دستنوشته ها نمی سوزند!،علی میرفطروس
برای مینا
دستنوشته های میخائیل بولگاکف
چخوف-سال هاپیش از انقلاب بلشویک ها در روسیه-گفته بود:
-«به زودی روسیه
درزیرِبیرقِ آموزش وپرورش وهنرواندیشه ای که به بندکشیده شده ،زیرفرمان وهدایتِ
وَزَغ ها و سوسمارانی قرارخواهد گرفت که اسپانیادرعصرانگیزیسیون(تفتیش
عقاید)نیزنظیرآن را شاهدنبوده است.حوصله کنید!خواهیددید!تنگی وحقارت روح،ادعاهای
بزرگ،خودبزرگ بینی های بیش ازحد،وفقدان تام وتمام هرگونه وجدان ادبی
واجتماعی،عواملی خواهندبودکه کاررابه پایان خواهندبُرد…وحال وهوا وجوّی چنان خفه
کننده پدیدخواهند آوردکه تمام انسان های سالم را به تهوّع خواهدانداخت»(1)
28سال پیش ازکودتای کمونیست ها درچکسلواکی،کافکانیز (به سال
1920)بهنگام شنیدن سرودانترناسیونال درخیابان ها،تقریباًهمین
سخنِ چخوف را تکرارکرده بود:
-«من تاب تحمّل این جنجال های خیابانی
راندارم.درپسِ آنها،وحشت جنگ های مذهبیِ جدیدی پنهان است که البته باخدا سروکاری
ندارند.باپرچم وسرود و موزیک آغازمی شوندوبه غارت وخونریزی می انجامند…بزودی
مراحلِ سلّاخ خانه ها را هم خواهیم دید»(2)
پیش بینی های داهیانهء چخوف وکافکا -سال هاپیش از استیلای خونین
استالین -نشانهء شعوری است که شایدبتوان آنرا«شعور نبوّت»نامید(3)
زندگی و زمانهء میخائیل بولگاکف، بازتاب این پیش بینی هااست واگربدانیم
که چخوف در سن 44 سالگی( براثربیماری سل)،کافکادرسن41سالگی(براثربیماری
سل)وبولگاکف در49 سالگی (براثر بیماری کُلیوی) درگذشت،شباهت های شخصیّتی آن
سه برجسته ترمی می شوند،بااین شباهت هااست که برخی،بولگاکف را«درحُکم چخوفِ
تئآتر در دورهء شوروی» دانسته اند.
بافروپاشی اتحادجماهیرشوروی وبازشدن درب آرشیوهای محرمانهء دولتی
وانتشاراسناد،خاطرات وکتاب های متعدّدی چهرهء یکی از مخوف ترین حکومت های تاریخ
معاصر نمایان شد؛چهرهء مخوفی که حدود70سال آرایشگران ومشّاطه گران
ایدئولوژیک آنراتبلیغ می کردند!،ازجملهء این آثار می توان ازکتاب
های زیر نام بُرد:
ذهنِ روسی درنظام شوروی(آیزایا برلین)،ظلمت
درنیمروز(آرتور کوستلر)،استالین؛دربارِتزارسرخ (سايمون
مانتيفوری)، استالین(رابرت کانکوئست)،خاطرات مسکو(
اِما گرشتین)،میراث مبهم:استالین و استالینیسم( آلن وود)،دردادگاه
تاریخ( روی مدودف)، امید علیه امید(نادژدا
مندیلشتام)و…
استالین با سودای ایجاد«انسان طرازنوین» نه تنها به محدودکردنآزادی بلکه
به الغای کامل آن پرداخت وازطریق تبلیغات گسترده،تفتیش
عقاید،ارعاب وترورجسمی وفکریِ دگراندیشان،کوشیدتاپایه های جَبّاریّت خونین
خودراتثبیت وتحکیم نماید.استالین نه تنها مدّعی مالکیّت حقیقت بلکه-مهم
ترازهمه- مدّعیمالکیّت انحصاری حفیقت بودولذا به حمایت غیرفعّال
یاخاموش روشنفکران،قانع نبودبلکه می خواست که همهء نویسندگان وهنرمندان
-باشورواشتیاق-دراجرای آرمان های«پیشوا»شرکت کنند.درچنان شرایطی،نویسنده یاهنرمندی
که می خواست در«میانه»بماندیا«بی طرف» باشد،درچرخ و
چرخهء های یک رژیم توتالیتر،فرسوده و افسرده و نابودمی شد(4).زندگی وسرنوشت میخائیل بولگاکف روایتی ازاین فرسودگی و زوال است.
بولگاکف اگرچه درتصفیه های سیاسی،ترورها و محاکمات فرمایشی دوران استالین
نمُرد،امّا،سانسور،محرومیّت از فعالیّت های هنری،بیماری وفقر -سرانجام –
وی را درسن 49سالگی ازپای درآورد،ازاین رو می توان بولگاکف را ازقربانیان
سیاست فرهنگی دوران استالین بشمارآورد(5).
درتمام دوران استالین و بعد،بسیاری ازآثاربولگاکف دچارسانسوروتوقیف وتحریم
بود،امّادرفضای تقریباًبازِ سال های 1967-1968 انتشاررُمان جادوئی«مرشدومارگریتا»،بولگاکف
رادرکنارچهره های برجستهء ادبیّات جهان قرارداد.برخی آثاربولگاکف به فارسی
ترجمه شده اند،ازجمله:رمان«قلب سگی»،«یادداشتهای یک پزشک
جوان»،«احضار روح»، «گارد سفید»،نمایشنامهء«نفوس
مرده»،«برف سیاه» و «تخممرغهای شوم»
و…سرانجام،«دستنوشته هانمی سوزند».
«دستنوشته هانمی سوزند»شامل نامه هاو یادداشت های بولگاکف
وهمسرش-ییلنا سیرگییونا-ونیزحاوی نامه های برخی ازدوستانش به وی است که طی آن،حسرت
هاوحرمان هاو حیرانی های آنان در شراط دشوار دوران استالین بیان می شود.
میخائیل بولگاکف -ازآغاز- باانقلاب کمونیست ها درروسیه مخالف بود.او
در 26نوامبر1919نوشت:
-«دراین لحظه که سرزمین مادریِ شوربختِ ما
خودرادرته چالهء شرم ومصیبتی می بیندکه انقلاب کبیر وی را درآن
انداخته،تنها وتنها یک پُرسش است که بارها وبارها به اذهان بسیاری ازما خطورمی
کند.این پُرسشِ مؤکّداست؛این پُرسشِ تاریک وسیاهی است که دراذهان ما لانه کرده
است،وپُرسشی که به طرزگریزناپذیری ،جواب می خواهد،واین پُرسشِ ساده ای است:«هم
اینک چه داردبرسر ِما می رود؟».طرح چنین پُرسشی دراذهان ما یک
امرِطبیعی است.ماگذشتهء اخیرخودمان را تجزیه وتحلیل کرده ایم.آه…مابادقت
بسیارزیادتقریباًهرلحظه ای از دوسال گذشته را بررسی کرده ایم.بسیاری ازآدم هانه
فقط این دوسال رابررسی کرده اندبلکه لعن ونفرین خودرا نثارشان کرده اند».(صص37-38).
