Montag, 30. März 2015

به مناسبت قتل فرخنده



خوشه

خون فرخنده سخن از چی دارد؟

دست های تبهکاری که برای ریختن خون او به سوی سنگ رفتند، حامل کدامین تربیه و آموزش استند؟
دودی که از گوشت آتش گرفتۀ فرخنده برخاست، برای ما چه می گوید؟
نظاره گری نیروهای امنیتی حاکی از چیست؟
  و پرسش های دیگر . . .
تصور ما این است که پاسخ به این پرسش ها، مستلزم رویکردهایی است،جامعه شناسانه، تاریخی، سیاسی وفرهنگی.
جامعۀ ما بارش مرمی وراکت دیده است. جامعه یی است که " دموکرات خلقی" وپرچمدار " دموکراتیک" و یخن پاره کن ادعای " مسلمان بودن" و " طالب العلم" آن مظاهر خشونت وبی رحمی را به مردم نشان داده اند. بدون این که بپذیرند که بی رحم وخشونت زا بوده اند. نسلی که روی پرورش غلط آن سالهای خونین وآتشین را دیدند؛ ازتأثیرات آن زمانه در امان نبوده ونیستند. این جامعۀ خشونت دیده و نقد ندیدۀ جنگ وخونریزی، این را هم شاهد بوده است که هر چه می کشند ومی زنند، دستاویز اسلامی را هم دارند. وچه کسی جرأت نمود ه است تا بگوید که نام اصلی ودقیق خویش را بر زبان بیاورید. بگوئید ک شکنجه گر وانسان کش. مردم مسلمان وشریف، از دست شما به ستوه آمده اند.
حکومتی که بی کفایت ترین وفاسد ترین حکومت ها بود، مفاسد خویش را به دست فاسقان وفاسدانی سپرد که از دل اش تغذیه نموده اند. هوش و گوش اش برتری خواهی، قدرت جویی، زراندوزی، چاپلوسی به قدرتمندان خارجی بوده واست.اعضای این حکومت وارگان های آن نه قانون می شناسد ونه خدمت به مردم را.
آنانی که تلویزیون ها را در چنگال گرفته اند، آنانی که مساجد را سنگری برای تبلیغات مفت خواره گی برگزیده اند، از هرچه گفته و می گویند، جز از نیازهای تفاهم آمیز، شکیبایی، بردباری . . . .
فرخنده قربانی چنین عوامل شده است. پیش از فرخنده در صورت های مختلف دست وحشت وجهالت در گلوی زنان ومردان بی شمار رسید ه وپس از این نیز تکرار آن دور از احتمال نمی تواند باشد.
نسل دیگر، نسل خشونت ستیز، نسل مخالف جهل ونادانی هایی را که " دمکرات ها" با اگسا،خاد و واد خود نشان دادند، نسلی که کابل سوزی قدرت جویان " اسلامی" را دید، نسلی که درکمال اندوهباری، جهالت " برادران ناراضی" کرزی و غنی را نگریسته است، نسلی که اکنون می خواهد شاهد گسستی با گونه های آن نا هنجاری ها ومردم آزاری ها باشد، ناگزیر است به زمینه های ریختن خون فرخنده با چشمان باز بنگرد.
 پیکر سوختۀ آن دختر پرسشگر وخون هایی که از او برجادۀ فرخنده مانده است، سزاوار تأمل  بسیار است.
            انجمن فرهنگی افغاهای شهر هامبورگ
..................................................................................................................................................


جامه‌ای از تب گل کرد به تن، فرخنده
تا شود بخت بدِ هرچه که زن، فرخنده
شعله در شعله به‌رقص آمد و شبلی شبلی
مرگ را مست، اتن کرد اتن، فرخنده
رقص رقصان طرف بستر گورش می‌رفت
داشت از پارچهٔ شعله، کفن فرخنده

شعر از بشیر رحیمی

.........................................................................................................................................
میرحسین مهدوی
1
گویید به نوروز که امسال نیاید



اصلا جامعه ی مصیبت زده ی دین زده ی ما را چه به خوشی و شادمانی؟ پارسال در همین روزها بود که برادران رئیس جمهور کرزی به هوتل سرینا یورش بردند و نوروز را روی میز غذا خوری تیر باران کردند. آن روزنامه نگار یادتان هست؟ نامش چه بود؟ نه؟       
ای وای بر ما که چقدر فراموشکاریم. تنها شما را نمی گویم، خودم را نیز می گویم.
امسال هم در حوالی نوروز برادران کدام خر دیگر دست به جنایتی پلید تر از پارسال زدند. گاهی می خواهی سرت را پایین بگیری که اصلا کسی تو را نبیند.گاهی می خواهی که کسی تو را نشانسد و نداند که کی هستی و از کجایی. گاهی می خواهی که کاش همه ی جهان یک بیابان خلوت و خاموش باشد و تو با خیال راحت در آن گم شوی.. گاهی نه تنها از وطنت که از تنت می شرمی. این چه سرنوشت سیاهی است خدا؟          
اصلا نوروز کیلوی چند است. من از دیروز یکسره اشکم، یکسره آهم. گویا خنده های مرا نیز با فرخنده یکجا آتش زده اند.
..............................................................................................................................................
نمایشگاه جاهلیت ما      
2
مرگ فجیع فرخنده نشان داد که هرکدام از ما جنایتکار تر از طالب و داعشیم. دیروز کابل نمایشگاه مرگ انسانیت بود. ما با دستان خود نه تنها فرخنده ی بی پناه بلکه انسانیت را کشتیم و سپس جسم بی جانش را به آتش کشیدیم. عاقبت دین زده گی همین است. درجامعه ی امرزی ما دین جای همه چیز از جمله عقل را گرفته است. وقتی فقه معیار منطق ماست، وقتی شریعت ترازوی وجدان ماست و زمانی که دیانت سرنوشت عقل ما را به دست می گیرد نتیجه همین می شود. هر کسی به خود حق می دهد که به نام دین و برای دین دست به هر جنایتی که دلش خواست بزند. سالهاست که طالبان به خاطر خدا خون می ریزند و هرگز از کرده ی سیاه شان پشیمان نمی شوند. آنها فکر می کنند که در سیاست سیاه شان همه چیز به نام خدا صورت می گیرد و هرچیزی که به نام خدا انجام شود درست است. ما یادمان رفته است که نام نفس پلید خود را خدا گذاشته ایم و برای انجام هر جنایتی از او اجازه می گیریم.
مردم ما شدیدا دچار دین زده گی – خدا زده گی شده اند. برداشت جاهلانه و در عین حال افراطی از دین باعث شده است که دین داری ما همه ی مرز های اخلاقی و انسانی را زیر پا بگذارد. ما هیچ وقت فکر نکرده ایم که برای مسلمان بودن اول باید انسان بود. برای خدا پرستی اول باید آدم بود. ما فقط خواسته ایم که مسلمان باشیم بی آنکه آداب مسلمانی را به درستی بیاموزیم.     
می گویند که فرخنده روانی بوده است اما واقعیت اینست که روانی اصلی قاتلان وحشی فرخنده بودند. کسانی که با جنون و جبون انسان مظلومی را به وحشیانه ترین وجه ممکن به قتل می رسانند و بعد بار این قتل سیاه را به گردن خدا می اندازند حتما باید روانی باشند. واقعیت تلخ دیگر اینست که در جامعه ی ما از این گونه روانی ها بسیار زیاد است. روانی هایی که سالهای سال خودشان را و مردم بی گناه را به نام خدا منجفر کردند. روانی هایی که سالهای سال خوشی مردم را نشانه رفتند و آسایش کوچک مردم را به نام خدا گلوله باران کردند.    
این بیماران روانی، نه تنها دشمنان اصلی آسایش و آرامش مردم افغانستان به حساب می آیند بلکه دشمنان شماره ی یک دینداری نیز همین هایند. هیچکسی نمی تواند خدا باوری و ایمان را به اندازه ی این مومنین جنون زده و جن زده ویران کند.
...........................................................................................................................................
گلنور بهمن
24 مارچ
خاموشی یعنی خوموشی! 
با فریاد دادخواهانه بریزید به خیابان!        
...
ام‌روز ساعت یازده بجه در مقابل دادگاه عالی/ستره محکمه، علیهِ جادوگران و جنبل‌فروشان و زاهدان ریایی و جانیانی که فرخنده‌ی شهید را محاکمه‌ی صحرایی کردند، اعتراض می‌کنیم.      
با ما بپیوندید!

.......................................................................................................................................
لیلا تیموری واحدی

تقدیم به روح هر انسانی که چون "فرخنده "زیر مشت و لگد و سنگ و چوب ریا کاران جان دادو زجر کشید!!!
ای مردم !!!
شما دیدید ای مردم 
که آدم های بی وجدان 
با یک زن !!!
چه ها کردند 
مقام آدمیت را 
لگد مال ریا کردند!!!
شما صد ها تن آنجا 
مردن خود را تماشا کرده خندیدید 
یکی مردی نشد پیدا 
میان صد تن بیننده در آنجا ؟!
یکی دستی نشد بالا 
برای داد خواهی ها 
که نگذارد 
به جسم نیمه جانی
گرگ مردان 
آتش افروزند !
شما دیدید ای مردم 
که خونی بی گناه میریخت 
با دست گنه کاران 
و ظلمت 
شهر را تاریک تر میکرد 
عدالت زیر تیغ ریش ها نابود میگردید ...!
عجب دوران درد آور 
عجب دین و عجب باور 
خدا گویان 
خدا را سوختند دگر 
و انسان را 
فدای مصحف افتاده در دست خران کردند ...!!
ندانستند مقام آدمی بالاتر از اوراق قرآن است
ندانستند که زن پروردگار نسل انسان است
ندانستند که بی قرآن هم 
انسان انسان بود 
ندانستند که پیش از دین ، آدم فخر عالم بود 
و هر انسان اینجا 
بی کتاب و با کتاب 
نزد خدا حقا
که انسان است !
لیلا تیموری 
3/22/2015
.....................................................................
مصلح سلجوقی
به آتش سوختم خاموش خاموش  
و در خون غرق گشتم تا بنا گوش
خدا در حيرت افتاده ازين قوم     
به قرآني كه عمري مانده در پوش

.....................................................................
 یلدا صبور
 
زجورِ جاهلان گریان رفتم
تپیدم ، سوختم ، ویران رفتم
برایم آبِ جیحون را بیاریید
کزین آتشکده بریان رفتم
...................................................................................................
نصیرمهرین

"مار اگر خندان شود، جز مار نیست"
( در حاشیۀ تقلا های ملا نیازی )

                              
واکنش هایی که در پیوند با قتل فجیع وبی مانند فرخنده تبارز یافت، نشاندهندۀ درک انسان های مختلف از انسانیت و سطح انسانیتی آنها نیز بود. همانگونه که قاتلان او دارندۀ دو پای، اما ویژه گی حیوانهای درنده و چار پای را بــه نمایش نهادند. آنانی که به زودی وبا قاطعیت آن عمل وحشیانه را تقبیح کردند وبه نکوهش گرفتند، برای ابراز مخالفت خویش فرهنگ ومعیارهای مخالفت آمیز را داشتند. و آنانی که مانـــند مــلا نیازی به تقبیح فرخنده دست یازیدند، و در واقع از مشتی جاهل و دارندۀ ظرفیت های تبهکارانه و ضد انسانی به دفاع پرداختند، نیز فرهنگ وظرفیت موجود خویش را معرفی کردند. موضعگیری های بعدی، بیشتر متأثر شد از جوعمومی وغالب که عمل وحشیانه را محکوم می نمود. 
حالا ملا نیازی هر اندازه وبه هر طریقی که بکوشد، برای خویش بینی خمیری تهیه کند و پدر وبرادر فرخنده با دل خونین بر لبان زشت گوی نیازی تبسم بنشانند، آن ظرفیت و خواستگاه ذهنی ودیدگاه های عقب رونده وعقب ماندۀ وی از سر و دل اش دور نمی شود. فقط می تواند از مهارت وی برای سؤ استفاده های بیشتر حاکی باشد.
.......................................................................................................
مهدی ثاقب
 در بارۀ اعتراف عاملین قتل فرخنده

قتی اعترافات عاملین قتل فرخنده را بصورت پخش زنده از تلویزیون منتشر میکردند یکی از آنها به پولیس و رسانه ها گفت: "من دو مُشت و لگد زدم به وجود نازنین فرخنده جان و با دو سنگ بزرگ هم زدم به فرق ایشان، به جان مادر ابوبکر البغدادی که دیگه هیچ کاری نکردم". دیگری هم گفته بود من فقط داخل زیارت شدم ، یک دید زدم زنهای مردم را دیدم همه چی آرومه برگشتم ببینم که وضعیت آب و هوای کشور چطور است و باور کنید که دیگه هیچ کار ی نکردم، ملای تعویذ نویس هم که فقط گفته بود فرخنده قرآن را آتش زده است و با توجه به اینکه این سه کلمه نمیتواند چندان مهم باشد این بنده خدا هم هیچ کار دیگری نکرده است؛ یعنی با این حساب تمام کسانی که در قتل فرخنده دستگیر شده بودند معتقدند که ما اصلا کاری نکردیم و این کارها را سنگ و چوب و مشت و لگد کرده است و آتش هم بدون تعارف و اجازه و بخشش تشریف آوردند و فرخنده را سوزاندند؛ پولیس هم احساسات سنگ و چوب را دید خودشان بدتر از آنها احساساتی شده فکر کردند فلم هندی نمایش میدهند؛ بنابراین آنها هم کار خاصی نکردند.
مولوی ایاز نیازی ملا امام مسجد وزیر محمد اکبر خان شهر کابل که قبلا میگفت؛ پولیس باید عاملین قتل فرخنده را از حبس رها کند در غیر آن با قیام عمومی مردم مواجه میشود" بعد از معلوم شدن اینکه فرخنده بیگناه ثابت شد آقای نیازی دوباره در رسانه ملی کشور ظاهر شد و گفت؛ باور کنید این رسانه ها با من پدر کشتگی دارند؛ اصلا سخنانم را تحریف کرده اند؛ در وجودمُ ګفتارم، تصویرم و همه چیزم نیز فوتوشاپ انجام شده و کلمات جاریه بین لبان مبارکم سرقت شده است و من قبلا گفته بودم فرخنده دختری خوبی بوده است و پدر و مادر و قومش هم تا هفت نسل قبلش هم خوب بوده است یعنی دلیل ندارد که این دختر خوب و نازنین فرشته روی زمین بیاید قرآن بسوزاند؛ اما این مدنی ها که یک مُشت آدم های جنجالی هستند مرا حتی در مراسم خاکسپاری فرخنده اجازه شرکت ندادند بنابراین اینها چون به من اجازه ندادند دروازه های کفر و کفرگویی را باز کردند ". با این حرف آقای نیازی منهم نفهمیدم که این دروازه های کفر و کفرگویی از کجا شد؛ شما میآیید قتل فرخنده را توجیه میکنید و تا کسانی میآید انتقاد میکنند میشوند دروازه بان کفر گویی؛ عجب حکایتی شده است. حالا اینکه یک تعدادی به حمایت از ایشان به تنبان کشی راه انداخته اند بماند سر جایش.
دستگیری های فیسبوکی هم شروع شده؛ یعنی هر کسی که در صحنه قتل وجود داشته اهالی فیسبوک اطلاعیه داده اند که باید اینها دستگیر شود، در این میان تعویذ نویس ها چرب و نرم به گوشه ای خزیده اند تا افشا نشوند؛ حالا اینکه چند تا کیسه بُر و مردان فاحشه و چرس فروش و اعداد دیگری که دارای چهل عیب شرعی هستند در میان دستگیر شده گان خواهند بود یا نخواهند بود به خدا معلوم است.
.
مهدی ثاقب

Montag, 23. März 2015

اعلامیۀ کانون فرهنگی . . .



     اعلامیــــــــــۀ کانون فرهنگــــــی افغانستان و آلمان
                         هامبورگ
                             Bildergebnis für ‫کانون فرهنگی افغانستان و آلمان -هامبورگ‬‎       
                             یاد فرخنـــــــــــده را که قربانی جهالت اوبا شان شد، گـرامی می داریم     

                                
                                                                   
در انتظار نسیم نوروزی وگــرامیداشت فرارسیدن سال 1394 خورشیدی به سر می بردیم، که خبر دردناک مرگ دوشیزۀ بیگناه، فرخنده را شنیدیم. آنچه اوباشان بی رحـــــــــــم علیه او انجام دادند و آنچه مدافعین عمل اوباشان زیر نام دفاع از دین نشان دادند، ویا بی مسؤولیتی هایی را که نیروهای امنیتی از خود برجای نهادند، همه وهمه اسفناک وگـریه آور بود.
کانون فرهنگی افغانستان وآلمان، در حالی که این عمل را به شدت محکوم می نماید، خواهان دادخواهی جدی برای فرخنده است و از مقامات دولتی افغانستان می خواهد که به منظور تأمین امنیت ومصؤونیت جانی شهروندان کشور، به وظایف قانونی خویش جداً بیندیشد وعمل کند.
کانون فرهنگی افغانستان وآلمان، یاد فرخنده را گرامی میدارد و با خانواده او وهمه داغدیدگان ابراز همدردی می نماید. کانون فرهنگی افغانستان وآلمان در کنار مدافعین دادخواهی وحقوق شهروندی، از ضرورت محاکمۀ علنی  قاتلان او جانبداری نموده، از مقامات دولتی افغانستان مطالبه می نماید که در اشاعۀ فرهنگ ضد خشونت به ویژه خشونت ضد زنان، نیز توجه جدی مبذول بدارد.

                                  

   دوم حمل سال سیزده صد ونود چهارخورشیدی                                                                                                                                                       
            کانون فرهنگی افغانستان وآلمان

                          (هامبورگ)

Dienstag, 17. März 2015

نگاهی به سیبی از بهشت


پرویز آرزو Bildergebnis für ‫پرويز آرزو‬‎

Bildergebnis für ‫سیبی از بهشت‬‎  


نگاهی به فیلم "سیبی از بهشت"،
ساخته ‏ی همایون مروت





Bildergebnis für ‫سیبی از بهشت‬‎

دکترهمایون مروت

جستجو در چاه

در خیابان‏های پر رفت‏وآمد کابل، در میان انبوه آدم‏ها و موترها، کودکان و زنان و مردانی را می‏توانی ببینی ژولیده‏مو و شوریده‏سر، گم‏کرده‏ آرزو و دربدر. در نگاه نخست، این آدم‏ها دریوزه‏گرانی بیش نیستند؛ دریوزه‏گرانی برخاسته از سال‏ها ویرانی و فقر افغانستان. گدایی چیزی نیست که در ذهن تو، پرسش بیافریند. وقتی حتا دولت همیشه کاسه‏ی گدایی در دست داشته است، دیدن گدایانِ پیر و جوان تعجبی ندارد.  از آنها عبور می‏کنی. عادت کردنِ آدم‏ها به بیچارگیِ پیرامون، بزرگترین فاجعه‏ای است که می‏تواند برای یک ملت اتفاق افتد. همین است که به سادگی از کنار غم‏های دیگران می‏گذری و "بیچارگی" را تنها وقتی "بیچارگی" می‏پنداری که چنگ برگریبان تو انداخته باشد و خفه‏ات کند.
آخرین نمای فیلم "سیبی از بهشت"، مردی خمیده در زیر بارجهان است. مردی سرگردان و سیب به دست. مرد، سیب را به آدم‏ها و موترها تعارف می‏کند؛ تعارفی بی‏پاسخ. این فیلم، دست تو را می‏گیرد، نزدیک ژولیده‏موهای شوریده‏سرِ سرگردان می‏بَرَد. از تو می‏خواهد دقیق‏تر نگاه کنی و از خود بپرسی: آیا این مرد "یعقوب" نیست؟! این کودک به "یوسف" نمی‏مانَد؟! و این سیاه‏سرِ بی‏نام و بی‏تذکره چی کسی می‏تواند باشد؟! با این پرسش‏ها، اجازه‏ی ورود به اندوه بی‏پایانِ انسان و افغانستان و جهان را پیدا می‏کنی و درمی‏یابی که در ورای این سیماهای پرملال، گذشته و سرنوشت و آینده‏ی تو و فرزندان و سرزمینت فریاد می‏کشند. با یعقوب به کابل می‏آیی و تا آخر داستان در جستجوی یوسف با او می‏مانی و هم‏سرنوشت می‏شوی.
***
در آغاز فیلم، یعقوب مسافر مینی‏بَسی در خم و پیچ جاده‏ها به سوی کابل است. او با یک بقچه سیب در دست و داغِ دو فرزند بر دل، به سراغ فرزند سومش، یوسف، می‏رود. یوسف در دارالحفاظ درس می‏خواند و آرزوی پدر این است که پسر، روزی به روستا برگردد و ملای مسجد شود. در همان دقیقه‏های نخست فیلم، دو حادثه بیننده را با نگاه یعقوب و آشفته بازار میهن گره می‏زند:
-       در حوالی کابل انتحارکننده‏ای جان از آدم‏ها گرفته است. موتر به آرامی از کنار صدای گریه و ناله و خونِ ریخته بر تنِ جاده می‏گذرد. دست‏های دو مردِ مسافر برای خواندن فاتحه‏ای بلند می‏شوند و زندگی در مینی‏بَسی از کنار مرگ دور می‏شود تا روزی و روزگاری و مرگی دیگر!
-       یعقوب سیب سرخی را بیرون می‏آورد و می‏خواهد آن را به همسفرش تعارف کند، اما وقتی همسفرش انتحارکننده را "ظالم خدا نترس" می‏خواند، با خشم سیب را پنهان می‏کند. سیب تا پایان فیلم، با یعقوب و بیننده می‏ماند؛ سیبی که هم نماد هبوط است و هم انتخاب و زندگی!
داستان در فاصله‏ی "دو سیب" تا پایان ادامه می‏یابد: سیبی که یعقوب در آغاز فیلم از تعارفش خودداری می‏کند و سیبی که در پایان فیلم به آدم‏ها و موترها تعارف می‏شود؛ تعارفی که بی پاسخ می‏ماند. سیب نخست، سیب خسّت است و سیب دوم، سیب سخاوت. در فاصله‏ی این "دو سیب" و آغاز و انجام، ما با دو یعقوب سر و کار داریم. یعقوب نخست در زندگی و دیدگاه‏هایش خط‏های پررنگِ گذرناپذیری کشیده است. او که دو پسرش را در نبر‏د با اشغالگران شوروی از دست داده است، نبرد با چهل‏ونه اشغالگر دیگر را نیز جایز می‏داند. یعقوبِ واپسین‏نماهای فیلم اما پیراهن خونین یوسفش را با جان و روان زخم خورده‏ی خود دارد؛ پیراهنی در چاهی که برادران ناتنی برای فرزندش کنده‏اند.  
کابل، جایی نیست که یعقوب انتظارش را دارد. در کوچه‏های کهنه‏ی شهر، گویش انگلیسی و اردو شنیده می‏شود. پرنده‏ها در قفس‏ها زندانی‏اند و موسیقی غربی دل دیوارهای کهنه و پرنده‏های در قفس را ریش‏ریش می‏کند. نگاه‏ها و واکنش‏های یعقوب به پیرامون، ناآرامی و نارضایتی‏اش را فریاد می‏زنند. زندگی برای او خط‏های پررنگ و مشخصی دارد؛ خطوطی که عبور از آنها مرگ است. اما به زودی این اتفاق می‏افتد. او که در آغاز به سادگی از کنار بیچارگی دیگران گذشته بود، حالا خود بیچاره شده است: هیچ خبری از یوسف در دارالحفاظ نیست. او ناپدید شده است.
سرنوشت یوسف به زودی روشن می‏شود. "شیرینیِ" یوسف را به او می‏دهند. خبرش می‏کنند که "یوسف راهی جنت شد. رفت که خود را در راه حق قربانی کند. این راه به هر کس میسر نمی‏شود".
بیچارگی این بار گریبان خود یعقوب را گرفته است و زنوان لرزانش را در کوچه‏های کابل به ناکجاها می‏کشاند. انگار خط‏های پیشانیِ رجب حسینُف، هنرمند تاجیکستانی در نقش یعقوب، پررنگ‏تر و عمیق‏تر می‏شوند و جان از خط‏های پررنگی که عمری برای خود کشیده بود می‏گیرند. در این جستجوی پراندوه، «یوسف» در همه جا حضور دارد. پیرمرد نزدیک نوجوان‏هایی که برای کشیدنِ آب از چاه صف کشیده‏اند، به زمین می‏افتد. نوجوانی که یعقوبِ از هوش‏رفته را با کراچی‏اش پیش داکتر می‏برد، یوسف نام دارد. در ‏مسافرخانه‏ای فقیر در کابل، پسرش یوسف را در سیمای نوجوان کارگری می بیند که برایش "چاینکی" می‏آورد.
غزال خواب را به بیابان چشم‏های یعقوب راهی نیست. شب، در آن مسافرخانه‏ی غریب و فقیر، پسرش را در چهره‏ی نوجوانی می‏بیند که پهلویش به خواب رفته است. دست دراز می‏کند تا چهره ی یوسفش را نوازش دهد. پیرمرد را به اتهام قصدِ بچه‏بازی در شب پر سوز و پر سرما از مسافرخانه بیرون می‏اندازند. او و سیبهایش از روی زینه‏های گلین به پایین می‏غلتند...
سرخوردگی یعقوب به اوج می رسد. او از همه جا رانده شده است. حتا دروازه ی مسجد هم به رویش باز نمی‏شود. "پیرخانه"اش، جایی که یعقوب همیشه چشم به کرامتِ مرادش داشته، "پَرخانه" شده است. تردید چون موریانه‏ای، جان از هستی اش گرفته است. او قربانی راویان کاذب دین است؛ آنهایی که یوسفش را به چاه انداخته‏اند. غبار بر همه ی نماهای فیلم، سایه گسترده است؛ غباری که گواه جزم اندیشی آغاز و تردیدِ بعدیِ چیره شده بر جان یعقوب است. شفاف‏ترین نمای فیلم، روایتِ صادق روحانیِ دین و تفسیرش از سوره‏ی حضرت یوسف است که خون امید به تاکِ جانِ یعقوب می چکاند. 
جستجوگری و سرگردانی یعقوب ادامه دارد. پیرمرد با کمک دوستی قدیمی در میدان سگ بازی، با وکیلی از پارلمان آشنا می شود. آن فربه‏مردِ چهارمغزخور، به سلطان آن میدان می‏مانَد و با گروه‏های آدم‏کش هم سر و سری دارد. با کمک او برای یافتن فرزندش به یکی از مخفیگاه‏های تروریست‏ها می‏رود؛ جایی که نوجوان‏ها را برای انتحار آماده می‏کنند و یوسف‏های بسیاری در آن دهلیزهای سیاه گم شده‏اند...
***
-       "سیبی از بهشت" کاری خلاقانه از سینماگر نام آشنای افغانستان، همایون مروت است. این فیلم تا کنون توانسته است یازده جایزه از فستیوال های مختلف را از آن خود کند. دکتور مروت، کارگردان "سیبی از بهشت"، نگاهی ژرف و کارشناسانه به سینما دارد. این نگاه، کارهای او را متفاوت و گیرا می‏سازد.  
-       نمادها، نشانه ها و قرینه‏ها در تمام فیلم، ذهن بیننده‏ی علاقمند به کشف را با خود دارند. تکرارها و تاکیدها، به فیلم زیبایی و ژرفا داده‏اند. چنین به نظر می رسد که هر آنِ فیلم را باید با "کفش های مکاشفه" درنوردید.
-       بازیِ "رجب حسینُف"، هنرمند تاجیکستانی، در نقش یعقوب، ماندگار است. بعضی از صحنه‏ها از جمله دقایق راز و نیاز یعقوبِ یوسف گم کرده تاثیرگذار و اشک آورند.
-       زن در این فیلم تنها در دو صحنه نقش دارد: یکی صدای مادری از پشت پرده و دیوار است که پسرش یوسف را از کوچه به خانه می‏خوانَد و دیگری مادری است که در زیارتگاهی نذرِ پیدا کردن پسرش پس از سال‏ها انتظار را می‏دهد. این کمبود حضور، تاثیری وارونه دارد و نقش زن را پررنگ می‏کند.
-       "سیبی از بهشت" تلاش کرده است مجموعه‏ای از تعارض‏های اجتماعی، فساد، رشوه، خرافات، اخاذی، از خودبیگانگی، آلوده بودن دست دولتمردان در بیچارگی های مردم، پیچیدگی‏های سیاسی و ... را در خود بگنجاند. این ازدحام سوژه‏ها در یکی دو جا به روانیِ فیلم لطمه زده است.
-       سیبی از بهشت، ذهنِ بیننده را درگیرِ پرسش‏های بسیار می‏کند؛ پرسش‏هایی که مدت‏ها با بیننده می‏مانند و این نشان قوت فیلم است.
-       سینمای ما به کارهای ارزشمندی مانند "سیبی از بهشت" نیاز دارد. به امید کارهای بیشتر آفرینشیِ همایون مروت.

پرویز آرزو/ حوت 1393- هامبورگ