زلمی کاوه
به کودکی ام بر می گردم
به کودکی ام بر میگردم
به رویا های که سياست شدند
به رویا های که سياست شدند
به دره های عميق پرازخار وسنگ
به فراز و نشيب ها ی رازآلود تن دختر همسايه
به لحظه های گرسنگی
به سردی های زمستان
به آغوش پرازغزل واسطوره عمه ام!
به فراز و نشيب ها ی رازآلود تن دختر همسايه
به لحظه های گرسنگی
به سردی های زمستان
به آغوش پرازغزل واسطوره عمه ام!
شب مرا بغل نمی کند
عمه ام پراز افسانه بود
مرا
هرشب
دربستررويا های خودش دعوت می کرد
مرا کفش های آهنی می پوشاند
دستم را می گرفت
از هفت خوان ديوسفيد می گذشتيم
روياهای زيبای کوه قاف
زردپری و سبز پری
شهر جابلسا را
آنجاهمه چيز مال همگان بود!
عمه ام پراز افسانه بود
مرا
هرشب
دربستررويا های خودش دعوت می کرد
مرا کفش های آهنی می پوشاند
دستم را می گرفت
از هفت خوان ديوسفيد می گذشتيم
روياهای زيبای کوه قاف
زردپری و سبز پری
شهر جابلسا را
آنجاهمه چيز مال همگان بود!
دلم برای عمه ام تنگ شده است
برای بغچه های آرزوهايش
برای افسانه های پايان ناپذيرش
برای
حرارت تن دخترش
که بغلم می کرد
چه حسی مرموزی نيش می زد در ناخود آگاهم
دلم برای آغوش تو....
برای بغچه های آرزوهايش
برای افسانه های پايان ناپذيرش
برای
حرارت تن دخترش
که بغلم می کرد
چه حسی مرموزی نيش می زد در ناخود آگاهم
دلم برای آغوش تو....
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen