یلدا صبور
سیزدۀ دسامبر
فراخوان
عنوانی طنز نویسان میهن
فراخوان
عنوانی طنز نویسان میهن
دوستان گرامی، درود های من و رحمت
خداوند با شما باد! درگام نخست فرصت را غنیمت دانسته ازاستقبال و مهرورزی هریک شما
که در حق طنزنمای "هدیه یی برای بابا" روا داشتید، سپاسگزاری می نمایم
همراهی شما عزیزان سبب دلگرمی بیشتر کار و تلاش در من می شود. افزون برآن می خواهم
به پاسخ شماری از دوستان که در پیوند به کتاب ( دُرقشانی های اشرف غنی احمد زی )
پرسیده اند، یادآور شوم که چنین کتابی تا هنوز در دسترس نیست. نبشته ی "هدیه یی برای بابا
" گام نخست در همین راستا می باشد. آرزو و اندیشه برای تهیه و نشر کتاب دُر فشانی های اشرف غنی احمدزی و یا بهتر بگویم( گریه های خنده دار
) برآن است که قسمتی از تلخی های روز گار جگر سوز مان را در حافظه برگه ها نقش
کرده و تسلیم نسل آینده بسازیم . بگذارید کودکی که امروز در گاهواره خوابیده است و
یا کودکی هم که هنوز به دنیا نیامده ، عذاب و درد نسل های پیشین خود را در قالب
یکی از زیبا ترین سبک ادبی ( طنز ) بخواند ! برداشت من این است، وقتی این گفتنی ها
شیره ی چندین خامهٔ مختلف و دیدگاه های گوناگون از نویسنده گان و شاعران مخلتف را
در بر بگیرد، می تواند دلپذیرتر و رنگین تر و ماندگار تر باشد. از همین بابت از
همهٔ نویسنده گان گرامی، شاعران و قلم به دستان عزیز طنز نویس صمیمانه تمنا می کنم
که چند طنز خوش را چــه در قالب نثر و یا هم در قالب نظم، به نشانی ای میل پائین
بفرستند. yalda.saboor@web.de
در پیوند با نام کتاب سزاوار یادآوری میدانم، از آنجایی که "بابای ملت" با دُر فشانی هایش پیش قدم تر از باقی همراهان است، توانسته نام کتاب را از خود بسازد. اما این به آن مفهوم نیست که سایر سیاستمدران مانند داکتر صاحب عبدالله، جناب محقق و محترم حامد کرزی جنرال دوستم ... و غیره از نعمت دشنهٔ بران قلم نویسنده گان بی بهره بمانند! به امید یک کار مشترک سازندهۀ طنز نویسان میهن.
بی صبرانه چشم به راه ی نوشته های هر یک تان هستم.
در پیوند با نام کتاب سزاوار یادآوری میدانم، از آنجایی که "بابای ملت" با دُر فشانی هایش پیش قدم تر از باقی همراهان است، توانسته نام کتاب را از خود بسازد. اما این به آن مفهوم نیست که سایر سیاستمدران مانند داکتر صاحب عبدالله، جناب محقق و محترم حامد کرزی جنرال دوستم ... و غیره از نعمت دشنهٔ بران قلم نویسنده گان بی بهره بمانند! به امید یک کار مشترک سازندهۀ طنز نویسان میهن.
بی صبرانه چشم به راه ی نوشته های هر یک تان هستم.
یلدا صبور
هدیه یی برای "بابا"
در پیوند به "بابای ملت"، سخنانی نا ملایم و نا مهربان
بسیار وجود دارد. دیروز صحبت یک دوست مرا سخت رنجانید. رو به من کرده گفت:
فرض کن افغانستان یک بیابان بزرگ است .
من: خوب درست، بعد...؟
دوستم: حالا پاسخ این معما را پیدا کن
من: باشد، خودت بگو!
دوستم:
عجائب صورتی دیدم در آن دشت
که خون مردمان را خورده می گشت
دلش سنگ و سرش بنگ و نفس تنگ
ندارد قدری یک مو، غیرت و ننگ
فرض کن افغانستان یک بیابان بزرگ است .
من: خوب درست، بعد...؟
دوستم: حالا پاسخ این معما را پیدا کن
من: باشد، خودت بگو!
دوستم:
عجائب صورتی دیدم در آن دشت
که خون مردمان را خورده می گشت
دلش سنگ و سرش بنگ و نفس تنگ
ندارد قدری یک مو، غیرت و ننگ
با ناراحتی سرم را تکان داده برایش گفتم تو فرزند نا سپاس و قدر
ناشناسی هستی که در حق بابا...
انگار ناراحتی من موجب شادمانی بیشترش می شد، سخنم را قطع کرده با خنده یی بلند ادامه داد:
این یکی را بشنو، این دیگر خیلی با مزه است.
بعد از روی صفحه موبایلش شروع به خواندن کرد.
« از رئیس جمهور، پرسیدند از سبزیجات چه را خوش دارید؟
گفت بسم الله خداوند جلَه شانُو، درود به پیامبر صلی وَسم، شاد باد روح حسین نواسهی خدا، با آن که اولین زن شهید در اسلام بیبی وسیمه است ، پس از حدیث بزرگترین کتاب بخاری شریف است و سعدی علیهالسلام را خیلی دوست دارم، عرض تان خدمت کنم که من از سبزیجات حلوا را زیاد خوش دارم...» *
من می خواهم به صراحت در همین جا، همۀ این سخنان ناروا و نا شایسته را که هموطنان در حق "بابای ملت" روا می دارند، تقبیح نمایم. من بر آن باورم که ارادۀ پروردگارِعالمیان، در نازل کردن حضرت مبارک شان، منحیث رهبر و پیشوا و بابای ملت بر فرق مردم افغانستان، رحمتی است آن سوی تمام کرانه ها.
او را بر ما فرستاد، تا اگر ما با یک چشم گریه می کنیم، دست کم با چشم دیگر بخندیم. تنها می ماند موضوع اسطورۀ "پادشاه سایۀ خداوند است". حرف در میان خود مان بماند، این سخن را با در نظر داشت طول و عرض و ضخامت حضرت مبارک شان نمیتوان تائید کرد!
به هر روی، خداوند عادل است و کریم و مهربان و باید کرامتش را بر بنده گان خویش همواره نمایان سازد، تا ما غفلت زده گان را در خواب جنبانده باشد.
باید یقین داشت امروز ها که حتی آخرین پیراهن مردم از تن شان بیرون کشیده شده و در معرض چور حکومت داران قرار دارد، در روزگاری که در هر کوچه و پس کوچه فقر و بیماری، انتحار آدم کشی، اعتیاد، خشونت های قومی و مذهبی، بی کاری و بی سرنوشتی و هزاران آفت دیگر در کنار هم سمفونی بدبختی را برای مردم ما می نوازند، موجودیت "بابای ملت" آب حیات است.
بیایید از حقیقت نگذریم! همه به خوبی واقف هستیم که موضوع بحران جنگ در افغانستان، نبرد در مقابل تروریزم و طالب و داعش حاکمیت دولتی و غیره و غیره ... همه از صلاحیت "بابای ملت" خارج است . آخر بابا را نیز بابایی است که باید چشم در چشم وجیب او بنهد تا مراعت حال شود.
هر باری که حضور شان چشمان مشتاق مرا چراغان می سازد، به یاد عروسک های تکه یی می افتم که من و خواهر کوچکم در دوران کودکی با آن ها بازی می کردیم. البته تفاوت های کوچکی در میان است. اندام عروسک های مان استوار بودند و برای استفاده از آنها به ریموت کنترول نیاز نداشتیم.
اما در عصر امروزی که کسی جلو پیشرفت تکنولوژی را گرفته نمیتواند، "بابای ملت" از فاصله های بسیار دور به وسیلهء ریموت کنترول به دستان بابا هایش اداره و کنترول می شود. به گونهٔ مثال:
هنگامی که بابا با گردن پت و نرمی ویژه که زیب آواز ابریشمی حضرت مبارک شان است، صحبت می نمایند، بدانید که ریموت به دستان حیله گر سازمان استخباراتی (آی اس آی)پاکستان قرار دارد.
و اما هنگامی که بابا ناگهان مانند نهنگ آبی بیشتر از۱۸۰۰ دی سی بل فریاد زده طمطراق می کند، بدانید که جان کری ریموت را قاپیده است...
در بابت لغزش اخیر که در موقع ادای نماز جماعت پیش آمده بود، روی همرفته نیز بابا بی قصور بوده است. به روایت کارشناسان، در آن موقع اساس ریموت از دست ( بابه گک )حامد کرزی رئیس جمهور اسبق افغانستان، به روی زمین افتاده است.
پس از دانستن این همه حقایق، باید نه تنها به سپید جامه گی بابا باور کامل داشت، بلکه غمخواری های او را بر ملت رنج کشیده ی افغانستان نیز بر دیدۀ قدر نگریست!.
اصلن همهٔ حکمت و فضیلت از لقب مبارک آغاز می شود. وقتی به لقب مبارک ( دومین مغز متفکر جهان! ) می اندیشی ناچاری به سراغ اولین مغز متفکر جهان بروی. یعنی که لقب بابا خود ترا به تفکر وا میدارد!
بابا برای دور کردن غم و اندوه هر کدام مان، هر روز چه گل های را که به آب نمیدهد.
از سخاوت لطفش یک ماه تمام تا نام (باد) را می گیری می خندی و غم و اندوهت را باد می برد. تا از خنده هایت به خود میآیی بابا چندین دُرافشانی دیگری کرده است و عطر نایاب سخنانش سراسر گیتی را فراگرفته . این گونه هموطنان رنجدیده را در داخل میهن و غربت زده های مانند مرا در خارج از وطن شاد می سازد. حتی آن تعداد پناه جویان مظلوم بخت برگشتهٔ که به مهربانی توافق نامهء بروکسل با مُهر و امضای بابا در این روز ها باید بر وطن دوباره برگشتانده شوند نیز از کمال کلام بابا می خندن و شاد هستند...
من منحیث یک فرزند (معنوی ! ) قدر دان بابا، از حالا نگران آن هستم که خدا نخواسته اگر روزی برسد که واکسن ضد تقلب کشف گردد و بابا دیگر رئیس جمهور کشور ما نباشند و یا زبانم لال بخیر فوت کرده باشند، چه کسی اشک چشمان من و تو را به خنده مبدل خواهد کرد؟
با این بار نگرانی ها بر دوش از مدتی بدین سو به جستجوی راه حل، هی میدان و طی میدان کردم و به این نتیجه رسیدم که باید کمربند همت را سخت تر ببندم و دُرافشانی های بابا را گرد آورده در قالب یک کتاب ماندگار به نشر برسانم .
از همین سبب تمام نویسنده گان و شاعران گرامی را برای ادای این فرض مقدس دعوت نموده تمنا می کنم تا در گردآوردن این عتیقه ی فرهنگی مرا همراهی نمایند تا باشد از یک سو برای غنای فرهنگ ملی مان دین را به جا آورده باشیم از سوی دیگر هدیه یی مناسبی را در پایان خدمت مقدس بابا منحیث رئیس جمهور افغانستان پیشکش کرده بتوانیم.
یلدا صبور
انگار ناراحتی من موجب شادمانی بیشترش می شد، سخنم را قطع کرده با خنده یی بلند ادامه داد:
این یکی را بشنو، این دیگر خیلی با مزه است.
بعد از روی صفحه موبایلش شروع به خواندن کرد.
« از رئیس جمهور، پرسیدند از سبزیجات چه را خوش دارید؟
گفت بسم الله خداوند جلَه شانُو، درود به پیامبر صلی وَسم، شاد باد روح حسین نواسهی خدا، با آن که اولین زن شهید در اسلام بیبی وسیمه است ، پس از حدیث بزرگترین کتاب بخاری شریف است و سعدی علیهالسلام را خیلی دوست دارم، عرض تان خدمت کنم که من از سبزیجات حلوا را زیاد خوش دارم...» *
من می خواهم به صراحت در همین جا، همۀ این سخنان ناروا و نا شایسته را که هموطنان در حق "بابای ملت" روا می دارند، تقبیح نمایم. من بر آن باورم که ارادۀ پروردگارِعالمیان، در نازل کردن حضرت مبارک شان، منحیث رهبر و پیشوا و بابای ملت بر فرق مردم افغانستان، رحمتی است آن سوی تمام کرانه ها.
او را بر ما فرستاد، تا اگر ما با یک چشم گریه می کنیم، دست کم با چشم دیگر بخندیم. تنها می ماند موضوع اسطورۀ "پادشاه سایۀ خداوند است". حرف در میان خود مان بماند، این سخن را با در نظر داشت طول و عرض و ضخامت حضرت مبارک شان نمیتوان تائید کرد!
به هر روی، خداوند عادل است و کریم و مهربان و باید کرامتش را بر بنده گان خویش همواره نمایان سازد، تا ما غفلت زده گان را در خواب جنبانده باشد.
باید یقین داشت امروز ها که حتی آخرین پیراهن مردم از تن شان بیرون کشیده شده و در معرض چور حکومت داران قرار دارد، در روزگاری که در هر کوچه و پس کوچه فقر و بیماری، انتحار آدم کشی، اعتیاد، خشونت های قومی و مذهبی، بی کاری و بی سرنوشتی و هزاران آفت دیگر در کنار هم سمفونی بدبختی را برای مردم ما می نوازند، موجودیت "بابای ملت" آب حیات است.
بیایید از حقیقت نگذریم! همه به خوبی واقف هستیم که موضوع بحران جنگ در افغانستان، نبرد در مقابل تروریزم و طالب و داعش حاکمیت دولتی و غیره و غیره ... همه از صلاحیت "بابای ملت" خارج است . آخر بابا را نیز بابایی است که باید چشم در چشم وجیب او بنهد تا مراعت حال شود.
هر باری که حضور شان چشمان مشتاق مرا چراغان می سازد، به یاد عروسک های تکه یی می افتم که من و خواهر کوچکم در دوران کودکی با آن ها بازی می کردیم. البته تفاوت های کوچکی در میان است. اندام عروسک های مان استوار بودند و برای استفاده از آنها به ریموت کنترول نیاز نداشتیم.
اما در عصر امروزی که کسی جلو پیشرفت تکنولوژی را گرفته نمیتواند، "بابای ملت" از فاصله های بسیار دور به وسیلهء ریموت کنترول به دستان بابا هایش اداره و کنترول می شود. به گونهٔ مثال:
هنگامی که بابا با گردن پت و نرمی ویژه که زیب آواز ابریشمی حضرت مبارک شان است، صحبت می نمایند، بدانید که ریموت به دستان حیله گر سازمان استخباراتی (آی اس آی)پاکستان قرار دارد.
و اما هنگامی که بابا ناگهان مانند نهنگ آبی بیشتر از۱۸۰۰ دی سی بل فریاد زده طمطراق می کند، بدانید که جان کری ریموت را قاپیده است...
در بابت لغزش اخیر که در موقع ادای نماز جماعت پیش آمده بود، روی همرفته نیز بابا بی قصور بوده است. به روایت کارشناسان، در آن موقع اساس ریموت از دست ( بابه گک )حامد کرزی رئیس جمهور اسبق افغانستان، به روی زمین افتاده است.
پس از دانستن این همه حقایق، باید نه تنها به سپید جامه گی بابا باور کامل داشت، بلکه غمخواری های او را بر ملت رنج کشیده ی افغانستان نیز بر دیدۀ قدر نگریست!.
اصلن همهٔ حکمت و فضیلت از لقب مبارک آغاز می شود. وقتی به لقب مبارک ( دومین مغز متفکر جهان! ) می اندیشی ناچاری به سراغ اولین مغز متفکر جهان بروی. یعنی که لقب بابا خود ترا به تفکر وا میدارد!
بابا برای دور کردن غم و اندوه هر کدام مان، هر روز چه گل های را که به آب نمیدهد.
از سخاوت لطفش یک ماه تمام تا نام (باد) را می گیری می خندی و غم و اندوهت را باد می برد. تا از خنده هایت به خود میآیی بابا چندین دُرافشانی دیگری کرده است و عطر نایاب سخنانش سراسر گیتی را فراگرفته . این گونه هموطنان رنجدیده را در داخل میهن و غربت زده های مانند مرا در خارج از وطن شاد می سازد. حتی آن تعداد پناه جویان مظلوم بخت برگشتهٔ که به مهربانی توافق نامهء بروکسل با مُهر و امضای بابا در این روز ها باید بر وطن دوباره برگشتانده شوند نیز از کمال کلام بابا می خندن و شاد هستند...
من منحیث یک فرزند (معنوی ! ) قدر دان بابا، از حالا نگران آن هستم که خدا نخواسته اگر روزی برسد که واکسن ضد تقلب کشف گردد و بابا دیگر رئیس جمهور کشور ما نباشند و یا زبانم لال بخیر فوت کرده باشند، چه کسی اشک چشمان من و تو را به خنده مبدل خواهد کرد؟
با این بار نگرانی ها بر دوش از مدتی بدین سو به جستجوی راه حل، هی میدان و طی میدان کردم و به این نتیجه رسیدم که باید کمربند همت را سخت تر ببندم و دُرافشانی های بابا را گرد آورده در قالب یک کتاب ماندگار به نشر برسانم .
از همین سبب تمام نویسنده گان و شاعران گرامی را برای ادای این فرض مقدس دعوت نموده تمنا می کنم تا در گردآوردن این عتیقه ی فرهنگی مرا همراهی نمایند تا باشد از یک سو برای غنای فرهنگ ملی مان دین را به جا آورده باشیم از سوی دیگر هدیه یی مناسبی را در پایان خدمت مقدس بابا منحیث رئیس جمهور افغانستان پیشکش کرده بتوانیم.
یلدا صبور
* جوکی که برای رئیس جمهور در متن بالا آمده است مربوط می شود به جناب محترم
حفیظ مصداق .
دهقان زهما
قدرت و خشونت
یکی از خصایص مهم قدرت در این نکته نهفته است که قدرت برعکس خشونت
نیازمند میانجی است. میانجی قدرت آزادی های نسبی است و به هراندازه که انسان ها از
آزادی برخوردار باشند، به همان اندازه قدرت در کنشِ متقابل غیر ملموس و با ثبات تر
است. از این رو آزادی و قدرت، آن گونه که میشل فوکو نشان داده است، نه تنها در
تضاد با همدیگر قرار ندارند، بلکه آزادی پیش شرطِ وجود قدرت است. در جایی که قدرت
فضای کافی برای مادیت بخشیدن به خود را نداشته باشد، خشونت برهنه عرضِ اندام می
کند.
هگل دردایرهٌ المعارف علوم فلسفی می نویسد:
"زنده در برابرِ طبعیتِ غیر ارگانیک ایستاده که رویکردِ او به آن ناشی از قدرتش است و آنرا در خود وفق می دهد. نتیجه ی این فرآیند، برخلاف یک فرآیند شیمیایی، یک محصولِ خنثا نیست که طرفینِ در مقابلِ هم ایستاده استقلال شان لغو شود، بلکه زنده خویشتن را (به مثابه ی) دست انداز در برابر دیگر/غیر به اثبات می رساند. (...) بدین سان زنده فقط در دیگر با خود همراه است."
جملات بالا را بایستی چگونه تقسیر کرد؟ هگل می خواهد به ما بفهماند که اگر زنده می خواهد زنده باشد، باید در دیگر منحل نشود؛ انحلال زنده در دیگر سبب مرگِ وی خواهد شد. زنده نه تنها در دیگر نباید حل شود، بلکه باید در دیگر به خود آید و با خود باشد. به سخنِ دیگر قدرت زمانی شکوهمند چهره می نمایاند که من در دیگر باشم، بی آنکه خویشتن را از دست دهم. دقیق تر بگویم: من باید خود را در دیگر تجسم بخشد.این گونه انبساطِ سوژه در دیگر از دیدگاهِ من یکی از عناصر مهم مدرنیته است، مدرنیته یی که فاوستی است و اراده ی معطوف به قدرت داشته ودارد. با این همه نباید فراموش کرد: به همان اندازه که فرهنگِ غربی اراده ی معطوف به قدرت دارد، به همان اندازه منتقدِ قدرت و سلطه نیز است.
هگل دردایرهٌ المعارف علوم فلسفی می نویسد:
"زنده در برابرِ طبعیتِ غیر ارگانیک ایستاده که رویکردِ او به آن ناشی از قدرتش است و آنرا در خود وفق می دهد. نتیجه ی این فرآیند، برخلاف یک فرآیند شیمیایی، یک محصولِ خنثا نیست که طرفینِ در مقابلِ هم ایستاده استقلال شان لغو شود، بلکه زنده خویشتن را (به مثابه ی) دست انداز در برابر دیگر/غیر به اثبات می رساند. (...) بدین سان زنده فقط در دیگر با خود همراه است."
جملات بالا را بایستی چگونه تقسیر کرد؟ هگل می خواهد به ما بفهماند که اگر زنده می خواهد زنده باشد، باید در دیگر منحل نشود؛ انحلال زنده در دیگر سبب مرگِ وی خواهد شد. زنده نه تنها در دیگر نباید حل شود، بلکه باید در دیگر به خود آید و با خود باشد. به سخنِ دیگر قدرت زمانی شکوهمند چهره می نمایاند که من در دیگر باشم، بی آنکه خویشتن را از دست دهم. دقیق تر بگویم: من باید خود را در دیگر تجسم بخشد.این گونه انبساطِ سوژه در دیگر از دیدگاهِ من یکی از عناصر مهم مدرنیته است، مدرنیته یی که فاوستی است و اراده ی معطوف به قدرت داشته ودارد. با این همه نباید فراموش کرد: به همان اندازه که فرهنگِ غربی اراده ی معطوف به قدرت دارد، به همان اندازه منتقدِ قدرت و سلطه نیز است.
نصیرمهرین
پناهنده
گی نیلوفر رحمانی، از چه سخن می گوید
نیلوفر هژده ساله بود که با علاقه واعتماد به نفس، با منظور تحصیل دررشتۀ پیلوتی(خلبانی) در دانشکدۀ نظامی رفت وآنرا فراگرفت. پروازها را آغاز کرد . . . وسرانجام درامریکا پناهنده شد.
نیلوفر در این مدت نشان داد که:
- برخلاف مبلغانی که از ناتوانی! زن با یاوه گویی سخن می گویند؛ زن می تواند طیارۀ نظامی را هم در آسمان پرواز دهد. همانگونه که بقیه زنان توانسته اند در رشته های دیگر نیز توانمندی خویش را نشان بدهند.
- از حال جنگ و جبهات جنگی تصویری به دست آورد.
- تهدید هایی را از طرف تروریست ها(برادران وعزیزان جانا جانی حامدکرزی ومحمد اشرف غنی وهمکاران ایشان )دریافت داشت. زیرا او در میدان عمل توانمندی زن را در این حوزه چنان نشان داد که در واقع مشتی در دهن یاوه سرایان تنبل زن ستیز- انسان ستیزبود. تا زبان سیاه در کام فرو برند و دهان بند بر دهن ببندند. واز سوی دیگر در عملیات روزانۀ نظامی دشمن را تشخیص داده بود. دشمن بی رحمی که حکومت دوست او است.
- رفت برای ادامۀ تحصیل به امریکا، به وطن برنگشت، با افسرده گی واندوه درخواست پناهنده گی داد. اقدامی که نشان میدهد:
- افکار تعصب آلود و تروریسم طالبانی ازخطر های جدی جامعه اند.
- نیلوفر بر حکومت اعتماد ندارد. خطر روبه تزاید انسان کشی را که همراه است با حمایت حکومتی های اصلی، به درستی جدی گرفته است.
- نیلوفر رحمانی، زبان گویای صد ها هزار جوان دیگر، دختران وپسران جوانی است که هر گز در فکر بیرون شدن از کشور نبودند ونیستند، اما راه ورفتار غلط وظالمانۀ حکومت فساد پیشۀ کرزی وحکومت ضد مردمی کنونی اوضاع را بر آنها دشوارتر میکند.
- اقدام او و آنهم دادن پناهنده گی در امریکا، سیاست ناشفاف ومدارا جویانۀ حامیان حکومت با تروریست ها در افغانستان را نیز بار دیگر افشأ می کند.
نیلوفر هژده ساله بود که با علاقه واعتماد به نفس، با منظور تحصیل دررشتۀ پیلوتی(خلبانی) در دانشکدۀ نظامی رفت وآنرا فراگرفت. پروازها را آغاز کرد . . . وسرانجام درامریکا پناهنده شد.
نیلوفر در این مدت نشان داد که:
- برخلاف مبلغانی که از ناتوانی! زن با یاوه گویی سخن می گویند؛ زن می تواند طیارۀ نظامی را هم در آسمان پرواز دهد. همانگونه که بقیه زنان توانسته اند در رشته های دیگر نیز توانمندی خویش را نشان بدهند.
- از حال جنگ و جبهات جنگی تصویری به دست آورد.
- تهدید هایی را از طرف تروریست ها(برادران وعزیزان جانا جانی حامدکرزی ومحمد اشرف غنی وهمکاران ایشان )دریافت داشت. زیرا او در میدان عمل توانمندی زن را در این حوزه چنان نشان داد که در واقع مشتی در دهن یاوه سرایان تنبل زن ستیز- انسان ستیزبود. تا زبان سیاه در کام فرو برند و دهان بند بر دهن ببندند. واز سوی دیگر در عملیات روزانۀ نظامی دشمن را تشخیص داده بود. دشمن بی رحمی که حکومت دوست او است.
- رفت برای ادامۀ تحصیل به امریکا، به وطن برنگشت، با افسرده گی واندوه درخواست پناهنده گی داد. اقدامی که نشان میدهد:
- افکار تعصب آلود و تروریسم طالبانی ازخطر های جدی جامعه اند.
- نیلوفر بر حکومت اعتماد ندارد. خطر روبه تزاید انسان کشی را که همراه است با حمایت حکومتی های اصلی، به درستی جدی گرفته است.
- نیلوفر رحمانی، زبان گویای صد ها هزار جوان دیگر، دختران وپسران جوانی است که هر گز در فکر بیرون شدن از کشور نبودند ونیستند، اما راه ورفتار غلط وظالمانۀ حکومت فساد پیشۀ کرزی وحکومت ضد مردمی کنونی اوضاع را بر آنها دشوارتر میکند.
- اقدام او و آنهم دادن پناهنده گی در امریکا، سیاست ناشفاف ومدارا جویانۀ حامیان حکومت با تروریست ها در افغانستان را نیز بار دیگر افشأ می کند.
نصیرمهرین
یک خاطــــره
از
شادروان استاد رتن چند
خزان سال 2013
بود. شبی که پس فردایش مطابق تصمیم چندین ساله، روانۀ مسافرت های سالانه ام به سوی
وطن بودم. زنگ تلفون به صدا در آمد. آنسوی خط دوست ارجمند جناب ایشورداس بود. او
از جمله کسانی است که در جریان مسافرت هایم قرارمی گیرد.
پس از احوالپرسی، گفت:
"حالا که روانۀ وطن استید، پس پیشنهاد من
باشد برای آینده . . ."
پرسیدم چه
پیشنهادی دارید؟
درجواب گفت:
" آرزو
داشتم پیش از مسافرت تان، استاد رتن چند قندهاری رامی دیدید که درهامبورگ تشریف
دارد. واگر ممکن می بود یک گفت شنید خودتان ویا دوستان فراهم می کردید."
در پاسخ وی گفتم
که ترسیدم مبادا شیرِمرغ وگوشت آدم بخواهید که توان انجامش میسر نیست.
نمرۀ تلفون
استاد رتن چند را نوشتم. دقایق بعد تلفون کردم. خانمی گوشی را برداشت. جویای احوال
استاد شدم. گفت:
من دختر ایشان هستم. از فرانکفورت آمده ام. گوشی
خدمت تان باشد.
با استاد رتن
چند وعده گذاشتم که فردا به دیدن شان می آیم. فردا پیش از رفتن به سوی منزل ایشان
بازهم تلفون کردم که سه نفرمی آئیم با کمره ویدیویی که فرمایش جناب ایشورداس انجام
پذیرد. جملات گوارا ومهاننوازانه یی داشت. گفت قدم ها سرچشم جانم.
با پسرم و
موتردوستی رفتیم به سوی منزل استاد.
منتظرما بودند.
با مهربانی احترام برانگیزپذیرایی شدیم. میزی را با میوه های مختلف چنان آراسته
بودند که گویی روزهای عیداست. گفتم وقت کم است وفردا روانۀ وطن هستم. اندکی صحبت
می کنیم. حالا که شما را شناختم ویافتم، پش از بازگشت مزاحم خواهم شد.
دیدم که
بیشترعلاقه گرفت از وطن یاد کند. یاد وعلاقمندی به وطن را که ده ها بار دیگرنیز در
سخنان آمیخته با درد و خاطره از زبان وسیمای هموطنان خوانده ام.
گفت شما وطن می
روید. بسیار وطنم را دوست داشتم. جبر زمان ما را اینجا فگند.
دخترمهربان و
دانش آموخته اش که طبیب نیز بود، گفت پدرم هیچوقت از یاد وطن فارغ نیست. وقتی
هموطنان را می بیند ویا بعضی وقت ها هنرمندان را، بسیارخوش می شود. امروز تمام روز
با خوشی منتظر شما بود. محترم ایشور داس برای پدرم گفته بود، یک نویسنده نزدتان می
آید. . .
در پهلوی انواع
میوه ها، شیرچای نیز آماده شد.
گفتم استاد گرامی،
صحبت فشردۀ خویش را شروع کنیم، بعد از آن شیر چای را می نوشیم.
در خلال صحبت
هایمان، متوجه شدم که شاگرداستاد شیدای مرحوم است. با مرحوم پرانات روابط دوستانه
وصمیمانه داشته است. در محافل کمتر حضور میرساند. تواضع وشکسته نفسی اش انسان را
بیشتر به احترام بر می انگیزد. درد وطن دارد. ارمونیه را اگرمی گیرد، آهنگ ها را
با اندوه، با یاد یاران، دوستان و وطن برزبان دارد.
و دربیش از دو
دهــه سایۀ اندوه مرگ نا به هنگام همسرش نیز از سرش دور نشده است. . .
گفت وشنود
کوتاهی را تهیه دیدیم. ارمونیه را گرفت آواز خواند. آوازی که بیشتر حکایتگر درد
نهفته یی بود.
تا دست به سوی
پیاله های شیرچای دراز شد، گفت نه! متوجه
بودم که شیرچای گرم وتازه برایتان می آورند.
وقتی برخاستیم،
روی ما را بوسید و یک جوره پیراهن وتنبان سفید خامک دوزی برای من تحفه داد.
در طی سه سال
پسین چند بار تلفونی با استاد صحبت تلفونی داشتم. دعوت وی به محافل فرهنگی به دلیل
مسافرت اش و بار دیگر به دلیل وعدۀ که با دوستان داشت، عملی نشد. هنگامی که خبر
وفات اش را شنیدم، خاطرۀ دیدار وچهرۀ نجیب آن هنرمند ناشناخته ودرد آشنا پیش
چشمانم پدیدارشد. متأثرم نمود. یادش را گرامی می دارم وبرای اعضای خانواده
ودوستانش ابراز تسلیت دارم.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen