فرستنده: بانو ناجیه محمودی
...........................................................................................................
نصیرمهرین
وای برحال معارف کشور
هفتۀ پیش از اعتصاب معملمان بیشترین ولایات کشور نوشتیم. چگونه می توان امروز از کنار خبری بی تفاوت گذشت که حاکی از خیانت به معارف و معلمان کشور است. اسدالله حنیف بلخی، وزیر معارف کنونی افشأ کرده است که طی سالهای پیش، پول برای مصارف مکاتبی گرفته شده است که وجود نداشته اند. او با وضاحت گفته است که : “ . . . هیچ مکتبی در بخشهای ناامن افغانستان باز نیستند، اما مقامهای پیشین آمارها را دستکاری و پول را اختلاس کردهاند”.
"سیگار"( بازرس ویژهی ایالات متحدهی امریکا برای بازسازی افغانستان) یا منبع پول دهنده نیز چنین احتمالی را پذیرفته است. اما فاروق وردک، وزیر پیشین معارف آن خبر را رد نموده است.
راه دریافت حقیقت کدام است؟
راه درست آن است که هیأت تحقیق موضوع تعیین شود. تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد.
هنگامی که این پیشنهاد را نوشتم، خواننده گانی را به یاد آوردم که به زودی خواهند گفت که: کسی پشت تحقیق نمی گردد!روی این موضوع نیز خاک می ریزند.
زیرا بارها از دزدی ها در همین وزارت وبقیه وزارت ها خبرهای انتشار یافته ولی مقام ونهادی موضوع را طور شاید وباید دنبال نکرده ونتیجه را برای مردم نگفته اند.
متأسفانه ساختارهای حکومتی را حلقات زورمند با چنان بافتی شکل دادند که افراد رازدارونزدیک باهم، در اختلاس، چور چپاول وتصمیم گیری های مافیا گونه، همنوایی ومماشات رئیس جمهور پیشین حامد کرزی، وحامیان جهانی اش را نیز با خود داشت. موضوع اختلاس در وزارت معارف نیز مانند موارد مشابه شایدخاموش شود ویاهم درمعرض تحقیق قرار بگیرد، اما این روشن است که آقای فاروق وردک شایستگی وزارت معارف را نداشت. شخصی که هفت سال با سرنوشت معارف کشور بازی کرد.
.................................................................................................................................................................
پرتو نادری
وحدت
ملی گل سنگها
این روزها تا یادی از حکومت
وحدت ملی می شود، نمی دانم چرا ذهنم یکی
ویک بار می دود به آن روزگاران دوری که در
دانشگاه کابل همه اش یا با اسید و القلی سروکار داشتم و یا هم در سرزمین «گل سنگها»
با « الجی ها» و« فنجیها» دیدار می کردم. وقتی فهمیدم که این گل سنگها چیزی دیگری نیستند
غیر از الجی ها و فنجیها، باورکنید برای گلسنگها دلتنگ شدم که چگونه همه هستی
شان در هستی الجیها و فنجیها خلاصه می شود و گویی از خود هستی و هویتی ندارند.
شاید چنین است که همیشه به
گل سنگها اندیشدهام و این که اگر الجی
ها و فنجی با هم تفاهمی نداشته باشند، آنگاه سرنوشت گلسنگها چه خواهد شد! این
روزها این اندیشههای دراز مرا به کشف بزرگی رسانده است که مبارکم باد! باید اعتراف
کنم که من از برکت« حکومت وحدت ملی» به چنین کشفی رسیده ام!
راستش من پس از اندیشۀ های
دراز و استفاده از چپه دوربین های « اصل انواع»
و« انتخاب طبیعی» به این نتیجه رسیدم که: آن چه را که ما امروزه «حکومت
وحدت ملی » می گوییم جز یک« گلسنگ سیاسی » چیز دیگری نیست. گل سنگی که تا همین
روزها کشف نشده بود تا این که خداوند این اقبال بزرگ را برای من ارزانی فرمود کشف
کنم! گل سنگ ها خانوادۀ بزرگ و رنگارنگی
دارند، چنان که می گویند دست گم 200000 نوع یا گونۀ « گل سنگ» در جهان شناخته شده است؛ اما
با گل سنگی که من کشف کرده ام ، حالا دیگر « دانشنامه«های جهانی باید شمار گونه
ها یا انواع گل سنگها را دو صد هزار و یک بنویسند، نه کمتر از آن. چه خوب است که سرانجام در سپیده دم سدۀ بیست و
یکم افغانستان سرزمین دانشنامه های جهانی راه تسخیر کند! به همین سبب گلسنگی را
که من کشف کردم نامش را گذاشتم: « گلسنگ افغانی!» گلسنگ افغانی با خانوادۀ بزرگ گلسنگها خون مشترک و پیوند استوار و
رفیقانه دارد:
·
گلسنگها در نتیجۀ تفاهمنامۀ « الجیها» و « فنجیها» با پا درمیانی و جبرطبیعت به وجود آمده اند که
ضمانت همکاری و هم زیستی در میان آنها را
طبیعت بر عهده گرفته است؛ به همین گونه « حکومت وحدت ملی » یا « گلسنگ افغانی» در
نتیجۀ تفاهمنامه یی در میان گروه های « تحول و تداوم» و « اصلاحات وهمگرایی» با
پا در میانی و جبر« جان کری» به وجود آمده است که ضمانت هم زیستی در میان آن ها را
امریکا بر عهده دارد.
·
هستی گلسنگهای یعنی همین، یعنی الجیها
جمع فنجیها، دیگر هیچ گروه گیاهی
در ماهیت و هستی گل سنگها سهمی ندارد. به همین گونه ماهیت حکومت وحدت ملی یعنی «
گروه اصلاحات و همگرایی» همراه با گروه «
تحول و تداوم ». آن گونه که گلسنگها بدون
الجیها و فنجیها ماهیت و هویتی ندارند، به همانگونه گلسنگ افغانی یا
حکومت وحدت ملی نیز بدون گروههای« اصلاحات و هم گرایی» و « تحول و تداوم » نمی تواند ماهیت و هویتی داشته باشد!
·
در «گل سنگها» الجیها با اجرای ترکیب نوری غذای مورد نیاز را به وجود می
آورند که فنجی ها نیز از آن استفاده می کنند؛ در مقابل فنجی ها الجیها را در میان
بازوان خود جای داده و از آنها پاسداری می کنند ورنه الجیها نمی توانند به حیات
خود ادامه دهند و در آن صورت فنجی ها نیز غدایی نخواهند داشت؛ اما در حکومت وحدت
ملی یا « گلسنگ افغانی» هنوز روشن نیست که کدام گروه الجی های تولید کنندۀ غذا
اند و کدام گروه فنجیهای که از الجیها پاسداری می کنند.
·
گلسنگهای در جاهای نامناسبی می رویند، مثلاً بر روی سنگها، تنه های درختان
کهن سال، به همین گونه دیدیم که گلسنگ افغانی یا حکومت وحدت ملی در جای نامناسبی
یعنی به دور از چمنزار قانون اساسی، در سفارت امریکا در کابل رویید!
·
گل سنگها با تعاملات پیوستۀ خود با سنگ ها، آرام آرام سنگ ها را می شکنند،
پارچه پارچه می سازند و حتا به خاک بدل می کنند؛ حکومت وحدت ملی نیز که بر روی
تاریخ دموکراسی کشور و سنگ صبر مردم روییده است، با مقابلۀ که با دموکراسی و
شهروندان دارند، آرام آرام دموکراسی و سنگ صبر مردم را می شکنند، پارچه پارچه می
کنند و به خاک سیاه اش بدل می سازند!
·
گلسنگها نموی بسیار آهسته دارند، گفته می شود که در یک سال بیشتر از یک ملی
متر رشد نمی کنند.حکومت وحدت ملی نیز بسیار آهسته رشد می کند. سنگ پشتوار حرکت
دارد، چنان که دست کم در یک سال گذشته
هنوز کابینه اش را تکمیل نکرده ، ولایتها را با والیان سرپرست اداره می کند. گذشته از این در این مدت زمان حتا یک ملی متر هم
به توسعه گام نبرداشته است.
·
گلسنگها زندهگی درازی دارند، گاهی تا 4000 سال زندهگی می کنند و در گرمای
60 درجۀ سانتی گراد، زیر صفر نیز زنده می مانند؛ اما این دو خاصیت در گلسنگ
افغانی هنوز به درستی روشن نیست. در این رابطه پژوهشهای آزمایشگاهی و ساحوی
ادامه دارد که این امر در گلسنگ افغانی چگونه است! هم چنان در پیوند به این مساله
نیز پژوهشها جریان دارد که چرا الجی ها و فنجیها در گل سنگها این همه شعور دارند که در کنارهم زیست کنند تا از یک
سو گل سنگها هویت و هستی آن ها را پاسداری کنند و در جهت دیگر آن ها برای گل سنگها
هستی و هویت بخشند ؛ در حالی که گروههای
سیاسی « تحول و تداوم» و «اصلاحات و همگرایی» یعنی همان الجیها و فنجیهای گلسنگ افغانی پیوسته با مشت و لگد بر سر یک دیگر
می کوبند و نمی توانند در هویت و هستی خود را در گل سنگ افغانی پیدا کنند!
·
گلسنگها از هوای آلوده زیان می بینند، همین که ذرات زهری را جذب کنند، خشک می شوند و می میرند. این در حالی است که گل سنگ افغانی در هالۀ یک
هوای غبار آلود سیاسی و ذرات زهری مافیایی فرو رفته است. با این حال در این کوشش نیز هست تا ذرات زهری دیگری را از قطر، کویته و پشاور
جذب کند. مرگ گلسنگها با جذب ذرات زهری آغاز می شود. شاید گل سنگ افغانی وارد
این مرحله شده است که در ادامۀ وضعیت نه به چهارهزار سال ؛ بلکه شاید به چهار سال
زندهگی نتواند گام بگذارد. حال که جذب ذرات زهری آغاز شده است، که می تواند مرگ گل سنگ افغانی را در پی داشته
باشد. در این صورت می توان در دانشنامه های جهانی نوشت که بعضی از انواغ گل سنگهای
نه چهار هزار سال ؛ بلکه تا چهار سال هم به مشکل می توانند زنده گی کنند. در آن
صورت این کشف دوم ثبت شدۀ من در « دانش
نامه » های جهانی خواهد بود!!!
پرتو نادری
تعریف و ویژهگی های شعر مقاومت
همیشه تعریف در پیوند به پدیده های هنری،
ادبی وحتا اجتماعی امری بوده است دشوار. چون می دانیم موضوعاتی را که چنین پدیدههایی
بازتاب می دهند پیوسته خود در تحول و دگرگونی اند، به همین دلیل تعریف چنین پدیده
هایی نیز نمی توانند ثابت باقی بماند. یک مالیکول آب همیشه و همه جا دو اتوم
هایدروژن و یک اتوم اکسیژن دارد؛ این امر در یک تعریف ساده و فشرده می گنجد وهمیشه
و همه جا می تواند بازتاب دهندۀ ماهیت یک مالیکول آب باشد. در حالی که موضوعات و
پدیده های هنری و ادبی پیوسته در تحول اند و این تحول موضوع، تحول و دگرگونی تعریف
را نیز در پی دارد. چنین است که در پیوند به این گونه پدیدهها پیوسته تعریفهای
گوناگونی وجود دارند. این همه تعریف اگر در یک جهت بر خاسته از تحول موضوع تعریف
است و در جهت دیگر وابسته به زاویۀ دید تعریف نیز می باشد.
در پیوند به شعر پایداری نیز مسأله می تواند
چنین باشد. کسی می آید و به کلیت این
مفهوم نگاه می کند و از آن تعریفی به دست می دهد تا بتواند تمامی ابعاد آن مفهوم
را بازتاب دهد و کسی به بخشی از این مفهوم کلی نگاه می کند، یا به یکی از بخشهای
عمدۀ آن نگاه می کند و بعد تعریفی ارائه
می دارد که در این تعریف نه کلیت مفهوم؛ بلکه بخشی از مفهوم بازتاب می یابد. در
حالی که به گفته بزرگان هر تعریفی باید جامع افراد و مانع اغیار باشد تا ماهیت پدیدهیی را بازتاب دهد.
داکتراسدالله حبیب، آنجا که در پیوند به شعرمقاومت و جنگنامه سرایی؛
سخن می گوید از شعر مقاومت چنین تعریفی ارائه می کند:« ادبیات مقاومت آن آثار ادبی
را می گویند که در داخل قلمرو و سیاست حاکم وعلیه آن ایجاد گردند. چنین آثاری خواه
مخواه با مشکل پخش و توزیع رو به رو اند، از امکانات انتشار و تشویق مقامات رسمی
برخوردار نیستند از نگاه شیوۀ بیان بیشتر نمادگرایانه و اما قابل دسترس برای
بیشترینه صفوف خواننده گان اند.» ادبیات دری در نیمۀ نخستین سدۀ بیستم ، ص 19
آن گونه که می بینیم در این
تعریف، اسدالله حبیب به کلیت مفهوم شعرپایداری نگاه ندارد. یعنی تعریف او بخشی
ازماهیت شعر پایداری را بازتاب می دهد نه کلیت آن را. داکتر حبیب تنها به شعری که
در زیر حاکمیت و بر ضد حاکمیت ایجاد می شود و الزاماً زبان نمادگرایانه دارد، توجه
کرده است. در این تعریف ابعاد دیگر مفهوم شعر پایداری که شعر مقابلۀ با نیروی متجاوز
بیگانه است بازتاب نیافته است. غیر از آن
شعر پایداری می تواند در بیرون از حوزۀ یک حاکیمت بر ضد آن حاکمیت نیز پدید آید. حوزۀ
مفهوم شعر پایداری گسترده تر ازاین است که در این تعریف آمده است. وقتی حوزۀ مفهوم
شعر پایداری را در یک کلیت نگاه می کنیم در آن صورت تعریف ما از شعر پایداری نیز
مفهوم گسترده تری پیدا می کند. به پندار من برای رسیدن به یک تعریف همه جانبه که
بتواند ابعاد کلی شعر پایداری را در بر داشته باشد، نیاز است تا در گام نخست ویژه
گیهای این شعر را مشخص سازیم!
ویژهگیهای شعر پایداری
می توان این ویژه گیها را برای شعر پایداری مشخص کرد:
·
شعر پایداری، شعر
دعوتگر است، دعوتگر به مبارزه در برابراستبداد سیاسی حاکم و نیروی متجاوز،
·
شعرپایداری به
تصویرگری نظام سلطهگر و نیروی متجاوز می پردازد. استبداد خودی ، سیما و اهداف دشمن متجاوز را
برای مردم روشن می سازد،
·
شعر پایداری در
تقابل با استبداد نظام حاکم و نیروی متجاوز، مظلومیت مردم را نیز بیان می کند،
·
شعر پایداری، شعر
نا امیدی نیست، بلکه شعر انگیزنده است و مردم را به افق های روشن پیروزی و امید راهنمایی میکند.
·
شعر پایداری، شعر
انسان محور است، ماهیت روشنگرانه و آرمانگرایانه دارد؛ اما شعر وامانده دریک
نظام بستۀ ایدیولوژیک نیست یعنی درجرگۀ شاعران مقاومت، شاعران از ایدیولوژیها، مذهبها
و ردههای گوناگون اجتماعی می توانند جای داشته باشند.
·
شعرپایداری در ذات
خود شعر سیاسی است، برای آن که در برابر تجاوز و استبداد حاکم می ایستد، سیاست
حاکم را نمی پذیرد. مردم را به دگرگونی وضعیت سیاسی حاکم فرا می خواند.
·
شعر پایداری، با
جنبشهای مقاومت سیاسی – اجتماعی می آمیزد و از آن جا مایه می گیرد.
با در نظر داشت چنین ویژه گیهایی می توان یک چنین تعریفی از شعر پایداری
ارائه کرد:
شعری پایداری گونه یی از
شعراست با خاستگاه اجتماعی که دریک جهت مفاهیم اعتراض و مقاومت اجتماعی را در
برابر استبداد حاکم باز تاب می دهد و در جهت دیگر بازتاب دهندۀ جنگ و مبارزه در
برابر نیروی متجاوز نیز هست . در این تعریف
شعر پایداری، شعری است انقلابی که با رویداد های خاص یک جامعه در جهت سرنگونی یک حاکمیت استبدادی پیوند دارد
و آن را باز تاب می دهد و در بعد
دیگر شعری است برای آزادی و آزادگی در بر نیروی بیگانۀ متجاوز.
شاید در این تعریف هنوز نیاز
به آن باشد تا یکی دو نکتۀ دیگر نیز روشن شود. نخست این که شعر پایداری ، گونه یی
از شعر است، یعنی باید ویژه گیهای شعری را در خود داشته باشد و نباید تنها سخنانی
باشد احساساتی شعارگونه و موزن یا ناموزون، هرچند شعار به گونه یی با شعر پایداری می آمیزد؛ اما در این صورت نیز شعر نباید دور
از هرگونه نگرش و حس شاعرانه در دایرۀ شعارها دست و پا بزند. از این دیدگاه می
توان گفت که دست کم بخشی از شعرهای که به وسیلۀ شاعران پناهدۀ افغانستان در پشاور
سروده شده اند از ویژه گیهای شعری تهی می باشند. به همین گونه در شعر پایداری
افغانستان در ایران با وجود ارائه های ادبی که دارد بیشتر شعر شعار است و شعر
تصورات ذهنی از واقعیت آتشینی که در
افغانستان جریان داشت نه شعر تجربه، حس و دریافت مستقیم از آن واقعیت. البته این دو موضوع خود بحثی است که باید
جداگانه به آن پرداخت. با آن چه گفته آمدیم می توان همه ویژه گیها و مشخصههای
شعر پایداری را به دو بخش عمده دسته بندی کرد. نخست این که شعر پایداری شعر اعتراض
و مقاومت اجتماعی است در برابر نیروی سلطه گر خودی. مردم را به همبستهگی و مبارزه
فرا می خواند. تا جامعه به داد و دادگستری برسد. در این جا شعر پایداری شعر انسان
محور است. شعر آزادی انسان است. در این جا شعر پایداری خصلت تحول طلبانۀ اجتماعی و
انقلابی دارد. حتا شماری باور بر این دارند که شعر پایداری نوع شعر مباره با نفس
امارۀ انسانی نیز هست. برای آن که نفس اماره نیز خود همان نیروی استبدادی درونی
انسان است. اگر مفهوم شعر پایداری را تا
این مرز گسترش دهیم در آن صورت آن بخش از شعرهای عارفانه پارسی دری که انسان را
پیوسته به مبارزه و ایستاده گی در برابر نفس اماره فرا می خواند نیز می تواند بخشی
از شعر پایداری به شمار آیند. دو دیگر این که شعر پایداری شعر ایستاده گی و مبارزه در برابر نیروی متجاوز
بیگانه است که از جنبش آزادی خواهان مایه می گیرد و با آن می پیوندد. تا به تاریخ
نگاه می کنیم جامعۀ بشری پیوسته از استبداد خودی و تجاوز بیگانه رنج برده است. این
در حالی است که انسان در درازی تاریخ نه
تنها پیوسته درهوای رسیدن به حق، برابری و داد مبارزه کرده؛ بلکه
برای پاسداری از آزادی و سرزمین خود نیز
با نیروهای متجاوز در ستیز بوده است.
اگر از دیدگاه نخستین به شعر پایداری در یک کلیت نگاه کنیم، دیده می
شود که این گونه شعر از همان سپیده دم
پیدایی ادبیات چه به صورت ادب شفاهی و چه به صورت ادبیات نوشتاری، وجود داشته
است. برای آن که نظام های حاکم پیوسته بر مردمان، استبداد روا داشته و مردمان با
سرایش سرودها و ترانهها در برابر چنان نظامهای استبدادی ایستاده اند؛ در این
صورت شعر پایداری را می توان به گونه یی در درازی ادبیات همه مردمان جهان جستجو
کرد؛ اما زمانی که به بُعد دیگری مفهوم شعر پایداری نگاه می کنیم، در این
صورت شعر پایداری را در برابر متجاوزان می
بینم که از آزادی ستایش می کند، مردم را به مبارزه برای آزادی و پاسداری از
سرزمین فرا می خواند و امید به پیروزی را در دلهای آنان می پروراند. البته این
بُعد شعر پایداری وابسته به آن رویدادهای خاصی است که سرزمینی مورد تجاوز قرار می
گیرد. یا می توان گفت که در چنین صورتی این بُعد شعر پایداری عمده ترمی شود. اگر
درحالت نخستین شعر مقاومت به جبهۀ عدالت خواهان اجتماعی می پیوندد و در برابر نظام
استبدادی خودی می ایستد در صورت دوم شعر پایداری به جبهۀ جنگ در برابر نیروی
متجاوز می پیوندد و به زبان حماسی و رزمی این جبهه بدل می شود. اکر به ادبیات
فلکلور یا مردمی افغانستان در زبانهای گوناگون کشور جستجو کنیم بدون تردید چنین شعری بخشی از
ادبیات مردمی ما را تشکیل می دهد. با دریغ
که داشته های ادبیات عامیانۀ ما از این دیدگاه کمتر مورد توجه و پژوهش قرار
گرفته است.
این که بعضی از دوستان به گفتۀ مردم دو پای را دریک موزه کرده اند که
گویا شعرپایداری با تجاوز بیگانه بر یک سرزمین آغاز می شود و با عقب زدن آن به پایان می رسد، یک دیدگاه ناقص است. چنان که بسیار شنیده ایم که گفته اند، شعر پایداری در افغانستان با هجوم اتحاد شوروی سابق در دسمبر1979آغاز شده
و با عقب زدن تجاوز شوروی در فیبروری 1989
به پایان رسیده است. چنین دیدگاهی همان
ساده سازی یک امر پیچیده است. چنین
دوستانی کلیت شعر پایداری را نمی بینند؛ بلکه تنها به بُعد بیرونی آن نگاه می
کنند. تازه در افغانستان هجوم شوروی حکومت
دست نشانده یی را نیز در پی داشت. شعر پایداری در این سال ها تنها و تنها شعر در
برابر هجوم شوروی نیست؛ بلکه شعری است که هم زمان بر حکومت دشت نشانده و متجاوزان
شوروی شلاق می زند و در برابر هر دو می ایستد. یعنی این شعرهم در برابرهجوم شوروی قرار داشت وهم در
برابر خودکامه گی ها، استبداد و مردم کشیهای حکومت دست نشانده. همان وابستهگان
به نیروی متجاز بیگانه که ادامۀ هستی خود را در ادامۀ آن تجاوز خونین می دانست. پس
ازعقب زدن نیروی متجاوز شوروی، افغانستان به هیچ
مدینۀ فاضله یی دست نیافت؛ استبداد سرخ جایش را به استبداد سبز گذاشت. جنگ،
خون ریزی ، ویرانی و آدم کشی هم چنان ادامه یافت، استخبارات منطقه جایگاه خالی
استخبارات شوروی را در کشور پرکرد. در چنین وضعیتی چگونه شاعری می تواند ادعا کند
که گویا دوران شعر مقاومت با پایان تجاوز شوروی پایان یافته است! شعرپایداری با
پایان تجاوز شوروی در افغانستان پایان نیافته؛ بلکه پا به مرحلۀ دیگری گذاشته است
که تا هم اکنون ادامه دارد و ادامه می یابد. این نکته نیز قابل درنگ است که در دورههایی که یک سرزمین مورد
تجاوز قرار می گیرد، لبۀ تیز شعر پایداری بیشتر متوجه نیروی متجاوز می شود که گاهی
به همین سبب از آن به نام شعر جنگ نیز
کرده اند. چنان که در ایران شعری را که در برابر تجاوز عراق سروده شده است به نام
شعر جنگ یا شعر دفاع مقدس نیز یاد کرده اند.
وقتی در یک کلیت همه ابعاد شعر پایداری را در نظر می گیریم به این
نتیجه می رسیم که چنین شعری درکنار شعر
رسمی و شعر وابسته به دستگاههای حاکمه پیوسته وجود داشته است؛ اما همان گونه که
پیش از این گفته شد، بحث مفهوم شعر مقاومت و ویژه گیهای آن بحثی جدیدی است. این
دو مسالۀ را نباید با هم آمیخت، چون در آن صورت به نتیجه یی نمی رسیم. چنان که گفته شد، شعر پایداری همان قوۀ جاذبه
است که بعداً دانشمند انگلیس، نیوتن آن را کشف می کند. کشف این قوه به مفهوم ایجاد
آن نیست، منتها کشف این قوه ریسمان اخیار انسانها را در جهت شناخت و آزادیهای
بیشتر برطبیعت، دراز تر ساخته است. همان گونه که طرح مفهوم شعر پایداری در سدۀ
بیستم ما را با ویژه گیها ومشخصههای دقیق آن بیشتر آشنا ساخته نه این که با همین
بحث آغاز شده است.
دشواری های
شعر پایداری
یکی از دشواریهای بزرگ در
سرایش شعر پایداری، پاسداری ارائه های ادبی
و جنبههای هنری آن است، برای آن که محتوای اصلی شعر پایداری از رویدادهای
سیاسی – اجتماعی جامعه بر می خیزد و این امر توجه شاعر پایداری را بیشتر به سوی
مضمون می کشاند. این در حالی است که پاسداری از ارائه های ادبی در شعر نباید به
آن پیمانه غلیظ شود که پیام شعر را درهاله یی از ابهام تاریک و دور از ذهن فرو برد. شعر پایداری شعر مفاهیم
پیچیدۀ انتزاعی نیست؛ بلکه شعر رویدادها و مفاهیم مشخص است. هرچند با شعار در می
آمیزد؛ اما نباید تنها و تنها در همان دایرۀ شعار پردازیها باقی بماند. نکتۀ دیگر
این که شعر پایداری برخاسته از وضعیت خاص اجتماعی یا رویدادهای خاص یک کشور است،
شاعر پایداری در حالی که در یک جهت مسووُلیت دارد تا آن وضعیت وآن رویداد خاص را
بیان کند؛ در جهت دیگرخواهان عبور یا خواهان فروپاشی چنان وضعیتی نیزهست. مثلاً
شاعر در پیوند به هجوم نیروی بیگانه می سراید تا مردم را بر انگیزد که به پا بر
خیزند و چنان وضعیتی را از میان بردارند. در این جا می توان گفت خاستگاه شعر پایداری گذشته از این که گذرا و تغیر
یابنده است، در جهت دیگر ویژۀ یک جامعۀ خاص نیز می باشد.
پرسش این جاست، در صورتی که چنین رویداد یا وضعیتی تغیرکند، در آن صورت
سرنوشت شعر پایداری چه خواهد شد؟ آیا با سپری شدن رویداد، زندهگی چنین شعری نیز
ورق خواهد خورد و به تاریخ خواهد پیوست و تنها به درد پژوهشهای ادبی – تاریخی
خواهد خورد؟ یا این که می تواند هم چنان به زندهگی خود ادامه دهد و خود را به
جریان شعر جهانی پیوند زند؟
آزادهگی و زیستن در آزادی
تنها و تنها ویژۀ یک قوم و یک کشور نیست، انسانها پیوسته در هوای عدالت و آزادی مبارزه
کرده و خواهان زیستن در زیر چتر آزادی و دادگری بوده اند. این یک آرمان همه گانی
همه انسانهاست. این نکته بسیار مهم است
که یک شاعری چگونه می تواند این آرزوی خاص
مردم خود را با آرزوی عام جهانی پیوند زند؟
تا شعرش با ادبیات جهانی در آمیزد! این جاست که این مسووُلیت بزرگ ادبی در
برابر شاعر قامت بلند می کند که او رویدادهای خاص جامعۀ خود را باید آن گونه
بسراید که شعرش بتواند با جنبشهای آزادی خواهی
و شعر پایداری جهانی پیوند یابد. در چنین صورتی است که با فروپاشی
خاستگاه سیاسی – اجتماعی شعر پایداری، یعنی با سپری شدن رویداد، شعر او می تواند
باقی بماند و حتا با ادبیات پایداری جهانی پیوند یابد. البته هیچ شاعری جهانی
نخواهد شد تا زمانی که به فردیت آفرینشی خود نرسیده باشد. آن هایی که از همان آغاز
می روند تا با ردیف کردن رویدادهای آزادی خواهانۀ جهان و ردیف کردن شخصیت های مبارز جهانی گویا خود را
جهانی سازند، آسوده خاطر باشند که ره به ترکستان می برند! یک چنین بیماری در میان
شاعران ما دیده می شود که با یادکرد چنین چیزهایی یاهم با تکرار ناقص گفتههای این
یا آن شاعرجهانی، یا به تقلید از ترجمه های نثر گونۀ شاعران غربی فکر می کنند شعر
جهان شمول سروده اند. این در حالی است که تشخص هرشاعر را نه مضمون شعر او؛
بلکه چگونه سرودن او پدید می آورد. شاعر
با تشخص و فردیت آفرینشی خود است که شناخته می شود که بعداً این فردیت و تشخص
آفرینشی می رود تا با شعرجهان بپیوندد. همه شاعران شعر می سرایند؛ اما این چگونه
سرودن است که شاعران را از هم جدا می سازد حتا در یک زبان مشخص نیز چنین است.
از
یک جهت محتوای شعر پایداری خود محتوای جهانی است برای آن که آزادی خواهی،
مبارزه برای عدالت اجتماعی، دفاع از ارزش های انسانی، دفاع از حق، برابری و عشق به
انسان از دغدغه های همیشه گی بشریت در درازای تاریخ بوده است. مقاومت در
برابر متجاوز خود بزرگترین مفهوم جهانی است. برای آن که هیچ قومی در جهان نمی
خواهد در زیر چتر سیاه استبداد بیگانه زنده گی کند؛ بلکه هر قومی می خواهد آسمان
کشورش پروازگاه سیمرغ آزادی باشد و دریا های سرزمینش سمفونی همیشه جاری آزادی را
تکرار کند. مهم این است که شاعر پایداری باید بتواند تا مفاهیم آزادی و آزادی
خواهی مردمانش را آن گونه بیان کند که این مفاهیم از حوزۀ ملی او بیرون شده و با
مفاهیم جهانی آزادی و آزادی خواهی بپیوند.
شعر فلسطین تنها از آن جهت با ادبیات جهان نپیوسته است که دارای محتوای پایداری و مبارزه بر ضد تجاوز صیهونیزم است؛ بلکه این محتوا توانسته است، با ارائه های ادبی، زبان و فرم هنری خاص خود با شعر جهان پیوند پیدا کند. به گفتۀ اقبال لاهوری سخن حق به ذات خود شعر نیست؛ بلکه سخن حق آن گاه شعر می شود که فرم و ارائۀ هنری و ادبی خود را داشته باشد، زبان شایستۀ خود را داشته باشد ، زبانی از سوز داشته باشد و عاطفه بر انگیزی کند تا دگر گونیی را در خواننده پدید آورد. شاعر پایداری باید به چنین چیزهایی توجه داشته باشد. درغیر آن عمر شعر او با گذشت رویدادها حتا در سرزمین خودش و پیش از خاموشی خودش به پایان می رسد.
شعر فلسطین تنها از آن جهت با ادبیات جهان نپیوسته است که دارای محتوای پایداری و مبارزه بر ضد تجاوز صیهونیزم است؛ بلکه این محتوا توانسته است، با ارائه های ادبی، زبان و فرم هنری خاص خود با شعر جهان پیوند پیدا کند. به گفتۀ اقبال لاهوری سخن حق به ذات خود شعر نیست؛ بلکه سخن حق آن گاه شعر می شود که فرم و ارائۀ هنری و ادبی خود را داشته باشد، زبان شایستۀ خود را داشته باشد ، زبانی از سوز داشته باشد و عاطفه بر انگیزی کند تا دگر گونیی را در خواننده پدید آورد. شاعر پایداری باید به چنین چیزهایی توجه داشته باشد. درغیر آن عمر شعر او با گذشت رویدادها حتا در سرزمین خودش و پیش از خاموشی خودش به پایان می رسد.
پرتو
نادری
پایان بخش دوم
...................................................
لیلا تیموری
عشق و زندگی
زندگی عشقست و پرواز خیال
آرزو ها و گمان های محال
زندگی طمعیست از تلخ و شرین
وسعتش قطب جنوبست و شمال
زندگی دیوان قلب عاشقست
پر ز سوز و انفصال و انتصال
زندگی دریاست پر از شور و شر
بر نمیگردد چو میگردد زوال
زندگی بو کردن و خو کردن است
یک تن و همدل شدن ها و وصال
سوی بیسوی دویدن هر نفس
عاشق و آواره ی حسن و جمال
گر نباشی در کنارم ای عزیز
در شمار دل نیاید ماه و سال
زندگی یعنی که با تو بودنست
خنده ها و قصه ها و قیل و قال
زندگی سیریست در چشمان تو
رفتن از خویش و غم و درد و ملال
زندگی بی یار میدانی که چیست
بحر خشکیده ست و خاک بی نهال
زندگی خطیست از دل تا بدل
جستجوی نقطه های اتصال
اینقدر فهمیده ام ای هم نفس
از تو میگیرد جهان من جلال
زندگی در چشم مجنون دلبر است
دیدن لیلا و آغوش وصال
لیلا تیموری
6/19/2015
آرزو ها و گمان های محال
زندگی طمعیست از تلخ و شرین
وسعتش قطب جنوبست و شمال
زندگی دیوان قلب عاشقست
پر ز سوز و انفصال و انتصال
زندگی دریاست پر از شور و شر
بر نمیگردد چو میگردد زوال
زندگی بو کردن و خو کردن است
یک تن و همدل شدن ها و وصال
سوی بیسوی دویدن هر نفس
عاشق و آواره ی حسن و جمال
گر نباشی در کنارم ای عزیز
در شمار دل نیاید ماه و سال
زندگی یعنی که با تو بودنست
خنده ها و قصه ها و قیل و قال
زندگی سیریست در چشمان تو
رفتن از خویش و غم و درد و ملال
زندگی بی یار میدانی که چیست
بحر خشکیده ست و خاک بی نهال
زندگی خطیست از دل تا بدل
جستجوی نقطه های اتصال
اینقدر فهمیده ام ای هم نفس
از تو میگیرد جهان من جلال
زندگی در چشم مجنون دلبر است
دیدن لیلا و آغوش وصال
لیلا تیموری
6/19/2015
تابلو : برگزیده از آرت مدرن
.............................................
هما امیری
بگذار ! غزل چشم .. ترا به تکرار
ترانه بخوانم
و لحظه های لبریز..از رویای ..
رسیدن به تو را ..
باغ ، باغ شکوفه بکارم
با ... دیوانگی های دل من و
..... اضطراب تو
^^^
ترانه بخوانم
و لحظه های لبریز..از رویای ..
رسیدن به تو را ..
باغ ، باغ شکوفه بکارم
با ... دیوانگی های دل من و
..... اضطراب تو
^^^
مصلح سلجوقی
ورق بيهوده
يك عمر تو اينگونه خرابم كردي
برآتش خود هميشه آبم كردي
برباد زدي و دفترم را ورقي
بيهوده ميانه ي كتابم كردي
برآتش خود هميشه آبم كردي
برباد زدي و دفترم را ورقي
بيهوده ميانه ي كتابم كردي
...................................................
علی احمد زرگرپور
تهاجم فرقت
من ریزه خوارِخوانَ غریبی وغربتم
مهجورم ازاین مجبور
باورکنید حُزنَ مرا
رنگ رخسارم درآیینه ی غربت
وسعت انبوهَ اندوه را تنگ منظراست
باورکنید حُزنَ مرا
و حجم تهاجم فرقت را
باورکنید
مهجورم ازاین مجبور
باورکنید حُزنَ مرا
رنگ رخسارم درآیینه ی غربت
وسعت انبوهَ اندوه را تنگ منظراست
باورکنید حُزنَ مرا
و حجم تهاجم فرقت را
باورکنید
*
به امید
اُبهت انتظارتفهیم است
کفَ جاده را درمسیری بی انتها
چشم فرش کرده اند
به امید روزی وروزگارِ
خیرپیش
کفَ جاده را درمسیری بی انتها
چشم فرش کرده اند
به امید روزی وروزگارِ
خیرپیش
^^^
فضل حق فاضل
خانه ام وقتی که میایی تمامش مال تو
هر چـه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو
صد دو بیتی .صد غــزل دارم و حتی یک بغل
شعر های خوب نیمایی تمامش مال تو
ضرب و آهنگ غزلهایم صدای پای توست
این صدای پای رویایی تمامش مال تو
وسعت آرام اقیانوس آرام دلـــــــــم
ای پری خوب دریایی تمامش مال تو
خوب یادم هست گفتی عشق_ یک بخش است
بخش کردم.عشق یک بخشی تمامش مــال تو
عشق من .عشق زمینی نیست باور کن عزیز
عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تـــــو
باز هم بیت بد پایان شعــــرم مال من
بیت های خوب بالایی تمامش مال تو...!
هر چـه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو
صد دو بیتی .صد غــزل دارم و حتی یک بغل
شعر های خوب نیمایی تمامش مال تو
ضرب و آهنگ غزلهایم صدای پای توست
این صدای پای رویایی تمامش مال تو
وسعت آرام اقیانوس آرام دلـــــــــم
ای پری خوب دریایی تمامش مال تو
خوب یادم هست گفتی عشق_ یک بخش است
بخش کردم.عشق یک بخشی تمامش مــال تو
عشق من .عشق زمینی نیست باور کن عزیز
عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تـــــو
باز هم بیت بد پایان شعــــرم مال من
بیت های خوب بالایی تمامش مال تو...!
^^^
بلقیس پرنیان
بالا بلند دلکشم ! کوهی حسابت میکنم
اندام دریا گونه را، جام شرابت میکنم
نیمه شبی گر بیخبر ، ژولیده آیی از سفر
دل را بر آتش میزنم ، جان را کبابت میکنم
.
اشعار دوستان از برگه های ایشان گرفته شده است.( خوشه)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen