادر و حزب دیموكراتیك وجود دارد كه نمی توان به آسانی یكی بعد دیگری را باز كرد . در میانه ی راه ، راه عوض می شود و حرف به جاهایی دیگر می كشد. از  موضوع مورد بحث دور نشویم و به اصل مطلب امروزی بپردازم كه اختلاف رهبران حزب دیموكراتیك از كجا آغاز شده است. 
 از گفته های جنرال قادر می توان نتیجه گرفت که رهبری حزب دیموكراتیك، از همان اول، سر تقسیم جور نیامده بودند. اختلاف از همان آغاز سال ١٣٤٣ شروع شده است. به عقیده ی من این حزب خام ، دهه ها ضرورت داشت تا اختلاف بین اعضای خود را حل نماید و این كودتا برای این حزب نامنسجم چیزی بالاتر از سنگینی بود كه به شانه اش سوار کردند. ببینیم جنرال قادر ازرهبران حزب دیموكراتیك چه شناخت دارد.
" پرویز آرزو: در ســال 1343 کنگرهء موســس حزب دموکراتیک خلق افغانستان،مخفیانه در خانهء نورمحمدتره کی برگزار شــد. بیست و نه نفر دعوت شده بودند. بیست و هفت نفر در کنگره شرکت کردند. نورمحمد تره کی، ببرک کارمل، طاهر بدخشی، صالح محمد زیری، سلیمان لایق، نوراحمد نور، محمد ظاهر زدران و محمد ظاهر افق و ... حضور داشــتند. دو نفر در کنگره، به هر دلیلی که بود، حاضر نشدند. یکی میراکبر خیبر بود و دیگری اناهیتا راتب زاد. این اتفاق در ســال 1343 افتاد. پس از آن کنگره اختلاف نظرمیان نورمحمد تره کی، ببرک کارمل و طاهر بدخشی بالا گرفت...
جنرال عبدالقادر: بلی. اما بعدها افشــا شــد که پیش از آن کنگره، نشست محدود دیگری در خانهء تره کی بر گزار شده بود که هشت یا ده نفر در آن حضور داشتند. از جمله تره کی، کارمل، کشتمند، صالح زیری، شهپر، زهما، پنجشیری.این نشست، یک سال پیش از کنگره یی برگزار شده بود، که شما به آن اشاره کردید. در همان نشست خصوصی، فیصله شده بود که تره کی رهبر شود، کارمل معاون و بدخشی منشــی حزب. در مورد آن نشست و فیصله، خود طاهر بدخشی در زندان «پل چرخی» به من گفت. بعد از هفت ثور، من و طاهر بدخشی در زندان با هم بودیم. من چند ماه پس از هفت ثورزندانی شدم.چهارصدنفرنظامی وغیرنظامی ازهرات وقندهاربه ا تهام داشتنِ ارتباط با من زندانی شده بودند." صفحه 69 کتاب.
تردیدی باقی نمی ماند اگر ادعا شود که سازماندهی کودتای هفت ثور، تمامن از سوی شوروی صورت گرفته باشد.
اما رهبران حزب از همان ابتدای كار با هم موافقتی نداشتند و چنان بود، تا موقعیتی برای هر كدام دست دهد،دیگران را از سر راه خود بر دارند. 
كشته شدن نور محمد تركی توسط امین و آنهم در اولین گام های قدرت  حزب دیموكراتیك خود انارشیزم در پیكره ی حزب را مبرهن می سازد. جنرال قادر ، جنرالی كه خود "ماشینی" نبوده است اما موتور جنایت را در افغانستان به راه می اندازد و امروز پس از چند دهه عملکرد نادرست  رفقایی كه روزی به خاطر آنها دست به كودتا ( جنایت بزرگ ) زده است ، متهم می نماید. توجه كنید :
"پرویز آرزو: میخواهم در مورد چهار رهبر حزب دموکراتیک بپرســم. منظورم از چهار رهبر، نورمحمد تره کی، حفیظ الله امین، ببرک کارمل و داکتر نجیب الله هســتند که هر کدام در دوره یی زمامدار کشــور شدند. شما دیدگاه های خود را در مورد هر کدام از این چهار تن در متن این کتاب گفته اید. به هر حال اگر قرار باشد که از بین این چهار تن «یک نفر بهتر» را انتخاب کنید ومعیارهای این «بهتری»، شاخص هایی مانند توانایی های مدیریتی، ملیگرایی یا چیزهای دیگر باشد، کی را انتخاب میکنید؟
جنرال عبدالقادر:ببینید!همانطورکه وضِع جســمی انســانهامتفاوت است،طرز فکر آنها هم تفاوت دارد. درک انســانها هم با هم فرق دارد. درک انسانها نسبت به انســانهای دیگر هم فرق دارد. برای من خیلی مشــکل است که بگویم چه کسی تا چه اندازه یی در چه موردی از دیگران بهتر بود. یا از دیگران بدتر بود. به خصوص اینکه من همیشــه زیر فشار هر چهار نفری که شما یاد کردید، بودم. حالا اگر بگویم که هر چهار نفر خوب نبودند یا بد بودند، شاید کسی بپرسد پس کی خوب بوده است؟" صفحه 452 کتاب.
كلام جنرال قادر ما را به سردر گمی می اندازد و چنین می نماید كه در دو بُعد باید بررسی شود . بُعد اول: خود را در همان زمان قرار دادن و به كاركرد جناب قادر خان توجهی عمیق داشتن است . بُعد دوم: امروز پس از نزدیک به چهل سال كه جناب جنرال لب به سخن گشودند و پرده از جنایاتی را پس کرده اند كه خواننده یی این گفتار را متحیر ، متاثرو متاسف می سازد. 
اما در بُعد دوم می توان چنین حدس زد که شاید تفكر امروزی خود را جناب جنرال به این موضوعات وصله می زنند وشاید هم می خواهند به نوعی خود را برای مردم، كودكی كه بازی جمع فریب كار را خورده است، معرفی نمایند. جنرال عبدالقادر به شکل واضح رهبران حزب دیموكراتیك را به خیانت متهم می كند. او  ابراز ندامت دارد كه چرا در این جمعی كه همه بد بوده اند و خیانت كار ، یكجا شده  است و  فریب این جمع خاین را خورده است. در جای دیگری چنین می گوید:
"پرویز آرزو: شما عضو حزب بودید اما به حزب وفادار نبودید.
جنرال عبدالقادر: وفادار نبودم چون دیدم خیانت وجود دارد. من به شما گفتم در همان دو ساعت اول [شروع کودتای] هفت ثور فهمیدم که گمراه شده ام. "ص 450 کتاب
كشته شدن تره كی به دست امین به راحتی  نمی تواند برایم قابل قبول باشد. طوریكه از قرینه پیداست، این دو در دوستی با هم سابقه یی طولانی داشته اند که هر دو با هم در یک زمان در امریکا بودند و از طرفی هم امین   " شاگرد وفادار " تره کی بوده است . 
روابط این دو آنقدر عمیق بوده است كه نمی توان قتل تره كی به دست امین را به آسانی قبول كرد. چنانكه جنرال قادر می گوید هر دوبه ناسیونالیزم پشتو معتقد بودند و هر دو در امریكا كار و تحصیل داشتند و همواره در كنار هم یكی پوششی برای دیگری بوده است. از زبان جنرال می خوانیم :
"... رابطهء عمیق ترهکی و امین. هر دو در امریکا بودند. ترهکی در امریکا کار میکرد و امین تحصیل کردهء امریکا بود. اما از ســوی دیگر امین، ترهکی را کشــت. نکتهء مهمی به شما بگویم: من در زمان امین زندانی بودم. در بندی خانه، خودم از طریق رادیو از زبان امین شنیدم که در جواب به سوال یک خبرنگار امریکایی که نظرش را در مورد امریکا میپرســید، گفت: «ما دو میلیارد دالر به شوروی بدهکار هستیم- رقم دقیق یادم نیســت- اگر همین لحظه امریکا کمک کند و قرض ما را به شوروی بدهد ما مناسبات خیلی نیکی با امریکا خواهیم داشت.» من احساس میکردم که شوروی، نسبت به امین شک دارد."ص 146 کتاب
جنرال قادر در جای دیگری در همین گفتگو به شخصیت و اعتقاد های نورمحمد ترهكی می پردازد و برداشت خود را از او چنین بیان میدارد :
"مهمترین ویژگی شخصیتی ترهکی، قومگرایی او بود که من سخت مخالف آن بودم و دلیــل عمدهء تحریکاتی که در من ایجاد میشــد همین بود. چه آن زمان و چه امروز، من با هر کسی که در مسایل افغانستان به قوم و سمت و زبان گرایش دارد مخالفم. چرا؟ چون ما افغانســتان را میخواهیم. یک افغانستان واحد، خانهء همه مردم است. عقاید مردم، سمت مردم، زبان مردم و مسایل قومی مردم پیشم ارزش ندارد. هر کس که شایسته تر است باید در بالاترین مقامها کار کند و خدمتگزار مردم باشــد. تضادی هم که گاهی بین من و ترهکی و امین و رهبری حزب به میان می آمد، پیرامون همین مســایل بود. من بارها گفته بودم که تا زمانی عضو حزب هستم که وحدت حزب تامین باشد. حزب بر دو گرایش و شــاخه بنیان یافته بود: یکی شاخهء قشر شهری و روشنفکرشــهری و دوم روشنفکر دهاتی. بزرگترین اشــتباه روسها هم همین تقسیم بندی حزب دموکراتیک به دو شاخهء شــهری و بیرونشهری بود. بر اساس مطالعات «دوریانکوف» بیرون شهریها بیشــتر خصلت کارگری دارند. و ترهکی از آن جمله بود. من هم در آن زمان بر اشــتباه بودن این دیدگاه دوریانکوف و شوروی تاکید میکردم و حالا هم تاکید میکنم. بســیار هم با صراحت به آنها میگفتم که «بزرگترین اشتباه شما این است که افغانستان را با دو گرایش پذیرفته اید. اگر شما از همان آغاز، مسالهء وحدت ملی را برای افغانستان مطرح میکردید، تفرقه و انشعابی پیدا نمیشد.» وقتی جامعه بر اساس دو گرایش «روشنفکر شهر» و «روشنفکر ده» تعریف میشد و به خصوص بر پشــتون بودن ترهکی هم تاکید میشد، شورویها بیشتر ترهکی را قبول داشتند تا کارمل را. بر اساس همین مفکوره تا پیش از هفت ثور، حمایت از ترهکی بسیار بیشتر از پشتیبانی ازکارمل بود." صفحه 147 کتاب.
بر داشت من از گفتگوی جنرال قادر پیرامون حزب دیموكراتیك  این است كه:
هر موضوعی را كه جنرال بیان نموده ، طرح اصلی آن در شوروی ریخته شده است . خود جنرال هم گاهی آگاهانه و گاهی در ناآگاهی تمام موضوع را به دوش شوروی می اندازد. در همان ابتدای قضیه شوروی جمع هواخواهان خویش را به دو گروه تقسیم می كند و رفیق های شئونیست و رفیق های سكتاریست ( رفیق ها ی شهر نشین ، رفیق های اطرافی ) را در كنار هم و جدا از هم تربیه می كند. از همان آغاز کار حزب دیموکراتیک را شوروی ها خراب کردند . اما اعضای این حزب هم گوشش بر آن داشتند تا اخبار روز را از رفیق خود ـ طوریکه گلابزوی و اسدالله سروری صبح هفت ثور به سفارت شوروی خبر داده بودند ـ زود تر به سفارت شوروی در کابل برسانند...
 ادامه دارد 



بخش ششم


قدرت طلبان حزب دیموكراتیك آنقدر تلاش برای رسیدن به قدرت را داشتند كه به آسانی رفیق های خود را هم زیر پا می گذاشتند. هر كدام به شکل فردی یا گروهی، زیر نام حزب دیموكراتیك با سفارت شوروی در تماس بودند و جاسوسی از رفیق های خود و اسرار مملكتی كه به آن تعلق داشتند برای کشوربیگانه می كردند. 
با این برداشت از كلام جنرال قادر ، كودتای هفت ثور را می توان  بهدرستی فهمید. كودتای نظامیی كه شوروی ها پلان نموده و عمال خود را برای به دست آوردن هدف پیش انداخته اند . مرگ میر اكبر خیبر ، مرگ نور محمد تره كی ، مرگ حفیظ االله امین می تواند راهكرد حزب دیموكراتیك را برای ما به آسانی شرح دهد. جاسوسان شوروی سابق در كشور ما ، ابتدا برای با هم بودن و به روایتی خوش بین بودن به رژیم دیكتاتور شوروی ، زیر یك سقف می نشستند و گویا در همان زمان هم بر این بودند كه (گرگ وار ) خواب برده را بدرند. ابتدا كشته شدن مرموزانه ی میر اكبر خیبر می تواند دلیل بارزی بر این گفته باشد . طوری كه از گفتگوی جنرال قادر بر می آید ، كشته شدن خیبر ، می تواند توطئه یی از امین و یا ببرك كارمل زیر نظر سفارت شوروی باشد . از طرف دیگر می توانسته است سر خط قتل خیبر در شوروی و یا در سفارت شوروی در كابل نوشته شده باشد . جنرال قادر پیرامون خیبر می گوید:
"پرویز آرزو: گفته می شود میراکبر خیبر تنها کسی در رده های بالای حزب بود کهبه تغییر رژیم از راه کودتا علاقمند نبود.

جنرال عبدالقادر: احتمال دارد. 


رهبــران حــزب دیموکــراتیک خلــق افغــانســتان در خاطــرات جنــرال عبدالقــادر (بخش شش)

پرویز آرزو: من درچندجااین مطلب راخوانده ام و در صحبت های شــما هم آمدهاست. 
جنرال عبدالقادر: باور من هم همین است
پرویز آرزو: خیبربه آوردن تغییرات آرام از ...
جنرال عبدالقادر: از طریق پارلمانی...
پرویز آرزو: مبارزهءپارلمانی و آماده کردن جامعه به دگرگونی. فکر نمی کنید یکی از  دلایلی که باعث شد خیبر از چشم شوروی بیفتد باورش به آوردن تغییرات بطی بود و...
جنرال عبدالقادر: بلی که به انقلاب طبقهء کارگر باور نداشت...
 پرویز آرزو: بلی. ودراین صورت آیانمی شود نتیجه گرفت که شوروی به انقلابی ازجنس انقلاب اکتوبرخودعلاقه داشت ودرنتیجه خیبرازچشم شوروی ... 
جنرال عبدالقادر: افتاده باشد
پرویز آرزو: بلی. که به این دلیل خیبربایدازچشم شوروی افتاده باشد؟ و حالا درصورتی که این پیش فرضها درست باشــند، باید قبول کرد که پلان کودتای هفت ثور توسط شوروی تاییدشده باشدوقتل خیبرهم بی ارتباط با این مساله نباشد. 
جنرال عبدالقادر: من تکرار میکنــم که حتا اگر امین به تنهایی در آنروزتصمیم گرفته باشد، شورویها نمیتوانستند از آن بیخبر بوده باشند." ص. 212
خود محوری،  طوری كه جنرال عبدالقادر می گوید در سیستیم شوروی وجود داشته است و سر سپرده گان ( خلقی ها و پرچمی ها) نیز بر همان مبنا دست در كار بودند . هسته یی نا مشخص و غیر قابل صلاحیت ، چند تن بی درایت ، فقط بخاطر ارتباط با شوروی به سنترالیزم دیموكراتیك معتقد می شوند و كور كورانه آنرا به دیگران می قبولانند. در نتیجه چنان می شود كه ملتی را به خاك و خون می كشاند و باند های حزب نمایی كه خود ساخته بودند به دست خود  - به شعارهای خود شان - به زباله دان تاریخ سپردند . موضوع پر ابهام قتل خیبر می تواند یكی از همین تصمیم گیری ها باشد كه شاید امین از پلانی كه  كاجی بی ترتیب داده است ، استفاده نموده باشد و خیبر را  كه ازخوشخدمتی به شوروی سر باز می زند ، توسط امین می كشند .  حزب دیموكراتیك هم خیبر را می كشد و هم از آن به نفع حزب استفاده می كند و داوود خان را مسوول این ماجرا می داند.
طوریكه از گفتگوی جنرال قادر بر می آید،شاید امین ، شاید رسولی  و شاید فردی سوم به دستور شوروی  خیبر را كشته باشد. اما از دیدگاه جنرال قادر می تواند داوودخان از اتهام قتل خیبر  به خوبی برائت حاصل نماید. به ادامه اظهارات او توجه می کنیم:
"پرویز آرزو: قتل خیبربه هرحال بســیارمبهم مانده است. عده یی حفیظالله امین رامتهم میکنند.
جنرال عبدالقادر: بسیار احتمال دارد.
پرویز آرزو: عده یی هم رسولی را؟
جنرال عبدالقادر: بلی. رسولی را هم متهم میکنند.
پرویز آرزو: وعده یی هم رد پای شوروی را در این قضیه می بینند. شما کدام فرضی رامحتمل میدانید؟ 
جنرال عبدالقــادر: بیایید این طور تحلیل کنیم که علاوه بــر این چهار پنج فرضیه می تواند عامل دیگری هم باشــد. در سیاست بحث دوست و دشمن نیست. اساس سیاست، منافع است. وقتی کسی وارد سیستمی می شود ولو که ُپست حساسی هم داشته باشد، بیرون شــدنش از آن سیستم می تواند خطرساز باشد. چون اسرار مهمی میتواند داشته باشد. وقتی تصمیم گرفته میشود که این آدم دیگرکارآمدنیست وبه کارنمی آید،اورانمیتوانند همینطور رها کنند و آزادبگذارند. به خاطراســراری که پیش اوست، باید از بین برده شود." ص 215 
طوریكه در بخش پیشین گفته آمد ، من به این باورم كه جنرال صاحب فرق بین انسان سیاسیی که دارای مفکوره ی سیاسی است  و یك جاسوس را نمی دانند . در سازمان های برجسته ی دنیا اشخاصی هستند كه با روند كاری حزبی كه به آن تعلق دارند مخالفت می ورزند و از حزب كنار می روند و حزب دیگری را تاسیس می كنند. اما این كار موجب قتل شان نمی شود . می توانم مثالی از همین چند سال اخیر بگویم : شخصی بنام لافونتین از حزب سوسیال دیموكرات آلمان به اساس مخالفت هایش بیرون شد و حزب دیگری را به نام چپ ها تاسیس كرد و تا به حال كسی او را نكشته است . در زمان های قدیم كه كودكی بیش نبودم ، گاهی از زبان بزرگان می شنیدم كه فلان شخص جاسوس بوده است اما چون آن شخص انفرادی جاسوس بوده است ، به آن توجه می شده است . اما این گونه گرد هم آیی ها و جاسوسی ها و باند ترتیب دادن ها را می توان نوعی جاسوسی دانست.
یكی از رهبران حزب دیموكراتیك همان  میر اكبر خیبر بوده است  كه به دست افرادحزب دیموكراتیك –احتمالا حفیظ الله امین - به قتل رسیده است . او را به شكل كاملن مرموزی كشتند.
 ن. روشن در مورد مرگ میر اكبر خیبر از زبان طب عدلی چنین می نگارد:"... طب عدلى مرگ استاد خیبر را طى یك گزارش شش صفحه اى، تنها ناشى از فیر مرمى نه، بلكه بنابر لت و كوب بسیار شدید و شكنجه اى یك گروپ افراد مى دانست. استخوان هاى قبرغه استاد كاملا شكسته و داغ هاى ضرب و شتم توسط "خردم" بر بدنش كاملا وضاحت داشت. طب عدلى معتقد بود كه میر اكبر خیبر، در محل دیگرى شكنجه و بعدا بالایش فیر صورت گرفته و به محل (كنار مطبعه) آورده شده است...." ١ 
جنرال عبدالقادر خاطرات خود رابا سران حزب دیموکراتیک از میر اكبر خیبر می آغازد و در رابطه به خیبر و مرگ او به سوال داكتر آرزو چنین پاسخی می دهد:
"پرویــز آرزو: بلی. درمــورددودیدارخودبامیراکبرخیبــر،پیش ازاین صحبت کرده اید. بعضی ها هم جناح خلق را متهم به دســت داشتن در ترور خیبر میدانند. نظر شما در این مورد چیست؟
جنرال عبدالقادر: من حقیقت را درست نمیدانم. در مورد رسولی و قاسم هم گفتم شک دارم. چون سراسیمگی و آشفتگی قاسم را دیدم و بعد از بیست دقیقه کسی آمد و خبر قتل خیبر را داد. خیبر به عنوان چپ گرا در جامعه مشهور بود. خیبر در گذشته، صاحب منصب «حربی پوهنتون» بود. فردای روزی که امتحان داده بود، باید دیپلوم میگرفت. شــب آنروز،یعنی شــبی که فردایش باید دیپلوم می گرفت، قصد رفتن به خانه اش را میکند. اما به او اجازه داده نمی شــود. خیبر اعتراض میکند و حکومت را متهم به بی عدالتی و ظلم و اســتبداد خاندانی و شاهی میکند. در نتیجه او را دستگیر می کنند و به سیاهچال می اندازند. ســه ســال بندی بود. بعد از رهایی در اکادمی پولیس درس خوانده بود و صاحب منصب پولیس شده بود. مدتی بعد، استاد آن اکادمی شده بود. بعد هم موضوع حزب دموکراتیک به میان آمده بود. گفته می شــد که خیبر مخالف خشونت چپی ها بود. بین او و کارمل هم در حزب، رقابت و اختلاف نظر وجود داشت. من این را شنیده ام. خودم نمیدانم که لیاقت و شایســتگی اش در چه حد بود. اما مخالف رسیدن به قدرت از راه نظامی بود. خیبر بر این باور بود که چون در اساســنامهء حزب، موضوع تشــکیل یک قدرت پارلمانی ذکر شده است، باید بر رسیدن به قدرت از راه مبارزهء پارلمانی تاکیدکرد. به هرترتیب،خیبرکشته شد. رهبری حزب در روز دفن خیبر، تظاهرات بزرگی رابه راه انداخت. حزب اعلان کرد که «پردهء سیاســت دریده شد. داوود، خیبر را کشت.» ص 166 کتاب.
از همین نقطه می توان توطئه گری را به وضاحت در كاركرد حزب دیموكراتیك مشاهده كرد ، به گفته ی عام پسندانه (هم می زنند و هم پولیس صدا می كنند ) .
بر خورد درست به این گونه موارد فقط یك موضوع می تواند باشد كه تنها به این نوع برخورد ادلف هیتلرمحكوم می شود و دیگران خود را پس پرده ها پوشانده اند كه گویا كسی نمی تواند آنهارا ببیند . این همان جمله ی معروف است كه هیتلر گفته بود :" هر كه با ماست از ماست و هر كه با ما نیست از مانیست ." حزب دیموكراتیك هم در ارتباط با اعضای بلند رتبه ی خود هم به چنین استفهامی دست زده است. خیبر را كه با آنها نیست می كشند و جنازه اش را برای بالابردن پرستیژ حزب پله می سازد . 

در بخش بعدی خواهیم دید كه سرنوشت نور محمد تركی در چنگال حزبش به كجا كشیده شد . ادامه دارد

رهبران حزب ديموكراتيك خلق در خاطرات جنرال عبدالقادر

                                   بخش پنجم

در بخش چهارم خواندید كه جنرال عبدالقادرجرمی را كه برای كشته شدن داوود خان گفته بود،  فردگرایی داوود خان بوده است. حزب دیموكراتیك، داوود خان را به یک جرم و آن هم  فرد گرایی می كشد .جناب جنرال قادر نیز آنرا در مصاحبه اش می گوید . در كلام جنرال سالخورده به ضد و نقیض گویی های بر می خوریم .از سوی دیگر جناب شان در تحلیل درست از قضایا كمی لنگش داشته و دارند. تحلیل های نادرست جنرال، توانست سرنوشت مردم افغانستان را تغییری بزرگ اما در جهت منفی سوق دهد. با همان تحلیل هایی بی ارزش ، دست به كودتا می زند . امروز بعد از فراز و نشیب ها و گذشت سالهایی پر مخاطره در زنده گی شخصی و سیاسی ، باز هم به همان گونه تحلیل ها می پردازد. بدون این كه به كلام خویش توجه یی داشته باشد .جنرال  در جایی به تایید داوود خان  می پردازد  و در جایی دست رد به سینه ی كلام كه در پیش گفته اش می كوبد . جنرال در مصاحبه اش با داکتر پرویز آرزو خاطره یی از داوود خان را باز گو می نماید و درآن به ساده گی معلوم است كه حرف قبلی جنرال مبنی بر فرد گرایی داوود خان ، بی اساس بوده است . توجه نمایید به گفته ی خود جنرال :
پرویز آرزو: بهترین خاطرهء شما از داوودخان چیست؟
جنرال عبدالقادر: خاطره یی که همیشه به یاد دارم از روزی است که داوودخان مرابه حیث قومندان مدافعه هوایی مقرر کرد. من به او گفتم: « قومندانی مدافعه برای من کار سنگین و مشکلی است.»
به یکباره عصبانی شد و گفت: «این وظیفه را هم خودم بر عهده میگیرم!» حسن شرق هم در دفتر داوودخان بود. به من اشاره کرد که «بیرون شو!»برگ 95
در این راستا به ساده گی میتوان فهمید كه شاید دیگران هم از كار سرباز زده اند و داوود خان متاذی از این گونه جواب ها، به ایهام حرف خود را برای جنرال می رساند كه نمی شود من تمام وظایف را خود عهده دار شوم . این كلام خود مبرهن آن است كه داوود خان نمی خواسته است فرد گرایی كند . او خواهان تقسیم كار ها بوده است. از سوی دیگر شناخت داوود خان از جامعه ، طوری كه جنرال صاحب فرموده اند، نبوده است . داوود خان جامعه را خوب شناخته بوده است . اما چیزی را كه نتوانسته بشناسد، همین مار های آستین ( اعضای حزب دیموكراتیك خلق) خود او بودند.  داوود خان در شناخت از جامعه ی افغانی - به گفته ی خود جنرال صاحب در مصاحبه اش - به تكرار گفته است كه :"این جا یک مملکت اسلامی اســت، مملکت کمونیستی نیست. شما از این مملکت چه میخواهید جور كنید."برگ 91
چنان هم شد و این جمع از مملكت چه درست نمودند ؟! 
جنرال طوری كه می گوید در زد و بند های حزبی ، بعد از كودتا مشكلات فراوانی با اعضای حزب دیموکراتیک که خودش هم به خاطر رهاشدن  از زندان چنین اشخاصی دست به کودتا زده، داشته است . جنرال داوود خان را فرد گرا می داند اما در صحبتی كه با امین در خانه اش داشته است به وضاحت معلوم می شود كه فرد گرایی ( سنترالیزم دیموکراتیک) را در بساط حزب دیموكراتیك منحیث یك اساس نهاده بودند. امین در این گفتگو به موضوعات وزارت دفاع دخالت می كند . به قادر خان اجازه می دهد ، هر كاری كه می خواهد از سیستان تا واخان انجام دهد. اما با امین مخالفت نداشته باشد. جنرال در جایی دیگر برداوود خان به شنیدن مصلحت ها از اطرافیانش مهر تایید می زند و برای امین چنین می گوید :"من حتا به داوودخان که هیچ کسی نمیتوانست به او گپی بزند، به شکلی از اشکال، گپ خود را میگفتم. گاهی در لفافه. و داوودخان هیچ وقت به من نگفت که تو چرا در مقابل من استدلال میکنی.» ص ٢٥٩
و یا در جایی دیگر می خوانیم :
"داوودخان ریاست هیأت افغانی را در مذاکرات بر عهده داشت. قرار بود داوودخان در مورد نیازمندی های نظامی افغانســتان با هیأت شوروی مذاکره کند. من به داوودخان گفتم: «در مورد مشــکلات و نیازمندی های هوایی صحبت کنید و بگویید به کدام نوع طیاره ها نیاز داریم. بگویید که این خواست ما یک ضرورت مبرم است.» ص ٤٥
گرچه جنرال قادر به سن هشتاد ساله گی از كرده پشیمان است و دانسته است كه رژیم داوود خان با آنكه كمبود های داشت ، برای مردم افغانستان می توانست نسبی مصدر خدمت شود . اما اخلاق مرموزانه اش از ابتدای کار تا امروز ، دوباره بروز می کند و گاهی دلش می خواهد که با این مصاحبه ، خود را زیرکانه در دفتر تاریخ برآت دهد.
از زبان جنرال قادر می خوانیم :
"پرویز آرزو: با توجه به گفته های شما درباره پیوند نه چندان عمیق شما با حزب
دموکراتیک، چقدر مطمین بودید که آن حزب میتواند مفیدتر از داوودخان باشد؟ جنرال عبدالقادر: بزرگترین اشتباه من همین بوده است.
پرویز آرزو: اعتراف میکنید؟
جنرال عبدالقادر: بلی. 
پرویز آرزو: اعتراف میکنید؟
جنرال عبدالقادر: بلی. 
پرویز آرزو: اعتراف میکنید؟
جنرال عبدالقادر: بلی. بزرگترین اشتباه من همین بود. من اگر گرایشهای بعدی حزب دموکراتیک و کشتن مردم را میفهمیدم....٢٢٢
از آن جایی كه بار ها شنیده ایم كه حرف سیاسیون را نمی توان كاملن فهمید و یا به روایتی دیگر بر این باورم ،كسانی كه به احزاب سیاسی - چپی یا راستی - متعهد می شوند ، چشم و گوش شان از دنیای برون از حزب كاملن بسته باقی می ماند و نمی توانند منتقدانه بر كار كرد برون و درون حزبی خود تاملی نمایند . یادم از گفته ی فیلسوف معروف فریدریش نیچه می آید كه گفته بود :" از كسی كه كتاب می خواند نباید ترسید . از كسی باید ترسید كه یك كتاب دارد ، آنرا مقدس می داند و هر گز آنرا نخوانده است." در بررسی كه من از حزب دیموكراتیك خلق دارم این موضوع كاملن صدق می كند . بیشترینه اعضای حزب دیموكراتیك و یا ماركسیست لنینیست  های افغان حتی بیوگرافی ماركس را هم نخوانده بودند و خودرا با آن هم ماركسیست می دانستند . از موضوع دور نرویم كه جنرال صاحب در جایی می گوید: داوود خان رهبری بود كه تنها مانده بود و همفكرانی با خود نداشت . روی این اصل نتوانست جامعه را به پیش ببرد . از جناب قادر خان باید سوال نمود ،شما كه این اصل را می دانستید ، چرا با این همفكران بی فكر دست به چنین جنایتی تاریخی زدید. او بربرگ ٢٢٤ مصاحبه ی خویش چنین قضاوتی دارد : " داوودخان تیم خوبی نداشت. تیمی که با او همراه و همفکر باشد. هر رهبری که تیم همفکران خود را نداشته باشد، محکوم به شكست است ."
برای من درك مشخص از تحلیل های جناب جنرال پرامون كار كرد های داوود خان، چون ضد و نقیض  گفته اند كمی مشكل می باشد. طوری كه در سطر های بالا خواندید ، جنرال قادر داوود خان را به عدم شناخت از جامعه محكوم می كند و چند شب بعد گفته های قبلی اش را فراموش می كند و كودتا داوود خان را تحلیل مشخص از اوضاع مشخص می داند . 
"داوودخان توانست با مهارت، طوری آن نظام را چپه کند که بیست وشش سرطان، «انقلاب سفید» نام گرفت. در حالی که کودتا بود. آن هم کودتا بود، اما داوودخان از خود در تعیین زمان مناسب برای زدن خاندان، مهارت نشان داد. «تحلیل مشخص در اوضاع مشخص» یک عبارت سیاسی است. داوودخان در زمان مشخص، تحلیل مشخصی نسبت به اوضاع کرد. وضع مشخص را درک کرد. " برگ 225
جنرال قادر کار کرد کودتای ثور را هم بر همان مقیاس می شمارد و مشکلاتی که بعد از کودتا به بار آمد، محصول خیانت و گمراهی اعضای حزب دیموکراتیک خلق میداند. به گفته ی جنرال توجه نمایید.
"درک ما هم این بود که تحلیل ما در اوضاعی مشخص است. اما خیانتکاری درون حزب، ما را به گمراهی کشانید." ص٢٢٥
در بخش بعدی می خوانیم كه  همفكران حزب دیموكراتیك بر سر رفیق های همفكر خود چه آورده اند . ادامه دارد


                                                              &&&

رهبران حزب دیموکراتیک خلق افغانستان در خاطرات 

جنرال عبدالقادر    

                                                      بخش چهارم

مصلح سلجوقی                     

جنرال عبدالقادر پیرامون داوود خان   نخواسته است واقعيت ها را كتمان كند و بر همه ي گفته ها و كرده هاي داوود خان خط بطلان بكشد. او داوود خان را شخصي ملي و وطن پرست مي داند . آگاهانه از او با نام هاي نيك و شخصی با پرنسيب ياد نموده است . طوري كه در سال هاي متمادي، ديديم و شنيديم كه اعضاي حزب ديموكراتيك خلق براي اين كه خود را برحق جلوه دهند، قتل داوود خان و خانواده اش را با شعار "آخرین بقایای خاندان یحیی به گورستان ابدی سپرده شد"، حق مسلم خود می دانستند و حتی تهمت هاي فراوان به داوود خان بستند. اما با گذشت زمان و با خواندن روایت های مختلف از جمله خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر حقایق مربوط به کودتای خونین هفت ثور و قتل داوود خان روشن تر می شود.
توجه شما را به بخش مربوط به قتل داوود خان در خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر جلب می کنم:
"پرویز آرزو: گفتگوي امروز را با صحبت درباره داوودخان شروع مي کنیم. هفتم ثور 1357 کودتا شد. در نتیجهء کودتا، داوودخان کشته شد. نظر شما در مورد داوودخان چي است؟
جنرال عبدالقادر: به نظرمن، داوودخان یک وطن پرست بود. یک ناسیونالیست بود. هدفم از ناسیونالیست بودن، ملي گرایي است نه قبیله گرایي. داوودخان به این خاطر ملي گرا بود که به سعادت افغانستان علاقه داشت. اما داوودخان به دو دلیل نمي توانست جامعه را خوب درک کند. یک دلیل، سن و سال داوودخان بود. داوودخان پیر شده بود. دلیل دوم تعلق داوودخان به خاندان شاهي بود. داوودخان از جامعه بي خبر بود و نمي توانست جامعه را آنطور که هست، درک کند. از نگاه اخلاقي، داوودخان با اخلاقترین فرد خاندان سلطنتي و آل یحیي بود." ص. 217

این نوع جواب مصداق "کج دار و مریز" است که از یک جهت از نشانه های شیوه برخورد حزب دیموکراتیک خلق افغانستان با رخدادهای افغانستان است و از جهت دوم بر ندانم کاری های جنرال عبدالقادر مهر تایید می زند. پرسش اين جا است كه جناب جنرال: اگر داوود خان وطن پرست بود، شما چرا دست به كودتا زديد و جمع ندانم کار را به قدرت آورديد؟ اگر داوود خان ملي گرا بود شما چراوسيله شديد كه  رفيق هاي سكتاريست و شئونيست از ابتداي قدرت تا به حال مردم را به جان همديگر اندازند. اگر داوود خان سعادت افغانستان را خواهان بود ، شما چرا جمعي كه سعادت افغانستان را "در زير سلطه شوروی بودن" مي دانستند ، به قدرت آورديد؟ 
كار كرد حزب ديموكراتيك خلق و دست آورد هاي آن - پيش و پس از كودتا - براي همه مبرهن است كه خشت  آن بر اساس ندانم كاري و عقده هاي شخصي نهاده شده است . چنان كه جنرال قادر در مصاحبه اش مي گويد هيچ دليل قانع كننده يي براي سرنگوني دولت داوود خان نداشته اند و چنان مي شود كه پس از كودتا براي مقتولين به دنبال جرم مي گردند. روشنفكرنماياني كه خود را ديگرانديش جامعه ي افغاني مي دانستند، ابتدا به دستور كشور بيگانه كودتا مي كنند و بعدا مي شمارند كه چه كاري انجام داده اند . ابتدا ريس جمهور كشور را بافاميلش مي كشند؛ سرنوشت مردم را به سمت تباهي سوق مي دهند؛ بعد به دنبال سند جرم براي رييس جمهور مقتول مي گردند . این حکایت نابخردی را در مصاحبه جنرال عبدالقادر می خوانیم: "پس از هفت ثور، ما نتوانستیم هیچ چیزي که دلیلي بر انحراف داوودخان از مسایل اخلاق افغاني و اسلامي باشد پیدا کنیم. در حالي که در خاندان سلطنتي چنین مسایلي رایج بود. در آلبوم ها هیچ عکسي از زن داوودخان حتا با سر برهنه نیافتیم.
پس از کشته شدن داوودخان هر چه پالیدیم....
 پرویز آرزو: چرا مي پالیدید؟
 جنرال عبدالقادر: ميخواستیم اسنادي پیدا کنیم که داوودخان چي بوده است.
پرويز آرزو: براي توجيه کشتن او؟
جنرال عبدالقادر: نه. تنها براي توجيه کشته شدن او نبود. براي اين‏که بفهميم داوودخان‏ چه چيزهايي داشت. چه مي کرد و چه روابطي داشت. داوودخان‏ از خاندان سلطنتي بود، ده سال صدراعظم بود، مخالف شاه بود. روابطش در سطح بين‏المللی براي ما مهم بود. آيا با مرجع ديگري هم ارتباط داشت... " ص 217 و 218

 گفتگو ي دوكتور آرزو با جنرال عبدالقادر مي تواند مسايل زيادي را براي ما باز نمايد . از آن جمله مي توانيم به انارشيزم در پيكره ي حزب ديموكراتيك خلق را  به وضاحت مشاهده كنيم. چند تن از اعضا و هواداران شوروی كودتایي را انجام مي دهند و نمي دانند كه قدم بعدي چگونه باید باشد. از همين بي برنامه گي ها است كه جنرال قادر مي خواهد در شب کودتا، همه ی رهبران کودتا که در راديو نشسته اند را در همان دقايق اول بكشد . او در همین مصاحبه اش نيز مي گويد كه در همان لحظات اول از كرده اش پشيمان بوده است.
كشته شدن داوود خان هم نتیجۀ بي نظمي و بي برنامه گي اين  جمع مست و ناآگاه از سوسياليزم بوده است .
جنرال عبدالقادر براي گم كردن رد جنايت ، موضوع پير شدن داوود خان را عنوان مي نمايد و دوكتور آرزو آگاهانه بحث را مي شگافد و چنين پرسش ميدارد :
"پرویز آرزو: آیا ناتواني و پیري داوودخان مي تواند قتل او را توجیه کند؟
جنرال عبدالقادر: نه. من توجیه نمي کنم. من یک بار دیگر تکرار مي کنم که حتا بعضي از اعضاي رهبري حزب با قتل داوودخان مخالف بودند. حتا تره كي هم حیران مانده بود. نمي دانست چی بگوید. نمي دانست نظر کي را تایید کند. نظر هیچ کس را هم تایید نکرد.
پرویز آرزو: چه کساني بیشتر بر کشتن داوودخان تاکید مي کردند؟
جنرال عبدالقادر: چند نفر از بیروي سیاسي بیشتر از همه بر کشتن داوودخان پافشاري مي کردند. به خصوص حفیظ الله امین، کریم میثاق و دستگیر پنجشیري. استدلال این سه نفر این بود که داوودخان اگر زنده بماند، حتما صدایش بلند ميشود. داوودخان این را مي فهمید و درک مي کرد که مردم در مقابل ما بر مي خیزند. البته بعداً دیدیم که برخاستن مردم به صداي داوودخان هم ارتباطي نداشت، اعمال ما، بدرفتاري ها و خلاف رفتاري هاي اصولي ما و انحرافات بعدي ما در حزب، باعث خیزش شد. در حالي که در روزهاي اول، وضع به گونه دیگر بود. ما دو شب و دو روز اول به عسکرها هیچ چیز براي خوردن ندادیم. این مردم بودند که براي آنها از خانه هاي خود نان مي آوردند. این نشان مي داد که توده هاي مردم ما را مي پذیرفتند. بر مي گردم به صحبت در مورد داوودخان.
داوودخان بازیگر سیاسي بود. مي خواست از هر کانالي به نفع افغانستان استفاده کند. شعارش را به خاطر دارید که در زمان صدارتش مي گفت: "حکومت افغانستان، سگرت امریکایي را با گوگرد روسي روشن ميکند." ص 218
جنرال عبدالقادر كوشيده است كه از سرنگون كردن دولت و كشتن   داوود خان به نوعي دليلي به دست داشته باشد تا راهي براي بيرون رفت از جناياتي كه خود و رفقايش انجام داده اند پيدا نماید وسرپوشي بر آن همه جنايت بگذارد.
تناقض در اظهارات جنرال عبدالقادر در مورد داوود خان به این بر می گردد که او از یک سو داوود خان را آدمی ملی گرا، پاک و باپرینسیپ معرفی می کند و از سوی دیگر سرنگون کردن داوود خان را با دو دلیل "پیر بودن" و "از خاندان شاهی" بودن توجیه می کند. آیا این دو دلیل می توانند سرنوگونی و قتل انسان را توجیه نمایند؟
او می گوید:
" از آنجایي که سرداري بود جاه طلب و خودخواه، نمي توانست جامعه را درک کند."ص ٢١٩ 

اما واقعیت این است که رهبری حزب دیموکراتیک خلق افغانستان آنقدر تشنه ی قدرت بودند و وابسته به شوروی، که خون ریختاندن و ویران کردن و قتل ریس جمهور کشورشان را امری عادی تلقی می کنند. برای نمونه اشاره می کنم به واکنش عبدالکریم میثاق به کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر. تا جایی که من متوجه شدم در کتاب خاطرات سیاسی جنرال عبدالقادر دو اتهام به میثاق وارد شده است. اتهام اولی، همدستی با حفیظ الله امین در ربودن مقدار هنگفتی از دارایی عامه است و اتهام دوم، تاکید او و حفیظ الله امین و دستگیر پنجشیری بر قتل داوود خان. جالب اینجاست که عبدالکریم میثاق در واکنش خود به شدت از خود در مورد دزدی و غارت دارایی عامه دفاع می کند اما هیچ نوع اشاره ی به اتهام دوم که تاکید بر قتل داوود خان است نمی کند. این نشان می دهد که او و دیگر هم فکرانش قتل داوود خان و فامیلش را و همه ی تباهی های بعدی را امری طبیعی و ساده تلقی می کنند. در قسمت های بعدی به نوع عملکرد رهبری حزب دیموکراتیک بیشتر خواهم پرداخت.
ادامه دارد 
 .................................................................... 


نصیرمهرین       

با "خداداده گان"ستیزه کنید!
                                     قسمت ششم
           
                گزینۀ یک بحث از زمانۀ حاکمیت امان الله خان
   امان الله خان ضد اسلام نبود.


دریافتِ رفتارها و واکنش های زمانۀ سلطنت امان الله خان در رابطه با دین ومذهب، در حالی که مانند گذشته ها، بیانگر طرز تلقی خداداده گی دولت است، دوچهرۀ متفاوت با پیشینیان را نیز معرفی می کند:
1-                شاه دارندۀ همه رفتارهای سنتی پیشینه در برخورد با دین ومذهب وملاها نبود. اصلاحاتی را مطرح نمود که حوزۀ کارکرد پیشنه وسنتی ملاها را محدود می کرد.
2- دیری نگذشت که ملاهای بزرگ وبسیاری از واعظان ومداحان سلطنت او،حکم تکفیر او را دادند که گویا فرد "ضد اسلام" است . با وجود آگاهی از مسلمان بودن شاه. از آن جایی که تبارز استفادۀ سؤ از دین ومذهب را در گروه دومی ودر گونۀ علیه حاکمیت وقت می یابیم، بحث وتحقیق موضوع نیز دریافت این تفاوت را مطالبه می نماید.
 پیش ازگشایش این موضوع، شایستۀ یادآوری است که تأمل پیرامون طرح های اصلاحی، ایجاد تغییردر ملاها، فقط نیم گوشه یی از کارکردهای آن نظام دردست می دهد. درحالی که داشتن تصویرجامع ازآن نظام وکلیت کارکردهای دهساله اش،مستلزم دیدن همه موارد وجوانب برنامه های او است. دیدن پیوند وچگونگی تأثیر متقابل اجزای اصلاحی به فهم موضوعات آن زمانه ره درستر خواهد برد. سوکمندانه  برخی از نگرش های تبارز یافته، ازهمان آغاز با ایجاد محدودیت های تعصب آمیز، خود را از دریافت حقایق ونیازهای تحقیقی باز می دارند. دیدن با چنان نگرشی که او را "ضد اسلام"، نامیده اند؛ ویا دیدن جمیع برنامه ها وکاکردهای او از دید قومی، نگرش های مانع شونده یی اند که کار دریافت اثرات برنامه ها ؛ و واکنش  هایی را به دشواری مواجه میکند، و درخور شناسایی اند، کمک نمی رساند. بهره گیری ازنگرش جامع، مانع آن نمی شود که امان الله خان را انسان دارندۀ گونه یی از تمایلات واحساسات دینی، مذهبی ، قومی  در نظر بیاوریم. همچنان که لازم است به استبداد رأی او که به نظر نگارنده، سبب بسا آسیب ها شد ویا به طرح های فاقد عقلانیت او، توجه نشود.
منظور ما اینجا نشان دادن جفای آنانی در حق شاه است که او را " ضد اسلام " نامیدند.
رویکرد امان الله خان مسلمان به کسب استقلال واصلاحات ، ارائۀ وطرح پارۀ اصلاحات وتغییراتی را شامل شد. وضع قانون جزا، مسألۀ تردید نکاح دخترصغیر، فراگیری درس از سوی زنان ودختران،عطف به پرورش ونظارت  شاید هزاران ملا که در چارچوب نیازهای اصلاحی وهماهنگ با آن سمت وسو می یافتند . . . از آن جمله اند. . .

واین طرح در حالی بود که :
 پیوند دولت ودین منقطع نشد. این واقعیت چنان برهنه است، و درقانون اساسی آن دوره وضاحت دارد که لزومی به مکث بیشتر پیراموآن را نمی بینیم . کارجنجال برانگیز امان الله خان این بود که برای " خداداده گان " مفت خوار وهمه کاره ،محدودیت های وضع نمود وآنها را به سوی فراگیری اندک اموزش جدا از پرورش های قبلی فراخواند.  . .
شاه مسلمان بود.اما، نه چنان مسلمانی که پدروپدرکلانش بودند. شاه اصلاحات خویش را مطابق اساسات اسلامی می نامید. او قرائتی از دین داشت. نه قرائتی که پدروپدر کلانش داشتند.
ضرورت تأسیس مکاتب بیشتر را دریافته بود، وهمزمان با آن زمینۀ نمازخواندن شاگردان ،حتا با نمازجماعت فراهم بود.
در این زمینه مرحوم محمد ابراهیم عفیفی می نویسد، که در مکتب حبیبیه که وی در آن درس می خواند،متعلمین  نماز جماعت می خواندند. عبدالعلی خان مستغنی که سمت معلمی داشت، پیش نماز بود و خطبه می خواند، اما ضد اصلاحات امانی نیز بود.(1)
بسا خطبه ها را شخص شاه می خواند(2)
درخلال بازگشت ازمسافرت اروپایی درهرجایی که محفل ومجلسی از محصلین دایر می شد،سخنرانی  می نمود.  سخنرانی هایش نشان می دهند که تکیه بر دین اسلام داشت و در پرتو آن قرائت خویش از دین ، به ضرورت اصلاحات اشاره می نمود.(3)
هنگامی که درایتالیا به سر می برد،برای به سفرعربستان رفت تا فریضۀ حج را به جای آورد.(4)
اما، ملاهای بزرگ بدون آن که به همان موارد اختلاف خویش با شاه انگشت نگهدارند، گفتند قصد مبارزه با اسلام را دارد. یک نمونه را بنگریم :
" حضرت محمدهارون المجددی می نویسد که «امان الله خان نیت مبارزه با اسلام را داشت تا نقش کمال اتاترک را در افغانستان بازی نماید. امان الله خان جوان بی تجربه بود وفکر میکرد که پیشرفت اروپا به سبب جدائی دین از دولت است .» " (5)    
در حالی که همین برداشت آشکار می نماید که محمد هارون مجددی از اتاترک، افکار، پیشینه و برنامه های او معلوماتی نداشت. همچنان با چنان تجاهل، مرتکب معرفی غلط امان الله خان در زمینۀ "جدایی دین از دولت " نیز شده است. زیرا جلوه یی از چنان نیت وفکر نزد امان الله خان موجود نبود.
شاه درخلال صحبت ها نشان می داد که اطلاعات نسبی اسلامی دارد. و درزمینۀ برخورد با مذهب شیعه و پیروان آن رویکرد احترام آمیزداشت. (6)
رعایت همه امورگمانی برجای نمی گذارد،  که بپذیریم، مسلمان مخلص بود، نه مصلحت گرا و از روی زمانه و همرنگ جماعت شدن، همان  رفتاری که در کشورما مثال بی شماردارد. . . 
و درهمان وقت نیز درست بود که  " درنظر او تربیه وتعلیم ملاهای اطراف قدم اول ومهم به شمار می رفت.  درعین حال تصمیم داشت، تا ازقدرت ملاها درتعلیم اطفال وصلاحیت شان درامور قضایی بکاهد. زیرا اصلاح آن امور، از ایجابات هم قدم ساختن افغانستان با دنیای خارج بود." (7)
امان الله خان اندیشیده بود، که ملاها را از راه آموزش خویش متحول بار آورد. غافل از این که برخی از آنها عناصر دنیای متحول ومدرن را نمی پذیرند. بافت وساختار جامعۀ قبیله یی به آنها موقع بیشتر مخالفت آمیز می داد. دیرینه گی عادات ملاها ، خالی بودن میدان برای تشبث آنها در بسا از امور دینی، عدلی قضایی ، صحی و آموزشی، که در طی سده های متوالی با آن خوی گرفته بودند، در پرتو اوضاع جدید رنگ می باخت.  . .
 
                  ملاعبدالله که پیش از ایجاد ورهبری شورش، قاضی خوست بود
اگرسؤاداره، حضور روبه تزاید مفاسد، وآرزوهای غیرعقلانی مانند تبدیل لباس، تغییر روزجمعه ،اختلافات درونی مامورین، افزایش مالیه که نارضایتی بیشتر را فراهم می آورد، نیز در نظر گرفته شوند، نتیجه یی حاصل نمی شود که شاه سر ضدیت با دین اسلام داشت. می توان گفت که ملاها از چنین اسباب نارضایتی، بهره برداری های سؤخود را انجام دادند  . . . (8)
همان عناصری که برسر شاه پس از قتل پدرش"  سراج الملة والدین" لنگی نهاده بودند، به او جفاورزیدند.  و واعظان ومداحانی مانند برهان الدین کشککی که درمسلمان بودن شاه بیش از همه می نوشت، و پیهم شکر خدای به جای آورد  که " از مراحم ایزدی والطاف ربانی خویش در سرزمین افغانستان . . .  وجود مسعود اعلیحضرت امان الله خان را" مرحمت نموده است؛ دیری نگذشت که از سوی دیگر سعی نمود، شخصیت شاه را فرود آورد. نوشتن کتاب " نادرافغان " که پسانتر از آن بیاوریم، یکی از مظاهرخفت بارکارکردهای قلمی وعاظ السلاطین در جوامعی مانند افغانستان است.

                                                                                          ادامه دارد