در رونق بازار«رئالیسم سوسیالیستی»ورواج ادبیّات وهنر حزبی،طبیعتاً ادبیاتی که
چخوف ،پاسترناک وبولگاکف نمایندگان آن بودند،نمی توانست خوشایندتئوریسین های
فرهنگی ومفتّشان ادبی استالین باشد،به همین جهت،بولگاکف معتقدبودکه این
تئوریسین هاومفتّشان ادبی،«بردگان،چاپلوسان وغلامان حلقه به گوشِ مرعوب را پرورش
می دهند»و«خلاّقیّت های هنری را دراین کشور خفه کرده اند».بولگاکف،مبارزه
علیه سانسور را وظیفهء اساسی یک نویسنده می دانست و بی پروا اعلام می
کردکه«طرفداری ازآزادی مطبوعات یکی ازمشخّصه های آثارخلّاقهء من
است».اودراعتراض به سانسور و توقیف آثارش،درنامهء سرگشادهء ژوئیهء 1929 خطاب به
استالین ودیگرمسئولان حکومت شوروی نوشت:
-«همهء کارهایم نقدهای نامطلوب وسُخره آمیزی دریافت کرده اند،ونام من نه فقط
درمطبوعات ادواری که حتّی درکتاب های دائره المعارف کبیرشوروی و دائره
المعارف ادبی شوروی لجن مال شده است…روز به روز نقدهای مطبوعات
بی رحمانه ترشده بطوری که الان -خیلی ساده-این نقدهامبدّل شده اندبه فحش وناسزاهای
عنان گسیخته …من هیچ توانی برای دفاع ازخودم ندارم…»(ص156).
بولگاکف درشمارِ آن نویسندگانی بود که آشنائی وارتباط با ادبیّات
وهنرغرب را باعث غنا و اعتلای هنروادبیّات روسیه می دانست.علاقهء بولگاکف به
ادبیّات غرب،در وی شوق سوزانی برای سفربه پاریس بوجودآورده بودکه تاحدّیک«رؤیا»پیش
می رفت.اوازاینکه نویسندگان وهنرمندان شوروی درسفرِ به غرب«هیچگونه دستآوردی
باخودنیاورده اند»،شِکوه می کرد،بااینحال،درخواست های او برای اخذ اجازهء خروج
ازکشور-حتّی برای یک دورهء زمانیِ کوتاه-موردپذیرشِ مقامات شوروی
قرارنگرفت،واین درحالی بودکه ضمن انتشار و اجرای نمایشنامه هایش درپاریس،حق
التألیفِ آثارش نیز توسط افرادی سودجو،حیف ومیل می شد.
بولگاکف باتمایل روزافزون«برای گذاشتنِ نقطهء پایانی برشکنجه هایش به عنوان یک
نویسنده»،درنامهء دیگری به حکومت شوروی(28مارس 1930)،نمونه هائی ازعنادورزی
های منتقدان ومخالفانش را بازگو می کند:
-«وقتی که آلبوم بُریدهء جرایدم را بررسی وتجزیه وتحلیل می کنم،پی می برم که
درمجموع 301ارجاع به اسم من درمطبوعات شوروی طی ده سال کاردرعرصهء ادبیّات شده
است.بین این 301 ارجاع،سه ارجاع تعریف و298ارجاع توهین وعنادورزی بوده است
،این 298ارجاعِ عنادورزانه-همچون آینه ای- بازتاب دهندهء زندگی من به مثابهء یک
نویسنده است…[ارجاعاتی مانند]حرامزاده،کسی که از«خرفتی شبه سگی»رنج می
برَد،لاشخورِادبی،کسی که زباله دانی ها را زیرورو می کند،یکی ازتخم وترکه
های بورژوازی نوکیسه که آب دهان های خصمانه امّاعاجزانهء خودرابرطبقهء کارگروآرمان
های کمونیستی می اندازد،بیائیدومحکم -بایک تشت- بکوبیدبرسر ِاین
بولگاکف،بیائیدکاریکنیم که این حرامزاده،نه هیچ درآمدی به دست آورَدونه هیچ
موفقیّتی، و…»(صص171-172).
درهمان نامه، بولگاکف از ترفندهای استالینی برای توبه و
تهدیدوتطمیع نویسندگان وهنرمندان انتقادکردونوشت:
-«پس ازسوزاندن تمامی کارهایم،شروع کرده ام به شنیدن صداهائی ازبسیاری همشهری
های آشنای خودم که جملگی فقط یک توصیه به من می کنندوآن،این است که من بایدیک «نمایش
کمونیستی»بنویسم …وبایدجدای این کار،ندامت نامه ای هم خطاب به حکومت
اتحادجماهیرشوروی سوسیالیستی بنویسم وطی آن نظرات قبلی ام را-نظراتی که درکارهای
ادبی ام ابرازشده-محکوم کنم و اطمینان دهم که از این پس مثل سمپات حزب- که نسبت به
آرمان کمونیسم وفادارست-کارخواهم کرد.هدف ازاین کار عبارت است ازرهائی پیداکردن ازآزارواذیّت
ها،رهائی پیداکردن ازتهیدستی وتنگدستی،ورهائی پیداکردن ازمرگ به مثابهء یک پایانِ
گریزناپذیر…امّامن به این توصیه عمل نخواهم کرد…»(صص168-169).
درچنان شرایطی،بولگاکف معتقدبود:
-«بُخاری ازمدّت ها پیش،ویراستارِمحبوبم شده است»(ص221).
بدین ترتیب:شاعران،نویسندگان وهنرمندانی که باکارناوالِ استالینیسم همصدا
و همراه نبودند،یاموردتعرّض وتوهین و تعقیب قرارگرفتندویا باترورهای فیزیکی
حذف ونابود شدند.ترورهائی که حتّی همسرانِ نویسندگان وروشنفکران
مخالف را نیزدر امان نمی گذاشت.ییلنا(همسروهمراه بولگاکف)کارِ ادبی درآن
دوران را«مثل حمل کردن صلیب بر دوش»می دانست(ص314).
ادبیّات یعنی:عشق!
آتشی ازعشق درجان برفروز!
سر به سر ذکروعبادت را بسوز!
(مولوی)
درهیاهوهای تبلیغاتی«ژدانُف»-نظریّه پردازِ«رئالیسم سوسیالیستی»-بولگاکف
وظیفهء هنروادبیّات را نه«مبارزهء طبقاتی»وایجاد«انسان طرازنوین»بلکه وی وظیفهء
هنروادبیّات را تلطیف زندگی وغنای جوهرانسانی می دانست.او باتأکیدبرعشق-بعنوان
جوهروجان هنروادبیّات-بربسیاری ازارزش ها و اندیشه های ایدئولوژیک دوران استالین
قلم بطلان می کشید.
عشق پُرشور بولگاکف به ییلنا شعلهء اعتمادبه نفس واطمینان به آینده
را در وی روشن می ساخت.درواقع،ییلنا برای بولگاکف به سان«یقینِ یافته»،«فسخِ
عزیمت جاودانه»و«نبردافزاری»بود«تا با تقدیر خویش پنجه درپنجه کند»(6).بدین
ترتیب،درآن بی تکیه گاهی های جانکاه،بولگاکف به ییلنا تکیه کرد.
ییلنا، هم یارومحبوب بولگاکف بود و هم دستیارومددکارِاودرطرح وتنظیم و تایپ
نمایشنامه ها،داستان ها و لیبرتوها(متن اُپرا).زنی جذّاب که بولگاکف تا آخرین
دقایق زندگی خودازاوبعنوان«عزیزترین کس»و«هلنِ زیبا وقشنگم» یادکرد،که« تنهارؤیای
لذّت بخشم،دیدن توست».رُمان جادوئی و جاودانهء«مُرشدومارگریتا»ضمن
ترسیم چهرهء«وزَغ های ادبی»و باندهای هنری حاکم،درواقع،روایت عشقِ رهائی
بخشِ بولگاکف(مُرشد)و ییلنا(مارگریتا)است(7).به همّت وهوشیاری ییلنا بودکه بسیاری ازنامه ها،یادداشت ها وآثارادبیِ
بولگاکف ازتاراج مفتّشان ادبی دوران استالین محفوظ ماند.او بانوع آرایش وطرز
لباس پوشیدن،مظاهر«حکومت پرولتری»رابه چالش می کشید:
-«امشب بعدازخروج ارتئاتر،اتفاق ناخوشایندی در تراموا برایم رخ داد.یک یاروئی
که کلاه ستارهء آبی نشان برسرداشت وسیاه مست هم بوده،می خواست سر ِپالتوی پوستِ
خزِ من اَلَم شنگه به پاکند.دوتازن هم آنجابودندکه پوزخند می زدند وازسرِ
کنجکاوی وفضولی مشغول تحریک یاروبودند.این اولین باری نیست که من
به خاطر پالتوی پوستم –اینچنین- موردنفرت قرارمی گیرم» (ص296).
دریادداشت روز26مارس 1935نیز ییلنا می نویسد:
-«دیروز من ومیخائیل برای شنیدن کنسرت واگنر به سالن بزرگ کنسرواتوار رفتیم.در
ردیف ششم نشستیم.من پیراهن دکُلتهء مشکی پوشیده بودم که توجّهات خیلی زیادی
را جلب کرد.زنی باغیظ وخشم گفت:«ازاین چیزها متنفّرم!»(ص301).
***
استالین-باهوشیاری سیاسی وشامّهء هنری خاصی-به استعدادوجوهرِوالای هنری
بولگاکف آگاهی داشت بطوری که طبق یادداشت های ییلنا،استالین-بارها-برای
تماشای نمایشنامهء «روزگارخانوادهء تورپین»رفته بود.این نمایش به مدّت
12سال و بیش از800بار درتئآترهای مسکو اجرا شده بود وبرای بولگاکف شهرت
فراوانی به دنبال داشت.این شهرت ومحبوبیّت-گویا-باعث
علاقهء استالین به نگارش زندگینامه اش توسط بولگاکف شده بود؛علاقه
ای که حاشیهء امنی بودتا بولگاکف-همانند پاسترناک-ازدستگیری ها ودادگاه های
دوران استالین درامان بماند.این«حاشیهء امن»هرچنددر بهبودزندگی هنری
ومالی بولگاکف تأثیرِپایداری نداشت،امّا او باتوصیه نامه هائی به مقامات دولت
شوروی برای آزادی یا بهبودوضع شاعران برجسته ای مانند اُسیپ مندیلشتام کوشیده
بود.(8).وضعیّت گومیلیوف-همسرِآنا آخماتووآ،شاعرهء بزرگ روس-نمونهء دیگری دراین
باره بود.گومیلیوف به وضع فجیعی تیرباران شده و پسرش نیزبه مدّت 15سال دراردوگاه
های کاراجباری،اسیروزندانی شده بود.ییلنا،دریادداشت روزانهء خود-بتاریخ
30اکتبر1935 -می نویسد:
-«طی روز زنگِ درِآپارتمان به صدا درآمد.دررابازکردم.آخماتووآ بودبایک چهرهء
وحشتناک،وبه شدّت لاغر،بطوری که من به زحمت شناختمش؛میخائیل[بولگاکف]هم همین احساس
را داشت.کاشف به عمل آمدکه شوهروپسرش،همزمان دریک شب دستگیروبازداشت شده
اند.آخماتووا تصمیم گرفته نامه ای به جوزف[ استالین] بنویسد.اوکاملاًدریک
وضعیّت روحیِ آشفته قرارداشت وزیرلب چیزهای نامفهومی باخود زمزمه می کرد»(ص333).
نامه هاویادداشت های میخائیل بولگاکف و ییلنا،تصویرگرشرایط
هولناکِ دستگیری ها،قتل ها،خودکُشی هاومحاکمات دوران استالین هستند.دراین
میان،دستگیری «منتقدانِ رذل و خبیث بولگاکف»(خصوصاًلیتوفسکی وکیرشون) هرچندباعث
لبخندو رضایت ییلنا بود،امّابرای بولگاکف چندان خوشحال کننده نبود،گوئی که او،آنان
را نیز«قربانیان یک رژیم توتالیتر»می دانست،هم ازاین روبودکه
بولگاکف-باوجودفشارواصرار حکومتی ها-در محاکمهء آنهاشرکت نکردواز سخنرانی برای بی آبروکردن
شان خودداری نموده بوددرحالیکه بقول ییلنا:«لیتوفسکی و کیرشون بانقدهای عنادآمیز و
رذیلانهء خویش باعث تخریب شخصیت و لطمات روحیِ فراوانِ بولگاکف شده بودند».
در شروع بازداشت های گسترده،ییلنا نوشت:
-«آنها[هواداران استالین] دارنددر پراودا مقاله پُشت مقاله
علیه این وآن چاپ می کنند،وآدم پُشتِ آدم است که داردبه خاک سیاه می نشیند».(ص344).
بولگاکف در22ژوئیهء 1938 ازدستگیری هاو«غیب شدن»نویسندگان،هنرمندان وشاعران مسکو چنین یادمی کند:
-«باعلاقه وتوجهء بسیار رفتم دربحرتفکرراجع به مسکو.همه چیزدراین شهرهمانی
بودکه بایدباشد.آدم می تواندبگویدبسیاری ازآدم ها دراین شهر غیب شان زده
است…ازتلفن هائی که به من می شودپیداست که بسیاری ازآدم هائی که دوست شان
دارم،اینجانیستند…»(ص428-429).
همانطورکه بولگاکف می گفت:اودرنوشتن یک نمایشنامهء کمونیستی برای
خوشاینداستالین ودیگررهبران حزب نمی توانست موفّق باشد،ازاین رو،پس ازفشارهای روحی
ومالی فراوان،وقتی درسال1939 بولگاکف مجبوربه نوشتنِ نمایشنامه ای دربارهء
استالین شد،چنین نمایشنامه ای باانتقادات تندِمقامات شوروی روبروشد.یک
ماه پیش ازاین، همسرِهنرمندِ مایرهولد-کارگردان برجستهء تئآتر مدرن
شوروی-باهفده ضربه کارد به طرزفجیعی توسط ماموران امنیّتی استالین به قتل
رسیده بودواینک،شبَحِ مرگ،بولگاکف وهمسرش را دچارترس وهراس های
ویرانگر ساخته بود.گفتنی است که خودِ مایرهولد نیز درسال
1940تیرباران شد.
***
آگاهی بولگاکفازادبیّات روسیه وآشنائی وی با ادبیّات غرب،نوعی اعتمادبه
نفس- همراه باغرور و عصبیّت -در بولگاکف به وجودآورده بودکه باعث می
شدتاوی دربرابربزرگان وبرجستگان تئآترشوروی نیز قدعَلَم کندآنچنانکه
دربارهء ایرادات وانتقاداتِ استانیسلافسکی(مدیروقت تئآترهای مسکو)نسبت به نمایشمولیر،نوشت:
-«…خشم همهء وجودم رافراگرفته بود.برای یک لحظه می خواستم دفترچه ام را به طرف
شان پرت کنم وبه همهء آنها بگویم:«شمااگردوست دارید،بروید راجع به نبوغ وغیرنبوغ
بنویسید،امّابه من یادندهیدکه چگونه بایدبنویسم…تمام این حرف ها ابتدائی،بی مایه
وغیرضروری است…من نمی توانم چیزهائی را که استانیسلافسکی خواسته در داخل متن
بگنجانم.اعلام جنگ هم باعث نابودی کُل ِ کارمی شود…امّا زدن وصله های سبزبه یک کت
وشلوارمشکی هم کارِمن نیست…فقط شیطان می داندکه من چه بایدبکنم؟». (ص299).
امّاباتغییر استانیسلافسکی،نمایشنامهء مولیرِ بولگاکف
به روی صحنه رفت وهفته ها وماه ها مورداستقبال حیرت انگیزتماشاچیان قرارگرفت بطوری
که درهراجرا،تماشاچیان بیش ازبیست بار بولگاکف،کارگردان وبازیگران این نمایش رابه
روی صحنه فراخوانده وآنهارا تشویق کردند.بااینهمه،لیتوفسکی[منتقدمتعصّب نشریهء
ادبی هنرشوروی]،دربارهء نمایش مولیر مقاله
ای نوشت که«ازآن شرارت وخباثت می بارید».اینگونه نقدهای شرارت آمیزوخبیث، باعث
شدتا در9مارس 1936نمایش مولیرِ بولگاکف ازصحنه به پائین کشیده شود.نابودی نمایش
مولیر –وسپس-نابودی نمایش های پرواز، پوشکین،دون کیشوت، آپارتمان
زویکا،جزیرهء ارغوانی، و… تأثیرات مرگباری بر بولگاکف
داشت.ییلنا،همسربولگاکف،دریادداشت 23سپتامبر1937 می نویسد:
-«تلاش های رنج آوربرای یافتن راهِ برون رفت ازبُن بستِ فعلی.نامه ای به
مقامات حکومتی؟رهاکردن تئآتر؟تصحیح رُمان[مرشدومارگریتا] وتحویل آن برای چاپ
وانتشار؟.هیچ کاری نیست که ما بتوانیم انجام دهیم.وضعیّت خیلی نومیدکننده
است»(ص403).
ییلنا سپس اشاره می کند:
«این مرد[بولگاکف]دوازده نمایشنامه نوشته و با ضربآهنگی تب آلود کارمی
کند،اویک عمرجان کنده وچیزی به دست نیاورده جزیک شلوارِپاره پوره»(436)
چنان ناامیدی،درماندگی و فقری باعث شده بودتا
ییلنا پیراهن دلخواهش رانیز بفروشد:
-«1ژانویهء1938
-«پیراهن شبم …امّاافسوس!من دیگراین پیراهن رانخواهم
پوشیدچون بایدآن را بفروشم»(ص412).
درآن شرایط دشوار،تنهایک دریچه به روی بولگاکف بازماندهبود:خودکُشی.در28دسامبر1939(دو ماه قبل ازمرگ)،بولگاکف به دوست دوران کودکی اش نوشت:
-«…می پُرسی حالم چطوراست؟صادقانه ومحرمانه به توبگویم:«غرق دراین اندیشه ام
که به خانه برگشته ام تابمیرم».مرگ به یک دلیل،مناسب ِ من نیست:دردناک،ملال آور
ومبتذل است.همانطورکه می دانی دراینجا تنها یک راه ِ خوب وپسندیده برای مُردن
وجوددارد که آنهم باکمک گرفتن ازسلاح گرم امکان پذیراست اماشوربختانه همچین چیزی
دراختیارم نیست»(ص454).
چنانکه گفته ایم:بولگاکف ازآغازباانقلاب بلشویک هادر روسیه
مخالف بود.اودرمقالهء«چشم اندازهای آیندهء روسیهء شوروی»-نوشته بود:
-«…ما تأخیروحشتناکی خواهیم داشت…جنون حاکم
بردوسال گذشته[بعدازانقلاب اکتبر]،مارابه مسیرهولناکی سوق داده است…وما-نمایندگان
یک نسل شوربخت که همچون ورشکستگان مفلوک خواهیم مُرد-مجبورخواهیم شدبه فرزندان مان
بگوئیم:شما جبران کنید!شماشرافتمندانه جبران مافات کنید،وهرگزآن انقلاب اجتماعی
کذائی را ازیاد نبرید!»(ص41).
***
ازصعودوسقوط استالین واستالینیسم چه می توان آموخت؟،آن«جن زدگی
ایدئولوژیک»،آن «ازخودبیگانگی» (aliénation)و بی تفاوتی اخلاقی رهبران سیاسی
و روشنفکران روسیه دربرابرجبّاریّت رو به رُشدِاستالین،یا همصدائی ها،همراهی ها
وحمایت های توده های مردم شوروی از«پیشوا» راچگونه می توان توجیه کرد؟
امروزه،درپرتوتحلیل های روشنگرِ«هانا آرنت»-خصوصاًدرکتاب«ریشه های
توتالیتاریسم»-از بسیاری جزئیّات،جنبه ها و جلوه های جنون آمیزِ
توتالیتاریسم(استالینیسم،فاشیسم و بنیادگرائیِ اسلامیِ داعش)آگاه می
شویم،امّازندگی وسرنوشت بولگاکف این نکته را برجسته می کند که نویسندگان
وروشنفکران واقعی نبایدمقهورِهیاهوهای تبلیغاتیِ بقول چخوف« وَزَغ های ادبی»و«سوسماران رسانه ای»شوند چراکه«قدرتِ حقیقت» از«حقیقتِ قدرت»(استالینیسم)
نیرومندتراست:28سال پس ازمرگ بولگاکف وبا اولین طلیعهء آزادی های نسبیِ سال های
1967-1968،قدرت حقیقت و حقّانیّت بولگاکف،سکوت گورستانی دوران استالین را
چنانِ درنوَردیدکه کتاب هایش- با قیمتی 50برابر-مورداستقبال عظیم مردم
روسیه قرارگرفت.
***
دستنوشته ها نمی سوزند به همّت جی.ای.ئی.کرتیس تألیف شده وباترجمهء روانِ بیژن
اشتری درسال 1390 ازسوی نشرتالث درتهران انتشاریافته است.ازخانم عزّت نحوی که لطف
کرده و این کتاب را دراختیارم گذاشته اند،صمیمانه سپاسگزارم.
فروردین واردیبهشت1395،پاریس
پانویس ها:
1-استالین،رابرت کانکوئست،ترجمهء مهدی سمسار،تهران،انتشارات
نقش جهان،تهران،1376،ص311
2-گفتگوباکافکا،گوستاو یانوش،ترجمهء
فرامرزبهزاد،انتشارات خوارزمی،تهران،1389،صص68-69
3-اصطلاح«شعورنبوّت» ازمهدی اخوان ثالث است.
4-دربارهء توتالیتاریسم ومقایسهء آن بااستالینیسم،فاشیسم
وبنیادگرائی اسلامی نگاه کنیدبه:میرفطروس،علی،ملاحظاتی درتاریخ
ایران،چاپ چهارم،،نشرفرهنگ،کانادا،2001،صص118-153
5-دربارهء قربانیان تصفیه های دوران استالین رقم
های متعدّدوگاه اغراق آمیزی منتشرشده ولی طبق آماری که در زمان گورباچف
منتشر شد: درسال های 1937 و 1938 حدود5میلیون نفر دستگیر وحدود900هزار نفر به
اعدام محکوم شدندوبسیارانی در اردوگاه های کاراجباری وخصوصاًدر «مجمع الجزایر
گولاگ»ازبیماری وگرسنگی جان باختند.
6-چهارسطرداخل« » ازاحمدشاملو است.
7-کتاب«مرشدومارگریتا» باترجمهء درخشان دکترعباس
میلانی،درسال 1362،ازسوی نشرفرهنگ نو درتهران منتشرگردیدوتا به حال،به چاپ های
متعدّد رسیده است.
8-مندیلشتام برجسته ترین شاعرمدرن و«شهیدادبی
روسیه»بخاطرشعرهجوآمیزی علیه استالین،دستگیروتبعیدشد ولی باتلاش هاوتوصیه های
بولگاکف،به مسکوبازگشته بود.مندیلشتام درسال1938 باردیگردستگیروتبعیدشدوسرانجام
براثرسرما،گرسنگی وبیماری دراردوگاه کاراجباری«گولاک»
درگذشت.«نادژدا»(همسرمندیلشتام) بسیاری از شعرهای وی را از حفظ کردوبعدها موفق به
انتشار آنها شد.کتاب«امید علیه امید»نوشتهء «نادژدا مندیلشتام»گوشه ای ازرنج وشکنج
های آن دوران دشوار را بازگو می کند.نگاه کنیدبه: امیدعلیه امید، ترجمهء بیژن
اشتری ،نشر ثالث،تهران،1394
ا
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen