Dienstag, 23. Februar 2016

رفیع یورش. زندهگی واعدام داکتر کریم یورش



 

رفیع یورش
(برادر زاده ای داکتر کریم یورش.
۱۵ حمل ۱۳۸۹)

زندگی و اعدام  داکتر کریم یورش

مقدمه

انسان در زندگی اجتماعی اش گاهی چنان تحت فشار حوادث تاریخی قرار میگیرد که احساسات انسانی اش او را مجبور می سازد که تمام مظالم اجتماعی وچشم دید خود را بدون ترس و ملاحظات سیاسی آنچه دیده و احساس نموده بیان نماید.
 گر چه من کدام مورخ، نویسنده و ژورنالیست نیستم، ولی احساسات مجبورم ساخته آنچه در جریان حوادث کودتای ثور۱۳۵۷ دیده و احساس کرده ام شمه ی آنرا بنگارم. باشد تا حکم وجدان را لبیک گفته و برای نسل جوان خاطرات آزادی خواهان را باز گو کرده باشم.
از جمله ی صد ها مبارز که در راه استقلال، آزادی و ارزش های والای معنوی جان های خود را فدا کرده اند، یکی از آنها داکترعبدالکریم یورش می باشد که مردانه وار جان باخت. ولی سر تعظیم به استبداد فرود نیاورد. همچون محمودی ها، بختیاری ها و نیزک ها که جان دادند و سرزمین خویش را معامله نکردند.
با اینکه هنوز هم نام نامی یورش در ذهنیت ها تا حال درخشندگی خاص خود را دارد؛ اما گذشت زمان خواهی نخواهی  بسا واقیعات پدیده ها و شخصیت های را که در باره آن ها مشخصا تحقیقی صورت نپذیرفته و اثری  بر جا نمانده کم از کم در هاله ای فراموشی فرو خواهد برد.
 لهذا خواستم اگر چه چند سطری هم شده بطور یاد بود از زندگی پر ماجرای داکتر کریم یورش بنگارم نا باشد که یاد او را در خاطره ها زنده دارم و علاقه خویش را نسبت به او ابراز نمایم چون یورش الگوی زندگی من است.

مرد نمیرد به مرگ مرگ از او نام جست       نام چو جاوید گشت مردنش آسان کجاست



زندگینامه

عبدالکریم یورش فرزند حاجی غلام غوث در قریه بلند آب چکان مربوط ناحیه ششم شاروالی هرات باستان به سال ۱۳۱۸خورشیدی  دیده به جهان گشود. پدرش انسان با شخصیت و علم پروری بود. زاده ای دیار جامی و انصاری و مادرش نیز زن با تقوا و پرهیز گاری از سر زمین کوهستان قریه خم زرگر مربوط ولایت کاپیسا افغانستان بود.
عبدالکریم یورش دارای سه خواهر و دو برادر بود بنام های حاجی محمد یاسین شورش و داکتر مبین شورش. از طبقه متوسط جامعه، پدرش دکان داری میکرد و از آن راه برای  تحصیل فرزندانش امرار معاش مینمود. بدین گونه در حصه ای تعلیم و تربیه فرزندان خود کوشا بود.
عبدالکریم در سال ۱۳۲۵ به مکتب ابتدائیه سلطان غیاث الدین غوری درهرات پا به عرصه ای تعلیم گذاشت و در همان لیسه درس و تعلیم را تا صنف دوازده ادامه داد. بدین سان در سال ۱۳۳۷ به اخذ شهادتنامه نایل گردید. پس از آن شامل امتحان کانگور گردید. چون شایستگی اش از دوران ابتدائیه زبان زد استادان مجرب آن زمان بود امتحان کانگور را به موفقیت سپری نمود. یورش در زمان سلطنت محمدزائی ها شامل دانشگاه کابل گردید و در سال ۱۳۳۹ از دانشکده ی طب دانشگاه کابل فارغ التحصیل شد.
در آن زمان، نظر به قوانین نافذه کشور فارغین دانشگاه باید مدت یکسال را در ارتش به صفت افسر احتیاط خدمت می نمودند. داکتر یورش مدت شش ماه را در غند تعلیمی پلچرخی و متباقی را در فرقه ی ۱۷ پیاده هرات خدمت نمود. پس از پایان دوره سربازی رهسپارولایت کابل شد. در آن جا از طرف وزارت صحت عامه آن وقت به صفت داکتر در بخش عاجل شفاخانه ای ابن سینا کابل توظیف گردید.

یورش با علاقه مندی و شایستگی برای مردم خود خدمت نمود. هیچگاهی هموطنان خود را بنام پشتون، هزاره، تاجیک و ازبک نمی شناخت و برای انسان خدمت میکرد.  یورش پس از مدتی در جاده میوند کابل معاینه خانه گرفت و برای تداوی مردم خود شب و روز کار میکرد. همیشه مدد گار مردم بیبضاعت بود. سلوک و همدردی صادقانه این شخص به سرعت او را در شهر کابل و دیگر ولایات کشور مشهور ساخت.



صراحت لهجه اش، ارزش اجتماعی او را آشکار نموده بود. همیشه نقطه های انتقادی و انتباهی ایراد می نمود و از طرف ملت حسن استقبال میگردید. یورش همیشه بی پرده سخن میگفت و از کسی باک نداشت چون حرف ها اش صادقانه و بی ریا بود بدین منوال برای خائنین ملت و کشور هضم آن مشکل سازبود.
یورش همچینن یکی از صاحبنظران در امور سیاسی کشور بشمار میرفت. تا اینکه میر غلام محمد غبار یکی از فرهیخته گان و نخبگان کشور، احیا کننده روزنامه وطن برای اولین بار و نویسنده افغانستان در مسیر تاریخ، خواست تا از بوستان انسانیت و عدالت گلی را در آغوش بگیرد. داکتر یورش طبق رسم و رواج ملی خود توسط برادر ارشدش حاجی محمد یاسین شورش، آقای عبدالستار منعم مدیر مسئول روزنامه  اتفاق اسلام در هرات و آقای عمید مستوفی ولایت هرات در آن زمان رسماَ از دختر آقای غبار خواستگاری نمودند. آقای غبار به خواسته شان لبیک گفته و دخترش داکتر دنیا غبار را به عقد داکتر عبدالکریم یورش در آورد.
خانواده ای آقای غبار مردم روشن فکر و با احساسی بودند و در ضمن مبارز در راه عدالت اجتماعی، دیموکراسی آزادی بیان و همیشه با ظلم و استبداد در ستیز بودند. فامیل غبار شکل مثلث را داشت که در راس آن میر محمد غبار و دو ضلح اش حشمت خلیل غبار و اسد احسان غبار بودند که با وصل شدن یورش به فامیل غبار مثلث فامیلی اش به مربع ملی تغیر شکل داد. یورش با مبارزات اش علیه استبداد، آشکار تر پا به عرصه ی وجود گذاشت.
داکتر یورش مدتی را با همسرش داکتر دنیا غبار که یکی از داکتر های ورزیده ای بخش نسائی ولادی شفاخانه ملالی کابل و همچینن نویسنده، شاعر و مبارز در راه عدالت و آزادی زن از قید مرد سالاری بود، زندگی را سپری کرد. تا اینکه داکتر دنیا غبار نظر به مشکلی که داشت عازم کشور امریکا گردید.
پس از مدت یکسال از آن دیار نظر به بعضی مسایل از داکتر کریم یورش کتباُ درخواست طلاق نمود  و یورش هم خواسته اش را لبیک گفت و از وصلت ای که با فامیل آقای غبار داشت جدا گردید.

پس از گذشت زمان باز روزگار، زندگی پر ماجرا اش را ورق زد. یورش پای بند ازدواج دیگری شد. این بار از شهر هریوا با فادیه که مادرش از شهر شام کشور سوریه بود و پدرش حاجی غلام فاروق بهبوزاده بردار خسر حسن شرق که مدتی صدراعظم کشور بود، قصد وصلت کرد. یورش این بار هم رسماُ از دختر آقای بهبود زاده خواستگاری نمود و فامیل بهبودزاده ها به این وصلت ابراز رضایت نمودند و یورش بدین صورت با فادیه بهبوزاده ازدواج کرد.
یورش بار دیگر آشیانه ای کوچکی ساخت. این خانواده در مکروریان اول پلاک ۵۴ زندگی میکرد. هر چند سطح زندگی آن وقت ، شایستگی خودش را نداشت به آن هم زندگی اش بد نبود و بدان راضی بود.


دیگرگونی اوضاع سیاسی -ـ  دستگیری و اعدام داکتر یورش

با کودتای سفید محمد داود، رژیم شاهی فرسوده ای چهل ساله افغانستان از میان رفت و اولین جمهوری افغانستان توسط یکی دیگراز خاندان محمدزائی ها پا به عرصه ای سیاست گذاشت. دوره ی دیگر  سیاسی گریبان گیر روشن فکر و ملت شد. بعد از مدتی در دولت جمهوری، داکتر یورش از شفاخانه ابن سینا تبدیل و به صفت معاون شفاخانه ای جمهوریت که نو تاسیس بود از طرف وزرات صحت عامه آن زمان معرفی گردید.
در آن  پست خدمات شایانی را برای مردم خود انجام داد که تا حال زبان زد مرد و زن این سر زمین است. داکتر یورش همیشه علاقه مند گفتگو های سیاسی بود و هیچگاه عقیده به مرام به کشور و مردم خود را معامعله نکرد و براین عقیده با لبخند جان داد.

یورش حرفیست نا تمام که برآن باید درنگ کرد، کلامی است تغیر ناشده و نامیست که تکرار نخواهد شد. یورش سخن شرینی داشت و اندیشه ای زیبای. از این رو از هرقشر جامعه  دوستان زیادی داشت که از ان جمله میتوان از بزرگانی چون آقای میرغلام محمد غبار، آقای حشمت خلیل غبار ، آقای قاضی امان الله، آقای اسد احسان غبار، آقای محمد نبی کوهستانی رئیس احصایه مرکزی آن وقت، آقای استاد محمد اعظم دیوانچگی، آقای صادق امگانی، عبدالروف چهل ستونی، مرحوم انجینر حفیظ صارم که آن هم به اثر توطیه ای پلان شده عبدالحی یتیم والی هرات و یکی از ااعضای برجسته ای حزب خلق جان خود را از دست داد، آقای واصف باختری رئیس اتحادیه شعرا و نویسندگان افغانستان در آن زمان، داکتر هادی بختیاری، داکترعبداله پویا، جنرال عبدالقادر، مصطفی رادمنش، شاد روان احمدظاهر آوازخوان فراموش ناشدنی کشور، آقای یمگانی، صدیق احمد احراری و مرحوم استاد ساربان نام برد.

همه شان با یک اندیشه در راه ثبات امنیت، استقلال و آبادی میهن بودند. ولی افسوس که ناگهان طوفان سیاه با نوید وطن فروشی در سرزمین اریانا شروع به وزیدن نمود و کودتای سیاه هفت ثور ۱۳۵۷ را به ارمغان آورد. این اژدهای خون آشام اولین قربانی اش را در کام خود فرو برد که ان هم بقایای خاندان محمد زائی ها بود.

کودتای هفت ثور به کمک نیروی ارتش به فرماندهی جنرال عبدالقادرنیروی هوائی و اسلم وطنجارنیروی زمینی جمهوری محمد داود خان از پا در آمد که خودش کشته  فامیلش زندانی شد. بدین ترتیب کودتای ثور پیروز گردید و بنام جمهوری دیموکراتیک خلق افغانستان پا به عرصه ای وجود گذاشت.
نورمحمد تره کی با اعضای برجسته ی حزب خلق در زمان  کودتا به زندان داخل ولایت کابل محبوس بودند که توسط جنرال  عمرزی از مرگ نجات یافتند. بعداً به فرمان تره کی دو نظامی را که سهم فعال در پیروزی کودتا داشتند اسلم وطنجار را به صفت وزیر مخابرات و جنرال قادر را به صفت وزیر دفاع تعین نمود. جنرال قادر را که از دوستان نزدیک  داکتر یورش بود همیشه با هم رفت و آمد های داشتند و حزب خلق از این ماجرا آگاهی کامل داشت.

این سرزمین بعد از کودتای ثور میدان زور آزمائی شرق آتحاد جماهیر شوروی و غرب امریکا و ناتو گردید. نقط به نقط ای این مرز بوم زیرسم ستوران به مخروبه تبدیل شد. داکتر یورش این نا هنجاری ها را تحمل نکرد چون دور از خواسته ی آدمیت و عدالت بود و همیشه انتقادش را از حزب خلق و  پرچم و سازمان کا جی بی سریعاً اعلام میداشت. زبان یورش شمشیر برنده ای بر فرق استبداد بود. حکومت خلق و پرچم تاب نیاورد و یورش را ساعت ۴ عصر از شفاخانه جمهوریت دستگیر و در وزارت داخله توقیف نمود. چون قادر وزیر دفاع از ماجرا خبر گردید موضوع را با نور محمد تره کی در میان گذاشت و با اسرار جنرال قادر بعد از ۴۸ ساعت یورش از بازداشت گاه وزرات داخله رها گردید.
دردیدار با دوستان، شکوه از یک همصنفی و هم دیار خود داشت که آن شخص آصف پولیس است. گفت وقتیکه من در توقیف بسر می بردم آصف هراتی درب را اتاق را باز کرد و چون من را دید ناجوانمردانه درب رابشدت بست و رفت. پس از چند لحظ دروازۀ اتاق دوباره باز شد و این مرتبه اسدالله امین با دو نفر بادی گارد تا دندان مسلح که در آن زمان رئیس جاسوسی اگسا بود بدون کدام حرف دیگر گفت: یورش مبارزات تو در نزد ما فراموش ناشدنی و قابل قدر است. اما هزار حیف که توده ای هستی. یورش گفت: سیگاری که بر لب داشتم به تاریکی ان اتاق بخشیدم و در جواب گفتم تو هنوز بچه ای ! او به آرامش در را بست و رفت. سازمان اگسا همیشه در جستجو به دام انداختن یورش و هم قطاران اش بود. در آن زمان حکومت خلق و پرچم پله های اوج اش را طی میکرد.
یورش تمام وقت مصروف الهام بخشیدن به زخم های مردم بود. چه در شفاخانه جمهوریت یا در معاینه خانه، شاه و گدا خواستار یورش بود. مرد و زن او را دوست داشت و زندگی به همین منوال سپری میکرد.

 داکتر عبدالکریم یورش دو فرزند از ازدواج دوم خود به یادگار گذاشت به نام های کیومرث یورش و سیاوش یورش. هنوز فرزندان اش را تنگ در آغوش نگرفته بود که دستانش قدرت خود را از دست دادند و یورش به مشکل قلم در دست میگرفت و یا غذا میخورد. موصوف با متنانت و استقامت زندگی پیش میبرد و هیچگاه نا امید نشد چون به مردم ایمان داشت و همیشه می گفت .
کیَم من دردمند ناتوانی
اسیری خسته ای افسرده جانی
تذروی آشیان بر باد رفته
به دام افتاده ای از یاد رفته

ولی بدبختانه بگویم که یورش باید بی درنگ به اتاق عمل میرفت تا بالای نخاعی آن جراحی صورت میگرد و تا بلکه قدرت دستانش را باز یابد آن هم در خارج از کشور و لی افسوس که یورش حزینه ی عمل در خارج را نداشت آن هم در کشور های اروپائی.
 بدبختانه بگویم یا خوشبختانه که برادر داکتر عبدالکریم یورش آقای داکتر محمد مبین شورش در کشور امریکا زندگی می کرد که همق قدرت سیاسی داشت و هم توان مالی و می توانست یورش را برای تداوی به امریکا بخواهد و از مرگ حتمی که در انتظازش بود از طرف رژیم دیموکراتیک خلق و مرگ تدریجی که به آن دست و پنجه نرم میکرد نجات دهد. ولی افسوس و صد افسوس که جناب آقای داکتر صاحب شورش این بزرگواری را برای برادر کوچک اش نکرد.
 و در عوض با سر بلندی و افتخاری که هر گز فراموش نخواهد شد برای مافیای مجاهدین افغان که به خاطر پول، وطن شان را نا بود کردند با شتاب زده گی از دولت وقت امریکا دالر دریافت نمود و فرستاد تا خانه اش را ویران کنند و کودک هم دین و هم آئین شان را به خاک و خون بکشند معلول و بیچاره کنند و این کار را هم کرد تاریخ شاهد است.
 ولی یورش این شایسته سالار سرزمین رازی  و انصاری از پا نیفتاد و مقاومت کرد. تا بلاخره یک جراح امریکائیکه در شفاخانه ی جمهوریت آمده بود به یورش گفت من ترا عمل می کنم. اما با امکانات ایکه درین شفاخانه است: ۹۰ فیصد مرگ و فقط ۱۰ فیصد زندگیست. انتخاب با توست. چون روح بزرگی داشت، یورش این خطر بزرگ ر ا در زندگی قبول کرد. بدون اینکه سپاس گزار کسی باشد مردانه وار به اتاق عمل رفت گر چه دوستانش اسرار زیاد کردند تا منصرف شود ولی یورش نپذیرفت.بدینسان، از مرگ حتمی نجات یافت.
داکتر جراح با یورش سر فراز از اتاق عمل بیرون آمدند و روزانه ۱۵ تا ۱۸ قرص استفاده میکرد. نا گفته نباید گذاشت که مدت عمل شش ساعت را در بر گرفت.
پس از گذشت مدت زمانی، داکتر یورش باید جهت ویزیت به خارج از کشورمیرفت چون داکتر جراح به امریکا بر گشته بود. ولی یورش هزینه سفر را نداشت تا بلاخره اندک پولی را قرضه گرفت و رهسپار کشور هندوستان شد. در بر گشت وضیعت جسمی اش یک اندازه بهتر بود و زندگی اش داشت خوب میشد.
Disque Dur:Users:zaherzahir:Desktop:Youresh 1.jpgولی داد از روند روزگار که آن هم با یورش کج کرده بود. روند سیاسی هم در کشوردستخوش حوادثی شد. شبانگاهان جنرال قادر وزیر دفاع رژیم خلق و فرماندهای نیروی هوائی در پیرزوی کودتا هفت ثور ۱۳۵۷ و آقای میر علی اکبر رئیس شفاخانه ای جمهوریت با توافق کا جی بی و اگسا دستیگر شدند. بی درنگ داکتر یورش در نظارت خانه های صدارات هم تحت توقیف قرار گرفت. و دیر تر روانه ریاست اگسا یا پولیس مخفی رژیم خلق شد. در آن زمان اگسا در شش درگ کابل موقیعت داشت. اسدالله امین برادر حفیظ الله امین یک زمانی رئیس جمهور کشور، رئیس آن سازمان بود.

زنده یاد کریم یورش یکی از مبارزین راه آزادی انسان، عدالت اجتماعی، و حفظ ارزش های والای معنوی در سر زمین ما بود. دولت دست نشانده ای حزب خلقو پرچم هیچ گاه توان مشاجره را با وی نداشت لهذا سازمان سیاسی اگسا یورش را در بند نگهداشت. بعد از شکنجه های زیاد مثل صد ها مبارز دیگر او را به زندان مخوف پلچرخی پلاک ۲ منزل اول مربوط زندانیان سیاسی انتقال داد. داکتر یورش در زندان همرای استاد رستاخیز، واصف باختری و طاهر بدخشی در یک سلول بودند.


زندان پلچرخی یکی از زندان های بزرگ افغانستان بشمار میرود که توسط دادو خان اولین رئیس جمهور کشور ایجاد گردید. در زمان حکومت خلق زندان پلچرخی مقررات خاص خود داشت که توسط تورن سید عبداله قوماندان زندان که از دوست های نزدیک امین بود بالای محبوسین اعمال میشد. هر ماه دو مرتبه به اقارب زندانی اجازه فرستادن غذا و لباس بداخل زندان داده میشد. درب غربی زندان پلچرخی هر پانزده روز شاهد هزاران انسان بود که برای جویا شدن احوال زندانی شان از ساعت ۴ صبح الی ۵ عصر در سرما و گرما انتظار می کشیدند تا نوبت شان سر رسد. لباس و غذا ایکه از خانه اورده بودند به سر باز موظف تسلیم میکردند. از آن طرف لباس چرک شده زندانی را به خانواده اش می آوردند. در هر پایوازی تعدادی از لباس های زندانیان مسترد میشد و سر باز می گفت که موصوف در زندان نیست و آن نشانه ای اعدام زندانی بود.

نا گفته نباید گذاشت که یورش با امان الله پولیس که از جاده شمالی مسجد جامع هرات بود بر خورد خوش آیند نداشت. اما با ان هم  زمانیکه یورش در زندان بود احوال او را به خانواده و از خانواده  به او میرساند و چیزهاییکه ضرورت داشت در خفا به داخل زندان میبرد. فامیل یورش برای همین سپاس گذار آقای امان اله جان پولیس است.

 روزگار به همین منوال سپری میشد و یورش در انتظار زن و فرزند در بند بود و هیچگاه این اننظار پایان نیافت. یورش همچنان در زندان بود تا اینکه دولت حفیظ الله امین توسط ارتش اشغالگر از میان رفت و یک مهره دیگری از روس ها بنام ببرک کارمل قدرت سیاسی را در کشور بدست گرفت. این وطن فروش و نقض کننده ای حقوق بشر در شب اول قدرت  سیاسی نظامی را که بدست گرفته بود، نا جوانمردانه داکتر کریم یورش، استاد رستاخیز و آقای طاهر بدخشی را مثل صد ها مبارز دیگر در پولی گون های پلچرخی اعدام کرد. بدین سان در تاریخ کشور از خود  و روند سیاسی خود فیج ترین اعمال را به یاد گار گذاشت.

************** ************** *************************  -*****************
رفیع یورش
برادر زاده ای داکتر کریم یورش

۱۵ حمل ۱۳۸۹

Donnerstag, 18. Februar 2016

پاکستان از افغانستان چه می خواهد؟ قسمت هفتم. نوریان در غربت نشسته. محمدضیا ضیا.






پاکستان از افغانستان چه می خواهد؟
                 
                    قسمت هفتــم

پاکستان هم چنان پیروزمندانه قدم بر می دارد


 
دستگیری فعالان گروه های تروریستی در کراچی

سعی برای آوردن طالبان بی نکتایی در حاکمیت



هفته های پسین شاهد تحرکات بیشتر نظامی وسیاسی در پیوند باتروریسم در منطقه، به ویژه در پاکستان وافغانستان بودیم. تشخیص اهداف حاکم بر این تحرکات و به سمت وسویی که هدایت می شوند، برای مردم افغانستان و پاکستان، دو دورنمای مخالف را تصویر می کند.

۱- چهرۀ سیاسی کوشش ها را بازهم دیدارهای چهار جانبه تشکیل داد، که در آن نماینده گان امریکا، چین، پاکستان وافغانستان حضور داشتند و با عنوان "صلح" ادامه یافت. همچنان رفتن برخی چهره های سرشناس افغانستان به سوی طالبان در قطر، ممـــد این دیدارها بود. در این پیوند همانگونه بارها هموطنان معترض نوشته اند ویا نظر خویش را از راه رسانه های شنیداری وتصویری ابراز داشته اند، بازهم شایان یادآوری است که حکومت افغانستان و سایر کشورهای هوادار "صلح" با طالبان، هیچ تعریف شفاف از صلح، روند صلح، بود ونبود زمینه های صلح خواهی در طالبان، کارکردهای مشخص وتعاملات واضح در روندی را که صلح طلبی یاد می کنند، توضیح نکرده اند. به ویژه که طرف طالبان همچنان به ایجاد دهشت آفرینی و قتل انسان ها ادامه داده است. واین تداوم اعمال تروریستی درحالی است که بحران ریاست طلبی، نفاق وشقاق همچنان طالبان را در آغوش گرفته است. ادامۀ این وضع وبی توجهی حکومت افغانستان، چین، امریکا وپاکستان به واقعیت تلخ رویدادها درافغانستان واین که طرف تروریست است، سبب شده است که حکومت "وحدت ملی" بیشتردر معرض اعتراض وانتقاد شدید لفظی وقلمی بیشترین کسان ومحافلی باشد که خطر تروریسم وجهل حاکم برنامه های تروریست ها را می شناسند. واین هم تردید ندارد که لایه های از مردم با جانبداری از طالبان علی الرغم هرگونه دهشت آفرینی که دارد و با وجود وابستگی به پاکستان، آنها را گرامی داشته وترورهای ایشان را یا با چشم پوشی می نگرند ویا اینکه در باطن استقبال می کنند. حضور این نوع مردم تروریست دوست، نوعی ازپایۀ اجتماعی برای تروریست دوستان "حکومت وحدت ملی" شده است. وهنگامی که حامیان با نفوذ و حکومت ساز ورئیس جمهور پرورمانند ایالات متحدۀ امریکا نیزبنابر مصالح منطقه یی اش، چنین ذهنیت ها وبرداشت ها وعلایق را پشتیبانی می نماید، دورنمای چنین صلح خواهی به زیان مردم افغانستان با وضوح کامل خود را نشان می دهد. ازهمان رو است که مردم علاقمند به دموکراسی، مردم مدافع حقوق انسان وکرامت او، مردم مدافع حقوق حقۀ زن ها و . . . در هیچ موضع وموقف خویش حاکمیت گروهی را برنمی تابند که در ضدیت با تمام موازین انسانی، علم ودانش ونیازهای مهم ورشد یابندۀ مردم افغانستان قرار دارد.
حضوربا نفوذ پاکستان در این نشست ها، به ابعاد نگرانی ها می افزاید. همانگونه که تا حال نگریسته ومواردی به تکرار نیز نوشته شده است، هر وقت حکومت پاکستان تصمیم بگیرد که نباید نشستی دایرشود، نشست ها درحال تعلیق اند. هروقت پاکستانی ها خبر از مرده ویا زندۀ رهبران طالبان بدهند، تصمیم در حیطۀ صلاحیت آنها است. هروقت در چارچوب سیاست هند ستیزی، فعالیت های دهشت آفرینانه وزیر فشار نهادن حکومت افغانستان را که از هند فاصله بگیرد، به منصۀ اجر بگذارد، با سهولت از طرف تروریست های طالب وبقیه تروریست های وابسته به پاکستان به عمل می آید. به این سیاست غلط پاکستان از طرف حکومت افغانستان وآنهم از موضع ضد تروریستی پرداخته نشده است. گاهگاهی که افزون خواهی پاکستان و وسایل فشار آمیز آن به وسیلۀ راکت ها در شرق وجنوب کشور دق الباب می کند، شکایت های را همراه با لاف وگزاف که برای پاکستان خوشایند است، سر می دهند. یکی از مواردی که با طرح آن پاکستان را خوشنود می دارد، عدم پذیرش خند آورخط دیورند است. در حالی که پاکستان خود رابرای بلعیدن این سوی خط دیورند، آماده می نماید.
این مجموعۀ سیاست های غلط، موقع دهی به رشدتروریسم، واضح بودن جای ونشان نفوذ پاکستان، دلبستگی اجتماعی- قومی حاکم در حکومت برای جلوگیری از سرکوب تروریست های طالبان و سعی درجهت رشد آنها، محتوی سیاسی تلاش هایی را بازتاب می دهد که در چند هفتۀ پسین تبارز جدی تر داشته است.

 

۲- اما در حوزۀ تحرکات نظامی، اگر درافغانستان موانع جدی سیاسی، فرهنگی وعلایق قومی – منطقه یی نمی گذارند که با تروریسم طالبان برخورد شود و آنانی را که تمایل به ستیز با ترورست های طالبان نشان بدهند، به انزوا می کشانند؛ پاکستان، همچنان با اراده وتصمیم جدی وقاطع در چارچوب جغرافیایی خویش، دست در حلقوم تروریسم می برد. در ادامۀ همین سیاستی که بیش از یک سال پیش شکل گرفت بود که روز جمعه 12 فبروری، عملیات گسترده برای سرکوب لانه های تروریستی، به اجرا آمد. طی عملیاتی که نیروهای امنیتی وارتش پاکستان در کراچی انجام دادند،97(نود وهفت) تن از فعالان لشکرجنگوی، وبرخی از رهبران القاعده و همکاران طالبان پاکستان دستگیر شدند.( The Soud Asia Daily. 12 Feb, 2016 ). حکومت پاکستان هم چنان ازطرح رهایی احمد عمرشیخ با عمل پیشگیرانه جلوگیری نمود. پیشتر از آن ارتش پاکستان گزارشی را انتشار داد که از تعقیب منظم سیمینار ها، صحبت های تلفونی و دسترسی به اسناد لانه های تروریستی حاکی است.
آن سیاست غلط وناشفاف وخیانت آمیز به مردم افغانستان، واین اراده وعمل قاطع در حکومت پاکستان، به ویژه که ابتکارعمل در بسا زمینه ها در دست پاکستان است، از قدم های پیروزمند پاکستان درعرصه مبارزه با تروریسم در پاکستان، بردن تروریست های طالبان در حاکمیت در افغانستان و پیروزی سیاست افزون خواهانۀ حکومت پاکستان وهمه نهاد هایی حاکی است که چنین علایقی را دارند.
...............................................................................................................................





نوریانِ درغربت نشسته


Bildergebnis für ‫ضیأ دوهفته نامۀ افق‬‎


نوشتۀً: محمدضیا، ضیا

طوریکه در نوشتۀ قبلی پیرامون ( فرهنگ به مثابۀ ابزار زنده گی برای انسانی زیستن) مختصراً پرداختیم و گفتیم که شکل یابی فرهنگ در شخصیت انسان محصول استعداد، زمان، مکان، آموزش و سایر عوامل محیطی و اجتماعی می باشد که بر مقیاس همین معیارها هرکس خود، اطرافیان و هر چیز یا شخص دیگر را به ارزیابی میگیرد، آن وقت بر وفق سنجش هایش عکس العمل نشان می دهد.
کرامت انسان درهر زمان به جایگاه خودش محفوظ است. اما این شخصیت اوست که با معیار های دانش، هنر، فرهنگ و همچنان با معیار های اخلاقی چون صداقت، شهامت، انسان دوستی ونامحدود خصایل برازندۀ دیگر تقدیر می شود و بر مبنای همین خصایل در اجتماع مورد توجه قرار می گیرد. اینجاست که دین، اخلاق، حقوق، ادبیات، آموزش و پرورش... نیز به ستایش آن پرداخته، چنانچه در قرآن کریم آمده: " آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمی دانند، برابر اند؟ ".
کشور ما بخشی از خانوادۀ بزرگ انسانی درین کرۀ خاکیست. این سر زمین زادگاهِ دانشمندان، هنرمندان، قهرمانان، پیشکسوتان و سایرافتخار آوران در عرصه های مختلف بوده، چنانچه روند کمی و کیفی این عرصه ها در بُرهه های مختلف زمان با فرازها و نشیب ها مواجه شده است. اما با تاسف که در حال حاضر، ارزشهای علمی، هنری و فرهنگی افراد وکتله های بزرگ مردم ما چه در داخل کشور و چه در خارج از کشور متاثر از اوضاع نا هنجار یست که از آغاز کودتای ثور به این سو دچار سرخورده گی ها و پریشانی ها شده است. به این معنی که برخ عظیمِ هم میهنان ما به جای آنکه به دانش اندوزی و هنر اندوزی و به سوی فردا های بهتر و همگام شدن با ترقی و تمدن جهانی چشم بدوزند؛ برخلاف، به این فکر میکنند: چطور زنده بمانیم؟ چطور زنده گی کنیم؟ به کجا برویم؟ سرنوشت خود ما، فرزندان ما و کشور ما به کجا خواهد رسید؟
در قبال آنکه عده یی را دغدغه هایِ فکری بالا آزار میدهد، انبوه دیگر ظاهراً خود را مکتب خوانده!!، روشنفکر!! باسلیقه، شیک پوش، با مُد روز برابر ... و درامد خوب تصور میکنند، اما به دانش و دانشمند، هنر و هنر مند، فرهنگ و با فرهنگ و سایر پدیده های انسانی و انسان ساز، نه اهمیت میدهند و نه از معنای زنده گی بهره می یابند. به این معنی که همچو کسان در فقر معنوی گرفتار اند. بناءً: دانشمندان، هنر مندان و شایسته گان ما خوب میدانند و هرگز ناراحت نمی شوند که چرا بخش بزرگ جامعه به آنها وقعی نمی گذارند. این نکته نیز قابل توجه است؛ اگر دانش و فرهنگی هم نزد برخی کسان وجود داشته باشد، آنهم درلایه هایی از خود محوری ها، پول اندوزی ها، حسادت ها، تجملات، خود نمایی ها و به من چی ها پیچ خورده است. لذا دانشمندان، هنرمندان، فرهنگیان و نخبه گان ازهمچو مردم و همچو جامعه گله و شکایه ای ندارند.


شاید بیان این حقیقت جسارت تصور شود، اما پرسش هفته نامۀ " افق" این است:
ما در کمونیتی خود در سیدنی و سایر ایالتهای استرالیا، ده ها و بیشتر ازان شخصیت های علمی، هنری، فرهنگی و همچنان قهرمانان معرکۀ جهاد( نه جهاد فروشان)، ورزش کاران، صنعتگران ... داریم. آیا حقِ احترام، حمایت و رسیده گی های لازم را که هرکدام آنها به گردن ما دارند به جا آورده ایم؟ چه تعداد، آن ها را می شناسند؟ چه تعداد با آنها رابطه دارند؟ چه تعداد آنها را حمایت کرده اند؟ چه کسانی در هنگام دلتنگی ها، مریضی ها ونیاز مندیهای شان خود را رسانده اند؟ آیا ندیده ایم که جای همچو شخصیت های عالیقدر و عالیمقام را در محافل اجتماعی، رایزنی ها، عروسی ها و هر جای دیگر،    هرزه مردان پولدار، صاحب رسوخ های نا میمنت، دعوا جلابان و حرافان بی مایه پُر ساخته است؟ اینکه مردم ما شامل افراد، خانواده ها، نهاد های اجتماعی و هر کس دیگر، با این دسته گلهای جامعه که آنها عمر شان را در راه خدمت به وطن و مردم وقف کرده اند، چگونه برخورد کرده اند ویا خواهند کرد، بازهم مربوط به شخصیت و ظرفیتِ دانش دوستی، هنر دوستی و فرهنگ دوستی شان میگردد.
آنچه درین راستا اندکترین ادایِ دَین را هفته نامۀ "افق" می تواند انجام دهد و انجام داده است؛ همانا:  معرفی ها،            هم صحبتی ها و قدر شناسی های دانشمندان، هنرمندان، فرهنگیان، نخبه گان، جوانان و نوجوانان ممتاز و کاسبانِ پیشتاز     ( طلاپنجه های شهر) مربوط به جامعۀ افغانی ما می شود که حتی الوسع درین امر مبادرت ورزیده ایم.  لیکن این مبادرتها به هیچ صورت در برابر شخصیت های قابل قدر، بسنده نیست.
یک بار دیگر هفته نامۀ افق به سهم خود از خودِ شخصیت های محترم علمی، دینی، هنری، فرهنگی، اجتماعی ... همچنان از خانواده ها و دوستان و سایر کسانی که همچو عالیقدران را می شناسند احترامانه تقاضا میکند، حد اقل لطف بفرمایند، در معرفی همچو شخصیت های عزیز به هفته نامۀ "افق" با ما یاری رسانند.
درین هفته در شماره ( 225) ، صفحۀ ( پنج ) نوشته یی در باره استاد گرانمایه پوهاند ولی محمد رحیمی یکتن از استادان سابقه دار دانشگاه کابل که عمر عزیزش را در تربیت جوانان دانشگاهی وطن سپری کرده اند و اینک در سیدنی در حال مریضی قرار دارند، یادی کرده ایم که شما را به خوانش صحبت های شان در هفتۀ بعد دعوت میکنیم.
...........................................................................................................................................................................









Montag, 15. Februar 2016

چند سروده ازکاوه شفق آهنگ، هما امیری، دکتر پرویز آرزو


چند سروده از کاوه شفق آهنگ

            

The Day After

یک روز از والنتين می گذرد
مرد گل فروش،
خوشبخت می خندد
معشوق،
نابخشودنی ها را بخشیده است
عاشق،
برای گرفتن یک دسته محبت
انتظار را رقصیده است
در عطر گل
بن بست ها راه شده اند
و فاصله ها خاطره
چه زیباست عشق
چه جادوییست گل
چه مشکل
و چه ساده است آدمی
.................

خواب دیدم
آن سوی دریا ایستاده ای
دریا پر از نهنگ
و لبخندی بر لبانت پر باز می کند 
حالا 
آن سوی بیداری ام ایستاده ای
من غرق در روزمرگی
غمی در چشمانت می درخشد
و نهنگ ها در رگانم می رقصند

................


در لحظه های تردید
بیگانه یی در من طلوع می کند
که با ناگفته هایم آشناست
و زبان دیوانه گی را می داند
در لحظه های تردید
تا نهایتِ تنهایی
دیوانه می شوم

.....................................................................................................................................

هما امیری



سودا گر تشنه 
خاموش شدند و مردند آدم ها
که شمع بودند و در شب های تاریک میدرخشیدند
رفتند نیش شدن ، یک دنیا درد یک دل آسیب
آنهاییکه چون جان در تن بودند
خوردند خون دل را ،گوشت تن آدم را
و فروختند ارزش ها بی ارزش
و من به تصویر از قیامت میدیدم که
میفروشند خود شان را هنوز و

لذت میبرند که سلطان مشت پر دار
 
19.02.16
.............................................................................................................................................

دکتر پرویزآرزو
                                  

زیر درخت های ناجو...

اشک هایت را اسراف نکن!
به هرات بر می گردیم
تو زیر تاک ها دامن می گسترانی
و " تازگی"
در دست هایت
گندنه ها را میده می کند...
دیرتر
انار دانه می کنی
و از هیچ چیز نمی ترسی
حتا از بارانی که بمباران می شود
دستمال گلنارت را
به سر می کنی
از دیوارهای گِلینِ خانه بیرون می دَوی
و کاسهء پُرِ دانه های انار را
با دعایی بر لب
به راه می افشانی
تو همیشه شاعر تر از آن بودی که من فکر می کردم...
اشک هایت را اسراف نکن!
می دانیم
آغاز همۀ شبنم ها
روزی پایان می یابد
ناژوها تبر خواهند خورد
تو زیر سایۀ به جان آمدۀ تاک
الماس دیدگانت را
بر دستمال سفید خواهی چکاند
خواهیم گریست
آن سان سبک
که پریدنِ گنجشکی
از روی شاخه یی...
به کودکیِ رویاهایم نخند
من به یک نشستنِ ساده
زیر ناژوهای هرات
آنچنان دل بسته ام
که ماهی به آب
و پرنده
به دانه....
پ.ن.: بخشی از شعری قدیمی
...........................................................................................................................................

Sonntag, 14. Februar 2016

یلداصبور. به مناسبت روز جهانی شیفتگان.



یلدا صبور Bildergebnis für ‫یلدا صبور‬‎

به مناسب روز جهانی شیفتگان " والنتاین"

          اسطوره ی لیلی و مجنون   و" حقیقت عشق

                               

درکشورهای غربی و دارنده ی دین مسیحی ، روز چهاردهم ماه فبروری را روز ابراز عشق ویا عشق ورزی نام نهاده اند. با وجود آنکه خاستگاه اش غرب است، اما موضوعی را که بیان می کند، در همه جای گیتی دامن می کشد. به مناسبت این روز، قلم برداشتم تا به یکی از گوشه های موضوع چند اشاره نمایم.

                         
لیلی و مجنون، رومیو و ژولیت ، بیژن و منیژه، خسروشیرین ، شیرین و فرهاد...آفریده های شاعرانی مانند نظامی گنجوی، شکسپیر، فردوسی . . . ، الگوی عشق و عاطفه و محبت اند. این آثارجاودان که بی گمان جز ارزشمند ادبیات جهان را تشکیل می دهند، در طول  تاریخ و  تا امروز بر روح  شاعران و نویسنده گان تاثیربرجسته یی داشته انداز همان رو است که چه بسا چکامه ها و نبشته های بسیاری از شاعران و نویسنده گان با نام آنها مزین شده اند.
وهمچنان میلونها انسان (مرد و زن هنوز در هوای عاشقانهٔ این روایت ها با لیلی  و یا هم مجنون خویش در گیراند و عشق می ورزند.
به گونهٔ دیگر می توان گفت، که بسیاری از ما حس عاشقانه را که در این داستان ها  شناخته و گاهی هم  به آن سخت باورمند هستیم، چیزی بیش از آفریده ی  تخیل شاعران  نیست.
عده ای از ما هم  با این عقاید خیلی سر سپرده  رفتار می کنندچنانکه یک تعداد مجموعه ی غزلیات  حافظ شیرازی  را بدست گرفته با چشمان بسته  با پافشاری  های صوفیانه او را به شاخ نبات سوگند می دهند...
در لابلای تمام این دغدغه ها، آنچه  سزاوار تأمل است و اما کمتر به آن دقت  می شود این است که اکثر قهرمانان در این افسانه ها  کشته  می شوند و یا خود به منظور ثابت نمودن عشق شان، دست به خودکشی می زنند، بی آنکه روزگاری را در کنار هم نشسته  از زهر و شربت زندگی چشیده باشند .
بدین سان داستان رومانتیک، اندوهگین  پایان می یابد. بی گمان یکی از دلایل بیشمار ماندگار بودن  این آثار همین فرجام ناکام شان  است که  سبب حک شدن شان  بر ذهن ها شده است.
با در نظر داشت عقیده ی کراچکوفسکی مستشرق روسی، که بر شخصیت مجنون هویت واقعی قائل بوده و اورا یکی از اهالی عربستان در اواخر سده ی اول هجری می دانست، برای چند لحظه گمان میکنیم  نظامی پس از فرستادن مجنون در صحرای بی آب و علف و هزاران شوربختی های دیگر که درحق  لیلی روا داشته بود، عادلانهلیلی و مجنون را در پایان داستان به هم میرسانید و ایشان با هم ازدواج می کردند .
بیایید با هم بپنداریم که  پس از سالی چند،  لیلی کودکان سه گانهٔ به دنیا می آورد. پیکر شورانگیزو شاخهٔ شمشادش  اندک دگرگون شده  و حالا  بیشتر به درخت خرما در فصل میوه چینی می ماند.
او بام  ها را تا به شام  به عوض شنیدن  سرود های عاشقانهٔ مجنون با شنیدن  جیغ و فریاد کودکانش بسر می برد و منتظر می ماند که محبوبش به خانه آمده کم از کم، زحمت نگهداری  یکی از کودکان را برای ساعتی از وی دور کند.
مجنون هم که  از شفق تا به غروب سرگردان دنبال نان  برای زن و بچه هایش می گردد، با رسیدن به خانه ، با تمام خسته گی ها و کلوله پشتی از ناهنجاری های  روز بر دوش،  در گوشه یی به انزوا پناه می برد.
خوب،  حالا پرسش اینجاست که عظمت و توانایی  این عشق ملکوتی تا چه پیمانه خواهد می بود؟.
آیا  بالاخره روزی کاسه ی صبر لیلی  لبریز شده بر عاشق شوریده اش فریاد نمی زند و نمی گوید که   گاه گاهی  اورا برای  پرورش فرزندان شان و مسؤولیت های خانواده گی  یاری برساند. و اگر چنین سخنیرا  لیلی می گفت، پاسخ آن الگوی صحرا دیده، شاید  چی گونه می بود؟
آیا او نیز با خشم و نعره ای بلند تر می گفت : لامذهب! نمی بینی که روز تا شام کار میکنم و  به آرامش نیاز دارم...
آری خواننده ای گرامی !
ما اکثر در تخیلات با عشق آشنا می شویم  اما ناچاریم که  با حقیقت عشق زندگی بکنیم.
پرسشی که مادرِ همه پرسش هاست، این است که:
حقیقتن این  عشق چی است ؟ منظور از  طرح این پرسش  دید  عالمانهٔ روان شناسان نیست!
واقعن عشق همان یک جلوه ی معشوق و ویران شدن  تمام هستی عاشق است که با لبخند دلفریبش عمری او را به گریستن وامیدارد ...؟
معمولن هرکسی برای این واژه ای  ساحر، برداشت و یا مفهومی متفاوت برای خودش دارد .
من به این  باور هستم، که پیوند عاشقانه  ، همان پیوند  نیمه ی  دیگر  روح  آدم است که در میان بیش از هفت ملیارد انسان در جهان سرگردان می گردد .
وعشق، یعنی  پس از  پیدا کردن  آن نیمه ی دیگر،  او را برای باقی عمر با تمام او بودنش پذیرفتند، حرمت گذاشتند و دوست داشتن است .
چنانکه بزرگان در این پیوند گفته اندعاشق شدن هنر نیست، عاشق ماندن هنر است
.در کنارهزاران زعم و نیایش دیگری که در رابطه به عشق از دیدگاه انسانهای محتلف در جهان وجود دارد، می توان منحیث یک زن عشق را چنین  نقاشی کرد.
سخن نخست این که زن بودن( آنهم در جامعهٔ ما! )ساده نیستاز همان زمانی که تازه زنده گی را شروع می کنی،  و یاد می گیری که به خوراکه  به جای  "په په" غذا  بگویی ، برایت  فهمانده می شود که عشق برایت گناه است و تو عزت تمام   خانواده و  قوم را  بر دوش داری.
واما با تمام  این هوشدار ها  با  گذشت زمان، کودک درونت آرام آرام  مهر ورزیدن  را یاد می گیرد وقلبت به قایق کوچکی می ماند که  ترسان و لرزان  خودش را به  دریا می سپارد.
منحیث یک زن باید بپذیری که عشق ورزیدن برای یک  مرد تا یک زن، از اینجا تا به  ناکجا ها فاصله دارد.
و از اینکه وسعت اندیشیدن یک مرد در یک چنین مسايلی  حتی به  نیم نگرانی ها و تپیدن های یک زن هم نمی رسد ، ناچاری برای کوتاه اندیشی هایش گاهی خودگذر باشی  ...!
و  اگر هم روزی دریابی که توان همراهی کردنش را بیشتر نداری و گمان بکنی که به نقطهٔ فرجام رسیده ای  والقصه  بخواهی بگویی که مرا دیگر بس است !او با تمام توانش مانع رفتن ات بشود. وتو درست و در آن نقطهٔ  فرجام ،دریابی که ماندن ات نیازی شده به سان اکسیجن  هم برای" او" و هم  برای خودت!
و به این منوال هر بار در کوره ای  سوزان روزگار آنقدر با  او گداخته  شویی و گداخته شویی و گداخته شویی ،  که دیگر امکان هیچ برگشتی نباشد.
شاید مفهوم  حقیقت  عشق و مقولهٔ " دو جسم و یک جان"همین باشد که گاهی  ناپختگان  آنرا  پس از اولین نگاه  به زبان می رانند.
روز شیفتگان  بر شما مبارک باد دوستان من!
یلدا صبور .
 .......................................................................................................................................