پرتو نادری
"چشم هارا باید شست..."
(نامه ای به وحید عمر)
جناب وحید عمر سلام!
چند وقتی است برخی نوشته های شمارا می خوانم وخوشحال می شوم که مواضع روشن ومصلحانه ای درقبال برخی ازجنجال هایی گرفته اید که معطوف به معضلات "هویتی" می باشد.
بگذارید اما کمی به این معضل، شفاف تر وعمیق تر بنگریم. به نظر من. بحث "هویت" یک پدیده ی انتزاعی نیست. به همین دلیل "حل شدنی" نیست. این بحث ریشه در"عینیتِ" انسان وساختار تفاوت های طبیعی ـ فرهنگی بشر دارد. بدین رو، فرایند "پذیرفتنی" دارد نه محو شدنی ویا حل شدنی.
هویت سطوح مختلفی دارد، آنگونه که شما نیز دریکی از پست های مختصر فیسبوکی خود اشاره کرده اید. نخستین سطحِ هویت، اصالت ِ"فردی" است. مشخصات فیزیکی، تفاوت های روحی ـ عاطفی، سلایق وعلایق هنری، استعدادهای فکری وباورهای اخلاقی ودهها گزاره ی طبیعی وهویتی دیگر، درزمره ی این "کُدِ هویتی" ردیف می شوند. سطح دوم هویت، "جمعی" است. خون، زبان، هنجارها، الگوهای زیستی، پیشینه ی فرهنگی، مذهب، خصوصیات اکولوژیک، احساسات جمعی، اسطوره ها، افسانه ها وآیین های فولکلوریک دراین حوزه فهرست می گردد.
حال، پرسش ودغدغه ی اصلی معطوف به کشور خودمان، این است که نفسِ چنین تفاوت ها وفرایندهای هویتی درروابط شهروندی وتعامل اجتماعی تنش زا وچالش آوراست ویا "نوعِ" درک والگوی مواجهه با آن، مسیر کثرت هویتی را با خوف وخطر مواجه می سازد؟
به نظرمن، مشکل ما دراقلیمی به نام افغانستان، "کثرت" هویت ها وتفاوت ها نیست. مشکل اساسی وبنیادین ما درمرحله ی نخست، درنوعِ درک وچگونگی دریافت ازپدیده ی"هویت" وماهیتِ "تفاوت ها" است ودرمرحله دوم، شیوه ی مواجهه با چنین پدیده هایی می باشد.
معضل اساسی ما برخورد ومواجهه ی مطلقا "سیاسی" با پدیده ی هویت است. بدین معنی که ارجحیت دادن به هویتی وتعلیق هویت دیگر، که سیره ی سیاسی حاکمیت های جهل پرور وجنگ افروزما در چند سده ی اخیر بوده، مبنای اصلی چالش وتنش هویتی دراین سرزمین گردیده است.
من معتقدم، مشکل ما به هیچ عنوان "فارسی" و"پشتو" نیست. بحران وخطای ما درنوعِ مواجهه وارزشگذاری نسبت به این مقولات است. خبط فکری ما درطبقه بندی ومالکیت گذاری این نوع میراث هاست که ازقضا منبع الهام مشترک همه ی ما هم، هستند. مشکل ما درتوزیع اولویت ها وبرخورداری های فرهنگی است. خطای ما درچگونگی"درجه بندی" شأن شهروندی است. جفای ما درتعریف ادبیات مشارکت سیاسی است. نادانی سیاسی ما درسهمیه بندی"حقوق شهروندی" است. نااهلی ما در"هرمی" کردن مبانی هویت هاست که هویتی را فراتر وهویت هایی را فروتر طبقه بندی می کنیم. تفرعن وتجاهل ما درتعریف "حقِ مالکیت" ملی است که برای گروهی حق مطلق وبرای دیگری، حق نسبی ویا اصلا حقی قایل نمی شویم!
برادرعمر!
ما با گزینه ی"حل شدن" تفاوت ها ویا ادغام هویت ها، نمی توانیم معضل تنازع بقای هویتی ـ قومی را دراین کشور برطرف کنیم. بهترین گزینه، الگوی"پذیرفتنِ" تفاوت ها وبه رسمیت شناختن ارزش های متکثرهویتی است. احترام گذاشتن به دیگری، برابر دانستن شأن انسانی خویشتن با نا خویشاوند، مساوی شمردن منزلت شهروندی برای همگان، حلال شمردن امتیازات برای صاحبانِ همه ی هویت ها، مهمترین اولویت های گفتاری ورفتاری است که می تواند مارا ازپرتاب شدنِ بیشتر به سمت بحران وتنازع بقا، باز دارد .
شما می دانید که "حرامی" دانستنِ دیگر"برادران" چه بارِ حقوقی ومفهوم اجتماعی ـ ارزشی می تواند دشاته باشد؟ هنگامی که برادری دریک خانواده، "حرامی" زاده تشخیص وتعریف شود، تمامی حقوق ومیراث وامتیازات از او سلب می گردد وبدین ترتیب این عضو حرامی، مستحقِ شدید ترین مذمت وملامت اجتماعی نیزمی شود.
من باور دارم که چنین رویه وگفتاری، مطمئنا مبتنی بریک کنش فردی نیست بلکه ریشه دریک بسترفرهنگی ـ اجتماعی ومنشا دریک ایده ی ستبر سیاسی دارد. بدینرو، می تواند علامت یک خطر بزرگ ونشانه ی یک اخطارِعظیم باشد.
هموطن عزیز!
مطمئنا راهِ مقابله با چنین خطرها وایده هایی، هیاهوی رسانه ای وسیاسی ویا صرفا احضارکردن خاطیان به دادسرا واخطار دادن وتعلیق یک رسانه نیست. ماباید اعتراف کنیم که این نوع ایده ها وعقیده ها ناشی از یک عقده ی عصبیت خیز اجتماعی ومنبعث از یک فرایند مرسوم شده ی تاریخی ـ فرهنگی است که دیر زمانی است دراین سرزمین گفتمان غالب ومجاز ومطاع بوده است. بیانیه دادن چند روشنفکر، محکوم کردن چند سیاستمدار وبرائت جستن چند فعال مدنی ازاین نوع مقولات، جز فریب وخاک پاشیدن روی یک چاله ی عمیقِ تاریخی ـ اجتماعی، هرگز ازشدت خطر نمی کاهد.
همسرنوشت گرانمایه!
من ایمان دارم که اساسی ترین وفاخر ترین چاره ی کار، تغییر دید وزاویه ی نگاه ما نسبت به پدیده های اساسی ومقولات بنیادینی است که زیرِ خاکسترِ سیاست واستبداد وترس، پنان مانده است. تا زمانی که تغییر نگاه وبازبینی مجدد نسبت به موضوع هویت های متکثر قومی ونیز ترکیب وساختار وتعریف مقوله ی"هویت ملی" اتفاق نیفتد واعتقاد به برابری واعتماد به برادری وهمذات پنداری پدید نیاید، ما همچنان دچار بحرانِ هویت وتنزل ارزشهای شهروندی وملی هستیم.
ما باید درک کنیم که افغانستانِ اکنون را مانند سابق نمی توان "خواند" و"حفظش" کرد. ناگزیرباید بپذیریم ودرک کنیم که تحولات بنیادینِ بس مهمی درحوزه های فکری، اجتماعی وفرهنگی ودرعرصه های ذهنی وباورهای سیاسی جامعه، رخ داده است. اعتراف کنیم که بسیاری ساختارها شکسته وبسیاری معادلات عوض شده وبسیاری ذهنیت ها درتابو ترین مقولات تاریخی ـ ذهنی تَرَک برداشته است.
ما اکنون با نسل جدید،( که نمونه اش خودِ شما هستید) وعصر جدید ونیازها وگفتمان های جدیدی درافغانستان روبروییم. نسلی که درجستجوی هویت هستند. نسلی که به سادگی مجاب نمی شوند. نسلی که به راحتی نمی ترسند. نسلی که برخی ازمیراث های تاریخی ـ سیاسی گذشته را منفور می شمارند. نسلی که خواهان فرصت های برابر وجایگاه برتر درنظام سیاسی ـ اجتماعی هستند. نسلی که خواهان عبورازنظام سیاسی میراث بنیاد ونظام اجتماعی مرتبه بنیاد هستند. نسلی که هم به هویت فردی وشخصیت حقیقی خود ارزش واولویت واعتبارقائلند وهم درپی احیای هویت اجتماعی، تاریخی، قومی وتباری وفرهنگی خویش هستند. این نسل وعصر وگفتمان نوین، دیگراسبتداد، نابرابری، زورگویی، یکجانبه نگری وتحقیرهویت وهتک حرمت انسانی وشهروندی را، آن گونه که برپدران ومادران شان رفته است، برنمی تابند. بدون شک ادامه ی این تحقیرها واهانت ها وخفیف شماری ها، آنگونه که شما نیز گفته اید، مارا با سرنوشت "رواندا" دچار می سازد.
پس همگی، " چشم هارا باید شست" وافغانستانِ نوین را"طورِ دیگری باید دید"!
....................................................................
شاه
محمود محمود
حجاری و نجاری کابل
پیشینه تاریخی :
پیشینه تاریخی :
زمانیکه باشنده گان افغانستان، توانستند از مفرغ (برنج) اجسام سخت سازند، به ساختن ابزار نجاری نیز آغاز نمودند. نجاری در کشور چین و مصر بار اول رواج یافت؛ و سپس به دیگر کشورها ترویج گردید. باشنده گان افغانستان زمانی که شهر سازی مروج گردید، و پس از اینکه دین بودایی در کشور رایج شد، به حجاری، کندن کاری و سنگتراشی آغاز نمودند. گنجینههایی که از کاوش بگرام توسط ژوزف هَکین فرانسوی و هیأت افغانی در سالهای ۱۹۳۷-۱۹۳۹م بدست آمد ، به پیشینهٔ سدههای اول و دوم میلادی تعلق میگیرد. این گنجینه ها شامل ظروف شیشهای، ظروف و تندیسهای برنجی، قالبهای گچی با بُنمایههای یونانی، و اشیائی است که اغلب آن از مناطق مدیترانه آمده بودند. هکذا تعداد از قطعات چوبیِ سامان و لوازم خانه که با عاج هندی حکاکی و تزئین شدهاست یافت گردید.. نجاری و حجاری طور وسیع در زمان باختریان کوشانیان مروج گردید. شهرهای کاپیسا و بامیان یکی از نمونههای آن وقت است که آثارش باقیماندهاست. هنر نجاری پس از ورود اعراب رونق بیشتر یافت درین زمان اشیا ولوازم چوبی ساخته میشد که نمونه آن : دروازهها در روضه مزارشریف و مسجد جامع هرات دیده میشود. هنر کندن کاری چوپ پس از تیموریان درین کشور مروج گردید. (۱)
کابل قرنها پیش از مسیح مرکز مهم بازرگانی آسیای میانه بوده است و در عین حال مرکزمهم صنایع رایج وقت شمرده میشد، اما در اثر لشکرکشی ها و جنگها به صنایع کابل خسارات وارد شده است . و نیز در اثر تجارت و ورود اموال ماشینی بازار صنایع محلی کابل کساد شده است و در حالی که انتظار میرفت صنایع وطنی کاملا از بین برود حکومت نقشه ٔ صنعتی را ترتیب واهالی را تشویق و ترغیب نمود تا مؤسسات صنعتی را بوجود آورند، کارخانه هائی بر پا کردند و سکنه را تا اندازه ٔ ممکن از محصولات خارجی مستغنی ساختند. صنایع دستی و محلی کابل بدین قرار است :
آهنگری ، کاردگری ، حلبی سازی ، میخچه گری ، نعلبندی ، مسگری ، برنج کاری ، ریخته گری ، رویگری ، زرگری ، گلیت کاری ،پتوبافی ، ابریشم بافی ، بافت منسوجات نخی ، دباغت ، پیزار، بوت موزه ، چپلی دوزی ، سراجی ، خیاطی ، کلاه دوزی ، خامک دوزی ، پخته دوزی ، سیم دوزی ، زردوزی ، چرمه دوزی ، چکنی دوزی ، گل دوزی برجسته ، پوستین دوزی ، کاشی سازی ، نجاری ، خرّاطی . (صنایع غذایی مانند: نان پزی ، کلچه پزی ، شربت ، مربا، ترشی ، کنسرو، پنیرمسکه ، قیماق و ماست سازی ، قنادی و شکرریزی ، شیرینی پزی ٫ نقاشی مینیاتوری ، رسامی ، خطاطی ، حکاکی ، نقشه کشی ، سوادکاری ، میناکاری ، عطرکشی ، وعرق گیری ، گل سازی ، علاقه بندی ، سنگتراشی ، گچ ریزی ، صحافی ، رنگرزی ، آئینه سازی ، صابون پزی و غیره . و صنایع کوچک دیگر. این صنایع به علت تأثیری که در حیات اجتماعی دارد، رواج و خرید و فروش داشته و همه با قوت دست و بازو بوجود می آید.
فابریکه نجاری و نجاری کابل :
در قرن ۱۸ در کوجه علی رضا خان شهر کابل بازار نجاری بنا شدکه تا امروز موجود است. در زمان ظاهر شاه فابریکه حجاری بتون واقع کارته چهارم و فابریکه حجاری ( نزدیک و مقابل لیسه حبیبیه در کنار دریای کابل ) و نجاری در گذرگاه پهلوی باغ بابر بفعالیت آغاز نمود این دو فابریکه در جنگهای کابل به آتش کشانیده شد.
این فابریکه یکی از مدرن ترین فابریکه های نجاری و حجاری بود که نظیر آن در ایران و هند و پاکستان و آسیای مرکزی نبود . (۲) با ورود به این فابریکه شما به مغازه زیبایی که اشیاساخت فابریکه برای فروش گذاشته شده بود بر میخوردید. که از ساخته های مختلف از مرمر طبیعی اشیای کوچک وبزرگ از قبیل جای سگرت « خاکستر دانی» و میز های کوچک و بزرگ و میز گرد با شکل موزاییک و مبل ها و میز ها و اشکافهای زیبا خیلی عالی و مختلفهء موجود بود.
این فابریکه تماما با برق فعالیت مینمود . ابتدا سنگهای خیلی بزرگ چند تُنی را که از کوههای لوگر و هلمند و دیگر نقاط می آوردند در صحن فابریکه جلب نظر مینمود که توسط طناب های سیمی بطرف فابریکه و یا ماشین ارّه انتقال میدادند . بعدا زیر ارّه های کوچکتر برای نازک کردن آنها فرستاده شده و صیقل میگردیدو بعدا به بخش تهیه و اماده نمودن اشیا مورد نظر ارسال میگردید . و بخشی دیگر شامل کارگاههای موزاییک قرار داشت و الواح مختلف حک میگردید.
بخشی بزرگی دیگری فابریکه همانا محل نجاری بودکه انواع مختلف دروازه ها و اورسی ها و کوچ و چوکی با نقش و نگار اماده مینمودند .در صحن فابریکه مسجد مختصر قرار داشت که گارگران و مسؤولین نماز ادأ مینمودند .
با انکشاف صنایع چوبی فابریکه نجاری ساخته شد تحت ریاست (ترکانی کابل) خدمات بزرگی را انجام دادند .
با تأسف این فابریکه امروز در کابل دیگر وجود ندارد فقط نام ازآن است و بس . اما در بخشی دیگر کشور فابریکه نجاری مرمر در ولایت هلمند با سرعت پیش میرود و کار های بزرگ انجام میدهد . که شما عکس های از آن را میبینید .با وجودیکه برای تخریب فابریکه و قاچاق سنگ های قیمتی و انفجارات عمدی در معادن تلاش برای از بین بردن این فابریکه بار بار دیده شده است .
مأخذ ها و منابع :
ا - ویکی پیدیا ٫ صنایع افغانستان .
۲ - بنابر اظهارات یک گردش گر ایرانی : در همان سالها کارخانه حجاری و نجاری برقی در ایران خیلی کم بود لذت آن کارخانه در کابل به نظر ما خیلی مهم بود و لی بعدا در شهر های تهران و مشهد فابریکه های ساخته شد .اما نجاری و حجاری افغانستان مخصوصا نجاری آن از قبیل در( دروازه ) و قاب و سقف اطاق بسیار خوب است . گنابادی - سلطان حسین تابنده ٫ گردش افغانستان و پاکستان ٫چاپ حیدری ٫ ۱۳۵۵ هـ ش ٫ ص ۴۹ .
.........................................................................................................................
کرزی"برادرانش" ر ا رها کرد.
طبق پیش بینی قبلی ، حامد کرزی تعدادی از افراد توقیفی در زندان بگرام را آزاد کرد. گرچه ادعا شد که دادستادن عمومی چنین تصمیمی را گرفت، ولی فراموش ما نشده است که کرزی قبلا برای خدمت به طالبان مقدمه چینی کرده و زندان بگرام را جای طالب سازی یاد کرده بود. اگر لزوم دید کرزی وتیم ارگ نشین او نمی بود، "دادستانی " که کدام استقلالی ندارد که به تحقیق دست بزند. از نظر کرزی یعنی وقتی زندانیان آنجا برده می شوند، از آنها طالب وتروریست جور می شود. این مردک که آسیب های بسیاری به وطن ما رسانده است، همینقدر وجدان را به کار نمی اندازد تا قضاوت کند که این همه آدم کشی و انتحاری های وحشیانه از کجا تولید شده اند. مگر از همان فابریکۀ وحشت پروری تولید نشده اند که برادر خوانده شده وبه عوض مبارزه با آنها ، دعوت به گرفتن قدرت شده اند.
در این ارتباط شاهد عکس العمل هایی بودیم. امریکایی ها پافشار ی کردند که این زندانیان، در جریان برخورد های عملی با نیرو های نظامی دستگیر شده اند. یعنی بالفعل آنها را دستگیر وبه زندان فرستاده اند. عکس العمل دیگر از طرف تعدادی هموطنان که با شک به اختلاف کرزی – امریکا می بینند، این است که : چرا امریکایی ها پس از گرفتن تروریست ها عکس ها وشهرت مکمله ونتیجۀ تحقیقات از آنها را انتشار ندادند.
برداشتی هم بر این مبنا است که: هرقدر وقت حکمروایی کرزی به پایان نزدیک میشود، سعی بیشتر به خرج میدهد که به برادران طالب خود خدمت بیشتر کند. آنها را در گذشته نیز از زندان آزاد نموده که پس در عملیات ترویستی سهم گرفته اند. حالا در اوضاعی که راه جور میکنند تا طالبان بیشتر تقویه شوند و موانع نظامی نیز موجود نباشد، رهایی چنان افراد خدمتی به تقویۀ جبهۀ تروریستی آنها است. هیچ امکان ندارد که کرزی و رهبری ارگ نشستگان در طول سالها به این طرف دیدار های پشت پرده با طالبان نداشته بوده باشند. وقتی یکی از همکاران قبلی طالبان به نام وحید مژده تیلفون های آنها را داشت وهماهنگ با آنها در کمال وقاحت وپررویی مظاهره براه انداخت، همکاران وهمدلان کلان طالب پرست وطالب خــــــوی کـه در
ارگ نشسته و کرزی را پیش انداخته اند، چطور پیوندی نداشتند.
رهایی طالبان از زندان بگرام در حالی است که تهدیدات ضد امنیت در جامعه، راه های رفت وآمد ، درهای مکاتب، شفاخانه ها، . . . را می بندد. اما طالبان آزاد می شوند.
پیش بینی می شود که با گذشت هر روز وهفته، نقاب از چهرۀ طالب دوستی وترویست پروری کرزی بیشتر دور می شود. هرگاه کسانی در انتخابات ریاست جمهوری موفق شوند که موقف ضد تروریستی هم ندارند، عذاب بیشتری جامعۀ ما را تهید میکند. تا جایی که دیده شده است ، اکثر آنها در برابر تروریست ها تمکین نموده اند. برنامۀ مشخص ندارند. کلی گویی میکنند. مشخص نمی سازند که چگونه با فساد مبارزه شود. نمی گویند که با تروریسم چطور مقابله شود که با دوران کرزی تفاوت داشته باشد. نمی گویند که با مافیا بازی مروج چه قسم مبارزه شود. یکی از دلایل این حرف نزدن ها ومشخص نکردن ها آن است که کمترشخصی را در میان آنها میتوان پیدا کرد که پیشتر و تا حال دستش در فساد پیشگی، بی سرو سامانی ، د رمافیا بازی و همنوایی فکری با طالبان آلوده نبوده باشد.
برگرفته از تبصرۀ هفته ( تارنمای رنگین)
......................................................................................................................................
دو
پارچه شعر از :
دکتر حمیرا نگهت دستگیر زاده
1
کورۀ سرد
با خویش در نبردی و باور نمیکنی
آن کوره ای که سردی و باور نمیکنی
پنداشتی که قافله یی در پی تو است
تنها تو رهنوردی و باور نمیکنی
پنداشتی خیال تو باغ ترانه هاست
یک بیکرانه دردی و باور نمیکنی
گیرم که سر قبیلۀ این مردمان شدی
بر باد خانه کردی و باور نمیکنی
خورشید وار رو به افق داشتی وحال
یک استوانه گردی و باور نمیکنی
پندار بی تکلف باغ وبهار را
تو فصل رنگ زردی و باور نمیکنی
این صف که بسته ای به قیام سکوت خود
پایان یک نبردی و باور نمیکنی
2
زمین نخستین
در باد چرخ میزند آواز روزگار
آواره ما به پهنه ی پرواز روزگار
دلتنگ آن زمین نخستین روشنم
آن شوکت شروع، سرآغاز روزگار
دست حوا به عاطفه ی عشق خانه کرد
پاشید خویش را به تک و تاز روزگار
دلتنگ آن صدای نخستین فطرتم
بر دور های گنگ ِ پر از راز روزگار
***
منصور های عزت و فرهاد های عشق
مفهوم های گمشده از ساز روزگار
یک باغ در صدای بهاران شکسته است
صد ها نیاز سرزده از ناز روزگار
14/02/2013
در باد چرخ میزند آواز روزگار
آواره ما به پهنه ی پرواز روزگار
دلتنگ آن زمین نخستین روشنم
آن شوکت شروع، سرآغاز روزگار
دست حوا به عاطفه ی عشق خانه کرد
پاشید خویش را به تک و تاز روزگار
دلتنگ آن صدای نخستین فطرتم
بر دور های گنگ ِ پر از راز روزگار
***
منصور های عزت و فرهاد های عشق
مفهوم های گمشده از ساز روزگار
یک باغ در صدای بهاران شکسته است
صد ها نیاز سرزده از ناز روزگار
14/02/2013
..................................................................................................................
دکتور پرویز آرزو
به پروازی که افتاد
در آسمان
بالی زد و نشست
گنجشک کوچکی
بر روی شاخه ای
می شد شنید
تصویر ناب زندگی از جیک جیکِ او
در چشم های او
احساس یک پرندۀ عاشق را
می شد نگاه کرد
در بال های او
روح زلالِ عاطفه جاری بود...
***
آن روز پیش چشم درختان
دستان من به دامن شیطان هبوط کرد
هرگز به روی ماشه نلرزید
دستانِ پر گناه پر از شرمم
یک لحظه بعد
افتاد بر زمین
تصویر زندگانیِ گنجشک کوچکی
از قاب شاخه ها
در پیش چشم من
در خاک می تپید
گنجشک بینوا...
***
اینک
هر شب
حس می کنم کنار دلم بال می زند
گنجشک کوچکی
در زیر خاکها
گنجشک بی نوا...
از دفتر "آسمان، دریا"، سال 1380، پرویز آرزو
در آسمان
بالی زد و نشست
گنجشک کوچکی
بر روی شاخه ای
می شد شنید
تصویر ناب زندگی از جیک جیکِ او
در چشم های او
احساس یک پرندۀ عاشق را
می شد نگاه کرد
در بال های او
روح زلالِ عاطفه جاری بود...
***
آن روز پیش چشم درختان
دستان من به دامن شیطان هبوط کرد
هرگز به روی ماشه نلرزید
دستانِ پر گناه پر از شرمم
یک لحظه بعد
افتاد بر زمین
تصویر زندگانیِ گنجشک کوچکی
از قاب شاخه ها
در پیش چشم من
در خاک می تپید
گنجشک بینوا...
***
اینک
هر شب
حس می کنم کنار دلم بال می زند
گنجشک کوچکی
در زیر خاکها
گنجشک بی نوا...
از دفتر "آسمان، دریا"، سال 1380، پرویز آرزو
قرار است دومین مجموعۀ سرودههایم زیر نام "برج خاکستر"با تقبل زحمت
ویرایش؛ توسط شاعر ، نویسنده و پژوهشگر عزیز؛ جناب استاد محمدکاظم کاظمی و به همت
بنگاه انتشاراتی عرفان پیش از پاگذاشتنم به شستمین سال زندگی؛ چاپ و تقدیم دوستان
علاقهمند گردد. امید است با ورود به شست؛ این مجموعه را نیز در دست داشته باشیم و
در محفلی که عزیزان فرهنگی تدارک دیدهاند از رونمایی آن باز نمانیم. این هم
نخستین غزل آن پیشکش تان:
رندی از رودک زیبای سمرقند....
رنــــــدی از رودک زیــــــــــبای ســــــــمرقند مرا
هــدیــــــهای داد و ز خـــــــــود برد بــه لبخند مرا
در هـــم آمـــیخت ز لعل لبــــش ایـن شهـــدفروش
عســـــل غـــــور به گلقــــــــنــــــد دمـــــــاوند مرا
نگـهــــش یــــــوزپلنگــــــانـــــــه در افـکند به سر
چون غـــــــــزالی به ســــــــراشیـــــــبی الوند مرا
آستـــــــین بر زد و بــر آتـــــــــش کرکوی سپرد
خــــرقـــــــــــــۀ زرق پـــــر از پیــــــــنۀ آژندِ مرا
من براو خــــیره و مبهــــــوت و سـراپـا همه چشم
او بـــه هر شش جهــــت افـــکنــــــــده کمربند؛ مرا
راه بر خفـتــــــن مـــن بســـــت در آن نیــم شب و
عـــــمـر بخشـــــــید هـــــــزاری و ســد و اند؛ مرا
مــــن از او بودم و او از مــــن و مــــن او، او من
مـــن نـــه چــــون گفتــــم او را و نــــه او چند؛ مرا
دو مـــربی، نـــــه! دو ســـاقی؛ مـــی صـافی دادند
سیکـــــــی ــ نــه ز تــه خـــمـره ــ بـــه آوند؛ مرا
هر چـــه دارم به زبـــــان از برکـــــات لب او است
وه! عجــــب موهــــبــــتـــی داده خـــــــــداوند؛ مرا
عهد مســــــــتی ز لبـــــش تــا دم آخـــــــر بستم
نشکـــــــــند ــ گرچه تـبـــــــرــ گـــردن سوگند مرا
جـــایتان خــالی، بزمــــی همه رنــــــــدان بــودند
گهگــــهی نیز بـــه کـــــف مجــــــمر و اسپند؛ مرا
رابعــــه، حنظـــــله، فردوســـی و بوالفضل و شهید
رودکــــــی نیــــــز و بفـــــــرمـــود بـــه ارغند؛ مرا
مپسنــــدیـــد کـــــه آزرده کنند اهــــــرمــــــــنان
بلــــــخ و غزنیـــــن و هری، تــوس و سمرقند مرا
وای! میپیـــچم ازایــــن خفـــتن و ســـرسنــگـیـنی
کــه کــــــه آشـفـــت چنیـــــن؛ ریشــه و پیوند مرا!
3 مرداد ماه 1389
رندی از رودک زیبای سمرقند....
رنــــــدی از رودک زیــــــــــبای ســــــــمرقند مرا
هــدیــــــهای داد و ز خـــــــــود برد بــه لبخند مرا
در هـــم آمـــیخت ز لعل لبــــش ایـن شهـــدفروش
عســـــل غـــــور به گلقــــــــنــــــد دمـــــــاوند مرا
نگـهــــش یــــــوزپلنگــــــانـــــــه در افـکند به سر
چون غـــــــــزالی به ســــــــراشیـــــــبی الوند مرا
آستـــــــین بر زد و بــر آتـــــــــش کرکوی سپرد
خــــرقـــــــــــــۀ زرق پـــــر از پیــــــــنۀ آژندِ مرا
من براو خــــیره و مبهــــــوت و سـراپـا همه چشم
او بـــه هر شش جهــــت افـــکنــــــــده کمربند؛ مرا
راه بر خفـتــــــن مـــن بســـــت در آن نیــم شب و
عـــــمـر بخشـــــــید هـــــــزاری و ســد و اند؛ مرا
مــــن از او بودم و او از مــــن و مــــن او، او من
مـــن نـــه چــــون گفتــــم او را و نــــه او چند؛ مرا
دو مـــربی، نـــــه! دو ســـاقی؛ مـــی صـافی دادند
سیکـــــــی ــ نــه ز تــه خـــمـره ــ بـــه آوند؛ مرا
هر چـــه دارم به زبـــــان از برکـــــات لب او است
وه! عجــــب موهــــبــــتـــی داده خـــــــــداوند؛ مرا
عهد مســــــــتی ز لبـــــش تــا دم آخـــــــر بستم
نشکـــــــــند ــ گرچه تـبـــــــرــ گـــردن سوگند مرا
جـــایتان خــالی، بزمــــی همه رنــــــــدان بــودند
گهگــــهی نیز بـــه کـــــف مجــــــمر و اسپند؛ مرا
رابعــــه، حنظـــــله، فردوســـی و بوالفضل و شهید
رودکــــــی نیــــــز و بفـــــــرمـــود بـــه ارغند؛ مرا
مپسنــــدیـــد کـــــه آزرده کنند اهــــــرمــــــــنان
بلــــــخ و غزنیـــــن و هری، تــوس و سمرقند مرا
وای! میپیـــچم ازایــــن خفـــتن و ســـرسنــگـیـنی
کــه کــــــه آشـفـــت چنیـــــن؛ ریشــه و پیوند مرا!
3 مرداد ماه 1389
..........................................................................................................................................
...............................................................................................................................
دوپارچه شعر از:
پرتو نادری
1
جایم نمی
دهد
نه زمین نه آسمان
نه کام نهنگی
حتی اگر یونسی شوم
خورشید بر منبر تاریکی
پیروزی آب های رسوایی را
شیپور می زند
و من می دانم
که مردی در قبیلۀ کسوف
آیینۀ چرکین خون آلودش را
در آن سوی دیوار زمان پنهان کرده است
و فکر می کند که تمام شامپانزی های امریکا
در آیینۀ کوچک او می خندند
وفکر می کند که آب تمام دریا ها
در کوزۀ شکستۀ پدر کلان او نمد پیچ شده است
او وقتی در آیینه خودش را می بیند
باغ وحش در جیب چپ اوست
و تمام هستی اش گم می شود در خندۀ یک شامپانزی
2
نه زمین نه آسمان
نه کام نهنگی
حتی اگر یونسی شوم
خورشید بر منبر تاریکی
پیروزی آب های رسوایی را
شیپور می زند
و من می دانم
که مردی در قبیلۀ کسوف
آیینۀ چرکین خون آلودش را
در آن سوی دیوار زمان پنهان کرده است
و فکر می کند که تمام شامپانزی های امریکا
در آیینۀ کوچک او می خندند
وفکر می کند که آب تمام دریا ها
در کوزۀ شکستۀ پدر کلان او نمد پیچ شده است
او وقتی در آیینه خودش را می بیند
باغ وحش در جیب چپ اوست
و تمام هستی اش گم می شود در خندۀ یک شامپانزی
2
خورشید تان را از آسمان ما بر گرید
که این روشنایی تاریک
چشم ستاره گان ما را کور کرده است
خنگ شب در اصطبل حادثه سم می کوبد
و سوار کاران بی لگام
در جشن خر دوانی روزگار
دجال ابتذال را
کلاه سرخ بر سر کرده اند
وفاتحان کوچۀ بن بست
انجماد باور خود را
شناوران آب های یخزده اند
خورشید تان را از آسمان ما بر گرید
که این روشنایی تاریک
چشم ستاره گان ما را کور کرده است
خنگ شب در اصطبل حادثه سم می کوبد
و سوار کاران بی لگام
در جشن خر دوانی روزگار
دجال ابتذال را
کلاه سرخ بر سر کرده اند
وفاتحان کوچۀ بن بست
انجماد باور خود را
شناوران آب های یخزده اند
خورشید تان را از آسمان ما بر گرید
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen