Dienstag, 2. September 2014

تجاوز وسرقت . . .



دکتور عبدالغفور آرزو

                  Abdulghafour Arezou

دو ستان فرهیخته ! رویداد هولناک، دهشت آفرین و غم انگیز پغمان را هرگز نمی توان گریست و نمی توان با نظم و نثر به تصویر کشید. واژگان در بیان این رویداد، احساس دلتنگی و شرمساری می نماید. چه باید کرد؟ ماییم و این واقعیت تلخ . بی گمان دستگاه قضایی جنایتکاران را محاکمه خواهد کرد. پرسش این است: چرا چنین جنایاتی به وقوع می پیوندد؟. پاسخ ساده همانا عدم حاکمیت قانون است. فراموش نباید کرد که وقوع چنین جنایاتی مختص به جامعه ی ما نیست. در کشور های پیشرفته چونان آمریکا، هند و غیره به تکرار اتفاق افتاده است.
بنا بر این، به باور من فرهیختگان باید بیشتر تأمل نمایند و ریشه های فرهنگی و جامعه شناختی این رویداد های غم انگیز را حلاجی نمایند.
در راستای چنین باوری می خواهم طرح پرسش نمایم:
چگونه می توان امنیت جنسی را ایجاد نمود؟
بی گمان چنین پرسشی، پاسخ مجرّد و انتزاعی ندارد. باید از منظر های گوناگون بدان پرداخت. اطمینان دارم دوستان دقیقه نگر دیدگاه های خود را بازتاب خواهند داد. مجموعه ی پاسخ های توأم با تأمل دوستان، می تواند ریشه های فرهنگی و جامعه شناختی این رویداد را محاکمه ی فکری نماید. طرح پرسش و مشارکت فکری به معنای توسعه ی فرهنگی و تبدیل کردن قانون به فرهنگ است. ( راه دور است، پیش باید رفت/ لیک با پای خویش باید رفت ). با سپاس

............................................................................................................................................................

معشوق رحیم

اگر خدا نبود چه ميشد؟ 
                                              معشوق رحیم



داستايوفسكى گفته است اگر خدا نبود همه چيز مجاز بود.

اما در سرزمين ما، در حضور خدا و در برابر چشمان خدا، همه چيز مجاز شده است. در سرزمينى كه حضور خدا بيش از هر نكته ى ديگر در جهان محسوس است؛ و در هر كوچه و پس كوچه اش، خانه اى براى خدا ساخته شده است و آن هم در حا ليكه هزاران زن و كودك و ريش سفيد در زير خيمه ها زندگى ميكنند، وحشيگرى و جنايت چنان به اوجش رسيده است كه نه داستايوفسكى تصورش را كرده ميتوانست و نه هم در حافظه اى خدا ميتوانست وجود داشته است. تجاوز دسته جمعى مردان مسلح بر خواهران و مادرانشان در پغمان نشانه اى زوال ارزش هاى اخلاقى ايست كه قرن ها جلو وحشيگرى هاى مردان را گرفته بود. اما اكنون به نظر ميرسد كه اين ارزش همه بى ارزش شده و كار آيى خود را از دست داده اند. شايد وقت آن باشد تا ارزش هاى اخلاقى خود را بازبينى و از نو ارزش گذارى كنيم.



.....................................................................................................................................................

درین مردانه میدان واژه ی غیرت چه نازیباست
خدا داند كه من از كوچه ي پُرخم مي ترسم
در و دیوارِ شهرم تشنه ی خونِ حلاوت گشت
درين وحشت سرا، از چوچه ي آدم مي ترسم
                                                        یلدا صبور          
    
تجاوز جنسي که به مرگ ختم شد    
مظلومانه جانسپرد؛ دیوار های شفاخانه استقلال منعکس دهنده درماندگیش بود، آخرین کلمه که بر زبان آورد این بود "چپ کنید به کسی نگوید که آبرویم میرود" ریه هایش توان تحمل اکسیجن را نداشت، پاهایش میلرزید گلویش جز بیچارگی و مظلومیتش صدای دیگری را بیرون نمیکرد، گاه گاهی قلبش می ایستاد وقتیکه وحشی های گرگ خوی به یادش می آمد     .
از عروسی خندان بیرون آمد شاد. مستانه روانه چهار دیواری تمام آزادی هایش شد؛ نیمه های راه منطقه ده عرب های قرغه تمام خنده هایش را تبدیل به خون ساخت. گرگ های درنده خوی موتر عامل شانرا متوقف ساخته و موتر عامل شان را به سمت نا معلومی روانه ساخت؛ در سرزمین وحشت و بربریت پیاده میسازد,مرد ها را به یک سمت برده تمام اموال شانرا میگیرد و وحشیانه به سمت زن ها می آیند، 15 گرگ، 15 شیطان، 15 انسان وحشی؛ هشت زن بیچاره را لخت میسازند، مثل هیولای که فرشتهء را گرفته باشد حمله میکند، درمیان دختر 18 سالهء را هم تجاوز میکنند؛ این وحشی گری تا دم صبح برای چندین بار تکرار میشود و نزدیک صحر رهایشان میکنند.
بیچاره های دوران از ترس آبرویشان چند روز این قضیه را پت میکنند اما زخم های را که از آن وحشی ها خورده بودن سر انجام به شفاخانه استقلال روانه میشوند؛ از پلیس میخواهند که اگر این قضیه افشا شود زندگی ما پایان خواهد یافت؛ اما این کار نشده و قضه افشا میشود.   
با اینکه پلیس پیگیر این عمل وحشی گری شده و دو تن از عاملین این قضیه را دستگیر میکند، باز هم عاملین اصلی این قضیه گرفتار نشده است. قربانیان این وحشی گری با اینکه زیر مراقبت های جدی در شفاخانه استقلال قرار دارند سر انجام امشب دختر 18 سالهء که مورد تجاوز مکرر دزدان مسلح قرار گرفته بود با تکرار آخرین جمله جان سپرد " چپ کنید به کسی نگوید که آبرویم میرود".
نمیدانم این آدم ها را چی خطاب کنم، انسان که گفته نمیتوانم و اگر شیطان خطاب کنم توهین بزرگی است به شیطان
                              ( برگرفته از صفحه ی بانو یلدا صبور )
..................................................................................................................
حبیبه کوهستانی                   
                                Habiba Kohistani
دست نابکار شب



دست نابکار شب
باز هم استین بالا کشید،
تا نامردی اش را
با دریدن پیرهنی به
سپیدی صبح خدا 
هویدا تر از پیش
بر پیشانی سیاه خشونت
ننگین تر از هر زمان
آشکار کند ...!
خفاشان گناهکار،
در ضیافت، مرگ فرشته یی
خون در جام ها ریختند
تا لجنزار شهوت شان را
با ابلیسان ( آدم نما ) تقسیم کنند !
مگر صبر ( حوا )،
دامن زاری کی خواهد شد؟!
فرسودم و کس ندانست
فریادم را، که میسوزم در
اتش درونم !
خدا که، 
همان خدای ( آدم ) ست، تا هنوز !
تا هنوز و دریغا که تا هنوز ...!

   میرحسین مهدوی     Mir Hussain Mahdavi      
              سرخ آباد     
 
سرخ آباد دهکده ی کوچکی است درمنطقه ی سرد و دوری از این جهان. جایی که من همه ی کودکی ام را، همه ی کوچکی ام را درست از همانجا شروع کردم. جایی که در آن جاری بودن آب ها را به خوبی می توان تجربه کرد. دهکده ای در حوالی کوهها ، در جوار جویبارها.
خیال می کردم که سرخ آباد همه ی هستی جهان است. خیال می کردم کوه پایه های دورو نزدیک به خاطر این ساخته شده اند که دیوارهای بلندی برای حفاظت از سرخ آباد باشند. اصلا کوه ها که چه عرض کنم، ابرها را خیال می کردم فقط برای سرخ آباد ساخته شده اند. خداوند علف ها را برای بره های سرخ آباد، برای بزها و برای گوسفندان سر به زیر و ساده ی این دهکده آفریده است. خیال می کردم که گندم وقتی باعث سرگردانی آدم گردید به سرخ آباد مهاجرت کرد.        
وقتی که کودک بودم ، سرخ آباد سر خط همه ی خبرهای جهان بود. وقتی که ....
یادت بخیر سرخ آباد
.......................
نصیرمهرین
مهدوی ارجمند، نبشته " سرخ آباد"، کلوله پشته ی کابل را به یادم آورد. . . به تصویر لاله های خودروی نگاه کردم. نبشته ی نا تمام لاله در شعر فارسی، لاله در شعر محمد ابراهیم صفا به یادم آمد. چند دهه ی پسین انواع لاله ها را دیده ام. حتا لاله یی را که سیاه کرده اند، دیدم. از دلش رنگ بیرون می آورند و داغدار ترش می کنند. اما، هیچ کدام از لاله هایی را که دیده ام،مانند لاله ی خودروی برایم جذاب نبوده است. درچهره ی لاله خودروی گونه یی از مظلومیت ومعصومیت، صفایی وآزاده گی می بینم. کلوله پشته ی کابل، لاله های خودروی داشت با عمر کوتاه. یادت بخیر کلوله ی پشته ی کابل .
میرحسین مهدوی     
مهرین بزرگوار سلام، بله من هم لاله ی خودرو را به لاله ها و بسیاری از گل های دیگر ترجیح می دهم. شاید این نقطه ی مشترک وطن برای ما دو نفر باشد. نمی دانم شاید شما اصالتا از منطقه ی کلوله پشته ی کابل باشید. اگر چنین باشد زادگاه تان با لاله های سرخ خودرو گره خورده است. به همین دلیل این گل های با صفا و صمیمی زیباتر می نماید. قربان شما




Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen