Freitag, 19. August 2016

از دهن توپ پراندن در وقت امان الله خان. نصیرمهرین


 نصیرمهرین


در حوزۀ خشونت شناسی، بخشی ازکارنامه های توپ

در حوزۀ خشونت شناسی

 بخشی ازکارنامه های توپ


                              قسمت پنجــــم
     از دهن توپ پراندن در زمان پادشاهی امان الله خان
                  
                                       توپ ۵-۱                    

در زمان پادشاهی امان الله خان، مثالی از دهن توپ پراندن چند تن را داریم که قصد کودتا وسرنگونی امان الله خان را داشتند. در رأس آنها، محمد اختر فرزند ناظر محمد صفر خان بود. شخص ناظر و فرزندان او از چهره های مهم اداری، فرهنگی وسیاسی همان وقت و سالیان پسانترافغانستان استند. آن موضوع به سوی تأمل روی چندین موضوع دیگر نیز می تواند ما را رهنمون شود. موضوعاتی مانند انگیزۀ چنان اقدام علیه امان الله خان، واکنش شاه و رفتاری را که به نمایش نهاد. خواستگاه سیاسی، یا خود رایی شاه، خواستگاهی که به عنوان یکی از عوامل مؤثر داخلی فروپاشی نظام او آسیب زا بود.
                                           توپ ۵-۲                                    

                               محمد اخترخان و یار وفادارش دلاورخان                                                             
اگر همۀ این موضوعات مرتبط با هم را نخست فشرده شرح دهیم، این برداشت حاصل ما می شود که:
محمد اخترخان که امین الاطلاعات حکومت امان الله خان بود، حرکتی را شکل داد ورهبری نمود با قصد سرنگونی شاه. حرکت شکست دید و نا فرجام با اعدام و زندانی شدن تعدادی پایان یافت. برخی از فعالین دستگیر شدند. به زودی محاکمۀ درباری در داخل ارگ و زیر نظر شخص شاه دایر شد. شاه درهیأت چنــد گانه ظاهر شد. خودش مستنطق بود، پرسش هایی را عنوانی محکومین در بند که در گوسه یی نشسته بودند، مطرح کرد، پاسخ ها را گرفت و شنید، مکث نمود، خود به داروی نشست و وظیفۀ قاضی و دادگاه ها را به زودی انجام داد و دست به صدور حکم شفاهی یازید. از جمله گفت: اخترجان و غلام حیدر خان سرحدی، عبدالله خان غلام بچه نائب السلطنه، محمد امین خان پسر محمد عمر خان محمدزائی، میرزا محمد علی خان تائب شاعر و از وابستگان دربار نائب السلطنه و دلاور خان پنجشیری محکوم به اعدام و از دهن توپ پرانده شوند. حکم شفاهی وعاجل شاه به زودی در تپۀ شیرپور اجرا شد.
با خوانش دیگر یا نــه خوانش سنتی و شرح واقعه بدون بررسی، بلکه همراه با مطالعۀ ژرفتر وبررسی جوانب آن موضوع از دهن توپ پراندن، دستور های شخصی را می یابیم که قصد گسست با شیوۀ پدران خویش، به ویژه ابراز قصد گسست از هنجارهای عبدالرحمان خوانی و حبیب الله خانی را داشت و درعمل نیز موارد مهمی را نشان هم داد. با آنهم آن گونه محکمه و ابلاغ فیصلۀ شخصی شاه را عبدالرحمان خانی می یابیم. زیرا همانگونه که در برگهای پیشین دیده ایم، امیرعبدالرحمان خود چنین می کرد وفرزندش هم در راه پدر قدم نهاده بود. برای محکومین نه باز خواستگری بود، نه فرصتی برای چون وچرا گفتن. جزای صادره از جانب پدرانش نیز به زودی اجرا می شد با رفتار های هیبت انگیز وترسفزا.
امرشفاهی وعاجل امیر امان الله خان که آن چند تن را به دهن توپ بپرانیــد، خود رایانه یا استبدادی بود که مشابهت تمام با اوامر عبدالرحمان خان وحبیب الله خان داشت.
در یافت ویژه گی های این گونه رفتار وشیوۀ حکومتداری امان الله خان، کلیدی در دست ما می دهد که به قلمرو دریافت عوامل سقوط او ره ببریم. به سخن دیگر تمام کاسه وکوزه را حین طرح پرسش هایی که پیرامون سقوط نظام امانی مطرح اند، بر سر استعمار و بدخواه امیر یا انگلیسی ها نشکنیم. و اگر از نقش منفی استعمار چشم پوشی نداریم ونباید داشته باشیم، از دیدن وبرملانمودن این مهم یا زمینه های مساعد در درون نظام امانی که پیکر او را به ویژه در پسین سالهای حکومتداری اش بیشتر می بلعید غافل نشویم.


                                                توپ ۵-۳

محمد اختر خان
این است که موضوع در دهن توپ پراندن اخترجان وچندتن از یارانش، به دریافت معنا ومفهوم ومنظور بیت شاعری می ماند، که فهم جامع آن مستلزم دریافت روح ومفهوم حاکم در کلیت شعر است. اگر نمی توانیم جمیع منظور شاعری را از یک بیت و یا یکی از بیت هایش بیابیم، دسترسی دقیق وهمه جانبه پیرامون افکار واعمال یک نظام و در نظام های خود رایانه، دسترسی دقیق همه افکار وکارکرد های شخص نخست نشسته در اریکۀ قدرت بسیار مهم است.
موضوعات مرتبط با دهن توپ پراندن در نظام امانی را بازتر می نمائیم:
می دانیم که در زمان امارت امیر حبیب الله خان، جناح بندی های درباری نیز شکل گرفته بود. همان جناح بندی و فعالیت ها بود که سرامیر حبیب الله را داغان نمود و در تداوم خویش سردارنصرالله خان را نیز به زندان فرستاد. سرداری که با وجود نقطه نظریات متفاوت با امان الله خان ویارانش و مخالفت متبارز با اصلاح طلبان، برخلاف شیوۀ سرداران پیشینه که برای حل اختلاف خویش جنگ وگریز یا شیوۀ وزیر فتح خانی ودوست محمد خانی را در پیش گرفته بودند، از پادشاهی انصراف جست، راه سفر به سوی کابل با قصد بیعت در پیش گرفت.(1) به قول غبار”مایل به خونریزی نبود، گرچه طرفداران او نقشۀ جنگ را . . . تهیه نموده بودند” اما آنچه امان الله خان با او انجام داد، توطئه آمیز بود. به این ابراز نظر قاطع نیز پس از تحقیق پیرامون قتل امیر حبیب الله و قتل مظلوم بی گناه شاه علی رضا خان دست یافته ام. امیر حبیب الله خان، از طرف شجاع الدوله خان، یارنزدیک امان الله خان، مطابق طرحی که پیشتر در نظر گرفته شده بود، به قتل رسید.(2) اما سردارنصر الله خان متهم به قتل شد. واین رفتار شاه جفا آمیز بود.
این گونه جفاها به دلیل شور وشعفی که برای کسب استقلال ایجاد شد و به دلیل اصلاحاتی که در جامعه پیاده شد، از انظار پنهان ماند. اما درسینه های تعدادی از آگاهان جای گرفت و جوانه های مخالفت را بارآورد. یکی از کسانی که از کنه موضوع مطلع بود، محمد اخترخان بود. او نه تنها از سالیان پیش با سردار نصرالله خان دوستی داشت، بلکه مقام مهمی در دستگاه حکومت امان الله خان در اختیارش بود. برای معرفی بیشتر آن شخصیت، به اطلاعاتی مراجعه می نمائیم که نزدیکان خانوادۀ او با امانتداری نوشته و انتشار داده اند:
پیرامون او از قلم محترم کلیم الله ناظر می خوانیم که:
« . . . محمد اختر، پسر بزرگ ناظر محمد صفر خان در سال 1265هـشمسی مطابق 1886 میلادی در کابل بدنیا آمد. . . محمد اختر خان به موافقت نظر و متابعت مفکوره سیاسئ پدر خود ناظر محمد صفر خان، در زمرۀ هواخواهان و طرفداران راسخ و با پاس سردار نصرالله خان نائب السلطنه بوددر آن مقطع زمانی که محمد اختر خان مصروف پیشبرد امور ادارۀ امین الاطلاعات بود، به آموختن و کسب علوم و لسان خارجی نیز می پرداختمحمد اخترخان بخاطر فرا گیری زبان انگلیسی ظفرحسن آیبک هندی را بحیث معلم خود گزیدظفرحسن آیبک در خاطراتش می افزاید که “… و حکومت افغانی بر ما قیودات سختی را وضع کرددر همین سلسله، ما را از منزل واقع در کوچۀ حضرت شوربازار بیرون کردند و خارج شهر نزدیک منطقۀ باغ بالا در قلعه چۀ ناظر محمد صفر والی قطغن و بدخشان نظربند ساختندجائی که از نزدیکی های آن کسی عبور و مرور نداشت، چه رسد به آن که کسی به دیدن ما آید.
ناظر محمد صفر شخص مورد اعتماد سردار نصرالله خان نائب السلطنت بود، فرزند ناظر، محمد اختر وظیفه امین الاطلاعات” را بر دوش داشت، به اصطلاح جدید او رئیس سی آی دی سردار نائب السلطنت بود … در دوران اقامت در آن خانه، مرحلۀ آموزگاری من آغاز یافتمحمد اختر همراه با یک کاتب نوجوان دفترش که میرغلام محمد نام داشت و بعد ها در سفارت افغانستان در پاریس به حیث سکرتر اجرای وظیفه می کرد، جهت آموختن زبان انگلیسی نزد من آمد.
میرغلام محمد تخلص غبار را بر خود گزید، در شاعری به زبان فارسی در افغانستان مشهور شد و مورد عتاب حکومت وقت قرار گرفت و رهسپار زندان شد.
چون قلعه چه از دفتر محمد اختر بسیار فاصله داشت، از همینرو محمد اختر برای سواری من هفتۀ سه روز اسپش را به دست بیطار خویش می فرستاد تا جهت درس نزد آنها بروم…”(3)
. . . محمد اخترخان یک نفر خاص و مصاحب شخصی بنام دلاور خان یا دلوی پنجشیری نیز داشت که تا لحظه اخیر حیات در معیت و همرایش بود و هر شش نفر همزمان در تپۀ شیرپور به توپ ها در عهد امیرامان الله خان پرانده شدند.

                       توپ ۵-۴   
                                      ناظر محمد صفر خان وبرخی اعضای خانواده اش
در برابر سوء قصد ناکام علیه جان امیر امان الله خان اضافه از محمد اختر خان هریک غلام حیدر خان سرحدی، عبدالله خان غلام بچه نائب السلطنه، محمد امین خان پسر محمد عمر خان محمد زائی، میرزا محمد علی خان تائب شاعر و از وابستگان دربار نائب السلطنه و دلاور خان پنجشیری که تعداد شان جمعاً به (ششنفر میرسید، به توپ امیر صاحب پرانده شدندعبدالرحیم خان از خانوادۀ سعدالدین خان قاضی القضات و حافظ محمد اکبر خان فارغ شاعر و کتابدار سردارعزیزالله خان پسر نائب السلطنه به خاطر روی خانوادۀ شان که تعداد آنها هم به (دونفر میرسد از اعدام (به توپ پراندنبه حبس تخفیفِ جزا دیدند.»(4)
از شرح فشردۀ حال محمداخترخان نیز بر می آید که انسانی آگاه و مخالف رفتاری بود که امیر در برابر سردار نصرالله خان انجام داده بود. وی پس از آگاهی از شکست حرکت، با وجود داشتن امکانات فرار، کابل را ترک نگفت بلکه با تفنگچۀ در دست داشته اش به خود کشی متوسل شد. خودکشی اش نیز موفقانه نبود. تیر از کنار چشم اش خارج شده بود. چند روزی را درشفاخانه سپری کرد و به زودی با استنطاق امان الله خان، به سوی توپ مرگ آور فرستاده شد.
رازداری و گرفتن مسؤولیت، سخن نگفتن پیرامون انگیزۀ سیاسی یا رهایی سردار نصرالله خان، وفاداری به یارانش در آن لحظات، همه شکوهمندانه اند که شادروان غبار به تصویر آنها پرداخته است.(5)
امیرامان الله خان درحالی که سخنان رئیس حرکت کودتایی و گرفتن مسؤولیت از جانب او را شنید و سخنان یاران او با گفته های اخترجان مطابقت داشت، از داوری جفا آمیز امتناع نکرد. .سخنان اخترجان در بارۀ چند تن این بود که آنها در تصمیم کشتن امیر موافقت نکردند وچنین نیز بود.
پیرامون این موضوع نیز می نگریم که امر در دهن توپ پراندن از طرف امان الله خان، ناف نابریده از رفتارهای عبدالرحمان خانی داشت. همان رفتار خود رایانه یی که به آن بُعد دیگر، یا ترقی خواهی شاه آسیب رسانید.
………………………………………………………………………………………………………………………………….
منابع وتوضیحات
………………….
  1. پیرامون موضوع امارت چند روزۀ سردار نصرالله خان در جلال آباد و منصرف شدن او، نوشته های بسیاری انتشار یافته است، اما کاتب فیض محمد هزاره که در آن هنگام خودش نیز در جلال آباد بود، جزئیات موضوع را مشرح آورده است. مراجعه شود به صص 707-709 ، . . .بیعت نامۀ نصرالله وخاتمه یافتن کارجلال آباد وفرارحاجی عبدالرزاق خان جلدسوم سراج التواریخ تالیف.نگارش ملا فیض محمد کاتب به ویرایش ومقدمۀ دکترمحمد سرور مولایی که ازطرف انتشارات امیری درسال 1990 خورشیدی در کابل انتشاریافته است.
  2. قتل وبی گناهی شاه علی رضا خان را میرغلام محمد غبار درصص 744-745 افغانستان درمسیر تاریخ. چاپ نخست. کابل 1346آورده است. میر محمد صدیق فرهنگ در کتاب افغانستان در پنچ قرن اخیرص 333. مطرح نموده است. نگارندۀ این سطور با توجه به اسناد و مدارک میسر ومقدور، درکتاب قتل های سیاسی درتاریخ افغانستان معاصر، به قاتل امیرحبیب الله خان و بی گناهی شاه علی رضا خان اشاره نموده ام.
  3. “افغانستان از سلطنت امیر حبیب الله خان تا صدارت محمد هاشم خان” ــ خاطرات ظفرحسن آیبک ــ ترجمه فضل الرحمن فاضل ــ ص. 119، 120 و 121 .( این سخنان ومنبع را محترم کلیم الله ناظر در نبشتۀ مفصل خویش آورده است که در منبع شماره 4 در پایان معرفی شده است)
  4. کلیم الله ناظر.”سلاله ودود مان” ناظر محمد صفرخان. محمد اسمعیل  ” سودا “. در بیش از دودهۀ پسین، محترم یوسف صفا، فرزند محمد ابراهیم صفا، نواسۀ ناظر محمد صفر و محترم محمد حیدراخترپسر محمداکبراختر نیز در معرفی سیمای موضوع و سیمای سیاسی- فرهنگی خاندان ناظر محمد صفرنوشته های متعددی را انتشار داده اند. علاقمندان می توانند به فصلنامۀ رنگین، هفته نامۀ امید، برگۀ محترم یوسف جان صفا و آرشیف تارنمای رنگین مراجعه نمایند.
  5. میرغلام محمدغبار پیرامون موضوع اخترجان، صورت تحقیق از جانب شاه و دهن توپ پراندن شش تن درصفحه 749 افغانستان در مسیر تاریخ چاپ نخست سال 1346 پرداخته است.

یلدا صبور

رسالت جامعه مدنی در برابر هیولایی به نام تبعیض

۲۹ اسد (مُرداد) ۱۳۹۵
می خواهم این نبشته را با این بیت خداوندگار بلخ آغاز کنم:

«در این خاک در این خاک در این مزرعه ی پاک
بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاریم»

ساعت ۶ شام تاریخ ۱۲ فبروری سال ۲۰۱۵ بود. از کار رخصت شده بودم و به سوی خانه می رفتم آن روز هیاهوی نامهربانی شهر را پُر کرده بود. شهر لایپزیک که همیشه با داشتن ۳۶ هزار محصّل در دانشگاه ی با شکوه اش مانند نگین انگشتری میدرخشید، شهری که شاهد کار و زنده گی شاعران و نویسنده گان بزرگ چون گویته و موزیک دانان نامدار چون سبستیان بخ بوده است، برایم در این شام چهره بدل کرده بود. یک تعداد بسیار از مردمان ( ضد خارجیان )‌ در گوشهٔ از شهر برخلاف ورود پناهنده گان به ویژه پناهنده گان کشور های اسلامی به مظاهره برخاسته بودند. به هر سو افراد پلیس که برای تامین امنیت شهروندان وظیفه داشتند با یونیفرم های سیاه شان به چشم می خوردند. گفته می شد که تمام حلقهٔ داخلی شهر را محاطه کرده اند، چنانکه کسی از داخل شهر بیرون رفته نتواند و بر عکس آن نیز هم همین گونه. حالا من مانده بودم و جنجال به خانه رسیدن.
حس ترس نداشتم، اما روحم درد می کرد. آخر خوشی که ندارد، وقتی مجبور به ترک وطن ات بشوی و با هزار مشکل و سختی خودت را به گوشه دیگر این کره ای خاکی برسانی و آرزو بکنی که در اینجا امنیت و آرامشی را پیدا بکنی که در میهنت نداشته ایی و اما در این جا هم عده ای از همشهریانت  برای نبودنت در جاده ها فریاد بزنند، مقوله ( زمین خانهٔ مشترک تمام انسانها است ) برایت مفهوم خود را از دست می دهد ... و وقتی در این همه دنیای بزرگ خداوند جای مناسبی برای زیستن را نمی یابی دچار تردید شده از خودت می پرسی که نکند خداوند از برای آفریدنت اشتباهی کرده است.
با این خیالات آزار دهنده از غربت در حالیکه با تلفن دستی ام همراه با برادرم که بیرون دیوار حلقوی شهر با نگرانی منتظرم بود حرف میزدم ، در راه روان بودم. هنوز بسیار راه نرفته بودم كه از دور توجه مرا جماعت بزرگ از مردمان که همه هم صدا شعار میدادند : "Say it loud say it clear, refugees are welcome here" به خود جلب کرد. به جماعت نزدیک شدم بیشتر از ۳۰ هزار شهروند شهر لایپزیک به دفاع از مهاجرین خارجی و بر خلاف تظاهر کننده گان در آنجا جمع شده بودند و بسیاری ها در دستان شان پلاکت های را با شعار های ضد فاشیستی حمل میکردند برخی هم مدل های قلب را به نشانه محبت و مهربانی میان انسانها با خود داشتند، ...
هیجانی تعریف ناشدنی در میان رگ هایم می رقصیدند. در یک گوشه شهر ۴۸۰۰ تن از مردمان بی آنکه به سرنوشت انسانهای پناه جو توجه بکنند برای نبودن شان فریاد میزدند . در عین حال در گوشه ی دیگری بیشتر از ۳۰ هزار انسان دیگر بر علیه تبعیض و دفاع از حق پناه جویان ایستاده و دادخواهی می کردند. در میان این تجمع کمتر خارجی دیده میشد که آمده باشد و از حق خودش دفاع بکند همه شهروندان آلمانی بودند که از حق خارجیان بر علیه هموطنان خود شان دفاع می کردند . حالا برای یک لحظه ی کوتاه با خود مان  باندیشیم اگر روشنفکران جامعه مدنی در کشور آلمان که برای دفاع از حقوق انسانها خدمت می کنند وجود نداشته باشند سرنوشت کودکی که از جنگ سوریه از جنگ افغانستان و یا عراق ... فرار می کنند به کجا خواهد کشید.

خواننده ای گرامی !
امروز که هیولای  بنام مافیای  قومی و تبعیض میان ملیت ها ، زبان ها و غیره ... نان مردم غریب و بی نوای ما را با خون آلوده کرده است، سزاوار است که پرسیده شود که رسالت جامعهٔ مدنی در برابر این همه ناهنجاری و بدبختی ها چیست؟
و اما قبل از اینکه به این پرسش پاسخ بگوییم ، برای آنکه پله های نردبان سخن را به ترتیب رفته باشیم بیایید در آغاز بپرسیم که روشنفکری چیست ؟ و روشنفکر کیست؟
روشنفکری : روشنفکری علم نیست . فن هم نیست :بلکه درک و آگاهی انسانها با دغدغه های انسانی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی مذهبی و قضاوت عقلی و سنجش گرانه ایشان در امور است...
روشنفکر یعنی معترض، کسی که با نا هنجاری های جامعه کنار نیاید و وجدان پرسش گرایانه در خود بپروراند. شاملو در پیوند به روشنفکران چنین گفته است:
آنکه هدفش تنها و تنها رستگاری انسان نباشد و درد و درمان توده ها را نداند و نشناسد، روشنفکر نیست دزدی است که با چراغ آمده است!
رسالت جامعه مدنی در برابر مافیایی قومی:
امروز هر کودک میداند، روشنفکران از همه اقوام و ملیت ها در افغانستان نیز بالاخره باید بدانند و درک کنند که هیچ جنگ و هیچ نبردی در برابر تروریسم، فاشیسم و هزار بدبختی دیگر روزگار کارساز بوده  نمی تواند، اگر اتحاد و همبستگی میان روشنفکران جامعهٔ مدنی در افغانستان وجود نداشته باشد. با در نظر داشت اینکه اتحاد نخستین گام و ارزشمند ترین اساس، آینده بهتر و روشنتر در وطن است باید پرسیده شود، کجای کار می لنگد که تا کنون اتحاد در میان جامعهٔ مدنی وجود ندارد؟
 وقتی که رنگ خون مان یکی است وقتی که درد ما یکی است وقتی که دشمن ما یکیست، وقتی که بلا خره کاسه صبر همه ی مان لبریز شده است، وقتی که همه می بینیم و میشنویم و میدانیم ! وقتی که فریاد انسان دوستی و دادخواهی مان برای مردم گوش آسمان خدا را کر کرده است چرا این کاروان به منزل که نمی رسد؟

اگر اندکی دقت بکنیم پاسخ این پرسش ها را درمی یابیم و میدانیم که روشنفکران ما که سنگ عدالت خواهی را به سینه می کوبند مبارزه خود را علیه مافیایی قومی هنوز از قوم و ملیت خود شروع نکرده اند! ما فریاد دادخواهی و عدالت بلند میکنیم اما با تمایل قومی ! ما مبارزه خویش را علیه تبعیض و اندیشه قوم پرستی از قوم خویش هنوز آغاز نکرده ایم . اینجاست که اتحاد میان روشنفکران اقوام مختلف جامعهٔ مدنی ما هنوز وجود ندارد.

امروز روشنفکر تاجیک ملیت اگر با تمام خیانت های داکتر عبدالله و غیره مافیایی قومی کنار آمده می تواند و از او به خوبی یاد میکند، اگر روشنفکر پشتون ملیت با شاهد بودن از تمام طالب پروری های کرزی و داکتر غنی و باقی مافیایی قومی هنوز هم از ایشان دفاع می نماید اگر روشنفکر ملیت هزاره هنوز هم برای محقق احترامی قائل است .... به قول شاملو او روشنفکر نیست دزدی است که با چراغ آمده است.

Samstag, 13. August 2016

در اندوه مرگ داکترمحمد اکرم عثمان . خوشه


خوشــه


                   در اندوه مرگ داکتر محمد اکرم عثمان

                                    

نام داکتر محمد اکرم عثمان، از آشناترین نام ها برای کتاب خوان ها، نویسنده گان و آنانی است که با رادیو سرو کار داشتند. خوش صدایی که با دل انگیزی شعر خواند، داستان نوشت، "شیوۀ استبداد آسایی" را در افغانستان به تحقیق گرفت و به تاریخ نویسی پرداخت. هنگام خواهش از او برای همکاری با فصلنامۀ خوشه، با تواضع به سرچشم گفت و نوشته اش را فرستاد.
پس از کودتای ثور آزار واذیت دید، وبا تجاوز شوروی به دلیل روابط شخصی پیشینه با حزبی ها در وطن زنده گی کرد و علیه تجاوز سخنی نگفت. کاری را که پسان ها از ابراز ش دریغ نکرد.  واگر قدم های خونبار متجاوز را صحه هم ننهاد، دریافتنی بود که او  وفرهنگیان ونویسنده گان فرهیخته چه دردی می کشیدند. در خارج کشور، ازاده و استبداد ستیزی را وضاحت داد. در سویدن آرام ننشست با جمعی از جوانان کلوپ قلم را بنیاد نهاد وسرپرستی نمود . کلوپی که با فعالیت های فرهنگی وانتشار تارنمای فردا خوب درخشید. رمان بزرگ "کوچه ما" را انتشار داد که بحث های مختلفی را ایجاد کرد.
در زنده گی او وبقیه کسانی که از سرآمد های جامعۀ فرهنگی بودند، نکات بسیاری را سزاوار بحث وتوجه می توان یافت. مرگ  در اواضاعی به سوی داکتر محمد اکرم عثمان شتافت که پس روی ها و فرهنگ کشی در جامعه بیداد می کند. فرهنگیان فرهیخته وآازاده با دشوارترین روز گار مواجه می باشند.

مرگ او را برای اعضای خانواده اش، برای کلوپ قلم سویدن و همه دوستان  فراورده های قلمی ایشان تسلیت می گوئیم. مرگ او نیز مرگی است بسیار اندوهبار.

Donnerstag, 11. August 2016

دستنوشته ها نمی سوزند. علی میر فطروس



                    دستنوشته ها نمی سوزند!،علی میرفطروس
  برای مینا    

Bildergebnis für ‫میخائیل بولگاکوف‬‎  


                                                دستنوشته های میخائیل بولگاکف












چخوف-سال هاپیش از انقلاب بلشویک ها در روسیه-گفته بود:
 -«به زودی روسیه درزیرِبیرقِ آموزش وپرورش وهنرواندیشه ای که به بندکشیده شده ،زیرفرمان وهدایتِ وَزَغ ها و سوسمارانی قرارخواهد گرفت که اسپانیادرعصرانگیزیسیون(تفتیش عقاید)نیزنظیرآن را شاهدنبوده است.حوصله کنید!خواهیددید!تنگی وحقارت روح،ادعاهای بزرگ،خودبزرگ بینی های بیش ازحد،وفقدان تام وتمام هرگونه وجدان ادبی واجتماعی،عواملی خواهندبودکه کاررابه پایان خواهندبُرد…وحال وهوا وجوّی چنان خفه کننده پدیدخواهند آوردکه تمام انسان های سالم را به تهوّع خواهدانداخت»(1)
28سال پیش ازکودتای کمونیست ها درچکسلواکی،کافکانیز (به سال 1920)بهنگام شنیدن سرودانترناسیونال درخیابان ها،تقریباًهمین سخنِ چخوف را تکرارکرده بود:
من تاب تحمّل این جنجال های خیابانی راندارم.درپسِ آنها،وحشت جنگ های مذهبیِ جدیدی پنهان است که البته باخدا سروکاری ندارند.باپرچم وسرود و موزیک  آغازمی شوندوبه غارت وخونریزی می انجامند…بزودی مراحلِ سلّاخ خانه ها را هم خواهیم دید»(2)
 پیش بینی های داهیانهء چخوف وکافکا -سال هاپیش از استیلای خونین استالین -نشانهء شعوری است که شایدبتوان آنرا«شعور نبوّت»نامید(3)
زندگی و زمانهء میخائیل بولگاکف، بازتاب این پیش بینی هااست واگربدانیم که چخوف در سن 44 سالگی( براثربیماری سل)،کافکادرسن41سالگی(براثربیماری سل)وبولگاکف در49 سالگی (براثر بیماری کُلیوی) درگذشت،شباهت های شخصیّتی آن سه  برجسته ترمی می شوند،بااین شباهت هااست که برخی،بولگاکف را«درحُکم چخوفِ تئآتر در دورهء شوروی» دانسته اند.
بافروپاشی اتحادجماهیرشوروی وبازشدن درب آرشیوهای محرمانهء دولتی وانتشاراسناد،خاطرات وکتاب های متعدّدی چهرهء یکی از مخوف ترین حکومت های تاریخ معاصر نمایان شد؛چهرهء مخوفی که حدود70سال آرایشگران ومشّاطه گران ایدئولوژیک  آنراتبلیغ می کردند!،ازجملهء این آثار می توان ازکتاب های زیر   نام بُرد:
 ذهنِ روسی درنظام شوروی(آیزایا برلین)،ظلمت درنیمروز(آرتور کوستلر)،استالین؛دربارِتزارسرخ (سايمون  مانتيفوری)، استالین(رابرت کانکوئست)،خاطرات مسکو( اِما گرشتین)،میراث مبهم:استالین و استالینیسم( آلن وود)،دردادگاه تاریخ( روی مدودف)، امید علیه امید(نادژدا مندیلشتام)و…
استالین با سودای ایجاد«انسان طرازنوین» نه تنها به محدودکردنآزادی بلکه به الغای کامل آن پرداخت وازطریق تبلیغات گسترده،تفتیش عقاید،ارعاب وترورجسمی وفکریِ دگراندیشان،کوشیدتاپایه های جَبّاریّت خونین خودراتثبیت وتحکیم نماید.استالین نه تنها مدّعی مالکیّت حقیقت بلکه-مهم ترازهمه- مدّعیمالکیّت انحصاری حفیقت بودولذا به حمایت غیرفعّال یاخاموش روشنفکران،قانع نبودبلکه می خواست که همهء نویسندگان وهنرمندان -باشورواشتیاق-دراجرای آرمان های«پیشوا»شرکت کنند.درچنان شرایطی،نویسنده یاهنرمندی که می خواست در«میانه»بماندیا«بی طرف» باشد،درچرخ و چرخهء های یک رژیم توتالیتر،فرسوده و افسرده و نابودمی شد(4).زندگی وسرنوشت میخائیل بولگاکف روایتی ازاین فرسودگی و زوال است.
بولگاکف اگرچه درتصفیه های سیاسی،ترورها و محاکمات فرمایشی دوران استالین نمُرد،امّا،سانسور،محرومیّت از فعالیّت های هنری،بیماری وفقر -سرانجام – وی را درسن 49سالگی ازپای درآورد،ازاین رو می توان بولگاکف را ازقربانیان سیاست فرهنگی دوران استالین بشمارآورد(5).
درتمام دوران استالین و بعد،بسیاری ازآثاربولگاکف دچارسانسوروتوقیف وتحریم بود،امّادرفضای تقریباًبازِ سال های 1967-1968 انتشاررُمان جادوئی«مرشدومارگریتا»،بولگاکف رادرکنارچهره های برجستهء ادبیّات جهان قرارداد.برخی آثاربولگاکف به فارسی ترجمه شده اند،ازجمله:رمان«قلب سگی»،«یادداشت‌های یک پزشک جوان»،«احضار روح»، «گارد سفید»،نمایشنامهء«نفوس مرده»،«برف سیاه» و «تخم‌مرغ‌های شوم» و…سرانجام،«دستنوشته هانمی سوزند».
«دستنوشته هانمی سوزند»شامل نامه هاو یادداشت های بولگاکف وهمسرش-ییلنا سیرگییونا-ونیزحاوی نامه های برخی ازدوستانش به وی است که طی آن،حسرت هاوحرمان هاو حیرانی های آنان در شراط دشوار دوران استالین بیان می شود.
میخائیل بولگاکف -ازآغاز- باانقلاب کمونیست ها درروسیه مخالف بود.او در 26نوامبر1919نوشت:
دراین لحظه که سرزمین مادریِ شوربختِ ما خودرادرته چالهء شرم ومصیبتی می بیندکه انقلاب کبیر   وی را درآن انداخته،تنها وتنها یک پُرسش است که بارها وبارها به اذهان بسیاری ازما خطورمی کند.این پُرسشِ مؤکّداست؛این پُرسشِ تاریک وسیاهی است که دراذهان ما لانه کرده است،وپُرسشی که به طرزگریزناپذیری ،جواب می خواهد،واین پُرسشِ ساده ای است:«هم اینک چه داردبرسر ِما  می رود؟».طرح چنین پُرسشی دراذهان ما  یک امرِطبیعی است.ماگذشتهء اخیرخودمان را تجزیه وتحلیل کرده ایم.آه…مابادقت بسیارزیادتقریباًهرلحظه ای از دوسال گذشته را بررسی کرده ایم.بسیاری ازآدم هانه فقط این دوسال رابررسی کرده اندبلکه لعن ونفرین خودرا نثارشان کرده اند».(صص37-38).
در رونق بازار«رئالیسم سوسیالیستی»ورواج ادبیّات وهنر حزبی،طبیعتاً ادبیاتی که چخوف ،پاسترناک وبولگاکف نمایندگان آن بودند،نمی توانست خوشایندتئوریسین های فرهنگی ومفتّشان ادبی استالین باشد،به همین جهت،بولگاکف معتقدبودکه این تئوریسین هاومفتّشان ادبی،«بردگان،چاپلوسان وغلامان حلقه به گوشِ مرعوب را پرورش می دهند»و«خلاّقیّت های هنری را دراین کشور  خفه کرده اند».بولگاکف،مبارزه علیه سانسور را وظیفهء اساسی یک نویسنده  می دانست و بی پروا اعلام می کردکه«طرفداری ازآزادی مطبوعات  یکی ازمشخّصه های آثارخلّاقهء من است».اودراعتراض به سانسور و توقیف آثارش،درنامهء سرگشادهء ژوئیهء 1929 خطاب به استالین ودیگرمسئولان حکومت شوروی نوشت:
-«همهء کارهایم نقدهای نامطلوب وسُخره آمیزی دریافت کرده اند،ونام من نه فقط درمطبوعات ادواری که حتّی درکتاب های دائره المعارف کبیرشوروی و دائره المعارف ادبی شوروی لجن مال شده است…روز به روز نقدهای مطبوعات  بی رحمانه ترشده بطوری که الان -خیلی ساده-این نقدهامبدّل شده اندبه فحش وناسزاهای عنان گسیخته …من هیچ توانی برای دفاع ازخودم ندارم…»(ص156).
  بولگاکف درشمارِ آن نویسندگانی بود که آشنائی وارتباط با ادبیّات وهنرغرب را باعث غنا و اعتلای هنروادبیّات روسیه می دانست.علاقهء بولگاکف به ادبیّات غرب،در وی شوق سوزانی برای سفربه پاریس بوجودآورده بودکه تاحدّیک«رؤیا»پیش می رفت.اوازاینکه نویسندگان وهنرمندان شوروی درسفرِ به غرب«هیچگونه دستآوردی باخودنیاورده اند»،شِکوه می کرد،بااینحال،درخواست های او برای اخذ اجازهء خروج ازکشور-حتّی برای یک دورهء زمانیِ کوتاه-موردپذیرشِ مقامات شوروی قرارنگرفت،واین درحالی بودکه ضمن انتشار و اجرای نمایشنامه هایش درپاریس،حق التألیفِ آثارش نیز توسط افرادی سودجو،حیف ومیل می شد.
بولگاکف باتمایل روزافزون«برای گذاشتنِ نقطهء پایانی برشکنجه هایش به عنوان یک نویسنده»،درنامهء دیگری به حکومت شوروی(28مارس 1930)،نمونه هائی ازعنادورزی های منتقدان ومخالفانش را بازگو می کند:
-«وقتی که آلبوم بُریدهء جرایدم را بررسی وتجزیه وتحلیل می کنم،پی می برم که درمجموع 301ارجاع به اسم من درمطبوعات شوروی طی ده سال کاردرعرصهء ادبیّات شده است.بین این 301  ارجاع،سه ارجاع تعریف و298ارجاع توهین وعنادورزی بوده است ،این 298ارجاعِ عنادورزانه-همچون آینه ای- بازتاب دهندهء زندگی من به مثابهء یک نویسنده است…[ارجاعاتی مانند]حرامزاده،کسی که از«خرفتی شبه سگی»رنج می برَد،لاشخورِادبی،کسی که زباله دانی ها را  زیرورو می کند،یکی ازتخم وترکه های بورژوازی نوکیسه که آب دهان های خصمانه امّاعاجزانهء خودرابرطبقهء کارگروآرمان های کمونیستی می اندازد،بیائیدومحکم -بایک تشت- بکوبیدبرسر ِاین بولگاکف،بیائیدکاریکنیم که این حرامزاده،نه هیچ درآمدی به دست آورَدونه هیچ موفقیّتی، و…»(صص171-172). 
 درهمان نامه، بولگاکف از ترفندهای استالینی برای توبه و تهدیدوتطمیع نویسندگان وهنرمندان انتقادکردونوشت:
-«پس ازسوزاندن تمامی کارهایم،شروع کرده ام به شنیدن صداهائی ازبسیاری همشهری های آشنای خودم که جملگی فقط یک توصیه به من می کنندوآن،این است که من بایدیک «نمایش کمونیستی»بنویسم …وبایدجدای این کار،ندامت نامه ای هم خطاب به حکومت اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی بنویسم وطی آن نظرات قبلی ام را-نظراتی که درکارهای ادبی ام ابرازشده-محکوم کنم و اطمینان دهم که از این پس مثل سمپات حزب- که نسبت به آرمان کمونیسم وفادارست-کارخواهم کرد.هدف ازاین کار عبارت است ازرهائی پیداکردن ازآزارواذیّت ها،رهائی پیداکردن ازتهیدستی وتنگدستی،ورهائی پیداکردن ازمرگ به مثابهء یک پایانِ گریزناپذیر…امّامن به این توصیه عمل نخواهم کرد…»(صص168-169).
درچنان شرایطی،بولگاکف معتقدبود:
بُخاری ازمدّت ها پیش،ویراستارِمحبوبم شده است»(ص221).
بدین ترتیب:شاعران،نویسندگان وهنرمندانی که باکارناوالِ استالینیسم همصدا و همراه نبودند،یاموردتعرّض وتوهین و تعقیب قرارگرفتندویا باترورهای فیزیکی  حذف ونابود شدند.ترورهائی که حتّی همسرانِ نویسندگان وروشنفکران مخالف را نیزدر امان نمی گذاشت.ییلنا(همسروهمراه بولگاکف)کارِ ادبی درآن دوران را«مثل حمل کردن صلیب بر دوش»می دانست(ص314).
ادبیّات یعنی:عشق!
آتشی ازعشق درجان  برفروز!
سر به سر ذکروعبادت را بسوز!
                                                             (مولوی)                                                
درهیاهوهای تبلیغاتی«ژدانُف»-نظریّه پردازِ«رئالیسم سوسیالیستی»-بولگاکف وظیفهء هنروادبیّات را نه«مبارزهء طبقاتی»وایجاد«انسان طرازنوین»بلکه وی وظیفهء هنروادبیّات را تلطیف زندگی وغنای جوهرانسانی می دانست.او باتأکیدبرعشق-بعنوان جوهروجان هنروادبیّات-بربسیاری ازارزش ها و اندیشه های ایدئولوژیک دوران استالین قلم بطلان می کشید.
 عشق پُرشور بولگاکف به ییلنا شعلهء اعتمادبه نفس واطمینان به آینده را در وی روشن می ساخت.درواقع،ییلنا برای بولگاکف به سان«یقینِ یافته»،«فسخِ عزیمت جاودانه»و«نبردافزاری»بود«تا با تقدیر خویش  پنجه درپنجه کند»(6).بدین ترتیب،درآن بی تکیه گاهی های جانکاه،بولگاکف به ییلنا تکیه کرد.
ییلنا، هم یارومحبوب بولگاکف بود و هم دستیارومددکارِاودرطرح وتنظیم و تایپ نمایشنامه ها،داستان ها و لیبرتوها(متن اُپرا).زنی جذّاب که بولگاکف تا آخرین دقایق زندگی خودازاوبعنوان«عزیزترین کس»و«هلنِ زیبا وقشنگم» یادکرد،که« تنهارؤیای لذّت بخشم،دیدن توست».رُمان جادوئی و جاودانهء«مُرشدومارگریتا»ضمن ترسیم چهرهء«وزَغ های ادبی»و باندهای هنری حاکم،درواقع،روایت عشقِ رهائی بخشِ بولگاکف(مُرشد)و ییلنا(مارگریتا)است(7).به همّت وهوشیاری ییلنا بودکه بسیاری ازنامه ها،یادداشت ها وآثارادبیِ بولگاکف ازتاراج  مفتّشان ادبی دوران استالین محفوظ ماند.او بانوع آرایش وطرز لباس پوشیدن،مظاهر«حکومت پرولتری»رابه چالش می کشید:
-«امشب بعدازخروج ارتئاتر،اتفاق ناخوشایندی در تراموا برایم رخ داد.یک یاروئی که کلاه ستارهء آبی نشان برسرداشت وسیاه مست هم بوده،می خواست سر ِپالتوی پوستِ خزِ من  اَلَم شنگه به پاکند.دوتازن هم آنجابودندکه پوزخند می زدند وازسرِ کنجکاوی وفضولی   مشغول تحریک یاروبودند.این اولین باری نیست که من به خاطر پالتوی پوستم –اینچنین- موردنفرت  قرارمی گیرم» (ص296).
دریادداشت روز26مارس 1935نیز ییلنا می نویسد:
-«دیروز من ومیخائیل برای شنیدن کنسرت واگنر به سالن بزرگ کنسرواتوار رفتیم.در ردیف ششم نشستیم.من پیراهن دکُلتهء مشکی  پوشیده بودم که توجّهات خیلی زیادی را جلب کرد.زنی باغیظ وخشم گفت:«ازاین چیزها متنفّرم!»(ص301).
                                                      ***
 استالین-باهوشیاری سیاسی وشامّهء هنری خاصی-به استعدادوجوهرِوالای هنری بولگاکف  آگاهی داشت بطوری که طبق یادداشت های ییلنا،استالین-بارها-برای تماشای نمایشنامهء «روزگارخانوادهء تورپین»رفته بود.این نمایش به مدّت 12سال و بیش از800بار درتئآترهای مسکو اجرا شده بود  وبرای بولگاکف شهرت  فراوانی به دنبال داشت.این شهرت ومحبوبیّت-گویا-باعث علاقهء استالین به نگارش زندگینامه اش توسط بولگاکف شده بود؛علاقه ای که حاشیهء امنی بودتا بولگاکف-همانند پاسترناک-ازدستگیری ها ودادگاه های  دوران استالین  درامان بماند.این«حاشیهء امن»هرچنددر بهبودزندگی هنری ومالی بولگاکف تأثیرِپایداری نداشت،امّا او باتوصیه نامه هائی به مقامات دولت شوروی برای آزادی یا بهبودوضع شاعران برجسته ای مانند اُسیپ مندیلشتام کوشیده بود.(8).وضعیّت گومیلیوف-همسرِآنا آخماتووآ،شاعرهء بزرگ روس-نمونهء دیگری دراین باره بود.گومیلیوف به وضع فجیعی تیرباران شده و پسرش نیزبه مدّت 15سال دراردوگاه های کاراجباری،اسیروزندانی  شده بود.ییلنا،دریادداشت روزانهء خود-بتاریخ 30اکتبر1935 -می نویسد:
-«طی روز زنگِ درِآپارتمان به صدا درآمد.دررابازکردم.آخماتووآ بودبایک چهرهء وحشتناک،وبه شدّت لاغر،بطوری که من به زحمت شناختمش؛میخائیل[بولگاکف]هم همین احساس را داشت.کاشف به عمل آمدکه شوهروپسرش،همزمان دریک شب  دستگیروبازداشت شده اند.آخماتووا تصمیم گرفته نامه ای به جوزف[ استالین] بنویسد.اوکاملاًدریک وضعیّت روحیِ آشفته قرارداشت وزیرلب  چیزهای نامفهومی باخود زمزمه می کرد»(ص333).
نامه هاویادداشت های میخائیل بولگاکف و ییلنا،تصویرگرشرایط هولناکِ دستگیری ها،قتل ها،خودکُشی هاومحاکمات دوران استالین هستند.دراین میان،دستگیری «منتقدانِ رذل و خبیث بولگاکف»(خصوصاًلیتوفسکی وکیرشون) هرچندباعث لبخندو رضایت ییلنا بود،امّابرای بولگاکف چندان خوشحال کننده نبود،گوئی که او،آنان را نیز«قربانیان یک رژیم توتالیتر»می دانست،هم ازاین روبودکه بولگاکف-باوجودفشارواصرار حکومتی ها-در محاکمهء آنهاشرکت نکردواز سخنرانی برای بی آبروکردن شان خودداری نموده بوددرحالیکه بقول ییلنا:«لیتوفسکی و کیرشون بانقدهای عنادآمیز و رذیلانهء خویش باعث تخریب شخصیت و لطمات روحیِ فراوانِ بولگاکف شده بودند».
در شروع بازداشت های گسترده،ییلنا نوشت:
آنها[هواداران استالین] دارنددر پراودا مقاله پُشت مقاله علیه این وآن چاپ می کنند،وآدم پُشتِ آدم است که داردبه خاک سیاه می نشیند».(ص344).
 بولگاکف در22ژوئیهء 1938 ازدستگیری هاو«غیب شدن»نویسندگان،هنرمندان وشاعران مسکو چنین یادمی کند:
-«باعلاقه وتوجهء بسیار رفتم دربحرتفکرراجع به مسکو.همه چیزدراین شهرهمانی بودکه بایدباشد.آدم می تواندبگویدبسیاری ازآدم ها دراین شهر   غیب شان زده است…ازتلفن هائی که به من می شودپیداست که بسیاری ازآدم هائی که دوست شان دارم،اینجانیستند…»(ص428-429).
همانطورکه بولگاکف می گفت:اودرنوشتن یک نمایشنامهء کمونیستی برای خوشاینداستالین ودیگررهبران حزب نمی توانست موفّق باشد،ازاین رو،پس ازفشارهای روحی ومالی فراوان،وقتی درسال1939 بولگاکف  مجبوربه نوشتنِ نمایشنامه ای دربارهء استالین شد،چنین نمایشنامه ای باانتقادات تندِمقامات شوروی روبروشد.یک ماه پیش ازاین، همسرِهنرمندِ مایرهولد-کارگردان برجستهء تئآتر مدرن شوروی-باهفده ضربه کارد به طرزفجیعی توسط ماموران امنیّتی استالین به قتل رسیده بودواینک،شبَحِ مرگ،بولگاکف وهمسرش را دچارترس وهراس های ویرانگر ساخته بود.گفتنی است که خودِ مایرهولد نیز درسال 1940تیرباران شد.
                                                   ***
آگاهی بولگاکفازادبیّات روسیه وآشنائی وی با ادبیّات غرب،نوعی اعتمادبه نفس- همراه باغرور و عصبیّت -در بولگاکف به وجودآورده بودکه باعث می شدتاوی دربرابربزرگان وبرجستگان تئآترشوروی نیز  قدعَلَم کندآنچنانکه دربارهء ایرادات وانتقاداتِ استانیسلافسکی(مدیروقت تئآترهای مسکو)نسبت به نمایشمولیر،نوشت:
-«…خشم همهء وجودم رافراگرفته بود.برای یک لحظه می خواستم دفترچه ام را به طرف شان پرت کنم وبه همهء آنها بگویم:«شمااگردوست دارید،بروید راجع به نبوغ وغیرنبوغ بنویسید،امّابه من یادندهیدکه چگونه بایدبنویسم…تمام این حرف ها ابتدائی،بی مایه وغیرضروری است…من نمی توانم چیزهائی را که استانیسلافسکی خواسته در داخل متن بگنجانم.اعلام جنگ هم باعث نابودی کُل ِ کارمی شود…امّا زدن وصله های سبزبه یک کت وشلوارمشکی هم  کارِمن نیست…فقط شیطان می داندکه من چه بایدبکنم؟». (ص299).
 امّاباتغییر استانیسلافسکی،نمایشنامهء مولیرِ بولگاکف به روی صحنه رفت وهفته ها وماه ها مورداستقبال حیرت انگیزتماشاچیان قرارگرفت بطوری که درهراجرا،تماشاچیان بیش ازبیست بار بولگاکف،کارگردان وبازیگران این نمایش رابه روی صحنه فراخوانده وآنهارا تشویق کردند.بااینهمه،لیتوفسکی[منتقدمتعصّب نشریهء ادبی هنرشوروی]،دربارهء نمایش مولیر مقاله ای نوشت که«ازآن شرارت وخباثت می بارید».اینگونه نقدهای شرارت آمیزوخبیث، باعث شدتا در9مارس 1936نمایش مولیرِ بولگاکف ازصحنه به پائین کشیده شود.نابودی نمایش مولیر –وسپس-نابودی نمایش های پرواز، پوشکین،دون کیشوت، آپارتمان زویکا،جزیرهء ارغوانی، و… تأثیرات مرگباری بر بولگاکف داشت.ییلنا،همسربولگاکف،دریادداشت 23سپتامبر1937 می نویسد:
-«تلاش های رنج آوربرای یافتن راهِ برون رفت ازبُن بستِ فعلی.نامه ای به مقامات حکومتی؟رهاکردن تئآتر؟تصحیح  رُمان[مرشدومارگریتا] وتحویل آن برای چاپ وانتشار؟.هیچ کاری نیست که ما بتوانیم انجام دهیم.وضعیّت خیلی نومیدکننده است»(ص403).
ییلنا سپس اشاره می کند:
«این مرد[بولگاکف]دوازده نمایشنامه نوشته و با ضربآهنگی تب آلود  کارمی کند،اویک عمرجان کنده وچیزی به دست نیاورده جزیک شلوارِپاره پوره»(436)
چنان ناامیدی،درماندگی و فقری باعث شده بودتا ییلنا پیراهن دلخواهش رانیز بفروشد:
-«1ژانویهء1938
-«پیراهن شبم …امّاافسوس!من دیگراین پیراهن رانخواهم پوشیدچون بایدآن را بفروشم»(ص412).
 درآن شرایط دشوار،تنهایک دریچه به روی بولگاکف بازماندهبود:خودکُشی.در28دسامبر1939(دو ماه قبل ازمرگ)،بولگاکف به دوست دوران کودکی اش نوشت:
-«…می پُرسی حالم چطوراست؟صادقانه ومحرمانه به توبگویم:«غرق دراین اندیشه ام که به خانه برگشته ام تابمیرم».مرگ به یک دلیل،مناسب ِ من نیست:دردناک،ملال آور ومبتذل است.همانطورکه می دانی دراینجا تنها یک راه ِ خوب وپسندیده برای مُردن وجوددارد که آنهم باکمک گرفتن ازسلاح گرم امکان پذیراست اماشوربختانه همچین چیزی دراختیارم نیست»(ص454).
  چنانکه گفته ایم:بولگاکف ازآغازباانقلاب بلشویک هادر روسیه مخالف بود.اودرمقالهء«چشم اندازهای آیندهء روسیهء شوروی»-نوشته بود:
…ما تأخیروحشتناکی خواهیم داشت…جنون حاکم بردوسال گذشته[بعدازانقلاب اکتبر]،مارابه مسیرهولناکی سوق داده است…وما-نمایندگان یک نسل شوربخت که همچون ورشکستگان مفلوک خواهیم مُرد-مجبورخواهیم شدبه فرزندان مان بگوئیم:شما جبران کنید!شماشرافتمندانه جبران مافات کنید،وهرگزآن انقلاب اجتماعی کذائی را ازیاد نبرید!»(ص41).
                                                              ***                                              
 ازصعودوسقوط استالین واستالینیسم چه می توان آموخت؟،آن«جن زدگی ایدئولوژیک»،آن «ازخودبیگانگی» (aliénation)و بی تفاوتی اخلاقی رهبران سیاسی و روشنفکران روسیه دربرابرجبّاریّت رو به رُشدِاستالین،یا همصدائی ها،همراهی ها وحمایت های توده های مردم شوروی از«پیشوا» راچگونه می توان توجیه کرد؟
 امروزه،درپرتوتحلیل های روشنگرِ«هانا آرنت»-خصوصاًدرکتاب«ریشه های توتالیتاریسم»-از بسیاری جزئیّات،جنبه ها و جلوه های جنون آمیزِ توتالیتاریسم(استالینیسم،فاشیسم و بنیادگرائیِ اسلامیِ داعش)آگاه می شویم،امّازندگی وسرنوشت بولگاکف این نکته را برجسته می کند که نویسندگان وروشنفکران واقعی نبایدمقهورِهیاهوهای تبلیغاتیِ بقول چخوف« وَزَغ های ادبی»و«سوسماران رسانه ای»شوند چراکه«قدرتِ حقیقت» از«حقیقتِ قدرت»(استالینیسم) نیرومندتراست:28سال پس ازمرگ بولگاکف وبا اولین طلیعهء آزادی های نسبیِ سال های 1967-1968،قدرت حقیقت و حقّانیّت بولگاکف،سکوت گورستانی دوران استالین را چنانِ درنوَردیدکه کتاب هایش- با قیمتی 50برابر-مورداستقبال عظیم مردم روسیه قرارگرفت.
                                              ***
  دستنوشته ها نمی سوزند  به همّت  جی.ای.ئی.کرتیس تألیف شده وباترجمهء روانِ بیژن اشتری درسال 1390 ازسوی نشرتالث درتهران انتشاریافته است.ازخانم عزّت نحوی که لطف کرده و این کتاب را دراختیارم گذاشته اند،صمیمانه سپاسگزارم.
                                                              فروردین واردیبهشت1395،پاریس

پانویس ها:
1-استالین،رابرت کانکوئست،ترجمهء مهدی سمسار،تهران،انتشارات نقش جهان،تهران،1376،ص311
2-گفتگوباکافکا،گوستاو یانوش،ترجمهء فرامرزبهزاد،انتشارات خوارزمی،تهران،1389،صص68-69
3-اصطلاح«شعورنبوّت» ازمهدی اخوان ثالث است.
4-دربارهء توتالیتاریسم ومقایسهء آن بااستالینیسم،فاشیسم وبنیادگرائی اسلامی  نگاه کنیدبه:میرفطروس،علی،ملاحظاتی درتاریخ ایران،چاپ چهارم،،نشرفرهنگ،کانادا،2001،صص118-153
5-دربارهء قربانیان تصفیه های دوران استالین  رقم های متعدّدوگاه اغراق آمیزی  منتشرشده ولی طبق آماری که در زمان گورباچف منتشر شد: درسال های 1937 و 1938 حدود5میلیون نفر دستگیر وحدود900هزار نفر به اعدام محکوم شدندوبسیارانی در اردوگاه های کاراجباری وخصوصاًدر «مجمع الجزایر گولاگ»ازبیماری وگرسنگی جان باختند.
6-چهارسطرداخل«  » ازاحمدشاملو است.
7-کتاب«مرشدومارگریتا» باترجمهء درخشان دکترعباس میلانی،درسال 1362،ازسوی نشرفرهنگ نو درتهران منتشرگردیدوتا به حال،به چاپ های متعدّد رسیده است.
8-مندیلشتام برجسته ترین شاعرمدرن و«شهیدادبی روسیه»بخاطرشعرهجوآمیزی علیه استالین،دستگیروتبعیدشد ولی باتلاش هاوتوصیه های بولگاکف،به مسکوبازگشته بود.مندیلشتام درسال1938 باردیگردستگیروتبعیدشدوسرانجام براثرسرما،گرسنگی وبیماری دراردوگاه کاراجباری«گولاک» درگذشت.«نادژدا»(همسرمندیلشتام) بسیاری از شعرهای وی را از حفظ کردوبعدها موفق به انتشار آنها شد.کتاب«امید علیه امید»نوشتهء «نادژدا مندیلشتام»گوشه ای ازرنج وشکنج های آن دوران دشوار را بازگو می کند.نگاه کنیدبه: امیدعلیه امید، ترجمهء بیژن اشتری ،نشر ثالث،تهران،1394

ا