ساجده میلاد
قسم به تو وآفتابی که . . .
قسم به تو
درروزگاری که غزل ازدهانه های تفنگ فیرمیشود
ومردم تنها به پابوسی وطن فروشانی به ظاهرسیاست مدار
میروند
وسجده میگذارند برای جیب های شان
قسم به خودت هیچ چیزی برابر تو باعظمت نیست
درروزگاری که سکه های خاموش حرف اول را میزنند
وآدمک ها دروغ می گویند ودروغ می گویند
واما خورشید بی خیال میتابد
ودریا ها جاریست
وخون انسان های معصوم رامی ریزند
وکودکان راهنوزنامردانه نشانه می گیرند
قسم به تو که بوی عشق از پیراهنت جاریست
درروزگاری که شمار انسان های کوچک ازحد بیرون است
وهمه چیز را با وجدان های مچاله شده ی شان فروخته اند
قسم به تو، تو تنها بوی عشق میدهی
بوی شیرپاک ونان گرم
وترانه ی آزادی
قسم به تو وبه آفتابی که برشانه های تو میتابد
این تنها تویی که بوی زنده گی میدهی.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen