Montag, 22. September 2014

مضامین واشعاری از : میرحسین مهدوی، داکتر اکرم عثمان ، ظاهر تایمن،لیلا نیموری، حبیبه کوهستانی ،یلدا صبور،عبدالهادی رهنما، مصلح سلجوقی ونصیرمهرین



میرحسین مهدوی  Mir Hussain Mahdavi
یک کشور و دو رئیس جمهور
 
سرانجام پس از ماهها تشنج، درگیری و جنجال پروژه ی انتخابات افغانستان به پایان رسید. برای کشور التهاب زده ای چون افغانستان حفظ آرامش و استقرار نظام سیاسی از هرمسئله ی دیگری مهم تر است. به نظر می رسد که مهندسین تقلب گسترده ی انتخاباتی نیز به این مسئله وقوف کامل داشتند و می دانستند که مردم افغانستان چاره ای جز پذیرش نظام برخاسته از تقلب را ندارند.
باید پذیرفت که تقلب سرانجام به پیروزی رسید. درست است که اشرف غنی مجبور شده است که قدرت را با عبدالله قسمت کند و تنها به نیمی از اقتدار واقعی ریاست جمهوری دست یابد اما خودش هم می داند که اگر دست به تقلب گسترده نمی زد و اگر کمک های گسترده ی ارگ، سفارت آمریکا ، دستگاه های انتخاباتی و ... نمی بود همین عنوان نیمه کاره را نیز نمی توانست به دست بیاورد. از سوی دیگر هرچند داکتر عبدالله به نیمی از قدرت اجرایی کشور دست یافته است اما به نظر می رسد که او را باید بازنده ی پروژه ی تقلب دانست.
کشور ما تنها سرزمینی است که در آن از یک انتخابات می توان به دو رئیس جمهور رسید. بعد از این کشور توسط دو رئیس جمهور اداره خواهد شد و همه ی تصمیم گیری ها در تنور احتمالا همیشهِ داغِ اختلافات اتخاذ خواهد شد. به عبارت ساده تر همان دو تیم معروف انتخاباتی تا پنج سال دیگر همچنان دست به یخن یکدیگر و در نبرد همیشگی باهم تصمیم های سرنوشت سازکشور را اتخاذ خواهند کرد.
ما با داشتن یک رئیس جمهور در طول سیزده سال گذشته نتوانستیم بفهمیم که در حال جنگ با طالبان هستیم و یا در صلح. حالا با دو رئیس جمهور پروژه جنگ یا صلح با طالبان احتمالا به پروژه جنگ و صلح دوام دار در درون ارگ و میان دو تیم محترم انتخاباتی تبدیل خواهد شد.
یک دیگ و این همه آشپز.
................................................................................................................................

داکتر اکرم عثمان 
 


ما و انتخابات ریاست جمهوری



از اشتر با طعن و تعریض پرسیدند: گردنت چرا کج است!؟
با پوزخند جواب داد: کجایم راست است که گردنم کج است؟


در حقیقت اشتر با چنان پاسخی وطن بی قواره، هشت ضلحی و بی ساخت ما را تعریف کرده که بیش از یک موقعیت جغرافیایی، به یک قفس بی در و دریچه شباهت دارد - قفس خانواده، قفس تیره و تبار، قفس قوم و قبیله، قفس شهر و روستا، قفس شمال و جنوب، قفس اقلیت و اکثریت و قفس کوه های بی خیر و برکت و بی علوفه و درخت!

کاش نام این سرزمین سنگستان و یا خارستان میبود. مگر نه آن است که این خطه را به خاطر افسارزدن دیوهای قدرت ایجاد کردند تا یکدیگر را تکه و پاره نکنند و آبادی های دیگران را لگدمال ننمایند.

دو هیولای زورمند جهان که بر سر تقسیم جهان با هم به توافق نمیرسیدند سر انجام با هم کنار آمدند و مرز و بومی را وجه المصالحه کردند و نامش را "سرزمین سوخته!" گذاشتند.

این یک نام مستعار نبود بلکه حقیقت واقع نیز خبر از یک حریق بزرگ میداد - از یک حریق عالمگیر، استخوانسوز و هستی سوز.

مهندسان این گورستان ترسناک، کشور ما را با حصاری هفت لا و آهنین قلعه بند و حصاری کردند انگار از هیتلر و استالین فرمان می برند. از این قرار که هیتلر شش میلیون انسان را به جرم دیگر اندیشی در کوره های آدمسوزی آتش زد و استالین کم و بیش هشت میلیون آدم بیگناه را در تصفیه های دامنه دار 1936 و 1938 در اردوگاههای کار اجباری از بین برد که در آن اردوگاه ها برازنده ترین همفکران خودش نیز حضور داشتند که به اتهامات واهی و سلیقه یی به سایبریا تبعید شده بودند. و رهبر کبیر انقلاب 7 ثور نور محمد تره کی با الهام از آن دو رهبر بزرگتر گفته است: "برای ما، کمیت اهمیت ندارد برای ما کیفیت مهم است. ما از 12 میلیون نفوس افغانستان فقط به دو میلیون انقلابی و متعهد ضرورت داریم که به دست آنها مملکت را اداره و آباد کنیم، درغیر آن آنهایی که شبانه علیه ما قیام می کنند ما شباشب نابودشان می کنم."

این درفشانی میرساند که رهبر کبیر انقلاب ثور تاکید خاصی بر تاریکی داشته است. یعنی در پردۀ سیاهی شب اجرای هر کاری مجاز و مشروع است. به این معنی که رنگ خون در پردۀ قیری رنگ شب خوب به چشم نمی آید و چهره های جان باخته گان حلق آویزشده، قابل تشخیص نمی باشند. لویی چهارده هم یکی از پادشاهان قرن هژدهم فرانسه میگفت: دولت خودم استم!

و از زبان یک حقوقمدان ترک روایت شده که: قانون دو لب زمامدار است!! از این روایت ها بر می آید که سلاطین کم و بیش همه تمامیت خواه می باشند: صفرای شان به حد اقل نمی شکند. آنها دریا دریا می نوشند و دنیا دنیا آدم قورت می کنند ولی آروغ شان ترش نمی کند.

با دریغ کاندیدا های ریاست جمهوری ما هم از آن قماشند تا خاک مملکت را به توبره نکنند آرام نمی گیرند. رسیدن به مقام اول! برای آنها تبدیل به یک قضیۀ ناموسی شده است. هیچکدام تا دم مرگ کنار نمی آیند مگر این که یک جماعت خاکسترنشین را به خاک سیاه نه نشانند.

این انتخابات درازترین، حیرت انگیزترین، پوچ ترین و رسواترین انتخابات جهان بود - آنقدر دراز که کمربند کهکشان در برابرش کوتاهی می کند و هیاهو و طنینش از صور اسرافیل نیز بلند تر است. لیکن این همه داد و بیداد در گوشهای گران از ما بهتران عبدالله عبدالله و اشرف غنی نمی نشیند هر چند استغاثۀ رعیت زجرکشیدۀ این سنگستان پرده های گوش فلک را دریده است. قرار محاسبۀ وزیر مالیه به خاطر گل روی آن دو لجباز به اصطلاح بتونی! شش میلیارد دالر به مصرف رسیده است. بالنتیجه ملت مستضعف ما به گدایی نشسته و بدهکار گبر و نصارا شده است. مختصر این که ما در عمل یک جامعۀ قرون وسطایی داریم و فاصلۀ بین ما و دموکراسی از کف خاک تا اوج ثریا می باشد.

دموکراسی در اصل تفکیک قوای ثلاثه نیست، دموکراسی در ماهیت، نظرپرسی و انتخابات کذایی و واقعی نیست. دموکراسی گزینش وکلای پارلمان مفت خوار و گریزپا نیست که در یک ماه چهل روز لادرک می باشند. دموکراسی روح معشری و کلکتیف تمام آحاد یک جامعه میباشد که طی قرنها تجربه و تمرین و استحاله در یکدیگر به قوام میرسد و روان عمومی را بازتاب میدهد.

کاش پای دموکراسی قبل از رسیدن به مرز ما در نیمه راه میشکست و در چاه ویل سرنگون میگردید و مختصر این که

                ازین مشتی ریاست جوی رعنا هیچ نکشاید - مسلمانی زسلمان جوی و درد دین ز بودردا
                                                                                                                            ( سنایی )

..................................................................................................................................

سرود رسمی روز جهانی صلح امسال آهنگ "تصور کن" جان لنن است.
یک شنبه بیست و یکم سپتمبر؛ در بیش از پنجاه کشور آهنگِ "تصور کن" را برای صلح جهانی، سرودند ...
_____________________
              "تصور کن"
شعر و آهنگ از جان لنن
برگردانِ فارسی:ظاهر تایمن             Zaher Taiman
______________________
تصور کن که بهشتی نیست،
نه دوزخی زیر پای ما،
یکه آسمانی، در آن بالا.
اگر بکوشی، تصورش سخت نیست،
تصور کن که آدمها برای این دنیا زندگی کنند
تصور کن که کشورها را دیگر مرز نیست،
نه هم چیزی به نام مذهب،
نه دلیلی برای کشته شدن و کشتن!
این تصور دشوار نیست
تصور کن که همه ی آدمها در صلح زندگی را بسر می برند
شاید بگویی که:
من خیال می پردازم؛
ولی با این تصورم، تنها نیستم
امیدوارم که روزی این تصور تو هم باشد
و جهانِ ما یکی. 
کاش تصور کنی
که ثروت از همه باشد
دیگر نه حرصی، و نه گرسنگی 
فقط برادری انسان!
تصور کن دنیایی را که انسانها از همه چیزش سهم برابر داشته باشند 
شاید بگویی که:
من خیال می پردازم؛
ولی با این تصورم، تنها نیستم
امیدوارم که روزی این تصور تو هم شود.
و جهانِ ما یکی ...
______________
پ.ن:
از این برگردان راضی نیستم. آنگونه که می خواستم، نتوانستم آنرا به فارسی بیارم.
برگردان به جای بازسروده ی همانسان شعر؛ در مدار معنای شعر نوشته شده.
________________________________
Imagine there's no heaven
It's easy if you try
No hell below us
Above us only sky
Imagine all the people
Living for today...
Imagine there's no countries
It isn't hard to do
Nothing to kill or die for
And no religion too
Imagine all the people
Living life in peace...
You may say I'm a dreamer
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will be as one
Imagine no possessions
I wonder if you can
No need for greed or hunger
A brotherhood of man
Imagine all the people
Sharing all the world...
You may say I'm a dreamer
But I'm not the only one
I hope someday you'll join us
And the world will live as one
.......................................................



لیلا تیموری     Laila Timory Wahidi 
 
                      لاله

نالید به صحرا گلکِ لاله ی زیبا 
این داغ چه داغست درونِ دلکِ ما
از ابرِ گهر بار شنید حرف دلش را 
عاشق ز ازل آمده با داغ تمنا
خندید گلِ لاله که من در قدمِ عشق 
پیدا شده ام با دلکِ عاشق و شیدا
گـویند مرا قـاصــدکِ فصـلِ بــهارم 
من قاصدکِ عشقم و آینه ی دلها
حرف و سخن لاله چو پیچید به صحرا
صحرا همه مجنون شد و گلها همه لیلا 

9/15/2014
......................................................................
يلدا صبور

                تــنــديــس
اي نازنين تنديس من !
هنگامي كه روياي تو 
تمام اتاقِ حواسِ مرا
پُر مي كند
هنگامي كه موج خيالت
از بيكرانه هاي 
انديشهء من لبريز مي شود
آنگاه كه در ويرانهء دل من
حسرت و اميد 
باهم مي ستيزند
در آن لحظه كه مرواريد اشك 
قطره 
قطره
قطره
بروي رخسار من مي خندد
در آن هنگام
ترا من 
از مرمرِ شعر مي تراشم
 
12.09.2014
..................................................................
( ح.کوهستانی )

              جامه های فصل عشق                       
آنگاه که عریانی درخت
آخرین برگ اش را
میسپارد، به دست باد 
و بوته ها میرقصند
بر رخسار زرد خاک
کلاغی فرمان میدهد،
جنگل خموش ست
انگاه که باور،
خورشید و موج دریا
بر شاخه های چسپناک
اندوهگین 
میلغزند
پاییز باغ را میبینم
در حسرت 
نگاه سرد سرو 
که بر گیسوان
نسترن ایه های
تنهایی را
در عزای شکست
شاخه ها، سر داده ست
تلخ ست این شکست
و اما،
من پنهان میبینم
در لای بوته ها، 
گونه های
بهار عاشق را
با طلایی ترین
جامه های فصل عشق
زیباتر از پیش
که زیباترین، گشته ست !
پاییزی ام و پاییز را دوست دارم ...
.........................................................................

عبدالهادی رهنما         Abdulhadi Rahnoma

            مگر به خواب ببینم          

به فصل پیری چرا ؟ رنج بی حساب ببینم
گذار عمر گرانمایه را خراب ببینم
نه خنده ای زگل و نه نوای گرم عزیزی
چرا زگردش گردون چنین عذاب ببینم
حضور جلوه ء با لا بلند خاطره ها را
چو بگذرد زنظر دیده را پر آب ببینم
شکوه جوش جوانی نشاط و شور چنانی
دو باره رونق آن را مگر به خواب ببینم
شرار جوشش رنگ و فضای باغ و چمن را
ز نا توانی و پیری در اضطراب ببینم
به غیر انیکه نهم دل که خوب و بد گذران است
نمای عمر به ارونگ یک حباب ببینم
زبان به شکوه گشودی ز درد های فراوان
چو رهنما سخنت مفت و بی جواب ببینم .
............................................................. 

مصلح سلجوقی    Mosleh Saldjuki

                     دهانم را دوختند

وآنگاه كودكي بيش نبودم 
كه دهانم را دوختند
 وزبانم را بريدند 
تا ارزوي  كلام پارسي 
  در اندرون من بميرد 
انديشه  را از مغزم دزديدند 

و كلام خويش را 
با رنگي از اوهام 
بر بلنداي منظرش كاشتند 
دروازه اش را مهر نينديشيدن زدند
ديده گانم را بستند 
تا نوري بر ورق زرد ان جاي نگير د
هاي ازاده گان 
و هاي خراسانيان
دشمنان  در كمين گاه اند 
وهنوز دروازه هاي نور را بروي مان مي بندند,


                           رد پای جاده 

سحركه گفت سخن، حرف ازپياده نبود.   
سفر بخير، كجا ،  رد پاي جاده نبود    
نسيم سبزتو گويي كنار پنجره رفت   
ميان كوچه نفس هاي مرد ساده نبود
تودر تفكر خويش و من انبساط نگاه 
و شاه كيش شدو مات جز پياده نبود
يكي دو عاشق جان داده ي وطن ديدم 
به خشت گور هنوزم سرش نهاده نبود 
هراس پيكر سردي مرا گرفت بخود 
كنار جاده سپيدار ايستاده نبود
                                  ***

 نصیرمهرین Nasir Mehrin
                                   قدرت والقاب

                                                    فصل سوم
                                     
                                          دورۀغزنویان

  بی مورد نتواند باشد اگرگفته شود، که بیشترین نمود قدرت و القاب، پیوند وفرازوفرود آنرا در سلسلۀ خاندان غزنویان می توان یافت. یکی ازعلل آن این است، که ازطلوع آن سلسله با نام سبکتگین وشهرت یابی  پرآوازه ترین شخصیت شرقی، محمود غزنوی تاغروب مدنیت سوزِغزنی وتلاشهای احیأگرانه واضمحلال آن دودمان؛ مساعدترین و گسترده ترین زمینه برای رویش القاب وجود داشت .
 حاکمیت مطلقه و استبداد شرقی آن دودمان، مجهزبه سلاح تعصب آمیزدینی، دارندۀ وسیعترین قلمرو تحت حاکمیت، دارندۀ بیشترین خزینه های از جواهرات گرانبها، که از راه غصب دارایی های دیگران ومالیه ستانی ها حاصل شده بود، بهره مندی ازداشتن ارتش مجرب ومسلح؛ بیشترین القاب را نیز نصیب خود کرد .
آن امکانات با استخدام بیشترین تعدادی ازشاعران درباری، که کاخ های سلاطین پیش وبعد ازآن ندیده است، برای تهیه و تولید القاب و توصیف وتبلیغ آن خدمت می نمود. در آن ساختار، سلطان مطلق العنان، نیازمند داشتن القابی بود، که نفس چنان نظام می خواست.ازهمین روست که حین تماس با موضوع القاب درتاریخ، توجه سلطان محمود بیشترازهرشخصیت دیگری درتحصیل واستفاده از آن منحصر به فرد است. یکی از عنوان های که محمود باآن ملقب گردید، سلطان است. از همین رو است که نام او در بیشترینه موارد با لقب سلطان پیوند خورده است. پیرامون آن اندکی بیشتر می نویسم :
 سلطان
    در مورد واژۀ سلطان وزمان استعمال آن نقطه نظرهای متفاوتی وجود دارد. نخست برخی از آن ابراز نظرها را به گونۀ فشرده  می آورم.
جرجی زیدان پژوهشگر ومؤرخ مصری نوشته است، که:
 "درابتدأ وزیران عباسی (عباسی مشتق از نام نخستین خلیفۀ عباسی، ابولعباس مشهور به سفاح (خونریز) ) را ازنظراحترام وتجلیل سلطان می خواندند، ابن خلدون می گوید جعفربن یحیی را سلطان می گفتند وآنچه از مطالعۀ تاریخ خلفأ برمی آید، ظاهراً والی بغداد، رئیس کل شهربانی، والی شام را نیز سلطان می گفتند والبته این عنوان برای اشخاص مزبور رسمیت نداشت واز روی مجاز اطلاق می شده است . تا آنکه برای اولین بار، محمود پسرسبکتگین غزنوی به لقب رسمی سلطان ملقب شــد . گویا در اواخر قرن چهارم هجری عنوان امیرالامرأ مبتذل گردید ولذا آنرا به سلطان تبدیل کردند. پس از آن سلطان، به فرمانروایان وپادشاهان ترک وکرد وچرکس وسلجوقی وایوبی و ممالیک( یک سلسله از پادشاهان مصــر) وعثمانی نیزاطلاق شد. . ."
زیدان در ادامۀ بحث پیرامون سلطان گرچه به نقل از  ابن خلکان می افزاید که: سامانیان پا دشاه خود را سلطان السلاطین می گفتند؛ وچون سامانیان پیش از غزنویان، می زیستند بنابر این باید گفت که عنوان مزبور قبل از سلطان محمود هم معروف بوده است واز آنرو غزنویان، این لقب را از سامانیان  گرفته اند؛ اما ، درنتیجه گیری خویش با نظر ابن خلکان موافق نبوده، چنین می نویسد :
با این همه قرائنی در دست است ، که نظر اول  ( پیدایش لقب سلطان در اولین بار برای سلطان محمود ) درست تر به نظر می آید، غیر از این باشد، باید گفت که سامانیان پیش از قبول اسلام این لقب را داشته اند وسلطان محمود اولین  سلطان دورۀ اسلام می باشد. "  (1)  

 از محمد تقی بهار، ادیب وپژوهندۀ ایرانی، پیرامون اصطلاح  سلطان  چنین میخوانیم  :                        
« سلطان دراصطلاح آن زمان، به معنی دولت است. باصطلاح امروزه و اول پادشاهی * که دراسلام به لقب سلطان خوانده شد، علی المشهورسلطان محمود غزنویست که خلف بن احمد از باروی حصار طاق ویرا بلقب سلطان بخواند ولقب سلطان برمحمود بماند ؛ ودراینجا سلطان مراد همان دولت است که ذکرشد .» (2)    در پاورقی ص 137تاریخ سیستان
اقای عبدالله شهبازی محقق ایرانی می نویسد که :
" به نوشتۀ ابن اثیر، خلیفه القادر به محمود غزنوی لقب سلطان داد . . .  ولی معلوم نیست که این لقب را از خلیفه گرفته باشد. زیرا در سکه های خود آنرا ضرب نکرده است . (3)  
اما جرجی زیدان می نویسد که : " عنوان سلطان از طرف خلیفه اعطأ می شد وآنرا از نظر مذهبی اهمیت می  دادند.چه که از نظر سیاسی واداری اشخاصی که ملقب به لقب سلطان می شدند، همه نوع نفوذ وقدرت داشتند.
وی در ادامۀ موضوع افزوده است که " معمولا ً روزی که لقب سلطانی اعطأ می شد، القاب دیگری که حاکی از توجه مقام خلافت به سلاطین بود، مانند،عضدالدوله  سیف الدوله ، ناصر الدوله وامثال آن به سلطان داده می شد."(4)
تصور می شود که در این زمینه ، بارتولد نظر ژرفتر وجامع تر ارائه نموده است. وی می نویسد : " محمود بر شکوهمندی دربارش بیشتر از سامانی ها افزود ودر حلقۀ دربار،  او را به لقب سلطان یاد می کردند.برعکس گفته های مؤرخین( ابن اثیر جلد نهم 92 طبقات ناصری صفحات 75- 46، سیاست نامه صفحۀ  44)،انسان نمی تواند باور ویقین کند،که کلمۀ سلطان  قبل از محمود برای هیچ یک از فرمانروایان  استعمال نشده است.( طبری جلد سوم، 1894  که در آنجا حضور سلطان در کار زار گاه ذکر شده است) .فاطمی ها خود را به لقب سلطان یاد میکردند و جدول نجوم ابن یونس به امیر امؤمین ابوعلی المنصور سلطان اسلام، امام الحاکم بامرالله در سال های 996- 1021 اهدأ شده است.  . . . " (5)
از ماهیت نفوذ وروابط میان سلاطین قدرت مند وخلفا، این استنتاج دست می دهد، که سلطان بیشتر نمودار قدرت مادی است؛ در حالیکه ،خلیفه در ضمن داشتن بار وقدرت روحانی ،نمودار قدرت مادی نیز است. اما، هنگامی که می نگریم خلیفه قدرت مند است وقدرت مادی ومعنوی دارد، محتاج تمکین به امرای کشورهای دارندۀ نیم استقلال نیست. ولی اگر قدرت امیر وشاهی بیشتر شده است، وقدرت خلیفه با توجه به میزان قدرت او، کمتر، در آن صورت سلطان دارندۀ قدرت معنوی ومادی بوده است. بدون اینکه قدرت معنوی یا مذهبی خلیفه را نادیده بگیرد.
 عنوان سلطانی را که محمود داشت، از ویژه گی گونۀ آخری حاکی است.
 بقیه القاب محمود
سامانیان که نیازی به سرکوب عناصرعصیانگرداشتند ، ازسپهسالاران ترک تباراستفاده نمودند. یکی از آنان سبکتگین بود که پسرش محمود( بعدها سلطان محمود) نیز در کنارپدربه نفع سامانیان می جنگید . امیر سامانی هنگام تلاش برای نجات امارت ازبحران ( که مقابله باعصیان وفرار متنفذین محلی خراسان مانند ابوعلی وفائق از مرکزیت بخارا درآن اهمیت زیادی داشت )، به آن دوتن متوسل گردید.پس ازآن که سبکتگین ومحمود پیروزی هایی را به نفع امیرسامانی بدست آوردند ،(994 .م) امیرسامانی افزون برمناطق پیشین که تحت حکمرانی آن سپهسالارقرار داشت، حکومت بلخ، طخارستان،بامیان، غوروغرجستان را نیزبه اوسپرد و" او را لقب ناصرالدین والدوله ومحمود را منصب سابق ابوعلی یعنی سپهسالاری خراسان ولقب سیف الدوله اعطأ کرد ." (6)   
 آن پیروزی ها تا اینکه درجهت نگهداشت دولت روبه اضمحلال سامانی پایان بیابد، مواضع محمود را مستحکم می نمود. زیرا دولت سامانی در نزدیکی زوال به سر میبرد و روزهای پسین زندگی خویش را به شمارش گرفته بود .
 پس از مرگ سبکتگین ، محمود به حکومت بخش هایی از خراسان قانع نشد. زیرا هوای سلطه در ساحۀ وسیعتری را درسرداشت. رویدادی توانست او را قدم دیگری به سوی قدرت دلخواه اش نزدیکترنماید. فائق سپهسالارحادثه جو وقدرت پرست به همراهی بگتوزون که همانند او بود ، کودتای را ترتیب داده ،ابوالحارث را برکنار وبرادرش ابولفوارس عبدالملک بن نوح رابرتخت نشانید. محمود آن اقدام را نپذیرفت. وبه بهانۀهواخواهی  ازامیرمعزول وکور، طرح گسترش حوزۀ نفوذ را که پیشتر تدارک دیده بود، عملی نمود.
درهمان ایام، میانۀ بخارا وبغداد نیز خوب نبود. نام القادر بالله خلیفۀ عباسی بغداد که در بخارا از خطبه ها بیرون افتاده بود،به دستور محمود باز آورده شد.در نتیجه، دیری نگذشت که از" بغداد منشور حکومت خراسان والقاب ولی امیرالمومنین ،یمین الدوله وامین الملت برای او فرستاده شد" (7)
محمود که پس ازدریافت منشورازبغداد پشتوانۀ شرعی ومعنوی خلافت بغدادرا نیزبه دست آورده بود،هر اندازه به نفوذخانواده های حکمرانان محلی یکی پی دیگری پایان می داد، باجگزاران پیشین مانندخوارزم،سیستان،غرجستان،گوزگانان وچغانیان را به زیراطاعت می آورد.
مسلم بود که آن همه عایدات سرشار، باج وخراج، تجربه هاواستعداد جنگی، در بستر ضعف و زوال روز افزون سامانیان ، اورابه رسیدن به قدرت بیشترکمک می رسانید.
سلطان محمود همچنان در تداوم گسترش ساحۀ نفوذ خویش ، اسماعلیان را که طرفداردولت فاطمی مصر ورقیب بغداد بودند، سرکوب نموده باردیگر رضایت خلیفۀ بغداد راحاصل نمود و" تاهرتی" را که جانبدار فاطمیان بود، اعدام کرد. جزاهای که به مخالفین به ویژه اسماعلیان زیر نام " قرمطی " داد، بسیار است.( پیرامون قرمطی به پیوست رویکرد ها مراجعه شود)
اوکه خاطرخواهی خلیفۀ بغداد را درکناراهداف سلطه جویان اش تعقیب می نمود، درنتیجۀ هرحرکت پیروزمندانه ، القاب بیشتری را بدست می آورد. چنان بود که پس از اعدام " تاهرتی " القاب نظام الدین و ناصرالحق را گرفت وپس ازشکستن وبدست آوردن بت مشهورسومنات،که عبادتگاه بزرگ وقیمتدارهندوها بود،" ازجانب خلیفه، لقب کهف الدوله والاسلام ( به او )اعطأشد"  (8) لقب" بت شکن "را نیز پس ازهمان وقت بدست آورد.
گویا دادن القاب وستایش های کم مانند قدرت سلطان محمود که تحصیل ثروت، جنگ وخونریزی،کسب افتخاروشهرت ازآرزوهای سیری ناپذیراوبود،عطش او رابه عنوان مطلق العنان بسیارخواه، اندکی فرومی نشانده است. بازتاب آن قدرت و القابی که به دست می آورد در شعرشاعران زمانۀ او بسیار است.

یکی از عناوین دیگری که اکنون متروک شده است، ومحمود وبرخی از بقیه سلاطین از آن بهره مند بود،  لقب خداوند وخداوند گار بود. به این نمونه ها  ببینیم : 
ای خداوند روزگار پناه             مطربان رابخوان وباده بخواه  (9)
لقب خداوند در نثر دورۀ غزنویان نیز بسیار بکار رفته است . خداوند/ خداوند گار /  ص 511 ذ صفا (10)
" . . . خبر آمد که سلطان محمود فرمان یافت؛ و وی ( سلطان مسعود) سوی نیشاپور رفت ومرا با خویشتن برد ونگذاشت رفتن که خداوند بسعادت می بیاید ، فایده نباشد . . .چون نامه رسید سوی او که خداوند از ری حرکت کرد دستوری داد . ..
گفت از آن بابت است که خداوند می گفت .  (11)  
در این عبارات همه جا منظوراز خداوند( سلطان وامیر) و خدایگان سلطان مسعود است که پسان استعمال آن متروک شده است .
نفوذ هیبتناک محمود چنان بالا گرفت، که خلیفه  برای پسران و برادرش نیز القابی فرستاد. در این زمینه می خوانیم که:
" خلیفۀ بغداد القادربالله ، درسال1026قاصدان وپیامبرانی برای محمود فرستاد ، که برای محمود وپسران وبرادرش یوسف ، القابی از جانب خلیفه آورده بودند " (12)
آن همه القاب را می شود به حساب نیازهای سلطنت مطلقه وبالانشین آن آورد که هرلحظه درپی گسترش ساحۀ حاکمیت خویش بود. در برخی موارد اگرتصادم منافع شاهان خراسان وماورالنهربا خلافت بغداد مواجه با کشمکش های خونینی میشد ، سلطان محمود تدبیرمندی بود که با توسل به کاردانی سیاسی وظریفانۀ یک مطلق العنان مجرب و با رعایت جوانب مذهبی وشرعی نیز دل خلیفه را  دردست می داشت وکام خویش برمی آورد. اما پیش ار همه زور وقدرت محمود بود که آن همه االقاب را نصیب او می نمود. درحالی که نمونۀ یعقوب لیث اززورگویی لجبازانه حاکی بود.
تصادم منافع اقتصادی نیزمحمود راباخلیفۀ بغدادتهدید نمی کرد. زیرامحمود آنقدرثروت از راه جنگ وکسب مالیه از مردم اندوخته بود که فرستادن بخشی از آن به بغداد مشکلی برای وی ایجاد نمی نمود. واین درحالی بود که خلیفۀ بغداد نیزاز برکت شمشیر او به خلافت وآسوده زیستن می توانست ادامه بدهد. دادن القاب برای محمود رنجی در دل مردمان زحمتکش ایجاد نمی کرد،به سخن دیگرلقب بخشی های رایگانی بود که از کیسۀ خلیفه بدون ضرری به خوش نگهداشتن محمودمصرف می شد. اما آن القاب اعطأشده از طرف خلیفه برای تحکیم مواضع محمود اهمیت بسیاری داشت . محمود این نکته را به خوبی می دانست .
  پس از مرگ سلطان محمود ،(1030م) مانند موارد مشابۀ پیشین وآنچه بارها درجوامع قرارداشته در تحت تسلط مطلق العنان،پس از مرگ او اتفاق افتاده است، شوروآشوب جانشینی ظاهرشد. نخستین جلوۀ پیروزی مسعود بربرادرش محمد ،هنگامی آشکارگردید که در مسیر راه به سوی غزنی ، طرفداران مسعود لقب سلطان را براونهادند. پس ازآن انتخاب القاب دیگری که درزمان محمود نیزرایج بود دردستورکار قرارگرفت. بیهقی می نویسد :
"والقاب پیدا کردند تا این سلطان بزرگ ( مسعود ) را بدان خوانند وخطبه کنند .   (13) 
در زمینۀ تأثیرِ تایید بغداد یا وجوه شرعی ودینی فرستادن القاب از مرکز خلافت اسلامی برای مسعود؛ میرغبارمحمد غبار، اشارۀ جالبی دارد. وی مینویسد :
"منشور درباربغداد که به مسعود رسیده بود ، تمام آسیای وسطی را از کیسۀ خلیفه هم به مسعود بخشید. و اورا با عنوان " المنتـــقم من اعدالله ( یعنی دشمن قرامطه) خطاب کرد  " (14)   
سلطان جدید با بهره مندی از همه امکانات ومزایایی که دربارشاهی محمود وچندسال مطلقیت خودش دراختیاراو نهاده بود، به گونۀ فجیعی چنان به قتل رسید، که هیچ لقبی نتوانست اورا از آن مرگ برهاند. سرنوشت او را کارکردهای مستبدانه، ظلم وستم وخونریزی های بی محابای که مرتکب شده بود ، رقم زد.آن بالانشین که با تکبروغرور غیر از امرونهی خودش سخن دیگری را پذیرا نبود،از طرف سپهسالاران ناراضی وعصیانگر دستگیر ودرچاهی انداخته شد، که تمام القاب را نیز با خود بخاک برد.         
    
*
میل به دریافت القابِ بیشتر، گونه یی از رواج فرهنگ سیاسی سلاطین غزنوی  بود. با آنکه پس از مرگ سلطان مسعود، هرآن آفتاب توانمندی پیشین غزنویان فرومی نشست، اما سلاطین غزنوی بهره گیری تبلیغی آن را ازدست ندادند . می شود گفت که نقش کار ساز القاب چنان  نهادینه و جا افتاده شده بود که نیاز قدرت جویی نمی توانست نقش آن را نادیده بگیرد.
پس از قتل مسعود، محمد برادرش راکه به احتمالی نابینا نیز شده بود، برتخت نشانیدند اما دیری دوام نیافت که مودود فرزند مسعود براو پیروزشد و محمد وچند تن از فرزندان وسپهسالاران او را به خونخواهی پدر که سلطان وگاهی امیرشهید نامیده شده است ، اعدام کرد. (م1041)
با مرگ مودود پسرش عبدالرشید برتخت نشست (1049). بازهم انتخاب القاب پرطنطنۀ عربی  را برای او می بینیم .از آن جمله است : زین الملت،سلطان معظم ، عزوالدین وزین الملت وسیف الله ، وغیره .
سلطان عبدالرشید غزنوی موافق معمول برای گردانندگان دستگاه اداری ونظامی مقامات حساسی را می سپرد،از آنجمله برای طغرل نام، که نبشته اند، غلام خانواده سلطنتی بود، وظیفۀ سپهسالاری درجنگ های متعدد را داد.عاقبت، وقتی که ازجنگی به غزنی برگشت، سلطان وخانواده اش را با خونین ترین شکلی به قتل رسانید. با آنکه پیشتردختر سلطان مودود نواسۀ سلطان محمود رانکاح کرده بود ، بایکی از دختران مسعود نیزبا اجبار ازدواج کرد . درآن کوتاه زمانی که برتخت شاهی نشست ،لقب " ابوسعید"( با سعادت )  وقوام الدوله طغرل را برگزید. دیری نگذشت که آن لقب سعادتمندانه ! با نگون بختی او پایان یافت. مخالفین اش او را کشتند. " سراو را برداشته بالای چوبی نصب نموده دربازارها وکوچه های غزنه گردانیدند . ازآن پس، ازاو مطابق رواجی که با شکست دیده گان تاریخ نموده اند، دربسا ازکتاب های تاریخی، با القاب زشت " کافرنعمت ، ملعون، نامبارک ، بیجنس، مغرور، مخدول ، متکبروبی مقدار" یاد گردید.
 جنانکه پیشترگفتیم، درپی دنبال نمودن همه القاب دورۀ غزنویان نبودیم و نیستیم . اما آنچه از فرازآوری آن در نخستین طلیعه عظمت آن خاندان تا پایان کار به چشم می خورد، این است که سلطان محمود غزنوی با ایجاد قلمرو وسیع و نظام مطلقۀ ولشکرکشی ها و ایجاد دستگاه فرهنگی توصیف آمیز، زمینه های عبرت گیری دارد .شاید یکی ازعبرت های تاریخی که با توجه به حال حکمروایی سلسله های مستبدی که زیرنام دین وخدا عمل کرده اند، پایان رقت بارحیات آنها باشد. هنگامیکه با قدرت بودند، کسب القاب  دشوار نبود. چون به بحران وناتوانی رسیدند، آن همه القاب آنها را نجات نداد.
                                   ادامه دارد
 -------------------------------------------------------------------------------------------------------------
           توضیحات ورویکردهای فصل سوم

1-      جرجی زیدان . تاریخ تمدن اسلام ص 121. ترجمه ونگارش، علی جواهر کلام. تهران . انتشارات امیر کبیر. 1369
2-  تاریخ سیستان ، به تصحیح ملک الشعرا بهار.ص 137 . چاپ مطبعۀ دولتی .  کابل 1366 . دراینجا پیرامون کلمۀ پادشاهی نیز نکاتی لازم به یادآوری است که از محمد تقی قول بهار می آوریم "

  پادشاهی به معنی مملکت . پادشاهی در زبان پهلوی غیر از " شاهی " است، شاه از لغت" پتخش- پاتخش-بیدخش" است که از لغات پهلوی شمالی واز القاب بزرک بوده است، ولی  معنائی که از پادشاهی " پاتخشاهیه" با یاء مصدری  وصیغۀ مصدری می خواسته اند،عبارت بوده است از مجموع کشور وایالتها وادارات آن وبصورت وصفی یا اسمی استعمال نمی شده است. . . و در بلعمی وتاریخ سیستان نیز این رعایت شده داست وکتب قدیم همه پادشاهی راگاه بمعنی سلطنت وگاه مملکت ومجموع خاک کشور میاورده اند وبلکه این معنی آخر غلبه داشته است. . . مثالی از بلعمی : . . .  تا دذشمن آمد ونواحی بگرفت وکار ضعیف شد پس هر سوی وی همه پادشاهی بگرفتند." مثال از  تاریخ سیستان: "  او رابزنی کرد وبپادشاهی خویش آورد." ( ص427 و 428 سبک شناسی محمد تقی بهار . جلد اول .

 پادشاه . دْ / دِ  (ص مرکب ، اِ) از اصل پهلوی پاتخشای  یا پاتخشاه  ، خدیو و فرمانروا  . معادل آن در پارسی باستان (پارسی هخامنشی ) پتی خشای ثیه  و پتی خشای َ، [ کسی که به اقتدار فرمان راند ] راجع به اصل این لغت در برهان قاطع چنین آمده است : «نامی است فارسی باستانی مرکب از پاد و شاه و پاد بمعنی پاس و پاسبان و نگهبان و پائیدن و دارندگی تخت و اورنگ باشد و شاه بمعنی اصل و خداوند و داماد و هر چیز که آن به سیرت و صورت از امثال و اقران بهتر و بزرگتر باشدچنانکه خواهد آمد، پس معنی این اسم برین تقدیر از چهار وجه بیرون نتواند بود: اول پاسبان بزرگ چه سلاطین پاسبان خلق اﷲاند، دویم همیشه داماد و چون ملک را بعروس تشبیه کرده اند اگر خداوند ملک را هم به این اسم خوانند مناسبت دارد، سیم چون پادشاه نسبت به سایر مردم اصل و خداوند باشد و پایندگی و دارندگی بحال او انسب است پس اگر او را به این نام خوانند لایق بود، چهارم خداوند تخت و اورنگ است و این معنی از جمیع معانی اولی باشد و بعضی گویند پادشاه به لغت باستانی بمعنی اصل و خداوند و پاد پائیدن و دارندگی است ، و بحذف آخر نیز درست است که پادشا باشد و بعربی سلطان میگویند». لغتنامۀ دهخدا.

2-      .عبدالله شهبازی. سلطانیسم ماکس وبر وانطباق آن برعثمانی وایران. سایت عبدالله شهبازی.
4-      جرجی زیدان ، اثر یادشده ،ص 122
5-      بارتولد. تاریخ سیاسی واجتماعی آسیای مرکزی تا قرن داوزده ، ترجمۀ علی محمد زهما. ص 175-176. مطبعۀ معارف . کابل . 1344 .
6-      ک .ادموند. بوسورت تاریخ غزنویان،   ص 43
7-      "           "        ص 45
8-      تاریخ غزنویان           ص 51 . برای معلومات بیشتر این اثر بوسورت نیز شایسته ی مطالعه است: ساختمان واداره سلطنت غزنویان. ترجمه دکتور سرور همایون . با مقدمه دکتور سرورمولایی. کابل انتشارات امیری 1391 خورشیدی.
9-      ادوارد براون .تاریخ ادبیات ایران ازفردوسی تا سعدی . نیمۀ اول . ترجمه وحواشی بقلم فتح الله مجتبائی . 1341 . تهران ایران
10-   ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران ص 511    
11-   خواجه ابوالفضل محمد بن  حسین بیهقی دبیر. تاریخ بیهقی ص 23. بکوشش خلیل خطیب رهبر.چاپ دوم. انتشارات مهتاب ،بهار 1371 .تهران.
12-   بارتولد، تاریخ سیاسی  اثر یادشده در شماره(5)،ص 176
13-   تاریخ بیهقی ، اثر یاد شده در شماره (11) ص 40
14-   میر غلام محمدغبار، افغانستان درمسیرتاریخ . ص108

پیوست ها
داشتن معلومات پیرامون آیین قرمطی و رفتارهای قرمطیان، مستلزم اطلاع جامع ازفرقه های مذهبی، وانشعابات متعدد است، که از دورۀ خلفای راشدین آغازید. به منظور داشتن اطلاع فشرده از قرمطیان داده هایی را در پایان می آوریم :
1-      بارتولد
 " موسس وبنیانگذاراین نهضت، زاهد زاویه نشین ابوبکر محمد اسحاق رهبر فرقۀ قرمطی بود واساس این مشرب را ابوعبدالله محمد بن کرام گذاشته بود ."
 ( ص 209 بارتولد – زهما)
2-      برتلس
از آغاز قرن چهارم هجری، پس از تأسیس دولتهای فاطمی مصر و قرمطیان بحرین بود که باطنیان به قرمطیان بمعنی اخص و اسماعیلیان منشعب شدند“. ولی تاریخ نویسان نزدیک به آن دوره اعتقاد دارند که آئین قرمطی منسوب به نام قرمط پس ازآنکه میان حمدان قرمط درحدود سال ۲۸۰ هجری با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف افتاد، ازلحاظ تشکیلاتی از مذهب اسماعیلی جداشد و با روشی مستقل در راستای آرمانهای اجتماعی وهدفهای سیاسی خود شروع به فعالیت کرد. این نظریه بیشتر مورد تایید است، زیرا باطنیان خود شاخهای از اسماعیلیه بودند و یا هر کسی در آئین تناسخ روح راز دار بود اورا باطنی میخواندند.
برتلس مستشرق روسی در باره سابقه قرمطیان مینویسد:ویکی پیدیا

3-      دهخدا

- ق ِ م ِ / ق َ م َ -  (اِخ ) فرقه ای از غُلات شیعه میباشند که به سبعیه نیز نامیده شده اند. (تعریفات ). از وقتی که نخستین دعات اسماعیلی در اهواز مستقر شدند و آغاز دعوت برای امامت محمدبن اسماعیل و اولاد او کردند، یکی از مبلغان خود را به نام حسین اهوازی به سواد کوفه فرستادند. وی در آنجا با مردی به نام حمدان اشعث معروف به قرمط ملاقات کرد. حمدان به زودی دعوت باطنیه را پذیرفت و در این راه به حسین اهوازی یاوری کرد و چندان در این کار کوشش نمود که حسین اهوازی امر دعوت را در سواد عراق به او واگذاشت . و او کلواذا یکی از توابع بغداد را مرکز دعوت خود قرار داد و دعوت وی چنان به سرعت انتشار یافت که در سال 276 هَ . ق . توانست به خرید اسلحه و تشکیل دسته ای از جنگجویان پردازد. اینان به زودی شروع به خونریزی و قتل مخالفان خود کردند و رعبی عظیم از آنان در دل مسلمانان عراق افتاد و بسیاری از مردم از بیم جان دعوت ایشان را پذیرفتند. قرمطیان عراق در سال 227 هَ . ق . قلعه ٔ استواری در سواد کوفه به نام دارالهجرة برای خود ترتیب دادند. حمدان از این پس به وضعمقررات مالی و نظامات اجتماعی متقنی برای اتباع خودمبادرت جست و هر یک را موظف به خرید سلاح برای خود کرد. داماد حمدان به نام عبدان کاتب یکی از دعات چیره دست او بود که مردم را به «الامام من آل رسول اﷲ» دعوت میکرد و او توانست دو تن از بزرگترین ناشران دعوت قرمطیان را به نام ابوسعید جنابی و زکرویه بن مهرویه که هر دو ایرانی بودند به این مذهب درآورد. از حدود سال 280 میان حمدان و عبدان کاتب با مرکز دعوت اسماعیلی در اهواز اختلاف حاصل شد و از این راه مذهب جدیدی به نام قرمطی که از شعب مذهب اسماعیلی محسوب میشود به وجود آمد. زکرویه پسر مهرویه و پسرانش یحیی و حسین درشمال عراق و بلاد شام شروع به نشر عقاید قرمطیان کردند و مدتی دمشق را در محاصره گرفتند و قوافل حاج را غارت کردند و فتنه ٔ آنان تا سال 294 به قوت ادامه داشت . ابوسعید جنابی (حسین بن بهرام ) از اهالی جنابه ٔ فارس بود که دعوت خود را در بحرین و یمامه و فارس پراکند و سپاهیان خلیفه را منهزم ساخت و رعب و هراسی عجیب میان مسلمانان افکند، تا در سال 301 به دست یکی ازغلامان خود کشته شد و بعد از او پسرش ابوطاهر به اشاعه ٔ دعوت قرمطیان و قتل و غارت بلاد عرب و عراق عرب وکشتن قوافل حاج اشتغال داشت و اعقابش تا سال 367حکومت میکردند، وجه تسمیه ٔ این فرقه به قرمطی انتساب آنان است به حمدان اشعث ملقب به قرمط. راجع به معنی کلمه ٔ قرمط اقوال مختلفی است ، قرمطة در لغت یعنی ریز بودن خط و نزدیکی کلمات و خطوط به یکدیگر، و میگویند چون حمدان کوتاه بود و پاهای خود را هنگام حرکت نزدیک به هم میگذاشت ، به این لقب خوانده شد. و باز میگویند که لفظ قرمط از باب انتساب قرمطیان است به محمد وراق که خط مقرمط را خوب مینوشت و دعوت فرقه ٔ اسماعیلیه به دست او در میان قرمطیان به کمال رسید. ظاهراً کلمه ٔ قرمطی از لغت نبطی «کرمیته » به معنی سرخ چشم باشد. قرمطیان میگفتند محمدبن اسماعیلیان امام هفتم و صاحب الزمان است و معتقد به قیام به سیف و قتل و حرق مخالفان خود از سایر مذاهب اسلامی بودند. زیارت قبور وبوسیدن سنگ کعبه و اعتقاد به ظواهر در مذهب آنان حرام بود و در احکام شریعت قائل به تأویل بودند. (تجارب الامم ج 1 ص 33) (تاریخ الاسلام السیاسی ج 3 ص 325) (تاریخ ادبیات در ایران ج 1 ص 217 و 218). این فرقه میگفتندکه نبوت حضرت رسول بعد از غدیر خم از آن حضرت سلب ونصیب حضرت علی بن ابی طالب گردید. (از الفرق بین الفرق ص 61) (تلبیس ابلیس ص 110) (مقالات اشعری ص 26) (ملل ونحل ) (خاندان نوبختی ص 261). شعار قرمطیان مانند اسماعیلیان رایت سفید بوده است . بعضی از مورخان و نویسندگان فرقه ٔ باطنیه را اعم از اسماعیلیان و قرمطیان و غیره متهم به خروج از دین و تظاهر به اسلام برای نابود کردن آن و تجدید رسوم مجوس کرده اند. اگر این دعوت درست باشد ظهور این مذهب در ایران با منظور و مقصود ملی همراه بوده است . البغدادی شواهد متعددی برای اثبات این نظر داده و آغاز دعوت این قوم را از زمان معتصم دانسته است که بابک و مازیار برای آئین های قدیم قیام کرده بودند. وی میگوید اصحاب تواریخ گفته اند که واضعان اساس دین باطنیه از اولاد مجوس و مایل به دین اسلاف خود بوده اند و چون جرأت نمیکردند این عقیده را به صراحت اظهار کنند دعوت خود را در لباس مذهب باطنی انتشار دادند. اساس معتقدات این قوم بنابه تصریح بغدادی بر ثنویت است ، یعنی میگویند خداوند نفس را خلق کرد و خدا [اله الاول ] و نفس [اله الثانی ] مشترکاً امورعالم را به تدبیر کواکب سبعه [هفت امشاسپند] و طبایعالاول [= ایزدان ] اداره میکنند. همچنین شروع به تأویل احکام شریعت کردند به وجهی که منجر به احکام مجوس بشود، مثلاً برای اتباع خود نکاح با محارم و شرب خمر را جائز شمردند و امیر قرمطی احساء بعد از ابوطاهر جنابی فرمان داد که اگر کسی آتش را خاموش کند دستش را ببرند و اگر کسی آن را به دَم خویش بمیراند زبانش راببرند. از اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری مبارزه ٔ شدیدی در عراق و ایران با اسماعیلیان و قرمطیان شروع شد، و با ظهور محمود سبکتکین که به قتل شیعه و معتزله و اسماعیلیه و قرامطه ولوعی تمام داشت بر شدت این مبارزه افزوده شد و محمود خود میگفت : «من ازبهر عباسیان انگشت درکرده ام در همه ٔ جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد بر دار میکشند». (الفرق بین الفرق چ 2 صص 169 - 188) (صورة الارض صص 295- 296) (تجارب الامم ج 1 صص33 - 34) (کامل التواریخ ذیل حوادث سال 278) (تبصرة العوام ص 184) (جهانگشای جوینی ج 3 ص 87) (الحضارة الاسلامیه فی القرن الرابع ج 2 صص 53 - 58) (تاریخ ادبیات در ایران ج 1 صص 216 - 220). .

                                                     ***

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen