دوستان برای مطالعۀ مطالب بیشتر، به وئبلاگ ویژه
پیرامون شش جدی وجنایات خلقی ها وپرچمی ها مراجعه نمائید که تازه تحت نظر بانوی
بسیار گرانقدر شراره بلخی انتشار یافته است. با این نشانی : http://www.afghanistan1979.blogfa.com/
پارچـــه شعری از راشد رستمی
کاش
کاش میشد" هفت
ثور "از ماه بر میداشتیم
نه ز ببرک نه ز باند او خبر میداشتیم
کاش میشد جنتری بی
هفت ثور میبود کاش
نه امین نه سروری
بی پدر میداشتیم
کاش میشد "خلق و
پرچم" نطفه ی روس خبیث
هر دو را دور از شما اندر سقر میداشتیم
یا به جای او خری چاق ِ دوبر میداشتیم
کاش این "ویروس نابودی"
نمیشد منتشر
یا برایش واکسین معتبر میداشتیم
کاش میشد ناوه غزنی ما بی" نور" بود
یا که زهری از برای این " لدر"
میداشتیم.
کاش میشد "خلق و پرچم "صاحب وجدان
بودی
یا بجای شان دو قاطر یا دو خر میداشتیم
. کاش میشد ِاز بجای پولیگون و جوی خون
خانه ی آباد و باغ پرثمر میداشتیم
کاش میشد ازخوشی ها
یک خبر میداشتیم
این همه رنج و بلا را مختصر میداشتیم
راشدا بس کن دگر از
قصه ننگین ثور
کاش میشد مرهمی بر زخم تر میداشتیم
3.1.2016
................................................................
پرتو
نادری
عباس خروشان،
روایتگر رویدادهای بسیار اندوه
بیرون
هنوزفاجعۀ شش جدی است
کفتارها و زوزه و سرما وخرسها
خون ریزیهای بی حد و بیمار کج روان
تمدید جادههای سیاه آز و حرصها
می
پندارم، کمتر جایی شنیدهام یا خواندهام، شایدهم بهتر باشد بگویم که هیچجایی نه
شندهام و نه هم خواندهام که عباس خروشان نیز از تیرۀ شاعران پایداری افغانستان
است. او در سالهای تجاوز شوروی دستکم ده سال را در زندان پلچرخی در پشت میلهها
ماند؛ اما دراین سالهای شکنجه وعذاب هرگز نا امیدی و دلمردهگی نتوانست بر باغستان روان شاعرانۀ او سایه اندازد. این
سرودۀ او را در زندان می خوانیم که شاعر چه روان روشن و آزادهیی دارد. گویی آن
ایمان و باوری که عباس خروشان به فروپاشی شب داشته همیشه پنجرۀ گشودهیی بوده است
روی به سوی بامداد که شاعر حتا در ژرفای شب نیز تبسم خورشید را تماشا کرده است.
چو
آفتاب درخشان منیر می مانیم
به
آفتاب، که روشن ضمیر می مانیم
درین
کرانۀ شب چون طلوع خورشیدی
به
یاد و خاطر تاریخ، پیرمی مانیم
بمان که مثل گیاهان هرزه مست شوند
من و تو سرو بلند مسیر می مانیم
زتارهای غم عنکبوت، غصه مخور
گسستنیاست، نه دایم اسیر می مانیم
نه آن کسایم که زندان زبون مان سازد
به سان شیرژیان و هژیر می ما نیم
خروشان در سالهای تجاوز شوروی در زندان با
استواری و امید به آینده سرود و در سالهای که از پلچرخی به زندان بزرگ جامعه راه
یافت بازهم برضد تجاوزشوروی سرود و برضد حکومت دست نشاندۀ آن. او در کلیت شاعری
است هدفمند. بر بنیاد بینش سیاسی – اجتماعی که دارد رسالتمندانه می سراید. او نه
تنها نسبت به زندهگی و رویدادی های سیاسی- اجتماعی کشور و نسبت به بینش شاعرانۀ
خود برخورد مسوُولانه دارد؛ بلکه می خواهد تا شاعران دیگر نیز باچنین مسوُولیتی
بسرایند و در پیوند به چنین رویدادهایی خاموش نمانند. او شاعر را پیامبرعشق می داند و پیامبرآزادی و پیروزی که
نباید در برابر بی عدالتی و سیه روزی مردم خاموش بنشینند.
الا
شاعر الا پیغمبرعشق
درآن
هنگامۀ بسیاراندوه
تو می
گفتی که فرزند زمینم
درآن
هنگامۀ درد وغم روح
تومی
گفتی که فریاد زمانم
درآن
شبها که جاویدان نما بود
در
اقلیمی که از خشکی فنا بود
الا
شاعر الا پیغمبر سبز
دوباره
آسمان اندوه بار است
دو
باره ابرهای تیره برشد
زمان
در روح خود فریاد پرورد
تو
این فریاد را فریاد گر شو
زمین
در خویشتن جوشد
تو
فریاد زمین وعشق و مادر شو
که
در این پیشتازیها
هزاران
رود
هزاران باد یار تست
اگر
منصور بودن در نهاد تست
خروشان در این شعر ظاهرأ وضعیت را برای خود بیان
می کند و از خود نقبی می زند به سوی شاعران دیگر. می خواهد بگوید که شاعری تنها
سخن گفتن در آسایش نیست؛ بلکه شاعر روایتگر مصیبتهای مردم و جامعۀ است که در آن
زندهگی می کند. او اینجا ازهنگامۀ بسیار
اندوه می گوید. از هنگامهیی که روان مردم را در تاریکی فرو برده است. شب آمده
است، همه جا خیمۀ سیاهاش را بر افراشته است و این شب تاریک، هستی سیاه خود را
جاودانه می انگارد. آسمان اندوهبار و پوشیده از ابرهای تاریک است. فریاد در گلوی
زمان و زمین بغض بسته است. زمین در خویش می
جوشد. وقتی این همه مصیبت بیان می شود خواننده خود صدای فریاد را می شنود. برای آن
که خواننده در این تصویر سیمای خون آلود یک رویداد را می بیند. رویداد تجاوز شوری
بر افغانستان را. آیا شاعری که خود را فرزند زمین و فریاد زمان می خواند می تواند
در برابر چنین رویداد سیاهی خاموش بماند! واقعیت همین است که شماری خاموشی پیشه
کردند و لبی به شکوه تر نکردند؛ اما شاعر ذهنی خروشان نمی تواند خاموش بماند. به زبان دیگر خوشان او
را ناگزیر می سازد تا مسوُولیت خویش را در یابد و به فریاد زمان خود بدل شود.
چنین
است که او از پیامبر ذهنی خویش می خواهد تا فریاد های زمین را فریادگر شود، فریاد
عشق شود و مادر زمین شود. به پیش بتازد و اگر منصوری بودن را فراگرفته باشد و اگر
منصوری در نهاد او فریاد می زند، باید بداند که هزاران رودخانه او را به دنبال
خواهد کرد. این رودخانه می تواند امواج پایان ناپذیر مردم باشد که نسل در نسل در
جست و جوی حق و عدالت راه خواهند زد ومبارزه خواهند کرد.
هرچند
شاعر در پایان شعر بار دیگر از دشواری راه سخن می گوید، با این حال از شاعران دیگر
می خواهد تا از وحشت بیداد نهراسند و همچنان سرودگر روزگار خود باشند. برای آن که
شب جاودانه نیست. شب می میرد. او با چنین باورداشتهایی می رسد به پایان شعر که با
سپیده دم فردا رنگین می شود و سپیده دم همان بهار مردم است. بهار بهروزی و بهزیستی مردم.
الا شاعر الا پیروز
راه عشق دشوار است
طرب اینجا همان رقص مسیحا بر سر دار است
مترس از وحشت بیداد، پیغام زمان بر خوان
که این شب نیز می میرد
که این شب نیز مردار است
و فردا با طلوع آفتاب از شرق می خندد
واین فردا بهاران است
بهار خرم و بهروز انسان است
1360
زندان پلچرخی
سال 1365 خورشدی است. ظاهراً داکتر
نجیب الله پای در خط مصالحۀ ملی گذاشته است. تا این زمان هزاران انسان در
سرزمین شاعر کشته شده یا در پشت دیوارهای
سنگین زندان اند. از ردههای گوناگون از روشنفکر تا دانشمندان، شاعران، نویسندهگان،
کارشناسان، شخصیتهای سیاسی تا کشاورزان و تهی دستان دهکدههای گرسنه و خون آلود.
چنین است که او نمی تواند ذهن شاعرانه اش را قناعت دهد که از حلقوم حزب دموکراتیک
خلق صدای راستین صلح بلند شده است. هرچند بر بیناد چنین سیاستی آزادی زندانیان روی
دست گرفته شده، اما این امر نمی تواند روان پرخاش جویی شعر را آرامش بخشد و او را
به سازش با سیاست حکومت فراخواند. این گونه است که می خواهد هم چنان شاعر استقامت
و پایداری باقی بماند و شعر استقامت و
پایداری را برای زنده ماندهگان زمزمه کند تا تاریخ استقامت را یاد گیرد.
اشک، شوره زار
را کشتزار نمی سازد
هامون خشک را
حباب، آب نمی شود
وقتی همزنجیران
یک یک از پا در آمدند
دندان بر جگر
بگذار
فریاد را
کنارمردابهای حقیقی دفن کن
برای آنانی که هنوز زنده اند
شعر استقامت را زمزمه کن
و بر دیوارهای زندان
خاطره و یاد گار منویس
شعار حک مکن
مبادا لرزش دست و دلت را در یابند
مگر تو بهترین سربازنیستی دلاور!
و گامهای تومسیر تاریخ را
رقم نزد!
پس درود خدا و خلق برتو باد، سرباز!
نه گریه ونه فریاد
بگذار تاریخ، پایداری را بیاموزد!
1365
زندان پلچرخی
او به وضعیت خوشبین نیست. هرچند حکومت
دست نشانده بر بامسیاستهای روزمره، طبل سرخ صلح را می کوبد؛ با این حال نام شب
را شبانهها چنان قفل جادویی بر دروازۀ
خیابانهای شهرها می آویزند. صدای گامهای دشمن در تاریکی می پیچد و خواب کودگان
را آشفته می سازد.
بیرون
هنوزفاجعۀ شش جدی است
کفتارها
و زوزه و سرما وخرسها
خون
ریزیهای بی حد و بیمار کج روان
تمدید
جادههای سیاه آز و حرصها
در این شعر
کاربرد ترکیب «کجروان» یک مفهوم چند بعدی را در ذهن تداعی می کند. نخست این که کج
روان استعارهیی می تواند باشد برای آن مثلث شوم . یعنی حزب، حکومت دست شانده و
شوری. با این مفهوم که از راه راست گم شده اند و به راه نادرست به پیش می روند. دو
دیگر کجروان با چنین مفهوم استعاری می تواند این مفهوم را نیز در ذهن بیدار کند
که آن مثلث شوم کج اندیشه است. اندیشۀ کج و نا صواب دارد. قتال و آدم کش است و بیرون از ارزشهای آزادی و انسانی!
شب درادبیات سیاسی و شعرپایداری افغانستان نماد استبداد
است. می شود گفت که این مفهوم به یک نماد قراردادی بدل شده است. نماد استبداد نظامهای که یکی پی دیگری آمدند، در
تاریکی آمدند، در تاریکی توطئه کردند و در تاریکی آزادیخواهان را و مردمان را
کشتند و کشور را در تاریکی نگه داشتد تا بتوانند چنان خفاشانی خونخوار در تاریکی شکار
کنند و خون بیاشامند. در شعر خروشان از این نماد برای تصویرگری نظام دست نشاندۀ
تجاوز شوری نیز استفاده کرده است. این جا
شب، یک مفهوم عام و انتزاعی نیست، بلکه او به شب صفتها و مشخصههای گوناگونی
داده است تا توانسته باشد به گونۀ بهتر و حسیتری، ذات آن نظام خون آشام را به
روشنی تصویرگری کند. روزگاری منوچهری
دامغانی برای توصیف یک قطره باران دهها استعاره و تشبیه را در بیتهای یک شعر خود
به کار می برد تا خوانندۀ اشرافی او از آن همه تصاویر اشرافی لذت بیشتری ببرد؛ اما
عباس خروشان در این شعر شب را ک نماد آن نظام حاکم است را صفتهای گوناگونی می
دهد وتشبیههای تاریک و خوف انگیزی به کار می گیرد تا خواننده اش را بیشتر با
ژرفای فاجعه سیاه آشنا سازد. هر شاعر جهان
ذهنی خود را دارد! مهم این است یک شاعر باید با جهان ذهنی خود با مسوُولیت و
صمیمیت شاعرانه برخورد کند.
شب
ایستاده بر روزن که بی ماه است و ناروشن
شب خورشیدها
کشتن، شب مهتابها بستن
شب تندر، شب
توفان، شب زوزه، شب گرکان
شب کولاک برف
غم، شب خونین نا ایمن
شب اندیشۀ
تاری، شب پرکینه گفتاری
شب کفتار
سالاری، شب با روح اهریمن
شب هجرت، شب
هجران شب سرما، شب زندان
بیابانهای
بی پایان، شب پیروزی دشمن
شب
چون مرگ طولانی، شب رنج و پریشانی
حصار
نای و زندا نی، شب سوهان روح من
در این چند بیت ذهن خوانندهیی که
چگونهگی استبداد سرخ در افغانستان را تجربه کرده باشد، یکی و یک بار به سالهای
پرتاب می شود که ارتش سرخ شوری و حکومت دست نشانده کشور را به جهنمی بدل کرده
بودند. هرچند جنایتهای بیشتر شبانهها صورت می گرفت، اما خونخواران سرخ اندیشۀ
سیاه مغز ، روز را نیز برمردمان به شب یلدا بدل کرده بودند و مردمان در کوچه صدای
پای تجاوز را می شنیدند که می آمدند تا چراغ ها یکایک خاموش سازند. شبانهها
تیرباران می کردند. روی دهکدهها بم می ریختند.
شبانهها خانهها را غارت می کردند و شهروندان را به زندان می انداختند. مردمان شبانهها کشور را
ترک می کردند. شب نام داشت و این نام بر
روی همه جنایات نظام پرده می انداخت.
تا این جا همه اش رنج مردم است. وضعیت
حاکم و کامگاری دشمن، اما شاعر این همه
وضعیت دردناک را از آن بیان می کند تا در فرجام هشدار دهد که اگرشب ماندگار شود،
آنگاه میهن به چه روز و روزگاری خواهد افتاد! چنین است که آخرین بیت شعر با چنین
هشداری به پایان می رسد!
به پا از بهر سربازی، کهن پوشان آزادی
اگر شب ماند و شد محکم، چه می آید براین میهن
چنین ویژهگی در شعرهای پایداری خروشان
خیلیهم چشمگیر به نظر می آید. در شعرهای پایداری او بیشترینه وضعیت با دردناکترین
تصویرها چنان توصیف می شود که می پنداری که هالۀ سیاهی از نا امیدی و افسردهگی
روحی تمام هستی شاعر را در برگرفته است و انتظار داری که درپایان شعر با یک
روح افسرده و نامیدی رو به رو خواهی شد! بر خلاف چنین پنداری پایان شعرهای او بیشترینه
روزنهیی می شوند به سوی یک امید برتر اجتماعی.
به سوی یک امید همهگانی. شاعر همه امیدها و خوشبختیهای خود با جامعه
پیوند می زند و این پیوند روح او را
استوار نگهمی دارد. شاید بتوان گفت که انسانها در زندان به اندازههای گوناگونی درگیر نا امیدی می
شوند. زندان می تواند آزمایشگاهی باشد برای سنجش استقامت روحی انسانها. بسیار
دیده شده است که شماری برای رهایی از زندان برهمه باورهای سیاسی – اجتماعی و
انسانی خود خط کشیده اند. به زبان عام تسلیم دشمن شده اند؛ اما شماری هم در زندان
خود نماد مقاومت و استواری در برابر دشمن بوده اند.
در یکی از شعرهای بلند خروشان که در زندان سروده
شده است، شاعر بسیار می نالد و مویه می کند.
گویی دیگر نمی تواند از زیر سایۀ سنگین وضعیت خود را بیرون کشد؛ اما
درپایان شعر می بینی که او چنان مرد روزگار دیدهیی عزیزان زندانی خود را به
استقامت و حوصله مندی در برابر دشمن فرا می خواند. به یاران از دست رفته اش درود می فرستد! شعر در نهایت این حس را به
خواننده می دهد که می توان استوارانه در زندان نیز برای میهن و آزادی آن اندیشید،
سرود و زندهگی کرد.
بیا
ستایش روشنگری کنیم دمی
اگرچه
روشنیان را به تیر می بندند
ولی
دریغ
ملخ
های سرخ زهراگین
چو
وحشت سیهی روی کشت ها مان ریخت
تمام
هستی ما را و مردم مارا
به
خون وخاک کشید آن گه از رجز ها بیخت
دریغ
قامت آزاده گان سرو صفان
دریغ
نسل عزیز مبارز نستوه
دریغ
خون رفیقان ما که دشمن ریخت
کنون
توای
ستارۀ روشن، عزیز زندانی
زمین
حوصله را
از
تکانه های غریب
نگاه
دار چوکوه
به
هرستاره که کشتند عاشقانه درود!
به
هر ترانه که بستند بیکرانه سلام!
سلام ما نیز بر این شاعر عزیز باد، که
هم چنان در خط شعر، رسالتمندانه و متعهدانه ایستاده است و این خط زرین را هم چنان می توان در سروده های
سالها پسین نیز دتبال کرد!
معشــوق رحیـــــم
جلادان تاریخ
شش جدی یکی از تاریک ترین روز های تاریخ افغانستان در نیمه دوم قرن بیستم و دنباله سیاه روز هفتم ثور است، روزی که پست ترین پستی خائینین به وطن و مردم را به نمایش گذاشت. روزی که سرآغاز تمام بد بختی ها وکشتار های چهار دهه اخیر میباشد.
تمام آنهایی که این روز های سیاه را روز های درخشان تاریخ مینامند و عکس های این جانیان را با افتخار نشر وپخش میکنند و از آنها تعریف و تمجید میکنند بدانند که خود را در جرم این این قاتلین و خائنین به مردم شریک ساخته و لب دندان خود را با خون صد ها هزار انسان سرخ ساخته اند.
نوذرالیاس
در پرتگاه تاريخ
ز بس كه خشك بود هفت آسمان شما
هنوز پرچم خشم است، آستان شما
دريغ، اى همه تنديسه هاى ( آزادى)
چه زنده ها كه فرو مرده، در زمان شما
چه مايه سنگ و ستم بوده در دهانه ى من
چه مايه خون و سگ و دار، در دهان شما
گذشت عمر سه نسل و هنوز مى رويد
درخت نفرت و نفرين ، ز داستان شما
من از خجالت آن جهل، آب مى شوم، آرى
چرا عرق ندمد هيچ، هيچ از عيان شما؟
به كهكشان خرد ره نبُرد مستى تان
كه سر به چاه جنون داشت نردبان شما
شعر از استاد نوذر الياس
.............................................................................
انجنیر راشد رستمی
" زخم خونین"
ششم جدی " مرحله تکاملی " خیانت
ملی هفتم ثور
در تاریخ معاصر افغانستان روز های سیاه و تاریک اند که خاطره آنها در وجدان اجتماعی کشور فراموش نشدنی است. هفتم ثور 1357 و ششم جدی 1358 از جمله چنین روز هاست.
در هفتم ثور یک حزب که تمام فلسفهای وجودی اش بر اساس اسناد و مدارک و عملکرد سیاسی اش بازی کردن نقش ستون پنجم برای شوروی بود طی یک کودتا ی خونین مقدرات کشور را بدست گرفت در حالیکه نه از پایگاه مردمی برخوردار بود و نه شناخت درست از جامعه داشت و نه آماده گی و صلاحیت لازم برای اداره کشور را و نه هم روسیه اجازه اتخاذ یک سیاست مستقل ملی را به این جریان مزدور و وابسته میداد. طوریکه توبه کننده گان این حزب امروز خود اعتراف دارند که "کاش حزب ما قدرت سیاسی را نمیگرفت" .(1
هفت ثور نقطه عطف در تاریخ معاصر کشور است و سر آغاز سه دهه ظلم و بی عدالتی .
این روز با کشتار آغاز شد و به فاجعه انجامید. فاجعه ایکه هنوز هم ادامه دارد و از مردم ما قربانی میگیرد.
رژیم کودتا یکی از مطلق العنان ترین رژیم های تاریخ معاصر افغانستان بود. که بزرگترین قربانی ها را از مردم گرفت . کودتاچیان که به سیستم تک حزبی معتقد بودند و خود را مجهز به "ایدلوژی علمی!" میدانستند به همه نیرو های سیاسی دیگر نگاه از بالا داشته و به خود حق میدادند تا مخالفین فکری و سیاسی
خود را بدون هیچ جرمی و بدون داشتن حق دفاع از خود رایی زندان و کشتار گاه کنند. لیست 5000 هزار شهید که در سال 2013 توسط پولیس هالند افشا شد شهدا در این لیست بر اساس روز شهادت شان فهرست شده اند. در جریان پروسه راجستر کردن و شناسایی شهدا که از یک و نیم سال بدین توسط انجمن خانواده شهدای افغانستان آغاز شده با تماس های که همراه ورثه شهدای راجستر شده داشته ایم و معلوماتی که از خانواده های شهدا بدست آورده ایم این واقعیت انکار ناپذیر روشن میشود که بین تاریخ گرفتاری و تاریخ شهادت اکثر هموطنان ما یک الی سه روز و نهایتن یک هفته فاصله زمانی بیش نبوده.** به دیگر سخن این هموطنان ما در غیاب محکوم به اعدام شده بودند. اختناق سیاسی عجیب حاکم شده بود . علت اصلی ایجاد فاجعه توسط حزب دموکراتیک ساختار فکری – سیاسی حزب بود. مولفه های اصلی و اساسی این ساختار فکری و سیاست عملی حزب که از ساده سازی ها و سطحی نگری ها و استفاده های ابزاری استالینیستی تئوریسین های شوروی نشات میگرفت بقرار زیر بودند.
1: از نظر فلسفی همه مکاتب و اندیشه های سیاسی و فکری یا بر اساس فلسفه ماتریالیستی استوار اند یا بر مبنای فلسفه ایدیالیستی . فلسفه ماتریالیستی که مبنای آن علم است فلسفه علمی است. ایدلوژی مارکسیسم مجهز به فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک که عالی ترین شکل فلسفه ماتریالیستی میباشد است و لذا ایدلوژی علمی است. تمام ایدلوژی های غیر مارکسیستی دارای فلسفه ایدیالیستی و ذهنی و جبرا غیر علمی اند.
2:جهان به دو قطب سوسیالیسم و کاپیتالیسم تقسیم شده. مرکز جهان سوسیالیستی شوروی میباشد.
3: رهبری و مرکزیت مبارزه با کاپیتالیسم را شوروی بدست دارد.
4: دوری و نزدیکی با این مرکزیت معیار برای انقلابی بودن و ضد کاپیتالیسم بودن ست. هر قدر به این مرکز نزدیکتر باشی انقلابی تر هستی !
5: منافع و اندیشه ملی صرف در راستای پیروی از مرکزیت سوسیالیستی موضوعیت دارد و تا آنجا مدار اعتبار است که با منافع مرکزیت سوسیالیسم در تضاد قرار نگیرد.
6: حزب دموکراتیک خلق پیشاهنگ طبقه کارگر در افغانستان بوده یگانه حزب است که مبارزه ضد امپریالیزم و ارتجاع را رهبری میکند.
7: اعتقاد به سیستم تک حزبی با الگو برداری از حزب کمونیست روس . هر گونه فعالیت سیاسی صرف در تبانی با این حزب و در چارچوب این حزب مشروعیت سیاسی دارد.
8: آزادی های سیاسی صرف در چهار چوب حزب و با قبولی " رهبری " حزب موضوعیت دارد. مخالفین سیاسی حزب دشمنان طبقاتی کارگران و زحمتکشان اند و مستحق نابودی. (2
همین مولفه های فکری حزب به اضافه تعصبات قومی ، قشری نگری ها و" سیاه و سفید سازی "ها ، خود خواهی ها و" رومانتیک انقلابیگری" های مارکسیست های افغانی ، کیش شخصیت و.. به اضافه نوکر منشی در تمامی دوران حاکمیت جناح های متفاوت حزب چه تره کی چه امین و چه ببرک و نجیب کماکان وجود داشت . همین بنیاد های فکری عامل اصلی فاجعه در افغانستان گردید.
رهبران جناح پرچم این حزب در تلاش اند تا فاجعه ای را که حزب شان بوجود آورد جنبه شخصی داده به پای امین ختم کنند و روز شش جدی را که ببرک کارمل سوار بر تانک های روسی برای انتقامگیری از رفقای حزبیش بکابل آمد و افغانستان به اشغال ارتش سرخ در آمد این روز را به عنوان روز نجات کشور از دیکتاتوری امین اعلان کنند. این مغلطه گویی حتی امروز هم با گذشت این همه سال از جنانب تفاله های این حزب اینجا و آنجا مطرح میشود.
واقعیت های سیاسی اما نشان داد که بن بست و شکست حزب ، بن بست ساختاری و فکری بود . روز شش جدی روز اشغال کشور توسط قوای شوروی سابق مولود مستقیم همین مولفه های فکری حزب بود. در شش جدی فاجعه که حزب در 7 ثور ایجاد کرده بود ابعاد وسیع تر پیدا کرد و از مردم افغانستان باز هم قربانی های بیشتر گرفت.
. همین ساختار فکری حزب بود که اختناق و دیکتاتوری ، سلب آزادی های سیاسی از دیگران و زندان و شکنجه و اعدام را به مردم کشور ما به ارمغان آورد. حتی کشتار ها و تصفیه های درون حزبی نیز علاوه بر خود خواهی ها و کیش شخصیت رهبران مولود همین این سیستم فکری بود. این اندیشه ی ضد آزادی و اعتقاد به پیروی بی چون و چرا از " مرکزیت سوسیالیستی" و
، اعتقاد به سیستم تک حزبی و .. دیکتاتور های چون امین و صد ها امین دیگر را بوجود آورد. تاریخچه " احزاب برادر" نیز عین همین سر نوشت را دارد.
در ششم جدی حزب دموکراتیک خلق با امکانات بیشتر به کشتار مردم ادامه داد و ابعاد جنگ در افغانستان گسترده تر شد. بیش از سی هزار قریه در افغانستان در اثر بمباران های ممتد روسها نابود گردید. بیش از دو ملیون انسان این سرزمین کشته شد و بیش 5 ملیون دیگر آواره گردید. اینبار شوروی خود مستقیما در کشتار مردم ما و حفظ حکومت دست نشانده اش وارد کارزار شد. برای حزب در "مرحله تکاملی انقلاب ثور" معیار وطن پرستی "دوستی بی چون چرای روس بود 3. اشغال افغانستان توسط روسها واکنش بیشتر نیرو های امریکایی و متحدین اش را در پی داشت و بیشتر از پیشتر زمینه ساز مداخله غربی ها گردید.
روز هفت ثور آغاز تراژدی خونین و شش جدی تداوم گسترده فاجعه ی بود که توسط یک حزب استالینیستی مزدور و دست نشانده بر مردم ما تحمل شد. افغانستان از مسیر رشد هر چند بطی اجتماعی اقتصادی منحرف ساخته شد و دچار طوفان حوادث و بستر مداخلات گردید. حزب دموکراتیک با کشتارهای خونین در طول دوران حاکمیت خود کشور را دچار انقطاع تجربه سیاسی ساخته نخبه ها و تحصیلکرده ها را زنده بگور کرد. این حزب در تمام دوران حاکمیت جناح های مختلف آن مانند ضحاک مار دوش به خوردن مغز انسان های این سر زمین مشغول بود .
پاورقی ها:
**) این واقعیت ها یکه در پروسه راجستریشن معلوم شده با نوشته های آقای صدیق فرهنگ در کتاب افغانستان در 5 قرن اخیر و دیگر کتب تاریخی نیز همخوانی دارد.
1.) مصاحبه فرید مزدک با بی بی سی
2.) مراجعه کنید به نوشته های نشریه خلق و پرچم در دهه دموکراسی ظاهر خانی و سخنرانی های سران حزب در زمان مطلق العنان حزبی بعد از کودتا.
3.) سخنرانی ببرک در کنگره حزب :" وطن پرست واقعی کسی است که به دوستی افغان شوروی اعتقاد و باور داشته باشد. این است معیار..."
...............................................................................
گز ینه
یی ازسخنان یک جنرال شوروی.
بمنـا سـبت سی ومین سال
6 جدی
واسع
بهادری
تذکر کوتاه :
چند شب پیش ازشش جدی که تقریبا ًنیمه های شب
بود ،غرش صدای طیارات نظامی، کم خوابی وبی خوابی های آنوقته را نیز برما حرام
گردانید. تا جایی که به یادم میاید، از طرف روزبین دوستان وهمسایگان ما، صحبتهای
پت وپنهان در باره ی پرواز آن همه طیاره ی نظامی وجود داشت . نظر پرسی بزرگان
سیاسی امکان نداشت . زیرا مدتی پیش شنیده بودیم که یک عده از عزیزان شهید شده اند
و یک تعداد زندگی مخفی داشتند . به هرحال شام پنجشنبه جواب تمام سوالات را داد.
صدای ببرک کارمل را که از خارج افغانستان انتشار یافت، تا خبر سقوط حفیظ الله امین
را شنیدیم. از روز جمعه فردای آن شب تا وقتی که چند سال از حکومت طالبی هم گذشت،
جریانات یکی پس دیگری از نظرم گذشتند. اعلامیه های ضد دولتی راخواندیم. رادیو
وتلویزیون دولتی را مشاهده کردیم . به شنیدن رادیوی بی بی سی عادت کردیم . خلاصه
که هرکس وهر نیرو از هر جایی چیری گفت که به هرحال به شنیدن وخواندن ارزش داشت .
اما
هر وقت تاریخ شش جدی نزدیک میشود، فکر میکنم ، همراه همان روزگار سال 1358 راه
میروم . کتاب ها ومقالات زیادی که با هدف وقصد مختلف در باره ی شش جدی نوشته شده،
میگویند که شش جدی دولتی های وقت را هم همراهی میکند. وهمین که کتاب های جنرال های
شوروی سابق در باره ی وقایع شش جدی و قوای
شوروی درافغانستان را میخوانیم ، معلوم ما میشود که شوروی ها را نیزدغدغده ی
خاطرآرام نمانده است .
امسال خواستم که چند صفحه از سخنان یک جنرال
روسی را یک بار دیگر انتشاردهم. بار او ل این سخنان را خود جنرال به زبان
روسی گفته است . باردوم، نویسنده ومترجم
محترم آقای عزیزآریانفر، ترجمه ی فارسی آن را آورده است. وحالا خواستم که چند صفحه
را انتخاب کرده وبرای هموطنان علاقمند که
به آن کتاب شاید دسترسی نداشته اند، به نشر بسپارم. اسم کتاب ، " در پشت پرده
های جنگ افغانستان " است ونویسنده ی آن الکساندر مایوروف، درسال های (
1980-1981 ) مستشار ارشد نظامی شوروی در افغانستان بود.
الـکسـانـدر مـایوروف :
" ... سکلوف
گفت : وضع بسیار خراب است. فردا ساعت چند با بـوریـس کارلویـچ ( اسمی که جنرال های
شوروی ببرک کارمل را به آن یاد میکردند)
دیدار داریم ؟... ببرک از تۀ دل به ما
خوش آمدید گفت . رفیع وزیر دفاع ویک آدم قد پست ،بی مو ، وپریده رنگ ... که به
آسیایی ها نمی ماند ، (یعنی شوروی بود ) در کنار او ایستاده بود .من با شگفت زدگی
به او نگریستم واز خود پرسیدم :این دیگر کیست ؟...هنگام ترک کاخ با بیقراری از
اخرومییف پرسیدم :این دیگر کیست ؟
- رفیق .. x (
ایکس )
- رفیق ( ایکس
) ؟
-
سرهنگ اوسادچی مامور کی جی بی.
او پیوسته با ببرک است . با او محـتاط باش .هرکاری که ما
کنیم ، هر توصیه یی که به ببرک نمایم ، این نابکار همه را ضرب صفر میکند... وبخاطر
داشته باش که پیوسته با اندروپف به عنوان مهره ی مورد اعتماد مطلق او ارتباط دارد.
نا آرامی ناخوشایندی
در درونم به جوش وخروش آغاز کرد . "
*
درپشـت پرده های
جنگ افغانسـتان
". . . من به عنوان
مستشار ارشد نظامی چندین بار به کاخ آمده بودم .دراین جانشست های دفتر سیاسی
برگذار میشد که مرا اکثرآبرای اشتراک درکار ان دعوت میکردند.
من هـم با اکراه
برای آنکه بیبینم ، بـشـنوم و بدانـم که چـه میکنند ،به آن اشـتراک میکردم .
ببرک کارمل در کاخ چنـد دفتر داشـت .او جای کار خود را
پیوسته عوض میکرد .شاید دلیل این کار تدبیر های امنیتی مود . راستش هرکسی دیگری به
جای ببرک میبود همین کار را میکرد . پایان دردناک زندگی امین از یاد کارمل نرفته
بود .در دم دروازۀ ورودی کاخ یاور ( آجودان ) ببرک کارمل در یونیفورم سرهنگی به
پیشوازم آمد . او کمی روسی بلد بود در هر طبقۀ کاخ چهار تن از کوماندوهای افغان
ودرپیچ دهلیز دو تکاور شوروی ایستاده بودند . در دفتر کارمل موبل قدیمی از چوب
بلوط گذاشته شده بود . نظرم به پردۀ لغزید که میزکار را از محل تفریح جدا میکرد
وطوری به نظرم آمد که آهسـته تکان خورد.
رفیـق x گواینکه متوجه سوظن من
گردید .
ببرک با بلند کردن دستهای لرزانش به سرعت به سویم نزدیک شد
وگونۀ غیر منتظره مرا در آغوش گرفت و گریه سر داد . اشک هایش سرازیر شدند :
-رفیق شوروی ...رفیق شورو ی ...و به گریه ادامه داد .
پرده سر از نو تکان خورد ومن از گوشۀ چشم به سوی آن نگریستم
. رفیق x این بار آشکارا متوجه نگریستن غیر عادی من
به سوی پرده شده است .
رییس دولت به گریه ونالش ادامه
میداد :...شوروی ...شوروی ...تاواریش ...
رفیق x رو به من گفت :
او به سوگ تراژدی مزارشریف وقندهار نشسته است وخیلی اندو گین است .
ببرک روی خود را دور دادو به سرعت از روی میز شیشۀ ودکای
سیمرنفسکی ، را گرفت وبا شتاب آنرا در سه جام بلورین ریخت ،وبا چشمان اشکبار و
گریان رو به من گفت :شوروی ...تاواریش ...وجام را بسوی من پیش کرد . بفرمایید
بفرمایید !
حتی بفکرم هم خطور نمیکرد که روزی شاهد چنین صحنۀ شـرمآوری
باشم . امروز پس از گذشت سالها باخواندن این نوشته ها باید خندید .مگر در آن برهه
، مسله – مسلۀ بس جدی بود.با تمام قاطعیت
وبا آنکه میدانستم دست به رسکی میزنم ،با جدیت صدای رسا رو به رفیق x گـفـتم :
به دقت هر کلمۀ مرا ترجمه کن.من مسؤولیت تمام آنچه را که
میگویم به گردن میگرم :
« من،ارتشبد مایوروف ،مستشار ارشد نظامی در جمهوری
دموکراتیک افغانستان، شما ببرک کارمل را از نوشیدن ودکا منع میکنم وبر آن اصرار
دارم که شماهمین اکنون دست از این کار بر دارید .» رنگ رفیق x سپید پرید .
گویی سر جایش میخ کوب شده . رو به او گفتم که دستور میدهم بیدرنگ ترجمه کن !
رفیق x هنوز هم خاموش ایستاده بود .گواینکه زبانش بسته شده بود .آنگاه به
آواز بلند تر تکرار کردم : ترجمه کن !
ورنه همین حالا همه چیز را به رفیق اندروپف گزارش میدهم. رفیق x آغاز به زیر لب ، گفتن کرد . در این حال پرده باز هم تکان خورد .حالا
دیگر برایم روشن شده بود – کدام حس ششمی به گوشم زمزمه میکرد که اناهیتا آنجاست.
ببرک نشست وزمزمه کرد : شوروی ...شوروی ...به رفیق x دستور دادم :
حالا یک چای تلخ آماده کن ! هنگامیکه
اوخارج شد ، ببرک با دیده های پوزشخواه به چشمانم نگاه کرد وبا صدای لرزان گفت :
سپا سیبا ...پوژالیستا ...سپاسیبا ...وبار دیگر با دستهای لرزان جام ودکا را بدست
گرفت . با صدای بلند فریاد زدم : نـه !
بلی ...بلی ...تشکر ...
نـه !...
رفیق x با سینی چای وارد شـد.
با خود گفتم : شکر خدایا ...
دیگر بر اوضاع حاکمیت کامل داشتم . باید ببرک را میفشردم
ودر آن لحظه از حالت نشه درمی آوردم .او خشمگین بود مگر چای را سر کشید . پس از
اندی به رفیق x دستور دادم بار دیگر گفته های مرا بدقت ترجمه نماید ومراقب هر
کلمه باشد که معنای آن به رییس دولت برسد : رفیق دبیر کل کمیته مرکزی حزب
دیموکراتیک خلق افغانستان ،رییس شورای انقلابی جمهوری افغانستان ! شما میدانید که
در همه استانها جنگ روان است .کشور در آتش
جنگ میسوزد .هزاران سرباز افغان وشوروی کشته میشود ... رفیق x ترجمه میکرد
،ببرک هم سرش را بالا وپایین می آورد وبه شیون ادامه میداد شوروی ...شوروی ...تشکر ...تشکر ...
آنگاه به سان پتکی بر او که هنوز هم گرم بود با صدای رسا
داد زدم : وشما این جا با رفیق اودسادچی (رفیق X ) دوهفته میشود بد مستی میکنیدوهیچ کس را به حضور نمی پذیرید .
... و روبه رفیق X ترجمه کن !
ببرک از جا برخاست ، پاهایش میلرزید ...وفریاد زد ...لب های
رفیق X کبود شده بود . دستهایش آغاز به لرزیدن کردند وآغاز به زاری نمود
:
خواهـش میکنم .
روبه او گفتم : دقیق کلمه به کلمه ترجمه کن ! هر گاه ببرک
کارمل دست از بد مستی برندارد . من بیدرنگ
در این باره به رفیق اندروپف ورفیق
اوسـتیـنـف گزارش میدهم واین گزارش به لیونید بریژنف خواهد رسید.
سپس رفیق x را مخاطب ساخته گفتم :
گوش کن به تو میگویم .بدان که تو نیز از اینجا پرواز خواهی
کرد وروشن نیست کجا به زمین فرود خواهی آمد ...ببرک سرا پا گوش بود وخاموش . شاید
درک کرده بود که حرف به جای باریکی رسیده است. در حالی که به مشکل از صندلی بلند میشده
ئ ، به من نزدیک شد .در چشمهایش اشک گره خورده بود .
شوروی ... شوروی
سپاز گزارم، ممنونم ...وبار دیگر مرا در آغوش گرفت واندکی آرام شد . چیزی به
اوسادچی گفت . اوسادچی ترجمه کرد:
او میپرسد که چه باید کرد ؟ او حاضر است به خاطر انقلاب
آوریل دست به هر کاری بزند ...زندگی خود را در راه آن فدا کند ... هر آنچه را که
رفیق بریژنف ،رفیق اندروپف و رفیق گرومیکو
به او توصیه میکنند ، انجام میدهد .
ترجمه کن!او فردا درتلویزیون سخنرانی کند. دربارۀ اوضاع
کشور، دربارۀپیروزیهای پیکار مسلحانه به دشمنان ، به خاطر دفاع از دستآوردهای
انقلابی سخن گوید ، در بارۀ دوستی به اتحاد شوروی وارتش آن .
رفیق ببرک – سیاستمدار مجربی است ،انقلابی است .اندیشه
پرداز(تیوریسن ) است که با دانش انقلابی آشنایی ژرف دارد.مارکسیست لنینیست است.
میداند که برای هم میهنانش در بارۀ چه وچگونه حرف بزند .
چهرۀ کارمل شگفتن گرفت وروشنتر شد.چه کسی از ستایش خوشش نمی
آید .دوم ومهمترین مساله : باید به میان سپاهیان بروید وبا فرماندهان ارتش ، با
رهبران قبایل واستانداران دیدار کنید .پیشنهاد میکنم چنین دیداری را در جلال آباد
سازماندهی کنیم وضع را در آنجا عادی میسازیم .پس از7-8 روز میتوان آنجا پرواز کرد
،اوموافق است ؟
مگر ببرک به یاوه سرایی ادامه میداد: سپازگزارم
...سپازگزارم...وچیزی هم به پارسی ...
رفیق x ترجمه کرد : اوبه هر آنچه که شما پیشنهاد کردید ،موافق است. همه
را انجام میدهد . بخاطر دفاع از انقلاب آوریل وتحکیم دوستی با اتحادشوروی ...
با ببرک روبوسی کردم : رفیق دبیر کل ، از شما بخاطر
دیدارسپـاسـگزارم...وبرامدم .
من از آدم های ابله ،هرزه و« دریا نوش » بدم می آید .در
اینجا همه خصایل در یک آدم جمع شده بود واین آدم پـیـشوای حـزب وریس دولـت بود ،
از کاخ با وضع جانکاهی برامدم . چه صحنۀ ناگواری مگر چه میتوانستم بکنم .
برای انکه کمی به خود بیایم با برونینسکی و کارپف به مر کز
فرماندهی لشکر پیاده نزد ژنرال خلیل رفتیم که در چهل کیلومتری جنوب کابل در تپه ها
سر گرم نبرد بود ... در استانۀ باز گشت به کابل ژنرال خلیل به گونۀ ضمنی گفت:
کارمل خود را در دریای باده غرق میکند.
احساس کردم که رفیق همرزم افغانی بیماری پیشوا را میداند .
روز دیگر به ژنرال چرمنیخ وژنرال کارپف به تفصیل در بارۀ دیدار با ببرک کارمل
روشنی انداختم .
چرمینخ گفت: بیهوده وقت خود را به این اسـپ به هـدر میدهیم
. دیر یا زود ، در راه لازم خواهد افتاد اورا تعویض کنیم ،چه بیجا ما او را
نگهداشته ایم .
چرمینخ حتی در آ ن هنگام در امکانات بالقوۀ ببرک در سیمای پیشوای حزب ورییس
دولت باور نداشت .
ما سر گرم بررسی وضع در جلال آباد بودیم در آن شهر نشست
رهبران نظامی – سیاسی را بر گزار کنیم که درسراسردورۀزمامداری کارمل نظیر نداشت .
باید به آنجا پرواز میکردیم .در روشنی اوضاع قرار میگرفتیم ، ثبات در خور اطمینانی
را تامئن میکردیم وبی تردید امنیت را .
در دفترم نشسته بودم که زنگ تیلفون بلند شد ،گوشی را
برداشتم ،اندروپف بود ،پس از شنیدن گزارش فشرده در بارۀ اوضاع عملیاتی گفت : شما
روانشناسی خوبی از کار بر آمدید . میدانید سخن بر سر چه است ؟ میدانستم که سخن بر
سر اناهیتا است ،گفتم :گمان برده میتوانستم .
آنچه مربوط به نشست جلال آبادمیگردد ،ما با رفیق اوستینیف
موافق هستیم .تابعیف را با خود نبرید .اسپولیکف دستورهای بایسته به دست خواهـدآورد
.
مساله جلال آباد در مرکز برنامه های هفته های آینده بود
.تصمیم گرفتیم با سرتیپ برونینسکی روز یکشنبه برای سازماندهی تدبیر ها در محل به
جلال آباد برویم .شکید چنکو در جلال آباددرانتظارما بود.
چرمینخ باید به کابل میماند ،برای هماهنگی کارها وجایی که
ضرور بود روند اقدامات نظامی را درهمه استانها ویرایش میکرد. سامویلنکو درادارۀ کل
سیاسی (ریاست امورسیاسی )با جنرال گل آقا کار میکرد وباید همرا با او به جلال آباد
می آمد وبه تبادل اطلاعات با سفارت وکمیته مرکزی حزب خلق می پرداخت .
از ژنرال چرمینیخ خواهش کردم برای انحراف توجه دشمنها از
جلال آباد در همه استانها اقدامات رزمی را پویا بسازد به ویژه در مرکز ،در ناحیه
کابل ،درشمال ،خاور وجنوب آن .ناگهان دروازۀدفتر باز شد وتابعیف واسپولینکف بدون
هماهنگی ودعوت قبلی هیجان زده درآمدند. وهم آواگفتند :
شاد باش میگوییم !
چه پیروزی ! مبارک باد !
من ازظاهر سازی بدم می آید .گذشته از آن در برابرم دو آدمی
ایستاده بود که چندان خوشم نمی آمدند. با سردی پرسیدم : کدام پیروزی ؟
تابیعیف برآشفت : رفیق ببرک کارمل برای نخستین بار به حومۀ
جلال آباد نزد سپاهیان میرود ! ...
اسپولنیکف گفت :درمسکو خیلی خرسند اند وازکیاست شما قدردانی
میکنند.
تابعیف گفت :باید
این پیروزی را جشن گرفت !
اسپولینکف گفت :ببرک کارمل امروز ساعت 20 شام در تلویزیون
سخنرانی میکند .پس از جروبحث بسیار سر انجام توافق کردیم که فردا چرمینخ با معاونم
و همکاران همرا با اسپولنیکف به تفصیل برنامه اقدامات در رابطه باپیاده ساختن تدبیر ها در جلال آباد راتدوین کنند .
* * *
با
همسرم ،چرمنیخ ،برونینکس وکوستین در انتظار سخنرانی ببرک در تلویزیون روی صندلی ها آرام لمیده بودیم .از تلویزیون Sony آهنگ
شرقی روانپرور پخش میشد.
سر انجام
خانم گردانندۀ برنامه روی پرده ظاهر شد (طوری که میان بانوان شرقی مد است
آرایش تندو تیز داشت ) واعلام نمود که رهبر خطاب به خلق
سخنرانی میکند وکوستین آغاز به ترجمه کرد ...
ببرک روی پرده با توانمندی سخنرانی میکرد .همسرم گفت در او
چیز های مانند جمال ناصر دیده میشود
:سخنان ،ژستها،اداها... گفتم :چه جمال ناصر، چه ببرکارمل ، آنها یک آهین دارند
...ما هم برای آنها لینینیسم راتلقین
میکنیم،مگرهر چه میکنیم به هیچ صورت جوش نمیخورد. سخنرانی پیشوای خلق نیم ساعت به درازا کشید .
ببرک طی دورۀ زمامداری هیچ گاهی از کابل بیرون نرفته وکاخ
خود را ترک نگفته بود .در بهترین صورت
هرگاه ضرورت پیش می آمد با فرماندهان نظامی نشستی بر گذار گردد ،آنرا در
فرودگاه برگذار میکرد .در یکی از اشیانه های هوا پیما در حومۀ کابل – در بگرام که
پیرامون آن حلقۀمستحکم دفاعی بر پابود . مگر میخواستم اورا باز دید از استانها
بکشانم تا با فرماندهان نظامی دیدار کند که در کشور او حکومت مردمی را تحکیم
مینمایند وبا رهبران قبایل که نقش عمده را درتحکیم این حکومت بازی مینمایند وبا
روهانیون . حالادیگر با به دست آوردن توافق مسکو وخوداوبرای سازماندهی این گونه
دیدار در ناحیه جلال آباد دست باز داشتم .
ببرک باید سخنرانی آتشینی در بارۀدستاورد ها وپیروزیها
،دربارۀ ثبات اوضای سیاسی ، در بارۀ دوستی با اتحادشوروی ایراد مینمود .
رفتن ببرک کارمل به
حومۀجلال آباد مرا در وضع بسیار دشواری قرار داد .با تآمین اوضاع باثبات در این
ناحیه باید موثریت حضور نظامی خود را به نمایش میگذاشتم .در آستانۀپیاده سازی
تدبیر ها، دستور ها ی بایسته را به مادونان خود در زمینۀ رهبری اقدامات رزمی در
حومۀجلال آباد صادر کردم مصوونیت ببرک کارمل به عنوان رییس دولت دردسر اصلی بود که
همه چیز روی آن میچرخید .ما از پیامد های ممکنۀ ناشی از کدامین خرابکاری احتمالی
سخت در هراس بودیم ،زیرا در آنصورت کلیه مسولیت متوجه من میگردید.
چندروز پیش ار رفتن ببرک کارمل ،به جلال آباد پرواز کردم
.با حضور یافتن در مرکز فرماندهی به گزارش فرمانده گروه عملیاتی ارتش چهلم گوش
دادم . سپس به گزارش مشاور فرمانده سپاه یکم ژنرال بروفچکو. همچنان به گزارشهای
شکدچنکو به سرهنگ خلیل فرمانده سپاه یکم .
سپاه یکم ارتش افغانستان (قوای مرکز ) متشکل از لشکر های
هفتم پیاده (ریشخور )هشتم پیاده (قرغه ) یازدهم جلال اباد ولشکر نهم پیاده کوهی آسمار( کنرهار ) وهنگ کماندوویگانهای
مستقل دیگر بود .فرمانده لشکر 108 زرهدار سپاه چهلم نیز به مرکز فرماندهی آمد .از
گزارشها برایم روشن گردید که در مرکز آرامی است .مگر در حومۀ شهر وضع پیچیده بود
روی یگانهای ما گاهگاهی باران آتش سرازیر میگردید. وتلفات سنگینی میدادند .البته
روشها وشیوه های رادیکال نظامی برای حل وفصل این مسایل در دست بود ،مگر پس از
خونریزیهای ماهای گذشته نمخواستم دست به اقدامات قاطع بزنم .
*
سرهنگ خلیل رابرای
گفتگو دعوت کردم .
شما میدانید که عملیات خوست دررابطه با آمدن ببرک صورت
میگیرد .من وشما هردو مسولیت دبیر کل کمیته مرکزی حزب دموکراتیک خلق افغانستان
وسرفرمانده نیروهای مسلح ورییس شورای انقلابی رابه دوش داریم .
وضعیت را هم میدانیم که چه گونه است . خوب چه باید کرد ؟
البته میتوان برای ثبات سازی اوضاع همه چیز را ویران کرد ونابود ساخت .مگر آدمهای
بسیاری کشته خواهند شد.
بلی میدانم.
خوب بیایید کدام راه حل دیگری بیابیم . چه میتوان کرد تا
جلو خونریزی گرفته شود وبرای دوره یی که رییس جمهور اینجا می آید آرامش برقرار
گردد.
برایم دو شبانه روز فرصت بدهید . از اینجا برید .گروه
عملیاتی ارتش را هم با خود ببرید تنها مشاور من را بگزارید یگانهای لشکر 108 هم
باشند .پس از دو شبانه روز اوضاع را به اندیشه فروشدم . رسکی بزرگی بود .در صورت
ناکامی همه بر دوش من می افتاد .مگر هر چه بود به خلیل اعتماد کردم ،خدا مهربان
است ،دستهای هم دیگر را فشردیم وبه کابل پرواز کردم .
کنون در این باره مینوسم وعرق سردی بر پیشانی ام مینشیند .
چند روز بعد وزیردفاع زنگ زد .اوضاع در کشور به ویژه در
جلالآل آباد را به او گزارش دادم .استینف پرسید : این چه مذاکراتی است شما درانجا
م میدهید ؟
رفیق وزیر دفاع ! بخاطر پیشبرد امور ...
قاطعانه وپیگرانه عمل کنید.
اطاعت میشود ،وزیر ...وپرسیدم که آیا شما موافقید که ببرک
کارمل جلال آباد بیاید ودر همایش اشتراک کند ؟
بااین مساله خود
رسیدکی نماید وبا رفیق x مشوره نمانید .
دردلم گفتم که باز
رفیق x ... لعنت بر شیطان ...
اوستینف با خشونت ادامه داد : درهرحال مسوولیت عام وتام به
خاطر امنیت ومصئوونیت این ( کارستان ) به دوش شما خواهد مود .
چرمینیخ با بابه جان وبا گروه عملیاتی ژنرالها وافسران ستاد
کل وادارۀ کل سیاسی ،اسپولنیک با نجیب وگروه عملیاتی اکتشاف واستخبارات ارتش وخاد
ووزیر کشور ژنرال گلاب زوی وزیر مخابرات ژنرال وطنجار ومسئول شعبه اداری کمیته
مرکزی حزب دیموکراتیک خلق ژنرال قادر همه چند شبانه روز کارمی کردند.
شب وروز در کاخ ریاست جمهوریمکجابا سرگی کازلف کار میکردیم
.سفیر تابعیف پیهم از طریق تیلفون تماس میگرفت .نوراحمد نور وصالح محمد زیری
پیوشته باما کار میکردند .
ما دست کم به یک پیروزی روانی نیاز داشتیم که زمینه را برای
بالابردن اتوریتۀ شخص ببرک کارمل در افکار اجتماعی کشوروسران پشاورنشین فراهم می
ساخت وتوانمندی وپایداری رژیم کابل را به نمایش میگذاشت. زیرا سالگرد گسیل نیروهای
شوروی به کشور دوست افغانستان نزدیک بود ..
روز گشایش کنفرانس خورشید فروزان بر آسمان جلال آباد
میدرخشید .شهر ودوروبر آن از سوی تکاوران افغانی وشوروی پاسداری میشد ،در دریایی
از گلهای گلاب غرق بود .
گردانندگان وزارتهای دفاع ،فرماندهان سپاهان ولشکر ها همه
استانداران ،رهبران ده ها قبیله ،ملا ها ودهها نماینده از جنبش خانمها افغانستان
به جلال آبادآمده بودند .نظامیان در یونیفورم تشریفاتی استانداران با لباسهای
اروپایی ورهبران قبایل وملاها در لباس های محلی ودستار های افغانی وخانمهای شیک
پوش مانند اناهیتا راتب زاد با کت ودامن انگلیسی وموهای آراسته ... در میان
خانمها بانوکـریـمـه کشـتمـنـد،هـمسـرســطـانـعـلـی
کشـتمـنـد نیز دیده میشد ؛ورییس حکومت برای رسیدگی به امور خود در کابل بود .
در تر کیب هیئات رییسۀکنفرانس سر فرمانده نیروهای مسلح با
لباس نیمه نظامی ،وزیر دفاع با یونفرم سر لشکر،
اناهیتا راتب زاد وسلیمان لایق وزیر اقوام وقبایل شامل بودند .
کنفرانس با سخنرانی کوتاه از سلیمان لایق آغاز گردید
.سلیمان لایق اعلان کرد کنفرانس به ریاست رفیق ببرک کارمل دبیر کل کمیته مرکزی حزب
دیموکراتیک خلق افغانستان رییس شورای انقلابی وسر فرمانده نیروهای مسلح جمهوری
دیموکراتیک افغانستان برگزار میشود .در پی کف زدنها پرشور ، همه به پا خواستند
ودستهای خود را برای دعا ونیایش بالاکردند واز خداوند بزرگ خواستند برای آنان در پیروزی بر دشمنان
سوگند خورده توفیق عنایت کند ...
کشور بیگانه زبان بیگانه چهره های بیگانه ،منهم در نقش
« برادر و دوست » بانیروی سرا پا مسلح
بزرگ ایستاده بودم وبه نیایش آنها گوش فرامیدادم که از پروردگارتمنا میکردند ،
انانرا بر دشمن پیروز گرداند !...
البته در آنزمان ما میپنداشتیم که سخن بر سر ما به عنوان «
بی خدایان » نیست .مگر حالا چقدر برایم شرم آوراست یاد آوری بازی نودن این نقش در
کشوری که ما آنرا اشغال کرده بودیم ونشستن در میان «دوستان » وشنیدن نفرین بر
«دشمنان » که در نظر ما مجاهدین شورشی بودند ودر نظر حضار ...چه کسانی ؟ ...البته
که سپاهیان شوروی !
با چمینیخ ،سامویلنکووکوستین در گوشۀ یی ایستاده بودیم
ومراسم را تما شا میکردیم .
مگر این احساس جانکاه که خود را در اینجا در میان این آدمها
– آدمهای که مذهب وآیین دگر دارند. شیوۀ زندگی دگر ، آرزوها آرمانهای دیگر واین که آنها دشوار است در سیمای ما چهره
دوستان خود را بیبنند ،مارا خرد میکرد .آری !ما بیگانه بودیم ... شاید برای نخستین
بار خود را در این کشور بیگانه واضافی احساس میکردیم .با آنکه کسانی که با ما کار
میکردند ودوشادوش ما میرزمیدند ،میکوشیدند بر عکس این را به ما ثابت سازند .
چهارساعت ازهمایش میگذشت.استاندارقندهاروخوست،روحانیون
ازهرات ،مزارشریف ،بدخشان ،وزیر دفاع ، کـریـمـه کـشـتمـند ،وپنج تن از بزرگان
قبایل سخنرانی کردند .گزارشگران وخبر نگاران که که از کابل آمده بودند سرگرم سیما
برداری ونوار برداری بودند .پاسبانان به گشتزنی سرگرم بودند ومامورین سازمان
اطلاعات وامنیت همه در تکاپو...
سر انجام لایق سخنرانی ببرک را اعلام کرد. باز هم کف زدنهای
پر شور وباز هم دستها یی برای نیایش بالاشد. چه آئینی !
ببرک آغاز به سخنرانی کرد. خوب حرف میزد .سخنرانی او با
ژستها واداهای همیشگی همراه بود. با اعتماد به نفس وباور به آنچه که میگفت وآنچه
که در کشور به خواست خداوند میشد ،سخن میگفت . سخنرانی به این سخنان پایان یافت:
ومن الله توفیق .
... وباز هم بالابردن دستها به سوی آسمان وباز هم دعا ...
واقعا" در این هنگام باور داشتم که پیروزی نزدیک است . کنفرانس هم گواه بود
براین برداشت. مگرکدام احساس پوچ جانکاه مرا متردد میساخت وروانم را می آزرد ،ومن
هم میکوشیدم آنرا از خود برانم .
نه،نه اینجا بیگانه نیستیم،اینجا به ما نیاز است،برای
پیروزی این آدمها ، پیروزی انقلاب آوریل ،برای خوشبختی آنها... وما پیروز می شویم
!
کنفرانس پایان یافت. ببرک بابسیاری از مهمانان روبوسی کرد ،
کسانی هم دست اورا بوسیدند ! کنار او اناهیتای فره مند ،فرماندهان نظامی ورهبران
قبایل همه شادان ایستاده بودند. تنها کسان انگشت شماری میدانستند که رهبران آنها
چند روز پیش چه حالی داشت .
شاید هم کسی از آنها دیده بود که چگونه ژنرال روس به ببرک
کارمل دستور داد،دست از میگساری بر دارد به هر حال من خدا را سپاسگزاربودم همه چیز
دیگر پشت سر بود ودیگر متوانستم کاروپیکار
کنم وپیروزی به دست بیاورم .گفتم پیروزی که وه که بهای این پیروزی چه گزاف بود .
این پیروزی همه روزه زندگی 8- 10سپاهی هم میهنم را مربود
.20-25 نفر دیگر هم بیمارستان زخمی ودرمند می افتادند وشاید هم برای همیشه معلول
ومعیوب میشدند . 15 – 17 سرباز ،درجه دار وحتی افسربه بیماری زردی دچار میشدند
.5/1 – 2 ملیون روبل ( هر روبل برابر 67 /1 دلار – م ) هزینه بر
میداشت .
بیست ونهم
دسامبر باید همراه وزیر دفاع نشستی را در بارۀ سال 1980 برگذار کرده ،استراتیژی
وتاکتیک مبارزۀ مسلحانه با شورشیان را در ماههای نزدیک مشخص میکردیم .ما در ماههای
سپتامبر – دسامبرابتکار عمل را کاملا" به دست داشتیم ، وشکستهای جدی به گروه
بندی های مجاهدین در همه استانهاوارد می آوردیم ونزدیک به
100 – فرمانداری وبخشداری را آزاد ساختیم ،مگر ما میدانستیم که در ماه های زمستانی
پویایی های هردو جانب اندکی کند تر خواهد شد وازاین روباید
تصامیم تازه یی برای این دوره اتخاذ میگردید.
در نشست
فرماندهان ،مسولان سیاسی ،روئسای ستاد های هر سه سپاه ارتش
وهمه لشگر ها ،شش تیپ مستقل وفرماندهان کلیه هنگها،معاونان سیاسی وفرماندهان هنگها
، رهبران وزارت دفاع ،ستاد کل ،همه وزیران ومعاون وزارت کشور ،خدمات اطلاحات دولتی
وهمچنان گروهی از مشاوران ارشد ما همه رهبران سیاسی ودولتی کشور را دعوت کرده بودیم
.نشست قرار بود ازسوی سرتیپ محمد رفیع وزیر دفاع
گشایش یابد وپیش برده شود. مهم این نبود که محتوای سخنرانی چگونه باشد.بل
خود جومناسبات کسانی که به دو جناح مخالف که با هم میرزمیدند خلق وپرچم ،مهم بود
.مقارن با این زمان در رده های بالای ومیانی رهبری فرماندهان سپاهیان،بسیاری از
لشکر ها وبسیاری از رجال سیاسی افغانستان پرچمی هاگماشته شده بودند ،واین روند به
گونه«خلل ناپزیر» روان بود.بااینهم در میان فرماندهان هنگها ،معاونان آنهادر بخش
سیاسی در میان فرماندهان ستادها وفرماندهان لشکر ها کماکان اکثریت راخلقیها تشکیل
میدادن. حضور با همی آنها درتالار برای آن بود تا آشتی ودوستی آنها در پیکار با
همی با دشمنان انقلاب آوریل به نما یش گذاشته شود.برای ما این امربسیار مهم بود از
نظر سیاسی تعین کننده بود .
کنفرانس با سخنرانی ژنرال رفیع گشایش یافت .سپس
رشتۀ سخن را به سر لشکر بابه جان رییس ارتش سپرد . بابه جان نزدیک به 40 دقیقه
سخنرانی کرد.
پس از آن سرتیپ گل آقا رییس کل امور سیاسی (پرچمی دو اتشه )سخنرانی کرد اصلی سخنرانی او را این مطلب مساخت که پویایی های
شاخه های خلق وپرچم را در یک بستر همسو سازدوتابا تکاپوی بیشتربا دشمنها به پیکار
بپردازند .
اناهیتا راتب زاد درسخنرانی
کوتاهی که داشت .از رهنمود های رهبر«محبوب»انقلاب آوریل در بارۀ نقش جنبش زنان در
تحکیم دست آوردهای انقلاب آوریل یاد کرد.
پس از اناهیتا ،نور رشتۀ
سخن را به دست گرفت.در هماهنگی نیرو های افغانی وشوروی سخن گفت .آنگاه سرهنگ خلیل
فرمانده سپاه یکم (قوای مرکز ) سخنرانی کرد .
در آن هنگام من بر آن بودم
که تا پایان 1981 سرکوب گروهبندی ها ی دشمن را به پایان می رسانیم واوضاع را برای
برپایی حاکمیت دموکراتیک خلق در بسیاری از فرمانداری ها فراهم میسازیم .
سخنرانیها در این کنفرانس
بیدرنگ به پیشوایان پشاور خواهد رسید ،با آنکه نمایشی بودن گنفرانس وخصلت تبلیغاتی
آنرا میدانستیم .
مجاهدین در نقش پاسداران
میهن به رغم تحمل شکست از ما میتوانستند به افزایش هر گونه کمک از ایالات متحده
،پاکستان ، عربستان سعودی،وایران امید وار باشند .هرچند ما درآن برهه باور راسخ
داشتیم که مقارن با پایز 1981 جنگ افغانستان پایان خواهد یافت .
در ارتش افغانستان در سال
1980 نزدیک به 1600- 1800 مشاور از جمله 60-80 ژنرال کار میکردند .
پس از نشست در ستاد کل «شب
نشینیی » راه افتاد .با رفیع مراقب بودیم تا نگذاریم ببرک مشروب بنوشد .مکر پیشوا
این بار خردمندانه رفتارکرد وتنها چای نوشید .
رفیق x مانند همیشه سایه واربا ببرک بود.گواینکه به
او« سرش» شده بودوبا تملق وکرنش متوجه دهن او بود . مرا چاکر منشی وچاپلوسی
مادونان ببرک وحواریون او در شگفتی فرو برده بود .این کار خواهی نخواهی بر اپرات
مشاوران وهم بر سفارت وهم بر نمایندگان کمیته مرکزی ،ک ،گ ،ب ودیگر کار شناسان ما
از ارگانهای گوناگون اثر میگذاشت .خوب هر کاه خاور زمین اینگونه پذیرفته شده باشد
،چه میتوانستیم بکنیم . . . "
* * *
پارچـــه شعری از راشد رستمی
کاش
کاش میشد" هفت
ثور "از ماه بر میداشتیم
نه ز ببرک نه ز باند او خبر میداشتیم
کاش میشد جنتری بی
هفت ثور میبود کاش
نه امین نه سروری
بی پدر میداشتیم
کاش میشد "خلق و
پرچم" نطفه ی روس خبیث
هر دو را دور از شما اندر سقر میداشتیم
یا به جای او خری چاق ِ دوبر میداشتیم
کاش این "ویروس نابودی"
نمیشد منتشر
یا برایش واکسین معتبر میداشتیم
کاش میشد ناوه غزنی ما بی" نور" بود
یا که زهری از برای این " لدر"
میداشتیم.
کاش میشد "خلق و پرچم "صاحب وجدان
بودی
یا بجای شان دو قاطر یا دو خر میداشتیم
. کاش میشد ِاز بجای پولیگون و جوی خون
خانه ی آباد و باغ پرثمر میداشتیم
کاش میشد ازخوشی ها
یک خبر میداشتیم
این همه رنج و بلا را مختصر میداشتیم
کاش میشد مرهمی بر زخم تر میداشتیم
3.1.2016
پرتو نادری
عباس خروشان،
روایتگر رویدادهای بسیار اندوه
بیرون
هنوزفاجعۀ شش جدی است
کفتارها و زوزه و سرما وخرسها
خون ریزیهای بی حد و بیمار کج روان
تمدید جادههای سیاه آز و حرصها
کفتارها و زوزه و سرما وخرسها
خون ریزیهای بی حد و بیمار کج روان
تمدید جادههای سیاه آز و حرصها
می
پندارم، کمتر جایی شنیدهام یا خواندهام، شایدهم بهتر باشد بگویم که هیچجایی نه
شندهام و نه هم خواندهام که عباس خروشان نیز از تیرۀ شاعران پایداری افغانستان
است. او در سالهای تجاوز شوروی دستکم ده سال را در زندان پلچرخی در پشت میلهها
ماند؛ اما دراین سالهای شکنجه وعذاب هرگز نا امیدی و دلمردهگی نتوانست بر باغستان روان شاعرانۀ او سایه اندازد. این
سرودۀ او را در زندان می خوانیم که شاعر چه روان روشن و آزادهیی دارد. گویی آن
ایمان و باوری که عباس خروشان به فروپاشی شب داشته همیشه پنجرۀ گشودهیی بوده است
روی به سوی بامداد که شاعر حتا در ژرفای شب نیز تبسم خورشید را تماشا کرده است.
چو
آفتاب درخشان منیر می مانیم
به آفتاب، که روشن ضمیر می مانیم
درین کرانۀ شب چون طلوع خورشیدی
به یاد و خاطر تاریخ، پیرمی مانیم
بمان که مثل گیاهان هرزه مست شوند
من و تو سرو بلند مسیر می مانیم
زتارهای غم عنکبوت، غصه مخور
گسستنیاست، نه دایم اسیر می مانیم
نه آن کسایم که زندان زبون مان سازد
به سان شیرژیان و هژیر می ما نیم
به آفتاب، که روشن ضمیر می مانیم
درین کرانۀ شب چون طلوع خورشیدی
به یاد و خاطر تاریخ، پیرمی مانیم
بمان که مثل گیاهان هرزه مست شوند
من و تو سرو بلند مسیر می مانیم
زتارهای غم عنکبوت، غصه مخور
گسستنیاست، نه دایم اسیر می مانیم
نه آن کسایم که زندان زبون مان سازد
به سان شیرژیان و هژیر می ما نیم
خروشان در سالهای تجاوز شوروی در زندان با
استواری و امید به آینده سرود و در سالهای که از پلچرخی به زندان بزرگ جامعه راه
یافت بازهم برضد تجاوزشوروی سرود و برضد حکومت دست نشاندۀ آن. او در کلیت شاعری
است هدفمند. بر بنیاد بینش سیاسی – اجتماعی که دارد رسالتمندانه می سراید. او نه
تنها نسبت به زندهگی و رویدادی های سیاسی- اجتماعی کشور و نسبت به بینش شاعرانۀ
خود برخورد مسوُولانه دارد؛ بلکه می خواهد تا شاعران دیگر نیز باچنین مسوُولیتی
بسرایند و در پیوند به چنین رویدادهایی خاموش نمانند. او شاعر را پیامبرعشق می داند و پیامبرآزادی و پیروزی که
نباید در برابر بی عدالتی و سیه روزی مردم خاموش بنشینند.
الا
شاعر الا پیغمبرعشق
درآن
هنگامۀ بسیاراندوه
تو می گفتی که فرزند زمینم
درآن هنگامۀ درد وغم روح
تومی گفتی که فریاد زمانم
درآن شبها که جاویدان نما بود
در اقلیمی که از خشکی فنا بود
تو می گفتی که فرزند زمینم
درآن هنگامۀ درد وغم روح
تومی گفتی که فریاد زمانم
درآن شبها که جاویدان نما بود
در اقلیمی که از خشکی فنا بود
الا شاعر الا پیغمبر سبز
دوباره آسمان اندوه بار است
دو باره ابرهای تیره برشد
زمان در روح خود فریاد پرورد
تو این فریاد را فریاد گر شو
زمین در خویشتن جوشد
تو فریاد زمین وعشق و مادر شو
که در این پیشتازیها
هزاران رود
هزاران باد یار تست
اگر منصور بودن در نهاد تست
اگر منصور بودن در نهاد تست
خروشان در این شعر ظاهرأ وضعیت را برای خود بیان
می کند و از خود نقبی می زند به سوی شاعران دیگر. می خواهد بگوید که شاعری تنها
سخن گفتن در آسایش نیست؛ بلکه شاعر روایتگر مصیبتهای مردم و جامعۀ است که در آن
زندهگی می کند. او اینجا ازهنگامۀ بسیار
اندوه می گوید. از هنگامهیی که روان مردم را در تاریکی فرو برده است. شب آمده
است، همه جا خیمۀ سیاهاش را بر افراشته است و این شب تاریک، هستی سیاه خود را
جاودانه می انگارد. آسمان اندوهبار و پوشیده از ابرهای تاریک است. فریاد در گلوی
زمان و زمین بغض بسته است. زمین در خویش می
جوشد. وقتی این همه مصیبت بیان می شود خواننده خود صدای فریاد را می شنود. برای آن
که خواننده در این تصویر سیمای خون آلود یک رویداد را می بیند. رویداد تجاوز شوری
بر افغانستان را. آیا شاعری که خود را فرزند زمین و فریاد زمان می خواند می تواند
در برابر چنین رویداد سیاهی خاموش بماند! واقعیت همین است که شماری خاموشی پیشه
کردند و لبی به شکوه تر نکردند؛ اما شاعر ذهنی خروشان نمی تواند خاموش بماند. به زبان دیگر خوشان او
را ناگزیر می سازد تا مسوُولیت خویش را در یابد و به فریاد زمان خود بدل شود.
چنین
است که او از پیامبر ذهنی خویش می خواهد تا فریاد های زمین را فریادگر شود، فریاد
عشق شود و مادر زمین شود. به پیش بتازد و اگر منصوری بودن را فراگرفته باشد و اگر
منصوری در نهاد او فریاد می زند، باید بداند که هزاران رودخانه او را به دنبال
خواهد کرد. این رودخانه می تواند امواج پایان ناپذیر مردم باشد که نسل در نسل در
جست و جوی حق و عدالت راه خواهند زد ومبارزه خواهند کرد.
هرچند شاعر در پایان شعر بار دیگر از دشواری راه سخن می گوید، با این حال از شاعران دیگر می خواهد تا از وحشت بیداد نهراسند و همچنان سرودگر روزگار خود باشند. برای آن که شب جاودانه نیست. شب می میرد. او با چنین باورداشتهایی می رسد به پایان شعر که با سپیده دم فردا رنگین می شود و سپیده دم همان بهار مردم است. بهار بهروزی و بهزیستی مردم.
هرچند شاعر در پایان شعر بار دیگر از دشواری راه سخن می گوید، با این حال از شاعران دیگر می خواهد تا از وحشت بیداد نهراسند و همچنان سرودگر روزگار خود باشند. برای آن که شب جاودانه نیست. شب می میرد. او با چنین باورداشتهایی می رسد به پایان شعر که با سپیده دم فردا رنگین می شود و سپیده دم همان بهار مردم است. بهار بهروزی و بهزیستی مردم.
الا شاعر الا پیروز
راه عشق دشوار است
طرب اینجا همان رقص مسیحا بر سر دار است
مترس از وحشت بیداد، پیغام زمان بر خوان
که این شب نیز می میرد
که این شب نیز مردار است
و فردا با طلوع آفتاب از شرق می خندد
واین فردا بهاران است
بهار خرم و بهروز انسان است
راه عشق دشوار است
طرب اینجا همان رقص مسیحا بر سر دار است
مترس از وحشت بیداد، پیغام زمان بر خوان
که این شب نیز می میرد
که این شب نیز مردار است
و فردا با طلوع آفتاب از شرق می خندد
واین فردا بهاران است
بهار خرم و بهروز انسان است
1360
زندان پلچرخی
سال 1365 خورشدی است. ظاهراً داکتر
نجیب الله پای در خط مصالحۀ ملی گذاشته است. تا این زمان هزاران انسان در
سرزمین شاعر کشته شده یا در پشت دیوارهای
سنگین زندان اند. از ردههای گوناگون از روشنفکر تا دانشمندان، شاعران، نویسندهگان،
کارشناسان، شخصیتهای سیاسی تا کشاورزان و تهی دستان دهکدههای گرسنه و خون آلود.
چنین است که او نمی تواند ذهن شاعرانه اش را قناعت دهد که از حلقوم حزب دموکراتیک
خلق صدای راستین صلح بلند شده است. هرچند بر بیناد چنین سیاستی آزادی زندانیان روی
دست گرفته شده، اما این امر نمی تواند روان پرخاش جویی شعر را آرامش بخشد و او را
به سازش با سیاست حکومت فراخواند. این گونه است که می خواهد هم چنان شاعر استقامت
و پایداری باقی بماند و شعر استقامت و
پایداری را برای زنده ماندهگان زمزمه کند تا تاریخ استقامت را یاد گیرد.
اشک، شوره زار را کشتزار نمی سازد
هامون خشک را حباب، آب نمی شود
وقتی همزنجیران یک یک از پا در آمدند
دندان بر جگر بگذار
فریاد را کنارمردابهای حقیقی دفن کن
برای آنانی که هنوز زنده اند
شعر استقامت را زمزمه کن
و بر دیوارهای زندان
خاطره و یاد گار منویس
شعار حک مکن
مبادا لرزش دست و دلت را در یابند
مگر تو بهترین سربازنیستی دلاور!
و گامهای تومسیر تاریخ را
رقم نزد!
پس درود خدا و خلق برتو باد، سرباز!
نه گریه ونه فریاد
بگذار تاریخ، پایداری را بیاموزد!
1365
زندان پلچرخی
او به وضعیت خوشبین نیست. هرچند حکومت
دست نشانده بر بامسیاستهای روزمره، طبل سرخ صلح را می کوبد؛ با این حال نام شب
را شبانهها چنان قفل جادویی بر دروازۀ
خیابانهای شهرها می آویزند. صدای گامهای دشمن در تاریکی می پیچد و خواب کودگان
را آشفته می سازد.
بیرون هنوزفاجعۀ شش جدی است
کفتارها و زوزه و سرما وخرسها
خون ریزیهای بی حد و بیمار کج روان
تمدید جادههای سیاه آز و حرصها
در این شعر کاربرد ترکیب «کجروان» یک مفهوم چند بعدی را در ذهن تداعی می کند. نخست این که کج روان استعارهیی می تواند باشد برای آن مثلث شوم . یعنی حزب، حکومت دست شانده و شوری. با این مفهوم که از راه راست گم شده اند و به راه نادرست به پیش می روند. دو دیگر کجروان با چنین مفهوم استعاری می تواند این مفهوم را نیز در ذهن بیدار کند که آن مثلث شوم کج اندیشه است. اندیشۀ کج و نا صواب دارد. قتال و آدم کش است و بیرون از ارزشهای آزادی و انسانی!
شب درادبیات سیاسی و شعرپایداری افغانستان نماد استبداد است. می شود گفت که این مفهوم به یک نماد قراردادی بدل شده است. نماد استبداد نظامهای که یکی پی دیگری آمدند، در تاریکی آمدند، در تاریکی توطئه کردند و در تاریکی آزادیخواهان را و مردمان را کشتند و کشور را در تاریکی نگه داشتد تا بتوانند چنان خفاشانی خونخوار در تاریکی شکار کنند و خون بیاشامند. در شعر خروشان از این نماد برای تصویرگری نظام دست نشاندۀ تجاوز شوری نیز استفاده کرده است. این جا شب، یک مفهوم عام و انتزاعی نیست، بلکه او به شب صفتها و مشخصههای گوناگونی داده است تا توانسته باشد به گونۀ بهتر و حسیتری، ذات آن نظام خون آشام را به روشنی تصویرگری کند. روزگاری منوچهری دامغانی برای توصیف یک قطره باران دهها استعاره و تشبیه را در بیتهای یک شعر خود به کار می برد تا خوانندۀ اشرافی او از آن همه تصاویر اشرافی لذت بیشتری ببرد؛ اما عباس خروشان در این شعر شب را ک نماد آن نظام حاکم است را صفتهای گوناگونی می دهد وتشبیههای تاریک و خوف انگیزی به کار می گیرد تا خواننده اش را بیشتر با ژرفای فاجعه سیاه آشنا سازد. هر شاعر جهان ذهنی خود را دارد! مهم این است یک شاعر باید با جهان ذهنی خود با مسوُولیت و صمیمیت شاعرانه برخورد کند.
شب
ایستاده بر روزن که بی ماه است و ناروشن
شب خورشیدها کشتن، شب مهتابها بستن
شب تندر، شب توفان، شب زوزه، شب گرکان
شب کولاک برف غم، شب خونین نا ایمن
شب اندیشۀ تاری، شب پرکینه گفتاری
شب کفتار سالاری، شب با روح اهریمن
شب هجرت، شب هجران شب سرما، شب زندان
بیابانهای بی پایان، شب پیروزی دشمن
شب چون مرگ طولانی، شب رنج و پریشانی
حصار نای و زندا نی، شب سوهان روح من
شب خورشیدها کشتن، شب مهتابها بستن
شب تندر، شب توفان، شب زوزه، شب گرکان
شب کولاک برف غم، شب خونین نا ایمن
شب اندیشۀ تاری، شب پرکینه گفتاری
شب کفتار سالاری، شب با روح اهریمن
شب هجرت، شب هجران شب سرما، شب زندان
بیابانهای بی پایان، شب پیروزی دشمن
شب چون مرگ طولانی، شب رنج و پریشانی
حصار نای و زندا نی، شب سوهان روح من
در این چند بیت ذهن خوانندهیی که
چگونهگی استبداد سرخ در افغانستان را تجربه کرده باشد، یکی و یک بار به سالهای
پرتاب می شود که ارتش سرخ شوری و حکومت دست نشانده کشور را به جهنمی بدل کرده
بودند. هرچند جنایتهای بیشتر شبانهها صورت می گرفت، اما خونخواران سرخ اندیشۀ
سیاه مغز ، روز را نیز برمردمان به شب یلدا بدل کرده بودند و مردمان در کوچه صدای
پای تجاوز را می شنیدند که می آمدند تا چراغ ها یکایک خاموش سازند. شبانهها
تیرباران می کردند. روی دهکدهها بم می ریختند.
شبانهها خانهها را غارت می کردند و شهروندان را به زندان می انداختند. مردمان شبانهها کشور را
ترک می کردند. شب نام داشت و این نام بر
روی همه جنایات نظام پرده می انداخت.
تا این جا همه اش رنج مردم است. وضعیت
حاکم و کامگاری دشمن، اما شاعر این همه
وضعیت دردناک را از آن بیان می کند تا در فرجام هشدار دهد که اگرشب ماندگار شود،
آنگاه میهن به چه روز و روزگاری خواهد افتاد! چنین است که آخرین بیت شعر با چنین
هشداری به پایان می رسد!
به پا از بهر سربازی، کهن پوشان آزادی
اگر شب ماند و شد محکم، چه می آید براین میهن
چنین ویژهگی در شعرهای پایداری خروشان
خیلیهم چشمگیر به نظر می آید. در شعرهای پایداری او بیشترینه وضعیت با دردناکترین
تصویرها چنان توصیف می شود که می پنداری که هالۀ سیاهی از نا امیدی و افسردهگی
روحی تمام هستی شاعر را در برگرفته است و انتظار داری که درپایان شعر با یک
روح افسرده و نامیدی رو به رو خواهی شد! بر خلاف چنین پنداری پایان شعرهای او بیشترینه
روزنهیی می شوند به سوی یک امید برتر اجتماعی.
به سوی یک امید همهگانی. شاعر همه امیدها و خوشبختیهای خود با جامعه
پیوند می زند و این پیوند روح او را
استوار نگهمی دارد. شاید بتوان گفت که انسانها در زندان به اندازههای گوناگونی درگیر نا امیدی می
شوند. زندان می تواند آزمایشگاهی باشد برای سنجش استقامت روحی انسانها. بسیار
دیده شده است که شماری برای رهایی از زندان برهمه باورهای سیاسی – اجتماعی و
انسانی خود خط کشیده اند. به زبان عام تسلیم دشمن شده اند؛ اما شماری هم در زندان
خود نماد مقاومت و استواری در برابر دشمن بوده اند.
در یکی از شعرهای بلند خروشان که در زندان سروده
شده است، شاعر بسیار می نالد و مویه می کند.
گویی دیگر نمی تواند از زیر سایۀ سنگین وضعیت خود را بیرون کشد؛ اما
درپایان شعر می بینی که او چنان مرد روزگار دیدهیی عزیزان زندانی خود را به
استقامت و حوصله مندی در برابر دشمن فرا می خواند. به یاران از دست رفته اش درود می فرستد! شعر در نهایت این حس را به
خواننده می دهد که می توان استوارانه در زندان نیز برای میهن و آزادی آن اندیشید،
سرود و زندهگی کرد.
بیا ستایش روشنگری کنیم دمی
اگرچه روشنیان را به تیر می بندند
ولی دریغ
ملخ های سرخ زهراگین
چو وحشت سیهی روی کشت ها مان ریخت
تمام هستی ما را و مردم مارا
به خون وخاک کشید آن گه از رجز ها بیخت
دریغ قامت آزاده گان سرو صفان
دریغ نسل عزیز مبارز نستوه
دریغ خون رفیقان ما که دشمن ریخت
کنون
توای ستارۀ روشن، عزیز زندانی
زمین حوصله را
از تکانه های غریب
نگاه دار چوکوه
به هرستاره که کشتند عاشقانه درود!
به هر ترانه که بستند بیکرانه سلام!
سلام ما نیز بر این شاعر عزیز باد، که
هم چنان در خط شعر، رسالتمندانه و متعهدانه ایستاده است و این خط زرین را هم چنان می توان در سروده های
سالها پسین نیز دتبال کرد!
معشــوق رحیـــــم
جلادان تاریخ
شش جدی یکی از تاریک ترین روز های تاریخ افغانستان در نیمه دوم قرن بیستم و دنباله سیاه روز هفتم ثور است، روزی که پست ترین پستی خائینین به وطن و مردم را به نمایش گذاشت. روزی که سرآغاز تمام بد بختی ها وکشتار های چهار دهه اخیر میباشد.
تمام آنهایی که این روز های سیاه را روز های درخشان تاریخ مینامند و عکس های این جانیان را با افتخار نشر وپخش میکنند و از آنها تعریف و تمجید میکنند بدانند که خود را در جرم این این قاتلین و خائنین به مردم شریک ساخته و لب دندان خود را با خون صد ها هزار انسان سرخ ساخته اند.
شش جدی یکی از تاریک ترین روز های تاریخ افغانستان در نیمه دوم قرن بیستم و دنباله سیاه روز هفتم ثور است، روزی که پست ترین پستی خائینین به وطن و مردم را به نمایش گذاشت. روزی که سرآغاز تمام بد بختی ها وکشتار های چهار دهه اخیر میباشد.
تمام آنهایی که این روز های سیاه را روز های درخشان تاریخ مینامند و عکس های این جانیان را با افتخار نشر وپخش میکنند و از آنها تعریف و تمجید میکنند بدانند که خود را در جرم این این قاتلین و خائنین به مردم شریک ساخته و لب دندان خود را با خون صد ها هزار انسان سرخ ساخته اند.
نوذرالیاس
در پرتگاه تاريخ
ز بس كه خشك بود هفت آسمان شما
هنوز پرچم خشم است، آستان شما
هنوز پرچم خشم است، آستان شما
دريغ، اى همه تنديسه هاى ( آزادى)
چه زنده ها كه فرو مرده، در زمان شما
چه زنده ها كه فرو مرده، در زمان شما
چه مايه سنگ و ستم بوده در دهانه ى من
چه مايه خون و سگ و دار، در دهان شما
چه مايه خون و سگ و دار، در دهان شما
گذشت عمر سه نسل و هنوز مى رويد
درخت نفرت و نفرين ، ز داستان شما
درخت نفرت و نفرين ، ز داستان شما
من از خجالت آن جهل، آب مى شوم، آرى
چرا عرق ندمد هيچ، هيچ از عيان شما؟
چرا عرق ندمد هيچ، هيچ از عيان شما؟
به كهكشان خرد ره نبُرد مستى تان
كه سر به چاه جنون داشت نردبان شما
كه سر به چاه جنون داشت نردبان شما
شعر از استاد نوذر الياس
.............................................................................
انجنیر راشد رستمی
" زخم خونین"
ششم جدی " مرحله تکاملی " خیانت
ملی هفتم ثور
در تاریخ معاصر افغانستان روز های سیاه و تاریک اند که خاطره آنها در وجدان اجتماعی کشور فراموش نشدنی است. هفتم ثور 1357 و ششم جدی 1358 از جمله چنین روز هاست.
در هفتم ثور یک حزب که تمام فلسفهای وجودی اش بر اساس اسناد و مدارک و عملکرد سیاسی اش بازی کردن نقش ستون پنجم برای شوروی بود طی یک کودتا ی خونین مقدرات کشور را بدست گرفت در حالیکه نه از پایگاه مردمی برخوردار بود و نه شناخت درست از جامعه داشت و نه آماده گی و صلاحیت لازم برای اداره کشور را و نه هم روسیه اجازه اتخاذ یک سیاست مستقل ملی را به این جریان مزدور و وابسته میداد. طوریکه توبه کننده گان این حزب امروز خود اعتراف دارند که "کاش حزب ما قدرت سیاسی را نمیگرفت" .(1
هفت ثور نقطه عطف در تاریخ معاصر کشور است و سر آغاز سه دهه ظلم و بی عدالتی .
این روز با کشتار آغاز شد و به فاجعه انجامید. فاجعه ایکه هنوز هم ادامه دارد و از مردم ما قربانی میگیرد.
رژیم کودتا یکی از مطلق العنان ترین رژیم های تاریخ معاصر افغانستان بود. که بزرگترین قربانی ها را از مردم گرفت . کودتاچیان که به سیستم تک حزبی معتقد بودند و خود را مجهز به "ایدلوژی علمی!" میدانستند به همه نیرو های سیاسی دیگر نگاه از بالا داشته و به خود حق میدادند تا مخالفین فکری و سیاسی
خود را بدون هیچ جرمی و بدون داشتن حق دفاع از خود رایی زندان و کشتار گاه کنند. لیست 5000 هزار شهید که در سال 2013 توسط پولیس هالند افشا شد شهدا در این لیست بر اساس روز شهادت شان فهرست شده اند. در جریان پروسه راجستر کردن و شناسایی شهدا که از یک و نیم سال بدین توسط انجمن خانواده شهدای افغانستان آغاز شده با تماس های که همراه ورثه شهدای راجستر شده داشته ایم و معلوماتی که از خانواده های شهدا بدست آورده ایم این واقعیت انکار ناپذیر روشن میشود که بین تاریخ گرفتاری و تاریخ شهادت اکثر هموطنان ما یک الی سه روز و نهایتن یک هفته فاصله زمانی بیش نبوده.** به دیگر سخن این هموطنان ما در غیاب محکوم به اعدام شده بودند. اختناق سیاسی عجیب حاکم شده بود . علت اصلی ایجاد فاجعه توسط حزب دموکراتیک ساختار فکری – سیاسی حزب بود. مولفه های اصلی و اساسی این ساختار فکری و سیاست عملی حزب که از ساده سازی ها و سطحی نگری ها و استفاده های ابزاری استالینیستی تئوریسین های شوروی نشات میگرفت بقرار زیر بودند.
1: از نظر فلسفی همه مکاتب و اندیشه های سیاسی و فکری یا بر اساس فلسفه ماتریالیستی استوار اند یا بر مبنای فلسفه ایدیالیستی . فلسفه ماتریالیستی که مبنای آن علم است فلسفه علمی است. ایدلوژی مارکسیسم مجهز به فلسفه ماتریالیسم دیالکتیک که عالی ترین شکل فلسفه ماتریالیستی میباشد است و لذا ایدلوژی علمی است. تمام ایدلوژی های غیر مارکسیستی دارای فلسفه ایدیالیستی و ذهنی و جبرا غیر علمی اند.
2:جهان به دو قطب سوسیالیسم و کاپیتالیسم تقسیم شده. مرکز جهان سوسیالیستی شوروی میباشد.
3: رهبری و مرکزیت مبارزه با کاپیتالیسم را شوروی بدست دارد.
4: دوری و نزدیکی با این مرکزیت معیار برای انقلابی بودن و ضد کاپیتالیسم بودن ست. هر قدر به این مرکز نزدیکتر باشی انقلابی تر هستی !
5: منافع و اندیشه ملی صرف در راستای پیروی از مرکزیت سوسیالیستی موضوعیت دارد و تا آنجا مدار اعتبار است که با منافع مرکزیت سوسیالیسم در تضاد قرار نگیرد.
6: حزب دموکراتیک خلق پیشاهنگ طبقه کارگر در افغانستان بوده یگانه حزب است که مبارزه ضد امپریالیزم و ارتجاع را رهبری میکند.
7: اعتقاد به سیستم تک حزبی با الگو برداری از حزب کمونیست روس . هر گونه فعالیت سیاسی صرف در تبانی با این حزب و در چارچوب این حزب مشروعیت سیاسی دارد.
8: آزادی های سیاسی صرف در چهار چوب حزب و با قبولی " رهبری " حزب موضوعیت دارد. مخالفین سیاسی حزب دشمنان طبقاتی کارگران و زحمتکشان اند و مستحق نابودی. (2
همین مولفه های فکری حزب به اضافه تعصبات قومی ، قشری نگری ها و" سیاه و سفید سازی "ها ، خود خواهی ها و" رومانتیک انقلابیگری" های مارکسیست های افغانی ، کیش شخصیت و.. به اضافه نوکر منشی در تمامی دوران حاکمیت جناح های متفاوت حزب چه تره کی چه امین و چه ببرک و نجیب کماکان وجود داشت . همین بنیاد های فکری عامل اصلی فاجعه در افغانستان گردید.
رهبران جناح پرچم این حزب در تلاش اند تا فاجعه ای را که حزب شان بوجود آورد جنبه شخصی داده به پای امین ختم کنند و روز شش جدی را که ببرک کارمل سوار بر تانک های روسی برای انتقامگیری از رفقای حزبیش بکابل آمد و افغانستان به اشغال ارتش سرخ در آمد این روز را به عنوان روز نجات کشور از دیکتاتوری امین اعلان کنند. این مغلطه گویی حتی امروز هم با گذشت این همه سال از جنانب تفاله های این حزب اینجا و آنجا مطرح میشود.
واقعیت های سیاسی اما نشان داد که بن بست و شکست حزب ، بن بست ساختاری و فکری بود . روز شش جدی روز اشغال کشور توسط قوای شوروی سابق مولود مستقیم همین مولفه های فکری حزب بود. در شش جدی فاجعه که حزب در 7 ثور ایجاد کرده بود ابعاد وسیع تر پیدا کرد و از مردم افغانستان باز هم قربانی های بیشتر گرفت.
. همین ساختار فکری حزب بود که اختناق و دیکتاتوری ، سلب آزادی های سیاسی از دیگران و زندان و شکنجه و اعدام را به مردم کشور ما به ارمغان آورد. حتی کشتار ها و تصفیه های درون حزبی نیز علاوه بر خود خواهی ها و کیش شخصیت رهبران مولود همین این سیستم فکری بود. این اندیشه ی ضد آزادی و اعتقاد به پیروی بی چون و چرا از " مرکزیت سوسیالیستی" و
، اعتقاد به سیستم تک حزبی و .. دیکتاتور های چون امین و صد ها امین دیگر را بوجود آورد. تاریخچه " احزاب برادر" نیز عین همین سر نوشت را دارد.
در ششم جدی حزب دموکراتیک خلق با امکانات بیشتر به کشتار مردم ادامه داد و ابعاد جنگ در افغانستان گسترده تر شد. بیش از سی هزار قریه در افغانستان در اثر بمباران های ممتد روسها نابود گردید. بیش از دو ملیون انسان این سرزمین کشته شد و بیش 5 ملیون دیگر آواره گردید. اینبار شوروی خود مستقیما در کشتار مردم ما و حفظ حکومت دست نشانده اش وارد کارزار شد. برای حزب در "مرحله تکاملی انقلاب ثور" معیار وطن پرستی "دوستی بی چون چرای روس بود 3. اشغال افغانستان توسط روسها واکنش بیشتر نیرو های امریکایی و متحدین اش را در پی داشت و بیشتر از پیشتر زمینه ساز مداخله غربی ها گردید.
روز هفت ثور آغاز تراژدی خونین و شش جدی تداوم گسترده فاجعه ی بود که توسط یک حزب استالینیستی مزدور و دست نشانده بر مردم ما تحمل شد. افغانستان از مسیر رشد هر چند بطی اجتماعی اقتصادی منحرف ساخته شد و دچار طوفان حوادث و بستر مداخلات گردید. حزب دموکراتیک با کشتارهای خونین در طول دوران حاکمیت خود کشور را دچار انقطاع تجربه سیاسی ساخته نخبه ها و تحصیلکرده ها را زنده بگور کرد. این حزب در تمام دوران حاکمیت جناح های مختلف آن مانند ضحاک مار دوش به خوردن مغز انسان های این سر زمین مشغول بود .
پاورقی ها:
**) این واقعیت ها یکه در پروسه راجستریشن معلوم شده با نوشته های آقای صدیق فرهنگ در کتاب افغانستان در 5 قرن اخیر و دیگر کتب تاریخی نیز همخوانی دارد.
1.) مصاحبه فرید مزدک با بی بی سی
2.) مراجعه کنید به نوشته های نشریه خلق و پرچم در دهه دموکراسی ظاهر خانی و سخنرانی های سران حزب در زمان مطلق العنان حزبی بعد از کودتا.
3.) سخنرانی ببرک در کنگره حزب :" وطن پرست واقعی کسی است که به دوستی افغان شوروی اعتقاد و باور داشته باشد. این است معیار..."
...............................................................................
راشد رستمی
بن بست «دموکراسی امریکایی» در افغانستان و ضرورت طرح اجندای ملی
۳۰ قوس (آذر) ۱۳۹۴
بدون پرداختن به مقدمه و پیش درآمد و شرح جزئیات:
دموکراسی که امریکا در افغانستان پیاده کرده حاکمیت یک مشت لومپن های سیاسی نوکر منش جاسوس و بیسواد مثل غنی و کرزی و باند نوکر صفت شان، تفاله های معلوم الحال و خادیستهای "باند جنایتکاران دموکراتیک" و تیکه داران قومی است. این مافیای قدرت توان اداره کشور را ندارد. کشور ما روز تاروز به بحران عمیق تر مواجه گردیده است.
امریکا جنایتکاران سه دهه را به میزان جنایت شان در قدرت سهیم ساخته است و نامش را گذاشته " دموکراسی!!". طالبان نیز همین اکنون هم در قدرت سهیم اند ، تنها به سهم شان راضی نیستند و خواهان امتیاز بیشتر برای پاکستان میباشند.
فقر و بیکاری ، جنگ و بی امنیتی، فساد اداری و رشوه ، فرار مردم از کشور، از دست دادن امید به آینده مخصوصن برای قشر جوان، تبعیض و قومگرایی ، گسترش نفوذ و مداخلات قدرت های منطقه در امور داخلی این ها همه نتیجه همین حاکمیت مافیایی است.
سوال اینجاست که:
آقای اشرف غنی شما چه کاره بودید که رئیس جمهور افغانستان شده اید؟
سابقه کاری تان در کشور چه بود؟
شما غیر از اینکه دست نشانده امریکا استید و به کمک دالر های امریکایی مطرح شدید دیگر چه سابقه و چه امتیازی در چنته دارید؟
در مقاومت مردمی ضد روس و بر علیه تجاوز شوروی خودت نبودی. سابقه کار اداری و مدیریت در کشور نداری.
فهم و دانش سیاسی و صلاحیت منجمنت که میگفتی ، دیده شد که نداری و همه جز لاف چیزی نبود.
شما حتی فاقد مفکوره ملی استید. بلکه در قرن بیست و یک دارای افکار برتری نژادی و قوم پرستی میباشید و عملا بر ضد وحدت ملی و در نتیجه منافع ملی گام بر میدارید. مفکوره که خودت و کرزی دارید در گذشته نه چندان دور در اروپا باعث نابودی بیش از ۶۵ ملیون انسان شد و همین اکنون باعث رشد دوباره طالبان و نفوذ بیش از حد پاکستان و ایجاد بحران جدید برای کشورگردیده است.
شما با این سیاست های غلط ، طالبپروری، انحصارگری" تبسم" را از لب ها و امید را از دل ها گرفته اید و کشور را در بحران عمیق فروبرده است.
بن بست فعلی ناشی از فرهنگ مجرم نوازی و جنایتکار پروری ، نادیده گرفتن اراده مردم و نهادینه شدن فرهنگ معافیت و معامله با خون شهدا ، تبعیض قومی و قبیله گرایی است.
عدم وجود یک الترناتیف مردمی با کیفیت که قادر میبود از فرصت های طلایی فراهم شده بعد از کنفرانس بن به نفع منافع ملی کار گرفته و کشور را از بحران نجات دهد یکی دیگر از عوامل عمده و اساسی بحران است.
دموکراسی امریکایی در کشور شکست خورده. این " دموکراسی" تبلور خواست و اراده مردم نیست. مردم ما با امیدواری و حوصله مندی برای رسیدن به صلح، رفاه و زنده گی نسبتن آبرومندانه مبرا از جنگ و نا امنی کنفرانس بن و نتایج آن را پذیرفتند و به امید آینده بهتر و بازسازی کشور با بازیگران جدید در صحنه سیاسی همکاری نمودند. ولی در این ۱۵ سال متاسفانه توقعات و خواسته های مردم برآورده نشد.. وقت ، امکانات و پول های زیادی مصرف شد ، ولی ملت همچنان در فقر و بدبختی به سر میبرد، در حالیکه یک عده دزد تمامی سرمایه ها و امکانات را در اختیار خود دارند.
ما فرصت های طلایی را یکی پی دیگری از دست دادیم
مردم ما در انتخابات با شور و شعف و امیدواری شرکت کردند ولی دیدیم که تقلب بجای اراده مردم حرف آخر را زد.
حکومت برخاسته از این تقلب گذشته از اینکه مشروعیت ندارد عملا میبینم که فاقد حد اقل کارآیی نیز است.
بازی گران این سرکس مضحک سیاسی که به رشوه های کلان چندین ملیون دالری متهم اند گاه گاهی همدیگر را افشا میکنند و هنوز هم بخاطر باجگیری های کلانتر "مرمی های برای فیر!" در شاجور چور و چپاول خود ذخیره دارند...
در چنین حالتی یگانه الترناتیف ، تحقق اراده مردم افغانستان میباشد. این اراده باید توسط خود مردم به واقعیت سیاسی مبدل گردد. فعالین سیاسی و روشنفکران که تا حالا در دستگاه قدرت کرزی/ غنی نبودند، نیرو های ملی و مستقل همراه با بخش های از نیرو های مقاومت ضد تجاوز روس و مقاومت ضد طالبان باید طرح یک اجندای ملی را به بحث گذاشته به توافق برسند و زمینه انتقال مدنی و قانونی قدرت را فراهم سازند. ایجاد یک حرکت مدنی- ملی از پایین به بالا با خواسته های روشن ملی و چهره های غیر وابسته مردمی از ضروریات اساسی در این برهه ی از تاریخ سیاسی کشور است.
محور این اجندا باید نکات زیر باشد:
۱- افغانستان خانه مشترک تمامی اقوام ساکن در این کشور است. هیج قومی بر قومی دیگری برتری ندارد. اندیشه ایکه "اکثریت قومی" و "اقلیت قومی" را به شکل ابزاری دلیل بر امتیاز و یا میزان مشارکت میداند نه تنها فکر امروزی نیست بلکه اندیشه ضد ملی نیز است. پیروان و مبلغین این اندیشه مثل که گذشته ی تاریخی بار بار ثابت کرده یا برای حفظ و تداوم سلطه ی شان همراه کتله های اتنیکی خارج از محدوده جغرافیای کشور بر علیه دیگر اقوام ساکن این مرز و بوم عمل میکنند یا از خائنین شان به علت وابستگی قومی دفاع میکنند . این است که جنایتکاران و فرصتطلبان هر قوم با سپر قرار دادن قوم و تعلقات قومی برای خودشان امتیاز میخواهند و برای گسترش و استمرار امتیازات شان گرایشات قومی را بیشتر دامن میزنند. دشمن از همین ضعف ما برای تحقق اهداف و گسترش نفوذش همواره استفاده نموده است. رشد دوباره طلبان و اغماض در برابر جنایت های شان ، رهایی شان از زندانهای گوانتونامو و بگرام، تسلیح دوباره شان همه و همه از همین اندیشه ی ضد ملی قومگرایی آب میخورد. اندیشه ایکه جنایتکار قوم خود را که عملا در خدمت بیگانه و ابزار دست بیگانه است "برادر ناراض " قلمداد میکند. در حالیکه اقوام ساکن دراین کشور هیچ مشکل با هم ندارند و همواره در کنارهم زیسته اند ، یک عده شبه روشنفکران و متنفذین قومگرا از گرایشات قومی سوءِ استفاده میکنند.
همین اندیشه قومی بود که اقوام مختلف کشور را رو در روی هم قرار داد و باعث ایجاد و استحکام پایگاه های تیکه داران قومی گردید. این گرایش ضد ملی همچنان ادامه دارد و فاجعه می آفریند.
۲- اندیشه ملی بر اساس حقوق مساوی" شهروندی " برای تمام مردم این مرز و بوم استوار است. این اندیشه در برابر مفکوره ارتجاعی و ضد ملی" قومیت" قرار داردـ این اندیشه به علت حاکمیت قومگرایی و فضای عدم اعتماد موجود هنوز از رشد لازم برخوردار نیست و ایجاب میکند تا در راستای تقویت ، رشد و تحکیم آن اقدامات عملی برداشته شود. علت اصلی و اساسی نفوذ بیگانه هم همین ضعف اندیشه ی ملی و کمرنگ بودن هویت ملی در برابر هویت های قومی میباشد.
اندیشه ی تقسیم قدرت بین چهار قوم بزرگ تاجک، پشتون، هزاره و ازبک که این جا و آنجاطرفداران و مبلغین خود را دارد نیز در واقع اندیشه عقب مانده است و در تحلیل نهایی در برابر اندیشه ملی و شایسته سالاری قرار داشته نمیتواند کارآ باشد.
۳- نهادینه شدن فرهنگ معافیت یکی از علل عمده حاکمیت فساد و سؤ اداره ، بازگشت جنایتکاران در قدرت ، چور و چپاول ، عدم تطبیق قانون و ده ها مشکل دیگر گردیده . لذا ضرور است که یک تصفیه حساب اصولی سیاسی صورت بگیرد. در جامعه ایکه جنایتکاران مصون اند ، به یقین بدانید که مردم مصونیت نخواهند داشت. تطبیق عدالت از محوری ترین مسایل اجتماعی است مخصوصن در کشور های که یک دوره ی از خشونت سیاسی ، اختناق و جنگ را طی کرده اند - به اصطلاح کشور های "پُست کانفلیکت". رسیده گی به مظالم گذشته ، دلجویی درست از قربانیان و ورثه شهدا، طرد و محاکمه مجرمین پیش شرط یافتن راه حل اصولی و مبنای آشتی ملی است. با تحلیل از اوضاع سیاسی سه دهه اخیر مشخص میگردد که آغاز تمام نا هنجاری ها کودتای ننگین هفت ثور است . محاکمه جنایتکاران حزبی و مسولین قتل های سیاسی دوران حاکمیت این باند باید از اولیت هاباشد. لذا شعار اجندای ملی باید این باشد: "عدالت را از همانجا آغازکنیم که جنایت شروع شده بود. از هفتم ثور ۱۳۵۷" و در راستای تحقق این شعار اساسی گامهای موثر بر داشته شود.
۴-تحلیل درست و روشن از اوضاع سیاسی - امنیتی کشور و تعریف واحد از دشمن و مبارزه قاطع با آن. عدم تعریف مشخص از دشمن و برخورد انفعالی با آن و از آن هم مضر تر نداشتن اراده مبارزه قاطع باعث تقویه و رشد آن گردیده موجب نفوذ کشورهای همسایه میگردد.
۵-سپردن کار به اهل کار و شایسته سالاری و متشکل ساختن افراد متخصص ِ متعهد که سابقه جرمی و اختلاس نداشته باشند و در حکومت باند خلق و پرچم ، کرزی در رده های بالا نباشند بدون ملاحظات قومی و زبانی.
۶-خود کفایی و رشد اقتصادی تنها راه رسیدن به آزادی و استقلال : آزادی و استقلال تا حالا در کشور ما صرف به مثابه یک شعار مطرح بوده است . اگر گذشته را عجالتن از دائره بررسی خارج سازیم لااقل از هفتم ثور ۱۳۵۷بدین سو ما نه آزادی و نه هم استقلال داشته ایم. در کشوریکه دولتش مثل یک مریض به سیرم قدر تهای خارجی وصل است، صحبت از آزادی و استقلال بیجاست. استقلال سیاسی رابطه تنگاتنگ با خود کفایی نسبی و استقلال اقتصادی دارد و بدون دستیبابی به رفاه اقتصادی و خودکفایی نسبی نه آزادی داریم و نه از استقلال برخوردارهستیم.
لذا اجندی ملی برای رسیدن به آزادی و استقلال برنامه طویل المدت خودکفایی و رفاه ملی را به عنوان مسیر درست رسیدن به آزادی باید برگزیند.
طرح پلان استراتیژیک رشد اقتصادی و ایجاد فرصت های شغلی برای مردم از طریق استخراج معادن و پروسس مواد خام در داخل کشور و سیاست های معقول رشد و تقویه سکتور خصوصی و سرمایه گذاران ملی میتواند راه رسیدن بدین آرمان را هموار سازد.
۷- برابری اجتماعی و پر کردن شگاف طبقاتی یکی دیگر از محور های اجندای ملی باید باشد.
تقسیم عادلانه و متوازن ثروت ملی و جلوگیری از تکاثر ثروت در دست عده محدود. فقر زادئی و جلوگیری از فساد و اختلاس.
۸-طرح برنامه رشد متوازن اجتماعی - اقتصادی تمام مناطق کشور و جلوگیری از توزیع بودیجه انکشافی بر مبنای انگیزه ها و مصلحت های قومی. برای این منظور باید هم در سیاست تقسیم ثروت ملی و سهمیه بندی بودجه های انکشافی تغییر وارد گردد و هم در سیستم های اداره محلی.
برای جلوگیری از تمرکز قدرت باید بخشی از صلاحیت از جمله صلاحیت های انکشافی و توسعوی به ادارات محلی جهت بهبود وضعیت زنده گی مردم باید عملی گردد.
۹-سیاست خارجی ما تا حالا سیاست منفعل ، مقطعی و واکنشی بوده. دولتمردان ما نه تحلیل درست از منطقه دارند و نه میتوانند نقش را که کشور ما با توجه به موقعیت ژیوپولیتیک که دارد درست تشخیص داده و بر مبنای آن سیاست فعال و کنشی طرح نمایند.
به علت عدم وجود یک پلان استراتیژیک در عرصه سیاست خارجی ما نتوانستیم از فرصت های فراهم شده به نفع منافع ملی استفاده کنیم.
مشکل ما با پاکستان همچنان لاینحل باقی مانده و این کشور توانسته است از طرق متفاوت به ما و منافع ملی ما ضربه بزند.
پاکستان که امروز پایگاه ترور و فابریکه تولید افراط گرایی میباشد به حد کافی در جهان منفور است با آنهم توانسته در بازی های شطرنج سیاسی آگاهانه بر ضد منافع ملی ما عمل نماید و حمایت قدرت ها را با خود داشته باشد.
۱۰-تعریف واحد و روشن از منافع ملی
در این زمینه نیز متاسفانه حکومت فعلی تعریف مشخص و واحدی از منافع ملی ندارد.
ما باید تعریف مشخص از مرز های خودداشته باشیم و واقعیت های جغرافیای منطقه و کشور را قبول کنیم . ایجاب میکند که اندیشه های خیالی " لوی افغانستان " و " دا پختونستان ز مونژ " را رها کنیم و جغرافیای فعلی کشور از غارت و دستبرد و فروخته شدن و مستعمره بودن نجات دهیم.
گرایشات "لوی افغانستان" از سالهاست که مشکلات بسیار عمیق فرا راه مردم ما گذاشته و اینک عملا باعث بربادی "کُوچنی افغانستان" گردیده پاکستان عملا افغانستان را در رقابت های سیاسی اش با هند به مثابه عمق استراتیژیک کشورش مورد سوء استفاده قرار میدهد . سیاست فعال منطقه ئی بر مبنای تحلیل درست از منطقه و قدرت های اقتصادی و نو ظهور منطقوی و طرح همکاری های استراتیژیک منطقوی در محور هند و روسیه و چین باید تدوین و عملی گردد.
اجندای ملی باید به عنوان یک حرکت مدنی از پائین به بالا شروع شده و تبدیل به یک جنبش همگانی گردد.
نهاد های جامعه مدنی ما متاسفانه بیشترینه موسسات "پروژه بگیر انجوئی" بوده به "دکانداری" و " امتیاز گیری" نظر دارند تا اینکه به عنوان نیروی مردمی و آگاه نقش پیشآهنگی و نظارت سیاسی- مدنی و مردمی را ایفا نمایند.
این نقیضه باعث شده که استقلالیت شان زیر سوال رود.
وقت چند نفر از نماینده گان از این جمع نا منسجم و نامتجانس به "حضور شاهانه" پذیرفته میشوند تو گویی بدست طفل دوساله ی "پوقانه ی" داده باشی و یا "چوشکی" را در دهنش. هفته ها از این "شرفیابی!!" شان خوشحالی میکنند.
ایجاب میکند که یک حرکت منتقد و مستقل مدنی حول محور های که دربالا پیشنهاد شد بوجود بیآید.
ما به یک جنبش ملی آرمانگرای متعهد و غیر وابستۀ واقعن فراقومی نیاز داریم.
جنبش "تبسم" نشان داد که میشود مردم را بسیح کرد و میشود فراقومی و بسیار مدنی عمل کرد. اما جنبش "تبسم" کمبودها و ضعف های بنیادین را نیز آشکار کرد. عدم داشتن استراتیژی درست برای دستیابی به خواسته های تدوین شده. رهبریت احساساتی و نا پیگیر. مقطعی فکر کردن و ...
صف آرایی های جدید از نیرو های سیاسی سنتی و چهره های که خود جزء از بحران بوده اند بر مبنای مصلحت های سیاسی و اتحاد های مقطعی و بدون داشتن برنامه همه جانبه ی سیاسی و بدون تعهد و تقوای لازم سیاسی نمی تواند پاسخ گوی مشکلات این مرحله باشد .
تشکیلات و ائتلافات جدید در قالب فکر کهنه نمیتواند الترناتیف برای حکومت باشد.
اپوزیسیون سیاسی جدید باید فکر جدید و برنامه داشته باشد.