Samstag, 9. Mai 2015

نوشته ها واشعاری از : نصیرمهرین، میرحسین مهدوی، یعقوب یسنا،ضیأ ضیا، عتیق الله نایب خیل، نسیم رهرو، دکتر پرویز آرزو، زلمی کاوه، هما ولی امیری، نورالله وثوق و احسان الله سلام.



نصیرمهرین
ممنوع الخروج کردن و اعلام منع انتشار برخی کتاب ها، حاکی از جهل و استبداد ومخالفت واضح با آزادی بیان است.
راه حاکی از گزینۀ خردورزانه در برابر آن این است که:
کتاب ها را سانسور نکنند. بلکه زمینه های صحبت وتبادل نظر در تلویزیون ها در رادیو ها ودر بقیه نشریات مساعد شود.
ناشران به ویژه ناشران نشریات با سطح کیفی خوب وپر تیراژ را دعوت به خاموشی و در واقع زیر نام نوشیدن چای تهدید می کنند.همچو اعمال سزاوار محکومیت است.
به دفاع ازآزادی بیان برخیزیم.
............................................................................................................................................................

میرحسین مهدوی
1
فرهنگ آقای جهانی


 
متاسفانه با آمدن باری جهانی وزارت فرهنگ به وزارت جنگ تبدیل شد. وزارتی که حالا جنگ قومی را تئوریزه می کند نه وزارت جنگ که محل تولید و توسعه ی فرهنگ و هنر است. وزارتی که به جای تولید اندیشه و هنر و حمایت از آن ، اینک به وزارتی برای جنگ با هنر و اندیشه بدل شده است. بستن و بردن و حکم جلب هم کارهایی است که با جان مایه ی این وزارت بیگانه بوده است. در دولتی که جنرال طاقت ، اسماعیل یون و ده ها آدمک دیگر مشاور رئیس جمهور در امور فتنه افروزی اند، باری جهانی کامل کننده ی این حلقه ی سیاه است. از چنین دولتی انتظاری بیش از این نباید داشت. وقتی که پدر خوانده ی طالبان وزیر فرهنگ شود به راحتی می توان فهمید که فهم رئیس جمهور از فرهنگ چیست.
2
حکم جلب برای صرف چای

باری جهانی در نخستین اقدام حکومتی خود نشان داد که نه تنها میانه ی خوبی با آزادی بیان ندارد بلکه درک درستی نیز از آزادی بیان، آگاهی و آزادی ندارد. اولین حکمی که باری جهانی امضا کرده حکم جلب مدیران چهار روزنامه ی کشور است. بعد هم همین آقای جهانی در جلسه ی شورای وزیران گفته که خواسته تا مدیران روزنامه ها را برای ملاقات و صرف چای به دفتر خود دعوت نماید. یعنی راه شاعرانه ی تری هم برای دعوت به ملاقات به وجود آمده است. بعد از این به جای دعوت نامه از حکم جلب استفاده خواهند کرد.
به نظر می رسد که اساسی ترین میراث نظام فعلی "آزادی" و به ویژه "آزادی بیان" است. وظیفه ی وزیر اطلاعات و فرهنگ نیز پاسداری از این حق بزرگ است. وزیری که گرایش های طالبانی او بر آفتاب افتاده است البته که نقشش نه پاسداری از ارزش های انسانی که به بند کشیدن آزادی و آگاهی است. اما یاد باری جهانی باشد که حتی اگر خودش را نیز برای مسدود کردن آزادی منفجر کند این سرزمین به فرهنگ طالبانی باز نخواهد گشت. امروزه آزادی بیان بخشی از زندگی مردم ما و قسمتی از هویت سیاسی ماست و هر طالبانکی نمی تواند با ناخنک زدن های بچه گانه آنرا از ما بگیرد.
.........................................................................................................................................
از برگۀ بانو یلداصبور
تنها یك خیر وجود دارد كه نام آن، دانش است و تنها یك شر وجود دارد كه نام آن، نادانی است.
                                                                                                                            سقراط

                                                                                                                 
یعقوب یسنا
حکومت های خردستیز...
مشکل ما این نیست که کمبود علم و خرد را درک کرده باشیم و برای رفع این مشکل تلاش کرده باشیم؛ مشکل ما حسادت، بی خردی، خردستیزی و علم ستیزی ما است که بردباری عقلانیت را نداریم، هرگاهی می بینیم کسی جستاری را برای خردورزی می گشاید؛ حسادت ما گل می کند و گرایش بی خردانه ما دوچندان می شود، تا باب انتقادی و عقلانی و خردورزانه را توسعه بدهیم نسبت به خردورزی ارایه شده، در پی حذف خرد و خردمند می برآییم...! 
علی امیری در این سال ها از کسانی بوده که با ارایه دو کتاب "خواب خرد و خرد آواره" به بحث ناعقلانی در تاریخ کشوری بنام افغانستان می پردازد... متاسفانه علی امیری برای این که "چرا فکر می کنی و می نویسی" به وزارت خواسته می شود و کتاب خرد آواره توزیع اش ممنوع می شود. 
هنگامی که حکومت متفکر برخوردش با نویسنده و کتاب چنین است به فکر حکومت کرزی می افتم؛ کرزی ظاهرن به یک ارباب می ماند و هیچ ادعای دهن پرکن متفکربودن و روشنفکربودن و... را هم نداشت اما اراده اش برای آزادی بیان، احترام نویسنده و کتاب ستودنی بود؛ هر بار که نویسنده، روزنامه، ناشر و... مورد بازپرس یا زورگویی قرار می گرفت، در نهایت حمایت کرزی از نویسنده، روزنامه و کتاب بود. 
فکر می کنم با آغاز حکومت فعلی ما با انواع سانسور و مهندسی کردن کار نویسندگی و کار فکری رو به رو استیم که خاستگاه این سانسورها و مهندسی کردن ها حسادت های تاریخی و فقدان عقلانیت تاریخی چند صد ساله در کشور می باشد. ممنوع شدن توزیع کتاب خرد آواره و ممنوع شدن فرستادن چندین کتاب به نمایشگاه کتاب تهران، آغاز آزمایش برای عملی کردن اقدام جدی بعدی است؛ بنابر این نویسنده ها، شاعران و فعالان آزادی بیان و جامعه مدنی بایستی در برابر این حذف و سانسور حکومت بایستند، اگرنه روند شکلگیری همین آزادی بیان نیم بند و خردورزی تازه جان گرفته آسیب خواهد دید و پرونده نویسندگی و بیان بسته خواهد شد!
.........................................................................................................................................................


مشروعیتِ احزاب و گروه های (اسلامی سیاسی) درافغانستان

و سایر کشور های اسلامی!

 ضیا ناشر هفته نامۀ "افق" استرالیا
                                       
چهل وهشت سال پیش، فضای مکتب ما را صداهای مظاهره، فعالیتهای جریانهای سیاسی خلق، پرچم، شعله،   ( اخوان) ... فرا گرفته بود. باری یکی از شاگردان صنف ما  از مرحوم مولوی عبدالظاهر آموزگار مضمون تفسیر در مورد موجودیت سیاست اسلام گرایانه معروف به ( اخوانیها) پرسید. مرحومی اینگونه پاسخ داد:
( آیا دیده باشید که در بین مسجد، کسی مسجد دیگر آباد کرده باشد؟)
سپس افزود: افغانستان کشور اسلامیست، قانون اساسی کشور بر مبنای دین اسلام استوار است. هرگاه چیزی خلاف دین و شریعت به انجام برسد، مسئولیت آن به دوش مراجع ذیربط دولتی وعلمای دین میباشد.
حدود سی سال بعد زمانی که مجاهدین به قدرت رسیدند آن مرحومی تازه از پاکستان آمده بود وطی چندین سال با حزب اسلامی حکمتیار همکار بود، مجدداً دید و وادید پیداکردیم. روزی به مرحومی گفتم: شما در فُلان زمان در مورد حزب یا احزاب اسلامی در افغانستان گفته بودید؛ (دربین مسجد، مسجد آباد کردن.....) چی شد که حالا خود تان در متن حزب اسلامی حکمت یار 

پیوستید؟       

      Bildergebnis für ‫گروه های اسلامی افغانستان‬‎

مرحومی تبسم کرد وگفت:
حرفم درست بود، دران وقت من با هیچ یک از احزاب یا جریانهای اسلامی سیاسی رابطه نداشتم، زیرا کشور اسلامی بود. اما زمانیکه خلقی ها و پرچمی ها با سیاست کفری و الحادی کشور مارا به چنگ آوردند، فرض خود دانستم  به حیث یک عالم دین در صف جهاد، آنهم از طریق حزب اسلامی  امیر صاحب گلب الدین کمر بسته کنم.
واضح است که سیاست کلان خلقی ها و پرچمی ها( شعله یی ها ...) بر شالودۀ مارکسیزم لیننیزم می چرخید و مارکسیزم لینینیزم برمبنای آیدلوژی ماتریالیزم استواراست. همچنان روشن است که ماتریالیزم در تضاد صد در صدی با دین اسلام میباشد، ازین رو آن مرحومی پیوند خود را با حزب اسلامی گلب الدین توجیه کرده بود.
هرچند رژیم خلق و پرچم جایگاه دین اسلام را در صدر قانون اساسی افغانستان گنجانیده بود، اما آنها میخواستند به قول معروف ( شتر دزدی را با خم خم رفتن) پنهان کنند. رژیم کودتا علناً و بدون کوچکترین نظر داشت به باور های دینی مردم از هرگونه اندیشه پراگنی آیدلوژی روسی خاصه در برابر جوانان و ازمیان برداشتن اسلام باوری مردم و حتی مسلمان بودن را جرم پنداشتن،  دریغ نکردند. درین موقع برای تعدادی از مسلمانهای (سیاسی) که در خارج از افغانستان فراری شده بودند زمینه مساعد شد تا زیر قیادت پاکستان، ایران و سایر کشور های در قابو نشسته زیر نامهای تنظیم های مختلف اسلامی،  دست به کار شوند.
ما اصطلاح ( اسلام سیاسی و مسلمانهای سیاسی ) را به کار بردیم. اگر جهاد را ملاک قرار دهیم، همه به این باور اند که اسلام دینی است، با منشاء قرآنی و در فروع،  مذاهب اند که اختلافهای سلیقه یی دران به مشاهده می رسد. بنا بران کسانی که خواسته بودند به خاطر دین واحد ( اسلام) ، مردم واحد ( مردم افغانستان) و سرزمین واحد ( افغانستان) به جهاد بپردازند، لازم بود در نخست، همه زیر یک نام و یک اسلام جهاد میکردند، حتی ایجاب نمی کرد حرف مذهب یا مذاهب در میان آورده شود.
 منطق میگوید: این مردم و صفوف بودند که خواست شان اسلام، وطن، آزادی و حفظ جان و ناموس بود. بدیهیست که افراد به تنهایی نمی توانستند در برابر غول کمونیزم وشیادی رژیم خاق و پرچم ایستاده شوند. آنها دانسته و ندانسته و به اساس مجبوریت در چنگ تنظیم های (اسلامی سیاسی) افتادند و کاروان جهاد را طی چارده سال به پیش حرکت دادند. بنا بران چند پارچه گی تنظیم ها با روحیه قتل و قتال باهمدیگر مُبین این حقیقت است که چهره های شناخته شدۀ سران تنظیم ها بیش ازانکه با جوهر اسلامی در حرکت با شند، صبغۀ (اسلام سیاسی) شان توام با خود محوری ها و منی های خارج از چوکات اسلام آزین یافته بود.
مرحله بعدی پیروزشدن مجاهدین است. پیروزی مجاهدین نقطۀ عطفیست که دیگر جهاد علیه کفر و الحاد در افغانستان مشروعیت نداشت. زیرا مردم مسلمان افغانستان صاحب حکومت اسلامی شده بودند. اگر سران معلوم الحال تنظیم ها به اسلام  حقیقتاً عقیده و باور می داشتند، این موقعی بود که بدون هرگونه شکننده های قومی، زبانی، منطقوی و مذهبی  حکومت موقت را تا مرحله انتخابات ریاست جمهوری،  متحدانه به پیش می بردند. دران صورت مردم درد کشیده افغانستان به راحتی میتوانستند، به زخم های ناسوری که از دست رژیم مزدور کودتا به جان، مال و کشور شان رسیده بود، التیام بخشند و شکرانه الهی را به جا بیاورند. از جانب دیگر سران تنظیم ها نزد خدا و نزد مردم وهم نزد مردم دنیا صاحب آبرو، عزت و سر افرازی می شدند.
وقتی تنظیم ها به کابل رسیدند، نخستین هدیه یی که آنها به نام مجاهدین به مردم دادند، غروچ کردن وزارتخانه ها، موسسات دولتی، بانکها و هر جای دیگر بود که با گذشت هر روز به یغما برده می شد. شلیک تفنگ، هاوان، راکت... هزاران کشته بر جا گذاشت. آنهمه بدبختی ها در سراسر افغانستان محصول سیاستهای قدرت طلبی آنها بود که زیر نام اسلام به جان هم افتاده بودند. این وضعیت نشانۀ دیگری است که بر (مسلمان  سیاسی) بودن سران تنظیم ها صحه می گذارد. آنها از دایره اسلام بیرون شدند، آسایش مردم را به هم زدند و توجه به عزت و آبروی خود نکردند، زمینه را به مداخلات رذیلانۀ پاکستان، ایران ... مساعد ساختند. ازهمینجاست که نه تنها نفرت مردم را برخویش حمل می کنند بلکه هریک از تنظیمها همدیگر را با رکیک ترین الفاظ یاد کرده اند و به آدرس شخصیتهای شان زننده ترین کلمات را به کار برده اند و از همه مهمتر که خلقی ها و پرچمی ها در یگان گوشه وکنار روباه منشانه به خیز وجست برامدند و دل خوش کردند ومیکنند که ما ( خوب) بودیم. لا حول والله!
نوبت به طالبان رسید. طالبان حکومت استاد ربانی را که سالها رهبری مجاهدین را به عهده داشت، آنرا حکومت شر وفساد خواند و بیش از پنج سال وحشت و بربریت را زیر نام اسلام در افغانستان به وجود آوردند. کجای حکومت طالبان به اسلام می ماند و چه مشروعیتی داشت که به نام امارت اسلامی در یک کشور اسلامی بیرقهای سفید خود را بالا بزنند. هویداست که این گروه بد تر از گذشته اسلام را به بازی سیاسی گرفتند تا آنکه به آن هم بسنده نشد، اسامه بن لادن زیر نام القاعده و سایر نامهای اسلام سیاسی دست به جنایات جهانی زدند.
از مدتی به این سو ابوبکر البغدادی زیر نام حکومت داعش دست به اقدامات وحشیانه زیر چتر اسلام زده است که توجه جهان را با اعمال دد منشانه اش به خود جلب کرده است.
بیائید این سوالها را از سر دسته وحشیان یعنی ابوبکر البغدادی بپرسیم:
1 – دین اسلام دین ارشاد و تبلیغ است یا دین قتل و کشتار؟
2 – شما که میخواهید دین اسلام را رونق ببخشید، در اسلام چقدر درس خوانده اید و یا از اسلام تا چه حد میدانید؟
3 – هزینه یی را که سرسام آور باد میکنید، از کجا به دست می آرید؟
4- اسلام در جایی تبلیغ و ترویج شود که آنجا اسلامی نباشد، شما با کدام مشروعیت به سوریه، عراق، افغانستان و سایر کشور های اسلامی میخواهید، اسلام را پیاده کنید؟ ومانند این پرسشهای دیگر ...
جریان داعش این حقیقت را بیان می کند که شکم اینها نسبت به شکم سران تنظیم های اسلامی افغانستان، طالبان، اسامه و سایر گروه های سیاه  زیر نام اسلام،  بزرگتر است. اینها نه به خاطر اسلام بلکه به خاطر اهداف خاص فعالیت میکنند  و از طرف شبکه های خاص که به اسلام عقیده ندارند، رهبری و حمایت میشوند. بنا بران هرگونه فعالیت آنها به خاطر اسلام و آنهم در کشور های اسلامی مشروعیت اسلامی ندارد.
خوب شد ازکلوخ آتش پرید، اخیراً شیخ خالد الغامدی امام مکۀ معظمه از بغل گوش پادشاه عربستان سعودی و شورای اسلامی افغانستان از کنار کاخ ریاست جمهوری افغانستان این صدا را بر  کشیدند که اعمال داعشیان و طالبان را خلاف دستورات دین مبین اسلام اعلان کنند.
در آخر به این نتیجه می رسیم، هر شخص یا گروهی که خواسته باشد یا خواسته باشند، هرگونه حرکت جنایتکارانه را زیر نام ( دین مقدس اسلام)  در افغانستان و یا هر جای دنیا به راه بیندازند، آموزه های سه دهۀ اخیر مردمِ افغانستان و مردم ِدنیا را چنان هوشیار ساخته است، که به هر گونه ترفند های ناشیانه جواب دندان شکن میدهند.

شما چه نظر دارید؟  

 ........................................................................................................................................................
دکتر پرویز آرزو 

چشم غمینِ ماهی
لبریز از سراب است
فرخُنده کُش ترین ابر
تابوتِ آفتاب است
بر شانه های باران
صد کوه، کوه ماتم
سر می بُرند گل را
در پیش چشم شبنم
در متن این بیابان
جایی به غنچه ها نیست
در جاده های قاتل
راهی به خانه وا نیست
ای قاصدک، نشسته
بربالِ بادِ سرکش
پرواز کن دوباره
بگذر از آب و آتش
در بند بندِ این شب
درد ستاره جاری
شاید خبر بیاری
از سی و یک قناری...
پرویز آرزو/ 3 حمل 1394

...........................................................................................................................................

هماولی امیری 






            پدرم    

ﭘﺪﺭم ﻳﻌﻨﻲ ﺣﻀﻮﺭ ﺻﻠﺢ,
ﮔﺮﻣﻲﺁﻓﺘﺎﺏ
ﺗﺎﺑﺶ ﻧﻮﺭ اﻋﺘﻤﺎﺩ ﺑﺎﻫﻤﻲ
ﺑﻘﺎﻱ ﺳﻌﺎﺩﺕ,
اﺭﺯﺵ ﺯﻧﺪﮔﻲ
اﺳﺘﻘﺮاﺭ ﻫﺴﺘﻲ
ﻗﺮاﺭ ﺩﻝ ﻣﻦ
            ﺭﻭﺯﺕ ﻣﺒﺎﺭﻙ
                    ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﺗﺎ ﻋﺮﺵ
                                    اﺯ ﺩاﺷﺘﻨﺖ...
ﻓﺮﺷﺘﻪ ي ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺮاﻳﻢ ﺯﻳﺴﺘﻲ
ﻟﺤﻆﻪ ی بی تو ﺑﻮﺩﻥ ﺑﻪ ﺧﻴﺎﻟﻢ نمی ﮕﻨﺠﺪ
ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩاﺭﻡ ﺗﺎ ﺩﻧﻴﺎﺳت

                              و ﺑﻌﺪ اﺯ ﺧﺘﻢ ﺩﻧﻴﺎ . . . 






....................................................................................................................................

زلمی کاوه
نمی پرسی                                       
تنها ترينم!
به سنچاق برهنه ی نگاه می کنم
چشمانم لبريز از اهالی گمشده اند
يک لحظه از لطافت خيالات نا ممکن عبور می کنم
درون دفتری 
خواهرم عزلهای عاشقانه می خواند
هيج زمانی ايگونه سوگوار نبوده ام!
تکه تکه
آئينه شکسته است
چهره ام به هزار عابری می ماند که همديگر را نمی شناسند
همه بی اعتنا به هم اند
من هيج ميلی به ديدن خودم ندارم!
اول می 2015
..........................................................................................................................................




نورالله وثوق

طعمه ی انتحار
...
مثلِ ابرِ بهار می گریم
سرهرکوچه زار می گریم

جبرگیتی نموده انسانم
وه چه بی اختیار می گریم

جای تان تا همیشه خالی باد
من به این روزگار می گریم

دور ازچشم عالم وآدم
محکم واستوار می گریم

باقرارو مدار ِدیرینم
روز وشب بیقرار می گریم

زیر رگبار دیده ی خنده
هردمی مرگبار می گریم

ازسرِ جاده های بی پایان
تا به روی مزار می گریم

کمردیده را چه خوش بستم
خارج از انتظار می گریم

تا نبینم اراین وآن طعنه
خنده برلب قرار می گریم

بیل برروی شانه ی آهم
پشت یک لحظه کار می گریم

ونهان ازنگاه تان دربِ
دکّه ی خاروبار می گریم

دست خالی به فکرِ برگشتم
دردلِ شامِ تار می گریم

لقمه ی بهر کودکم پیدا
نشد و ناگوار می گریم

خبرآمد که همسرم گشته
طعمه ی انتحار می گریم

مانده برروی دستِ من ناله
تا ابد پایدار می گریم
..

نورالله وثوق
...
چهارشنبه
۲۲ بهمن ۱۳۹۳


...........................................................................................................................................

   نصیرمهرین

در بدخشان، خون از سنگ می آید برون*
                 
        
در اندوه سربازانی که قربانی سیاست های تروریست دوستی دولت شده اند       
بازهم تروریست ها تعدادی از افسران وسربازان مظلوم را که به خانواده های بی بضاعت تعلق دارند، در بدخشان به قتل رسانیده وسر چند تن از ایشان را بریده اند.          
نباید فراموش نمائیم که میان بریدن غم انگیزسرهای افسران مظلوم در بدخشان و برنامه هایی که گروه آقای باری جهانی در سردارد، پیوندی است سزاوار شناسایی وجدی گرفتن       .
وضع محدودیت برای نشریاتی که با تمام محدودیت های حاکم در کشور، سطح خوب وسخن به موقع را در دستور کار قرار داده اند، حرمت قلم را رعایت کرده و مواردی بند دست افراد وابسته به مافیای تبهکار وفاسد را گرفته اند، ایجاد مشکلات برای آنانی که با تمام دشواری های ناشی از ترور دهشت افگنان، ازادی بیان وقلم را صمیمانه دوست داشته و از تهدید هانهراسیده اند؛ چراغ سبز همنوایی و همکاری اشکارای گرداننده گان این حکومت با تروریست ها است.         
در اصل: در بدخشان لعل اگر از سنگ می آید برون
................................................................................................................................................

طنزهای از :
احسان الله سلام
 
1
ن، یک وطن پرست افغان هستم:
ـ مرگ بر تهاجم فرهنگی،
ـ زنده باد تهاجم بی فرهنگی!
2
این قدر هم منتظر داوری «تاریخ» نباشید. این تاریخی که ما و شما عاشق اش هستیم، بهتر از رئیس دادگاه ابتدایی کابل، نمی تواند داوری کند.
3
لایی بیمارشد. رفت پیش داکتر. پزشک پرسید:
ـ چه مریضی داری؟
ملا گفت:
ـ لعنت به شیطان، شکمم درد می کند.
داکتر کاردش را برداشت و شروع کرد به پاره کردن کاسۀ سر بیمار. ملا چیغ و فریاد زد: 
ـ او قصاب خدا ناترس؛ شکم دردم؛ چرا کاسۀ سرم را جدا می کنی؟
داکتر با خون سردی گفت:
ـ همین حالا در دستگاه دیدم؛ روده، معده و شکمبۀ شما در کله تان جا به جا شده!
ملا دوباره داد زد:
ـ از برای خدا، خَی مغزم کجاست؟
پزشک عکسش را نشان داد و گفت:
ـ در میان دو خصیۀ مبارک!
4
خوش بختانه در افغانستان:
ـ خوش بخت ترین «زنده» بنده یی است که هنگام مردن، فرصت «کلمه خواندن» را داشته باشد.
ـ خوش بخت ترین «مرده»، شهروندی است که زنده گان، قابلی پلاو خیراتش را بخورند.
5
فته بودم با وزیرفرهنگ یک پیاله قهوه بنوشیم ، چون پیشتر از من چای را با دیگران نوشیده بود. گپ و گفت مان گرم شد، ازش پرسیدم:
ـ وزیر صیب، همی کتاب «خرد آواره» را چرا ممنوع الخروج کردید؟
حیرت زده گفت:
ـ عجب سوال های می کنی؛ همی پنج ملیون افغان، مهاجر و آواره شدن، بس نیست که حالی «خرد» مان هم «آواره» شوه؟!
6
هفت کوه بابا در میان. خدانکند که ما به جای مبارزه با «بی فرهنگی»دست و آستین بر زنیم و پنج سال دیگر با وزیر فرهنگ، فرهنگ جنگی کنیم. با وزیر اطلاعات مشکل نداریم!
.........................................................................................................................................................


نسیم رهرو

سنگ ها بر سر وسینۀ فرخنده
                                       


وقتی تخته سنگ ها بر سر و سینۀ فرخنده باریدن گرفت ، از شرم شاریدم. وقتی شعله های آتش پیکر پاره پارۀ فرخنده را کباب می کرد ، گفتۀ شهید عبدالقیوم رهبر به یادم آمد که گفت:"ما هنوز تا انسان شدن فاصلۀ زیادی داریم." وقتی سی و یک تن از هموطنان ما به جرم هزاره بودن از مسیر راه ربوده شدند ، دانستم که دشمنان مردم افغانستان دور جدیدی از استخوان شکنی را بر ما تحمیل می کنند.وقتی سر های بی تن جوانانی را می بینم که بخاطر فقر و بینوایی مجبور به پوشیدن لباس نظامی شده اند ، دلم از غصه می ترکد. با هزاران درد و دریغ که این مصیبت ها نه آغاز کار است و نه انجام آن خواهد بود. کمپنی های فراملیتی (به ویژه کمپنی های نفتی) در هوس رسیدن و کنترل قلمرو های نفت و گاز آسیای میانه حاضر اند دریای خون جاری کنند. برای پیاده کردن این استراتژی و رسیدن به این هدف شوم برای "ما" دولت ساختند و به مزدورک های شان دستور می دهند که مو به مو این برنامه را تطبیق کنند. این دیگر نه سخن نو است و نه رمز و راز. گندِ این پروژۀ شیطانی و خونین به هوا بالا شده است. ننگ بر جواسیس بیگانگان که برای پیاده کردن هدف استعمار ، افغانستان را به تالاب خون مبدل کرده اند. هوشیاری و اتحاد ما می تواند از وقوع این فاجعۀ هولناک و ضد انسانی جلوگیری کند. اجازه ندهیم که افغانستان را به قتلگاه فرزندانش مبدل کنند!


............................................................................................
عتیق الله نایب خیل
سیدنی 

هفت و هشت ثور؛ دو روز با دو پیام تباهی

                         


تاریخ جوامع بشری شاهد کودتاهای بسیاری بوده است که بعضی از آن ها فقط به جابجایی چند مهره یی جدید در راًس دولت انجامیده و تاًثیرات ژرفی در زندگی مردم و یا نوع رژیم سیاسی نداشته اند. اما، دامنهً تاثیرات بعضی از آن ها چنان عمیق بوده است که همهً مناسبات اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی را دگرگون کرده و سالیان متوالی به سرنوشت مردمان همان کشور اثر منفی گذاشته است. کودتای فاجعه زای هفت ثور 1357 در کشور ما از همین نوع بود که به فاجعهً دیگری درهشت ثور 1371 جا خالی کرد.
رژیم کودتا که داغ نامشروعیت را درجبین داشت، برای حفظ خودش و انحصار قدرت، استبداد مطلق العنان می طلبید و از همان روز زایش نامیمونش دست به گلوی مردم برد و چنان بستر خونینی از وقایع آفرید که بر تمامی جریانات بعد از خود اثر گذاشت که تا امروز نیز به اشکال مختلفی ادامه یافته است.
کودتاچیان، کودتا را انقلاب نامیدند و با ایجاد "اگسا" و قرار گرفتن شخص سادیستی چون اسدااله سروری در راًس آن، دست کارمندان آن سازمان مخوف را در ریختن خون انسان این سرزمین باز گذاشتند. با یورش سراسری به نیروها و افراد مخالف دولت کوشش گردید تا فضای رعب و وحشت مورد نیازشان را برقرار سازند که با اعدام های وحشیانه دسته جمعی تکمیل می گردید. زندان ها را انباشتند و ملیون ها انسان دیگر را به فرار از وطن مجبور ساختند. روستا ها را با بمباردمان های کور به ویرانی مبدل کردند. 
هنوز چند صباحی از حاکمیت شان نگذشته بود که بجان هم افتادند. عده یی را با نام سفیر، و بعد ها جاسوس و توطئه گر و کودتاچی به خارج فرستادند، اما نتوانستند اختلافات داخلی شان را مهار نمایند.
کودتا گران به زودی کنترول اوضاع را از دست دادند. مردم با دست خالی به واکنش پرداختند. قیام های مردمی در ضدیت با کودتا آغاز شد و روز تا روز بر دامنهً وسعت آن افزوده می گردید. آن عده رهبرانی که در راًس مقاومت قرار گرفتند با استفاده از کمک های امریکا و غرب، پاکستان، سعودی ها و دیگر شیخ های عرب، رهبری شان را بر جنبش مقاومت تحمیل کردند و به بازیگران قدرتمند جنگ و سیاست مبدل شدند.
آن چه به ابعاد خونین تر شدن این فاجعه افزود و تاًثیرات پایدارتری را رقم زد، گره خوردن آن در مرکز جنگ سردی بود که شوروی و اقمارش در یک جانب و ایالات متحده و متحدینش در صف مقابل قرار داشتند.
با استفاده ازین اوضاع هزاران بیناد گرا و افراطی از سراسر جهان به بهانهً پیوستن به صفوف مقاومت ضد شوروی به پاکستان و از آن جا به داخل افغانستان راه یافتند و چون ضربه زدن به شوروی در صدر سیاست های امریکا و غرب قرار داشت، نه تنها مانع ورود آنان از کشورهای مختلف نشدند، بلکه سهولت هایی نیز برای مسافرت آنان به افغانستان مهیا می ساختند. پاکستان به سفارت خانه ها و نمایندگی های سیاسی اش دستور داده بود تا به هر آن کسی که خواهان مشارکت در جنگ افغانستان باشد، ویزه بدهند. القاعده محصول همین شرایط بود و با امکانات پول یی که داشت توانست جای پای محکمی در افغانستان برایش تدارک ببیند. یکی از ریشه های رشد سرطانی گروه های تروریستی و حملات انتحاری دیگر در سطح جهانی را نیز باید در بستر تحولات همان زمان افغانستان جست و جو کرد. 
رژیم کودتا که نتوانسته بود موفقیتی به دست بیاورد رهبران اش را یکی پی دیگری بلعید و چون در شرف سقوط حتمی قرار گرفت، شوروی را مجبور ساخت پا پیش بگذارد و یکصدو بیست هزار عسکر مجهز با سلاح های مدرن گسیل دارد. اما، از آن هم نتیجهً مثبتی عاید حال شان نشد و ارتش سرخ به جزً تباهی و ویرانی بیشتر و بی رحمانه تری به ارمغان نیاورد. سرانجام آن ارتش شکست ناپذیر شکست خورد و دوباره به عبور از آمو وادار ساخته شد.     
تلاش های آخرین بقایای حزب دموکراتیک خلق، که بنام حزب وطن تغییر نام داده بود، به جایی نرسید و با از دست دادن بیشتر و بیشتر ولایات و ساحهً حاکمیتش، می رفت که به زباله دان تاریخ سپرده شود. 
با ازهم پاشی آخرین سنگرهای دولت کودتا، به روز هشتم ثور 1371، در حالی که مردم انتظار برپایی جشن سقوط آن را داشتند؛ تنظیم های جنگ طلب پشاور نشین، که دستاورد جهاد و مقاومت مردم را به نام خود نوشته بودند با حمایت پاکستان، وارد کابل شدند. اما، جشن شادی به زودی به ماتم مبدل گردید و بدبختیی که دامنگیر مردم گردیده بود خاتمه نیافت. این بار در چهرهً دیگر و با نام دیگر در قلب کشور تداوم یافت. در حالی که ضرورت زمان و تحمل مصیبت های چندین سالهً جنگ بر پیکر خونین مردم ایجاب می کرد تا بر زخم های شان مرهم گذاشته می شد. اما، گروه های پیروز، در جنگ بر سر تقسیم قدرت در مدت کوتاهی چنان مصیبت هایی را به مردم کابل تحمیل کردند که در چندین سال حکومت کودتا ندیده بودند. کوچه و پس کوچهً کابل به سنگرهای جنگ مبدل شد و در مدت کوتاهی شهر را به مخروبه مبدل کردند. دستاورد ها و قهرمانی های مردم ستمدیدهً ما رنگ باخت و فدای جاه طلبی و خودخواهی افراد و گروه های مسلحی شد که از برکت کودتای ثور به جاه و مقام وتفنگ و ثروت های افسانوی دست یافته بودند. 
با تاًسف که همان گروه ها و افرادی که دیروز مرتکب جنایات جنگی شده اند، امروز با استفاده از تربیون هایی که در اختیار شان است، از سهم خواهی مجاهدین در دولت و پسّت های دولتی سخن می گویند. درحالی که آن مجاهدی که تفنگ برداشته بود تا از کشورش دفاع نماید و امروز با سرنوشت اش معامله صورت می گیرد، یا سر در نقاب خاک کشیده است و یا معیوب است و یا در فقر طاقت فرسایی زندگی می کند که ناشی از ظلم همین رهبرانی است که با بهای خون آن ها در قصرهای مجلل چند ملیون دالری در آرامش بسر می برند.    
دو روز پی در پی هفت و هشت ثور مصیبت هایی را بر تاریخ کشور ما تحمیل کرد که فروپاشی تمامی زیربناهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را در پی داشت. اگر بدبختی های امروز کشور را در کودتای ثور می بینیم؛ تداوم آن را محصول کار گروه های جنگ طلب و آنانی می دانیم که متاًسفانه در لباس اسلام ظاهر شدند و به اعمال ضد اسلامی و ضد انسانی خویش تا به امروز ادامه داده اند.

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen