Montag, 20. April 2015

رخ پنهان . . .



    انورامینی  Bildergebnis für ‫انور امینی‬‎

            رخ پنهان "دهشت در شاه دوشمیره" 

                            Bildergebnis für ‫فرخنده شهيد‬‎

آیا ثابت شده است که حتا یکی از قاتلین فرخنده بیمار روانی بوده باشد؟        
تا جاییکه از عکس ها و معلومات در بارۀ آنها برمی آید، همۀ قاتلین، آدم های عادی و صحتمند هستند. اما با آنهم همه به شیوۀ سادیستی در کشتار فرخنده شرکت کردند. همۀ آنها در آن هنگام به سادیست های بیمارمبدل شده بودند. چرا؟
 قبل از اینکه به اصل مسأله بپردازم، بگذارید از لباس و حجاب عربی فرخنده که تا هنوز در کشور و فرهنگ ما غیرمرسوم و بیگانه است، یاد آورشوم. این قتل در وضعیتی اتفاق میافتد که او با دیگر زنهای آنجا، نه تنها متفاوت است، بلکه بیگانه است، حد اقل از نگاه ظاهر.   
مطلب خود را میخواهم با یک پرسش دیگر ادامه بدهم:
 اگر در یکی از جاده های مزدحم مرکزتهران، مرکز پشاور و یا مرکز ریاض همچو اتهامی بر سرکسی که ظاهرآ با دیگر مردم کمی متفاوت باشد، وارد شود و اتهام کنندگان بتوانند مردم را در همان لحظه متیقن بسازند که آن شخص قرآن را آتش زده است، قسمی که در شاه دو شمشیره همه مردم به شمول سیل بینها متیقن بودند که فرخنده قرآن را آتش زده است، فکر میکنید مردم تهران، پشاور و یا ریاض در همان لحظه و در آنجا چه عکس العمل نشان خواهند داد؟  
Philip Zimbardo
  پروفیسور روانشناسی اجتماعی که در چندین دانشگاه معروف آمریکا تدریس کرده است، در سال 1971 که در آن وقت در یونیورستی ستانفورد درس میداد، آزمایش جالبی را در

                             Bildergebnis für philip zimbardo
                                                             Philip Zimbardo
 داخل یونیورستی بالای محصلین داوطلب اجرا کرد که به نام "آزمایش زندان ستانفورد" شهرت دارد.  او در زیرزمینی یونیورستی برای این آزمایش زندان کوچکی ایجاد میکند، که صد در صد مانند یک زندان اصلی است و تعدادی از محصلینی را که از هر نگاه و بخصوص از نگاه روانی سالم بودند و آزمایشات روانی را موفقانه تکمیل کرده بودند، بحیث زندانی و زندانبان به اثر قرعه کشی انتخاب میکند. این تجربه برای دو هفته در نظر گرفته شده بود ولی پس از شش روز قطع شد. دلیل قطع شدن آن تبدیل شدن اکتور های داوطلب به کرکتر های اصلی بود. یعنی زندانبانهای تجربی که دانش آموز بودند در دو روز اول به زندانبانهای اصلی تغییر کرکتر دادند و شروع کردند به اذیت و شکنجۀ دانش آموزانیکه نقش زندانی را بازی میکردند. واین محصلینی که نقش زندانی را داشتند به زندانی های واقعی تغییر کرکتر داده و یک تعداد آنها شروع به متابعت صد در صد از اوامر غیر انسانی زندانبانها کردند و تعداد دیگر در فکر فرار افتادند. این تجربه پایۀ یک تعداد زیاد از تیوریها در آن زمان گردید، اما خود پروفیسور" فیلیپ زیمباردو" پس از بررسی جنایات مستنطقین در زندان ابوغریب در سال 2007 کتابی مینویسد به نام"The Lucifer Efect"         و با عنوان کوچکی" چگونه آدمهای خوب به هیولا تبدیل میشوند".  
لوسیفر به اساس داستانهای انجیل، ستارۀ صبح و فرشتۀ مقرب درگاه خداوند است که به خاطر سرکشی از فرمان خدا و غرور، به شیطان تبدیل میشود. اینجا " زیمباردو" میخواهد ثابت کند که در هر انسانِ فرشته خو قابلیت تبدیل شدن به شیطان و هیولا وجود دارد، اگر در یک سیستم هیولا پرور و هیولا دوست در یک موقعیت بخصوص تحت شرایطی بخصوص قرار بگیرد. او ثابت میکند که رفتار، تفکر و احساسات انسان عادی چیز های انتزاعی نبوده و از سیستم حاکم فرهنگی/ اعتقادی/ ایدیولوژیک و شرایط موجود که این سیستم آن را ایجاد میکند، عمیقآ تاثیر پذیر اند. به این معنا که افراد وقتی ایمان دارند که سیستم حاکم مشروعیت دارد و ارگانهای اجتماعی مربوط آن سیستمِ مشروع، پشتیبان آنها اند، در شرایطی مانند شرایط شاه دوشمشیره به اعمال مانند کشتار میتوانند دست بزنند، بدون اینکه خود آدمکش ویا قاتل باشند. او اولآ تجربۀ زندان آزمایشی ستانفورد را و بعدآ زندان واقعی ابوغریب را انالایز کرده، منشأ شر را توضیح میکند. او میگوید که Situational Features and Systemic Features  میتوانند Personel Power  راشکل بدهند. محصلینی که در جریان آن آزمایش به شکنجۀ زندانیان دست زده بودند پس از ختم آزمایش اصلآ باور نمیکردند که همچو قابلیتی در آنها وجود داشت. ویا زندانیانی که برای جلب توجۀ زندانبانان حتا به جاسوسی از دیگر زندانیان پرداخته بودند، نمیتوانستند بپذیرند که آنها پوتنسیال زبونیی به آن شکل را داشتند. در زندان ابو غریب نیز زندانبان یا مستنطق که متیقن است از مشروعیت و درستی سیستم حاکم و از نامشروعیت و گناهکاری زندانی و این که تمام سیستم حاکم و ارگان های مربوطۀ آن تأیید کنندۀ او، و برعلیۀ زندانی هستند، وقتی در جریان تحقیق به هر شکلی که تحریک میشود، دیگر نمیتواند جلو خود را در شکنجه و تحقیر کردن زندانی بگیرد و تا جایی پیش میرود که "لوسیفر" هم نمیتواند تصورش را کند. فیلیپ زیمباردو در جریان محکمۀ سرجن " ایوان فردریک" یکی از شکنجه گران ابو غریب میخواست تا ژوری ها و قاضی را متوجه گناه سیستم و شرایط ایجاد شده توسط آن سیستم در آن زندان، بسازد، تا جزای مأمور اجرا را تخفیف دهد، که البته آنها به حرفش گوش نکردند. اگر در افغانستان به قصۀ قتل وحشیانۀ عبدالخالق نگاه کنیم، میتوانیم به سادگی رد پای این توجیه را پیدا نماییم. کسانیکه عبدالخالق را قطعه قطعه کردند، آدمهای معمولی بودند. هیچیک از آنها مریض روانی نبود و همه درباریان معزز بودند. اما آنروز در ارگ همۀ آنها به مشروعیت نادرشاه که سایه ای خدا بود، به مشروعیت انتقام از قاتل، به شیطانی بودن عمل عبدالخالق و به اینکه خدا و رسول از کار شان راضی خواهند بود، در تحت آن شرایط که با مجرم محکوم به مرگ و بیدفاع هر طور که بیشتر د ر جهت همسویی با سیستم باشد، برخورد شود بهتر است، باعث میشود تا آن گروۀ درباریان پروردۀ ناز، دست به گوش و بینی بریدن، چشم از کاسه بیرون کردن، انگشت، دست و پا قطع کردن و بعدآ قطعه قطعه کردن کسی که قتلش از طرف سیستم غالب فرهنگی/اعتقادی / حکومتی، مباح است، میزنند. مثال دیگر آن در دوران حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق است. اکثریت صفوف این حزب تا قبل از به قدرت دولتی رسیدن، مردمان نارمل بودند. حتا بعضی آنها احساسات پاک هم داشتند و به خاطر همان احساسات در دام سربازگیران "کی جی بی" افتادند. اما وقتی بعضی آنها در سازمان جهنمی " اگسا" و بعدآ "خاد" شروع به "خدمت به وطن" کردند، به آدمکشان وحشی مبدل گردیدند. این اشخاص به حقانیت سیستم شان سخت معتقد بودند. همچنان معتقد بودند که مخالفان شان مشروعیت ندارند و حتا با آنکه از این کشور اند، ولی بیگانه و دشمن مردم اند. حالا رفتار همین افراد در شکنجه گاه و کشتار گاه ها بخصوص در دوران خلقی ها(که هنوز موج مقاومت همه گیر نشده و مشروعیت آنها در ذهن خودشان مورد سوال قرار نگرفته بود) توسط سیستم غالب ایدیالوژیک و وضعیت موجود در زندانها توجیه میشد. واقعیت این است که" نقش" و موقعیت های مردم اند که افکار، اعمال و شخصیت های انها را میسازند، نه برعکس آن. وقتی یک انسان معمولی مستنطق ساخته میشود و برایش اختیار کامل در برخورد با "ضد انقلاب" و "دشمن وطن" داده میشود و کارهایش هم از طرف آمرین تشویق میگردد، خود به خود هنگامیکه یک انسان آزاده در زندان فریاد میکشد: ای وطنفروش ها مرا چرا زندانی کرده اید؟ او از حق "مشروع" خود و از "نامشروعیتی" زندانی در شکنجه و قتل استفاده میکند. و باز به همین دلیل بود که وقتی به ضابط های ماشینی نقش قومندان کندک اعطأ میشد، بزودی اتوریتۀ یک قومندان کندک را پیدا میکردند. اما اگر همین ضابط های ماشینی از آن سیستم بیرون میافتادند، نمیتوانستند حتا راه رفتن خود را قومنده کنند. 
نیروی سیستم حاکم و نیروی وضعیت ایجاد شده توسط آن سیستم حاکم، رفتار افراد معتقد به آن سیستم را نه تنها شکل میدهند، بلکه خلق میکنند. سیستم حاکم فرهنگی/اعتقادی/ دولتی در مرکز شهر تهران، در مرکز شهر پشاور و در مرکز ریاض در وضعیتی که در آن اتهام سوختاندن قرآن به شخصی که کمی متفاوت از دیگران باشد ( متفاوت بودن او ویا فرخنده تأکیدی است بر تشدید وضعیت ایجادشده)، وارد گردد و مردم متیقن از آن باشند( که این یقین به همان سادگی که در شاه دو شمشیره ایجاد شد، ایجاد خواهد شد) باعث همان عملی از طرف تهرانی ها، پشاوری ها و ریاضی ها خواهد شد که در شاه دو شمشیره ار طرف کابلی ها شد. این سیستم است که تقصیر دارد نه مردم.
     اگر بخواهیم نظر " فیلیپ زیمباردو" را در ارتباط آنچه در شاه دوشمشیره اتفاق افتاد بکار ببریم، آنچه "نیروی سیستمیک" میشود عبارت خواهد بود از فرهنگ مسلط تحجر دینی با پشتیبانی دولت و قانون، به علاوۀ ارگانهای وابستۀ آن یعنی مساجد، مدارس دینی، برنامه های درسی دینی در مکاتب عادی، برنامه های تلویزیونی و رادیویی دینی، مطبوعات دینی و برنامه های  تبلیفی انترنتی دینی،  که امکان هر گونه سوال و تفکر منطقی را از انسان جامعه گرفته است. و آنچه" نیروی وضعیت" موجود میشود عبارت خواهد بود از عمل تنفر انگیزِ سوختاندن قرآن شریف توسط فرخنده ( که در آن وضع، منحیث فاکت بود و کسی شکی در درست بودن آن نمیکرد)، وضع ظاهری فرخنده به شمول حجاب  و لباس عربی او که با فرهنگ مسلط بیگانه است، موجودیت گروپی از افراد بیسواد و نیمه باسوادِ صد درصد مومن به فرهنگ مسلط تحجر دینی در داخل زیارت و بلاخره واقعیت کمبود سرگرمی و تفریح سالم برای آن مردم به خاطر تسلط آن فرهنگ متحجر. عمل شیطانی ایکه آن افراد سالم روانی در آن روز در شاه دو شمشیره انجام دادند توسط آن  "نیروی سیستمیک" و آن "نیروی وضعیتی"، تولید و اداره شده بود. آنچه قابلیت عمل شیطانی در همه افراد توسط فیلیپ زیمباردو نامگذاری شده است، میتواند در یک سیستم شیطانی و در یک وضع شیطانی ایکه توسط آن سیستم ایجاد  میگردد، از قوه به فعل درآید. محاکمۀ مجرمین این جنایت توسط دولت بیشتر از اینکه رسیده گی به یک جنایت آدمکشی باشد، بیشتر مشتی بر دهان فرهنگ تحجر دینی مسلط خواهد بود. اگر دولت این مجرمین را محاکمه کند، خطی میکشد بین خود و این فرهنگ متحجر، که نتیجۀ آن بزرگتر از هر محاکمۀ جنایی دیگر است. حال پرسش اینجاست که آیا دولت میتواند به این محاکمه بپردازد یا نه؟Top of Form


Freitag, 17. April 2015

چگونه از عقاید احمقانه بپرهیزیم؟



برتراند آرتور ویلیام راسل



چگونه از عقاید احمقانه بپرهیزیم؟

این مقاله از پروفسور دکتر“برتراند آرتور ویلیام راسل” ریاضی دان، فیلسوف، منطق‌دان، مورخ، جامعه شناس و فعال صلح طلب بریتانیایی قرن بیست است که به وسیله ابراهیم اسکافی به فارسی ترجمه شده است
                                           Zalmay Kave زلمی کاوه
................................................................................................................................................................
برای پرهیز از انواع عقاید احمقانه ای که نوع بشر مستعد آن است، نیازی به نبوغ فوق بشری نیست. چند قاعده ساده شما را اگر نه از همه خطاها، دست کم از خطاهای ابلهانه بازمیدارد.
اگر موضوع چیزی است که با مشاهده روشن میشود، مشاهده را شخصاً انجام دهید.ارسطو میتوانست از این باور اشتباه که خانمها دندانهای کمتری از آقایان دارند با یک روش ساده پرهیز کند:
از خانمش بخواهد که دهانش را باز کند تا دندانهایش را بشمارد. او این کار را نکرد چون فکر میکرد میداند. تصور کردن این که چیزی را میدانید در حالی که در حقیقت آن را نمیدانید، خطای مهلکی است که همه ی ما مستعد آن هستیم. من باور دارم که خارپشتها سوسکهای سیاه را میخورند، چون به من این طور گفته اند؛ اما اگر قرار باشد کتابی درباره عادات خارپشتها بنویسم، تا زمانی که نبینم یک خارپشت از این غذای اشتهاکورکن لذت میبرد، مرتکب چنین اظهار نظری نمیشوم. درهرحال، ارسطو کمتر از من محتاط بود. نویسندگان باستان و قرون وسطا اطلاعات جامعی درباره تک شاخها و سمندرها داشتند. با وجود آن که هیچکدامشان حتا یک مورد از آنها را هم ندیده بودند، یک نفر هم احساس نکرد لازم است از ادعاهای جزمی درباره آنها دست بردارد.
اغلب موضوعات از این ساده تر به بوته ی آزمایش درمیآیند. اگر مثل اکثر مردم شما ایمان راسخ پرشوری نسبت به برخی مسائل دارید، روشهایی وجود دارد که میتواند شما را از تعصب خودتان باخبر کند. اگر عقیده مخالف، شما را عصبانی میکند، نشانه آن است که شما ناخودآگاه میدانید که دلیل مناسبی برای آنچه فکر میکنید، ندارید. اگر کسی مدعی باشد که دو بعلاوه دو میشود پنج، یا این که ایسلند در خط استوا قرار دارد، شما به جای عصبانی شدن، احساس دلسوزی میکنید، مگر آن که اطلاعات حساب و جغرافی شما آن قدر کم باشد که این حرفها در افکار شما تزلزل ایجاد کند.
اغلب بحثهای بسیار تند آنهایی هستند که طرفین درباره موضوع مورد بحث دلایل کافی ندارند. شکنجه در الاهیات به کار میرود، نه در ریاضیات؛ زیرا ریاضیات با علم سر و کار دارد، اما در الاهیات تنها عقیده وجود دارد. بنابراین هنگامی که پی میبرید از تفاوت آرا عصبانی هستید، مراقب باشید؛ احتمالاً با بررسی بیشتر درخواهید یافت که برای باورتان دلایل تضمین کننده ای ندارید.
یک راه مناسب برای این که خودتان را از انواع خاصی از جزمیت خلاص کنید، این است که از عقاید مخالفی که دوستان پیرامونتان دارند آگاه شوید. وقتی که جوان بودم سالهای زیادی را دور از کشورم در فرانسه، آلمان، ایتالیا و ایالات متحده به سر بردم.
فکر میکنم این قضیه در کاستن از شدت تعصبات تنگ نظرانه ام بسیار مؤثر بوده است. اگر شما نمیتوانید مسافرت کنید، به دنبال کسانی بگردید که دیدگاههایی مخالف شما دارند. روزنامه های احزاب مخالف را بخوانید. اگر آن افراد و روزنامه ها به نظرتان دیوانه، فاسد و بدکار میآیند، به یاد داشته باشید که شما هم از نظر آنها همینطور به نظر میرسید. با این وضع هر دو طرف ممکن است بر حق باشید، اما هر دو نمیتوانید بر خطا باشند. این طرز فکر زاینده نوعی احتیاط است.
برای کسانی که قدرت تخیل ذهنی قوی دارند، روش خوبی است که مباحثه ای را با شخصی که دیدگاه متفاوتی دارد در ذهن خود تصور کنند. این روش در مقایسه با گفتگوی رودررو یک فایده و تنها یک فایده دارد و آن این که در معرض همان محدودیتهای زمانی و مکانی قرار ندارد. مهاتما گاندی راه آهن و کشتیهای بخار و ماشین آلات را محکوم میکرد، او دوست میداشت که تمام آثار انقلاب صنعتی را خنثی کند.
شما ممکن است هرگز این شانس را نداشته باشید که با شخصی دارای چنین عقایدی روبرو شوید، زیرا در کشورهای غربی اغلب مردم با دستاوردهای فن آوریهای جدید موافقند. اما اگر شما میخواهید مطمئن شوید که در موافقت با چنین باور رایجی بر حق هستید، روش مناسب برای امتحان کردن این است که مباحثه ای خیالی را تصور کنید و در نظر بگیرید که اگر گاندی حضور میداشت چه دلایلی را برای نقض نظر دیگران ارائه میداد. من گاهی بر اثر این گونه گفتگوهای خیالی واقعاً نظرم عوض شده است؛ به جز این، بارها دریافتم که با پی بردن به امکان عقلانی بودن مخالفان فرضی، تعصبات و غرورم رو به کاستی میگذارد.
نسبت به عقایدی که خودستایی شما را ارضاء میکند، محتاط باشید. از هر ده نفر، نه نفر چه مرد و چه زن قویاً معتقدند که جنسیتشان برتری ویژه ای دارد. دلایل زیادی هم برای هر دو طرف وجود دارد. اگر شما مرد باشید میتوانید نشان دهید که اغلب شعرا و بزرگان علم مرد هستند؛ اگر زن باشید میتوانید پاسخ دهید که اکثر جنایتها هم کار مردان است. این پرسش اساساً حل شدنی نیست، اما خودستایی این واقعیت را از دید بسیاری از مردم پنهان میکند. همه ما، اهل هر جا که باشیم، متقاعد شده ایم که ملت ما برتر از سایر ملتهاست. ما با وجود دانستن این که هر ملتی محاسن و معایب خاص خودش را دارد، معیارهای ارزشیمان را به گونه ای تعریف میکنیم که ثابت کنیم ارزشهایمان مهمترین ارزشهای ممکن هستند و معایبمان تقریباً ناچیزند. دراینجا دوباره انسان معقول میپذیرد که با سوآلی روبروست که ظاهراً جواب درستی برای آن وجود ندارد. دشوارتر از آن، این است که بخواهیم مراقب خودستایی بشر به واسطه بشر بودنش باشیم، زیرا ما نمیتوانیم با ذهن غیربشری مباحثه کنیم.
تنها راهی که من برای برخورد با این نوع خودبینی بشر سراغ دارم، این است که به خاطر داشته باشیم بشر جزء ناچیزی از حیات سیاره کوچکی در گوشه کوچکی از این جهان است و همانطور که میدانیم در دیگر بخشهای کیهان هم ممکن است موجوداتی باشند که نسبت بزرگیشان به ما مثل نسبت بزرگی ما به یک ستاره دریایی است.


Mittwoch, 15. April 2015

بحثی در پیوند . . .




پرتو نادری
 Bildergebnis für ‫پرتو نادري‬‎
بحثی درپیوند به شعر مقاوت  پارسی دری
 در افغانستان


سخنان آغازین

باری حسین جفعریان نویسده و روزنامه نگار ایرانی پرسش‌هایی را در پیوند به شعر وادبیات معاصر افغانستان با من در میان گذاشت و از آن جمله پرسیده بود:«از چی چشم اندازی به شعر مقاومت نگاه می‌كنید؟ آیا می شود در ادبیات دو دهۀ گذشته در افغانستان بحث شعر مقاومت را مطرح كرد؟‌«
پاسخ های من در شمارۀ ششم سه ماه نامۀ « سپیده» سال 1378 زیر نام « از واژه های اشک تا قطره های شعر» به نشر رسید که بحث های گسترده یی را به دنبال داشت، بعداً انجمن فرهنگی افغان های هامبورگ آلمان آن را به سال 2001 میلادی به گونۀ رساله یی به نشر رساند. حال که می خواهم اندکی با گسترده گی در پیوند به چگونه گی شعر مقاومت یا شعر پایداری بحث کنم می خواهم پاسخی را که به این پرسش ارائه کرده بودم و هنوز به بخش بیشتر دیدگاه‌های مطرح شده درآن باورمندم، به گونۀ مقدمۀ این بحث بیاورم.
« نمی دانم چرا هرگاهی كه سخن از شعر مقاومت به میان می آید این سرودۀ حنظلۀ بادغیسی در حافظه ام بیدار می شود.

مهتری گربه كام شیر دراست
شوخطر كن زكام شیر بجوی
یا بزرگی و غزو نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی

این شعر را یكی از نخستین سروده‌ها در زبان فارسی دری دانسته اند. با درنظر داشت زمان سرایش این شعر، در می یابیم كه شاعر چه مساله یی را می خواهد به خوانندۀ خویش بیان كند! سرزمینی آزادیش را از دست داده و شلاق استبداد بیگانه بر گردۀ مردم فرود می آید. شاعر مرگ و آزادی را در برابر هم می گذارد و براین نكته تاكید می كند كه مرگ در راه آزادی بارها شكوهمند تر ارزنده‌گی در زبونی و اسارت است.
با این مقدمه كوتاه می خواهم بگویم كه شعر مقاومت و در كلیت ادبیات مقاومت ازهمان سپیده دم پیدایی ادبیات وجود داشته است، تازه این امر به هیچ روی ویژۀ ادبیات فارسی دری نیست؛ بلكه می توان گفت كه این امر خصوصیت همه زبانی وهمه مكانی دارد. در درازای تاریخ در ادبیات هرملتی، شعرمقاومت دركنار شعر رسمی به نحوی به زنده‌گی خود ادامه داده است. شعر مقاومت شعر روشنفكرانه است، هرچند اصطلاح روشنفكر اصطلاح سدۀ بیست است؛ ولی با آن ویژه گی‌های كه در مورد روشنفكر برمی شمرند، تاریخ هیچ‌گاهی از روشنفكر تهی نبوده است. وقتی حكیم ناصر خسرو بلخی می گوید:

من آنم كه در پای خوكان نریزم
مر این قیمتی در لفظ دری را

او روشنفكرانه بر ضد تاریخ ایستاده است. درحالی كه كس دیگری بر می خیزد و اندیشه اش نه كرسی فلك را زیر پا می نهد تا بر ركاب فلان ابن فلان دلقك عرصۀ تاریخ بوسه زند. فكر می‌كنم شعرای عارف ما نیزشعر مقاومت سروده اند، اما مقاومت آنان بیشتر مقاومت در خود است. یعنی مقاومت در برابر نفس اماره. شعرحافظ هم نوعی مقاومت در خود است و هم نوعی مقاومت اجتماعی. شعر این دسته از شاعران در یك جهت روان انسان را پالایش میدهد و در جهت دیگر اندیشه‌های انسان را به سوی آزاده‌گی فرا می خواند، و اما شعر مقاومت به حیث یك جریان ادبی، چگونه وارد ادبیات جهانی شده است؟ یا این گونه مطرح كنیم كه اصطلاح شعر مقاومت چگونه و از كجا به جریان جهانی ادبیات پیوسته است؟
دریافت من چنین است كه شعر مقاومت از طریق ادبیات عرب مغرب، خاصتاً ادبیات الجزایر و به همین گونه از طریق ادبیات عرب فلسطین و ارد ادبیات جهانی شده است.غیر ازاین ادبیات امریكای لاتین و شایدهم ادبیات ویتنام در گسترش جهانی شعر مقاومت نقش داشته است.  شعر مقاومت گویی همان قانون جاذبه است كه وجود داشته؛ اما بعداً دانشمندی آن را كشف می كند. یعنی تاریخ چنین شعری با تاریخ پیدایی شعر وادبیات هم زمان است؛ ولی اصطلاح شعر مقاومت، بر می گردد به سدۀ بیست.
بعضاً چنین پنداشتی نیز وجود دارد كه گویا شعر مقاومت براثر هجوم یك نیروی بیگانه در ادبیات سرزمینی كه مورد هجوم قرار گرفته است پدید می آید و باعقب زدن هجوم وظیفه آن به پایان می رسد.این نكته قابل تأمل است كه شعر مقاومت در چنین وضعیتی جدی تر می شود و برجسته گی بیشتر پیدا می كند؛ ولی به هیچ دلیلی تنها پیدایی آن وابسته به هجوم یك نیروی بیگانه نیست در ایران اصطلاحی به نام شعر جنگ مقدنیزوجود دارد. من فكر می كنم كه این اصطلاح بیانگر شعر مقاومت در دوران هجوم نیروی مقدس انه است. به مفهوم دیگر آن‌ها خواسته اند تا شعر مقاومت در دوران هجوم را با اصطلاح شعر جنگ مشخص كنند.
همین حالا درایالات متحد امریكا شعر مقاومت وجود دارد، در حالی كه امریكا مورد هجوم نیست. در ایران شعر مقاومت وجود دارد، در حالی كه هجوم عراق عقب زده شده است. ارتش سرخ شوروی سابق، از افغانستان بیرون رانده شده و دولت دست نشاندۀ اتحاد شوروی در افغانستان به تاریخ پیوسته است؛ ولی شعر مقاومت در افغانستان نفس می كشد.
شعر مقاومت پرخاش، اعتراض و مقاومت آگاهانۀ شاعر روشنفكراست، پرخاش آگاهانۀ روشنفكر پیوسته وجود خواهد داشت و شعر مقاومت زیبا ترین و موثر ترین بیان آن پرخاش است. در ارتباط به شعر مقاومت در داخل كشور، من مشخصاً با دو دیدگاه متفاوت بر خورده ام. شماری می گویند كه اساساً در سال های اشغال در داخل كشور چیزی به نام شعر مقاومت وجود نداشته است. به عقیدۀ آن‌ها شعر مقاومت نمی تواند در زیر حاكمیت نیروی اشغال گر و دولت وابسته به آن به وجود آید. آن‌ها شاعران و نویسنده‌گانی را كه در سال‌های حاكمیت حزب دموكراتیك خلق كه بعداً به حزب وطن، تغییر نام داد، در كشور ماندند، از پشت عینك دودی شك و تردید نگاه می كنند و همه را به یك چوب می رانند. آن ها می گویند این شاعران و نویسنده گان حقوق بگیر دولت بودند، بناً آفرینش‌های ادبی آن‌ها در حوزۀ مفهوم شعر مقاومت نمی گنجد.
گروهی دوم كاملاً در نقطۀ مقابل این دید گاه قرار دارد. این‌ها می گویند شعر مقاومت در این سال‌ها در افغانستان یك جریان و جنبش مشخص ادبی را به وجود آورده است. به پنداشت من این هر دو دیدگاه با اشتباهاتی آمیخته است. منطقاً مقاومت در هرشكل آن در جایی پدید می آید كه استبداد و جود داشته باشد. پیشگامان رستاخیز شعر مقاومت فلسطین، محمود درویش، سالم جبران، سمیح القاسم، توفیق زیاد، یوسف‌الخطیب، نایف سلیم، حبیب زیدان، راشد حسین، عصام العباسی و چند تن دیگر یك چنین آفرینش های ادبی را در فلسطین اشغالی آغاز كردند و شعر مقاومت فلسطین را با ادبیات جهانی پیوند دادند. البته همۀ‌ این شاعران تا آخر در سرزمین های اشغالی باقی نماندند. شماری به كشورهای عربی و بیشتر به مصر و لبنان پناهنده شدند و شعر مقاومت برون مرزی فلسطین را پایه گذاری كردند.
شعرمقاومت فلسطین در كشورهای عربی وشعر مقاومت در سرزمین‌های اشغالی در حقیقت دو شاخۀ نیرومند از یك تنۀ واحد اند. یا می توان گفت این دوجریان چنان دو شط خروشان به یك دریا می ریزند. با آن چه كه گفته شد به پنداشت من نفی جلوه هایی شعر مقاومت در ادبیات دو دهۀ گذشته در افغانستان، منصفانه به نظر نمی آید.
از شعر جنبش مشروطیت كه بگذریم پس از نیمۀ دهۀ چهل تا كودتای خونین ثور یا اردیبهشت ماه 1357 خورشیدی شعر افغانستان از نظر محتوا و فرم با تغییرات چشمگیر و مثبتی رو به رو شده است. شعر به زنده گی و تجربه شخصی شاعر نزدیكتر شد و زبان تازه پیدا كرد و برجنبه های تصویری شعر توجه بیشتری صورت گرفت.
شعر سیاسی – اجتماعی این دوره شعری است آرمانگرایانه. شعر پرخاش و مبارزه بر ضد استبداد است. شماری علاقه ندارند كه شعر سیاسی – اجتماعی این دوره را شعر مقاومت بگویند. به این دلیل كه آن‌ها فکر می کنند که شعر مقاومت مربوط به دوره یی است كه جامعه مورد تجاوز قرار می گیرد؛ اما چنین شعرهایی به سبب مقابله با دستگاه حاکمه و دعوت مردم به اشتراك در چنین مقابله یی شامل حوزه یی شعرمقاومت می شود. البته این بار مقاومت در برابر استبداد خودی است. من فكر می كنم در این دوره واصف باختری، سلیمان لایق، رزاق رویین، اسدالله حبیب، علی حیدر لهیب، بارق شفیعی، لطیف ناظمی، داود سرمد، مضطرب باختری، عزیز سیاه پوش و شاعران دیگری شعر سیاسی و روشنفكرانۀ افغانستان را به پخته گی رساندند. می شود گفت كه این‌ها شاعران مقاومت همان روزگاراند. البته به هیچ روی شعر این دسته از شاعران از نظر زبان، تخیل و تصویر پردازی یك سان نیست. مثلاً بارق شفیعی درین دوره با شعرهای كمتر تصویری خویش نسبت به دیگران شهرت بیشتری دارد. در افغانستان گاهی نام شمار شاعران پیشتر از شعر آن‌ها و گاهی شعر بعضی از شاعران پیشتر از نام و شهرت آنان قرار دارد.
درین سال‌ها شبنامه‌ها، تظاهرات، سخنرانی‌های سیاسی با شعر و به اصطلاح آن روز با شعر انقلابی آغاز می شد، شعر به یك وسیلۀ مبارزه بدل شده بود. چیزی كه به نظر من از همه مهمتر می آید، این است كه شاعر آن چه را، می سرود به آن باور داشتند. شاعرعملاً با جنبش های سیاسی اجتماعی كشور در پیوند بود و درجهت تغییر اوضاع تلاش می كرد. به اصطلاح آن روز، برای یك شاعر انقلابی ننگین تر از این چیزی  دیگری نبود كه او در جهت دفاع و بر حق بودن حاكمیت، شعری می سرود.
در این سال‌ها جُنگ‌های دست نویس شعری وجود داشت كه در میان دانشجویان و هواخواهان تحول اجتماعی، دست به دست می گشت. جنگ‌های كه شعرهای آمده در آن ها با وجود آزادی نسبی مطبوعات، امكان چاپ نداشتند. شاید دست کم 90 در صد شعر های چاپ شده در كتاب های «.. . و آفتاب نمی میرد» و «از میعاد تا هر گز» واصف باختری كه بهترین شعرهای این شاعر در آن‌ها چاپ شده، در این سال ها سروده شده اند. «ستاك» بارق شفیعی در این سال‌ها شهرت زیاد داشت. شعرهای علامه سید اسماعیل بلخی لبریز از روح مبارزه و پرخاش آگاهانه در برابر دستگاه حاكمه است. او خود بزرگترین شعر مقاومتی است كه بر كتیبه تاریخ حك شده است. آزاده مرد متفكری كه سال های درازی را در سلول های نمناك زندان دهمزنگ سپری كرد و زبونی را نپذیرفت.
شاید هنوز روی دیوارها و دروازه های نظارتخانه صدارت و زندان پلچرخی شعرهای این شهید بزرگوار را كه زندانیان نوشته اند و جود داشته باشد، در سال های زندان در كمتر سلولی بود كه این بیت را نخوانده باشم:

ما تن به فنا دادیم تازنده شما باشید
برخاك مزار ما دستی به دعا باشید

شماری از سروده های سلیمان لایق  و بارق شفیعی که در آن سال‌ها  برضد حاکمیت سلطنتی سروده اند، از پر آوازه ترین شعرهای روز گار خود بودند. با دریغ كه سلیمان لایق و بارق شفیعی پس از كودتای ثور ختم شدند. حزب آن‌ها به قدرت رسید و گویی دروازه های مدینۀ فاضله به روی شان گشوده شد. اسدالله حبیب نیز یك صد وهشتاد درجه كوچه بدل كرد. حالا اگر شاعری در ضدیت با دولت چیزی می گفت از نظر آنان مرتجع و گاهی سزاوار تیر باران بود.» 

اخیرا با نام های شماری از شاعران، نویسنده‌ گان و شخصیت‌های فرهنگی کشور در یکی از یاد داشت‌های محمد حیدر اختر برخوردم که در سال‌های تجاوز شوروی و استبداد سرخ، به جرم دیگر اندیشی  به وسیلۀ دستگاه‌های جهنمی « اکسا»، « کام » و « خاد» در پلیگون های پلچرخی  یا جاهای دیگری تیر باران شدند.  هم چنان در  جلد دوم « افغانستان در پنج قرن اخیر»  نوشتۀ  میرمحمد صدیق فرهنگ نیز نام های شماری از شاعران ، نویسنده گان و شخصیت‌های فرهنگی دیگر نیز آمده است که آن در آن سال‌ها   تیر باران باران شده اند:

-          مهدی ظفر، گویندۀ پر آوازۀ رادیو افغانستان،
-          رونق نادری ، شاعر،
-          داود سرمد، شاعر،
-          علی حیدر لهیب، شاعر و پژوهشگر،
-          عبدالاله رستاخیز، شاعر و پژوهشگر،
-          نجیب الله رحیق نویسنده،
-          محمد یونس حیران نویسنده و پژوهشگر،
-          محمد ابراهیم عالمشاهی نویسنده،
-          غلام شاه سرشارشمالی  شاعر، نویسنده  و روزنامه نگار،
-          محمد شریف ایوبی  روزنامه نگار،
-          غلام سخی انتظار خبرنگار که در خیرخانه به وسیلۀ نیرو های متجاوز شوروی  به شهادت رسید !
-          محمد شاه ارشاد، خبرنگار،
-          امان الله سیلاب صافی شاعر و خبرنگار،
-          سید حسن شاه، شاعر ونویسنده ،
-          جان محمد فنا، شاعر ،
-          مولوی محمد نبی مفتون، شاعر ،
-          سید نورالدین، شاعر ،
-          عبدالروف ترکمنی، نویسنده ،
-          نعمت الله حباب، نویسنده و پژوهشگر،
-          علم نورستانی ، نویسنده واستاد دانشگده ادبیات دانشگاه کابل ،
-          احمد ظاهر،  آواز خوان معروف کشور،
-          فضل احمد نینواز، هنرمند و آهنگ ساز،
-          جلال الدین غازی یار، هنرمند ،
-          استاد دری لوگری  که به وسیلۀ نیرو های شوروی در  لوگر به شهادت رسید،
-          دهزاد فرخاری، شاعر،
-          سید نورالدین ، شاعر،
-          امان الله ، شاعر،
-          محمد جان، شاعر،
-          سید حسین، شاعر و نویسنده،
-          محمد نبی، شاعر،
-          عبدالجمیل جیحون ، شاعر و پژوهشگر،
-          حبیب الله سامع، شاعر،
-          خیرمحمد لیان، شاعر،
-          انجینر صالح محمد آهی، شاعر،
-          عبدالرسول جرأت، نویسنده و پژوهشگر،
-          محمد اسماعیل مبلغ، پژوهشگر و نویسند،
-          پاییز حنیفی، نویسنده و پژوهشگر ادبیات مردمی،
-          سید متقی ضمنی، شاعر ،
-          سید ثابت، شاعر و پژوهشگر،
-          پاییز حنفی، نویسنده و پژوهشگر،
-          انجینر دولت محمد دروازی، شاعر، پژوهشگر،
-          انیس آزاد ، شاعر،
-          محمود مبرم، شاعر،
-          میر صاحب جان فرزند میر محمد نبی واصف، شاعر که در ولسوالی تشکان به وسیلۀ نیروهای شوروی به شهادت رسید.
افزون براین شمار زیادی از شاعران، نویسنده گان و شخصیت‌های فرهنگی دیگر در دوران استبداد سرخ  دوره ها گوناگون زندان را در باستیل پلچرخی سپری کردند. این فهرست‌ها نشان می دهد که حکومت دست نشانده چه استبداد بزرگی را بر فرهنگ و دانش کشور روا داشته بود.

-          داکتر عبدالرحیم نوین، نویسنده و پایه گذار روزنامۀ انتقادی و طنزی ترجمان،
-          محمد نجیم آریا، مدیر روزنامه انیس ،
-           لطیف ناظمی ، شاعر ونویسنده و پژوهشگر،
-           رهنورد زریاب، نویسنده و پژوشگر،
-           واصف باختری، شاعر وپژوهشگر و مترجم اثار ادبی ،
-          صباح الدین کشککی صاحب امتیاز روزنامه کاروان ،
-          عبدالحق واله مدیر مسوُول کاروان ،
-           قدرت الله حداد، نویسنده و مدیر اخبار افغان ملت،
-          محمود فارنی، شاعر و نویسنده،
-          محمد حسن ولسمل، نویسند و مدیر مسووُل مجاهد ولس،
-          داکتر عبدالغفور روان فرهادی نویسنده ، پژوهشگر و مترجم،
-          فاروق فارانی ، شاعر و نویسنده،
-          غلام علی آیین، نویسنده و پژوهشگر،
-          داکتر عبدالقیوم کوچی، نویسنده ،
-          شکرالله کهگدای استاد دانشگاه کابل، نویسنده و صاحب امتیازدوردوم ماهنامه کاروان ،
-           حبیب الرحمن هاله، استاد دانشگاه کابل ، نویسنده، روزنامه نگار و مترجم،
-          محمد یوسف میرنی، نویسند و پژوهشگر،
-          عبدالرزاق ارسلایی خبرنگار و نویسندۀ رادیو افغانستان ،
-          محمد رفیع  خبرنگار و نویسندۀ  رادیو افغانستان،
-          داکتراسد الله شعور، نویسنده، شاعر و پژوهشگر ،
-          نثارعلی فریاد ، خبر نگار و نویسندۀ رادیو تلویزیون ،
-          گل آقا بیرنگ، شاعر،
-          رازق مامون، نویسنده  و خبرنگار،
-          امین افغان پور، نویسنده و خبرنگار،
-          محمد افسر رهبین ، شاعر  و نویسنده ،
-          داکتر صبورالله سیاه سنگ، شاعر، نویسنده ، پژوهشگر و منتقد ادبی،
-          اسدالله ولوالجی ، شاعر و پژوهشگر،
-          آذرخش حافطی،  شاعر و پژوهشگر،
-          عباس خروشان، شاعر،
-          سخی غریت، روزنامه نگار و مترجم،
-          پروفیسور زهما، نویسنده و پژوهشگر،
-          محمد جان، شاعر،
-          عبیداله محک، رمان نویس، پژوهشگر و منتقد ادبی،
-          داکتر سینا دلیری، پژوهشگر ،
-          نویسندۀ این سطور پرتو نادری
البته در این سال ها سلیمان لایق ، دستگیر پنجشیری، علی گل پیوند و چند تن دیگر به سبب زور آزمایی های درون حزبی مدت زمانی را  نیز در زندان به سر بردند! بدون تردید چنین فهرست‌هایی می توانند بسیار درازتر از این باشند. بادریغ ما تا هنوز فهرست کامل فرهنگیان خود را که قربانی تجاوز شوروی و سیاست حکومت دست نشاندۀ  او شده اند، در اختیار نداریم. در این زمینه به پژوهش هایی بیشتری نیاز است.

تعریف شعر پایداری


همیشه تعریف در پیوند به پدیده های هنری، ادبی وحتا  اجتماعی امری بوده است دشوار. چون می دانیم موضوعاتی را که چنین پدیده‌هایی بازتاب می دهند پیوسته خود در تحول و دگرگونی اند، به همین دلیل تعریف چنین پدیده هایی نیز نمی توانند ثابت باقی بماند. یک مالیکول آب همیشه و همه جا دو اتوم هایدروژن و یک اتوم اکسژن دارد؛ این امر در یک تعریف ساده و فشرده می گنجد و همیشه و همه جا می تواند بازتاب دهندۀ ماهیت یک مالیکول آب باشد. در حالی که موضوعات پدیده های هنری و ادبی پیوسته در تحول اند و این تحول موضوع، تحول و دگرگونی تعریف را نیز در پی دارد. چنین است که در پیوند به این گونه پدیده‌ها پیوسته تعریف‌های گوناگونی وجود دارند. این همه تعریف اگر در یک جهت بر خاسته از تحول موضوع تعریف است و در جهت دیگر وابسته به زاویۀ دید تعریف نیز می باشد.
در پیوند به شعر پایداری نیز مسأله می تواند چنین  باشد. کسی می آید و به کلیت ابن مفهوم نگاه می کند و از آن تعریفی به دست می دهد تا بتواند تمامی ابعاد آن مفهوم را بازتاب دهد و کسی به بخشی از این مفهوم کلی نگاه می کند، یا به یکی از بخش های عمدۀ آن نگاه می  کند و بعد تعریفی ارائه می دارد که در این تعریف نه کلیت مفهوم؛ بلکه بخشی از مفهوم بازتاب می یابد.

داکتر اسدالله حبیب در کتاب « ادبیات دری در نیمۀ نخستین سدۀ بیستم » آن‌جا که در پیوند به شعرمقاومت و جنگ‌نامه سرایی؛ سخن می گوید از شعر مقاومت چنین تعریفی ارائه می کند:« ادبیات مقاومت آن آثار ادبی را می گویند که در داخل قلمرو و سیاست حاکم وعلیه آن ایجاد گردند. چنین آثاری خواه مخواه با مشکل پخش و توزیع رو به رو اند، از امکانات انتشار و تشویق مقامات رسمی برخوردار نیستند از نگاه شیوۀ بیان بیشتر نمادگرایانه و اما قابل دسترس برای بیشترینه صفوف خواننده گان اند.» ص 19
 آن گونه که می بینیم در این تعریف، اسدالله حبیب به کلیت مفهوم شعرپایداری نگاه ندارد. یعنی تعریف او بخشی ازماهیت شعر پایداری را بازتاب می دهد نه کلیت آن را. داکتر حبیب تنها به شعری که در زیر حاکمیت و بر ضد حاکمیت ایجاد می شود و الزاماً زبان نمادگرایانه دارد، توجه کرده است، برای این که در این تعریف ابعاد دیگر مفهوم شعر پایداری بازتاب نیافته است. حوزۀ مفهوم شعر پایداری گسترده تر ازاین است که در این تعریف آمده است. وقتی حوزۀ مفهوم شعر پایداری را در یک کلیت نگاه می کنیم در آن صورت تعریف ما از شعر پایداری نیز مفهوم گسترده تری پیدا می کند. به پندار من برای رسیدن به یک تعریف همه جانبه‌ که بتواند ابعاد کلی شعر پایداری را در بر داشته باشد، نیاز است تا در گام نخست ویژه گی‌هایی شعر پایداری را مشخص سازیم!

ویژه گی‌های شعر پایداری

می توان این ویژه گی‌ها را برای شعر پایداری مشخص کرد:
·         شعر پایداری، شعر دعوت‌گر است، دعوت‌گر به مبارزه در برابراستبداد سیاسی حاکم و نیروی متجاوز،
·         شعرپایداری به تصویرگری نظام سلطه‌گر و نیروی متجاوز می پردازد. یعنی در یک جهت استبداد خودی را برای مردم می شناساند، در جهت دیگر سیما و اهداف دشمن متجاوز را برای مردم روشن می سازد،
·         شعر پایداری در تقابل با استبداد نظام حاکم و نیروی متجاوز، مظلومیت مردم را بیان می کند،
·         شعر پایداری، شعر نا امیدی نیست، بلکه شعر انگیزنده است و افق های روشن پیروزی و امید به آینده را  برای مردم نشان می دهد .
·         شعر پایداری، شعر انسان محور است، ماهیت روشنگرانه دارد؛ اما شعر وامانده دریک نظام بستۀ ایدیولوژیک نیست یعنی درجرگۀ شاعران مقاومت، شاعران از ایدیولوژی‌ها، مذاهب و رده‌های گوناگون اجتماعی می توانند  قرار داشته باشند.
·         شعرپایداری در ذات خود شعر سیاسی است، برای آن که در برابر تجاوز و استبداد حاکم می ایستد و مردم را به دگرگونی وضعیت سیاسی حاکم فرا می خواند.
·         شعر پایداری، با جنبش‌های مقاومت سیاسی – اجتماعی می آمیزد و از آن جا مایه می گیرد.
با در نظر داشت چنین ویژه گی‌هایی می توان یک چنین تعریفی از شعر پایداری ارائه کرد: شعری  پایداری گونه یی از شعراست با خاستگاه اجتماعی که دریک جهت مفاهیم اعتراض و مقاومت اجتماعی را در برابر استبداد حاکم باز تاب می دهد و در جهت دیگر بازتاب دهندۀ جنگ و مبارزه در برابر نیروی متجاوز است. در این تعریف  شعر پایداری، شعری است انقلابی که با رویداد های خاص یک جامعه  در جهت سرنگونی یک حاکمیت استبدادی   پیوند دارد  و آن را باز تاب می  دهد  و در بعد دیگر شعری است برای آزادی و آزادگی در بر نیروی بیگانۀ متجاوز.

شاید در این تعریف هنوز  نیاز به آن باشد تا یکی دو نکتۀ دیگر نیز روشن شود. نخست این که شعر پایداری ،  گونه یی از شعر است، یعنی باید ویژه گی‌های شعری را در خود داشته باشد و نباید تنها سخنانی باشد احساساتی شعارگونه و موزن یا ناموزون، هرچند شعار به گونه یی  با شعر پایداری  می آمیزد؛ اما نباید دور از هرگونه نگرش و حس شاعرانه در دایرۀ شعارها دست و پا بزند. از این دیدگاه می توان گفت که دست کم بخشی از شعرهای که به وسیلۀ شاعران پناهدۀ افغانستان در پشاور سروده شده اند از ویژه گی‌های شعری تهی می باشند. به همین گونه در شعر پایداری افغانستان در ایران با وجود ارائه های ادبی که دارد بیشتر شعر شعاراست و شعر تصورات ذهنی  از واقعیت آتشینی که در افغانشتان جریان داشت نه شعر تجربه، حس و دریافت مستقیم از آن واقعیت.  البته این دو موضوع خود بحثی است که باید جداگانه به آن پرداخت. با آن چه گفته آمدیم می توان همه ویژه گی‌ها و مشخصه‌های شعر پایداری را به دو بخش عمده دسته بندی کرد. نخست  این که شعر پایداری شعر اعتراض و مقاومت اجتماعی است در برابر نیروی سلطه گر خودی. مردم را به همبسته‌گی و مبارزه فرا می خواند . تا جامعه به داد و دادگستری برسد. در این جا شعر پایداری شعر انسان محور است. شعر آزادی انسان است. در این جا شعر پایداری خصلت تحول طلبانۀ اجتماعی و انقلابی دارد. حتا شماری باور بر این دارند که شعر پایداری نوع شعر مباره با نفس امارۀ انسانی نیز هست. برای آن که نفس اماره نیز خود همان نیروی استبدادی درونی انسان است. اگر شعر پایداری را  تا این مرز ادامه دهیم در آن صورت آن بخش از  شعرهای عارفانه پارسی دری که انسان را پیوسته به مبارزه و ایستاده گی در برابر نفس اماره فرا می خواند نیز می تواند بخشی از شعر پایداری باشد. دو دیگر این که شعر پایداری  شعر ایستاده گی و مبارزه در برابر نیروی متجاوز بیگانه  است که برای آزادی و آزداه‌گی مبارزه می کند. از جنبش آزادی خواهان مایه می گیرد و با آن می پیوندد.
تا به تاریخ نگاه می کنیم جامعۀ بشری پیوسته از استبداد خودی و تجاوز بیگانه رنج برده است. این در حالی است که  انسان در درازی تاریخ نه تنها  پیوسته درهوای  رسیدن به حق، برابری و داد مبارزه کرده؛ بلکه برای پاسداری از آزادی  و سرزمین خود نیز با نیرو های متجاوز در ستیز بوده است.

اگر از دیدگاه نخستین به شعر پایداری در یک کلیت نگاه کنیم، دیده می شود که این گونه شعر از همان سپیده دم  پیدایی ادبیات چه به صورت ادب عامیانه و چه به صورت نوشتاری آن وجود داشته است. برای آن که نظام های حاکم پیوسته بر مردمان، استبداد روا داشته و مردمان با سرایش سرودها و ترانه‌‌‌ها در برابر چنان نظام‌های استبدادی ایستاده اند؛ در این صورت شعر پایداری را می توان به گونه یی در درازی ادبیات همه مردمان جهان جستجو کرد؛ اما زمانی که به بُعد دیگری مفهوم شعر پایداری نگاه می کنیم، یا به زبان دیگر از زاویۀ خاصی به آن نگاه می کنیم در این صورت  شعر پایداری را در برابر متجاوزان می بینم که از آزادی ستایش می کند، مردم به مبارزه برای آزادی و پاسداری از سرزمین فرا می خواند و امید به پیروزی را در دل‌‌های آنان می پروراند. البته این بُعد شعر پایداری وابسته به آن رویدادهای خاصی است که سرزمینی مورد تجاوز قرار می گیرد. یا می توان گفت که در چنین صورتی این بُعد شعر پایداری عمده ترمی شود. اگر در حالت نخستین شعر مقاومت به جبهۀ عدالت خواهان اجتماعی می پیوندد و در برابر نظام استبدادی خودی می ایستد در صورت دوم شعر مقاومت یا پایداری به جبهۀ جنگ در برابر نیروی متجاوز می پیوندد و به زبان حماسی و رزمی این جبهه بدل می شود.  اکر به ادبیات  فلکلوریک یا مردمی افغانستان در زبان‌های گوناگون  کشور جستجو کنیم بدون تردید چنین شعری بخشی از ادبیات مردمی ما را تشکیل می دهد. با دریغ  که داشته های ادبیات عامیانۀ ما از این دیدگاه کمتر مورد توجه و پژوهش قرار گرفته است.
این که بعضی از دوستان به گفتۀ مردم دوپای را دریک موزه کرده اند که گویا شعرپایداری با تجاوز بیگانه بر یک سرزمین آغاز می شود و با عقب زدن آن  به پایان می رسد، یک دیدگاه ناقص است.  چنان که بسیار شنیده ایم که گفته اند، شعر پایداری  در افغانستان با هجوم اتحاد شوروی سابق در1979آغاز شده  و با عقب زدن تجاوز شوروی در1989 به پایان رسیده است.  چنین دیدگاهی همان ساده سازی یک امر پچیده است.  چنین دوستانی  کلیت شعر پایداری را نمی بینند؛ بلکه تنها به بُعد بیرونی آن نگاه می کنند.  تازه در افغانستان هجوم شوروی حکومت دست نشانده یی را نیز در پی داشت. شعر پایداری در این سال‌ ها تنها و تنها شعر در برابر هجوم شوروی نیست؛ بلکه شعری است که هم زمان بر حکومت دشت نشانده و متجاوزان شوروی شلاق می زند و در برابر هر دو می ایستد. یعنی  این شعر هم در برابرهجوم شوروی قرار داشت وهم در برابر خودکامه گی ‌ها، استبداد و مردم کشی‌های حکومت دست نشانده او که ادامۀ هستی خود را در ادامۀ آن تجاوز خونین می دانست. پس ازعقب زدن نیروی متجاوز شوروی، افغانستان به هیچ  مدینۀ فاضله یی دست نیافت؛ استبداد سرخ جایش را به استبداد سبز گذاشت. جنگ، خون ریزی ، ویرانی و آدم کشی هم چنان ادامه یافت،  استخبارات منطقه جایگاه خالی استخبارات شوروی را در کشور پرکرد. در چنین وضعیتی چگونه شاعری می تواند ادعا کند که گویا دوران شعر مقاومت با پایان تجاوز شوروی پایان یافته است! شعرپایداری با پایان تجاوز شوروی در افغانستان پایان نیافته؛ بلکه پا به مرحلۀ دیگری گذاشته است که تا هم اکنون ادامه دارد و ادامه می یابد. این نکته نیز قابل  درنگ است که در دوره های که یک سرزمین مورد تجاوز قرار می گیرد، لبۀ تیز شعر پایداری بیشتر متوجه نیروی متجاوز می شود که گاهی به همین سبب  از آن به نام شعر جنگ نیز کرده اند. چنان که در ایران شعری را که در برابر تجاوز عراق سروده شده است به نام شعر جنگ یا شعر دفاع مقدس نیز یاد کرده اند.
وقتی در یک کلیت همه ابعاد شعر پایداری را در نظر می گیریم به این نتیجه می رسیم که چنین شعری  درکنار شعر رسمی و شعر وابسته به دستگاه‌های حاکم پیوسته وجود داشته است؛ اما همان گونه که پیش از این گفته شد، بحث مفهوم شعر مقاومت و ویژه گی‌های آن بحثی جدیدی است. این دو مسالۀ را نباید با هم آمیخت، چون در آن صورت به نتیجه یی نمی رسیم.  چنان که گفته شد، شعر پایداری همان قوۀ جاذبه است که بعداً دانشمند انگلیس، نیوتن آن را کشف می کند. کشف این قوه به مفهوم ایجاد آن نیست، منتها کشف این قوه ریسمان اخیار انسان‌ها را در جهت شناخت و حاکمیت بیشتر برطبیعت، دراز تر ساخته است. همان گونه که طرح مفهوم شعر پایداری در سدۀ بیستم ما را با ویژه گی‌ها ومشخصه‌های دقیق آن بیشتر آشنا ساخته استه است نه این که با همین بحث آغاز شده است.

 دشواری های شعر پایداری

یکی از دشواری‌های بزرگ  در سرایش شعر پایداری، پاسداری ارائه های ادبی  و جنبه‌های هنری آن است، برای آن که محتوای اصلی شعر پایداری از رویدادهای سیاسی – اجتماعی جامعه بر می خیزد و این امر توجه شاعر پایداری را بیشتر به سوی مضمون می کشاند. این در حالی است که پاسداری از ارائه های ادبی در شعر نباید به آن پیمانه غلیظ شود که پیام شعر را درهاله یی از ابهام های تاریک و دور از ذهن بپیچد. شعر پایداری شعر مفاهیم پیچیدۀ انتزاعی نیست؛ بلکه شعر رویدادها و مفاهیم مشخص است. هرچند با شعارها در می آمیزد؛ اما نباید تنها و تنها در همان دایرۀ شعار پردازی‌ها باقی بماند. نکتۀ دیگر این که شعر پایداری برخاسته از وضعیت خاص اجتماعی یا رویداد‌های خاص یک کشور است، شاعر پایداری در حالی که در یک جهت مسووُلیت دارد تا آن وضعیت وآن رویداد خاص را بیان کند؛ در جهت دیگرخواهان عبور یا خواهان فروپاشی چنان وضعیتی نیزهست. مثلاً شاعر در پیوند به هجوم نیروی بیگانه می سراید تا مردم را بر انگیزد که به پا بر خیزند و چنان وضعیتی را از میان بردارند. در این جا می توان گفت خاستگاه  شعر پایداری گذشته از این که گذرا و تغیر یابنده است، در جهت  دیگر ویژۀ  یک جامعۀ خاص نیز می باشد.
پرسش این جاست، در صورتی که چنین رویداد یا وضعیتی تغیرکند، در آن صورت سرنوشت شعر پایداری چه خواهد شد؟ آیا با سپری شدن رویداد، زنده‌گی چنین شعری نیز ورق خواهد خورد و به تاریخ خواهد پیوست و تنها به درد پژوهش‌های ادبی – تاریخی خواهد خورد؟ یا این که می تواند هم چنان به زنده‌گی خود ادامه دهد و خود را به جریان شعر جهانی پیوند زند؟
 آزادی و آزاده گی و زیستن در آزادی تنها و تنها ویژۀ یک قوم و یک کشور نیست، انسان‌ها پیوسته در هوای عدالت و آزادی مبارزه کرده و خواهان زیستن در زیر چتر داد، آزادی و دادگری بوده اند. این یک آرمان همه گانی همه انسان‌هاست. این نکته بسیار مهم  است که یک شاعری  چگونه می تواند این آرزوی خاص مردم خود را با آرزوی عام جهانی پیوند زند؟  تا شعرش با ادبیات جهانی در آمیزد! این جاست که این مسووُلیت بزرگ ادبی در برابر شاعر قامت بلند می کند که او رویدادهای خاص جامعۀ خود را باید آن گونه بسراید که شعرش بتواند با جنبش های آزادی خواهی  و شعر  پایداری جهانی  پیوند یابد. در چنین صورتی است که با فروپاشی خاستگاه سیاسی – اجتماعی شعر پایداری ، یعنی با سپری شدن رویداد، شعر  او می تواند باقی بماند و حتا با ادبیات پایداری جهانی پیوند یابد. البته هیچ شاعری جهانی نخواهد شد تا زمانی که به فردیت آفرینشی خود نرسیده باشد. آن هایی که از همان آغاز می روند تا با ردیف کردن رویدادهای آزادی خواهانۀ جهان  و ردیف کردن شخصیت های مبارز جهانی گویا خود را جهانی سازند، آسوده خاطر باشند که ره به ترکستان می برند! یک چنین بیماری در میان شاعران ما دیده می شود که با یادکرد چنین چیزهایی یاهم با تکرار ناقص گفته‌های این یا آن شاعرجهانی، یا به تقلید از ترجمه های نثر گونۀ شاعران غربی فکر می کنند شعر جهان شمول سروده اند. این در حالی است که تشخص هرشاعر را نه مضمون شعر او؛ بلکه  چگونه سرودن شعراو مشخص پدید می آورد. شاعر با تشخص و فردیت آفرینشی خود است که شناخته می شود که بعداً این فردیت و تشخص آفرینشی می رود تا با شعرجهان بپیوندد. همه شاعران شعر می سرایند؛ اما این چگونه سرودن است که شاعران را از هم جدا می سازد حتا در یک زبان  مشخص نیز چنین است.
 از یک جهت محتوای  شعر پایداری خود محتوای جهانی است برای آن که آزادی خواهی، مبارزه برای عدالت اجتماعی، دفاع از ارزش های انسانی، دفاع از حق، برابری و عشق به انسان از دغدغه های همیشه گی بشریت در درازای تاریخ بوده است. مقاومت در برابر متجاوز خود بزرگترین مفهوم جهانی است. برای آن که هیچ قومی در جهان نمی خواهد در زیر چتر سیاه استبداد بیگانه زنده گی کند؛ بلکه هر قومی می خواهد آسمان کشورش پروازگاه سیمرغ آزادی باشد و دریا های سرزمینش سمفونی همیشه جاری آزادی را تکرار کند. مهم این است که شاعر پایداری باید بتواند تا مفاهیم آزادی و آزادی خواهی مردمانش را آن گونه بیان کند که این مفاهیم از حوزۀ ملی او بیرون شده و با مفاهیم جهانی آزادی و آزادی خواهی بپیوند.
شعر فلسطین تنها از آن جهت با ادبیات جهان نپیوسته است که دارای محتوای پایداری و مبارزه بر ضد متجاوز ست؛ بلکه این  محتوا توانسته است، با ارائه های  ادبی، زبان و فرم هنری خاص خود با شعر جهان پیوند پیدا کند.  به گفتۀ اقبال هر سخن حق به ذات خود شعر نیست؛ بلکه سخن  حق آن گاه شعر می شود که فرم و ارائۀ هنری و ادبی خود را داشته باشد، زبان شایستۀ خود را داشته باشد ، زبانی از سوز داشته باشد و عاطفه بر انگیزی کند  تا دگر گونیی را در خواننده پدید آورد.
شاعر پایداری باید به چنین چیز‌هایی توجه داشته باشد. درغیر آن عمر شعر او با گذشت رویدادها حتا در سرزمین خودش و پیش از خاموشی خودش به پایان می رسد.

پایان بخش نخست

دلو 1393 خورشیدی ، کابل