Montag, 20. April 2015

رخ پنهان . . .



    انورامینی  Bildergebnis für ‫انور امینی‬‎

            رخ پنهان "دهشت در شاه دوشمیره" 

                            Bildergebnis für ‫فرخنده شهيد‬‎

آیا ثابت شده است که حتا یکی از قاتلین فرخنده بیمار روانی بوده باشد؟        
تا جاییکه از عکس ها و معلومات در بارۀ آنها برمی آید، همۀ قاتلین، آدم های عادی و صحتمند هستند. اما با آنهم همه به شیوۀ سادیستی در کشتار فرخنده شرکت کردند. همۀ آنها در آن هنگام به سادیست های بیمارمبدل شده بودند. چرا؟
 قبل از اینکه به اصل مسأله بپردازم، بگذارید از لباس و حجاب عربی فرخنده که تا هنوز در کشور و فرهنگ ما غیرمرسوم و بیگانه است، یاد آورشوم. این قتل در وضعیتی اتفاق میافتد که او با دیگر زنهای آنجا، نه تنها متفاوت است، بلکه بیگانه است، حد اقل از نگاه ظاهر.   
مطلب خود را میخواهم با یک پرسش دیگر ادامه بدهم:
 اگر در یکی از جاده های مزدحم مرکزتهران، مرکز پشاور و یا مرکز ریاض همچو اتهامی بر سرکسی که ظاهرآ با دیگر مردم کمی متفاوت باشد، وارد شود و اتهام کنندگان بتوانند مردم را در همان لحظه متیقن بسازند که آن شخص قرآن را آتش زده است، قسمی که در شاه دو شمشیره همه مردم به شمول سیل بینها متیقن بودند که فرخنده قرآن را آتش زده است، فکر میکنید مردم تهران، پشاور و یا ریاض در همان لحظه و در آنجا چه عکس العمل نشان خواهند داد؟  
Philip Zimbardo
  پروفیسور روانشناسی اجتماعی که در چندین دانشگاه معروف آمریکا تدریس کرده است، در سال 1971 که در آن وقت در یونیورستی ستانفورد درس میداد، آزمایش جالبی را در

                             Bildergebnis für philip zimbardo
                                                             Philip Zimbardo
 داخل یونیورستی بالای محصلین داوطلب اجرا کرد که به نام "آزمایش زندان ستانفورد" شهرت دارد.  او در زیرزمینی یونیورستی برای این آزمایش زندان کوچکی ایجاد میکند، که صد در صد مانند یک زندان اصلی است و تعدادی از محصلینی را که از هر نگاه و بخصوص از نگاه روانی سالم بودند و آزمایشات روانی را موفقانه تکمیل کرده بودند، بحیث زندانی و زندانبان به اثر قرعه کشی انتخاب میکند. این تجربه برای دو هفته در نظر گرفته شده بود ولی پس از شش روز قطع شد. دلیل قطع شدن آن تبدیل شدن اکتور های داوطلب به کرکتر های اصلی بود. یعنی زندانبانهای تجربی که دانش آموز بودند در دو روز اول به زندانبانهای اصلی تغییر کرکتر دادند و شروع کردند به اذیت و شکنجۀ دانش آموزانیکه نقش زندانی را بازی میکردند. واین محصلینی که نقش زندانی را داشتند به زندانی های واقعی تغییر کرکتر داده و یک تعداد آنها شروع به متابعت صد در صد از اوامر غیر انسانی زندانبانها کردند و تعداد دیگر در فکر فرار افتادند. این تجربه پایۀ یک تعداد زیاد از تیوریها در آن زمان گردید، اما خود پروفیسور" فیلیپ زیمباردو" پس از بررسی جنایات مستنطقین در زندان ابوغریب در سال 2007 کتابی مینویسد به نام"The Lucifer Efect"         و با عنوان کوچکی" چگونه آدمهای خوب به هیولا تبدیل میشوند".  
لوسیفر به اساس داستانهای انجیل، ستارۀ صبح و فرشتۀ مقرب درگاه خداوند است که به خاطر سرکشی از فرمان خدا و غرور، به شیطان تبدیل میشود. اینجا " زیمباردو" میخواهد ثابت کند که در هر انسانِ فرشته خو قابلیت تبدیل شدن به شیطان و هیولا وجود دارد، اگر در یک سیستم هیولا پرور و هیولا دوست در یک موقعیت بخصوص تحت شرایطی بخصوص قرار بگیرد. او ثابت میکند که رفتار، تفکر و احساسات انسان عادی چیز های انتزاعی نبوده و از سیستم حاکم فرهنگی/ اعتقادی/ ایدیولوژیک و شرایط موجود که این سیستم آن را ایجاد میکند، عمیقآ تاثیر پذیر اند. به این معنا که افراد وقتی ایمان دارند که سیستم حاکم مشروعیت دارد و ارگانهای اجتماعی مربوط آن سیستمِ مشروع، پشتیبان آنها اند، در شرایطی مانند شرایط شاه دوشمشیره به اعمال مانند کشتار میتوانند دست بزنند، بدون اینکه خود آدمکش ویا قاتل باشند. او اولآ تجربۀ زندان آزمایشی ستانفورد را و بعدآ زندان واقعی ابوغریب را انالایز کرده، منشأ شر را توضیح میکند. او میگوید که Situational Features and Systemic Features  میتوانند Personel Power  راشکل بدهند. محصلینی که در جریان آن آزمایش به شکنجۀ زندانیان دست زده بودند پس از ختم آزمایش اصلآ باور نمیکردند که همچو قابلیتی در آنها وجود داشت. ویا زندانیانی که برای جلب توجۀ زندانبانان حتا به جاسوسی از دیگر زندانیان پرداخته بودند، نمیتوانستند بپذیرند که آنها پوتنسیال زبونیی به آن شکل را داشتند. در زندان ابو غریب نیز زندانبان یا مستنطق که متیقن است از مشروعیت و درستی سیستم حاکم و از نامشروعیت و گناهکاری زندانی و این که تمام سیستم حاکم و ارگان های مربوطۀ آن تأیید کنندۀ او، و برعلیۀ زندانی هستند، وقتی در جریان تحقیق به هر شکلی که تحریک میشود، دیگر نمیتواند جلو خود را در شکنجه و تحقیر کردن زندانی بگیرد و تا جایی پیش میرود که "لوسیفر" هم نمیتواند تصورش را کند. فیلیپ زیمباردو در جریان محکمۀ سرجن " ایوان فردریک" یکی از شکنجه گران ابو غریب میخواست تا ژوری ها و قاضی را متوجه گناه سیستم و شرایط ایجاد شده توسط آن سیستم در آن زندان، بسازد، تا جزای مأمور اجرا را تخفیف دهد، که البته آنها به حرفش گوش نکردند. اگر در افغانستان به قصۀ قتل وحشیانۀ عبدالخالق نگاه کنیم، میتوانیم به سادگی رد پای این توجیه را پیدا نماییم. کسانیکه عبدالخالق را قطعه قطعه کردند، آدمهای معمولی بودند. هیچیک از آنها مریض روانی نبود و همه درباریان معزز بودند. اما آنروز در ارگ همۀ آنها به مشروعیت نادرشاه که سایه ای خدا بود، به مشروعیت انتقام از قاتل، به شیطانی بودن عمل عبدالخالق و به اینکه خدا و رسول از کار شان راضی خواهند بود، در تحت آن شرایط که با مجرم محکوم به مرگ و بیدفاع هر طور که بیشتر د ر جهت همسویی با سیستم باشد، برخورد شود بهتر است، باعث میشود تا آن گروۀ درباریان پروردۀ ناز، دست به گوش و بینی بریدن، چشم از کاسه بیرون کردن، انگشت، دست و پا قطع کردن و بعدآ قطعه قطعه کردن کسی که قتلش از طرف سیستم غالب فرهنگی/اعتقادی / حکومتی، مباح است، میزنند. مثال دیگر آن در دوران حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق است. اکثریت صفوف این حزب تا قبل از به قدرت دولتی رسیدن، مردمان نارمل بودند. حتا بعضی آنها احساسات پاک هم داشتند و به خاطر همان احساسات در دام سربازگیران "کی جی بی" افتادند. اما وقتی بعضی آنها در سازمان جهنمی " اگسا" و بعدآ "خاد" شروع به "خدمت به وطن" کردند، به آدمکشان وحشی مبدل گردیدند. این اشخاص به حقانیت سیستم شان سخت معتقد بودند. همچنان معتقد بودند که مخالفان شان مشروعیت ندارند و حتا با آنکه از این کشور اند، ولی بیگانه و دشمن مردم اند. حالا رفتار همین افراد در شکنجه گاه و کشتار گاه ها بخصوص در دوران خلقی ها(که هنوز موج مقاومت همه گیر نشده و مشروعیت آنها در ذهن خودشان مورد سوال قرار نگرفته بود) توسط سیستم غالب ایدیالوژیک و وضعیت موجود در زندانها توجیه میشد. واقعیت این است که" نقش" و موقعیت های مردم اند که افکار، اعمال و شخصیت های انها را میسازند، نه برعکس آن. وقتی یک انسان معمولی مستنطق ساخته میشود و برایش اختیار کامل در برخورد با "ضد انقلاب" و "دشمن وطن" داده میشود و کارهایش هم از طرف آمرین تشویق میگردد، خود به خود هنگامیکه یک انسان آزاده در زندان فریاد میکشد: ای وطنفروش ها مرا چرا زندانی کرده اید؟ او از حق "مشروع" خود و از "نامشروعیتی" زندانی در شکنجه و قتل استفاده میکند. و باز به همین دلیل بود که وقتی به ضابط های ماشینی نقش قومندان کندک اعطأ میشد، بزودی اتوریتۀ یک قومندان کندک را پیدا میکردند. اما اگر همین ضابط های ماشینی از آن سیستم بیرون میافتادند، نمیتوانستند حتا راه رفتن خود را قومنده کنند. 
نیروی سیستم حاکم و نیروی وضعیت ایجاد شده توسط آن سیستم حاکم، رفتار افراد معتقد به آن سیستم را نه تنها شکل میدهند، بلکه خلق میکنند. سیستم حاکم فرهنگی/اعتقادی/ دولتی در مرکز شهر تهران، در مرکز شهر پشاور و در مرکز ریاض در وضعیتی که در آن اتهام سوختاندن قرآن به شخصی که کمی متفاوت از دیگران باشد ( متفاوت بودن او ویا فرخنده تأکیدی است بر تشدید وضعیت ایجادشده)، وارد گردد و مردم متیقن از آن باشند( که این یقین به همان سادگی که در شاه دو شمشیره ایجاد شد، ایجاد خواهد شد) باعث همان عملی از طرف تهرانی ها، پشاوری ها و ریاضی ها خواهد شد که در شاه دو شمشیره ار طرف کابلی ها شد. این سیستم است که تقصیر دارد نه مردم.
     اگر بخواهیم نظر " فیلیپ زیمباردو" را در ارتباط آنچه در شاه دوشمشیره اتفاق افتاد بکار ببریم، آنچه "نیروی سیستمیک" میشود عبارت خواهد بود از فرهنگ مسلط تحجر دینی با پشتیبانی دولت و قانون، به علاوۀ ارگانهای وابستۀ آن یعنی مساجد، مدارس دینی، برنامه های درسی دینی در مکاتب عادی، برنامه های تلویزیونی و رادیویی دینی، مطبوعات دینی و برنامه های  تبلیفی انترنتی دینی،  که امکان هر گونه سوال و تفکر منطقی را از انسان جامعه گرفته است. و آنچه" نیروی وضعیت" موجود میشود عبارت خواهد بود از عمل تنفر انگیزِ سوختاندن قرآن شریف توسط فرخنده ( که در آن وضع، منحیث فاکت بود و کسی شکی در درست بودن آن نمیکرد)، وضع ظاهری فرخنده به شمول حجاب  و لباس عربی او که با فرهنگ مسلط بیگانه است، موجودیت گروپی از افراد بیسواد و نیمه باسوادِ صد درصد مومن به فرهنگ مسلط تحجر دینی در داخل زیارت و بلاخره واقعیت کمبود سرگرمی و تفریح سالم برای آن مردم به خاطر تسلط آن فرهنگ متحجر. عمل شیطانی ایکه آن افراد سالم روانی در آن روز در شاه دو شمشیره انجام دادند توسط آن  "نیروی سیستمیک" و آن "نیروی وضعیتی"، تولید و اداره شده بود. آنچه قابلیت عمل شیطانی در همه افراد توسط فیلیپ زیمباردو نامگذاری شده است، میتواند در یک سیستم شیطانی و در یک وضع شیطانی ایکه توسط آن سیستم ایجاد  میگردد، از قوه به فعل درآید. محاکمۀ مجرمین این جنایت توسط دولت بیشتر از اینکه رسیده گی به یک جنایت آدمکشی باشد، بیشتر مشتی بر دهان فرهنگ تحجر دینی مسلط خواهد بود. اگر دولت این مجرمین را محاکمه کند، خطی میکشد بین خود و این فرهنگ متحجر، که نتیجۀ آن بزرگتر از هر محاکمۀ جنایی دیگر است. حال پرسش اینجاست که آیا دولت میتواند به این محاکمه بپردازد یا نه؟Top of Form


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen