Sonntag, 31. Mai 2015

سرودهایی اززلمی کاوه


سروده هایی از زلمی کاوه


خوب!
مرد هرزه بودن                  
در زبان خلق کردن من است
چند من مذهب آورده اند
برای خشت سازی
و قالب
برای کارکودک!
کودکان کار روی قلب خشت ها می خوابند
!” کاشکی مادر نزادی به بودی”

             ***

کاش بوسه می باريد            
بجای سنگ
روی تن مشکوک زن
تا می توانستم
خواب اين همه بوسه را از لبانم پاک کنم
درشبانيکه کودک از تسلی حرارت تن مادرش محروم می شود.

***

برای دلي که خيلی غمگين است......
انتظار ندارم
وقتی
چشمانت درد می کنند
رويا هايت ترک برداشته اند
يک رودخانه از چشمانت نريزد
ترا به صبر و حوصله هم دعوت نمی کنم
وصيت را هم بلد نيستم
می دانم گريه می کنی
پس                                                         
گريه کن !
تا تمامی غم هايت گم شوند
همه آنچه را که به هيج کس نگفته ای
با اشک هايت غسل تعميد بگيرند!
گاهی آدم دير متوجه می شود که رويا هايش در بطالت زيسته اند
ما در خيال بال نقاشی می کنيم
در بيداری پرواز!
من درد های زيادی ديده ام
وقتی عزيزترينم را از من گرفتند
دانستم که
گاهی انسان کريستال شکننده دردست سرنوشت
وحافظه
آرامگاه ملعون
تنهايی هاست!
زمان
مردد به تو نگاه می کند
باد می گويد
بگذار درد ها فرار کنند
و يک باغ سرور
کنار سمت چپ دلت لنگر بياندازد
می دانی
زمان با پاهای گرگ راه می رود

.................................................................................................................................................

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen