نصیرمهرین
زندان دهمزنگ
قسمت ششم
شفاخانۀ زندان دهمزنگ
در زمان حکومت سردارمحمدهاشم خان، هنگام طرح واعمار زندان
دهمزنگ، "شفاخانه " یی نیز در آن محوطه تعمیرگردید. در شفاخانۀ زندان
بعضی از مریضان زندان دهمزنگ وازبقیه زندانها رابستری می نمودند. شفاخانه درحدود 5
اطاق دارا بود که هراطاق 6 بستر داشت.
داکتر وادویه و وظایف شبانه برای داکتران، آنگونه که برای
یک شفاخانۀ عادی درنظرگرفته می شود، درآن جا میسرنبود. درآغاز" یک داکتر ودو
معاون داکتر کار می کردند . . . هفتۀ یک
بار یک نفر متخصص جراحی از طرف وزارت صحیه می آمد ومریضانی را که به عمل جراحی
ضرورت می داشتند،عمل می کرد" . اما،پس از چندی، چند داکتر هر کدام هفتۀ یک
روز به دیدن مریضان می آمدند که عبارت بودند از :
داکتر سید سلطان، داکتر فاروق و داکترعبدالرحیم. این سه تن
همه در آلمان تحصیل نموده بودند. داکتر فاروق وداکترعبدالرحیم به مقام وزارت نیز
رسیدند. اما داکتر سید سلطان در اثر تماس با بیماران و گرفتن مکروبِ همای لکه دار
وفات یافت. همای لکه دار بیشترین قربانی را از زندانیان میگرفت. زیرا از شپش ناشی
می شد ، در حالیکه سراسر زندان را شپش فرا گرفته
بود، همای لکه دار مرض موجود وهمیشگی در زندان بود.
مریضان بیشتر از زندانیان سیاسی بودند. آن تعداد از شخصیت
ها را که پیشتر حکومت لازم دیده بود که اعدام شوند، اعدام نموده بود. برای
زندانیان سیاسی که روز به روزتوان وانرژی را ازدست داده بودند، وقتی تکلیف صحی
آنها بسیار می شد،پس ازطی مراحل وتائید
مدیریت زندان و در صورت لزومدید داکتر، بستری می شدند. مسلم است که پای مریضان
بیشماری در آن " شفاخانه " نرسیده است.
مریضانی که از
بقیه زندانها به شفاخانۀ دهمزنگ انتقال
میافتند، حال زار ودارای تکلیف پیشرفته می
بودند. چه بسا دواهایی که تا رسیدن آنها به شفاخانۀ دهمزنگ داده میشد، به
تکلیف ودرد آنها می افزود. با آنهم " دهمزنگ یگانه زندانی بود که به
داخل خود یک بیمارستان داشت. ولو که با
وسایل لازمه مجهز نبود. وقتی ایشان را به بیمارستان زندان دهمزنگ می آوردند، که برای آن محبوسِ
مریض، هیچ چیز باقی نمانده بود وتنها یک نیمه جان او را به منظور مردن به
بیمارستان تحویل می دادند." به گونۀ نمونه:
" یحیی جان ( بیست ساله ) ، پسر کاکا نائب سالار
جانباز خان مدتی در زندان ارگ از درد معده رنج می برد وآقای میرعبدالغنی خان داکتر او را تداوی ومعالجه می
کرد. ولی داکتر میرعبدالغنی خان از چند
قلم محدود ادویۀ ترکیبی کار می گرفت. محبوسین زندان ارگ را هم به همین شکل
معالجه می کرد. بدون اینکه مریضی یحیی جان
معصوم تشخیص شده باشد،ماه های تمام محض دوای درد می گرفت ورنج می برد. . .
میر عبدالغنی خان برایش اجازه گرفته بود تا به شفاخانۀ محبس
دهمزنگ جهت مداوای بیشتر فرستاده شود. . .
.
دکتور همایون خان جراح توصیه به عمل جراحی نمود. . . پس از
انجام کار که سه، چهارساعت را در برگرفته بود، همایون خان گفت که مریض تکلیف توبرکلوز کرونیک امعأ داشت ومن
حصۀ زیاد روده ها را تا جایی که به نظرم غیر سالم می خورد، قطع کردم. . . مرض خیلی
پیشرفته ومزمن شده است. معلوم می شود که مدت زیادی از شروع آن سپری شده ، به نظرم
شانس بهبودی کمتر است. یحیی جان در عالم یأس ونا امیدی بعد از سه روز دیگر جان
شیرین را به جان آفرین سپارید . . ."(1)
باید افزود که پدریحیی جان، نایب سالار جانباز خان نیز
هنگامی از زندان ارگ به شفاخانۀ دهمزنگ انتقال یافت که سکتۀ مغزی دیده بود و
بسیاری از ارگان های اصلی ومهم وجود او توان فعالیت نداشتند.
بنابر آن او نیز در شفاخانۀ دهمزنگ وفات یافت.
اما برخی از امراض به ویژه محتاج عمل جراحیِ ساده تداوی
پذیر بوده اند. مثلا ً شیخ تقی بهلول ایرانی که تکلیف اپندکس داشت، در همان
شفاخانه بستری و صحت یاب گردید. (2)
شادروان میرغلام محمدغبار که خود در آنجا بستری بود و با
نخوردن ادویه زنده برآمد، مینویسد : "
. . . محمد ابراهیم خان قاری زاده، در محبس سرای موتی به " تب
بندیخانه" مبتلا شده وبه محبس دهمزنگ
جان داد. . . . من نیز بهمین مرض مبتلا و
با اودر یک اتاق شفاخانه بودم. داکتر معالج یکنفر هندی ( شاید کمپودر ویا بیطار)
بود که من بواسطۀ اغمای پانزده روزه از خوردن دوای او معذور شمرده شده وزنده
بماندم. بیمار دیگر هم اتاق ما محی الدینخان انیس نویسندۀ مشهور کابل بود که در
محبس کوتوالی به سل شش گرفتار و در ده مزنگ منتقل گردید. بعدها او نیز در محبس چشم
از زندگی پوشید." (3)
همچنان شادروان غبار سالها بعدتر هنگام مراجعه به خاطره های
آن سالیان، چشم دیدها و شنیده گیهای بیشتر
خویش را ارایه می کند. طی
یادآوری همان خاطره است که خواننده
متوجه می شود که مریضان مبتلا به مرض سل در اتاق تف دانی نداشته ودر دهلیز چوبین
از روی ناگزیری تف می کردند. ویا ملهم نام ازهرات که مانند چوب خشکیده بود،آرزو
داشت چند روزی در شفاخانه بماند. اما نه
با این امید که درشفاخانه صحت می یابد؛ بلکه آنرا بهتر از اتاق زندان می دید. زیرا
در اطاق زندان 50 نفر از ترس آزار کیک وخسک وشپش وحشرات دیگر " هر یک خود را
در خریطه انداخته سر آنرا بسته . .
." می کنند.(4)
اما همان بیمار
وعلیل ( ملهم هراتی ) درشفاخانه نیز لگد خورد ، دشنام شنید تا به زودی چشم از جهان
فروبست.
نمونه یی از قتل سیاسی
در شفاخانۀ دهمزنگ
سرنوشت سید حسن خان حسن (شیون)
(متولدچهارباغ
لغمان 1275- قتل در شفاخانۀ دهمزنگ 1319)
شفاخانۀ زندان
دهمزنگ ناظرصحنه ها و رویدادهای تأثر بار دیگری نیز است. برخی ازکارکنان آن بسیار
آرزو داشتند که چشم دیدهایشان به خارج زندان وبه تاریخ سپرده شود.شادروان محمد
هاشم زمانی، یکی از زندانیان وگزارش دهنده
گان شفاخانۀ زندان دهمزنگ،برخی از آن رویدادها را به برگهای تاریخ سپرده است، که شاهدان عینی وشاغلان در شفاخانه
آرزوی آنرا داشته اند. شادروان زمانی
درواپسین ایام توقیف خویش در زندان
دهمزنگ، روز اول عید به سوی آشنایان می رود، تا به آنها عید مبارکی بگوید. و این
امکان در زمانی میسر شده بود که سردارهاشم خان در قدرت نبود.ازجملۀ پرستاران
شفاخانۀ زندان، یک تن به جناب زمانی می گوید که فردا نزد شما به قلعۀ جدید می آیم
تا امانت شخصی را به شما بگویم.
فردای آنروز،
پرستار نزد زمانی رفته وداستانی را شرح داده است، از سرگذشت یک تن از چهره های
سرشناس وقت به اسم جنرال سید حسن (حسن)، که
شیون نیز تخلص داشت.
پرستار میگوید:
" نام من سلیم و تاجیک هستم. داکتر طب ارتش بودم
.در وقت جنگ عمومی دوم از شوروی گریخته وارد مزارشریف شدم. ما 20 تن بودیم . . . یکی از روزها بیماری بستری شد که عبدالرحیم
سرطبیب شفاخانۀ زندان در خلال یکروز چندین بار از او مراقبت می نمود. برای من جداً
امر وتأکید کرد که « این بیمار " خائن بسیار بزرگ " است. نباید کسی با او صحبت نماید. » برای من شک
وگمانی پدید آمد که این شخص هر کسی که
است، شخصیت مهمی است . روزی آن بیمار برای من گفت که : تو پرستار نیستی ،
تو یک داکتر نظامی هستی . هنگامی که سخن او را شنیدم در تفکرفرو رفتم که وی چگونه
انسان شناسی است. . . .در کمال آرامش
پرسید که من چه فکر می کنم او کیست ؟ من در پاسخ او گفتم: هر کسی که هستید،
شخصیت عالم وبا تجربه یی هستید.گفت: اکنون
آدم مهمی نیستم. یک زندانی هستم. بعد افزود که من از تو یک تعهد امانتدارانه می
خواهم. هرکسی را که امین و وطنپرست تشخیص دادی، این امانت را برایش بگو.در حالی که
سیل اشک های فروغلطیده از چشمانش ، ترجمان غمها و
درد های او بود، ابراز داشت که: من یک کارمند ارتشی بودم. نام من سید حسن
(حسن) است. در اینجا فرستاده شده ام تا مرا بکشند . . .
بعد از ظهر یکی از
روز ها عبدالرحیم خان شتاب آلود و وارخطا
وارد شفاخانه شد، در دفتر سرطبابت نشست
وبه من گفت : یک تن از بیماران شفاخانه
نمی خواهد پیچکاری شود.تمامی پرستاران شفاخانه را گرد بیاور تا او را محکم
بگیرند . من خودم ادویه را در او زرق می کنم. سرطبیب پیش و ما در پشت او داخل اتاق
سید حسن حسن شدیم. سرطبیب از بکس خویش دوایی را بیرون آورد، به او گفت: شما بیمار
هستید وباید پیچکاری شوید ، من شما را پیچکاری میکنم. پرستاران شما را محکم می گیرند.
سیدحسن برایش گفت : من تندرست هستم. به پیچکاری ضرورت ندارم، شما مرا به وسیلۀ زرق
دوا می کشید. سرطبیب به پرستاران گفت که وی را
محکم بگیرید، من باید او را پیچکاری کنم وبرگردم که کار دارم. سید حسن به
اجبار و زور پیچکاری شد. در پایان
کار،سرطبیب با خشم به من گفت،که متوجه باشی کسی او را نبیند.
شادروان سید حسن شیون
ساعتی گذشت ، فریاد های سید حسن بلند شد. فریاد برمی آورد
که ظالمان! مرا می کشید اما چرا این اندازه عذاب وسختی را برمن تحمیل می کنید.هنگامی
که من داخل اتاق او شدم. به من گفت :
دیدید که با پیچکاری مرا می کشند. امانت مرا خیانت نکنید.
من برایش گفتم، که امانت شما را خیانت نمی نمایم . . . شام
بود که جان سپرد. چند تن آمدند ، جسد بی جان او را از شفاخانۀ زندان بردند."
عصارۀ کاوشهای شادروان زمانی پیرامون انگیزه های آن قتل
سیاسی در شفاخانۀ دهمزنگ، این است که :
چند روز پیش از آن که سید حسن زندانی شود، میان او وسردار اسدالله سراج، خواهر زادۀ محمد
نادرشاه، پیرامون یکی از قرارداد های وزارت دفاع مشاجره یی صورت گرفته .سرداراسدالله
خان به تحکم وامر وفشار روی آورده بود. اما سید حسن خان، با آن شیوه مخالفت نموده
وبا صراحت گفته بود، که تسلیم جبر وتهدید نمی شوم.
به احتمال بسیار که
سردار گزارش موضوع را به دربار داده وآنها نیز او را ازمیان برداشتند.(5) به منظور
آشنایی بیشتر با شادروان سید حسن خان شیون به پیوست این قسمت مراجعه شود.
با توجه به وضعیت کلی حاکم بر زندان ها، انگیزۀ حکومت از
داشتن شفاخانه در زندان دهمزنگ، به وضاحت از مضحک بودن و جنبه های نمادین آن سخن
دارد . زیرا
فضای غیرصحی همه زندانها واز جمله زندان مرکزی دهمزنگ ،
غذای غیر صحی،شیوع امراض، به ویژه وجود همای لکه دار، اسهال و پیچ خونین، امراض
ساری مانند سل؛ در کمال وضاحت،حکایتگر مریضان بیشماربود. به دیگر سخن ،وضعیت عمومی
زندان بود که مرض ومریضی بار می آورد. از اینرو
به تناسب آن اوضاع مرض ومریض آور و کمیت بیشمار مریضان، "شفاخانۀ
زندان دهمزنگ" منظور شفابخشی به زندانیان واحترام به نیازهای انسان بیمار را
نداشت؛ بلکه جنبۀ تظاهری وفریبندگی داشت.
ادامه دارد
پیوست
از نبشتۀ شادروان
عبدالحی حبیبی در بارۀ سید حسن ،حسن برمی
آید که وی شیون تخلص می نمود و پس از فروپاشی نظام امانی، در زمان امارت امیر حبیب
الله کلکانی، با محمد گل خان مهمند وسید غلام حیدر پاچا، جمعیتی را بنا نهاده
بودند به نام جمهوریت؛ وجریده یی منتشر می کردند که " دکورغم"( غم خانه)
نام داشت. بعد از سقوط حبیب الله کلکانی،سید غلام حیدر پاچا تبلیغات خویش را به
نفع امان الله خان سمت وسو داد. (6) بنابر آن زندانی شده ودر زندان فوت نمود. سرنوشت
محمد گل خان مهمند که آشکار است. زیرا یکی ازیاران نزدیک حاکمیت محمد نادرشاه
وبرادران او شد. اما سید حسن خان، در رتبۀ
جنرالی با نظام نادرشاهی همکاربماند. عامل سرکوب وبه احتمال سخنان دیده شده، قتل
سیاسی او، پرسش بر می انگیزد. مثلا ً آیا می توان پذیرفت که مشاجره با سردار جوان
اسدالله سراج اسباب موجبۀ قتل او را فراهم نموده است؟
در پاسخ تایید آمیز، نمونه های دیگری را سالها پسانترنیز داریم
که چنین احتمالی را نفی نمی کند . یکی از آنها مشاجرۀ لفظی عبدالملک خان عبدالرحیم
زی با سردارمحمد نعیم خان در جلسۀ هیأت وزرا است، که سردار محمد داؤود خان او را
قربانی رضایت برادرنمود وحتا به اتهام دروغین کودتا تهمت بست و در زندان نگهداشت.
اما حبیبی هنگام اقامت در اوایل دهۀ سی خورشیدی در پاکستان، درجریدۀ
"افغانستان آزاد"، تصویربیشتری
از سید حسن خان در دست می گذارد که اوعلاوه
بر اینکه شاعر، و ادیب بود، دارندۀ عقاید خاص برای مملکت نیز بود .
حبیبی از زبان سید
حسن شیون می گوید که :
" درافغانستان باید یک رژیم نظامی نظیر رژیم مصطفی
کمال به وجود آید، تا مردم را با استعمال قوه به طرف خود مدنیت جدید سوق دهد. ولی این دیکتاتوری باید برای اغراض شخصی ومنافع
مادی وخاندانی نباشد.وهم برخلاف طبقۀ منور استعمال نگردد. . . "( 7)
جالب است درحالیکه همه اوصاف فکری وعقیده یی اوبربنیاد
تصویر شادروان حبیبی در نقطۀ مقابل روش حکومتداری خاندان سلطنتی بود، اما، با آن هم تا سال 1319 خورشیدی به عنوان یک
ارتشی مهم تا سرحد جنرال مرکزی وزارت حربیه عهده دار وظیفه بود. به قول شادروان
سید شمس الدین مجروح، سید حسن خان به
معینی وزارت حربیه نیز رسید. مجروح ازجمهوریت خواهی او سخنی نگفته است. بربنیاد
آنچه مجروح گفته است، چنین استنباط میشود، که سید حسن ( شیون) یار نزدیک محمد گل
خان مومند وازهمکاران ودوستان سردارمحمد هاشم خان ،انسانی حاضر جواب وصریح الهجه
بود ، شعر میسرود وآنرا برای دیگران می خواند. با وجود آن دوستی ورفاقت ها،خوانش شعر او برای دیگران، به مزاق
سردارمحمد هاشم خان سازگار نبود.(8)
بر بنیاد این برداشت ها وبا توجه به آرزومندی
سردارمحمد هاشم خان از زیردستان، که چون وچرایی درکارشان ظاهر نشود وهمواره مطیع
وفرمانبردار باشند، و افزون بر آن با شعر وفرهنگ ومقوله های از این دست ناسازگاری
داشت؛ سیدحسن خان به رغم خدمات به آنها، محبوس وکشته شد.
رویکردها وتوضیحات
1- خالد صدیق. خاطراتم ص
153 – 152
2- شیخ تقی بهلول ایرانی از رهبران شورش ضد برداشتن حجاب زناندر مشهد بود. پس از
سرکوب آن شورش که عده یی کشته شدند، به افغانستان فرار نمود و وارد هرات گردید. از
آن جا به کابل فرستاده شد.مدتی در توقیف خانۀ ولایت کابل و بعد در زندان دهمزنگ
زندانی بود. بنابر قول جناب خالد صدیق،شیخ
هنگامی که در شفاخانۀ دهمزنگ بستری بود، اشعاری را با نام " ماستنامه"
سرود . ماستنامه 800 بیت داشت. مطلع آن این است:
بیا کــوچی مرا
قربان خود کن
مـــرا قربان آب
ونان خود کن
3- م. غ غبار. افغانستان در مسیر تاریخ ج.2 ص 143
4- منبع بالا
5- م.هـ. زمانی .زندانی خاطرات. به زبان پشتو. ص 229-239
6- عبدالحی حبیبی. جنبش مشروطیت در افغانستان. ص 146. چاپ کابل . 1362 خورشیدی
7- منبع بالا. ص 150
8- زندانی خاطرات.ص 234
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen