استاد لطیف ناظمی
استاد ادبیات فارسی، شاعر ونویسنده
نامه سرگشاده به مسؤولین بخش
بی بی سی افغانستان
زبان ما فار سی- دری است!
دری
همان فارسی است و هرگز زبان جداگانه یی نیست و کسانی که جز این می اندیشند پیداست که
از زبان فار سی دری و تبار و تاریخ آن بی خبر اند. این زبان پنج نام دارد بدین
سان: فارسی،پارسی،دری،فارسی دری، پارسی دری. این دگرسانی نامها به هیچ روی به
معنای آن نیست که ما با پنج زبان جداگانه رو یاروییم .
از
دیدگاه زبان شناسی هیچ دست آویزی نداریم که پارسی و دری دو زبان مستقل باشند با دو
دستور زبان مختلف و دو نظام واژگانی جدا از هم.
شاعران
و خامه زنان ما در گذشه اگر زبان شان را دری خوانده اندآن را پارسی هم گفته اند و
تمایزی میان دری، فارسی و فارسی دری قایل نبودند.
از
فردو سی بیاغازیم که تنها یک بار نامی از دری می گیرد ولی در برابر آن، ده ها با ر
واژه ی پارسی را به کا ر می برد.
همان
بیور اسپش همی خواندند
چنین
نام بر پهلوی راندند
کجا
بیور از پهلوانی شمار
بود
در زبان دری ده هزار
این
فردوسی است که در شاهنامه اش همه جا از پارسیی سخن می زند که آن را چون کاخی عظیم
خود برافراشته است کاخی که از باد و باران گزند نمی بیند . اوست که پارسی را زنده
کرده است:
بسی
رنج بردم دراین سال سی
عجم
زنده کردم بدین پارسی
ناصر
خسرو سخن پرداز بزرگ زبان فارسی، تنها یک بار به اقتضای وزن چکامه اش ، لفظ دری را
به کار می گیرد زبانی را کههرگزدر پای خوکان نمی ریزد :
من
آنم که در پای خوکان نریزم
مر
این قیمتی در لفظ دریی را
این
حکیم اندیشمندهم میهن ما زبانش را پارسی می داند و به آن می بالد و می گوید:
در
زبان پارسی امروز شخص اولم
یا:
اشعار
به پارسی و تازی
برخوان
و بدار یاد گارم
حکیم
سنایی اگر باری شعرش را دری نامیده در جای های دیگر شعر و زبانش را پارسی می
خواند:
ه
سنایی غزنوی هم میهن ما کتاب عظیم خویش را پارسی، حتا قرآن زبان پارسی می
گویدهنگامی که حدیقة الحقیقه اش را به علی بن منور می فرستد، آن را قرآن زبان
پارسی می خواند:
یک
سخن بیش و عالمی دانش
همچوقرآن
پارسی خوانش
هرکه
باشد سخن شناس و حکیم
همچو
قرن ورا نهد تعظیم
جای
دیگر سنایی به کسی که پارسی را نیکو نمی داندچنین طعنه می زند:
پارسی
نیکو ندانی صک آزادی مجو
پیش
ارباب سخن دعوی سخن دانی مکن
سری
به مثنوی معنوی و شعر مولانا بزنید تا در یابید که همه جا زبان خویش را پارسی می
خواند و بس:
پارسی
گوییم یعنی این کشش
زان
طرف آید که آمد آن چشش
یا:
پارسی
گو گرچه تازی خوشتر است
عشق
را خود صد زبان دیگر است
امانه،
جای دیگر به مخاطب خویش هشدار می دد که عربی را رهاکند و پاسدار این زبان باشد:
پارسی
گوییم تازی را بهل
هندوی
این ترک شو از جان و دل
زمانی
می رسد که مخاطب او دیگر همزبانان او نیستند بل تمام مسلمانان جهان اند که با
اشتیاق از فارسی می گوید:
مسلمانان
مسلمانان زبان پارسی گویم
که
نبود شرط در بزمی شکر خوردن به تنهایی
نگاهی
به نثر خراسانیان نیز می رساند که همواره برای این زبان واژه ی فارسی یا پارسی را
به کار برده اند. نخستین کتابی که از ز بان فارسی در دست است ؛مقدمه ی شاهنامه ی
منثور ابو منصور معمری نام دارد که در سال ۳۴۶ هچری قمری، قلمی شد ه است . اصل
شاهنامه از میان رفته است و تنها مقدمه ی آن بر جای مانده است واین کهن ترین متن
منثوری است که از زبان پارسی در دست داریم.در این مقدمه در باب چگونگی ترجمه ی
کلیله و دمنه از زبان عربی به پارسی می خوانیم:
«...
نصر ابن احمد چون این سخن بشنیدِ خوش آمدشِ . دستور خویش را خواجه بلعمی بر آن
داشت تا از زبان تازی به زبا ن پارسی گردانید»
ناصر
خسرو در سفرنامه اش که از برگزیده ترین کتابهای نثر فارسی است می نویسد:
«
و در تبریزقطران نام شاعری را دیدم . شعر نیک می گفت اما زبان فارسی نیکونمی
دانست. پیش آمد . دیوان منجیک و دیوان دقیقی را بیاوردو هر معنی که اورا مشکل
بودبپرسید با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر بخواند».
ابن
سینا که خود در دو کتاب پارسی خویش واژگان فراوانی رابا زیبایی تمام به زبان پارسی
برگرداند ه است ؛ کتابی را که به زبان خود بر گردانده است ؛آن راپارسی می گوید.
«پس
فرمان را پیش گرفتم و به اندازه طاقت خویش این کتا ب را ( تصنیف کردم) به زبان
پارسی چنان که فرمان بودو بر توفیق ایزد معونت کردم و از وی یاری خواستم».»
یعقوب
لیث صفار بود که بار نخست زبان پارسی را در خراسان زبان رسمی ساخت ن.در تاریخ سیستان
آمده است که دردر بار او بود که محد پسر وصیف سیستانی نخستین شعر پارسی را گفت:
«...به
آن روزگار نامه ی پارسی نبود.پس یعقوب گفت چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت؟
محمد ابن وصیف پس شعر پارسی گفتن گرفت و اول شعر پارسی اندر عجم اوگف تو پیش از
اوکسی نگفته بود.»
مولانای
بلخی بدین باور است که زبان پارسی در سنجش با تازی از برتری های بیشتری برخوردار
است:
«
زبان پارسی را چه شده است بدین لطیفی و خوبی که آن معانی که در پارسی آمده است در
تازی نیامده است».
این
نمونه ها را که نقل کردم از آن شاعران سرزمین ما بود ه است که زبان شان راگاهی دری
خوانده اند و گاهی فارسی و هم پارسی و انبوه شعر و نثر دیگرنیز در دست است که
حکایت از یگانگی فارسی و دری می کند و من از آنها می گذرم.
شاعران
کشورما قرنها در شعر و نثر خویش این زبان را فارسی می نامیدند و در دوران معاصر
نیز چنین بوده است ؛از محمود طرزی تا سخنوران و خامه زنان دهه ی چهل خورشیدی.
هنگامی
که ملک الشعرا قاری عبدالله نامه ی منظومی به ملک الشعرا بهار می نویسد ؛ بها ررا
ادیب پارسی و همچنان رونق دهنده ی زبان دری می داند و به روشنی زبان پارسی و دری
را یکی می شمارد:
ادیب
سخن پرور فارسی
که
بگشود بر ما در پارسی
زطبعش
سخن رونق تازه یافت
زبان
دری قدر اندازه یافت
چنان
آتش فارسی برفروخت
که
تا دامن حشر بایست سوخت
کسانی
که می پندارند دری زبان ماست و پارسی، زبان مردم ایران ، یاوه می بافند برای این
که زبان پارسی دری در همین مرز و بوم پیدا شده است و و در این تردیدی نیست . این
گروه نگاهی به شعر شاعران آن دیار بیندازند که یک سره از سرزمین ایران برخاسته اند
ولی زبان شان را دری گفته اند:
قطران
تبریزی
گر
مرا بر شعر گویان جهان رشک آمدی
من
در شعر دری برروی شان نکشودمی
لامعی
گرگانی:
شاعران
بر تو همی خوانند هردم آفرین
گه
به الفاظ حجازی گه به الفاظ دری
نظامی:
نظامی
که نظم دری کار اوست
دری
نظم کردن سزاوار اوست
انوری:
شمع
بگشاید زشرح و بسط او جذر اصم
گر
زبان نطق بگشاید به الفاظ دری
خاقانی:
در
دری که خاطر خاقانی آورد
قیمت
به بزم خسرو والا بر افگند
سعدی:
هزار
بلبل شیرین زبان خوگو را
بباید
از تو سخن گفتن دری آموخت
حافظ:
زشعر
دلش حافظ کسی بو دآگه
که
لطف طبع و سخن گفتن دری داند
یا:
چو
عندلیب فصاحت فرو شد ای حافظ
تو
قدر وی به سحن گفتن دری بشکن
یا:
زمن
به حضرت آصف که می برد پیغام
که
یاد گیرد مصرع زمن به لفظ دری
سخنوران
کنونی ایران نیز زبان شان را دری خوانده اند به گونه نمونه ملک الشعرا بهار:
که
شعر دری شد زمن نامجو
از
آن یافت شاعر و شعر آبرو
این
که سخنوران ایران زبان شان را دری می گفته اند، بدین معنی نیست که پارسی را زبان
خود ندانند. از جایی که دری همان پارسی است ؛ آنان زبان شان را گاهی بدین نام و
گاهی بدان نام خوانده اند؛ به گونه ی نمونه نظامی که شعر ش را دری نامیده است؛ جای
دیگر پارسی می نامدش:
همان
پارسی گوی دانای پیر
چنین
گفت و شد گفت او دلپذیر
حافظ
که سه بار شعرش را دری گفته است ؛سه بار دیگر شعرش را پارسی می خواند:
زشعر
دلکش حافظ کسی بود آگه
که
لطف طبع و سخن گفتن دری داند
یا:
شکر
شکن شوند همه طوطیان هند
زین
قند پارسی که به بنگاله می رود
یا:
بساز
ای مطرب خوش خوان خوشخوان خوشگو
به
شعر فارسی صوت عراقی
جزسخن
پرداز ان خراسان و فارس سخنورانی که از قلمرو هند بر خاسته اند یا در آن سامان
زیسته اند؛ نیز زبان شعر شان را پارسی خوانده اند.
غالب
دهلوی سخن پرداز اردو سرا هنگامی که از شعر فارسی سخن می زند فارسی را از اردو که
زبان مادری اوست برتر می شمارد:
پارسی
گو تا ببینی باغهای رنگ رنگ
بگذر
از مجموعه ی ارد وکه پیرنگ من است
افضل
خان ختک فرزند خوشحال ختک شاعر پشتو گوی آن دیارنیز این زبان را دری و هم فارسی می
داند:
جایی
که دری می نامد:
آفرین
ای ختک به لفظ دری
پیش
ارباب فضل منظوری اما این شاعر پشتو سرای بدین باور است که با شعر فارسی خویش،
روان خاقانی را در گور شاد می سازد:
په
اشعار چه د فارسی سخندانی کرم
په
لحد کشی ارواح خوش دخاقانی کرم
او
در دیوان فارسی خویش در فضیلت این زبان چنین داوری میکند:
طبیعت
هم ندارد میل بر گفتار افغانی
چو
اشعار زبان فرس در خاطر میسر شد
همان
بهتر که نظم فرس گویم تا شود ظاهر
که
مثل شعر شاهی گر نشد چیزی فروتر شد
پاره
یی از سخنوران در عین شعر خویش ،این همانی این دو را نمودار کرده اند و هر دو را
یکی شمرده اند. اقبال لاهوری گوید:
گرچه
هندی درعذوبت شکر است
طرز
گفتار دری شیرین تر است
فارسی
از رفعت اندیشه ام
بر
خورد تا فطرت اندیشه ام
پارسی
دری:
از
دیرینه روزگاران بدین سو، این زبان، پارسی دری یا فارسی دری نیز خوانده شده است و
این خود گواه آن است که پارسی خود دری است و دری زبانی دیگر نیستِ؛ فردوسی گوید:
به
تازی همی بود تا گاه نصر
بدان
گه که شد در جهان شاه نصر
بفرمود
تا پارسی دری
نوشتند
و کوتاه شد داوری
در
ترجمه ی تفسیر طبری که نخستین تفسیر در زبان فارسی شمرده می شود ؛چنین آمده است:
«
این کتاب تفسیر بزرگ است از روایت محمد بن جریر طبری رحمةالله علیه، ترجمه کرده به
زبان پارسی دری راه راست».
در
تاریخ طبری که ترجمه و نوشته بلعمی است این زبان فارسی دری خوانده شده است:
«
واین کتاب را فارسی دری گردانیدم تا ملک و اتباع او بتوانند خواندن و فهمیدن و به
هرکسی که بخواهد معانی آن را دانستن مشکلی رو نیاورد»
این
سینا در دانشنامه ی علایی که یکی از دو تاب مسلم وی در در زبان فارسی است ؛ زبان
کتابش را پارسی دری می خواند:
«باید
مر خادمان مجلس وی را ( علاءالدین کاکویه) کتابی تصنیف کنم به پارسی دری که اندر
وی اصلها و نکته های پنج علم از علمهای حکمت پیشینیان گرد آورم. ...»
چرا
فارسی را دری ساختند؟
در
سال های سی میلادی دولتمردان کشور از یک سو دست به هویت سازی تازه زدندو ا ز سویی
هم بر عنصر آریایی بودن خویش پافشردندتا بدین گونه به هم تباری خود با آلمان و حزب
نازی آن کشورببالند. درتاریخ افغانستان در پنج قرن اخیر می خوانیم که در سال ۱۹۳۶ شاه محمود خان وزیر حربیه برای
شرکت در بازی های المپیک به آلمان سفر می کند ؛ در پاییز همان سال محمد هاشم هم خان
گویا برا ی درمان راهی آلمان می شود و سپس فیض محمد خان وزیر خارجه و عبدالمجید
خان وزیر اقتصاد هوای آلمان به سر شان می زند و تنی چند از اینان با هیتلر نیز
دیدار می کنند و وزیر خارجه ی کشور در دیدارش با هیتلر می گوید:
«افغانستان
آرزومند است تا از آلمان که آن را برادر بزرگتر و پیشرفته تر آرین خود می
شمارد؛کمک حاصل کند» ( همان کتاب، ص. ۶۴۱)
در
آن سالها روشنفکران در باری اینجا و آنجا زبان دری را علم می کنند تاجایی که استاد
حبیبی در پاکستان از این نام گذاری نوین، نگران می شود ودر جریده ی آزاد افغانستان
می نویسد :
این
روز ها به جای زبان فارسی زبان دری راعلم می کنند مگر من زبان منطقی رازی را نمی
دانم و ایرانی با زبان سنایی بیگانه است؟ ( نقل از حافظه).
در
همین حرکت دری گرایی های درباری است که در سال (۱۳۳۶) محمد حیدر ژوبل کتاب « تاریخ
ادبیات افغانستان » رامی نویسد و در سراسر کتاب به جای فارسی واژه ی دری را به
کارمی بندد و گفته می شود که کتاب بدین علت کتاب سانسورمی شود و تا سال(۱۳۵۷) در بند می ماند. این رویداد در
روزگار صدارت داوود خان رخ می دهد و آمد ه است که داوود خان با کاربرد دری به جای
فارسی، سر سازگاری نداشته است چنان که در گزارش سفارت امریکا در کابل می خوانیم:
«...
این حرکت همچنان نشان دهنده ی پیروزی دیگری برای نیروهای مخالف داوود صدر اعظم
اسبق است که در زمان رژیم موصوف، به اساس گزارش ها،استعمال دری در رابطه به فارسی
(به جای فارسی )، یک جرم تلقی می می گردیده است.» (هو وارد .جی.اشفورد، قونسول
سفارت {امریکا} در امور سیاسی ترجمه ی سهیل سبزواری»
چند
سالی از این برهه نمی گذرد که در سال (۱۳۴۳) در کمیسیون مطالعه ی قانون
اساسی به گونه ارتجالی ، بدون مشوره بازبان شناسان واصحاب فکر و اندیشه ،دری را
یکی از دو زبان رسمی کشور می سازند و به جای فارسی دیرینه و جا افتاده ؛ می گذارند
که قرنها در این سرزمین نامی آشنا و رایج بوده است . محمد صدیق فرهنگ در دو کتابش
جریان این تغییر نام را به دو گونه ی متفاوت روایت می کند.
در
کتاب « افغانستان در پنج قرن اخیر» چنین می خوانیم:
«در
مساله ی زبان ، غلام محمد فرهاد وکیل کابل به رسمیت دری اعتراض نموده و پیشنهاد
کرد رسمیت به زبان پشتو محدود بماند ؛ در جواب او رمضان علی شریفی وکیل جاغوری با
استشهاد از آیه ی کریمه ی( وعلمه البیان)از مساوات زبان های افغانستان دفاع کرد و
در پایان مباحثه به پیشنهاد عبدالهادی داوی متن مسوده به این صورت تعدیل شد که «
از جمله ی زبان های افغانستان پشتو و در ی زبان های رسمی می باشند» و به این صورت
سایر زبانها ی کشور نیز به عنوان زبان افغانستان شناخته شد.» ( افغانستان در پنج
قرن اخیر. میر محمد صدیق فرهنگ.جلد اول، قسمت دوم، ص۷۲۵.)
اما
در کتاب« خاطرات میر محمد صدیق فرهنگ » داستان تبدیل نام؛ به صورت دیگری آمده است:
«در
قسمت زبان رسمی کشور، اصطلاح زبان دری که به جای زبان فارسی به پیشنهاد من در متن
درج شده بود؛هواخواهان برتری پشتو را غافل گیر کرد. آنها ترجیح می دادند این زبان مانند
سابق فارسی نامیده می شد تا آن را بیگانه و منسوب به ایالت فارس از ایالات ایران
قلمداد کرده در افغانستان از رسمیت ساقط نمایند و زبان پشتورا یگانه زبان رسمی و
ملی کشور اعلا م نمایند»
(
خاطرات محر محمد صادق فرهنگ. به اهتمام سید محمد فاروق فرهنگ و سید ضیاء فرهنگ،
تهران: ۱۳۹۴،
چا پ یکم، انتشارات سینا،ص.۳۳۵.)
آن
گونه که می نگرید تغییر نام فارسی به دری در « کتاب افغانستان در قرن پنجم »، به
پیشنهاد عبدالهادی داوی و در کتاب «خاطرات »به پیشنهاد «محمد صدیق فرهنگ» نموده
شده است و پیدانیست کدام یک از این دوروایت با حقیقت ساز گار است. در همان روز
گاردریادداشتی از سفارت امریکا در کابل که به واشنگتن فرستاده شده است می
خوانیم:«دکتور عبدالظاهر رییس شورای ملی و رییس کمیسیون مشورتی قانون اساسی قبل از
تکمیل کار کمیسیون به تاریخ ۱۴ می
اظهار داشت که مسوده ی قانون اساسی در برگیرنده ی یک تغییر فوق العاده در مورد
سیاست زبانی می باشد. دکتور ظاهر گفت که دو زبان پشتو و فارسی زبان رسمی خواهند
بود اما دومی بعد از این به نام «دری» یاد خواهد گردید.» ( هوراد جی.اشفورد.قونسول
سفار ت در امور سیاسی.گرد آورنده و مترجم سهیل سبزواری)
به
هر رنگ این پیشنهاد از سوی هرکسی که طرح گردیده باشد ؛اسباب تغییر نام فارسی را به
دری سبب گردیده است وکسانی که عامل این تغییر بوده انده وبه بهانه ی این نگرانی که
ممکن است زبان پارسی دستاویزی برای دشمنان این زبان به دست دهد و آن را زبان فارسی
وا بسته به ایالت فارس ایران بدانند؛ مشتی نا آگاه بیش نبودند و نگرانی شان هم بی
محل بوده است وبیهوده.
مگر
قرنها در این سرزمین کهن، این زبان فارسی نامیده نمی شد ه است؟ مگر سده های فراوان
مردم بی شمار این دیار با این زبان فرامرزی سسخن نمی زدند؟ مگر شاهان و خسروان بی
شمار در درازای سالان با همین زبان فرمان نراندند؟ مگر با همین زبان شعر نسرودند و
دیوان بر جای ننهادند؟
دیگر
این پنداشت که زبان پارسی از فارس برخاسته است و یا با ایالت فارس ایران پیوند
دارد اندیشه یی است نا روا و نا باورانه .بنگرید که دیگرحتا پژوهندگان ایران زمین
نیز با پیوند زبان فارسی دری با فارس و پهلوی ساسانی باور ندارند و زبان دری را
همان زبان پارسی می دانند و بر خاسته از خراسان و فرارود نه از پهلوی ساسانی:
«اگر
در گذشته بعض می پنداشتندکه زبان دری{ فارسی} دنباله ی پهلوی ساسانی است و تصور می
کردندکه از آمیزش زبان پهلوی و تازی به وجود آمده است ِامروز ثابت شده و قراین
استوار تاریخی و زبان شناسی بر این موضوع تصریح دارندکه زبا ن دری زبان تازه یی
نیست بل که پیشینه یی کهن داردکه در عرض زبان پهلوی ا ست و لهجه ی مشترک بوده که
در مشرق ایرا ن و دربار شاهان بدان سخن می گفته اند»
.(
شفیعی کدکنی. موسیقی شعر. ص. ۵۶۴).
زبان
شناسان امروزی چنین می اندیشند که خاستگاه زبان پارسی دری همان پارتی و باختری است
که دومی را میتوان دنباله ی زبان نخستین شمرد.زبان پارتی در زمان اشکانیان که خود
پارتی و از تبار سکاها بودند و از سال ۲۴۷ پیش از میلاد تا ۲۲۴ میلادی امپراتوری شکوهمندی
داشتند ،کار برد داشته است.
دکترابوالقاسمی
آگاه در زبان های باستان در این باب می نویسد:
«
از زبان پهلوی اشکانی که پهلوی یا پهلوانی باید نامیده شوددر دوره ی باستان اثری
به جا نمانده است. از دوره ی میانه از این زبان آثاری نسبة زیاد به جای مانده است
. این زبان ظاهرا در اوایل دوره ی اسلامی از میان رفته است و جای خود را به فارسی
داده بوده است. (تاریخ مختصر زبان فارسی. ابوا لقاسمی ص.۶۶.)
دوکتور
خانلری زبان شناس نام بدار کشور ایران، افغانستان و تاجکستان را خاستگاه زبان فارسی
دری می داند:
«منطقه
ی رواج و رونق فارسی دری چنان که می دانیم ابتدا در مشرق و شمال شرقی ایران بودو
بیشتر سخنوران و نویسندگا ن ایرانی که نام و آثار شان باقی است تا ایلغار مغول از
مردم این قسمت کشور بودندکه در دستگاه امیران و بزرگان صفاری و سامانی و غزنوی و
سلجوقی به سر می بردند. شاعرانی که اشعار شان به شاهد لغات مهجوردر لغت فرس اسدی(
نیمه ی قرن پنجم هجری)آمده است؛ غالبا به یکی از شهر های ، بخارا
سمرقند،هرات،بلخ،مرو،طوس،سرخس،قاین،سیستان یا شهرهای دورتر شمال شرقی فلات ایران و
آبادیهای دیگر خراسان منسوب هد»
(تاریخ
زبان پارسی . ص.ص.۳۵۶،۳۵. خانلری
)
همین
نظر را دوکتور محمود افشار یزدی دارد:
«
زبان دری پیش وبیش از آن که به ایران تعلق داشته باشداز آن افغانستان و تاجیکستان
است به علت این که زادگاه و پرورشگاه آن خراسان قدیم و ماوراءالنهر(بخارا و
سمرقند)و بلخ و غزنه بوده است. رودکی و عنصری همچنان که فردوسی وفرخی و بسیار
دیگر.از زادگان و پرورش یافتگان خراسان بوده اند .چند صد سال بعد است که سعدی و
حافظ ظهور کردند.»
(
افشار یزدی ، دکتر محمود. افغان نامه.تهران:۱۳۶۱. جلد سوم،ص.۵۱و ۵۲.
باید
افزود که خراسان و فرارود تنها زادگاه و خاستگاه زبان فارسی نیست؛ بل شعرو ادب
فارسی هم
در
همین جا زاده شده است و پرورش یافته است و سپس به عراق عجم یا ایران رفته است
؛ازهمین رو مکتب ادبیی را که در این سرزمین سر بلند کرده است ؛ دبستان خراسانی می
نامند وچون گسترده می شود و در عراق عجم و فارس ره می زند و ویژگی های آن سامان
بهره اش می شود؛نام مکتب عراقی را به خود می گیرد.و به بیان دکتور جلال متینی چند
صد سال پس از آن است که سعدی و حافظ ظهور می کنند و شاید بتوان گفت که نخستین
سخنوران در عراق و فارس منطقی رازی و قطران تبریزی بوده باشند که دو قرن پس از
خراسیان به شعر و ادب فارسی رو کرده اند. این قطران همان کسی است که ناصر خسرو
بلخی در تبریریز با او دیدار می کند و می نگارد که ( شعر نیکو می گفت اما این
زیبان پارسی را نیکو نمی دانست ) در صورتی در آن روزگار در خراسان شعر و ادب در
چکاد رونق خویش بود.
«
زادگاه زبان و ادب فارسی در قرن سوم و چهارم هجری، خراسان و ماوراءالنهر(فرارود)
است . زبان فارسی،زبان مردم خراسان و ماوراءالنهر در قرن سوم و چهارم هجری در طی
هشت تا نه قرن به سراسر ایران و سرزمین های،غیر ایرانی،اناطولی، شبه قاره ی هندو
بالکان و چین، راه یافت یافته است.»
(متینی
، دکتر جلال.مجله ی ایران شناسی. شماره ۲. سال ۲۰۰۲.)
یاد
اوری این نکته بایسته است که در درازای یازده قرن گذشته کار برد «دری » به جای «
پارسی» نزد نویسندگان، پژوهندگان و تاریخ نگاران اندک دیده شده است و بیشترینه
اصحاب اندیشه و قلم از عبارت « فارسی» «پارسی»یا «فارسی دری» بهره میگیرند.
اکنو
ن این پرسش سر بلند می کند که آیا فارسی رایج در ایران ، تاجکستان و افغانستان، سه
زبا ن جداگانه اند ؟ بی درنگ بایددر پاسخ گفت : هرگز.
می
پذیریم که تفاوت هایی در فارسی این سه کشور دیده می شود؛ اما هرگز نمودار زبانهای
جداگانه نیستند.میا ن فارسی ایران و افغانستان بیشتر در زبان گفتاری تفاوت های
آوایی و واژگانی را گواهیم و این تفاوتها ،گویش اند نه زبانی.
آن
چه می توان در فرجام به گونه ی فشرده بیان کرد چنین است:
ـ
فارسی، پارسی، دری،فارسی دری و پارسی دری، یک معنی را افاده می کنند.
ـ
دری، زبان جداگانه یی نیست وگاهی بجای فارسی به کار می رفته است.
ـ
زبان ما فارسی یا پارسی است و با فارس ویا پارس پیوندی ندارد.
پس
شایسته است که برای پرهیز از هر گونه التباس، همواره عبارت فارسی «دری» یا« پارسی
دری» را به کار ببندیم.
بی
بی سی نیز که اکنون حساب (فیس بوک) خویش را به هر دلیلی که بوده است ؛ تغییر نام
داده است ؛ بایسته است که همان نام «فارسی دری» را به جای « دری» برگزیند و« بی بی
سی ـ فارسی دری»نام بنهد تا به نگرانیی که در فضای اجتماعی به میان آورده است؛
نقطه ی پایان گذاشته شود.
***
علیشاه نیکیار
در حاشیۀ خاموشان در برابرجنایت
"خاموشی
در برابرجنایت، برای تعدادی از مدعیان دموکراسی و دارنده گان جملات اتو شده، مود
روز است." (نصیرمهرین) نه تنها خاموشی مدعیان دیموکراسی و
محققین و معتادین مطالعات انظار و اندیشه های بزرگان و فهمیده گان سیاسی، نشاندهنده
ی هم نظر و همکاسه بودن مستقیم و یا غیر مستقیم شان بالای یک سفره، با جملات اوتو
شده ی شان میباشد، بلکه به این تعبیر که همین دولت طالب دوست را که تمام اجراات
ظالمانه و قاتلانه ی طالب را بر مردم کشور مشاهده میکند ولی به هیچ صدای کمک
ودادرسی نظامیان هرگز به زمان و مکانی که نتایج منفی را جلو گیری کند، جوابی نداده
است.
این دولت علاوه بر حمایت مستقیم و غیر مستقیم طالبان
۱/ خوب تماشاگر است .
۲/ خوب خبر رسان است بعد ازینکه یکروز و یا دو روز از واقعات غم انگیز میگذرد.
۳/ بعد. از هر واقعه اعلان تاسف میکند و وعده میکند که ما میکوشیم که چنین حملات رخ ندهد.
۴/ این وعده های میانخالی تا حال بیشتر از صد مرتبه رخ داده است.
۵/ یک متل است در افغانستان که میگویند: حتی پای خر هم یک مرتبه به پل ته میرود، یعنی حتی خر
یک مرتبه فریب میخورد، لاکن من تعجب میکنم که این مرد(اشرف غنی) چطور با وعده های دروغین خود صدها مرتبه این مردم را فریب میدهد
هرگاه ضد این دولت صحبت کنی و نابودی این دولت را به مردمیکه هر روز قربانی میدهند، پیشنهاد کنی این نخبه گان فهم ودانش و مطالعه میگویند:
این دولت علاوه بر حمایت مستقیم و غیر مستقیم طالبان
۱/ خوب تماشاگر است .
۲/ خوب خبر رسان است بعد ازینکه یکروز و یا دو روز از واقعات غم انگیز میگذرد.
۳/ بعد. از هر واقعه اعلان تاسف میکند و وعده میکند که ما میکوشیم که چنین حملات رخ ندهد.
۴/ این وعده های میانخالی تا حال بیشتر از صد مرتبه رخ داده است.
۵/ یک متل است در افغانستان که میگویند: حتی پای خر هم یک مرتبه به پل ته میرود، یعنی حتی خر
یک مرتبه فریب میخورد، لاکن من تعجب میکنم که این مرد(اشرف غنی) چطور با وعده های دروغین خود صدها مرتبه این مردم را فریب میدهد
هرگاه ضد این دولت صحبت کنی و نابودی این دولت را به مردمیکه هر روز قربانی میدهند، پیشنهاد کنی این نخبه گان فهم ودانش و مطالعه میگویند:
نباید خواهان تغییر باشیم .چون مایانی که تغییر
را پیشنهاد میکنیم، ایا گارانتی کرده میتوانیم که خسارات کمتری به مردم متوجه
خواهد شد. نسبت به این خسارات روزانه لا اقل قتل ده نفر و پنجاه نفر زخمی آیا در
از بین برن این دولت امنیت بیشتر در مساجد.و شفاخانه ها و مکاتب و جاهای عمومی
خواهیم داشت؟
اگر انسانهای عاقل و فهمیده که حتمن میفهمیدند که در تولید برق امکانات تولید بمب اتومی هم است، باید برق را تولید نمیکردند.
اگر ما گالیله و منصور خیلی اشخاص عالم دیگری نمیداشتیم که در نواوری و تغییرات خود را قربانی نمیکردند. احساس کنجکاوی انسان ها را هرگز نمیشد که تحریک کرد و همه علما نتیجه بعدی هیچ چیزی را نمیفهمند. تا تجربه نکنند و ما هم در تغییر این دولت نتیجه ی بعدی اش را نمیدانیم که از خساره ای بعدی بدانیم و جبر و ظلم و قتل و ادم کشی امروز و حال را بهتر بشماریم و بهتر تعبیر کنیم از یک اینده ی مجهول بعد از تغییر.
لذا من با شما موافقم که هرکس که بقای حکومت موجود را تایید و یا محافظ کارانه میخواهد خود را منحیث غمخوار سرنوشت اینده مردم به مردم بفروشد و هم این دولت را بخود مهربان بسازد یک انسان دورویی است که یا میخواهد غریزه شهرت طلبی خودرا ارضا نماید و یا هیچ احساسی برای انسانها و انسانیت ندارد. یعنی یک خود خواه است.
اگر انسانهای عاقل و فهمیده که حتمن میفهمیدند که در تولید برق امکانات تولید بمب اتومی هم است، باید برق را تولید نمیکردند.
اگر ما گالیله و منصور خیلی اشخاص عالم دیگری نمیداشتیم که در نواوری و تغییرات خود را قربانی نمیکردند. احساس کنجکاوی انسان ها را هرگز نمیشد که تحریک کرد و همه علما نتیجه بعدی هیچ چیزی را نمیفهمند. تا تجربه نکنند و ما هم در تغییر این دولت نتیجه ی بعدی اش را نمیدانیم که از خساره ای بعدی بدانیم و جبر و ظلم و قتل و ادم کشی امروز و حال را بهتر بشماریم و بهتر تعبیر کنیم از یک اینده ی مجهول بعد از تغییر.
لذا من با شما موافقم که هرکس که بقای حکومت موجود را تایید و یا محافظ کارانه میخواهد خود را منحیث غمخوار سرنوشت اینده مردم به مردم بفروشد و هم این دولت را بخود مهربان بسازد یک انسان دورویی است که یا میخواهد غریزه شهرت طلبی خودرا ارضا نماید و یا هیچ احساسی برای انسانها و انسانیت ندارد. یعنی یک خود خواه است.
با نظرشما موافقم .
***
یلـــدا صبور
كلنجار
بغص زنداني من
بي تاب است
امشب كلنجار ميروم
با خداي كه مرا مي فهمد
*
2
گناه
آرامش گم شده اى من
صداقت برهنه اى ست
كه جامه اى رنگين بهانه را به تن نداشت...
به ساده پنداری هایم تکیه مزن
گناه من نباختن است !
*
بغص زنداني من
بي تاب است
امشب كلنجار ميروم
با خداي كه مرا مي فهمد
*
2
گناه
آرامش گم شده اى من
صداقت برهنه اى ست
كه جامه اى رنگين بهانه را به تن نداشت...
به ساده پنداری هایم تکیه مزن
گناه من نباختن است !
*
3
براي مخاطب
من سنگيني درون سينه ام را
بر شانهء قلم مي گزارم
و تو مي پنداري
'' شعر '' !
به زعم خودم پوزش مي طلبم
از تويي كه
به ذلت خويش شريك ات ساخته ام
و از كاغذ
كه سپيدي صبور است
*
4
در اندوه شعر
در سرزمين من
هر روز
عشق را گردن مي بُرند
و شاعران ماتم گرفته
هر كدام اندام خون الودِ واژه گان را
در مغاكِ اندوه
به خاك ميسپارند
دل من به شعر مي سوزد!
*
5
لبخند غريب
لبخند من غريبترين اشكِ آرزوست
از من ديگر مخواه غزلِ عاشقانه را
اينجا به مرگِ تازه عروسانِ نامراد
صد جا شكسته است دلِ ناتوان من
آري اي عزيز !
شورِ غزل كجاست؟
مارا بجز نالهء شبگير نمانده است
*
6
التجأ
روزي اگر گذر بكني بر مزارِ من
دلواپسي به همر ه ی اشکم به پای تو
صد بوسه مي زند
این التجا نگاه ترا راه میکشد
یک لحظهء بمان!
7
مادر من
مادر من ساده ترين شكوه زنده گي بود
به سينه اش قلبي ميزد
به پهنايي تمام هستي خدا
در لبخندش مهرباني فرشته گان را ميشد تفسير كرد
مادر من توانمندترين
ظرافتي بود كه خدا گاهي آفريده است
سالهاست كه من به فقر خودم ميگريم
و به حال خداي كه ديگر معجزه ندارد!
8
براي مادرم
مادر !
رفتنت برگ هاي زرد پائيزي را مي ماند
كه با برگشت هيچ بهاري سبز نخواهد شد
و من هنوز،
پي اين همه سال هاي دراز
نشسته ام
نشسته ام و كهنه ترين دلتنگي ها
و غريبانه ترين بغض هاي كودكانه ام را
مي سرايم ...
اي خاك برسرم
شعرهم بهانه شد.
به افتخار تلاشگر نستوه، جناب ایشورداس
و به مناسبت سه صد مین شمارۀ کابل ناتهـ
حدود
بیست سال از آشنایی من با جناب ایشور داس سپری شده است. در حال نوشتن کتاب خویش
بود که جناب رهنورد زریاب ایشان را معرفی نمود. پس از آن که تارنمای کابل ناتهـ را
به نشر سپرد، آشنایی ما بیشتر شد. انسان عزیزی که صبح ها با بس وقطار سوی کار
میرود، و نزدیکی های شام بر می گردد به منزل. با نویسنده گان، شاعران و
فرهنگندوستان بیشماری تماس میگیرد برای انجمن هندوها وسکهـ های افغانستان میتپد،
خروشگاه درد های آنها می شود. و در آن محدود نمی ایستد، بلکه از همه واز همه جای
افغانستان سخن می گوید.
هنگامی
که دیدم شمارۀ سه صد در شرف انتشار قرار
دارد، خواستم فعلاً با چند جملۀ کوتاه، احترام خویش رابرای این عزیز کوشا
و نستوه ابراز بدارم وبرای شخص خود ایشان وخانوادۀ گرامی ایشان تندرستی وموفقیت
های بیشتر بخواهم.
کاش
سایر هموطنان فعال در زمینۀ بازتاب رنج های هندوها ویکهـ های افغانستان کار های وی
را همنوایی کنند و فریاد گر راستین در کنار وی باشند.
"اندکی در بارۀ زندان
دهمزنگ"
معرفی یک اثرجدید ابتکاری و خواندنی
تورنتو.
کانادا
کریم پیکار
5عقرب
1396
نویسندۀ دانا وتوانا، مؤرخ و محقق پُرکارکشورجناب نصیرمهرین که خوشبختانه
آثار ونبشته های دلچسب پژوهشی شان پیوسته اقبال چاپ ونشریافته و به اختیارهم
میهنان علاقمند ما قرار گرفته و میگیرند، دراین اواخر، اثربسیارجالب و انتباهی
دیگری را تحت عنوان " اندکی در بارۀ زندان دهمزنگ" البته پس ازکاوشهای نفسگیر و تحمل زحمات وافر، تدوین نموده بچاپ رسانیده
مؤلف گرامی، یک جلد از این اثرجالب و انتباهی را با لطف فراوان به اینجانب فرستاده است که به این وسیله از ایشان سپاسگزاری مینمایم .
اثرمورد نظررا با اشتباق تمام مورد مطالعه قراردادم. همینکه چند برگی ازآنرا مرور نمودم، دیگرنتوانستم کتاب را به امید اینکه برگهای باقیمانده را در زمان دیگرخواهم خواند، یکسو گذارم، بدین معنا که این اثریکصد و سی و هفت صفحه یی را بدون مبالغه، ظرف چند ساعت محدود، با دقت ودلچسبی خاصی به پایان بردم .
گفته اند هرهنری درجامعۀ انسانی، اساسات، شرایط و اسالیب خاص خودش رادارد. پس هنرنویسنده گی نیز اقتضاآت مخصوص بخود را دارد که بایستی ازسوی نویسنده رعایت گردد، مانند دقت، شیوۀ نگارش، رعایت حقایق، ارزشمندی متن و بهبود ساختاری، دانش لازم و بالاخره درنظرگرفتن ذوق وقضاوت خواننده وامثالهم . درغیرآن، غالباً نوشته و مطلبی که از نوک خامه به روی کاغذ سپرده میشود، خواننده و مرور کننده را آنسان که باید،جذب نخواهد کرد و انگیزه درنهادش نخواهد آفرید .
جناب (مهرین) علاوه ازاینکه گوشۀ خاص ودرعین حال موضوع مهمی ازیک برهۀ تاریخ سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی سرزمین غمبارافغانستان را برگزیده و برجسته ساخته است، بلکه با قلم توانای خویش، تسلسل موضوع را با گردآوری ازمیان انبوهی ازگفته ها و نبشته های تاریخی وپراگندۀ زندان دیده ها و یا ازقول اعضای خانواده و اقارب زندانی ها وهمچنان، حکایات وروایات حاصله، چنان استادانه به رشتۀ تحریر درآورده است که خوانندۀ اثر، موضوع ها را هم با دلچسبی خاص تا به نهایت مرور میکند، هم یکباردیگرمتوجه بیدادگریهای حکام قسی القلب دهه های سی و چهل سدۀ رفته درافغانستان میشود و هم بحال زار هزارها انسان دانا و بیگناه و شخصیت های تحصیل کرده و به درد بخورجامعۀ افغانستان عزیزما که به ناحق دردرون سلول های تیره و تار و تحت شکنجه ها و تحقیرها و تهدید های ناجوانمردانۀ منسوبین و مسوولین دستگاه های امنیتی دولت به سر اقتدارصورت میگرفت، عمیقاً متأثرمیگردد .
نکتۀ قابل توجه اینست که تعداد زیادی ازهموطنان عزیزما، بخصوص اهل سواد کشور، نام زندان های رژیم شاهی، شیوه های شکنجه و استبداد حاکمان، اسم و رسم برخی از زندان دیده ها، بدبختی های خانواده های زندانی های سیاسی، محرومیت فرزندان شان ازدرس و تعلیم وبکارگیری زولانه و غُل وزنجیر وقین وفانه و... را در لابه لای کتب تاریخی، جسته جسته خوانده اند، واما، لااقل گوشه یی از آنهمه کارروایی های ضد ارزشهای انسانی و شدیداً بیرحمانۀ رژیم استبدادی افغانستان را هیچگاه دریک اثرتدوین شدۀ مستقل نخوانده بودند. خوشبختانه جناب (مهرین) این ابتکارعمل را در روز های پسین، با تألیف، تدوین و چاپ اثر" اندکی دربارۀ زندان دهمزنگ" انجام داده است که این موفقیت را برایشان صمیمانه تبریک میگویم .
موضوعات مندرج دراین اثرتحت عناوین آتی گنجانیده شده اند :
زندان دهمزنگ درچند روایت
کار در زندان دهمزنگ
"باشه" گشایش راز اقتصادی
مزد کاردرزندان دهمزنگ
تعداد زندانیان
نیاز به تکمیل منابع موجود
زولانه درزندان دهمزنگ
واکنش سردار محمد هاشم خان در برابر پیرمرد زولانه دار
واکنش زولانه دار در برابر سردارمحمد داوود خان
پرستاران زولانه دار
دفن زندانی با زولانه
زولانۀ شهدا و تنبور نواختن مأمور زندان
عادت با زولانه
زولانه ابزار ترسانیدن مردم خارج زندان
وقتی مادر، فرزند خویش را درزنجیرو زولانه دید
ممنوعیت گرفتن موی و ناخن
جزای کوتاه کردن ناخن
شفاخانۀ زندان دهمزنگ
نمونه ی از قتل سیاسی درزندان دهمزنگ
خارجی ها در زندان
سرنوشت زنان خارجی
حال یک پاکستانی درشعر شادروان سید اسماعیل بلخی
شیخ بهلول و تأثیر گذاری او در زندان
کودکان در" کُره خانه" زندان
زندانی در فکر اطفال و خانوادۀ خویش
اخراج اطفال زندانی از مکتب
" دیوانه ها" در زندان دهمزنگ
چندنمونه از جسیه سرایی
چرا عده یی زندانی شدند؟
انسان، هرموضوعی را که تحت هریک ازعناوین بالا میخواند، هرگز نمیتواند ازتوفان رقت قلب خویش دربرابرانبوهی اززندانیان مقهور ومحروم و احساس نفرت و انزجارعمیق نسبت به حکام آنزمان جلوگیری نماید. همچنان، خوانندۀ دقیق سنج درعین حال، نتیجۀ منطقی یی را که ازمتن این اثر بر میدارد، عبارت ازاین خواهد بود که رژیم ستم شاهی (نادر – هاشم ) با اعمال سیاست های عقده مندانه، جبارانه و ضد ارزشهای انسانی درافغانستان، جفای عظیمی را درحق مردم و سرنوشت کشورانجام دادند که نتایج آنرا امروزبا فرو ریختن اشک خون ازچشم های مان می بینیم .
این اثرجالب، با قطع و صحافت موزون و پشتی رنگه و سایز یا اندازۀ " ستندرد " دریکهزارجلد درمطبعۀ " میوند" کابل بچاپ رسیده است. مطالعۀ این کتاب با ارزش را برای اولاد دل سوز و متفکر وطن توصیه مینمایم. به امید آنکه این سلسله از سوی نویسنده گان و پژوهشگران با رسالت کشور پی گرفته شده داستان غم انگیز سایر زندانیان در سایر زندان های کشورقبل ازکودتای ثور و پس از کودتا، پی گرفته شده ماحصل آن دراختیارنسل امروز و فردای ما قرارداده شود
مؤلف گرامی، یک جلد از این اثرجالب و انتباهی را با لطف فراوان به اینجانب فرستاده است که به این وسیله از ایشان سپاسگزاری مینمایم .
اثرمورد نظررا با اشتباق تمام مورد مطالعه قراردادم. همینکه چند برگی ازآنرا مرور نمودم، دیگرنتوانستم کتاب را به امید اینکه برگهای باقیمانده را در زمان دیگرخواهم خواند، یکسو گذارم، بدین معنا که این اثریکصد و سی و هفت صفحه یی را بدون مبالغه، ظرف چند ساعت محدود، با دقت ودلچسبی خاصی به پایان بردم .
گفته اند هرهنری درجامعۀ انسانی، اساسات، شرایط و اسالیب خاص خودش رادارد. پس هنرنویسنده گی نیز اقتضاآت مخصوص بخود را دارد که بایستی ازسوی نویسنده رعایت گردد، مانند دقت، شیوۀ نگارش، رعایت حقایق، ارزشمندی متن و بهبود ساختاری، دانش لازم و بالاخره درنظرگرفتن ذوق وقضاوت خواننده وامثالهم . درغیرآن، غالباً نوشته و مطلبی که از نوک خامه به روی کاغذ سپرده میشود، خواننده و مرور کننده را آنسان که باید،جذب نخواهد کرد و انگیزه درنهادش نخواهد آفرید .
جناب (مهرین) علاوه ازاینکه گوشۀ خاص ودرعین حال موضوع مهمی ازیک برهۀ تاریخ سیاسی، اجتماعی و مبارزاتی سرزمین غمبارافغانستان را برگزیده و برجسته ساخته است، بلکه با قلم توانای خویش، تسلسل موضوع را با گردآوری ازمیان انبوهی ازگفته ها و نبشته های تاریخی وپراگندۀ زندان دیده ها و یا ازقول اعضای خانواده و اقارب زندانی ها وهمچنان، حکایات وروایات حاصله، چنان استادانه به رشتۀ تحریر درآورده است که خوانندۀ اثر، موضوع ها را هم با دلچسبی خاص تا به نهایت مرور میکند، هم یکباردیگرمتوجه بیدادگریهای حکام قسی القلب دهه های سی و چهل سدۀ رفته درافغانستان میشود و هم بحال زار هزارها انسان دانا و بیگناه و شخصیت های تحصیل کرده و به درد بخورجامعۀ افغانستان عزیزما که به ناحق دردرون سلول های تیره و تار و تحت شکنجه ها و تحقیرها و تهدید های ناجوانمردانۀ منسوبین و مسوولین دستگاه های امنیتی دولت به سر اقتدارصورت میگرفت، عمیقاً متأثرمیگردد .
نکتۀ قابل توجه اینست که تعداد زیادی ازهموطنان عزیزما، بخصوص اهل سواد کشور، نام زندان های رژیم شاهی، شیوه های شکنجه و استبداد حاکمان، اسم و رسم برخی از زندان دیده ها، بدبختی های خانواده های زندانی های سیاسی، محرومیت فرزندان شان ازدرس و تعلیم وبکارگیری زولانه و غُل وزنجیر وقین وفانه و... را در لابه لای کتب تاریخی، جسته جسته خوانده اند، واما، لااقل گوشه یی از آنهمه کارروایی های ضد ارزشهای انسانی و شدیداً بیرحمانۀ رژیم استبدادی افغانستان را هیچگاه دریک اثرتدوین شدۀ مستقل نخوانده بودند. خوشبختانه جناب (مهرین) این ابتکارعمل را در روز های پسین، با تألیف، تدوین و چاپ اثر" اندکی دربارۀ زندان دهمزنگ" انجام داده است که این موفقیت را برایشان صمیمانه تبریک میگویم .
موضوعات مندرج دراین اثرتحت عناوین آتی گنجانیده شده اند :
زندان دهمزنگ درچند روایت
کار در زندان دهمزنگ
"باشه" گشایش راز اقتصادی
مزد کاردرزندان دهمزنگ
تعداد زندانیان
نیاز به تکمیل منابع موجود
زولانه درزندان دهمزنگ
واکنش سردار محمد هاشم خان در برابر پیرمرد زولانه دار
واکنش زولانه دار در برابر سردارمحمد داوود خان
پرستاران زولانه دار
دفن زندانی با زولانه
زولانۀ شهدا و تنبور نواختن مأمور زندان
عادت با زولانه
زولانه ابزار ترسانیدن مردم خارج زندان
وقتی مادر، فرزند خویش را درزنجیرو زولانه دید
ممنوعیت گرفتن موی و ناخن
جزای کوتاه کردن ناخن
شفاخانۀ زندان دهمزنگ
نمونه ی از قتل سیاسی درزندان دهمزنگ
خارجی ها در زندان
سرنوشت زنان خارجی
حال یک پاکستانی درشعر شادروان سید اسماعیل بلخی
شیخ بهلول و تأثیر گذاری او در زندان
کودکان در" کُره خانه" زندان
زندانی در فکر اطفال و خانوادۀ خویش
اخراج اطفال زندانی از مکتب
" دیوانه ها" در زندان دهمزنگ
چندنمونه از جسیه سرایی
چرا عده یی زندانی شدند؟
انسان، هرموضوعی را که تحت هریک ازعناوین بالا میخواند، هرگز نمیتواند ازتوفان رقت قلب خویش دربرابرانبوهی اززندانیان مقهور ومحروم و احساس نفرت و انزجارعمیق نسبت به حکام آنزمان جلوگیری نماید. همچنان، خوانندۀ دقیق سنج درعین حال، نتیجۀ منطقی یی را که ازمتن این اثر بر میدارد، عبارت ازاین خواهد بود که رژیم ستم شاهی (نادر – هاشم ) با اعمال سیاست های عقده مندانه، جبارانه و ضد ارزشهای انسانی درافغانستان، جفای عظیمی را درحق مردم و سرنوشت کشورانجام دادند که نتایج آنرا امروزبا فرو ریختن اشک خون ازچشم های مان می بینیم .
این اثرجالب، با قطع و صحافت موزون و پشتی رنگه و سایز یا اندازۀ " ستندرد " دریکهزارجلد درمطبعۀ " میوند" کابل بچاپ رسیده است. مطالعۀ این کتاب با ارزش را برای اولاد دل سوز و متفکر وطن توصیه مینمایم. به امید آنکه این سلسله از سوی نویسنده گان و پژوهشگران با رسالت کشور پی گرفته شده داستان غم انگیز سایر زندانیان در سایر زندان های کشورقبل ازکودتای ثور و پس از کودتا، پی گرفته شده ماحصل آن دراختیارنسل امروز و فردای ما قرارداده شود
***
لیلا تیموری
تقديم به روح زناني كه با دست مفعولان تاريخ سنگسار مي شوند !
و خدا مرد را آفريد !
و خدا مرد را آفريد
تا رقيبش بر روي زمين باشد
چون آذرك بت گر
شب و روز خدايي بتراشد
تا
انسان را بنده فرعون درونش سازد!!
و خدا مرد را آفريد
و چنانش آفريد
تا در قاف انديشه هايش
زندان بان خدايش گردد
و بر قامت كوه هاي او
خود خواهي هايش را بتراشد
در كتاب ها محصورش كند
در خلوت فسخش نمايد
در جماعت أطاعتش كند
در منبر تسليمش گردد
در نبرد
با شمشير قدرت
هفتاد و دو پاره اش سازد
در كعبه به دورش بچرخد
در بزم عيش
فراموشش كند ....!
و خدا مرد را آفريد
تا
در گفتار پيامبر او
در كردار دشمن او
گردد ....!
از غنچه ها بكرات
از شاخه ها نجابت
از سينه ها الفت
از كوچه ها رفاقت
از شهر ها عدالت
از كان ها امانت
را بربايد
مگر چرا
چرا؟
خدا
معشوق زن را
چنين آفريد !
عتیق الله نایب خیل
خائن و خائن
پروری
آقای
رحمت الله نبیل، رئیس امنیت ملی وقت، در حضور داشت عمر داوود زی، وزیر داخلهً وقت،
در پروگرام میز گرد "سیاه و سفید" تلویزیون طلوع به زعم خودش دست به
افشاگری جالبی زده است. اما نمی شود آن را افشاگری دانست. کلمهً اعترافات مناسب تر
است. گرچه خیلی ناوقت، اما یک مزیت دارد که هشداری است به خائنین که مچ شان، وقت و
یا نا وقت، چه به وسیلهً رقبای شان، چه به وسیله خائنین دیگر و چه به وسیلهً افراد
و نهادهای دیگر و حتی چه به وسیلهً همراهان دیروزی شان، بالاخره باز می شود؛ و این
تنها نکتهً مثبت این اعترافات است. اما آقای نبیل با احتیاط صحبت می کند، نمی
خواهد از موارد بیشتری پرده بردارد و از افراد و اشخاص هم نام نمی برد.
این
دو تن در زمان برگزاری انتخابات جنجال بر انگیز سال 1393 در پُست های امنیتی کشور
ایفای وظیفه می کردند؛ و همگان می دانند که در اکثر کشورهای جهان امنیت و سلامت
انتخابات به دوش همین نهاد هاست. دستگیری و به محاکمه سپردن متخلفین نیز از وظایف
ارگان های امنیتی است. این وظیفه به وسیلهً قوانین هر کشوری به این ارگان ها تفویض
می شود؛ نه بر اساس دساتیر رئیس جمهور و یا هر ارگان با صلاحیت دیگر؛ که در آن
صورت ضرورت ایجاد و موجودیت قانون اضافی و مزاحم است. این ارگان ها مطابق قوانین
کشوری وظیفه و هم مسئولیت دارند تا مچ مجرم را حین ارتکاب جرم بگیرند. کاری که
نکردند و حالا اعتراف به آن، بعد از گذشتن سه سال از عمر حکومت وحدت ملی، نوشداروی
بعد از مرگ است و به هیچ دلیلی نمی تواند این دو مقام امنیتی را برائت دهد که با
متخلفین همسویی کرده اند و سر جوال را گرفته اند؛ و حال نیز به منظور مصلحت های
سیاسی و سوً استفاده از این موارد دست به "افشاگری" زده اند. این ها خود
به مثابهً شریک جرم قابل پیگرد قانونی و حقوقی هستند. در تاریخ دنیا کمتر دیده شده
که مقام های امنیتی تا این حدی خوار و ذلیل گردند که خود در یک میز گرد به گرفتن
سر جوال با مجرمین اعتراف نمایند.
این
که در انتخابات تقلب های گسترده تا سرحد خیانت ملی صورت گرفته جای هیچ گونه شک و
تردیدی نیست و ارائه معلومات از جانب رئیس امنیت ملی هم مطلب جدیدی به آن نمی
افزاید. اما آقای رئیس که این اطلاعات را به عنوان اخبار امانت مردم ارائه می
نماید، فراموش می کند که چوکی ریاست امنیت ملی هم امانت مردم است. همین که از
پارلمان راًی اعتماد می گیرد و سوگند وفاداری به قانون اساسی کشور یاد می کند
بخودی خود وظیفهً آقای رئیس تعیین می شود. اما ایشان حتی در سطح پائینتر از یک
شهروند عادی سه سال خاموش می ماند. مصالح و منافع مردم، سوگند وفاداری به قانون
اساسی کشور، صحت و سلامت انتخابات و همه و همه فدای مصلحت های سیاسی می شود. افزون
بر این ها، متوقع هم است که باید همگان از ایشان ممنون باشند که اخبار را
"امانت و سلامت" به مردم منتقل کرده اند.
نمی
توان منکر وجود خائن و یا خائنین در اکثر کشورهای جهان شد. اما آن خائنین همواره از
افشای خیانت شان و تقبل عواقب آن بیم دارند. آن چه درد آور است اینست که در کشور
ما جرم، جرم پنداشته نمی شود. خائنین هیچ گونه هراسی ندارند و به اصطلاح عوام چهار
به چشم دست به خیانت های بزرگ می زنند و از عواقب آن هم نگران نیستند؛ و زمانی هم
ناخواسته در محضر عام به خیانت های شان اعتراف می کنند. چون می دانند که مورد
تعقیب قضایی قرار نمی گیرند زیرا ارگان های قضایی نیز مجبور به پیروی از مصلحت های
سیاسی هستند.
با
تاًسف که حافظهً تاریخی ما ضعیف است. جنایات دیروزی افراد را فراموش می کنیم و باز
با توقعات جدید از پی آن ها می رویم. اما؛ دردمندانه تر از همهً این موارد آیا وقت
آن فرا نرسیده است که بگوییم ما به ملت خائن پروری مبدل شده ایم؟ شاهی را که چهل
سال سلطنت کرد و قدمی در راه ترقی و تعالی و آسایش مردم بر نداشت، بابای ملت لقب
دادیم. قصاب "خاد" را که صدها هموطن ما بدستش شکنجه و به جوخهً اعدام
سپرده شد، شهید صلح نامیدیم، میدان هوایی کابل را به نام رئیس جمهوری مسمی ساختیم
که اگر در کشور دیگری می بود به جرم خیانت های بیشمارش پای میز عدالت برده می شد.
رئسای کمیسیون های نامستقل انتخابات را که کشور را تا سرحد جنگ داخلی سوق دادند،
به سفارت خانه ها فرستادیم. مبتکر صدها مکتب خیالی و هزاران شاگرد و معلم خیالی
بازهم در چوکی وزارت تکیه می کند. قصاب کابل با عزت به کابل آورده می شود و شاًن و
مقام شاهانه به او داده می شود و چندین محل و رهایشگاه های لوکس با محافظین مسلح و
پول وافر و هر نوع امکانات رهایشی و فرمایشی در اختیارش قرار می گیرد. به همین
ترتیب ده ها خائن بزرگ دیگری را می توان به این لیست افزود که به جای بردن پای میز
عدالت به مقام های بالاتر تقرر حاصل کرده اند.
واقعیت
این است که سرنوشت مردم ما به وسیلهً چند باند مافیایی به گروگان گرفته شده که
گاهی عده یی شان در قدرت اند و عده یی هم در اپوزیسیون. گرچه این جنگ قدرت میان
این گروه های مافیایی قربانی شان را از مردم ما می گیرند؛ اما دست همهً شان در
چاپیدن و چور و چپاول و غارت سرمایه های مردم و کشور یکی است. حاتم بخشی های شان
به همدیگر حد و مرزی ندارد. اگر معرف ما در جهان، همین دولت و دولت مداران ما
هستند؛ و اگر قضاوت مردمان دنیا در مورد ما این باشد که ما مردمی هستیم خائن دوست
و خائن پرور، آیا حق اعتراض داریم؟ اما از خود باید بپرسیم که تا کی باید بار این
خائنین به کشور و مردم را بکشیم و به وسیلهً آنان استعمال شویم. زیرا کشور و مردم
ما روی سعادت و خوشبختی و صلح نخواهد دید مگر این که حسابش را با این خائنین تصفیه
نماید.
مفاسد در افغانستان بیداد می کند. اگر با
اطمینان و قاطعیت چنین برداشتی ابراز می شود، دلیلش این است که سند و مدرک در دست
است. وبه ویژه هنگامی که منابع خارجی و دارندۀ سهم، نقش وعلایق در افغانستان نیز
چنین برداشتی را ارائه نموده اند، نه جای تردیدی درکار است ونه هم تهمت وکم آوردن
حکومتگران.
با پذیرش این ارزیابی که نام افغانستان یا کشوری
که دارندۀ فساد بسیار است، در درجۀ بالایی
نشسته است، پس حکومتگران افغانستان را باید مفسدین، فساد پیشه گان و یا افراد فاسد
بنامیم.
شناسایی اوصاف حکومت فاسد، نیاز به ورق گردانی
کتاب ها ندارد. به سخن دیگر آسانترین راه برای شمارش دندان های اسب آن است که دهن
اسب باز شود و شروع شود به شمارکردن دندانها. بعد از آن اگر کسی به اسبی دسترسی
نداشت، از نتیجۀ کار آن مسکین ومظلومی بهره می گیرد، که دست در دهن اسب برده بود.
برخی از اوصاف حکومت فاسد افغانستان را در نظر آوریم:
-
درحکومت افغانستان، رشوت ستانی است.
-
دروغگویی است.
-
بی مسؤولیتی در برابر انسان ونسانیت است.
-
تبعیض، قوم وخویش دوستی وداره بازی است.
-
استعداد سالاری رعایت نمی شود.
-
کارمردم اگردر ادارات حکومتی رفت، زار وتباه
است.
-
وعده های دروغین بیشمار است. کلوخ می گذارند روی
آب، دفع الوقت میکنند و میگذرند. وقتی گفته شود که شما فلان موضوع کار ش به کجا
رسید، می گویند، کمیسیون حقیقت یاب موضوع را دنبال می نماید.
-
اعضای کمیسیون های حقیقت یاب، به داره ها ودسته
های حکومتی پیوند دارند. نتیجه را یا پیش از پیش تعیین میکنند ویا اینکه در تاق
نسیان می گذارند.
-
افغانستان یگانه کشوری در جهان است که حکومتش با
تروریست ها میانۀ خوب دارد و با معترضان، میانۀ خراب. حتا آنها را می کشد.
-
بانک را می دزدند . تعقیب موضوع دزدی بانک مثلا
کابل بانک، مهمترین طمطراق های اشرف غنی بود، وقتی رئیس جمهور مقررشد، هیاهویی را
نیز بلند کرد، رفت وخاموش شد.
-
ملیون ها دالر را می گیرند که به معلمین و مصارف
مکتب ها میدهیم. درحالی که در آنجا نه مکتبی بوده است ونه معلمی. وقتی که
وزیر معارف تازه کار موضوع را افشا میکند، وزیر قبلی تهدید میکند که اگر این موضوع
را جدی گرفتید، من آن پول گیری وخیانت چندتن دیگر را افشأ می کنم که از پاکستان دالر
گرفته اند. درنتیجه خاموشی رعایت می شود.
واگر ویژه گی های مافیایی در ادارات افغانستان
شرح شود، کار دراینجا به درازا می کشد، باشد برای
نوشتۀ دیگر.
اما
دراینجا جفا به ناشرتارنمای کابل ناتهـ و زحمات بیش از دهسال وی برای اهل قلم ودرد
وفرهنگ تواند باشد اگر حتا به پاس وی هم، از سرنوشت غمبارهندوها وسکهـ های
افغانستان نیز یادی نشود. آشکار است که هندوها وسکهـ های افغانستان، اگر دارندۀ
دوسیه های جنایی وآزار رسانی نبوده اند، اما با رفتار مؤدب و صمیمانه احترام را
نیز جلب نموده اند. اما همین مردم عزیز، سالیان متمادی زیر فشار طاقت سوزی افتادند که برای برخی مهاجرت تحمیلی را به بار آورد. زنده های ایشان
را که آزردند و مجبور به فرار کردند، بر مراسم آتشوزی که سزاوار احترام است، با
سنگ ها حمله ور شدند. از آنجایی که وظیفۀ حکومت تأمین امنیت ایشان بود، نماینده
های ایشان رفتند نزد رئیس جمهور کرزی. کرزی وعده و وعید ها داد. اما از آزار رسانی
کاسته نشد. زیرا حامدکرزی ام الفساد، با فرهنگ دروغگویی، وعده های دروغین، مشغول
بودن به تروریست دوستی، رونق دهی فساد پیشه گی آغشته بود.
اگر بیشتر دراینجا از سرنوشت هندوها وسکهـ های
وطن گفتیم، بدون مجامله، گونۀ از آزار و رنج وجدانی دامنگیر آنانی است که صدای
مخالفت خویش را علیه انسان آزاری، یا هندو آزاری
بلند نمیکنند.
در ادامه کارکردهای فساد پیشه گان، گفتنی است که
همه از آن آگاهی دارند. مظاهر واوصاف فساد ونارضایتی مردم را نیز رسانه های جرأت
مند و آزاد، نویسنده گان معترض، اعتراضات مختلف اجتماعی مطرح نموده اند. یعنی وضع
چنان نیست که حکومتگران از نارضایتی و فساد بی اطلاع باشند. آنها همه را میدانند.
جای پرسش برای بخشی از مردم ما این است که چرا اقدامی نمی کنند. تا آنجا که
مکنونات حکومتگران وسایر افراد وابسته به
نهاد های دولتی فسادآلود می رساند، برای آنچه در نظر داشته اند، اقدام وکار
میکنند. بطورمثال برای ذخیره نمودن پول. برای پیشبرد عقاید زشت وغیر انسانی، تفرقه
افگنی، برتری جویی. در حالی که جامعۀ مانند افغانستان، متشکل از اقوام وقبایل
وملیت ها، بر بنیاد احترام، همیاری وهمکاری میتوانند، برزخم ها مرهم بگذارند. هیچ
یک از اجزا را نباید بر دیگری رجحان داد. واگر آنانی که تا حال اینکار را انجام
داده اند، بر خر جهل وتعصب سوار اند که عواقب اش خونریزی وانسانشکی بیشمار است.
حتا درس خواندۀ سخندان و مطلع از زشتی تبعیض وتعصب نیز کم نیست که ننگ سکوت را بردوش
میکشد.
سخن بر سر این بود که فاسدان مطلع از مفاسد،
وقتی که بازهم انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می شود، در بارۀ این زنده گی خیانتبار
و مردم آزارانه چه خواهند گفت؟
یاد ما باشد که دروغ خواهند گفت، بازهم وعده های
دروغین خواهند داد، تودۀ متوهم، بیخبر ویا
آنانی را که نمی خواهند دارندۀ مغز، عقل وفکر واعتراض شوند، منظورم تودۀ جاهل است،
به سوی خود می کشانند، خیانت های چندین ساله اینگونه نیز توجیه میکنند که جناح
دیگر مرا به کار نگذاشت!!
و این سخن هم افزوده شود که:
تا زمانی که مبارزۀ سالم فرهنگی، سیاسی ومدنی
علیه مفاسد این حکومت جانی نیابد، تا وقتی که نسل آگاه با رهبران معامله گر و
چپاولگر، فساد پیشه و بی کفایت برای دسترسی مردم به امنیت و خوبی های اجتماعی، مرز
نکشد وفاصله نگیرد، روزگار غمبار همواره بر درهای مردم دق الباب میکند.
***
نصیرمهرین
فاسدان چه خواهند گفت؟
مفاسد در افغانستان بیداد می کند. اگر با
اطمینان و قاطعیت چنین برداشتی ابراز می شود، دلیلش این است که سند و مدرک در دست
است. وبه ویژه هنگامی که منابع خارجی و دارندۀ سهم، نقش وعلایق در افغانستان نیز
چنین برداشتی را ارائه نموده اند، نه جای تردیدی درکار است ونه هم تهمت وکم آوردن
حکومتگران.
با پذیرش این ارزیابی که نام افغانستان یا کشوری
که دارندۀ فساد بسیار است، در درجۀ بالایی
نشسته است، پس حکومتگران افغانستان را باید مفسدین، فساد پیشه گان و یا افراد فاسد
بنامیم.
شناسایی اوصاف حکومت فاسد، نیاز به ورق گردانی
کتاب ها ندارد. به سخن دیگر آسانترین راه برای شمارش دندان های اسب آن است که دهن
اسب باز شود و شروع شود به شمارکردن دندانها. بعد از آن اگر کسی به اسبی دسترسی
نداشت، از نتیجۀ کار آن مسکین ومظلومی بهره می گیرد، که دست در دهن اسب برده بود.
برخی از اوصاف حکومت فاسد افغانستان را در نظر آوریم:
-
درحکومت افغانستان، رشوت ستانی است.
-
دروغگویی است.
-
بی مسؤولیتی در برابر انسان ونسانیت است.
-
تبعیض، قوم وخویش دوستی وداره بازی است.
-
استعداد سالاری رعایت نمی شود.
-
کارمردم اگردر ادارات حکومتی رفت، زار وتباه
است.
-
وعده های دروغین بیشمار است. کلوخ می گذارند روی
آب، دفع الوقت میکنند و میگذرند. وقتی گفته شود که شما فلان موضوع کار ش به کجا
رسید، می گویند، کمیسیون حقیقت یاب موضوع را دنبال می نماید.
-
اعضای کمیسیون های حقیقت یاب، به داره ها ودسته
های حکومتی پیوند دارند. نتیجه را یا پیش از پیش تعیین میکنند ویا اینکه در تاق
نسیان می گذارند.
-
افغانستان یگانه کشوری در جهان است که حکومتش با
تروریست ها میانۀ خوب دارد و با معترضان، میانۀ خراب. حتا آنها را می کشد.
-
بانک را می دزدند . تعقیب موضوع دزدی بانک مثلا
کابل بانک، مهمترین طمطراق های اشرف غنی بود، وقتی رئیس جمهور مقررشد، هیاهویی را
نیز بلند کرد، رفت وخاموش شد.
-
ملیون ها دالر را می گیرند که به معلمین و مصارف
مکتب ها میدهیم. درحالی که در آنجا نه مکتبی بوده است ونه معلمی. وقتی که
وزیر معارف تازه کار موضوع را افشا میکند، وزیر قبلی تهدید میکند که اگر این موضوع
را جدی گرفتید، من آن پول گیری وخیانت چندتن دیگر را افشأ می کنم که از پاکستان دالر
گرفته اند. درنتیجه خاموشی رعایت می شود.
واگر ویژه گی های مافیایی در ادارات افغانستان
شرح شود، کار دراینجا به درازا می کشد، باشد برای
نوشتۀ دیگر.
اما
دراینجا جفا به ناشرتارنمای کابل ناتهـ و زحمات بیش از دهسال وی برای اهل قلم ودرد
وفرهنگ تواند باشد اگر حتا به پاس وی هم، از سرنوشت غمبارهندوها وسکهـ های
افغانستان نیز یادی نشود. آشکار است که هندوها وسکهـ های افغانستان، اگر دارندۀ
دوسیه های جنایی وآزار رسانی نبوده اند، اما با رفتار مؤدب و صمیمانه احترام را
نیز جلب نموده اند. اما همین مردم عزیز، سالیان متمادی زیر فشار طاقت سوزی افتادند که برای برخی مهاجرت تحمیلی را به بار آورد. زنده های ایشان
را که آزردند و مجبور به فرار کردند، بر مراسم آتشوزی که سزاوار احترام است، با
سنگ ها حمله ور شدند. از آنجایی که وظیفۀ حکومت تأمین امنیت ایشان بود، نماینده
های ایشان رفتند نزد رئیس جمهور کرزی. کرزی وعده و وعید ها داد. اما از آزار رسانی
کاسته نشد. زیرا حامدکرزی ام الفساد، با فرهنگ دروغگویی، وعده های دروغین، مشغول
بودن به تروریست دوستی، رونق دهی فساد پیشه گی آغشته بود.
اگر بیشتر دراینجا از سرنوشت هندوها وسکهـ های
وطن گفتیم، بدون مجامله، گونۀ از آزار و رنج وجدانی دامنگیر آنانی است که صدای
مخالفت خویش را علیه انسان آزاری، یا هندو آزاری
بلند نمیکنند.
در ادامه کارکردهای فساد پیشه گان، گفتنی است که
همه از آن آگاهی دارند. مظاهر واوصاف فساد ونارضایتی مردم را نیز رسانه های جرأت
مند و آزاد، نویسنده گان معترض، اعتراضات مختلف اجتماعی مطرح نموده اند. یعنی وضع
چنان نیست که حکومتگران از نارضایتی و فساد بی اطلاع باشند. آنها همه را میدانند.
جای پرسش برای بخشی از مردم ما این است که چرا اقدامی نمی کنند. تا آنجا که
مکنونات حکومتگران وسایر افراد وابسته به
نهاد های دولتی فسادآلود می رساند، برای آنچه در نظر داشته اند، اقدام وکار
میکنند. بطورمثال برای ذخیره نمودن پول. برای پیشبرد عقاید زشت وغیر انسانی، تفرقه
افگنی، برتری جویی. در حالی که جامعۀ مانند افغانستان، متشکل از اقوام وقبایل
وملیت ها، بر بنیاد احترام، همیاری وهمکاری میتوانند، برزخم ها مرهم بگذارند. هیچ
یک از اجزا را نباید بر دیگری رجحان داد. واگر آنانی که تا حال اینکار را انجام
داده اند، بر خر جهل وتعصب سوار اند که عواقب اش خونریزی وانسانشکی بیشمار است.
حتا درس خواندۀ سخندان و مطلع از زشتی تبعیض وتعصب نیز کم نیست که ننگ سکوت را بردوش
میکشد.
سخن بر سر این بود که فاسدان مطلع از مفاسد،
وقتی که بازهم انتخابات ریاست جمهوری نزدیک می شود، در بارۀ این زنده گی خیانتبار
و مردم آزارانه چه خواهند گفت؟
یاد ما باشد که دروغ خواهند گفت، بازهم وعده های
دروغین خواهند داد، تودۀ متوهم، بیخبر ویا
آنانی را که نمی خواهند دارندۀ مغز، عقل وفکر واعتراض شوند، منظورم تودۀ جاهل است،
به سوی خود می کشانند، خیانت های چندین ساله اینگونه نیز توجیه میکنند که جناح
دیگر مرا به کار نگذاشت!!
و این سخن هم افزوده شود که:
تا زمانی که مبارزۀ سالم فرهنگی، سیاسی ومدنی
علیه مفاسد این حکومت جانی نیابد، تا وقتی که نسل آگاه با رهبران معامله گر و
چپاولگر، فساد پیشه و بی کفایت برای دسترسی مردم به امنیت و خوبی های اجتماعی، مرز
نکشد وفاصله نگیرد، روزگار غمبار همواره بر درهای مردم دق الباب میکند.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen