Sonntag, 31. Januar 2016

به بهانۀ خاطرات .. . پرتو نادری: "پری" شنیدن دارد، دیدن ندارد . افسر رهبین . . . یلدا صبور. نازنین. هما امیری ولی. یک سال پس ار . . . سیامک بهاری. طالبان . . .مصاحبۀ هفته نامۀ افق با میر حسین مهدوی. کوتاه نوشت های نصیرمهرین

نصیرمهرین
               
    
   به بهانۀ انتشارکتاب خاطرات


                     شادروان میرمحمد صدیق فرهنگ

                 خاطرات میر محمد صدیق فرهنگ

شناسنامۀ کتاب
-          خاطرات میرمحمد صدیق فرهنگ
-          به اهتمام سید محمد فاروق فرهنگ و سید ضیآ فرهنگ
-          چاپ یکم: تابستان 1394
-          بیش از 620 صفحه.  شامل مختصری از مهتمم کتاب، سید ضیأ فرهنگ و پیوست ها *
-          محل چاپ: تهران، بهارستان، ظهیرالاسلام، کوچه دیلمان.شماره، 6،واحد3
-          تلفن: 33992470 ،  33999423
-          iteesa@mail.com
-          وب سایت: www.teesa.ir

الف :
شاید درست باشد اگر بگویم که درچند دهۀ پسین شاهد انتشارخاطره نگاری های بیشتری بوده ایم. اگر زنده گی نامه نویسی ها نیز فزاینده تر روبه انتشار نهاده اند، خود نوشت هایی را نیز می نگریم که خاطره نویس با قلم خویش نوشته است.
در این خاطره نگاری ها، اطلاعات گوناگون  از رویدادهای زمان خاطره نگار، ازشخصیت های مؤثر، از زنده گی شخصی، خانواده گی و برخی جزئیات گفته ناشده و سخنانی  از تصمیم ها در شکل گیری وقایع تاریخ ساز، از پیش چشمان خواننده گان می گذرند.
کتاب خاطرات شادروان میرمحمد صدیق فرهنگ که چندی پیش انتشار یافت، از آن کتاب ها است. سرگذشت وسرنوشت زنده گی او در چند دهه از تاریخ سدۀ پسین با وقایع و رویدادهای گره یافته بود، که تنها روی کرد به نوشتن کتاب " افغانستان در پنج قرن اخیر" در بازگشایی آنها بسنده نبوده است. بربنیاد چنین نیازی شادروان فرهنگ در پهلوی نوشتن آن کتاب، نکات و مواردی را که در حوزۀ خاطره نگاری می آیند، برای کتاب دیگری یا کتاب خاطرات خویش در نظر داشت. کتابی که پس از ورق گردانی آن، خواننده متوجه می شود که مکمل کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر است.
نگارندۀ این سطرها پاره یی از گفتنی ها پیرامون خاطره نگاری واهمیت آن را چندی پس از انتشارات خاطرات سیاسی سیدمحمد قاسم رشتیا نوشتم وانتشار دادم. یادداشت هایی را که  پس از مطالعۀ برخی خاطرات دیگران برداشته ام، برای کار مستقل خاطره نگاری  در تاریخ افغانستان وبه امید دسترسی به خاطرات تعدادی از شخصیت های دیگر، در نوبت نشانده ام. اگر عمر وفا نماید و به آنها نیز دسترسی بیابم شاید کتاب در نظرداشته  روی انتشار ببیند. اما اکنون چند نکته را درپیوند با خاطره نگاری در کشور ما از آن یادداشت ها می آورم:
-          اهمیتی را که کتاب های خاطرات دارا اند، زمانی بهتر می توان دریافت که به عنوان یکی ازسرچشمه های تاریخ نگاری طرف استفاده قرار می گیرند. در این راستا، تاریخنگار، هنگام مراجعه به خاطرات شخصیت ها، اگر مانند موارد و اسناد ومدارک دیگر، تأمل لازم و دقت نظر شایسته را در پذیرش ویا تردید درستی و نادرستی آنها از دست بدهد، جفایی را در حق تاریخنگاری سالم اعمال می نماید. زیرا خاطرات به عنوان یک بخش از دستمایۀ پژوهش ویا تدوین تاریخ، توشۀ تاریخ می شود.
-          ما دوگونه خوانندۀ خاطرات داریم:
 1 مردم عوام که خاطرات را مانند بسا کتاب های دیگر می خوانند، بدون این که از درستی ویا نادرستی موضوعات آورده شده در آن آگاهی داشته باشند.
 2- کسانی که موضوعات مطرح شده در خاطرات را با دید انتقادی و نه زود باورانه می نگرند. به طورمثال، برخی از موضوعاتی که از خاطره نویس ها برجای مانده اند، نه محصول مراجعه به یادداشت های روزانه؛ بلکه محصول مراجعه به حافظه اند. و حافظه نمی تواند برای همیشه همه وقایع و رویدادها و گزارش ها را به درستی نگهداری نموده و از فراموشکاری مبرا باشد.
-          مواردی که اشتباهی در کارخاطره نگار در گذشته سرزده ومورد سرزنش بوده است، در پناه آوردن چند خاطره به توجیه آن می پردازد.
-          درستی و یا نادرستی موضوعات نگاشته شده در کتاب خاطرات، بدون دریافت میزان صداقت وامانتداری ویا عدم رعایت آن میسر نیست.
-           اگر چندین تن خاطره یی را از موضوع و رویداد معینی با تفاوت های جدی تری می آورند، کار دریافت حقیقت موضوع برای پژوهشگر با دشواری و بالتبع با احتیاط بیشتری مواجه می شود.
-          می دانیم که برخی خاطره نگاران از ابراز خاطره های خویش می هراسند. از این رو بعضی ها انتشارخاطرات خویش را به پس از مرگ می سپارند.
-           بعضی ها خاطره های بی مخاطره می نویسند تا از درد سرهای احتمالی در امان بمانند.
-          خاطره نویسان نکات ضعف وسزاوار سرزنش ونقد را نمی نویسند ویا کمتر با کم رنگی می نویسند.
-          بعضی ها هرگز خاطره های در دل داشته را نمی نویسند؛ بلکه آن را در دل نگهداری نموده وبا پایان زنده گی با خود می برند. به طور مثال بسیار آرزو داشتم (وآرزودارم ) که از شادروان خلیل الله خلیلی خاطره های دهۀ چهل خورشیدی را بخوانم.
-          بعضی ها در پهلوی آوردن خاطره، خوار داشت مخالفین خویش را درنظر می گیرند.
-           . . .
پس درکشور ما که ناهنجاری های گوناگون سایه دارند، خاطره نویس تافتۀ جدا بافته از آن همه چالش های رنگارنگ نیست. بنابراین دلایل هم، کار پذیرش شتابزده وسطحی همه خاطرات ویا تردید همه ، به ویژه از شخصیت هایی که فراز وفرود و تحولات فکری- سیاسی دیده اند، کمکی به دریافت حقایق تاریخی نتواند کرد.  . . .
ب:
خاطرات شادروان فرهنگ را که ورق گردانی نمودم، انواع موضوعات را در آن دیدم. نکاتی که به چند مقطع حیات سیاسی او پیوند دارند. جوان ره جوی ومبارز، تاریخنگار، عضو حزب وطن، زندانی، رهجوی ومبارز ترقی خواه بدون تشکیلات، مجاب شدۀ آرزوهای محمد ظاهرشاه و معتقد شده به این که قانون اساسی جدید، راهی به سوی دموکراسی باز می کند، . . . مشاوریت ناگزیری ببرک کار مل، ره به سوی مهاجرت تحمیلی آوردن  و . . .
خاطره گوی زنده گی شخصی و خانواده گی نیز است. در این راستا از ایام کودکی و ازدواج خویش می گوید. از آنجایی که در زنده گی خویش  با افراد بی شمار آشنایی داشته و همکاری ویا دیدار های زود گذر با آنها خاطره هایی رابرجای نهاده است، از آنها سخن می گوید. مواردی هم است که پای شرح شکل گیری تصمیم ویا رویدادی  در میان می آید و در آن اشخاص دیگری نیز سهیم استند، آن گاه به سوی آن افراد دیگر ویا خاطره های آنها ره می برد.
من آن موارد وهنوز گره مانده وگشوده ناشده را که از طرف دیگران به گونۀ متفاوت رسم شده اند، سزاوار رعایت احتیاط و انصراف از داوری ارزیابی نمودم. موردی را که از شادروان محمد هاشم میوندوال و دیدار او در بلگراد وسخن از تغییرنظام می آورد، همانند نکاتی که در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر، نگریسته ام، باردیگر تعجب برانگیز یافتم. زیرا در حالی که هم در آن کتاب و هم در کتاب خاطرات با وضاحت از نبود کودتا و حضور اذیت بار شکنجه ها علیه میوندوال وبقیه توقیف شده گان سخن می گوید، سخن گفتن از طرح میوندوال ویا نظر خواستن میوندوال از وی برای براندازی نظام شاهی، تعجب انگیز می شود. موضوع دیگری که به ابعاد این تعجب می افزاید این است که مخالفت میان فرهنگ و میوندوال برای همه آشکار بود. از آنجایی که مانند خود فرهنگ طرح و کودتایی را نمی یابیم،  پس چه گونه صحبت میوندوال در بلگراد با فرهنگ موجد چنان ذهنیت شده است؟
 این سخنان را به دلیلی بیشتر در این متن مختصرآوردم که کار چندین ساله پیرامون کودتای نام نهاد میوندوال، اجازۀ ابراز آن ها را به من می دهند.
اما نکاتی که می توان آنها را تابوشکنی در گسترۀ خاطره نگاری های هموطنان ما گفت، در خاطرات فرهنگ بسیار اند. وقتی از می خوردن خویش صحبت می کند، هنگامی که به درستی از علایق به جاه ومقام رسیدن برادر خویش سیدقاسم رشتیا می گوید، هنگامی که از عدم باورمندی خویش به ماورأ الطبیعه می آورد و . . . خواننده نکانی را می یابد که برخی دیگران آنها را نکات سزاوار سانسور می دانند.
برای داوری پیرامون همه موضوعات کتاب خاطرات فرهنگ، به ویژه که چند کتاب دیگر موضوعاتی را به گونۀ دیگری آورده اند، ( به طور مثال از موضوع زندانی شدن و سپس آزادی تعدادی از اعضای حزب وطن وخلق در جلد دوم کتاب افغانستان درمسیر تاریخ به شکل دیگری تذکر رفته است. ) داوری سالم از ما می طلبد که پای احتیاط را از گلیم داوری دور نکنیم. اکنون  شاید از هرابرازنقد ونظری بهتر آن باشد که نخست هموطنان خویش را به خواندن این کتاب وکتاب های دیگر که به موضوعات چند دهۀ پسین عطف داشته اند، فراخوانیم.
ج:
در خلال مطالعۀ خاطرات شادروان فرهنگ، خاطره هایی را که از همسر خویش  می آورد. برای شرح موضوع، نخست رویکردی تاریخنگارانه واطلاع دهنده از رواج "خرید وفروش دختران جوان در تحت عنوان صورتی ویاسُریتی از ریشۀسریه" دارد؛ وپس از آن سیما وشخصیت همسر با وفای خویش راچنان شکوهمندانه و تأثیرگذار تصویر می کند، که حیف ام می آید فشردۀ آن را در اینجا نیاورم:
                                        

 در خلال آوردن خاطره هایی که از تمایل وعلاقۀ سیاسی اش درمخالفت با ارتجاع واستبداد حاکی اند، می نویسد:
" . . . پیش از آنکه به شرح اقدامات خود در این راه بپردازم، بهتر است موضوع ازدواج خود را که اندکی پیشتر از آن( توقیف عبدالعزیز خان قندهاری) رخ داده بود، شرح دهم:
در عصر امیر حبیب الله خان . . . مردمان روستایی که دارای اطفال متعدد بوده اما توان اعاشۀ آنان را نداشتند، دختران خورد سال دو سه سالۀ شان را بشهر آورده به خانواده های اعیان ومتمول در بدل وجه نقد که غالباً به یک هزار روپیه نمیرسید، به حیث صورتی تسلیم می دادند. اینها طفل مذکور را به نام یکی از پسران شان که گاه او هم طفل وگاه جوان می بود، خریداری می کردند وبه حیث نامزد او را پرورش میدادند. طفل مذکور از وقتیکه قدرت کا را پیدا می کرد به اجرای کارهای خانه مؤظف می شد و رویۀ که با اوصورت می گرفت به اخلاق "بی بی" خانه که همان زن خاطرخواه "آقا" بود تعلق داشت. اما به هرحال این نکته معلوم بود که دخترک پس از بلوغ به حیث زوجۀ مؤقتی پسرمذکوردر میآمد تا اینکه این یک  با زن اصلی اش، از خانواده های هم سویۀ خودش، ازدواج کند. بعدِ آن، آن خانم اولی به حیث یک عضو درجه دو در فامیل باقی میماند وغالباً عمرش را به حیث ندیمه ویا منتظم نسبتاً با اعتبار در خانۀ پدر شوهرش بسر میبرد.
شاید علت شیوع رواج مذکور درعصر حبیب الله خان این بود که شاه مذکور خودش هم زنان متعددی را باین عنوان در حرم خود داشت. بنابرین، به تقلید ازو طبقات اعیانی وبه تقلید از ایشان ثروتمندان بآن اقدام نمودند. در سال اخیر دورۀ امیر حبیب الله خان، درحالیکه من هنوز دو- سه سال بیش نداشتم، پدرم سرداربیگم، دخترکوچک یک مرد نجرابی را، که از آشنایان او بود،باینصورت, بنام من، داخل فامیل ساخت. . . .
 بین پدر من و پدر او موافقه شده بود که او با اجرای خطبۀ نکاح بحیث زوجۀ من، که طفل صغیر بودم، درخانۀ ما باقی بماند.  .  . آرزوی پدر دخترک بود که نمیخواست این یگانه دخترش زندگی رقتبار روستاهای افغانستان را سپری کند. . . . لهذا سردار بیگم در خانۀ ما باقی ماند. . . . سعی میکردم خود را ازین نقشه بی خبر وانمودکنم و از طرف دیگر از رفتار خانواده ام با دخترک هرچند بسیار سخت گیرانه نبود اما او را در یک مقام وسطی در بین خدمتگاران واهل خانه قرار میداد، رنج میبردم.  بخصوص هنگامیکه خواهرانم و دختران کاکایم در مکتب داخل شدند، وبرای سردار بیگم این حق داده نشد ودرخانه ماند. من از این تبعیض سخت آزرده شده در برابر خودخواهی وغرور مادرم، که یگانه عامل این حق تلفی بود، بشدت عصبانی شدم وهرچند چیزی نگفتم اما محبت من با او از همین جا به بدبینی مبدل گردید.
   بهرحال در سال 1316 هنگامیکه من هنوز شانزده سال داشتم مادرم پیشنهاد کرد که ما دونفر زندگی زناشوئی را درپیش گیریم. این پیشنهاد مرا در برابر یک مشکل بزرگ قرار داد چه ازیک سو، نظر به میل مفرطی که بدرس ومکتب داشتم . . . از طرف دیگر مظلومیت دخترک را میدیدم که درتمام دنیا بجزاز من تکیه گاه نداشت واگر من این پیشنهاد رانمیپذیرفتم یاباید تمام عمرش رابحیث خدمتگار مادرم سپری میکرد ویااینکه، چون پدر ومادرش قبلاً وفات کرده بودند،نزد برادرانش درنجراب برگشته به خدمتگاری آنان تن میداد.
پس از قدری تأمل وتردد حس محبت ودلسوزی در دل و دماغ من برسنجش ومحاسبۀ آینده غلبه کرد وپیشنهاد فامیل را قبول کردم. ازین به بعد البته مقام سردار بیکم درخانۀ ما نسبت به سابق یک پایه افزایش یافت. معذالک درنظر مادرم، که رئیس واقعی خانه بود، در بین او خانم برادرم( سید محمد قاسم رشتیا- توضیح از ن.مهرین) که دختر سردار محمد عمرخان ودختر عم قمرالبنات خانم سپه سالار شاه محمود خان وزیر حربیه(برادرنادرخان) بود، تفاوت بزرگی وجود داشت. واین اختلاف که از آن در برخورد او ظاهر میگردید، مرا بیش از پیش نسبت به زندگی در چنین یک خانه بدبین میساخت. . .
و اما در مورد زندگی خود با سردار بیگم که به این صورت شریک زندگی من ساخته شده بود بایست بگویم که من از بازی ای که سرنوشت انجام داد انگشت تعجب زیردندان دارم. او نه تنها خانمی با متانت، با وقار ومهربانی است بلکه از همان آوان تا به امروز در همه نا بسامانی های زندگی من در پهلوی من قرار دارد.او هیچگاهی نه تنها ازاین ناحیه شکایتی برلب نیاورده بلکه در بسا موارد از موقف گیری های سیاسی من طرفداری نموده است. فکر میکنم که اگر من خود، بادر نظرداشت زندگی ای که درپیش گرفته بودم، خانمی برای خود جستجو مینمودم چنین خانم محبتی وفداکاری را که سرنوشت برای من انتخاب کرد پیدا کرده نمیتوانستم."(1)
                                                         *
(1)    – خاطرات میرمحمد صدیق فرهنگ صص 87-89
·         درمیان کتاب ورقی با عنوان غلطنامه نیزگذاشته شده است. 


 ..........................................................................................................................................










کوتاه نوشت هایی از نصیر مهرین






صحبتی که دزدی های فاروق وردک ویارانش را به یادم آورد
 

همین چند روز پیش بود که دوستی از مسافرت های بشردوستانۀ خویش بــه افغانستان می گفت. از میان آنهاخاطره یی را آورد، که قلم برداشتم و در محضرش یادداشت نمودم و اکنون شما را به مطالعۀ آن دعوت می نمایم:
" . . . چنـــد صنف درسی برای شاگردان را تدارک دیدیم. چوکی ومیز، قلم وکاغذ آماده شدند. پیشتر از آن شاگردان بر روی زمین می نشستند. کودکان را دعوت نمودیم که بروند در صنف ها و در چوکی ها بنشینند. . . دخترکی را دیدیم که خشتی در دست داشت وآن را بر زمین نمی نهاد. کنجکاو شدیم و جویای دلیل. اما به زودی برای ما واضح شد که او با آن خشت عادت نموده و مدتی هنگام فراگیری درس، روی آن خشت نشسته است تا از گزند نشستن بر روی زمین در امان بماند."
هنگامی که من این خاطرۀ دوست خویش را شنیدم، بار دیگر به یاد مکتب های خیالی فاروق وردک و دشواری های موجود شاگردان ومکتب های غریبانۀ مردم از نظر افتادۀ میهن افتادم.
*
 فرهنگ گروگانگیری ( حکومتی وتروریستی)

تروریست ها در بسیاری موارد، انسان هایی را گروگان گرفته اند که فقیر ومظلوم بوده اند. گسترش و رشد روبه تزاید آن را تا آنجا نگریستیم که به فرهنگ گروگانگیری رسید. وهمانگونه که شاهد هستیم، تعدادی از گروگان ها را نیز وحشیانه به قتل رسانیدند. 
اما در طرف حکومتگران، چهرۀ ویژۀ این فرهنگ چندان شناخته نشده است. به یاد بیاوریم که طی سال های متمادی هر وقت که عمل ورفتارغلطی بازتاب گسترده یافته و رسانه یی شده است، از کمیسیون های حقیقت یاب ویا هیأت بررسی خبر داده اند. بمباردمانهای مردم مظلوم وغیر نظامی، دزدیدن کابل بانک، تحقیق موضوع نفوذ انتحاری ها به هوتل ها، اختلاس فاروق وردک و . . . ونمونۀ دیگر، شناسنامه یی را می توان نام برد که از توزیع آن خبر داده بودند. کار تهیه وتوزیع آن باید در زمان حامد کرزی به پایان می رسید. سال پیش که آماده گی برای توزیع آن وجود داشت و چند باروعدۀ حکومتگران را نیزشنیدیم، ولی با تأثیر پذیری از فرهنگ گروگانگیری نظام آغشته با انواع فساد، گروگان گرفته شد! 
این ها همه درنزد حکومتگران و شبکه های دارندۀ نفوذ که مافیا گونه رفتار می کنند، گروگان گرفته شده اند. دور از احتمال نیست که برخی دوسیه ها را نیز آتش زده وموضوع رابه قتل رسانیده اند!
*دراندوه همکاران تلویزیون طلوع 
این حملۀ تروریستی گروه وحشت زا وجاهلی که در حکومت و در نشریات تعصب آمیز وجاهلانه طرفدارانی نیز دارد، در راستای ترور های پیشینه با برنامه بوده ودرهماهنگی با کورمغزان طالب دوست و حامیان پاکستانی آنها اجرا شده است. آنانی که ادعای مبارزه برای گپ های کلان دارند، اما در وقت ضرورت نکوهش انسان کشی، لب فرو می بندند نیز باید بد انند که نا شناخته نمانده اند.
*
شرم تان باد، دزدان فساد پیشه!
سازمان شفافیت بین المللی، گزارش سال 2015خویش را در رابطه با فساد دولتی کشورهای جهان، انتشار داد.
افغانستان از برکت میراث حکومت فساد آلود وتعفن آمیز حامد کرزی و لانۀ فسادی که"حکومت وحدت ملی" نام نهاده شده، از میان 167 کشورجهان، مقام سوم رابه دست آورده است. گزارش حاکی است که درجۀ فساد دولتی افغانستان در مقایسه با سال پیشین، یک نمره بیشتر شده .فراموش مان نشود که جیره خواران کرزی او را "پدر ملت" لقب داده اند. دور به نظر نمی رسد که دسته های به زر رسیده و افراد دزد وچپاولگرِ فساد گستر؛ سران حکومت غیروحدت ملی را، "والدین ملت" لقب خواهند داد. شرم تان باد!
منبع:
CORRUPTION PERCEPTIONS
INDEX 2015
TABLE OF RESULTS: CORRUPTION PERCEPTIONS INDEX 2015.


 

.................................................................................................................................................................
   
نصیر مهرین
    
درحاشیۀ "حسین «آرمان»،
آوازخوان، گیتارنواز یا هیچ یک؟"
نوشتۀ جناب رزاق مامون.
شنبه دوازدهم دیماه ۱۳۹۴ خورشیدی. گزارش نامۀ افغانستان*


من این یادداشت حاشیه وار را، به عنوان فردی می نویسم، که از سالها به این طرف، مشغول تهیۀ وترتیب خاطرات جناب استاد محمد حسین آرمان هستم. همچنان به دلیل علایق ژرفی که به موسیقی و به تاریخ هنر کشور دارم، وبه عنوان فردی که از چند سال به اینطرف کارتمام ناشدۀ "رنج هنرمند در افغانستان" نیز مرا همراهی نموده است؛ اندک صلاحیت را به خود دادم تا توضیحی برنوشتۀ کوتاه جناب رزاق مامون بنویسم.
نوشتۀ جناب مامون که با عنوان پرسش آمیز بالا مطرح شده، در همان آغاز و بدون اندک توضیحی این پاسخ را دارد:
"دستاوردهای «هنری» حسین «آرمان» خیلی کمرنگ است."
من توضیحاتی را در پیوند با این برداشت وداوری اشتباه آمیز می آورم:
- هنگامی که خوانندۀ پاسخ جو، توضیح طلب واستدلال یاب؛ با چنان عنوان مواجه می شود، می خواهد معیارهای منتقد را بشناسد ونیازهای پاسخ جویانۀ خویش را در آن بیابد. خواننده می خواهد بداند که میزانی را که منتقد دردست دارد، وبه موضوعی که در مقولۀ نقد می گنجد، روی آورده است، از چه معیار ومحکی سخن دارد.
متأسفانه درسطرهای بعدی نوشتۀ ایشان هم، نه تنها نشانی از توضیح لازم به چشم نمی خورد، بلکه؛ لحن تحکم آمیز وفاقد اطلاع از سیر زنده گی هنری جناب آرمان در آن وضاحت دارد.
این موارد را بازتر می نمایم:
- جملات شتاب آلود اند وفاقد مدرک وسند . وقتی جناب مامون می نویسد:" چـــرا احمد ظاهر کاریکاتورصوتی یکی از آهنگ های محمد حسین «آرمان» را در یک مجلس شخصی رااجرا کرده است؟"، نخست چنان معلوم می شود که جناب مامون آرزومند است، دلیل خواندن آن آهنگ را از طرف شادروان احمد ظاهر بداند. ای کاش چنین می بود. زیرا می توانست از شخص جناب آرمان موضوع را بپرسد. تا جایی که مدارک در دست داشتۀ من گواهی می دهند، احمد ظاهرکه مدتها وساعت های متواتر به ثبت آهنگ های خویش مشغول بود، از چند تن هنرمندان واز جمله از شادروان ننگیالی و جناب آرمان خواهش نموده بود، که هنگام بازخوانی آهنگ ها وثبت آنها با ترومپت وگیتار وی را همراهی کنند. افزون بر آن، آنگونه که بسیاری آگاهی دارند، هنرمندان گاهگاهی شب نشینی ها داشتند. در خلال همان دیدارها بود که روزی احمد ظاهر از جناب آرمان چنین تقاضا نموده بود که:
"آرمان جان، یک خواهش دارم، همین آهنگ دست از طلب ندارم خودت را می خواهم من هم بخوانم. اجازه است؟"
جناب آرمان می گوید:
" چرا نی، صدقۀ سرت" (نقل از یادداشت های نگارندۀ این سطرها در گفت و شنید با آستاد حسین آرمان)
اما، وقتی جناب مامون این جمله را می آورد که:
" «دست از طلب ندارم، تا کام من برآید.» شاید در بازخوانش کاریکاتوری آهنگ حسین ارمان، حکمتی بوده است.»، خوانندۀ نوشتۀ ایشان نه تنها هیچ پاسخ کمک کننده یی را نمی یابد، بلکه؛ با آوردن جملات بعدی، یک ارزیابی اشتباه آمیزتر را می بیند.
جناب مامون می نویسد:

"من آهنگ های ارمان را بی طرفانه از سر شنیدم. البته ایشان شخصیتی عالی و شریف است. اما من به این نتیجه رسیده ام که وی همانند بسیاری از همگنانش همچون «مرغ زیرک» در سه دام گیر کرده است یا این که حسب الاختیار، خودش را به سه «حلقه» دام معلق تحویل داده است.
گیتارنوازی، آواز خوانی، استادی.

یعنی چی؟
پرسش وطرح چرایی خواندن آن آهنگ از طرف احمد ظاهر، به جای آنکه پاسخ لازم وموجود خود رابیابد، در جملات بالا بدون توضیح گم می شود. در این پیوند شایان یادآوری است که بازشنیدن آهنگ های آرمان، هنوز برای خودش، برای خالد آرمان و برای من که به جمع آوری آنها نیاز داشته ام، میسر نشده است. زیرا حدود 65 سال پیش، برخی ازآهنگ ها را مستقیم و بدون ثبت قبلی پخش می نمودند. وبعضی از آهنگ های ایشان به دلیل اوضاع چند دهۀ پسین و کوچ کشی ومسافرت از دست شان رفته است. آن بخشی که در دسترس قرار گرفته اند، حاکی از آن اند که آوازخوان های عزیز ما در بستردشواری های دل آزاری آواز خوانده اند. اگر آن آواز ها طرف علاقۀ شما نیستند، به معیار وذوق شما برمی گردد. اما، طرف دیگر موضوع این است، که وی آواز خوانی بود که آوازش طرفداران خود را دارد. همین اکنون که برف پیری بر سرش نشسته است، هرجایی که هموطنان در محفلی می شنوند که استاد حسین آرمان حضور دارد، پیهم از وی خواهش می کنند که چند پارچه بخواند.
امروز در مغازه های فروش سی دی ها، مراجعه به سی دی های ایشان، درپهلوی سایرهنرمندان گرانمایۀ کشور حضور دارد. چه بسا بارها و دگرباره تهیه شده اند.


- چه کسی می تواند انکار کند که در دهۀ چهل خورشیدی، هنر موسیقی افغانستان شاهد تحولی بوده است. رفتن جناب آرمان به یوگوسلاویا، فراگیری موسیقی در جهان دیگر، ودسترسی ویژه به نواختن گیتار را با خود به ارمغان آورد. واگر قرار باشد سیرنواختن گیتار درافغانستان و پیوستن آن را درکنار بقیه آله ها وابزارموسیقی بیابیم، از انصاف دور است اگر از سهم برجستۀ جناب آرمان یاد نشود. واین هم واضح است که نواختن گیتار به وسیلۀ ایشان، نیازی به آن نداشت که از هنرآواز خوانی وی بکاهد. آهنگ های" شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد" ویا " دست از طلب ندارم . . . " در حالی که هر دو گیرا وجذاب اند، حضور گیتار در دست وی، به زیبای آنها افزوده است. در این راستا اگر قرار باشد، وقتی به چند گیتار نواز شهرت یافته توجه می نمائیم، نقش استادانه وآموزش دهندۀ جناب آرمان اظهرمن الشمس است. خالد آرمان نخست از همه در دبستان آموزش پدر بود که رموز کار خلاق را یافت وسرانجام به عنوان یکی از چهره های درخشان گیتارنوازی به شهرت رسید.
از سهم ایشان در حوزۀ آموزش گیتار به موارد پایان نیز توجه شود:
1- به حیث استاد گیتار کلاسیک (موسیقی کلاسیک غرب) درلیسه مسلکی موسیقی وابسته به وزارت تحصیلات مسلکی، از سال 1975 الی 1990 که در مجموع کم از کم تربیه صد شاگرد را در رشته آموزش گیتاردر بر می گیرد۰
2- به حیث معلم گیتاردر کورس های آزاد موسیقی وابسته به وزارت اطلاعات و فرهنگ، از سال 1978 الی ۰۱۹۸۱
3- به حیث استاد موسیقی در بخش تربیۀ معلم، کودکستان و مکاکتب ابتدای، در چارچوب وزارت معارف از سال 1978 الی 1982.
4- گرفتن مقام اول توسط خالد آرمان که پیشتر نیز از آن یاد نمودیم، به عنوان شاگرد نخست استاد آرمان وسپس لیسه مسلکی موسیقی وقت، سخن از آموزش دهی استادانۀ وی دارد. توجه شود که خالد آرمان در مسابقه گیتار در شهر پاریس در سال 1986 در بین 106نامزد از 36 کشور، اگرمقام ممتاز وافتخار آفرین را نصیب شد، برون تردید حاکی از زحمات استاد آرمان نیز است.
5- به حیث گیتار نواز در جمع اورکستر بزرگ رادیو افغانستان از سال 1975 الی 1990
برازنده ترین گیتار نواز است.
6- به حیث استاد گیتار در دانشگاه کابل در بخش هنرهای زیبا از سال 1980 الی 1990تدریس نموده است.
- وقتی هنرمندی در دشوارترین روزگار و در جامعه یی که از هر طرف آن تعصب و ستیز با موسیقی وآواز خوان می بارید، بار دشواری هنر موسیقی را برشانه می گذارد، شاگردانی تربیه می کند؛ وسرانجام سمت معلمی در مکتب موسیقی می باید، او هنرمند است و آموزگار. هنرمندی که آواز خوانده است، دوستداران خود را دارد، گیتار نواخته است که آواز خوان های کشور آرزو داشتند،او با ایشان گیتار بنوازد، وشاگردان را آموزش داده است.
این ابعاد را در زنده گی استاد محمدحسین آرمان می نگریم.
جناب مامون می نویسد:" اکنون حسین آرمان در غروب حیات خویش قدم می زند."
کاش از قدم های احترام برانگیز هنری وی در این "غروب حیات" آگاه شوید. با وجود تکلیف صحی، از طریق ایجاد"اسامبل دکابل"، در روزگاری که آله های موسیقی را به دارمی آویختند، رباب، سارنگ، طبله، زیربغلی وهامرمونیه را در نگهداشت موسیقی کشور به صدا در آورد و صدای طلب همکاری جوانان وآموزش طلبان رابی لبیک نگذاشته است.


از چپ به راست: مشعل آرمان، خالد آرمان، سیرهاشمی، استاد آرمان، عثمان آرمان
توجه ایشان را در این زمینه به موارد مشخص جلب می نمایم:
1- موسس انسامبل کابل درشهر ژنو کشورسویس است، که از سال 1995 الی 2006 ، در مجموع بیش از سه صد کانسرت در چهار قاهره ( به غیر از آسترلیا) اجرأ نموده و با شرکت درمعروفترین فیستیوال های موسیقی جهان، بهترین جایزۀ گروه موسیقی در حوزه (آسیاه ـ بحرآرام) نیز به دست آورده است. همچنان از طرف رادیو و تلویزیون بی بی سی در سال 2004 در شهرلندن از چهره های موسیقی در زمان جنگ های داخلی و تسلط طالبان سخن گفته است.
2- ثبت و نشر سه سی دی با کمپنی های معروف فرانسوی (اریون فرانس و ارمونیه موندی) که این نوارها تا امروز روی نت بفروش می رسند. نام این سی دی ها : نسترن٫ رادیو کابل و ترنم است.
3- ٫ ثبت دو فلم مستند درباره آنسامبل کابل : بریکینگ سایلنستوسط بی بی سی، در سال 2002
و انسامبل کابل درغربت، توسط کمپنی استراتیس درشهرژنو درسال 2003 حکایت از گسترۀ فعالیت استاد حسین آرمان دارد.
4- فلم مستند نو( کابل سانگ)که توسط رادیو تلویزیون سویس روماند سرمایه گزاری شده، نیز بیان کننده فعالیت های سال های پسین استاد آرمان درعرصه موسیقی است که همواره با نام افغانستان پیوند یافته است. این فیلم در سال 2014 در کشور سویس در شهر نیون در فیستیوال فیلم های مستند، به نمایش گذاشته شد ودر 26 ماه فبروری 2015 در تلویزیون سویس روماند در کشور سویس باز نشر شد۰
آرزو می رود، هنگام ابراز نظر پیرامون فراورده های هنری یک هنرمند، اطلاع لازم در اختیار باشد.
بقیه مطالب مطروحه از طرف جناب مامون ونتیجه گیری های وی نیز که بدون بحث واستدلال اند، جملات جفا آمیز وبا تحکمی را نشان می دهد که من هیچ نشانی از نقد در آنها نیافتم.
موضوعی که زیر نام "دختران کرایی" در نوشتۀ ایشان آمده است، می تواند به صورت مستقل و با توجه به چرا های بی شمار طرف صحبت در جای دیگر باشد.


با این گفته ها، این یادآوری را نیز می افزایم که اگرجناب مامون در این طرز برخورد وارزیابی خود تجدید نظر نکند، و این گونه نظر جفا آمیز وی برحال هنر وهنرمند کشورما تعمیم بیابد، جفای در حق نقد وسنجش های منصفانه وعادلانه وهنرمندان بی شماری نیز است. زیرا هنگام دیدار به سیر زنده گی احترام بر انگیزجناب استاد محمد حسین آرمان، هنرمندان بسیاری را در نظر آورده ام که شایستۀ احترام می باشند، احترامی که نیاز نـــقد را منتفی نمی داند، اما به شرط آن که اطلاع لازم، صلاحیت نقد ومنظور نیز در نظر باشد.


*تمام متن نوشتۀ جناب مامون.

گزارش نامۀ افغانستان
ه‍.ش. ۱۳۹۴ دی ۱۲, شنبه
حسین «آرمان»، آوازخوان، گیتارنواز یا هیچ یک؟
دست آورد های «هنری» حسین «آرمان» خیلی کمرنگ است.

چرا احمد ظاهر کاریکاتور صوتی یکی از آهنگ های محمد حسین «آرمان» را در یک مجلس شخصی را اجرا کرده است؟
«دست از طلب ندارم، تا کام من برآید.» شاید در بازخوانش کاریکاتوری آهنگ حسین ارمان، حکمتی بوده است. من آهنگ های ارمان را بی طرفانه از سر شنیدم. البته ایشان شخصیتی عالی و شریف است. اما من به این نتیجه رسیده ام که وی همانند بسیاری از همگنانش همچون «مرغ زیرک» در سه دام گیر کرده است یا این که حسب الاختیار، خودش را به سه «حلقه» دام معلق تحویل داده است.
گیتارنوازی، آواز خوانی، استادی. حالا معلوم نیست که حسین آرمان اهل کدام یک از شقوق هنر اجرا و سرایش است؟
حسین ارمان اکنون در غروب حیات خویش قدم میزند. نه گیتار نواز نامی و جاودانه شده، نه دریک سطح آبرومندانه، به رتبه آوازخوانی رسیده و نه «استاد» است. آیا این عارضه نیمه کاره گذاشتن و از یک شاخه به شاخه دیگر پریدن، از عوارض نوع افغانستانی است؟
این را به خاطری نوشتم که برخی از جوانان تازه رسیده نیز از همین حالا راه گم کرده اند و «هنر» آوازخوانی را با نمایش رقص دختران کرایی به اشتباه گرفته اند. نقیب «نیکان» درصدر این اردگاه ابتذال قرار دارد. البته کابینه ابتذال بسیار درحال گسترش است.

 










..........................................................................................................................................................

پرتو نادری



افسر رهبین، سرود پرداز سپاهیان گم‌نام


Bildergebnis für ‫محمد افسر رهبین‬‎ 
 « ترانه‌های شبانگاهی » گزینۀ شعرهای افسررهبین دربرگیرندۀ بخشی از سروده‌های او در دهۀ شست خورشیدی است. اساساً رهبین در همین دهه بود که به نام یک شاعر متعهد و مخالف با سیاست‌های دولت دست نشانده  به شهرت رسید.
شعرهای این گزینه بیشترینه پرخاش آگاهانه و هدفمندانۀ شاعراست در برابر تجاوز شوروی و در برابر دولتی که در نتیجۀ این تجاوز هستی یافته بود. از پای‌داری و دشمن ستیزی مردم می گوید، مردمی که نمی خواهند مهار اختیار شان را در دست بیگانه گان قرار دهند.  از پیروزی مردم می گوید و شکست دشمن با گونه‌یی از زبان نمادین  و تصویری.  در سوگ شهیدان سرزمینش نوحه سرایی نمی کند؛ بلکه سرنوشت آن‌ها را در خود و سرنوشت خود را با آن‌ها یکی  می داند. در بخشی از سرودۀ بلند او زیر نام « سپاهی گم‌نام » می خوانیم:

های عزیب‌زاده
مرد رفته در پی دیوار بی سایۀ زمان!
من،
اسطورۀ شهامت مشرق را
در خط گام‌های فراخت –
                        که بر جادۀ شهادت
                        گل زده است
                        باز می خوانم
هیهات!
در لحظه‌های مضطرب بدرود،
                       دیواری نبودی
                       سنگی نیافتی
که نامه‌یی به مادرت
یا برای عزیزی ناشناخته ات
                      پیامی می نوشتی.
فقط آفتاب
سلامت را به من گفت
های عزیز هزار روز و چندمین شب!
اگر ابلیس زمین،
با چکمه‌های پاشنه سنگین،
خونت را-
           به پای‌کوبی گرفت
و کلاهش را
« صدقۀ سر»  داد
مضحکۀ گریز، حلالش باد
                   و معجون شکست.
های غریب‌زادۀ گم‌نام
                   سپاهی آزادی
کدامین راه را به یاد فیض قدومت بوسه زنم
و کدامین درخت را
به نام قامت بلند و ستبرت
                             زیارت کنم

ترانه‌های شبانگاهی،  ص ص 53 – 54

رهبین در این شعر با آن شمار از مجاهدان و رزمنده‌گان گم نامی که برای پاس‌داری سرزمین و برای رسیدن به آزادی تفنگ برداشته اند گفتگو می کند.  آن‌های که برای رسیدن به آزادی خون می دهند؛ اما در گم‌نامی آوازه‌یی ندارند. ابلیس زمین ؛ همان چکمه پوشان پاشنه آهنین که نماد دشمن متجاوز است روی خون آنان پای‌کوبی می کنند، با این حال شاعر از مضحکۀ گریز و شکست آنان سخن می گوید؛ پیام و سلام این غریب‌زاده‌گان گم‌نام را در لحظه‌های شهادت از خورشید دریافت می کند. خورشید خود نماد پیروزی روشنایی و حقیقت  است بر شب. وقتی خورشید در میان است، امید و جود دارد امید به فروپاشی شب.

او در ادامۀ شعر« سپاهی گم‌نام» هم چنان به بیان وضعیت می پردازد، بال‌داران جهنمی یعنی بم افگن‌های دشمن  جاغور آتشین خودرا بر ده‌کده‌ها خالی می سازند. ده‌کده‌های که سنگر مردم اند و پای‌گاه مجاهدان. مردمان  کوله بار آواره‌گی خود را از ده‌کده به ده‌کده بر دوش می کشند؛ اما چنگزیان عصر هم‌چنان گام گام  بر راهگذر‌های مردم آتش فرو می ریزند. در چنین وضعیتی ، غریب زاده‌گان گم‌نام در کنار مردم اند و اگر لحظه‌یی هم که خواب بر چشم‌شان سایه می افگند، بالشتی جز تفنگ ندارند که زیر سر بگذارند. در سرگذشت یعقوب لیث صفار آمده است که چون به خواب می رفت شمشیرش را چنان بالشتی زیر سر می گذاشت.

وقتی بال‌داران جهنمی،
جاغورهای آتش‌پرشان را
به دامن سبز روستا
                       خالی کرد
مهاجران قریه‌گرد
اندوه‌بار ترین مرثیۀ زمان را
                              حس کردند
های مردم سنگ‌سرود!
می دانم
در هزاران شب
              تفنگ بالینت بود
وقتی ،
هودج خاطره‌هایت را
 بر آسمان می نهادی،
صاعقۀ بی‌داد می کرد
و پشتارۀ خوابت را می دزدیدند.
خدا می داند،
در فصولی که چنگیزیان عصر
در صحاری قدومت
آتش‌نواله‌های مرگ می ریختند
شعله‌باد جنگ
پشمینه کلاهت را،
بر فرق کدامین تاک؟
                      کدامین بوته؟
و گدامین سنگ؟ تاج می گذاشتی!

ترانه های شبانگاهی ص‌ص 58- 59

رهبین در گزینۀ « ترانه‌های شبانگاهی» شعر دارد زیر نام «کک دیله».  کک دیله یک واژۀ روسی است که چطورهستی یا چگونه هستی مفهوم دارد. همان گونه که درزبان پارسی دری چطور هستی  را گاهی به گونۀ کنایی به کار می برند. گفته می شود که این واژه را در زبان روسی نیز با لحن کنایی نیز به کار می گیرند. در این شعر رهبین این واژه روسی را به همین لحن کنایی آن به کار برده و خواسته برای نیروهای شوری بگوید که آمدید؛ اما به چه روز و روزگاری افتادید؛ اما به چه روز و روزگاری گرفتار آمده اید، در حالی که شاعر از روزگار تلخ آنان خوب آگاه است! او در این  شعر با متجاوزان شوروی گفتگو دارد. از نخستین روزهای تجاوز می گوید و از درمانده‌گی آنان در برابر مردم افغانستان.

ها، تو پشت راه‌وار ابترت سوار
با صفیر دل‌خراش،
غر زده در آمدی و
روی گندم و گیاه و آفتاب
نام‌های کاذب،
               از تبار خود گذاشتی.
هان ای سوار آهنی کلاه!
نامه‌یی به دست و نامه‌یی به جیب،
آمدی، مگر نگفمت؟!
                 « برو که نامۀ ترا زپشت خوانده ام »
لیک باورت نبود.

او پس از توصیف وضعیت به  متجاوزان شوری این پیام را فرستاده است که مردم افغانستان از همان نخستین روزهای تجاوز نامۀ شما را پشت و روی خوانده  و دریافته بودند که آمده اید تا روی همه چیز مهر حاکمیت خود را بکوبید! در پایان شعر رهبین سیمای دشمن  و در مانده‌گی او را این گونه بیان می کند.

عمرها گذشت و تو،
خانه را و کوچه را و کشت‌زار را،
شخم کردی و به جای گندم و گیاه و آفتاب،
                                            زخم کاشتی.
من، درخت سرکش،
با هزار نامه یی که روی برگ‌های سرخ خود نوشته بودم،
قصه‌های جاودانه‌گی خاک خویش را،
بازگو شدم، مگر
کر شدی و کرشدی.

هان ای سوارۀ پیادۀ شکسته پا!
گفتمت که ریشه‌هام، ساقه‌هام و شاخه‌ها و برگ‌های من صداست
گفتمت که سجده‌گاه من
آسمان هفتم است.
با چی ات؟ برابر من و هوا و خاک و خانه ام،
                                                    در ستیزه ای
کور می شوی
                  کور
لیک کر شدی  و کر شدی.
مرکب ترا که پای در گل است
قبلۀ مرا که فتح حاصل است.
                             های
                                    « کک دیله» !

ترانه های شبانگاهی ، ص ص 47- 48

تعهد و سرایش در خط مقاومت برای رهبین همیشه یک امر بر خاسته از آگاهی‌های سیاسی – اجتماعی و باورمندی‌های مذهبی او بوده است.  چنین اندیشه های همان محور اصلی اندیشه در شعر های او را می سازد.
شعرهای او در سال های پس از تجاوز شوروی و سالهای تاریک حاکمیت طالبان نیز از چنین و یژه گی هایی برخوردار است که  بر رسی جداگانه‌یی را نیاز دارد. پایان
.....................................................................................................................





یلدا صبور



نازنين



۲۸ جدی (دی) ۱۳۹۳
گفتا كه شب را تا سحر كردم صدايت نازنین
بنما رخِ مهتاب را ، بر اين گدايت نازنين
گفتم چه می خواهی زِ من؟ ای رهروِ شيرين سخن
گفتا بنوشان جرعه ای، مهر و وفايت نازنين
گفتم كه ای شوريده حال، عشقت بوّد بر من محال
گفتا كه سر را می نهم، من پيشِ پايت نازنين
گفتم پريشانی چرا؟ از غصه حيرانی چرا؟
گفتا كه افسون می كند، جور و جفايت نازنين
گفتم كه ای صاحب نظر! زین ماتم و شادی گذر
گفتا مرا فرخنده باد، درد و دوايت نازنين
گفتم پريشانت كنم، از ريشه ويرانت كنم
گفتا كه از خود نيستم، هر چه رضايت نازنين
گفتم زِ آنكه شاعری، هر لحظه عاشق می شوی
گفتاكه من در هر غزل، گويم ادايت نازنين
گفتم كجا باشد چنين؟ گويی مرا هی نازنین
گفتا كه يلدای منی، جانم فدايت نازنين


...............................................................................................................................


هما امیری 

     ۲۹ جنوری ۲۰۱۶
یک سال پس از وفات شادروان نجیمی



جامعه فرهنگی ما، امروز در سوگ سفر ابدی شاعر، فاضل و فرهیختۀ محترم جناب میر اسماعیل مسرور نجیمی، می نشیند . سال پیش در چنین روزی جناب نجیمی سر درنقاب خاک فرو برد. شادروان نجیمی درسال سیزده صد و سه خورشیدی درچنداول کابل به دنیا آمد و در بیست نهم جنوری دوهزار و پانزده میلادی، پس از تحمل مریضی طولانی در گذشت . او در زندگی با افتخار خویش، اشعار دل انگیز وبا صفای سرود و درگسترۀ درامه نویسی نیز فعال بود.
شادروان نجیمی سرایش شعر را بعد ازجمع آوری اندوخته ها و فراگیری فن شعر نزد استادنی مانند قاری عبدالله مللک الشعرا و سرور گویای اعتمادی در سن شانزده سالگی آغاز کرد . ازایشان پنج گزینۀ شعری به چاپ رسیده، از جمله مجموعۀ ( اندیشه های شهر شعر) به کوشش و پیش گفتارامیلیای اسپارتک دخترعزیز و فرهنگی فرزانه ایشان به دست چاپ رسیده. همچنان نوید ششمین کتاب شعر از شاعرزنده یاد به کوشش بانو امیلیای عزیز.
محترم میر اسماعیل مسرور نجیمی خوشبختانه تا آخرین روز های حیات شان شعر سروده اند. البته به سبک محتلف شعر غزل ، قصیده ،رباعی .. . می سرود که محتوی سروده های ایشان، گویای عدالت خواهی اجتماعی ، درد وطن و دفاع از حق زن میباشد. شایان تذکر است که اشعارشادروان نجیمی توسط کمپوزیتوران خوب کشور کمپوز شده و با صدای هنرمندان ورزیده به نوا آمده است.

از قلم توانای ایشان نمایشنامه های تیاترکه از غنا و کیفیت نوشتاری برخوردار بوده نیزبه تحریر آمده و توسط بازیگران موفق تیاتر وقت اجرا شده است .همچنان داستانهای کوتاه و ادبی سرشار از کیفیت ادبی از دست نویس ایشان به یاد گار مانده است.
استاد مسرور نجیمی بر علاه شاعری سالهای زیادی به دوایر دولتی مشغول کار بوده اند . بیست و سه سال شال پیش مجبور ترک زادگاه عزیز شد و به شهر گوتینگن آلمان زندگی را در آواره گی از وطن به سر برد. از قضأ همسر با محبت و مهربان شان هم سه روز بعد از وفات شان چشم از دنیا پوشید که با اند وه بسیار در یک روز به خاک سپرده شدند. روح شان شاد یاد شان گرامی باد .
در پایان غزل زیبایی از آن زنده یادمحترم را به خوانش می گیریم:

خوش است شب همه شب، قصۀ دراز کنیم
میان میکده بنشسته ، میِ نیاز کنیم
سحر به پای و دمِ صبح چشم باز کنیم
"بیا که داخل میخانه مشقِ راز کنیم"
"کنارِ خٌم بنشینیم و شب نماز کنیم"
سخن شناس و سخندان و میکشان گوییم
رَموٌزِ راز سخن را میان دل جوییم
ز قلب ساغرِ می شاد مستیی پوییم
"غبار صومعه روبیم ، پای مٌغ شوییم"
" به روی ساقیِ گلچهره ، دیده باز کنیم"
سبو به دوش و صراحی به دست و مستانه
گرفته ساقی ِ زیباییِ ، دلرایانه
به پیش پیر مغان مست و بیش رندانه
" شویم همدم جام و انیس پیمانه "
" سرود میکده خوانیم و ذکرِ ساز کنیم "
میان میکده جمعی سرور ، پیر و جوان
به پای خٌم بنشستند ، هر یکی شادان
وفا به عهد ببستند ، بهر این پیمان
"رفیق باده پرستان شویم و دردکشان"
"ز زهد و طاعت خشکیده احتراز کنیم"
شکوۀ صولتِ آزادگان با شوکت
خوش است ، دید پیاپی ستایش و عزت
برابری و مساوات و صاحب شهرت
" کشیم بار محبت به ناقۀ وحدت "
"از ین نشیب سفر جانب فراز کنیم "
جهان کشیده، به پهنای عشق وامق را
دلیل شهرت و نام و ثبات واثق را
گرفته معنیِ رمزِ کلام شایق را
" طوافِ کعبۀ دل مطلب است عاشق را"
"به دورِ سنگ سیه از چه رو نیاز کنیم؟"
دهیم دست تعهد در انجمن باقی !
ضمیر پاک ، در امیال ما و من باقی !
به جا بمانده ، نویسیم این سخن باقی!
"شویم مٌعتکِفِ کعبۀ وطن باقی ! "
"چه حاجت است که پرواز، در حجاز کنیم؟"
ندیمِ وحدت و پیکار بیشتر گردیم
شهیر عزم و تنومند بهتر گردیم
خدیو جنبش پیگیر ، نامور گردیم
" غلام حضرتِ آزادیِ بشر گردیم "
" فراز تخت عدالت رویم و ناز کنیم "
-گوتینگتن آلمان-


 


مصاحبۀ ضیا، مسئول هفته نامۀ " افق"  در استرالیا  



                                        با :
میر حسین مهدوی





ادیب ونویسندۀ وارسته جناب آقای مَهدوی،سلام!
به تمنای صحت شما  و موفقیت قلم توانای تان در گسترش ادب و فرهنگ متعالی.
اجازه دهید بیتی از شیخ فریدالدین عطار را به تمهید بگذارم:
وانکه با عطار میگردد قریب        او همی یابد زبوی خوش نصیب
هرچند از نوشته ها واشعار زیبای تان نصیب گرفته بودم، اما این محقق گران ارج ونویسندۀ دلها جناب نصیرمهرین هستند که از فیض وجود شان رایحۀ خوشگوار احساس شما  به مشامم رسید.
زیاد تلاش کردم، زود تر با شما در تماس شوم. اینکه نتوانستم،  دلیلش حجم کار ( صرفاً قلم وکاغذ) بود که مجالم نداد. خوش وقتم، این فُرصت مساعد شد تا گپ هایی ولو اندک با شمادارم، بر من منت حوصله مندی خویش بگذارید.
نوشته های  گران سنگ شمازینت بخش هفته نامه "افق" شده و به دسترس خواننده گان قرار گرفته است. امید وارم دستر خوان هفته نامۀ "افق" به گونۀ پیگیر با نوشته های ارجناک آن نویسندۀ گرامی مزین تر گردد و خواننده های عزیزش را درین گوشه یی از دنیا  ( استرالیا) به میزبانی بگیرد.
ضیا: رسم بران است که مصاحبان، پرسشهایی را جهت شناساندن شخصیتها از نام تا نشان و از زمان به دنیا آمدن تا پیشینۀ      خانواده گی و هر چیز دلخواه شان را با اشخاص گرامی چون شما در میان می گذارند، تا جایی که من برداشت کرده ام ومن به آن علاقمندی دارم، میخواهم سر رشتۀ سخن را به خود تان وا بگذارم تا آنچه را در معرفی تان که مهم و لازم میدانید، به خواننده گان عزیز پیشکش نمایید؟
مهدوی: تشکر از لطف و مهربانی حضرت عالی و هفته نامه ی وزین افق.
 باید عرض کنم که متاسفانه تاریخ دقیق تولدم چندان مشخص نیست. چنین می نماید که در سال 1350 ه ش در قریه ی سرخ آباد از توابع ولسوالی حصه ی دوم بهسود ولایت میدان وردک به دنیا آمده ام. گمان می کنم حدود نه ساله بودم که به ایران مهاجر شدیم. در ایران هم کار و درس را همزمان باهم پیش برده ام.  کار در کارخانه های طاقت سوزی چون صنایع پلاستیکی ، قالین بافی و دست فروشی بخش بزرگی از کودکی مرا از من گرفته اند. کودک نباید کار کند اما کودک مهاجر، به ویژه کودکی که پدر ندارد از این قاعده مستثناست. درس را جسته و گریخته ادامه دادم. کارم حتی به کلاس های نهضت سواد آموزی کشید اما به شکل معجزه آسایی ادامه یافت. سرانجام صنف دوازده را با هزار مشقت و مشکل تمام کردم و برای ادامه تحصیل به دانشکده ی مخابرات مشهد رفتم تا تکنسین مخابرات شوم. بعد از یک سال دوباره در کانکور سراسری ایران شرکت کرده و در رشته ی فیزیک کاربُردی قبول شدم. فیزیک خواندم و بعد از فیزیک به تحصیل علوم دینی روی آوردم و چند سالی نیز در حوزه ی علوم دینی دانش آموختم.
.
ضیا: مسلم است،  تحصیلات عالی وتخصصی تان غیر از ادبیات است، میشود عاملی را که در ساختار علایق تان به بخشی از هنر وآن شعر و همچنان نوشته های توضیحی، معلوماتی، اجتماعی ... است، بیان نمائید؟
مهدوی: عشق و ارادتم به ادبیات و شعر باعث شده بود که شعر و ادبیات تفریح گاه فکر و آسمانی برای پرواز تخیلاتم باشد. نوشتن و شعر سرودن را از سالهای نوجوانی شروع کرده و در جمع شاعران مهاجر هرچند حضور کمرنگ اما همیشگی داشته ام . به نظر می رسد که هنر دوستی یک خصلت عام انسانی باشد اما هنر آفرینی و تلاش برای آفرینش های هنری ادبی ویژه ی آدم هایی است که دارای روح حساس و عاطفی اند. من هرچند در رشته ی ادبیات تحصیل نکرده ام اما همیشه با ادبیات بوده و با آن زندگی کرده ام. شاید جنس مرا قلم زنِ بزرگ چنین ساخته باشد و شاید در ساختن جان آدم هایی چون من نسبت حس و عاطفه بیشتر از دقت و تامل باشد. اما یک نیروی درونی و یک کشش همیشگی مرا به سمت ادبیات و شعر کشانده است.
نوشتن در مورد مسایل اجتماعی و سیاسی اما شاید بیشتر به دلیل حرفه ی روزنامه نگاری ام باشد. به همین دلیل دقت و تامل روی مسایل اجتماعی و سیاسی نیز از علایق کاری و حرفه ای ام به حساب می آیند. گاهی نیز به اندیشیدن و به ویژه به دیگرگونه اندیشیدن می اندیشم. به همین دلیل بخشی از نوشته های دوره ی اخیر زندگی ام را تلاش برای اندیشه ورزی شکل می دهد.
ضیا: وقتی محصول فکر و دست دانشمند یا هنرمند در میان مردم بیشترمورد پذیرش قرار می گیرد، که صاحب محصول به قول قدیمی ها از تجربه تا زانو زدن نزد استاد  وتا به گونۀ آموزش امروزی، تحصیلات مکتبی و دانشگاهی و یا خصوصی داشته باشد. میخواهم از نظر شما بدانم که بیشترین ادبیات خوانده گان که گواهی نامه های دانشگاهی وبالاتر ازان را دارند، چرا صدای قلم آنها بلند نمی شود (به حکم مسلک و رسالت باید بلند شود) وچه بسا کسانی که رشته های غیر ادبیات را کسب کرده اند، اما قلم شان روان وبیان شان به دلها چنگ می زند؟
مهدوی:مرحوم قیصر امین پور شاعر ایرانی شعر کوتاهی دارد که در بخشی از آن می گوید: " شاعری وارد دانشکده شد/ دم در/ ذوق خود را به نگهبانی داد. این بیان شاعرانه و زیبا شاید پاسخ روشنی به پرسش شما باشد. به نظر می رسد که تحصیل با نوعی تحکم و تسلیم همراه باشد. تحکم و تسلیمی که با پذیرفتن بی چون و چرا همراه است. وقتی سخن از دانش و درس باشد، در بسیاری از موارد ( به ویژه در شروع تحصیلات دانشگاهی) دانش آموز باید آنرا بی چون و چرا بپذیرد. اما شعر سرودن و نوشتن نوعی کشف و خلق است. نوعی باز آفرینی جهان به شیوه  و شگرد فردی است. این آفریدن با آن تحکم سازگاری ندارد. شاید دلیل این که اکثر کسانی که تحصیلات آکادمیک ادبی دارند شاعران و ادیبان خوبی نیستند، همین قضیه باشد.
ضیا: دانش وهنر دو بخش جدایی ناپذیر آگاهی جمعی اند که انسان به وسیلۀ آنهانیاز ها و آرمانهایش را برآورده می سازد، آیا موافق استید که شعرا و نویسنده گان راستین علاوه از وقت، از آب ونان تا خواب و راحت شان می کاهند و به مردم آگاهی و احساس میدهند؟اگر چنین است، خود چه به دست می آورند؟
مهدوی: بله! کاملاً با شما موافقم. به نظر می رسد که آفرینش های شاعرانه با هدف تکثیر ادب و اخلاق و اصلاح جامعه توام با نوعی لذت معنوی باشد. اکثر نویسنده گان و شاعران ما با زحمت و رنج زیاد به آگاه سازی جامعه و در عین حال تکثیر زیبایی های ادبی دست می زنند و در این راه رنج فراوان می برند اما اقبال جامعه به کار آنها و استقبال مردم از شعر و نوشته های آنها لذت معنوی وصف ناپذیری به آنان می دهد که با هیچ لذت دیگری قابل قیاس نیست.
ضیا:  هرچند که فرهنگ مطالعه و آگاهی گیری در میان مردم ما به سطح نازل قرار دارد، اما خوشبختانه امکانات وسیع نشراتی راه خود را در همه جاباز کرده،  تا جایی که خواندن و آگاهی گیری برای برخی تا سرحد عادت شده است.  صرف نظر از آنچه که یک نوشته را به تحسین می گیرند ویا تردید،  از نظر شما وظیفۀ یا رسالت خواننده چیست؟

مهدوی:خواننده نقش بسیار بزرگی در کشف زیبایی های یک شعر و یا یک متن به عهده دارد. ما در موقع خواندن یک شعر یا یک متن با شعر و یا متن تنهاییم و خالق اثر در میانه ی ما و متن حضور ندارد. این ماییم که متن و یا شعر را برای خود و مطابق با توان معنوی و علمی خود بازسازی می کنیم. این ماییم که متن بی صدا و خاموش را به صدا در می آوریم و آنرا به سخن گفتن وادار می کنیم. خواننده ی خوب بودن گاه از شاعر و یا نویسنده ی خوب بودن دشوار تر است. خواننده ی خوب بودن به همان اندازه مهم است که شاعر و یا نویسنده ی خوب بودن. به همین دلیل خواننده نباید خیال کند که در آفرینش شعر و متنی که می خواند نقشی بازی نمی کند. این تصور بسیار نا درست و در عین حال خطرناک است. خواننده خالق نسخه ی نهایی شعر و اثر ادبی است. خواننده دست به شخصی سازی جهان شعر می زند و آنرا به نام خود می سازد. خوانندگان خوب می توانند به جهت دادن شعر و ادبیات نقش بسیار ارزشمندی بازی کنند.
ضیا:   با سپاس وتشکر از شما، جناب مهدوی.
...............................................................................................................................................................


سیامک بهاری
                     Bildergebnis für ‫سیامک بهاری‬‎
صلح با طالبان
خودی و بیگانه کیست؟



روند صلح و سازش با طالبان دیگر از پوسته رمزآلودش خارج شده است. این پوست اندازی و علنی شدن طرفین مذاکره و از همه مهمتر خواستهای مطرح شده، خود بخشی از روند این کشمکش است.

تشکیل نیروی چهارجانبه متشکل از نمایندگان دولت افغانستان، پاکستان، امریکا و چین برای تعیین چگونگی نشست با طالبان و پیشبرد مذاکرات بخوبی ماهیت سیاستهای دخیل در این جنگ طولانی را نمایان می کند. طالبان بعنوان یکطرف این مذاکرات برای حضور در چنین اجلاسی پروسه ای طولانی  پیموده است.

  "صلح" اما برای هر یک از طرفین دلیل، منفعت و معنای خاصی دارد. عدم این مشابهت خود بخشی از تداوم درگیری است. اگرچه، صلح برای هرکدام دقیقا به معنای ادامه سیاست در زمان جنگ و پس از برقراری آتش بس٬ تعیین خطوط و تناسب قدرت است. اما در نهایت برای طالبان به معنی بازگشت به متصرفات پیشین تحت پوشش مذاکرات است.

طرفین دعوا چه در شکل سیاسی ـ اجتماعی و حتی نظامی، مطلقا مردم منطقه و قربانیان بلافصل این خونریزی دهشتناک چندین ساله را نمایندگی نمی کنند.

تحولات پرشتاب جهانی و تاثیرات بلافصل اش بر سیاستهای منطقه ای سرعت محسوسی بر یافتن راه حلی که بتواند جنگ از "دیدگاه طرفین مذاکرات" را به سازش و صلح بکشاند، داشته است.

"خودی" و "بیگانه"!
   دولت افغانستان چه در قبل و چه در حال، پیوسته بر"خودی" و "داخلی" بودن طالبان تاکید داشته اند. پیشتر، حامد کرزایی آنها را "برادران طالب" میخواند و اشرف غنی نیز به تبع همین سیاست، آنها را درمقایسه با داعش، نیرویی داخلی و افغان می خواند. بنابراین طالبان علیرغم سابقه اش چه در جنگها و خونریزیها٬ چه در تشکیل دولت امارات اسلامی و به شکست کشاندن تنظیم ها جهادی و یورش وحشیانه اش به مردم و آزادیهای اجتماعی، بعنوان یک جریان فوق ارتجاعی ـ اسلامی٬ کماکان داخلی است. طالبان از نظر دولتهای پیشین و کنونی افغانستان در مرزهای جغرافیایی خودی گنجانده شده اند.
در هر کجا که این جریان تروریستی دست به حمله زده است٬ از هجوم به تاسیسات فوق امنیتی حکومت در پایتخت تا لشکر کشی به شمال و جنوب، تا بستن مدارس و اعمال قوانین خشن شرعی ـ اسلامی، علیه زنان، همه و همه بخشی از "خودی" بودن محسوب می شود. قربانیان این توحش افسارگسیخته هم آیا "خودی" محسوب می شوند؟! لاجرم دولت و حکومت نیز بنابراین قاعده، خودی محسوب می شود. به بیانی دیگر، جنگ و حضور طالبان و سهم خواهی آنها بعنوان نیرویی که هرگز چشم از تصاحب و بازگشت به قدرت سیاسی نپوشیده اند نیز امری "خودی" است.
این تئوری سازی و مهندسی نگاه به طالبان نه از سر ساده لوحی حاکمین بر افغانستان که بخشی از استراتژی درازمدت آنهاست. مشابهت های بی تردید، سیاسی و طبقاتی چنین تقارنی را سبب میشود. نزدیکی سیاسی و متد حکومت داری و سازش و مماشات با قدرتهای جهانی و منطقه ای و بیگانگی عمیق با منافع مردم بنیاد و شالوده چنین دیدگاهی است.

نیروی چهارجانبه و جنگ "داخلی" در افغانستان
ــ حضور پاکستان بعنوان پدر معنوی طالبان و یکی از مسببین بی تردید در کشمکش و نابسامانی های چند دهه اخیر در افغانستان بر سر میز مذاکره اگر طنزی گزنده نباشد، گویای حقیقتی آشکار است که بدون حضور نمایندگان ارتش و دستگاه امنیتی پاکستان، هرگونه صلح و سازش با طالبان اساسا شکننده و بی تامین خواهد ماند. چه از منظر دولت به اصطلاح و حدت ملی افغانستان و چه از منظر نیروی طالبان، اگر منافع بیشمار پاکستان تامین نشود، صلح و سازش با طالبان اساسا غیر ممکن خواهد بود.
نقش اساسی پاکستان در این برهه وقت کشی و کش دادن پروسه مذاکرات است تا بتواند هر چه بیشتر موقعیت خود را در منطقه و در رقابت های پایان ناپذیر بویژه با هندوستان مستحکم کند. فرصت بیشتری برای طالبان ایجاد کند تا با پایان فصل سرما، تحرک نظامی بیشتری بیابد و با دستاوردهای بیشتر بتواند مذاکرات را تحت تاثیر قدرت خود قرار دهد و سهم بیشتری طلب کند.

ــ امریکا بعنوان نیروی "خارجی" با بیرون بردن بخش اعظم نیروهای نظامی و تاسیسات لجستیکی اش اساسا نمی تواند مانند سابق درمقابل طالبان به ابزار نظامی دست ببرد. بنابراین تنها راه حضور در مذاکرات و رسیدن به توافقی پایدار با طالبان و البته با تایید پاکستان است. بازی چند وجهی امریکا چه به لحاظ موقعیتش در منطقه و رقابت سرسختانه با روسیه در بسیاری از زمینه ها، شکست سیاستهای میلیتاریستی اش در کل منطقه لاجرم مجبورش می سازد در چندین نقش مختلف ظاهر شود. مطمئن کردن مافیای قدرت سیاسی ـ نظامی پاکستان در حمایت های استراتژیک، سرپا نگهداشتن دولت وحدت ملی و سیاستهای قومی ـ قبیله ای اش که اساسا با پا درمیانی و وساطت امریکا شکل گرفته و هموار کردن راهی برای سازشی پایدار با طالبان ازطریق ادقام بخشی از آن در قدرت سیاسی در افغانستان و کوتاه کردن دست جمهوری اسلامی ایران در آتش بیاریهای تروریستی و تقویت وحمایت لجستیکی طالبان توسط آن.

ــ چین اگرچه ظاهرا بعنوان میانجی و ناظری قدرتمند در اجلاس چهارجانبه شرکت دارد، اما چه در زمانی که مذاکرات نمایندگان دولت افغانستان و بخشی از طالبان، مخفیانه و محرمانه در (اورومچی) چین ادامه داشت و حال که دیگر مذاکرات پوسته رمز آلودش را شکسته است و علنا برگزار می شود، همواره یک پای همه مذاکرات برای تامین تناسب قوا در منازعات محسوب می شده است. به خطر افتادن منافع چین، در رقابتهای منطقه ای و نیز مرزهای طولانی اش با طرفین دعوا و چگونگی دست به دست شدن قدرت در بغل گوشش همواره موضوع مهمی بوده است. پیوستن افغانستان به پروژه کمربند اقتصادی جاده ابریشم. بخش دیگری از حضور چین بعنوان حامی میانجی و تسهیل‌کننده گفتگوها خواهد بود."

طالبان و پیش شرطها
  روند صلح اما برای طالبان متفاوت است. تحولات منطقه ای و تغییر رویکرد پاکستان سبب شده است  پشت جبهه ها و مناطق امنی که تاریخا در اختیار طالبان بود به مرور کمتر شود. رانده شدن طالبان به داخل خاک افغانستان سبب توجه طالبان به مناطقی امن که این نیرو بتواند هم بعنوان پایگاه و هم بعنوان یک قلمرو از آن استفاده کند روز به روز تعیین کننده تر میشود. تشدید حملات اخیر طالبان و تلاش برای تصرف مناطق بیشتر، هم از نظر تامین پایگاههایی برای تمرکز نیرو و هم تغییر موازنه و تناسب قدرت بر سر میز مذاکره و هم بعنوان چسب داخلی برای متحد کردن صفوف پراکنده طالبان از هر زمان دیگر مهمتر و نوعا یک نیاز استراتژیک است.
طالبان اساسا مذاکره با دولت افغانستان را بی وقفه تکذیب کرده است. در اشکال مختلف٬ اعلام کرده است، کسانی که پای میز مذاکره نشسته اند نماینده طالبان نیستند. حتی زمانی که دفتر سیاسی طالبان، مستقر در قطر پای مذاکره نشست نیز چنین کردند. اما علیرغم این طالبان صریحا خواستهای خود را چنین فرموله کرده بود: "تغییر قانون اساسی افغانستان، ایجاد نظام اسلامی، پایان عملیات نظامی نیروهای خارجی، پایان اشغال افغانستان توسط نیروهای خارجی، را بعنوان پیش شرط مذاکره با دولت افغانستان اعلام کرده بودند.
  خبرگزاری رویترز، اخیر اعلام کرد که گروه طالبان شرایط تازهای در نشست دو روزه‌ای که به میزبانی نهاد تحقیقاتی "پگواش" در دوحه، پایتخت قطر برگزار شد، به منظور آغاز گفتگوهای صلح با دولت افغانستان اعلام کرده است: "به رسمیت شناختن دفتر سیاسی این گروه در قطر، خارج کردن نام رهبران این گروه از لیست تحریمهای سازمان ملل و حذف جوایز تعیین شده برای بازداشت یا از بین بردن آنها، آزادی زندانیان طالب و پایان دادن به تبلیغات منفی علیه این گروه، از جمله این شرایط است. طالبان همچنین گفته اند، تصمیمگیرنده اصلی در روند صلح آمریکا است و گفتگو با حکومت وحدت ملی افغانستان سودی ندارد. همچنین طالبان از دولت افغانستان خواسته است که باید ولایت هلمند را به صورت کامل در اختیار این گروه قرار دهد تا در این ولایت دفتر رسمی ایجاد کنند".
آنچه در بالا ذکر شد، بخوبی موضع طالبان را در مقابل ضعف و زبونی و ناتوانی دولت وحدت ملی از یکطرف و نیازهای جدی و استراتژیک طالبان را برای بازگشت پیروزمندانه به قدرت سیاسی، نشان میدهد.
دولت وحدت ملی بصورت نمادین و نمایشی اعلام کرده است که با پیش شرط پای میزمذاکره نخواهد رفت. اما همزمان با ادامه گفتگو با مقامات ارشد نظامی و امنیتی پاکستان از جمله "راحیل شریف" رئیس ستاد مشترک ارتش پاکستان در حال چانه زنی است.

منافع مردم افغانستان خودی است با بیگانه؟
مردم افغانستان بعنوان قربانیان بلافصل بیش از سه دهه  جنگ و خونریزی با از دست دادن هست و نیست خود، با مصیبتی بی پایان دست و پنجه نرم می کنند. عملا شیرازه جامعه از هم گسسته است. دولت وحدت ملی برای مردم افغانستان، دولتی بیگانه است که سرگرم سر و سامان دادن به منافع خود است. بدون اجازه قدرتهای منطقه ای و بویژه امریکا توان هیچ حرکت مستقلی ندارد. بخشی از مافیای قدرت و اعمال تحمیل ریاضت اقتصادی بر مردم است. بی ربطی دولت وحدت وحدت ملی به منافع مردم، از هر زمان دیگری عیان تر است.
مقایسه تلاش حکومت برای حل و فصل مناقشات با طالبان و تامین رفاهیات عموم جامعه و بهبود وضعیت اقتصادی٬ بخوبی رویکرد سیاسی ـ اجتماعی دولت وحدت ملی را نشان میدهد. بازگرداندن "برادران طالب" به قدرت دولتی و سهیم کردن آنها در اداره کشور بخشی از استراتژی روند صلح از منظر دولت وحدت ملی است.
از منظر منافع مردم اما جنگ و صلح وطرفین مذاکره اساسا تعریف دیگری دارد. جنگ فقط با لشکر کشی نظامی تعریف نمی شود. سیاست جنگی هم صرفا قشون کشی نیست. صلح نیز به همین تبع.
خاتمه کشمکش نظامی و یورش طالبان اگر قرار است که با بقدرت رسیدن مجدد آنان و تامین پیش شرط هایشان برقرار گردد، چیزی بجز ادامه همین جنگ نفرت انگیز نخواهد بود. صلح با طالبان برای مردم اساسا بی معنی است. این جنگ با وسعتی به مراتب بیش از گذشته و این بار با توافق نیروهای چهارجانبه به اضافه طالبان و مافیای حکومتی و تنظیم های جهادی علیه مردم، آزادیهای سیاسی و رفاه آنان ادامه خواهد یافت.
آنچه به وضوح مشخص است، آینده ای بشدت تاریکتر و فلاکت بارتر برای مردم مصیت دیده افغانستان در حال تکوین است.
نیروی واقعی در روند هرگونه گفتگویی اعمال اراده خود مردم است که هیچ کجا و در هیچ گفتگوی آشکار و نهانی نماینده ای نداشته اند و طبعا نمایندگی نشده اند.

راه مردم و تامین منافع آنها نه از مذاکره صلح با طالب گذشته است و نه میتواند با اجلاس چهار جانبه از نیروهایی که اساسا مسبب و عامل اصلی سه دهه آتش افروزی در افغانستان بوده اند بگذرد.*

.............................................................................................................................................................


پرتو نادری


 «پری» شنیدن دارد، دیدن ندارد!                     
گویند روزی و روزگاری، در سرزمین دوری، شاعری می زیست که شیفتۀ شعرهای « پری حصاری یا پری بخارایی»* بود. چنین بود که روزی کلچۀ سفر برکمر بست، پای در راه سفر گذاشت  و هی میدان و طی میدان روانه بخارا شد.
چون به شهر بخارا رسید ، شامگاهان بود. از کسی سراغ خانۀ پری بخارایی را گرفت. گفتندش  خانۀ شاعر در آن گوشۀ شهر است. تا به پشت دروازۀ خانۀ دوست رسید، د‌ل‌اش می خواست چنان کبوتری به پرواز در آید و فراز بام دوست بنشیند ، به گفتۀ اخوان : لحظۀ دیداری نزدیک بود!  دروازۀ حویلی را کوبید چند بار و هربار با شدت بیشتری تا این که مردی سر از دروازه بیرون کرد. نه نیکو منظر؛ بل چهره یی داشت سیاه و پر آبله که به لانۀ زنبوران ماننده بود! تا قامت مرد در چارچوب دروازه پدیدار شد، چشم در چشم مسافر دوخت و با صدای آمیخته با خشم پرسید: چه کسی هستی  و چه گونه نا به هنگام این‌گونه در می کوبی!
 مسافر گفت: از سرزمین‌ دوری آمده‌ام به دیدار پری بخارایی!
مرد هم‌چنان با صدای خشم آلود پرسید: بگو در این شام تاریک با پری چه کار داری؟ من خودم پری بخارایی هستم! مسافر خیره در چشمان پری نگاه کرد و سر فرو افگند و گفت: هیچ! شعرهایش را شنیده ام، آمده ام تا چشمی به دیدار او روشن سازم، شعری و سرودی از او بشنوم!
مسافر که چنین دید، برگشت و راه بازار پیش گرفت.  دیگرصدایی از پری نشنید  جز صدای بلند بسته شدن دروازه را. صدای درواز در کوچه پیچید و آخرین رشته های محبت مرد را از هم درید و دیگر نگاهی به پشت سر نیفگند.  خاموش و اندیشه‌ناک در کوچه‌های خلوت راه می رفت این بیت در ذهن‌اش تکرار می شد:
پری  چون روغن پاک بخارا
شنیدن دارد و دیدن ندارد
چه معلوم شاید این مرد این همه راه را برای آن آمده بود که می پنداشت پری بخارایی، بانو شاعری است به زیبایی ماه و شفافیت چشمۀ گوارایی درکوهستانی!
این روایت از آن آوردم که هنوز شماری و حتا آن‌هایی که به گونه‌یی دست اندرکار بررسی تاریخ شعر زنان پارسی دری اند، نام پری بخارایی را درفهرست بانو شاعران ردیف کرده اند! مانند آن است که نام خوش طنین پری بخارایی هنوز ما را افسون می کند که به بهانۀ شعرهایش راه دور درنوردیم و برویم و زیبایی اش را تماشا کنیم . در چشم هایش نگاه کنیم و اگر نگاهی کارگر افتاد خود الهامی خواهد بود برای یک تغزل مدرن!
در حالی که این پری حصاری یا پری بخارایی ملا رجب نام داشته است. خداوند شاهد است وقتی فهمیدم که او ملا رجب نام دارد. بلور پندارهای من نیز شکست! باز دلم برایش سوخت که یک نام چگونه توانسته است او را ازجمهوری هم جنسان اش بیرون راند. بسیار دیده‌ایم که نام او را درشمار بانو شاعران ردیف کرده اند. ملا رجب در شعر پری تخلص می کرده و از این جهت بیشتر تذکره نگاران به این اشتباه اندر شده اند که پری باید یک بانو باشد نه یک مرد.
زنده یاد صدر الدین عینی نویسنده و پژوهش‌گر تاجیکستان، در کتاب« نمونۀ ادبیات تاجیک» در پیوند به این ملا رجب، پری حصاری می نویسد :«  تاریخ وفاتش معلوم نشد؛ اما از تاریخ‌های که برای عمارت‌ها انشا کرده است تا سال 1270 هجری در حیات بودنش معلوم می شود.»  عینی با استفاده از یک مجموعۀ دست نویس چند غزل پری  را در کتاب  خود آورده ؛ اما در پیوند به آن مجموعۀ دست نویس اطلاعاتی ارائه نکرده است.
بریده باد ز دستم سر چهار انگشت
که دست می کشد از دامن نگار انگشت
اشارت آیینه دار هلال ابروی کی‌سست؟
به چشم من مژه گردید یک قطار انگشت
زدم به حلقۀ زلف تو بادا باد
کسی نبرده چو من در دهان مار انگشت
به رنج آمده انگشتری ز انگشتم
به چشم حرص ندارد کمی زخار انگشت
دگر چه دست دهد با وصال، گستاخی
« پری » چو شانه رساندم به زلف یار انگشت
 از شعرهای آمده در این کتاب چنین برمی آید که پری در غزل سرایی خود گرایشی به غزل سرایی مکتب هند دارد. 
باورم ناید که امشب یار آید در برم
در برم آید ببینم تا بیاید باورم
ساغرم از عکس روی یار دارد موج می
موج می جوش تجلی می زند در ساغرم
پیکرم از زخم شمشیر تو  دارد آبرو
آبرو تا صبح محشر کم مبادا از پیکرم
دلبرم هرگز نمی آید به خوابم در بغل
در بغل آید به بیداری  زمستی دلبرم
گوهرم عالی است از گرد یتیمی در نظر
در نظر آیینۀ حسن معانی گوهرم
جوهرم عرض کمال خویش دارد در شکست
در شکست آیینۀ صد آبرو شد جوهرم
 کمترم داند« پری» از ذره حسنش می سزد
می سزد گویم که من از کمتر او کمترم
*
تنها نه نگاه تو کند مشق رمیدن
چشم تو کشد سرمۀ عشاق ندیدن
بر چرخ رسانید هلال از رۀ تسلیم
از ابرو مشکین تو معراج خمیدن
شب، آیینۀ جلوۀ خورشید نگردد
از من چه خیال است، به وصل تو رسیدن
سود است در آیین وفا اهل وفا را
جان دادن و از لعل لبت بوسه خریدن
در خاک نشاند اگرت جای به چشم است
بر روی کسان بیهده چون اشک دویدن
در عشق نیاموخته ای از « پری » آموز
دیوانه‌گی و جیب شکیبایی دریدن
هان گونه که استاد صدرالدین عینی یاد آوری کرده است. بیت آخرین یا مقطع غزل دشواری وزنی دارد. عینی می پندارد که شاید واژۀ « نیاموخته ای» ، « نو آموخته ای » باشد که نسخه بردار آن را به اشتباه « نیاموخته ای» نوشته است. به همین گونه در مصراع دوم  در واژۀ « شکیبایی»  یای دوم از تقطیع بیرون است. به باور عینی هرچند پری در شعر هایش زبان ساده و روان دارد، با این حال در بعضی جاها از چنین اشتباهاتی بر کنار نمی ماند.
این غزل  پری را عینی از تذکرۀ تحفة الحباب نقل کرده است.
سه چیز کرده مهیا به قتلم آن بد خو
کرشمۀ تیغ و مژۀ ناوک و کمان ابرو
ترا که هست سه چیز از سه چیز نازک‌تر
دهان ز غنچه، لب از برگ گل، میان از مو
دل‌ام به وقت بهاران سه چیز می خواهد
کنار آب و می ناب و ساقی گل‌رو
به چشم وعارض و گیسو ، ربوده ای تو به سه چیز
سیاهی از شب و نور از مه و رم از آهو
محبت تو به دل، از سه چیز نزدیک است
به می ز نشئه، به چشم از نگه ، به گل از بو
سه چیز به چشم آشفته کرده ای ز سه چیز
بنفشه از خط و سنبل  ز زلف و گل از رو
« پری » دو چشم ترا با سه چیز می خواند
یکی مکار و دوم ساحرو سوم جادو
 عینی می نویسد که: « گویند  که پری کریه البشره بود، فضلای بخارا که از حسن گفتار، طرز اشعارش طالب دیدار او شده بودند باری به بخارا خواندندش. پری در جواب این بیت را نوشته فرستاد:
پری چون روغن پاک بخارا
شنیدن دارد و دیدن ندارد
نمونۀ ادبیات تاجیک، 1385، ص 117- 118.
پری برای شماری از تذکره نگاران یک واژۀ فریبنده بوده  و همان گونه که گفته شد این امر سبب شده است، گاهی تذکرده نگاران، نام او را در شمار بانو شاعران آورند. در حالی که او حتا چهرۀ نیکو منظری هم نداشته است. پاسخی که پری برای بزرگان بخارا می نویسد که پری شیدن دارد و دیدن ندارد، این امر را برهان می آورد که نمی تواند به بخارا سفرکند، گونه‌یی رقت در انسان پدید می آید. پری خود را به روغن پاک بخارا همانند می کند. « روغن پاک » البته برای غیر بخاراییان نیز می تواند یک واژه فریبنده باشد؛ اما روغن پاک در بخارا به روغن گوسفندان مرده می گفتند که مردم آن روغن را برای بعضی از نیازمندی های خود، غیر از خوردن نگهداری می کردند. مثلاً برای چرب کردن کفش‌ها و چارق‌های شان، یا هم در زمستان برای چرب کردن ترفین، ترفی یا راش بیل خود  تا به آسانی برف بام‌های خود را پاک کنند. در بدخشان تا کنون چنین چیزی رواج دارد!
*- بر بنیاد یکی از گزارش‌های بی بی سی، حصار شهری است با تاریخ سه هزار ساله که در 25 کیلومتری غرب شهر دوشنبه موقعیت دارد. در همین گزارش به گفتۀ مسعود میرشاهی پژوهش‌گر ایرانی در ادبیات و باستان شناسی آمده است که بخشی از تمدن نواحی جنوب تاجیکستان به نام « فرهنگ حصار» معروف است که از هشت هزار سال پیش آغاز شده است. بدون تردید شهر حصار در درازای تاریخ فراز و فرودهای زیادی را پشت سر گذاشته است. چنان که در سدۀ نزدهم و اوایل سدۀ بیستم مرکز اداری بخارای شرقی بود. آن گاه که در 1920 عالم‌خان آخرین پادشاه بخارا از ارتش شوروی شکست یافت و به افغانستان فرار کرد، او در جریان این ماجرا هم‌راه با خانواده شش ماه را در قلعۀ حصار به سر برد. وقتی که شوری‌ها بخارا و مقاومت‌های مردمی آن را در هم کوبیدند بیشتر آثار تاریخی شهر باستانی حصار را تخریب کردند. هرچند شوری‌ها چنین کردارهای تخریب‌کارانه را این گونه توجیه می کردند که گویا با واژگونی جهان کهن می خواهند دنیای نوینی ایجاد کنند؛ اما در حقیقت می خواستند مردمان یک حوزۀ مهم تمدنی را با فرهنگ و تمدن شان بیگانه سازند. آنان را از هویت فرهنگی و تاریخی شان جدا سازند و هویت جعلی به آن ها بدهند.  بر بناید همین گزارش شوروی‌ها بناها، مدرسه‌ها، مسجدها ودیگر ساختمان‌های تاریخی و نمادهای تمدنی شهر باستانی حصار  را تخریب کردند و از خشت و سنگ آن در ساختمان شهر دوشنبه کار گرفتند.
شهر حصار در درازی تاریخ نام‌های گوناگونی مانند شومان، حصار شومان و حصار شادمان داشته است که امروزه  از این شهر باستانی دژی برجای مانده است، دو مدرسه و یک کاروان سرای. سخن آخر این که خبر پایه گذاری جمهوری تاجیکستان به سال 1324 در میدان مرکزی شهر حصار اعلام گردید.
این چند نکته از آن یاد آوری شد که زنده‌یاد صدرالدین عینی از پری به نام « پری حصاری » یاد کرده است، در حالی که که او بیشتر به نام پری بخارایی شهرت دارد. شاید این شهرت از این جا سرچشمه می گیرد که در روزگاری که پری می زیست، شهر حصار مرکز اداری بخارای شرقی بود و از این جهت او به نام پری بخارایی شهرت یافته است ورنه اگر او در شهر بخارا می زیست، آن‌گاه نیاز نبود تا دانش‌مندان بخارا از او دعوت کنند که جهت دیداری باری به بخارا سفرکند!
عقرب 1394

شهر کابل