دکتر ولی پرخاش احمدی ناصر خسرو:
ستایشگر اندیشه و سرایشگر آرمان
|
سخن راندن ِ ناصر
خسرو در بارۀ اصول ویژۀ آیین اسماعیلی ، آنهم بـا دیدی فلسفی و با استفاده از
تصاویر متنوع ِ حقیقی و مجازی پیچیده در لایه های زبانی والا، ممکن است در
روزگار او، برای معدودی از متشّرعان اهل سنت و پاره یی از اندیشه ورزان شیعی
اثنی عشری، که نبشته های نــاصر را با دقتی کـــــــم و بیش میخوانده اند ، از
رهگذر هایی چند، تنش زا و مشکل آفرین و جدال انگیز بوده باشد . امّا ، به پندار
من ، بیان ارکان آیین اسماعیلی ، در نفس خود ، به دشواری می توانست از پهنۀ جدل
های فلسفی و مقابله ها و مجادله های مذهبی ـ آیینی ـ فلسفی سدّه های آغازین
تاریخ اسلام، فراتر رود ودر گسترۀ پهناورتری مطرح گردد .
ناصرخسرو
قبادیانی بلخی ( متولد ۳۹۴ق ـ متوفی ۴۷۰ ق ) از شگفتی زا ترین ستاره هایی است،
که در آسمان ادب و فرهنگ پارسی دری درخشیده است و روشنایی بخش بوده است . ابعاد
شخصیت شگرف ایــن بزرگمرد یمگان نشین چونــــان پُر وسعت و گسترده است که او را
به دشواری توان شاعر یــــــــــا سخنور ـ در معنای متعارف این واژه ها ـ خواند
. ناصر خسرو متفکر تعقلگرا است ، حکیم روشمند و مستدل است ، فرهیختار آموزشگراست
، اندیشــه ورز دینی است ، نویسندۀ ملتزم و هدفمند است ، داعی مذهبی و
پیکارگر سیاسی است، سنجشگر ستیزه ورز و جدال بـــرانگیز است ؛ و در کنار این همه
، شاعر است ـ و چه بسا که از فرازنده ترین و فرزانه ترین شاعران چند سدۀ آغازین
ادبیات پارسی دری است. سده هایی که بهره های زایشگری و باروری سبک خراسانی در
جغرافیای پهناوری پراگنده میشد و درخت سخن را برای سپس آیندگان گشن بیخ و
پر برگ و بار می ساخت .
قصیده
های بلند ناصر خسرو از نمونه هـــای عالی سبک خراسانی شمرده می شود ، به ویژه
قصایدی که دارای نسیب ( یا تشبیب ) اند . هر چند نمی توان ادعا ورزید کــــــه
زبان شعر ناصر یکسره بی پیرایه و ساده و دور از تعقید است ، ولی می توان گفت که
زبان شاعر رسا ، زنده ، و سخت توانمند است . تصویر های شعر ناصر ، همانند قصیده
های دیگر بزرگان سبک خراسانی ، بیشتر حسّی و ملموس اند، و فارغ از تصویر های
انتزاعی که در دوره های بعدی تاریخ شعر پارسی دری ، آبستن مفاهیم عرفانی شدند و
ژرفنای صوفیانه یافتند . به عنوان نمونه ، قصیدۀ زیــر را بنگریم که با توصیف
استادانه یی از طبیعت آغازمی شود و با بهره وری از تصاویری زنده و ملموس و طبیعی
، از پایان بهار و فرارسیدن پاییز خبر می دهد
:
چه
بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش
به
بُستان جامۀ زربفت بدریدند خوبانش
مُنقّش
جامه ها شان را که شان پوشید فروردین
فرو
شُست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا
با خزان گل را به بُستان عهد و پیمان بود
که
پنهان شد چو بد گوهر خزان بشکست پیمانش
ز
سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پُر دّرش
به
رخ بر بست خورشید آن نقاب خزّ خُلقانش
همان
کـُهسر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی
خزانی
باد پنهان کرد در محلوج کوهانش
یکی
گردنده کوهی بر شد از دریا سوی گردون
که
جز کافور و مروارید و گوهر نیست در کانش [ ... ]
بغُــرد
همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
بیارد
آتش و دود از میان کام و دندانش ( ۱)
و
همچنان بیت هایی از قصیدۀ دیگری که از تصاویر طبیعی سرشار است ، در اینجا نمونه
وار می آوریم :
این
چه خیمه ست این که گویی پر گهر دریا ستی
یا
هزاران شمع در پنگان از میناستی
باغ
اگر بر چرخ بودی ، لاله بودی مشتری
چرخ
اگر در باغ بودی ، گلبنش جوزا ستی
از
گل سوری ندانستی کسی عیّوق را
این
اگر رخشنده بودی یا گر آن بویا ستی
صبح
را بنگر پس پروین روان ، گویی مگر
از
پس سیمین تذروی بُسّد ین عنقا ستی
روی
مشرق را بیاراید به بوقلمون سحر
تا
بدان ماند که گویی مَسندِ دارا ستی (۲ )
بــه
تصویر ها و ایماژ های قصیدۀ زیرین از ناصر نگاه ورزیم که مقدم بهار در آن
با شکوه بسیار گرامی داشته می شود. بخش تشبیب این قصیده از ارزش زیبایی شناختی
فراخوری برخوردار است :
جهان
را دگر گونه شد کار و بارش
برو
مهربان گشت صورت نگارش
به
دیبا بپوشید نو روز رویش
به
لؤ لؤ بشست ابر گرد از عذارش
به
نیسان همی قرطۀ سبز پوشید
درختی
که آبان برون کرد ازار ش
گهی
دُر ببارد ، گهی عذر خواهد
همان
ابر بد خوی کافور بارش [ ... ]
پر
از حلقه شد زلفک مشک بید ش
پر
از دُر شهوار شد گشوارش
به
صحرا بگسترد نیسان بساطی
که
یاقوت پود است و پیروزه تارش
گر
ارتنگ خواهی به بستان نگه کن
که
پرنقشِ چین شد میان و کنارش ( ۳ )
و
امّا، با وصف آغازی چنین با شکوه و درخشان ، ناصر خسرو، پس از آن که تصویری
استادانه از زیبایی طبیعت در موقع بهار ترسیم می کند ، به خواننده هُـشدار می
دهد که نباید مرغوب و شیفته زیبایی ظاهری پدیده هــــــای هستی شود؛ زیرا مردمان
خردمند را نشاید که دل به سیمای فریبندۀ جهان گذران بندند :
کناره
کند زو خردمند مردم
نگیرد
مگر جاهل اندر کنارش
دروغ
است گفتارها ش ، ای برادر
به
هر چه ت بگوید ، مدار استوار ش
فر
یبنده گیتی شکارت نگیرد
جز
آنگه که گویی : "گر فتم شکار ش " [ ... ]
چو
دود است بی هیچ خیر آتش او
چو
بید است بی هیچ بَر میوه دارش
به
خرما بُنی ماند از دور ، لیکن
به
نسیه است خرما و نقد است خارش ( ۴ )
قامت
افراختن در برابر زمانۀ جفا پیشه ، و چشم پوشیدن از ظواهر دنیایی ، آدمی را به
راه دین رهنمون خواهد شد . ناصر اندرز گویان به خوانندۀ شعرش می سپارد که :
به
دین یافته ست این جهان پایداری
اگر
دین نباشد برآید دمار ش
چو
من از پسِ دین دویدم بیاید
دویدن
پسِ من به ناچار و چار ش
چو
من مردِ دینم همی مردِ دنیا
نه
آید به کارم نه آیم به کار
ش
نبیند
زمن لاجرم جز که خواری
نه
دنیا نه فرزند زنهار خوارش
از
همین روست که ناصر همواره بر این نکته پا می فشارد که اندیشه را باید در خدمت
دین و آیین به کارگماشت ؛ و این دین ـ که برای ناصر همانا دیانت اسلام باشد ـ و
این آیین ـ که منظور آیین اسماعیلی بوده است ـ هـــم مایه و هم غایۀ هستی شناختی
و دانش شناختی محسوب می گردد. به سخن دیگر، هر آنچه از خامۀ ناصر برون تراویده
است، چه در آثار فلسفی و دینی اش چون وجه دین ، جامع الحکمتین، گشایش و رهایش ،
زاد المسافرین ، و روشنایی نامه، و چه درسفرنامۀ راهگشایش، و چه در قصاید
بلند و ژرفش ، گامی بوده است به سوی تأویل و تفسیر حقیقت آرمانی ناصر، حقیقتی که
حقانیت و راستینگی آن در دایرۀ اندیشۀ اسماعیلی آیینه سان باز تاب داشته است .
در
ارزشگذاری کارنامۀ اندیشگی خود در مقایسه با پیشینیان، ناصر به صراحت سنجه یی یک
چنین به دست می دهد :
ز
تصنیفات من زادالمسافر
که
معقولات را اصل است و قانون
اگر
بر خاکِ افلاطون بخوانند
ثنا
خواند مرا خاک فلاطون
در
جایی دیگر می سراید
:
چون
من گره زنم به سخن ، ازکجا نهد
سقراط
دست بر گره استوار من
و
آن بند ها که بست فلاطون به پیش من
مومست
و سست پیش کهین پیشکار من
به
پندار ناصر خسرو، اینکه سخن وی بر پرداخته های سخنوران دیگر ارحجیّت دارد ، با
آیین و مذهب شاعر پیوند دارد ، آیینی که بـه سخن ناصر ، یکسره علم است و خـــرد،
ومذهبی که پیرو راستین طریقت پیامبراسلام است و روندۀ روشمند راه بازماندگان
رسول .
ناصر
از وسعت دانش و بینش خود آگاه است و علم خود را «عطایی الّهی » میخواند که ، به
گفتۀ خودش ، « معرو.ف چو روز است ، نه مجهول و نه منکر » . او از تسلط خود بر
گسترۀ شعر به نیکویی می داند ، اما شاعر بودن را مایۀ سرافرازی نمی انگارد ، بل
پیروی از پیامبر را می ستاید :
مر
مرا بر راه پیغمبر شناس
شاعرم
مشناس گر چه شاعرم
ناصر
نیک می داند که بر دقایق و نکته سنجی های پارسی دری به گونۀ خیره کننده یی احاط
دارد :
علم
عروض از قیاس بسته حصاری ست
نفس
سخنگوی من کلید حصار است
مرکب
شعر و هیون علم و ادب را
طبع
سخن سنج من عنان و مهار است
و
امّا ، تسلط ناصر بر توسن شعر و مهار کردن اسپ تیز تاز سخن مرهون این امر است که
:
تا
سخنم مدح خاندان رسول است
نابغۀ
طبع مرا تابع و یار است
خیل
سخن را رهی و بندۀ من کرد
آن
که ز یزدان به علم و عدل مشار است
از
اینجاست که سخنوریمگان، در مثنوی روشنایی نامه ، سروده گران و سخنسرایانی
را کـه « مدح نا اهلان » و « بد گوهران » را مایۀ سخن خود می سازند و به وصف
" زلفک عنبری " شمشاد قدان لاله رخ می پردازند ، چنین می نکوهد :
خرد
بر مدح نا اهلان بخندد
کسی
بر گردن خر دُر نبندد
چرا
چیزی بیا لایی به کد یه
که
نرزد ملک دو جها نش به هدیه
تو
را از خویشتن خود شرم ناید
که
هر جایی دروغت گفت باید
به
پا استادان و بر خواندن او
فرو
ریزد سراسر آبت از رو
به
مدح هیچ کس مگشای لب را
مرنجان
خاطر معنی طلب را
نه
چون این شاعران یاوه گویی
که
دست از آبروی خود بشویی
ز
معنی جان ایشان را خبر نیست
سخنها
شان سزا جز گاو و خر نیست ( ۵)
دوگانه
انگاری سرشتی پدیده ها و عناصرهستی ـ کــه " معنی " و " جان
" و " خرد " و " عقل " و " باطن " و
" نیکی " در تقابل و تضّاد ذاتی با " جسم " و " تن
" و " ظاهر " و " زشتی " در تکاپو و جدال است ـ پایۀ
زیرین اندیشۀ مذهبی و دیدگاه سیاسی ناصر را سازه می نهد . در بافت چنین ساختار
از پیش پرداخته است که بینش اسماعیلی ناصرخسرو، و ویژگی های هستی شنا سی و انسان
شنا سی نهفته در این بینش ، به گو نۀ دقیق و روشمند به کاوش و پژوهش گرفته تواند
شد .
ناصر
خسرو ، این یمگان نشین غربت چشیده ، در بسیاری از قصاید خود از دست روزگار می
نالد ؛ امّا هیچگاه از دردی که به خاطر ایمان خویش به دین اسلام و پا بندی به
آیین و مذهب اسماعیلی بدو رسیده است ،شکوه سرنمی دهد ، بل با سرافرازی و متانت
ناملایمات را می پذیرد ، زیرا :
پشتم
قوی به فضل خدای است و طاعتش
تا
در رسم مگر به رسول و شفاعتش
پیش
خدای نیست شفیعم مگر رسول
دارم
شفیع پیش رسول آل و عترتش [ ... ]
پیغمبر
است پیشرو خلق یکسره
کز
قاف تا به قاف رسیده است دعوتش
آل
پیغمبر است تو را پیشرو کنون
از
آل او متاب و نگه دار حرمتش ( ۶ )
ناصر،
بر پایۀ عقاید تشیّع اسماعیلی ، حضرت پیامبر را پاس می دارد ، حضرت علی را وصّی
پیامبر و « گنج رسول » می خواند ، آل رسول را احترام می نهد ، و مخالفان این
طریق را گمراهان و منافقان می نامد :
هر
کو عدوی گنج رسول است بی گمان
جز
جهل و نحس نیست نشان سلامتش [ ... ]
هرک
آفت خلاف علی بود در دلش
تو
روی از و بتاب و بپر هیز از آفتش
ناصر
خدا را سپاس می دارد که در پرتو ارشادات امام حّق ـ که منظور همانا هشتمین خلیفۀ
فاطمی مصر ، المستنصربالله ابو تمیم مُعد بن علی (دورۀ خلافت از ۴۲۷ تا ۴۸۷ ) ،
باشد (۷ ) ـ راه راست و طریقت راستین را بر گزیده است و به کژ راهه نرفته
است :
بی
حاجتم به فضل خداوند لاجرم
اندر
جهان ز هر که به من نیست حاجتش [ ... ]
منت
خدای را که به جود امام حق
بشناختم
که حق و یقین و حقیقتش
آن
بی قرین ملک که جز او نیست در جهان
کز
ملک دیو یکسره خالی ست ملکتش
و
اندر رضای او گه و بی گه به شعر زهد
مر
خلق را به رشته کنم علم و حکمتش
مستنصری
معانی و حکمت به نظم و نثر
بر
امّتت که خواند الّا که حجتش
سخن
راندن ناصر خسرو در بارۀ اصول ویژۀ آیین اسماعیلی ، آنهم بـا دیدی فلسفی و
با استفاده از تصاویر متنوع حقیقی و مجازی پیچیده در لایه های زبانی والا
، ممکن است در روزگار او برای معدودی از متشّرعان اهل سنت و پاره یی از اندیشه
ورزان شیعی اثنی عشری که نبشته های نــاصر را با دقتی کـم و بیش می خوانده اند ،
از رهگذر هایی چند ، تنش زا و مشکل آفرین و جدال انگیز بوده باشد . امّا ، به
پندار من ، بیان ارکان آیین اسماعیلی ، در نفس خود ، به دشواری می توانست
از پهنۀ جدل های فلسفی و مقابله ها و مجادله های مذهبی ـ آیینی ـ فلسفی سدّه های
آغازین تاریخ اسلام فراتر رود در گسترۀ پهناورتری مطرح گردد .
آنچه
می توانست مایۀ واکنش بسیارگردد و آزار و اذّیت ناصر خسرو را به دنبال داشته باشد
، امّا ، در این امر نهفته است که ناصر خسرو ـ متفکر و فیلسوف و اندیشه وز سترگ
ـ صرفا به توضیح و تشریح و تبیین و توصیف اصول و فروع آیین اسماعیلی نمی پردازد
، و هــــدف خود را به تحصیل « علم دین » به واسطۀ مردمان و درک« باطن » کتاب
منزل و نقش نبی و وصی و وصول انسان به مقام « فرشتۀ بالفعل » محدود نمی کند . بر
خلاف ، او داعی نهضت پیکارگری می گردد که در پی بر انداختن وضع موجود در جهان
اسلام در روزگار ناصر بود . به سخن دیگر، ناصر یک جویندۀ پرسشگر فلسفی نه ، بل
مبلّغ وجه مشخصی از دین می گردد. او صرفاً یک نظریه پرداز باقی نمی ماند؛ بل می
کوشد تا نظر خود را در عرصۀ کنش و عملکرد جمعی نیز برکرسی نشاند . چنان کـــه در
کتاب جامع الحکمتین آمده است ، ناصر بر این امر سخت پا می فشارد که « بر عقلا
واجب است پلنگ و موش و مردم را بشناختن ، و مــــار و گژدم را ـ که اندر صورت مردمی
اند ـ دانستن ، و زیشان بر حذربودن ، و اگر کشتن مار بر ما واجب است به اتفاق
مردمان ، کشتن کافران بر ما واجب است به فرمان خدای تعالی . پس کافر مارتر از
مار است از بهر آنک او را همی به فرمان خدای باید کشتن ، که دست بازداشتن از
فرمان او کفر است ، و نا کشتن مار کفرنیست ، و منافق و کافر اندر یک مرتبت اند .
» ( ۸ )
اینجاست
که دیگر صرفا با یک فیلسوف و عالم و متفکر باطنی که با خا مۀ نیرومند و نقّادش
در پی بــاز کردن گره هایی از مشکلات و دشواری های اندیشگی فزون از شمار انسان
مسلمان زمان خویش کمر بسته است ، مــــواجه نیستیم ؛ بل با هوادار جّدی و داعی
پیگیر یک رهبافت ایدیولوژیک بر می خوریم که سخن را چونان حربه یی به کار می گیرد
تا حقانّیت دیدگاه مشخصی را ، به هر وجهی که لازم نماید و شایسته باید ،
بـر ملاء سازد و در راه تطبیق آن، جنبشی راه اندازد و وارد عرصۀ پیکارعملی گردد
. بدین ترتیب ، ناصر نه فقط اندیشه ورز و فـــرهنگی آگاه است ، ایدیولوگ مذهبی و
نظریه پرداز سیاسی نیزاست . برای ناصر خسرو ، قلم پرداز راستین و متعّهد و ملزم
همواره در پی آن است تا مرام و آرمانش را در هاله یی از تقّدس عرصه دارد و از خط
نظریه به عرصۀ عمل پا گذارد .
اگر
خوانندۀ جامع الحکمتین ، وجه دین و گشایش و رهایش جاجا در این آثار
ارزشمند با جرقه های نیرومند تفکر فلسفی برمیخورد و ناصر را نه فقط به عنوان یک
تأویلگر مبادی و ارکان آیین اسماعیلی ، بل در هیأت یـــک اندیشه
ورزتعقلگرا به مشاهده می نشیند ، در بیشترین قصیده های بی مانند ناصر ،
امّا ، با سخن پر صلابت و فــرازمند فرهیخته مردی بر می خورد که چونان حکیمی
پرهیبت ، با زبانی فخیم و پرمایه ، بر بلندای پر ابهت حکمت و اخلاق و آموزش و
دانش می ایستد ، و به عنوان داعی ارجمند یک حرکت فکری و مذهبی ویژه ، بـــــه
پند و انــدرز و موعظه متوسّل می شود ، یک تنه مبلّغ نستوه و پرخشم و خروش
دیدگاه ایدیولوژیک خود می گردد، دربرابر آیین هـــــا و نظرگاه های رقیب قامت می
افرازد، برحقانیت و راستینگی خود پا می فشارد و هم آیینان خود را می ستاید و هم
اندیشان خود را ارج بسیار می نهد . باری ، دیگر آیینان و دیگر اندیشان را توبیخ
می کند و می نکوهد و خوار می شمارد . فرومایـه و سفیه می انگارد ، و از
خران و ستوران کهتر می پندارد .
پا
فشاری نستوهانه و سرسختانه ناصر خسرو براین امرکه طریقت او راه راستین رستگاری
را رهنمون خواهد شد ، و آنچه او گزیده است ، گزینشی میان ایمان و کفر بوده است ،
و تمامی حقیقت ـ یعنی ذاتِ حقیقت در تمامت و کلّیت آن ـ در چنبرۀ ایمان خدشه
ناپذیر او در نهفته است ، محمول بینشی استیلا جویانه و تک بُعدی و تک ساحتی است
که از هر گونه تأویل برابر خواهانه و داد گرانه سر می تابد . ایمان قلبی به
نیروی قدسی حقیقت ، درب بحث اقناعی یـا مکالمه یی برابر جویانه و همه جا گستر را
با دیگر اندیشان و دیگر کیشان ، که مسیر های دیگر گونه را در می کوبد ، می بندد
و بر آن مُهر می زند .
آنگاه
که رویه و سویۀ مشخصی از حقیقت بــه تعریف و مرز بندی اصول ایمان و عقیده
به کار گرفته شود و به عنوان یگانه راه راستین نجات و سعادت و کامکاری قلمداد
گردد ، سخن ، دیــگر ، از دایرۀ بحث و مناظره فراتر می رود و ابعاد دیگری
کسب می کند . از دیدگاهی یک چنین ، دیگر اندیشان یـــا باید از پس قافله سالار
راستین حقیقت به حرکت آیند ، و یا یکسره از میان برداشته شوند و عرصه را
ترک گویند ، حتّی اگر این امـــر به جبر و سر کوب نیز بیانجامد .
با
توجه به متن تاریخی روزگاری کـــــه ناصر خسرو در آن می زیست ، رمینۀ عملی
دیدگاه قاطع ناصر را در مقابله و مجادله و مناظره با مخالفان فکری اش میتوان یا
حدودی توجیه کرد. در روزگار ناصر ، قشّریان مذهبی و متعصّبان واپسین میخ را در
تابوت اعتزال می کوبیدند ؛ روزگاری کـــه عمیدالملک وزیر سلجوقیان ( که خود حنفی
مذهب بود )عرصه را بر شافعیّان تنگ کرده بود ، و وقتی ایـــــــن وزیر پر تلاش ،
در پی توطئۀ یی ، در خفّت و خواری ، از قدرت بــرافتاد ، جانشین او نظام الملک (
که شافعی مذهب بود ) ، حنفیان را سخت آزرد . برای سکانداران قدرت غزنوی و سلجوقی
، که پابند تسنّن بودند ، مذهب شیعه ـ به ویژه آیین اسماعیلی ـ خصم فــکری و
مذهبی عظیمی تلقی میشد، و پیروان تشیع اسماعیلی را ، تا آنجا که امکانپذیر بود ،
درهر جا بر می انداختند و زیر نام « اهل بدعت » ، «قرمطی » ، « باطنی » و «
فاطمی » می آزردند و نابود می کردند .
از
محمود غزنوی در تاریخ بیهقی ( داستان معروف «بردار کردن حسنک وزیر» ) روایت شده
است، که باری گفته بود : «من از بهر قَــدَرعباسان [ خلافت بغداد ] انگشت در
کرده ام درهمۀ جهان، و قرمطی می جـویم و آنچه یافته آید و درست گردد، بردارمی
کشند. » ( ۹ ) و شاعر دربــارغزنـــوی، فرّخی سیسانی، در قصیده یی در
بزرگذاشت برگشت پیروزمندانۀ سلطان غزنه از هندوستان ، محمود را ترغیب می کند تا
در سرکوب « قرمطیان » سعی ورزد ، و خلافت فاطمی (اسماعیلی ) مصر را براندازد :
ژنده
پیلان کز درِ دریای سند آورده ای
سال
دیگر بگذرانی از لب دریای نیل
«
قرمطی » چندان کُشی کز خون شان تا چند سال
چشمه
های خون شود در بادیه ریگ مَسیل [ ... ]
راست
پنداری همی بینم که باز آیی ز مصر
در
فکنده در سرای ملحدان ویل و عویل
وان
سگ ملعون که خوانند اهل مصر او را « عزیز »
بسته
و خسته به غزنین اندر آورده ذلیل
دار
او بر پای کرده در میان مرغزار
گرد
کرده سنگ زیر دار او چون میل میل
تا
چو بر دار مخالف سنگها بیمر شود
اهل
بدعت سر بتابند از مخالف قال و قیل ( ۱۰ )
ناصرخسرو
که در چنین آشفته روزگار می زیست ، از آنچه بر هم کیشان و هم آیینانش می رفت ،
دردمندانه با خبربود. او نیک می دانست که فقیهان و متشّرعان متعصب ، اسماعیلیانی
چون او را « کافر » و « رافضی » و « مرتد » و « ملحد » و « بی دین » می
خواندند . ناصر در برابرمخالفان عَلـَـمِ مجادله می افرازد و نستوهانه می
کوشد تا از پایه های بنیادین اندیشۀ اسماعیلی دفاع ورزد . با این وصف ، گاهی بر
آن می شود تا خطاب به خویش چنین بنگارد
:
ای
حجت بقعت خراسان
با
دیو مکن جدال چندین
در
دولت فاطمی بیاکن
دیوانت
به شعر حجّت آگین
تا
نور بر آورد ز مغرب
تأویل
نماز بامدادین ( ۱۱ )
پیوند
تنگا تنگ سخن و اندیشه در شعر ناصرخسرو، امّا ، خوانندۀ ژرفگر را بر آن می دارد
که بپذیرد که سروده های ناصر ، با همه پهنا و ژرفای خود ، نمایۀ یک رنگ و یک
رویه یی را فرا روی خواننده ارایه می دارد . در بافت تصویری شعر ناصرخسرو ، از
پارادوکس هـــای زبان، حسامیزی، تمیثل های رمزی و نماد پردازی چندلایه کمتر
استفاده می گردد . این عناصر شاعرانه ، در کُنه خویش ، محصول تجربه های درون
بینانه و ذاتی است که در پرداخته های شاعران دوره های بعدی تاریخ ادبیات فارسی
دری ـ شاعرانی چون عطار و مولوی و ، بــــــه ویژه حافظ که با بینشی فراحسّی و
فراعقلی و بیشتر عارفانه و اشراقی مأنوس و محشور بودند ـ به گونۀ روشنی بازتاب
می یابند .
از
دید بلاغت نوین ، که با جمال شناسی پیوندی نهادین دارد ، رسایی معنی و تداعی
روشن پیام شاعرانه جّدا زیر سؤال رفته است . امروزه ، « ابهام » و « ایهام » در
سخن ادبی از محاسن کلام شمرده میشود و استفاده از آنها دال بر توانمندی آفرینندۀ
یک اثر است . ابهام و ایهام به اثر ادبی این ویژگی را می بخشد تا از پرویزن
خوانش هــای چندگانه ، و حتّی متضاد و متفاوت روشمندانه و مؤفقانه بگذرد و
پذیرای تعابیر و تفاسیر ناهمگون گردد و دیگر گون گردد .
رویکرد
ناصرخسرو در وام پذیری از ابهام و ایهام در دیوان اشعارش ، امّـا ، با وصف
برجستگی هایی چند فرازنده ، کمرنگ می نماید . شعر ناصر ، با تمام سترگی و
شکوهمندی خود ، بــــــه ندرت در لایه یی از رازناکی و رمزوارگی پیچیده است ؛
ویژگی چند معنایی و چند تعبیری در آن کمتر سراغ ورزیده میشود ؛ و چند صدایی و
چند آوایی در تکوین سرشت شاعرانۀ سخن ناصر نقشی ندارد . با این وصف ، از
داوری کلّی و فرضیه پردازی فراگیر در بارۀ تمامت گستردۀ قصیده های ناصر باید
پرهیز کرد ، زیرا در دیوان شاعر، با قصیده هایی نیز ، هرازگاهی ، بر می توان
خورد که با نوعی « ابهام » و «ایهام» بیگانه نیستند. قصیده هایی یک چنین رگه
هایی نیرومند از عرفان را نیزدرخود می پرورند . ( ۱۲) با آوردن قصیدۀ زیر
، کــه مثالی نیکو از دیوان ناصر خسرو در زمینه تواند بود ( ۱۳ ) ، سخن خود را
نقطۀ انجام می نهم .
پانویس ها :
۱ـ
دیوان حکیم ناصر خسرو، تصحیح جعفر شعار و کامل احمد نژاد، تهران :
انتشارات پیام امروز ، ۱۳۷۸ ؛قصیدۀ ۱۲۱ ، صص ۳۳۴ ـ ۳۴۰
۲ـ
دیوان ؛ قصیدۀ ۲۱۴ ، صص ۵۶۰ ـ ۵۶۵
۳ـ
دیوان ؛ قصیدۀ ۱۱۶ ، صص ۳۲۰ ـ ۳۲۴
۴ـ
در قصیدۀ بلند دیگری ( قصیدۀ شماره ۱۳۱ ، صص ۳۶۴ ـ ۳۶۷ ) ، ناصر به سرشت فریبندۀ
جهان چنین اشارات میکند :
این
باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال
گو
هیچ نه آرام همی یابد و نه هال
بی
آن که ببنیش تو خوش خوش برباید
گاهی
زن و فرزند و گهی جان و گهی مال [ ... ]
۵ـ
« نکوهش شاعران مدیحه سرا » ، بر گزیده و شرح آثار ناصر خسرو . به کوشش نادر
وزین پور ، تهران: نشر فرزان ، ۱۳۷۵ ؛ ص ۱۹۹
۶ـ دیوان ؛ قصیدۀ ۱۱۵ ، صص ۳۱۷ ـ ۳۲۰
۷ـ
در دیوان قصاید ناصر خسرو ، بارها از خلیفه فاطمی المستنصر یاد ورزیده شده است .
مثلا ، در قصیدۀ معروفی بــــا مطلع « بگذر ای باد دل افروز خراسانی / بر
یکی مانده به یمگان دره زندانی » ( دیوان ؛ قصیدۀ ۲۴۶ ، صص ۶۴۰ ـ ۶۴۳ ) چنین
آورده است :
داغ
مستنصر بالله نهاده ستم
بر
بر و سینه و بر پهنۀ پیشانی
آن
خداوند که صد شکر کند قیصر
گر
به باب الذهب آردش به دربانی
فضل
دارد چو فلک بر زمی از فخرش
سنگ
درگاهش بر لعل بدخشانی
میر
زاده است و فلک زاده به درگاهش
بسی
از رازی و ز خانی و سامانی [ ... ]
و
در قصیدۀ دیگری با مطلع « از دهر جفا پیشه زی که نالم ؟ / گویم ز که کرده
ست نال نالم ؟ »
(
دیوان ؛ قصیدۀ ۱۵۲ ، صص ۴۱۶ ـ ۴۱۸ ) نیز از خلیفۀ فاطمی اسم برده شده است :
مستنصریم
، ور ازین بگردم
چون
دشمنِ بی دینش بد
فعالم
زو گشت به حاصل کمال عالم
من
بندۀ آن عالَمِ کمالم
بی
او قد حی آب شور بودم
و
امروز بدو چشمۀ زلالم [ ... ]
۸ـ
ناصر خسرو ، جامع الحکمتین ، به تصحیح هنری کربین و محمد معین ، تهران : انستیتو
ایران و فرانسه ، ۱۳۳۲/ ۱۹۵۳؛ ص ۱۷۶
۹ـ
ابوالفضل بیهقی دبیر ، تاریخ بیهقی ، ویرایش جعفر مدرس صادقی ، تهران :
نشر مرکز ، ۱۳۷۷ ؛ ص ۱۶۹
۱۰ـ
فرّخی سیستانی ، دیوان حکیم فرّخی سیستانی ، به کوشش محمد
دبیر سیاقی ، تهران : کتابفروشی زوار ، چاپ چهارم ، ۱۳۷۱ ؛ ص ۲۲۱
۱۱ـ
ناصر خسرو ، دیوان ؛ قصیدۀ ۱۹۵ ، صص ۵۳۰ ـ ۵۳۲ .
۱۲ـ
بایستۀ تذکر است که مولانا عبدالرحمن جامی ، در بهارستان ( به تصحیح اسماعیل
حاکمی ، تهران ، ۱۳۷۴ ؛ ص ۹۵ ) آورده است که شش بیت از این قصیدۀ ناصر خسرو را
عــارف بزرگ عین القضات همدانی نیز در کتاب زُبدة الحقایق فی کشف الدقایق
نقل کرده است . پسانتر ، ابیاتی چند ار این قصده ، به عنوان الگوی « قصیدۀ فلسفی
» به شاعر قرن یازدهم هجری ، میر فندرسکی ، منسوب شده است .
۱۳ـ
ناصر خسرو ، دیوان ؛ قصیدۀ ۱۶۱ ، صص ۴۴۰ ـ ۴۴۲
|
برگرفته از
تارنمای کابل ناتهـwww.kabulnath.de