میرحسین مهدوی
برف علیه السلام
زمستان هم فصل عجیبی است. بر عکس بهار که فصل رویش است، زمستان وقت پوشش است. از خانه که بیرون می شوی، خودت را باید بپوشانی. آنقدر بپوشانی که بتوانی تاب سرمای تند و تلخ زمستان را بیاوری و بتوانی به مقصد برسی. سردی گاه نامردانه تا مغز استخوانت پیش می رود. باید خود را زود تر به یک بخاری برسانی و گرنه سرما همچنان پیش می رود و تو هم خدای نکرده سرد می شوی، سرد ِ سرد.
زمستان فصل عجیبی است. برف، این فرشته ی سفید پوش ِ قشنگ را در نظر بگیرید. برف اصلا یک موجود آسمانی است، مثل فرشته ها. برف سفید و پاک است، پاکِ پاک. برف دستش به خون هیچ کسی آلوده نیست. نه لب به غیبت کسی گشوده و نه کارش تهمت و زحمت است.
برف آهسته و آرام، گاه تند و ناگهان، از نزدیکی های خانه ی خدا به سمت زمین می آیند. گویا خدا خط های راست و صافی تا زمین کشیده و به هر دانه ی برف گفته که "همین خط ها را بگیر و تا خود زمین برو". خدا به هر دانه ی سفید و نازدانه ی برف گفته " تامی توانی پاک باش". خدا خودش می داند که برف است دیگر. مثل یک فرشته نه عصیان می داند و نه زبان آدمیان.
برف که پایش به زمین می رسد، زمینی می شود. برف در همان لحظات نخست رسیدن تابع مقررات خاک می شود. شاید یادش نرفته باشد که خدا چه فرموده و از او چه خواسته است اما خاک است دیگر. هر چیزی که وارد قلمرو خاک می شود باید خاکی شود، باید خاک شود.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen