انتخاب از: گلنوربهمن
شعرِ بیدارگر و حسابشدهیی از استاد پرتو نادری بخوانیم:
...
حسابشده سخن میگويم.
حسابشده مینويسم.
کبوترِ وجدانم را،
در قفسِ دموکراسی،
به نرخِ روزگار، ارزن میريزم.
و عقل سرکشِ بدلگامم را،
در اصطبل دربستهی تعارف، نُختهبند کردهام،
تا هيچگاهی توسنی نکند ...
وقتی سگ همسايه به سوی من پارس میزند،
دستِ من به سوی سنگی دراز نمیشود.
وقتی سگِ همسايه به سوی من پارس میزند،
کلاهِ غيرت از سر برمیدارم و با صدای ابريشمينی میگويم:
بفرمایيد منتظر شما بودم!
در کوچه اگر با خرسی مقابل میشوم،
با لبخندِ مضحکی میگويم:
از ديدارتان خيلی خوشحالم!
و الاغ سرکار،
اگر گوشی به سوی من تکان داد،
از تفکر، چينی برجبين میاندازم و میگويم:
شما درست میفرمایيد، من هم همين گونه فکر میکنم ...
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen