نوروز حمید
شش جدی، روز سیاه و فراموش نا شدنی در تاریخ
افغانستان*
امروز،
دوشنبه، ۶ جدی سال۱۳۹۵ است. سی و هفت سال قبل در چنین روزی ارتش سرخ برطبق دکترین آنزمان شوروی که آماده مداخله نظامی
در هرجایی بود، که رژیمهای سوسیالیستی در آن با تهدید مواجه باشند، به افغانستان
هجوم آورد.
هفت ثور آغاز تراژدی خونین و شش جدی تداوم گسترده فاجعه ی بود که توسط یک حزب مزدور و دست نشانده بر مردم ما تحمیل شد. افغانستان از مسیر رشد هر چند بطی اجتماعی اقتصادی منحرف ساخته شد و دچار طوفان حوادث و بستر مداخلات گردید. حزب دموکراتیک با کشتارهای خونین در طول دوران حاکمیت خود کشور را دچار انقطاع تجربه سیاسی ساخت. نخبه ها و تحصیلکرده ها را زنده بگور کرد. کودتاچیان هفت ثور جریان و تکامل منطقی تاریخ را در جامعه ی ما قطع کردند و با ایجاد فاجعه، ملتی را قربانی تفکر بسته ی استبدادی خود کردند. فاجعه ی هفت ثور و مر حله منحوث تکاملی آن، شش جدی، برخلاف ادعاهای دست اندرکاران آن نه در جهت بهروزی و ترقی، بلکه در مسير جنگ و سياهروزی مردم به پيش رفت. حزب کوشید به جای ایجاد زمینه و بستری برای تحولات اجتماعی، زور را به عرصه اجتماعی آورد و تصمیم گرفت از طریق فشارهای فزیکی آرزوهای خود را تحقق بخشد. نتیجه آن شد که آرزوها تحقق نیافت چون بذر مناسب با زمین نبود. اما مردم تحت فشار قرار گرفتند و زمینه های قیام های مردمی شکل گرفت. که اگر گسست در روابط اجتماعی دیده می شود، ناهنجاری های مزمنی گریبان مردم را رها نمی کند، اگر بد اخلاقی ها جای شکیبایی و اخلاق را گرفته است. همه ناشی از تحمیل پارادایم زور است. رنجی که مردم ما امروز می برند، بی تردید قسمت اعظم آن از همان روزهای تاریک رژیم حزب خلق و پرچم سرچشمه می گیرد. گذار از این دوران سخت است، مگر این که تاریخ با نگاه موشکافانه مورد تحلیل و بازنگری قرار گیرد و عبرت های لازم از حوادث تاریخ گرفته شود..
هفت ثور آغاز تراژدی خونین و شش جدی تداوم گسترده فاجعه ی بود که توسط یک حزب مزدور و دست نشانده بر مردم ما تحمیل شد. افغانستان از مسیر رشد هر چند بطی اجتماعی اقتصادی منحرف ساخته شد و دچار طوفان حوادث و بستر مداخلات گردید. حزب دموکراتیک با کشتارهای خونین در طول دوران حاکمیت خود کشور را دچار انقطاع تجربه سیاسی ساخت. نخبه ها و تحصیلکرده ها را زنده بگور کرد. کودتاچیان هفت ثور جریان و تکامل منطقی تاریخ را در جامعه ی ما قطع کردند و با ایجاد فاجعه، ملتی را قربانی تفکر بسته ی استبدادی خود کردند. فاجعه ی هفت ثور و مر حله منحوث تکاملی آن، شش جدی، برخلاف ادعاهای دست اندرکاران آن نه در جهت بهروزی و ترقی، بلکه در مسير جنگ و سياهروزی مردم به پيش رفت. حزب کوشید به جای ایجاد زمینه و بستری برای تحولات اجتماعی، زور را به عرصه اجتماعی آورد و تصمیم گرفت از طریق فشارهای فزیکی آرزوهای خود را تحقق بخشد. نتیجه آن شد که آرزوها تحقق نیافت چون بذر مناسب با زمین نبود. اما مردم تحت فشار قرار گرفتند و زمینه های قیام های مردمی شکل گرفت. که اگر گسست در روابط اجتماعی دیده می شود، ناهنجاری های مزمنی گریبان مردم را رها نمی کند، اگر بد اخلاقی ها جای شکیبایی و اخلاق را گرفته است. همه ناشی از تحمیل پارادایم زور است. رنجی که مردم ما امروز می برند، بی تردید قسمت اعظم آن از همان روزهای تاریک رژیم حزب خلق و پرچم سرچشمه می گیرد. گذار از این دوران سخت است، مگر این که تاریخ با نگاه موشکافانه مورد تحلیل و بازنگری قرار گیرد و عبرت های لازم از حوادث تاریخ گرفته شود..
برگرفته ازفیس بوک جناب نوروز حمید.
..................................................................................................................................................................
روزیکشنبه هژدهم دسامبر 2016 از طرف انجمن فرهنگی افغانهای شهر هامبورگ و کانون فرهنگی افغانستان - آلمان طی مراسم شکوهمندی از جناب استاد فاروق خوشحال و همکاری های هنری اش قدردانی به عمل آمد. در این محفل که هنرمندان محترم، حسین آرمان، عبدالوهاب مددی، شکران هماهنگ، قدیر بخش و تعداد دیگری از هنرمندان وهنر دوستان حضور داشتند، تقدیرنامۀ مشترک از جانب نصیرمهرین سرپرست انجمن وفضل الله رضایی مسؤول کانون، با دسته های گل برای استاد خوشحال تقدیم شد. گزارش مفصل بعد تر انتشار می یابد.(خوشه)
........................................................................................................
دوپارچه شعر از ساجده میلاد
طرح از: کامران پارسیان
........................................................................................................................................................
ظاهر تایمن
چند برگردان:
- من و کوه -
1
پرنده ها از آسمان غیب شدند
حالا آخرین ابر هم دور می شود
من و کوه باهم نشسته ایم
تا آنگاهی که، فقط کوه بماند...
حالا آخرین ابر هم دور می شود
من و کوه باهم نشسته ایم
تا آنگاهی که، فقط کوه بماند...
____________________
شاعرِ
چینی: تی آر. سم حمیل
برگردانِ: ظت
برگردانِ: ظت
پ.ن: از برگردان های قدیمی
2
تو،
آن شعری که
هیچگاه نتوانستم بسرایم.
و این زندگی،
قصه یی که
همیشه خواسته ام
بگویم*
آن شعری که
هیچگاه نتوانستم بسرایم.
و این زندگی،
قصه یی که
همیشه خواسته ام
بگویم*
._______________________
*تایلور گریگنات
ظاهر تایمن
شعری از نزار قبانی
سال هاست که بی هیچ دلیلِ منطقی، از پهلوی شعر های نزار قبانی بی
پروا گذشته ام
موازی به همان بی پرواییِ سالها، امروز در موقعیتی قرار گرفتم که باید یکی از شعرهایش را می خواندم. این خواندنم، در یک شعر خلاصه نشد. سر انجامش "قبانی" خوانی چند ساعته بود...
هرچی را که در سال ها نخوانده بودم . در چند ساعت، یک دم خواندم...
________________________________________
موازی به همان بی پرواییِ سالها، امروز در موقعیتی قرار گرفتم که باید یکی از شعرهایش را می خواندم. این خواندنم، در یک شعر خلاصه نشد. سر انجامش "قبانی" خوانی چند ساعته بود...
هرچی را که در سال ها نخوانده بودم . در چند ساعت، یک دم خواندم...
________________________________________
من تو را دوست دارم،
اما هراسم از گرفتار شدن در تو است.
از يگانه شدن با تو،
در جلد تو رفتن.
آزموده ها به من آموخته است که از عشق زنان و از خيزاب درياها،
بپرهيزم.
من بحث و جدل با عشق تو نمي کنم، که او روز و نهار من است
و من با آفتابِ روز بحث نمي کنم
با عشق تو بحث و جدل نمي کنم
که او خود مقدر مي کند چه روزي خواهد آمد ، چه روزي رخت خواهد بست...
و او خود زمان گفت و گو را و شکل گفت و گو را تعيين مي کند ، آيا گفتم که دوستت دارم ؟
آيا گفتم که من خوشبخت هستم، زيرا که تو آمده اي
و حضورت مايه خوشبختي است
چون حضورِ شعر
چون حضورِ قايق ها و خاطراتِ دور
هزارمين بار مي گويم که تو را من دوست دارم!
چه گونه مي خواهي چيزي را تفسير کنم که به تفسير در نمي آيد؟
چه گونه مي خواهي مساحت اندوهم را اندازه گيري کنم؟
حال آن که اندوه من، چون کودکی
هر روز زيباتر و بزرگ تر مي شود
بگذار به همه زبان هايي که مي داني و نمي داني بگويم
که تورا دوست دارم!
تو را دوست دارم!
چه گونه مي خواهي ثابت کنم که حضورت در جهان
چون حضور آب هاست
چون حضورِ درخت،
و تويي گلِ آفتابگردان
و باغِ نخل
هيچ از ذهنم نمي گذرد
که در برابر عشق تو مقاومت پيشه کنم، يا بر آن طغيان کنم
که من و تمامِ اشعارم
اندکي از ساخته هاي دستان توايم
همه شگفتي اين است
که دختران از هر سو مرا احاطه کرده اند
و کسي جز تو نمي بينم
............................................................................................................................................................اما هراسم از گرفتار شدن در تو است.
از يگانه شدن با تو،
در جلد تو رفتن.
آزموده ها به من آموخته است که از عشق زنان و از خيزاب درياها،
بپرهيزم.
من بحث و جدل با عشق تو نمي کنم، که او روز و نهار من است
و من با آفتابِ روز بحث نمي کنم
با عشق تو بحث و جدل نمي کنم
که او خود مقدر مي کند چه روزي خواهد آمد ، چه روزي رخت خواهد بست...
و او خود زمان گفت و گو را و شکل گفت و گو را تعيين مي کند ، آيا گفتم که دوستت دارم ؟
آيا گفتم که من خوشبخت هستم، زيرا که تو آمده اي
و حضورت مايه خوشبختي است
چون حضورِ شعر
چون حضورِ قايق ها و خاطراتِ دور
هزارمين بار مي گويم که تو را من دوست دارم!
چه گونه مي خواهي چيزي را تفسير کنم که به تفسير در نمي آيد؟
چه گونه مي خواهي مساحت اندوهم را اندازه گيري کنم؟
حال آن که اندوه من، چون کودکی
هر روز زيباتر و بزرگ تر مي شود
بگذار به همه زبان هايي که مي داني و نمي داني بگويم
که تورا دوست دارم!
تو را دوست دارم!
چه گونه مي خواهي ثابت کنم که حضورت در جهان
چون حضور آب هاست
چون حضورِ درخت،
و تويي گلِ آفتابگردان
و باغِ نخل
هيچ از ذهنم نمي گذرد
که در برابر عشق تو مقاومت پيشه کنم، يا بر آن طغيان کنم
که من و تمامِ اشعارم
اندکي از ساخته هاي دستان توايم
همه شگفتي اين است
که دختران از هر سو مرا احاطه کرده اند
و کسي جز تو نمي بينم
م.سلجوقی
زود يا دير
عاقبت از تو سير خواهم شد
جاي ديگر اسير خواهم شد
برده ام پيش تو ميازارم
خرده گشتم خميرخواهم شد
منفعل مي شوي مگر روزي
بهر عفوت زهير خواهم شد
با همين خاطرات هر جايي
نزدشهرت شهير خواهم شد
پا بپاي تو بود فرصت من
آه ز دستي تو پيرخواهم شد
مي روم يا كه امشب و فردا
زود باشد كه دير خواهم شد
برده ام پيش تو ميازارم
خرده گشتم خميرخواهم شد
منفعل مي شوي مگر روزي
بهر عفوت زهير خواهم شد
با همين خاطرات هر جايي
نزدشهرت شهير خواهم شد
پا بپاي تو بود فرصت من
آه ز دستي تو پيرخواهم شد
مي روم يا كه امشب و فردا
زود باشد كه دير خواهم شد
............................................................................................................................................................
اسماعیل ذبیج
مجلۀ بلخ شمارۀ هفتم، سال 1329 خورشیدی
غم سرما و زمستان نه تو داری ونه من
رحم بر حال غریبان نه تو د اری ونه من
یک بغل افت وشنو نغمۀ استاد نتو
طرح از کامران پارسیان
گوش برشیون طفلان نه تو داری ونه من
شادمان باش بخور مرغک بریان شب و روز
پرسش ازبیوۀ بی نان نه تو داری ونه من
دل سیه ساز وبکن قیمت اجناس دو چند
خوف از آه یتیمان نه تو داری و نه من
طفل ما وتو که آرام بناز ونعم است
خبر ازحال یتیمان نه تو داری نه من
بازسرما شد وفریادِغریبان برخاست
لطف واحسانی به ایشان نه تو داری نه من
چه توانی تو از این ناله وفریاد
"ذبیح"
قدرت دادن یک نان نه تو داری ونه من
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen