Montag, 5. November 2012

زندان دهمزنگ . شفاخانۀ زندان .



نصیرمهرین

                   زندان دهمزنگ
                        قسمت ششم 

                      شفاخانۀ زندان دهمزنگ  

 
                           
           

در زمان حکومت سردارمحمدهاشم خان، هنگام طرح واعمار زندان دهمزنگ، "شفاخانه " یی نیز در آن محوطه تعمیرگردید. در شفاخانۀ زندان بعضی از مریضان زندان دهمزنگ وازبقیه زندانها رابستری می نمودند. شفاخانه درحدود 5 اطاق دارا بود که هراطاق 6 بستر داشت.
داکتر وادویه و وظایف شبانه برای داکتران، آنگونه که برای یک شفاخانۀ عادی درنظرگرفته می شود، درآن جا میسرنبود. درآغاز" یک داکتر ودو معاون داکتر کار می کردند . . .  هفتۀ یک بار یک نفر متخصص جراحی از طرف وزارت صحیه می آمد ومریضانی را که به عمل جراحی ضرورت می داشتند،عمل می کرد" . اما،پس از چندی، چند داکتر هر کدام هفتۀ یک روز به دیدن مریضان می آمدند که عبارت بودند از :

داکتر سید سلطان، داکتر فاروق و داکترعبدالرحیم. این سه تن همه در آلمان تحصیل نموده بودند. داکتر فاروق وداکترعبدالرحیم به مقام وزارت نیز رسیدند. اما داکتر سید سلطان در اثر تماس با بیماران و گرفتن مکروبِ همای لکه دار وفات یافت. همای لکه دار بیشترین قربانی را از زندانیان میگرفت. زیرا از شپش ناشی می شد ، در حالیکه سراسر زندان را شپش فرا گرفته بود، همای لکه دار مرض موجود وهمیشگی در زندان بود.
مریضان بیشتر از زندانیان سیاسی بودند. آن تعداد از شخصیت ها را که پیشتر حکومت لازم دیده بود که اعدام شوند، اعدام نموده بود. برای زندانیان سیاسی که روز به روزتوان وانرژی را ازدست داده بودند، وقتی تکلیف صحی آنها بسیار می شد،پس ازطی مراحل  وتائید مدیریت زندان و در صورت لزومدید داکتر، بستری می شدند. مسلم است که پای مریضان بیشماری در آن " شفاخانه " نرسیده است.
  مریضانی که از بقیه زندانها به شفاخانۀ دهمزنگ  انتقال میافتند، حال زار ودارای تکلیف پیشرفته می  بودند. چه بسا دواهایی که تا رسیدن آنها به شفاخانۀ دهمزنگ داده میشد، به تکلیف ودرد آنها می افزود. با آنهم " دهمزنگ یگانه زندانی بود که به داخل خود یک بیمارستان داشت.  ولو که با وسایل لازمه مجهز نبود. وقتی ایشان را به  بیمارستان زندان دهمزنگ می آوردند، که برای آن محبوسِ مریض، هیچ چیز باقی نمانده بود وتنها یک نیمه جان او را به منظور مردن به بیمارستان تحویل می دادند." به گونۀ نمونه:
" یحیی جان ( بیست ساله ) ، پسر کاکا نائب سالار جانباز خان مدتی در زندان ارگ از درد معده رنج می برد وآقای   میرعبدالغنی خان داکتر او را تداوی ومعالجه می کرد. ولی  داکتر میرعبدالغنی خان از چند قلم محدود ادویۀ ترکیبی کار می گرفت. محبوسین زندان ارگ را هم به همین شکل معالجه  می کرد. بدون اینکه مریضی یحیی جان معصوم تشخیص شده باشد،ماه های تمام محض دوای درد می گرفت ورنج می برد. . .
میر عبدالغنی خان برایش اجازه گرفته بود تا به شفاخانۀ محبس دهمزنگ جهت مداوای بیشتر فرستاده شود.  . . .
دکتور همایون خان جراح توصیه به عمل جراحی نمود. . . پس از انجام کار که سه، چهارساعت را در برگرفته بود، همایون خان گفت  که مریض تکلیف توبرکلوز کرونیک امعأ داشت ومن حصۀ زیاد روده ها را تا جایی که به نظرم غیر سالم می خورد، قطع کردم. . . مرض خیلی پیشرفته ومزمن شده است. معلوم می شود که مدت زیادی از شروع آن سپری شده ، به نظرم شانس بهبودی کمتر است. یحیی جان در عالم یأس ونا امیدی بعد از سه روز دیگر جان شیرین را به جان آفرین سپارید . . ."(1)  
باید افزود که پدریحیی جان، نایب سالار جانباز خان نیز هنگامی از زندان ارگ به شفاخانۀ دهمزنگ انتقال یافت که سکتۀ مغزی دیده بود و بسیاری از ارگان های اصلی ومهم وجود او توان فعالیت نداشتند.
بنابر آن او نیز در شفاخانۀ دهمزنگ وفات یافت.

اما برخی از امراض به ویژه محتاج عمل جراحیِ ساده تداوی پذیر بوده اند. مثلا ً شیخ تقی بهلول ایرانی که تکلیف اپندکس داشت، در همان شفاخانه بستری و صحت یاب گردید. (2)  

شادروان میرغلام محمدغبار که خود در آنجا بستری بود و با نخوردن ادویه زنده برآمد، مینویسد : "  . . . محمد ابراهیم خان قاری زاده، در محبس سرای موتی به " تب بندیخانه" مبتلا شده وبه محبس  دهمزنگ جان داد.  . . . من نیز بهمین مرض مبتلا و با اودر یک اتاق شفاخانه بودم. داکتر معالج یکنفر هندی ( شاید کمپودر ویا بیطار) بود که من بواسطۀ اغمای پانزده روزه از خوردن دوای او معذور شمرده شده وزنده بماندم. بیمار دیگر هم اتاق ما محی الدینخان انیس نویسندۀ مشهور کابل بود که در محبس کوتوالی به سل شش گرفتار و در ده مزنگ منتقل گردید. بعدها او نیز در محبس چشم از زندگی پوشید." (3)   

همچنان شادروان غبار سالها بعدتر هنگام مراجعه به خاطره های آن سالیان،  چشم دیدها و شنیده گیهای بیشتر خویش را ارایه می کند. طی  یادآوری همان خاطره  است که خواننده متوجه می شود که مریضان مبتلا به مرض سل در اتاق تف دانی نداشته ودر دهلیز چوبین از روی ناگزیری تف می کردند. ویا ملهم نام ازهرات که مانند چوب خشکیده بود،آرزو داشت چند روزی در شفاخانه بماند. اما  نه با این امید که درشفاخانه صحت می یابد؛ بلکه آنرا بهتر از اتاق زندان می دید. زیرا در اطاق زندان 50 نفر از ترس آزار کیک وخسک وشپش وحشرات دیگر " هر یک خود را در خریطه انداخته سر آنرا بسته  . . ." می کنند.(4)
 اما همان بیمار وعلیل ( ملهم هراتی ) درشفاخانه نیز لگد خورد ، دشنام شنید تا به زودی چشم از جهان فروبست.

نمونه یی از قتل سیاسی
                در شفاخانۀ دهمزنگ
         سرنوشت سید حسن خان حسن (شیون)
 (متولدچهارباغ لغمان 1275- قتل در شفاخانۀ دهمزنگ 1319)

 شفاخانۀ زندان دهمزنگ ناظرصحنه ها و رویدادهای تأثر بار دیگری نیز است. برخی ازکارکنان آن بسیار آرزو داشتند که چشم دیدهایشان به خارج زندان وبه تاریخ سپرده شود.شادروان محمد هاشم زمانی، یکی از زندانیان  وگزارش دهنده گان شفاخانۀ زندان دهمزنگ،برخی از آن رویدادها را به برگهای تاریخ  سپرده است، که شاهدان عینی وشاغلان در شفاخانه آرزوی آنرا داشته اند. شادروان زمانی  درواپسین ایام  توقیف خویش در زندان دهمزنگ، روز اول عید به سوی آشنایان می رود، تا به آنها عید مبارکی بگوید. و این امکان در زمانی میسر شده بود که سردارهاشم خان در قدرت نبود.ازجملۀ پرستاران شفاخانۀ زندان، یک تن به جناب زمانی می گوید که فردا نزد شما به قلعۀ جدید می آیم تا امانت شخصی را به شما بگویم.
 فردای آنروز، پرستار نزد زمانی رفته وداستانی را شرح داده است، از سرگذشت یک تن از چهره های سرشناس وقت به اسم جنرال سید حسن (حسن)، که  شیون نیز تخلص داشت.

پرستار میگوید:
 "  نام من سلیم و تاجیک هستم. داکتر طب ارتش بودم .در وقت جنگ عمومی دوم از شوروی گریخته وارد مزارشریف شدم. ما 20 تن بودیم .  . . یکی از روزها بیماری بستری شد که عبدالرحیم سرطبیب شفاخانۀ زندان در خلال یکروز چندین بار از او مراقبت می نمود. برای من جداً امر وتأکید کرد که « این بیمار " خائن بسیار بزرگ "  است. نباید کسی با او صحبت نماید. » برای من شک وگمانی پدید آمد که این شخص هر کسی که  است، شخصیت مهمی است . روزی آن بیمار برای من گفت که : تو پرستار نیستی ، تو یک داکتر نظامی هستی . هنگامی که سخن او را شنیدم در تفکرفرو رفتم که وی چگونه انسان شناسی است.  . . .در کمال آرامش پرسید که من چه فکر می کنم او کیست ؟ من در پاسخ او گفتم: هر کسی که هستید، شخصیت  عالم وبا تجربه یی هستید.گفت: اکنون آدم مهمی نیستم. یک زندانی هستم. بعد افزود که من از تو یک تعهد امانتدارانه می خواهم. هرکسی را که امین و وطنپرست تشخیص دادی، این امانت را برایش بگو.در حالی که سیل اشک های فروغلطیده از چشمانش ، ترجمان غمها و  درد های او بود، ابراز داشت که: من یک کارمند ارتشی بودم. نام من سید حسن (حسن) است. در اینجا فرستاده شده ام تا مرا بکشند  . . .

 بعد از ظهر یکی از روز ها  عبدالرحیم خان شتاب آلود و وارخطا وارد شفاخانه شد،  در دفتر سرطبابت نشست وبه من گفت : یک تن از بیماران شفاخانه  نمی خواهد پیچکاری شود.تمامی پرستاران شفاخانه را گرد بیاور تا او را محکم بگیرند . من خودم ادویه را در او زرق می کنم. سرطبیب پیش و ما در پشت او داخل اتاق سید حسن حسن شدیم. سرطبیب از بکس خویش دوایی را بیرون آورد، به او گفت: شما بیمار هستید وباید پیچکاری شوید ، من شما را پیچکاری میکنم. پرستاران شما را محکم می گیرند. سیدحسن برایش گفت : من تندرست هستم. به پیچکاری ضرورت ندارم، شما مرا به وسیلۀ زرق دوا می کشید. سرطبیب به پرستاران گفت که وی را  محکم بگیرید، من باید او را پیچکاری کنم وبرگردم که کار دارم. سید حسن به اجبار و زور پیچکاری شد. در پایان  کار،سرطبیب با خشم به من گفت،که متوجه باشی کسی او را نبیند.


                                                
                                   
                                                 شادروان  سید  حسن شیون

ساعتی گذشت ، فریاد های سید حسن بلند شد. فریاد برمی آورد که ظالمان! مرا می کشید اما چرا این اندازه عذاب وسختی را برمن تحمیل می کنید.هنگامی که من داخل  اتاق او شدم. به من گفت : دیدید که با پیچکاری مرا می کشند. امانت مرا خیانت نکنید.
من برایش گفتم، که امانت شما را خیانت نمی نمایم . . . شام بود که جان سپرد. چند تن آمدند ، جسد بی جان او را از شفاخانۀ زندان بردند."
عصارۀ کاوشهای شادروان زمانی پیرامون انگیزه های آن قتل سیاسی در شفاخانۀ دهمزنگ،  این است که :
چند روز پیش از آن که سید حسن زندانی شود،  میان او وسردار اسدالله سراج، خواهر زادۀ محمد نادرشاه، پیرامون یکی از قرارداد های وزارت دفاع مشاجره یی صورت گرفته .سرداراسدالله خان به تحکم وامر وفشار روی آورده بود. اما سید حسن خان، با آن شیوه مخالفت نموده وبا صراحت گفته بود، که تسلیم جبر وتهدید نمی شوم.
 به احتمال بسیار که سردار گزارش موضوع را به دربار داده وآنها نیز او را ازمیان برداشتند.(5) به منظور آشنایی بیشتر با شادروان سید حسن خان شیون به پیوست این قسمت مراجعه شود.

با توجه به وضعیت کلی حاکم بر زندان ها، انگیزۀ حکومت از داشتن شفاخانه در زندان دهمزنگ، به وضاحت از مضحک بودن و جنبه های نمادین آن سخن دارد . زیرا
فضای غیرصحی همه زندانها واز جمله زندان مرکزی دهمزنگ ، غذای غیر صحی،شیوع امراض، به ویژه وجود همای لکه دار، اسهال و پیچ خونین، امراض ساری مانند سل؛ در کمال وضاحت،حکایتگر مریضان بیشماربود. به دیگر سخن ،وضعیت عمومی زندان بود که مرض ومریضی بار می آورد. از اینرو  به تناسب آن اوضاع مرض ومریض آور و کمیت بیشمار مریضان، "شفاخانۀ زندان دهمزنگ" منظور شفابخشی به زندانیان واحترام به نیازهای انسان بیمار را نداشت؛ بلکه جنبۀ تظاهری وفریبندگی داشت.
                                                 ادامه دارد

پیوست
از نبشتۀ  شادروان عبدالحی حبیبی در بارۀ سید حسن ،حسن  برمی آید که وی شیون تخلص می نمود و پس از فروپاشی نظام امانی، در زمان امارت امیر حبیب الله کلکانی، با محمد گل خان مهمند وسید غلام حیدر پاچا، جمعیتی را بنا نهاده بودند به نام جمهوریت؛ وجریده یی منتشر می کردند که " دکورغم"( غم خانه) نام داشت. بعد از سقوط حبیب الله کلکانی،سید غلام حیدر پاچا تبلیغات خویش را به نفع امان الله خان سمت وسو داد. (6)  بنابر آن زندانی شده ودر زندان فوت نمود. سرنوشت محمد گل خان مهمند که آشکار است. زیرا یکی ازیاران نزدیک حاکمیت محمد نادرشاه وبرادران او شد. اما سید حسن خان،  در رتبۀ جنرالی با نظام نادرشاهی همکاربماند. عامل سرکوب وبه احتمال سخنان دیده شده، قتل سیاسی او، پرسش بر می انگیزد. مثلا ً آیا می توان پذیرفت که مشاجره با سردار جوان اسدالله سراج اسباب موجبۀ قتل او را فراهم نموده است؟
در پاسخ تایید آمیز، نمونه های دیگری را سالها پسانترنیز داریم که چنین احتمالی را نفی نمی کند . یکی از آنها مشاجرۀ لفظی عبدالملک خان عبدالرحیم زی با سردارمحمد نعیم خان در جلسۀ هیأت وزرا است، که سردار محمد داؤود خان او را قربانی رضایت برادرنمود وحتا به اتهام دروغین کودتا تهمت بست و در زندان نگهداشت. اما حبیبی هنگام اقامت در اوایل دهۀ سی خورشیدی در پاکستان، درجریدۀ "افغانستان آزاد"،  تصویربیشتری از سید حسن خان در دست می گذارد که اوعلاوه  بر اینکه شاعر، و ادیب بود، دارندۀ عقاید خاص برای مملکت نیز بود .
 حبیبی از زبان سید حسن شیون می گوید که :
" درافغانستان باید یک رژیم نظامی نظیر رژیم مصطفی کمال به وجود آید، تا مردم را با استعمال قوه به طرف خود مدنیت جدید سوق دهد.  ولی این دیکتاتوری باید برای اغراض شخصی ومنافع مادی وخاندانی نباشد.وهم برخلاف طبقۀ منور استعمال نگردد. . . "( 7)
جالب است درحالیکه همه اوصاف فکری وعقیده یی اوبربنیاد تصویر شادروان حبیبی در نقطۀ مقابل روش حکومتداری خاندان سلطنتی بود، اما،  با آن هم تا سال 1319 خورشیدی به عنوان یک ارتشی مهم تا سرحد جنرال مرکزی وزارت حربیه عهده دار وظیفه بود. به قول شادروان سید شمس الدین مجروح، سید حسن  خان به معینی وزارت حربیه نیز رسید. مجروح ازجمهوریت خواهی او سخنی نگفته است. بربنیاد آنچه مجروح گفته است، چنین استنباط میشود، که سید حسن ( شیون) یار نزدیک محمد گل خان مومند وازهمکاران ودوستان سردارمحمد هاشم خان ،انسانی حاضر جواب وصریح الهجه بود ، شعر میسرود وآنرا برای دیگران می خواند. با وجود آن دوستی  ورفاقت ها،خوانش شعر او برای دیگران، به مزاق سردارمحمد هاشم خان سازگار نبود.(8)

 بر بنیاد این برداشت ها وبا توجه به آرزومندی سردارمحمد هاشم خان از زیردستان، که چون وچرایی درکارشان ظاهر نشود وهمواره مطیع وفرمانبردار باشند، و افزون بر آن با شعر وفرهنگ ومقوله های از این دست ناسازگاری داشت؛ سیدحسن خان به رغم خدمات به آنها، محبوس وکشته شد.

 

رویکردها وتوضیحات

1-      خالد صدیق. خاطراتم ص  153 – 152
2-      شیخ تقی بهلول ایرانی از رهبران شورش ضد برداشتن حجاب زناندر مشهد بود. پس از سرکوب آن شورش که عده یی کشته شدند، به افغانستان فرار نمود و وارد هرات گردید. از آن جا به کابل فرستاده شد.مدتی در توقیف خانۀ ولایت کابل و بعد در زندان دهمزنگ زندانی بود. بنابر  قول جناب خالد صدیق،شیخ هنگامی که در شفاخانۀ دهمزنگ بستری بود، اشعاری را با نام " ماستنامه" سرود . ماستنامه 800 بیت داشت. مطلع آن این است:
بیا کــوچی  مرا قربان خود کن
مـــرا قربان  آب ونان خود کن
3-      م. غ غبار. افغانستان در مسیر تاریخ ج.2 ص 143
4-      منبع بالا
5-      م.هـ. زمانی .زندانی خاطرات. به زبان پشتو. ص 229-239
6-      عبدالحی حبیبی. جنبش مشروطیت در افغانستان. ص 146. چاپ کابل . 1362 خورشیدی
7-      منبع بالا. ص  150
8-      زندانی خاطرات.ص 234


   




 قسمت هفتم                
 
                               خارجی ها در زندان دهمزنگ
 
آن چه در پایان آمده است،با توجه به کمبود های متعدد، نباید بیش از یک کارمقدماتی در نظر آید. حتا درمحدودۀ زمانی دهۀ بیست وسی خورشیدی،بسیار نارسا ونابسنده است. درحالی که نوشتن پیرامون زندانیان خارجی، علل وعوامل؛ وسرگذشت آنها مستلزم بهره مند شدن از اطلاعات پراگنده ونهفته یی می باشد، که روی انتشار ندیده اند . چشم نیازتهیه وتکمیل چنان نوشته یی، به انتظار همکاری هموطنان دارندۀ اطلاع در راه است.
     نصیر مهرین
 
در زندان های بسا ازکشورهای جهان، می توان سراغ زندانیان خارجی را گرفت. زندانیانی که دراوضاع مختلف و با انگیزه های مختلف به کشوری مسافرت نموده و بنابردلایل مختلف زندانی شده اند. همین اکنون درخلال پرسش ها و تشبثات مقدماتی پیرامون هموطنان مهاجرما، این نتیجه حاصل می شود که دربسا ازکشورهای جهان، تعداد کم ویا زیاد زندانی هستند. بیشترین زندانیان درپاکستان وایران به سر می برند. و در چند دهۀ پسین در کابل هم خارجی ها زندانی بوده اند.
درافغانستان سدۀ پیشین نمونه هایی از ورود خارجی هایی را داریم، که طرف شک مامورین سرحدی ومقامات حکومتی قرار گرفته، به اتهام جاسوسی روانۀ زندان شده اند. یکی از آن نمونه ها میرزا سراج الدین نام است، که در زمان حکومت امیر حبیب الله " سراج الملة والدین" به منظور سیاحت وتجارت از راه ایران وارد هرات گردیده بود. اما طرف اشتباه جاسوسی قرار گرفت ، مدتی را در محبس هرات و بعد در محبس کابل واقع قلعۀ قاضی به سر برد. میرزا سراج پس از آزادی از زندان روانۀ بخارا شد وسفرنامه یی نوشت که « سفرنامۀ تحف بخارا » نام دارد. مزیت این سفرنامه به ویژه در قسمت افغانستان برای تاریخ ما ، در آن است که از احوال زندانی ها ورفتارمامورین امنیتی؛ و "روز دربار سرکار والا امیر صاحب "، همچنان نام بردن وی از دو تن اروپایی ( روسی - ایوان سرباز، که مسلمان شده و نام خود را دین محمد نهاده بود و یک تن آلمانی )، که به اتهام جاسوسی زندانی بودند، گزارش های جالبی دارد. (۱)
اما متأسفانه در بارۀ تعداد زندانیان خارجی وجزییات آنها چه در آن زمان و چه بعد تر منبع جامعی که به چنین موضوعی پرداخته باشد، در دسترس نیست . از اینرو اندک مطالب گسیخته یی که در اینجا جمع شده اند، بیشتر تأکید بر رفع چنان نیاز است، تا جوابگوی آن. محتاج افزوده های تکمیلی و گرد آوردن اطلاعات پراگنده است.

به گونه یی که در این نبشته می بینیم ، درسال های مورد نظرما ، عده یی ازخارجی ها درزندان مخصوص ولایت ودهمزنگ کابل، زندانی سیاسی بوده اند، که گفتن از آنها از دو جهت می تواند دلچسپی را بار بیاورد.
نخست، انگیزۀ روی آورد ایشان به سوی افغانستان و دو دیگر،از جهت پیشامد هایی که از جانب حکومت افغانستان دیده اند.
انگیزۀ روی آورد آنها به سوی افغانستان، برمی گردد به نارضایتی آنها از وضعیت زمان ویا اوضاع سیاسی آن وقت در کشورهای ایشان . این برداشت بیشتردربارۀ شیخ محمد تقی بهلول ایرانی، زندانیان روسی وآنانی که از پاردریا به سوی افغانستان آمدند، مطابقت دارد تعدادی پس از آن وارد افغانستان شدند، که فعل وانفعالات سیاسی ونظامی در بخارا و مناطق همجوار به وقوع پیوست. و آن هنگامی بود که انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ قدرت را به دست بلشویک ها نهاده بود.
در این زمینه انگیزۀ مهاجرین بخارایی که با شاه بخارا به افغانستان آمدند، متعاقب آن همراهان ابراهیم بیگ، مهاجرین تاجیکی و به ویژه پاردریایی ها، مخالفت با حکومت شوروی ودست درازی های آن و آرزومندی برای دریافت کمک نظامی وسیاسی بود.
درزمان شاه امان الله خان وامیر حبیب الله کلکانی، که بیشترین پناهندگان را نیروهای مخالف حکومت شوروی تشکیل می داد؛مساعدت های مادی ومعیشتی برای مخالفین شوروی تا انداازه یی فراهم شد.
بعد در زمان محمد نادرشاه، بقایای صفوف همراه با ابراهیم بیگ ( مشهور به غازی و لقی) تعدادی از طرف حکومت افغانستان کشته شدند ویک عده زندانی . اما، در وقت جنگ عمومی دوم،چند تن از روسها و مسلمانان آسیای مرکزی، که درحدود سه صد وپنجاه نفر می شد، وارد افغانستان شدند. در میان آنها انجنیران وتخنیکران روسی مردان وتعدادی هم زنان، شامل بودند که زندانی شدند. (۲)
حکومت افغانستان برای آنها حقوق پناهندگی را رعایت ننمود؛ بلکه از مسلکی های آنها در زندان( که البته زندانی هم بودند)، دربخش صنعتی بهره گرفت. همانگونه که در قسمت کار درزندان دهمزنگ یادآوری شد، از تمام آن مسلکی های روسی و پاردریایی ها، در شعبات صنعتی زندان دهمزنگ استفاده می شد. ضرورت به آنها آن هم با کار بی مزدی که انجام می دادند، بهترین سود را نصیب صاحبان اصلی سود؛ مانند سردار محمد هاشم خان می نمود. از این رو آن انجنیرها با آگاهی از نقش خویش، گاهی دست به تمرد و رفتارهای اعتصاب گونه نیز می زدند. یکی از آن نمونه ها اعتصاب ابراهیموف تخنیکر روسی است، که تمامی ماشین های بخش صنعتی زندان به کمک اوفعال بود. نکته هایی که در مطالبۀ او وپاسخ دهی وپذیرش رئیس زندان ومسلماً سردار محمد هاشم خان نهفته است، فشردۀ آن را از روی نبشتۀ شادروان محمد هاشم زمانی می آوریم :
باری ابراهیموف درماشین های بخش صنعتی زندان اختلالی ایجاد کرد ودست به اعتصاب زد . کوشش های رئیس برای فعال نمودن دوبارۀ ماشین ها، از طریق فرا خواندن تخنیکران بیرون از زندان به ثمر نه نشست. ابراهیموف هم شکم خویش را برای رئیس نشان داد وگفت، تا وقتی که این ماشین را فعال نکنی ، و" تیل " آن را ندهی، ماشین ها همچنان غیرفعال وبیکاره خواهند بود.
فردای آن روز دو کارتن ودکا( مشروب الکولی مشهور روسیه) و ویسکی ( مشروب الکولی امریکایی)، زیرنام تیل ماشین ها، خریداری وتحویل ابراهیموف شد . ابراهیموف هم ماشین ها را دوباره به کار انداخت.
از آن به بعد هر ماه " تیل مخصوص" ابراهیموف خریداری می شد.( ۳)

سرنوشت زنان خارجی زندانی حکومت سردار محمد هاشم خان در محبس زنانه کوتوالی کابل ، که در مجاورت ولایت کنونی کابل، قرار داشت ، دو گروه زنان خارجی را زندانی نموده بود.در گروه نخست آن زنان خارجی شامل بودند، که شوهران شان از افغانستان بودند. حکومت پس از زندانی نمودن شوهر؛ زن را نیز به زندان می سپرد. هنگام شرح حال محمد رحیم خان کوریر، کارمند وزارت خارجه، می خوانیم :
 


خانم تریسا، همسر محمد رحیم خان کوریر
 

" محمد رحیم خان کوریرطی مسافرت های خود به کشور روسیه با یک دوشیزۀ روسی به نام تریسا آشنایی پیداکرده وبا وی ازدواج نمود. هنوز طفلی از این ازدواج به دنیا نیامده بود، که محمد رحیم خان در سال ۱۳۱۲ در زمان صدارت محمد هاشم خان وسلطنت ظاهرشاه زندانی سیاسی گردید. خانم تریسا، همسر کوریرهم در زندان زنانۀ کوتوالی وقت ولایت کابل امروز، با یک عدۀ دیگراز زنان خارجی به اسارت رفت .
این خانم ها عبارت بودند از :
۱- همسر آلمانی یک نفر به نام محمد عمر خان که در کشور آلمان به منظور احراز تخصص در رشتۀ چرم تحصیلاتش را به پایان رسانیده بود، با دو نفر دوشیزگان خرد سال او.
۲- خانم روسی قمبرعلی خان، کارمند افغانی در سفارت مسکو. قمبرعلی خان با دوپسرش به نام های محمد اکبر ومحمد انور، که همچنانِ محمد عمرخان، مدت سیزده سال در اسارت به سر بردند. . . (۴)
گروه دوم چند زن پناهنده از شوروی بود. بر بنیاد گزارشی که سعادت خان یکی از تحویلداران زندان دهمزنگ می دهد؛ صالح جان تحویلدار( جناب خالد صدیق می افزاید که صالح در مجاورت زندان دهمزنگ فروشگاهی داشت که محصولات زندان را نیز به فروش می رسانید ) با یک زن روسی آزاد شده از زندان زنانه ازدواج نمود. عبدالخالق خان رئیس بخش صنعتی درمنزل وی یک زن روسی دیگر را می بیند، که او هم از زندان زنانه آزاد شده بود، اما با زن صالح زندگی می نمود. زن دومی زبان فارسی را درتاجیکستان فراگرفته بود. آن دوتن درهنگام جنگ دوم جهانی از شوروی فرار نموده و وارد مزارشریف شده بودند. اما پس از تحمل رنج شکنجه وآزار درمزارشریف به کابل فرستاده شده وزندانی گردیدند. زن نخستین پس از رهایی از زندان گفته بود، که من به شوروی برنمی گردم زیرا اعدام می شوم. چنان بود که صالح جان با او ازدواج نمود. وهنگامی که رئیس زن دومی را در مهمانی منزل صالح دیده وجویای احوال اوگردید،صالح برایش می گوید که وی بی سرنوشت است. اگر کدام انسان خوب پیدا شود حاضر است که با او ازدواج کند.
رئیس برایش می گوید که من یک زن دارم اگر وی موافق باشد، من با وی ازدواج می کنم.
به این ترتیب ، رئیس بخش صنعتی زندان دهمزنگ با آن خانم پناهندۀ زندان دیدۀ روس ازدواج نمود و درشهرنو کابل برایش منزلی را کرایه کرد. از زن روسی و رئیس فرزندی به دنیا آمد که اسمش وحید بود . . . ( ۵)

انگیزه های آمدن به افغانستان را می توان رهایی از یک نظام سیاسی و امیدواری برای زیستن در جای دیگر جست. اما انگیزۀ حکومت افغانستان را که با آنها رفتار بسیارظالمانه انجام داد، باید در سیاستی جست وجو نمود که با سرکوب آن مظلومین، رضایت مقامات کرملن را با چنان وسیلۀ ممکن ومیسر، جواب می گفت. به دیگرسخن مقامات حکومتی افغانستان در چارچوب مناسباتی که با شوروی در نظر گرفته بودند، می خواستند به مقامات شوروی نشان دهند، که ما مخالفین شما را جای نداده در زندان فرستاده ایم. زیرا حکومت افغانستان از دوباره فرستادن آنها که هنگام نپذیرفتن پناهنده معمول است، نیز امتناع کرده بود.
واگر محکمۀ ورود غیر قانونی درمیان می بود، باید آنها محکمه می شدند. در حالی که هرگز برای آنها محکمه یی دایر نشد ومانند زندانیان داخلی بی سرنوشت بودند. محترم آصف آهنگ هنگام نام بردن از زندانیان پیرامون یک تن از خردسالان پاردریا، که در زندان دهمزنگ بزرگ شده بود، می نویسد :
" یک نفر به نام قاری که اسمش از یادم رفته است( درشعر شادروان بلخی اسم او عبدالغفور آمده است ) بنگریم :

قاری آن مرد اهل صفا عبدالغفور            زهد تقوا عملش طالب غفران امشب

در صغر سن از پاردریا با فامیل خود به کابل آمده بودند، درسال ۱۳۲۹ زندانی شد و درسال ۱۳۴۱ رها گردید. جرمش نامعلوم بود.(۶)
گفتیم حکومت افغانستان تعدادی را که لازم ندیده بود، بکشد، زندانی می نمود وپس نمی فرستاد . اما، از یک مورد استثنایی ، که یک صاحب منصب روسی بود و پس فرستاده شده ، نام برده شده است. از چند منبع نام او با اندک معلومات دست یاب ما گردید. یکی از آن منابع معلومات نوشتاری محترم آصف آهنگ است .بربنیاد معلومات ایشان پس ازاینکه سردار محمد داؤود خان صدراعظم شد، او را به روسها تسلیم کرد. جناب خالد صدیق از یک روسی نام می برد که او را " شیشقین" می نامیدند،اما، کسی با او تماس نداشت. که احتمال دارد همان صاحب منصب روسی باشد.(۷)
منبع دیگر قصیدۀ معروف شادروان سید اسماعیل بلخی است . نام روسی یا نام اصلی او در این منبع نیامده است. اما نامی که او برای خود در زندان انتخاب کرده؛ ملا نصر الدین است. این نام را نیز جناب آهنگ در توضیح نام های می دهد، که در اشعار بلخی آمده اند. بلخی او را روسی مرموز می نامد. بنگریم:
غرش روسی مرموز ، ز حد افزون است
نیست در حجرۀ او ، یار زبان دان امشب
ظاهراً بر اثر شدت سرما و خنک
حرف بیهوده همیگوید و هذیان امشب
یا که از غربت و وحدت ، شده دل تنگ و فگار
گوییا رفته به سودای کرملان امشب
آنچنان ناله و فریاد زند ،کز اثرش
روح لنین و استالین شده حیران امشب
ای خروشچف ! بطلب جانب مسکو بازش
سیبری رفت چه خوف است ز خذلان امشب. . .(۸)

تصویری از یک پاکستانی در زندان
 وقتی به زندانی پاکستانی در دهمزنگ بر می خوریم، معلوماتی که حاکی از انگیزۀ او برای مراجعه به سوی افغانستان باشد، به دست نیامد. دربارۀ او یگانه منبع ما شعربلند وگویای شادروان بلخی است. همانگونه که می دانیم سید اسماعیل بلخی با جمعی ازاعضای هیأ ت رهبری حزب اتحاد، درروز اول سال ۱۳۲۹ خورشیدی یا زمان صدارت شاه محمود خان زندانی شد. آنها مدتی را هم در زندان مخصوص ولایت کابل زندانی بودند. قصیدۀ شب دیجور( شب سیاه) هم در آنجا سروده شده است. بعد تعداد وسیعی از آن زندانیان به دهمزنگ انتقال یافته اند. پیرامون وقت دستگیری وبقیه جزییات آن پاکستانی اطلاعی دیگری دراختیار نگارنده نیست.از روی پاکستانی نامیدن او و تاریخ سرایش شب دیجور(جدی ۱۳۳۶ خورشیدی)، فقط این برداشت حاصل می شود که باید پس از به وجود آمدن پاکستان وی زندانی شده باشد.

شادروان بلخی از او چنین تصویری ارایه می دارد :

جانب غربی من ،حجرۀ پاکستانی است
که نشسته است به یک حالت عریان امشب
زیر پایش نبود هیچ ، به غیر از دو حصیر
نه ورا ملبس و نه بستر و سامان امشب
خواب از شدت سرما به دو چشمش نرسد
مانده محروم ، ز حرارت و ز غلیان امشب
گاه با ملّت افغان ، سخنی داشت ز طعن
کز خجالت نبود ، حالت تبیان امشب
گاه هم فکرتش از شدّت سرما می کرد
سوی ملتان سفر و جانب مکران امشب
با همان حالت غربت ،چه نیکو اخلاقی است
که حکایت کند از خلق کریمان امشب
پشت هر حجره همی رفت و همی گفت خدای:
نبود بی خبر از برّه و گرگان امشب
به یکی فندسیه دادی و یک را سگرت
با یکی لطف خوشی داشت ز احسان امشب
زودتر باز سوی مسکن خود بر می گشت
که نفهمند مگر جمع لَییمان امشب
آخر ای هموطنان ! من به کی گویم این درد
میهمان پهن کند سفرۀ میزبان امشب . . . (۹)
 

                                                                                           ادامه دارد
 

توضیحات ورویکردها

۱- میرزا سراج الدین بن حاجی میرزا عبدالرؤوف.سفرنامۀ تحف بخارا. تهران . انتشارات بوعلی ۱۳۶۹چاپ دوم. در بارۀ چاپ نخست آن چنین نوشته شده است : چاپ اول آن در سال ۱۳۳۳ هجریه ( قمری) در مطبعۀ کاگان بخارای شریف طبع شد.
۲- محمد هاشم زمانی . زندانی خاطرات .صص ۵۰ /۵۱
۳- منبع بالا ص ۵۴
۴- خالد صدیق چرخی . برگی چند از نهفته های تاریخ در افغانستان. جلد اول. ص ۳۸۵. چاپ امریکا/ ۱۳۹۰ خورشیدی.
۵- م.هـ . زمانی . زندانی خاطرات. ص ۵۲
۶- محمد آصف آهنگ . توضیح نام های اشخاص در شب دیجور. قصیدۀ سید اسماعیل بلخی
۷- از سخنان جناب خالد صدیق وبرداشت نگارندۀ این سطرها
۸- سید محمد اسماعیل بلخی. شب دیجور. سروده شده در زندان مخصوص . پهلوی ولایت کابل. جدی سال ۱۳۳۶ خورشیدی. بهره گیری از متن قلمی جناب آصف آهنگ. این متن قلمی را با متنی مطابقت داده ام که در سایت یا علی مدد، شعرشب دیجور نشر شده است.
۹- منبع بالا.
 

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen