چند سروده از کاوه شفق آهنگ
The Day After
یک روز از والنتين می گذرد
مرد گل فروش،
خوشبخت می خندد
معشوق،
نابخشودنی ها را بخشیده است
عاشق،
برای گرفتن یک دسته محبت
انتظار را رقصیده است
در عطر گل
بن بست ها راه شده اند
و فاصله ها خاطره
چه زیباست عشق
چه جادوییست گل
چه مشکل
و چه ساده است آدمی
مرد گل فروش،
خوشبخت می خندد
معشوق،
نابخشودنی ها را بخشیده است
عاشق،
برای گرفتن یک دسته محبت
انتظار را رقصیده است
در عطر گل
بن بست ها راه شده اند
و فاصله ها خاطره
چه زیباست عشق
چه جادوییست گل
چه مشکل
و چه ساده است آدمی
.................
خواب دیدم
آن سوی دریا ایستاده ای
دریا پر از نهنگ
و لبخندی بر لبانت پر باز می کند
حالا
آن سوی بیداری ام ایستاده ای
من غرق در روزمرگی
غمی در چشمانت می درخشد
و نهنگ ها در رگانم می رقصند
................
در لحظه های تردید
بیگانه یی در من طلوع می کند
که با ناگفته هایم آشناست
و زبان دیوانه گی را می داند
در لحظه های تردید
تا نهایتِ تنهایی
دیوانه می شوم
.....................................................................................................................................
هما
امیری
سودا
گر تشنه
خاموش
شدند و مردند آدم ها
که
شمع بودند و در شب های تاریک میدرخشیدند
رفتند
نیش شدن ، یک دنیا درد یک دل آسیب
آنهاییکه
چون جان در تن بودند
خوردند
خون دل را ،گوشت تن آدم را
و
فروختند ارزش ها بی ارزش
و
من به تصویر از قیامت میدیدم که
میفروشند
خود شان را هنوز و
لذت
میبرند که سلطان مشت پر دار
19.02.16
19.02.16
.............................................................................................................................................
دکتر پرویزآرزو
زیر درخت های ناجو...
اشک هایت را اسراف نکن!
به هرات بر می گردیم
تو زیر تاک ها دامن می گسترانی
و " تازگی"
در دست هایت
گندنه ها را میده می کند...
دیرتر
انار دانه می کنی
و از هیچ چیز نمی ترسی
حتا از بارانی که بمباران می شود
به هرات بر می گردیم
تو زیر تاک ها دامن می گسترانی
و " تازگی"
در دست هایت
گندنه ها را میده می کند...
دیرتر
انار دانه می کنی
و از هیچ چیز نمی ترسی
حتا از بارانی که بمباران می شود
دستمال گلنارت را
به سر می کنی
از دیوارهای گِلینِ خانه بیرون می دَوی
و کاسهء پُرِ دانه های انار را
با دعایی بر لب
به راه می افشانی
تو همیشه شاعر تر از آن بودی که من فکر می کردم...
به سر می کنی
از دیوارهای گِلینِ خانه بیرون می دَوی
و کاسهء پُرِ دانه های انار را
با دعایی بر لب
به راه می افشانی
تو همیشه شاعر تر از آن بودی که من فکر می کردم...
اشک هایت را اسراف نکن!
می دانیم
آغاز همۀ شبنم ها
روزی پایان می یابد
ناژوها تبر خواهند خورد
تو زیر سایۀ به جان آمدۀ تاک
الماس دیدگانت را
بر دستمال سفید خواهی چکاند
خواهیم گریست
آن سان سبک
که پریدنِ گنجشکی
از روی شاخه یی...
می دانیم
آغاز همۀ شبنم ها
روزی پایان می یابد
ناژوها تبر خواهند خورد
تو زیر سایۀ به جان آمدۀ تاک
الماس دیدگانت را
بر دستمال سفید خواهی چکاند
خواهیم گریست
آن سان سبک
که پریدنِ گنجشکی
از روی شاخه یی...
به کودکیِ رویاهایم نخند
من به یک نشستنِ ساده
زیر ناژوهای هرات
آنچنان دل بسته ام
که ماهی به آب
و پرنده
به دانه....
من به یک نشستنِ ساده
زیر ناژوهای هرات
آنچنان دل بسته ام
که ماهی به آب
و پرنده
به دانه....
پ.ن.: بخشی از شعری قدیمی
...........................................................................................................................................
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen