محمد حیدر اختر
رفتار حکومت با زندانیان سیاسی
درزندان دهمزنگ
از یک مصاحبه با شادراون محمد نعیم بسملزاده
-----------------------------------------------------------------------------------------
از چندی به این طرف مؤرخ ونویسندۀ محترم محمد
نصیر مهرین، پژوهش و روایت های جالبی را در بارۀ محبوسین خانوادۀ آل یحیی و
مخصوصاً محبوسین محبس دهمزنگ نشر نموده است، که زحمات شان از هر جهت سزاوار آفرین
گویی وتحسین میباشد قبلاً که از قلم ایشان نوشتۀ کودتا ها و کودتا های نام نهاد
سروصدای موافقین و مخالفین را به راه انداخت،بسیاری از موضوعات تاریخی روشن گردید.
واینک بازهم بحث محبوسین سیاسی و شرایط واوضاع زندگی ایشان را در محابس هاشم خانی مورد بحث و بررسی قرار داده است، هموطنان
طرفدار آشنایی با ظلم وستم و باز مانده های خانواده های ظلم و شکنجه دیده تپ وتلاش
ایشان را قدر میگذارند.
چون محترم نصیرمهرین
ازجمع کردن اطلاعات نزد خانواده های
قربانی استبداد یاد کرده بودند، اینجانب که به یکی از آن خانواده ها تعلق
دارم، میخواهم که معلومات در دست داشته را انتشار بدهم.
---------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
کاملا ً هویدا شده
است که نادرخان وبرادارنش برای بقای خویش
از هیچگونه قساوت دریغ نکردند وتا آن جای
که دستشان رسید به قتل و خونریزی پرداخته و محبس ها را از مردم بی گناه
وبه خصوص آنعده که با امان الله
خان غازی روابط نزدیک داشتند، پر کردند. از آن جمله می توان از قتل غلام نبی خان
چرخی و به زندان کشیدن خانواده و حتی اطفال خردسال شان وصد ها تن دیگر یاد نمود. علاوه برکشتن غلام نبی خان چرخی دریک شب بیشتر از سه صد نفر اهل خبره را دستیگر
وزندانی کردند. درجمله زندانیان خانواده ناظر محمد صفرخان هم شامل بود زیرا آل
یحیی از فهم ودانش سیاسی وادبی این خانواده نیز در هراس بود. اینجانب در دامان
دردها ورنجهای همین خانواده بزرگ شده و با رنجهایی که خانواده ها دیده اند، اشنایی
دارم.
زمانی که برنامه ساحه وی تلویزیون رنگین را در شهر هامبورگ پیش می بردم، محترم محمد نعیم بسملزاده یک تن از پسران مرحوم استاد محمد انور بسمل، از کشور کانادا به شهر هامبورگ آلمان تشریف آورده بودند. من هم از فرصت استفاده کرده مصاحبه تلویزیونی را با ایشان انجام دادم که به تاریخ هفتم جولای 1996 ازطریق کانال آزاد شهر هامبورگ نشر شد .
پس از خواندن نوشته
های محترم مهرین، برای اینکه مصاحبه با محترم محمد نعیم بسمل زاده را تاییدی دیدم
به نوشته ایشان ،آن مصاحبه را از روی نوار ویدیویی به صورت تحریری تهیه کرده و جهت معلومات بیشتر علاقمندان تقدیم مینمایم :
س ـــ شما خودرا بیشتر برای بینند گان تلویزیون
رنگین معرفی می کنید ؟
ج ــ من محمد نعیم بسلمزاده پسر مرحوم استاد محمد
انور بسمل ، نواسه ناظر محمد صفرخان .
س ـــ چند ساله
بودید که محبوس شدید و دلیل حبس شما چه بود ؟
محمد نعیم بسملزاده
ج ـــ من چارده ساله
ومتعلم صنف هفت مکتب نجات بود و دلیل حبس من هم ناحق وصرف یک تهمتی که برای ما ساختند ومرا حبس کردند مرا و محمد
هاشم اختر پسر کاکایم را متعلم صنف هشتم مکتب نجات بود . قضیه به این ترتیب بود:
وقتیکه نادرخان را عبدالخالق کشت یک ماه بعد
ازاین واقعه شخصی دربیت الخلای مکتب(
کاغذی) نوشته بود که « نادر غدار مردار
شد توسط عبدالخالق خان متعلم صنف دهم
» این نوشته را مدیریت مکتب کاپی کرده
به وزارت معارف بردند درآن زمان
وزیر معارف کسی نبود و فیض محمد خان ذکریا وزیر خارجه سرپرستی وزارت معارف را به
عهده داشت .
فیض محمد خان زمانی
که نوشته رادید هدایت داد که نوشته توسط بچه های
خرد سال صورت نگرفته باید از صنف
هفت به بالا باشد، یک تعداد از شاگردان صنف هفتم و هشت ونه را که
در وحدود سی نفر می شد به تاریخ 17 قوس 1312 به وزارت معارف بردند از صنف هشتم پسر
کاکایم محمد هاشم اختر نیز شامل بود.
س ــــ اگر لطف کنید بگویید که چرا سرشما اشتباه بود
؟
ج ــ برای
این که خانوادۀ ما یک خاندان سیاسی بود و در سیاست سابقه داشته و خاندان نادربا ما
یک عداوت قدیمی داشتند . زمانی که نادر خان
غلام نبی خان چرخی را کشت تقریبا بیشتر از سه صد نفر از آزادی خواه ها را دستگیر
کردند که دراین جمله پدرم محمد انورخان بسمل ، محمد ابراهیم خان صفا ؛ محمد اسماعیل
سودا ، محمد اسلم بسلمزاده و محمد طاهر بسملزاده
در 16 عقرب 1311 محبوس گردیدند به
این اساس که خانواده ما بندی سیاسی بود بالای من و پسر کاکایم محمد هاشم اختر
اشتباه داشتند که این نوشته کار ما می
باشد .
دروزارت معارف فیض محمد خان
ذکریا آمد وبرای همه کاغذ و قلم توزیع کرده گفت :
بچه ها من برای شما املا می گویم و شما آنرا بنوسید من ببینم که خط کدام
شما بهتر است . همین موضوع را به شکل دگری برای ما املا گفت:
« عبدالخالق غدار شخصی را کشت مثل نادر خان
شهید که اگر زنده می بود بعد از ده سال افغانستان را مانند پاریس می ساخت ».
همۀ ما مطلب را نوشته کرده امضا کردیم وبه
دست معین وزارت معارف عبدالجبار
خان سپردیم تا به فیض محمد خان ذکریا
برساند . فیض محمد خان ذکریا جهت اشتراک در مجلسی به وزارت خارجه رفت بعداز یک
ساعت دوباره آمد و خط هارا تطبیق کرد، دید که
هیچ کدام خط به نوشته دیگر سر نخورد همان خط را
درمقابل همۀ ما که در حدود سی نفر بودیم گرفت و گفت: این را کی نوشته ؟ هرکه نوشته بگوید که دیگر ها خلاص شوند اگر نی شب در زیر
قین وفانه خود به خود اقرار می کند .
بعد از چند دقیقه ازبین سی نفر صرف هفت نفررا نگاه کرد
درهمین وقت محمد اکبر اختر برادر
بزرگ محمد هاشم اختر که منحیث ترجمان زبان
فرانسوی در وزارت صحیه وقت کار می کرد جهت خبر گیری برادر خود آمد و در برنده وزارت معارف منتظر بود عبدالجبار خان معین وزارت معارف
آمد آهسته به فیض محمد خان ذکریا گفت که
محمد اکبر اختر هم در برنده منتظر برادر
خود است فیض محمد خان نام اورا نیز درجمله شاگردان مکتب نجات شامل کرد .
فیض محمد خان ذکریا
برای عبدالغنی خان قلعه بیگی ارگ تیلفون
کرد تا محافظینی را جهت انتقال شاگردان به
ارگ بفرستد
بناً مرا با محمد اکبر اختر ؛ محمد هاشم اختر ،
فیض محمد محبوبی ؛ عبدالوهاب خان ؛ و جان
محمد خان به ارگ انتقال دادند.
بعداز کشته شدن نادر
خان برادران نادرشاه واعضای کابینه هر شب جهت تحقیق از زندانیان به ارگ می آمدند تحقیق
آغاز می شد و زندانیان را قین وفانه می کردند ؛ آب جوش بالای پا های شان می ریختند
؛ قمچین کاری می کردند .
زمانی که ما به ارگ
رسیدیم عبدالغنی خان قلعه بیگی ارگ اتاق
شکنجه محبوسین را برای ما نشان داده گفت:
او بچه هاسن تان خرد است طاقت
لت وکوب و شکنجه را ندارید بگویید که این کار را کرده است هیچ کس اقرار نکرد مارا بردن دریک اتاق کوته قلفی کردند ودست های مارا الچک بستند و یک
یک نفر برای تحقیق نزد شاه محمود خان خواستند .
اول محمد هاشم اختر
را خواستند تحقیق کردند چیزی حاصل نشد شاه
محمود خان امر کرد که همۀ شانرا یک جا بیاورید ما همه رفتیم و در روی زمین
نشستیم شاه محمود خان گفت:
هرکس که نوشته کرده خود باید اقرار کند زیرا شما خرد هستید وطاقت شکنجه
وقین وفانه را ندارید.
هیچ کس چیزی نگفت. درهمین وقت شاه محمودخان تشنه شده بود،
سودا ( 1 ) خواست .
جان محمد که همرای
من بود وارخطا شد فکر کرد که شاه محمودخان سوته
( 2 ) خواست ازجایش ایستاده شده گفت من اقرار می کنم که من
دیدم عبدالقادر بچه مستوفی عبدالقیوم خان
این خط را نوشته کرد .
شاه محمود خان به
قوماندان طره باز هدایت داد تا عبدالقادر را حاضر کنند مارا دریک اتاق دیگر بردند عبدالغنی خان قلعه بیگی آمد وچار نفر
دیگر را با خود برده رها کرد بعداز
چند دقیقه عبدالغنی خان قلعه بیگی ارگ
دوباره آمد و گفت که:
سپه سالار صاحب امر کرد که چون فامیل شما بندی
هستند اگر دربیرون باشید مردم برای تان چیزی نسازند برای چند روز همین جا
باشین همان بود که سیزده سال
بندی ماندیم بدون کدام جرم و جنایت وبدون کدام اوراق تحقیق و فیصله محکمه .
قرار شنیده گی محمد
هاشم خان صدراعظم گفته بود که خانواده چرخی و خانواده ناظرمحمد صفر خان باید برای
همیشه در زندان باقی بمانند.
ما بندی ماندیم تا زمانی که کابینه تغییر کرد
وشاه محمود خان صدراعظم شد ونظربه فیصله ملل متحد که محبوسین سیاسی باید آزاد شوند، مارا نیز رها کردند .
س ــ درطول سیزده سال بندی گری شما از درس وتعلیم وتحصیل محروم شدید
وتا جای که من خبر دارد اطفال خانواده را
نیز حکومت از مکاتب دولتی اخراج کردند که می توانم از محمد امین پسر محمد اسلم
بسلمزاده ، محمد یعقوب صفا پسر محمد
ابراهیم صفا و محمد بشیر رفیق نواسه دختر ی ناظر محمد صفر خان نام ببرم وهم برای محمد آصف اختر اجازه تحصیلات عالی در
فاکولته طب کابل داده نشد . شما چه گونه به درس وتعلیم پرداختید ؟
ج ــ مدت چار سالی
که در زندان ارگ بودیم اجازه درس خواندن
را نداشتیم صرف کتب دینی اجازه بود. داشتن قلم و کاغذ برای ما ممنوع بود. بعد از چار سال ما را به زندان دهمزنگ انتقال دادند صرف پدر
م محمد انور خان بسمل در زندان ارگ باقی
ماند . در زندان دهمزنگ بالای ما کار های شاقه را انجام می دادند در پا های ما زولانه
بود و با زولانه گشت و گذار مشکل بود به خصوص در زمستان ها که زولانه خیلی
سرد می بود.
س ــ خواهشمندم یکی از تلخ ترین خاطرۀ تانرا از
دوره زندان بگویید ؟
ج ـــ در زندان هیچ کسی خاطره خوشی ندارد. همه اش تلخ
بودو تاکنون با آن خاطره ها زنده هستیم.
ما را درزندان کوته قلفی کردند ؛
گشنه گی می دادند، از هوای تازه و آفتاب محروم بودیم و به خصوص تلخ ترین خاطرۀ من، مرگ
کاکایم محمد اسماعیل سودا در زندان بود که ما نتوانستیم رویش را ببینیم .
بعداز رهایی از زندان، چون در
مکتب تحصیل نکرده بودیم وسندی نداشتیم یافتن کار برای ما مشکل بود نا گزیر از
کتابت در بانگ افغانستان آغاز به کار کردم . زمانی که بندی شدم چارده ساله بودم برای اینکه کسی نگوید اطفال
صغیر را محبوس کرده اند، مرا " اصلاح سن " کردند! وسنم را پنج سال بالا
نوشتند وازهمین سبب در اخیر هم زودتر به
تقاعد سوق داده شدم .
تشکر از این که برای
مصاحبه حاضر شدید
ازشما هم تشکر
1)
سودا ـ
درگذشته به آب ولایتی و یا سودا واتر می گفتند
2)
سوته ـ چوب دست چوپان
ویا اینکه چوب بزرگ.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen