میرحسین مهدوی
شرحی بر خواندن ِ شعر
وقتی که در برابر جمعیتی شعر می خوانم، گمان می کنم که در لحظات خواندن شعر از خودم و ازآن جمعیت فاصله می گیرم. شعر خواندن برای من نوعی تمرین تنهایی است، نوعی عبور از خویشتن خویش. البته التهاب و دلهره بخش جدایی ناپذیر شعر خواندن است. وقتی که شعر تازه ای برای یک جمع می خوانم، جهان تازه ای را برای مخاطبان خود معرفی می کنم. همیشه نگران واکنش عاطفی مخاطبان خود هستم. می خواهم ببنیم که مخاطبانم چقدر در هیجان و حسرتی که من در هنگام ساختن آنصحنه ها داشته ام اشتراک می ورزد.
شعر را نمی شود یکباره به مخاطبان رساند. نقاشی به صورت آنی و یکباره به ذهن مخاطب می ریزد. شعر اما واژه واژه، تصویر تصویر و بند و بند ذهن و ضمیر مخاطب را نشانه می رود. در نقاشی مخاطب می تواند همه ی صحنه ی نقاشی را ببند اما در شعر تنها قدرت شنوایی مخاطب فعال است. در هنگام شنیدن شعر می شود چشم های خود را بست و با تمام وجود فقط گوش شد. من اما وقتی که شنونده ی شعری هستم، سعی می کنم که به چهره ی شاعر نگاه کنم. می خواهم شاهد خروج واژه های تازه از دهان شاعر باشم. می خواهم ببنیم رنگ صورت شاعر چقدر با رنگ واژه هایی که هر لحظه از دهانش پرواز می کنند هماهنگی دارد. می خواهم بدانم خروج واژه ها با صورت شاعر چه می کند؟
وقتی که شعر می خوانم، من گوینده ی محض ام و مخاطبان ام شنونده ی محض. تفاوت من با مردم در این است که من پیشاپیش می دانم که از چه سخن می گویم و یا از چه سخن نمی گویم اما مخاطبان ام چیزی از سرنوشت شعر و سرشت واژه های من نمی دانند. مخاطبان من سعی می کنند که واژه های داغ و تازه ای که از دهان من تبعید می شوند را کنار هم بگذارند ، از کلیت آنها یک تصویر کلی بسازند و بعد هیئت دانایی شان را کامل کرده و پی به نیت من ببرند. من اما در هنگامه ی خواندن شعر در میانه ی دانانیی و نادانی از حضور هوشمندانه ی خود فاصله می گیرم. فاصله گرفتن از خویش و عبور از عینیت زندگی همگام با در آمیختن با خویشتن خویش نیز می باشد. شعر خواندن نوعی فرار به سمت هستی خویش است.
فکر می کنم که شعر خواندن شاید شرح بیت معروفی از شیخ احل حضرت سعدی باشد که فرمود:
حسن تو نادراست در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند
به راستی کسی که شعر می خواند گویا در کنار پنجره ای ایستاده و از آن پنجره چیزهایی می بیند که دیگران نمی بینند. شاعر چشم دیدهای خود را با خلقی که در همان خانه نشتسته اند و چشم بر دهان شاعر دوخته اند در میان می گذارد.
من چشم بر تو و همگان گوش بر من اند. چنین است که شعر شرح دیدار است. تبیدل شدن دیدنی ها به شنیدنی هاست.
وقتی که در برابر جمعیتی شعر می خوانم، گمان می کنم که در لحظات خواندن شعر از خودم و ازآن جمعیت فاصله می گیرم. شعر خواندن برای من نوعی تمرین تنهایی است، نوعی عبور از خویشتن خویش. البته التهاب و دلهره بخش جدایی ناپذیر شعر خواندن است. وقتی که شعر تازه ای برای یک جمع می خوانم، جهان تازه ای را برای مخاطبان خود معرفی می کنم. همیشه نگران واکنش عاطفی مخاطبان خود هستم. می خواهم ببنیم که مخاطبانم چقدر در هیجان و حسرتی که من در هنگام ساختن آنصحنه ها داشته ام اشتراک می ورزد.
شعر را نمی شود یکباره به مخاطبان رساند. نقاشی به صورت آنی و یکباره به ذهن مخاطب می ریزد. شعر اما واژه واژه، تصویر تصویر و بند و بند ذهن و ضمیر مخاطب را نشانه می رود. در نقاشی مخاطب می تواند همه ی صحنه ی نقاشی را ببند اما در شعر تنها قدرت شنوایی مخاطب فعال است. در هنگام شنیدن شعر می شود چشم های خود را بست و با تمام وجود فقط گوش شد. من اما وقتی که شنونده ی شعری هستم، سعی می کنم که به چهره ی شاعر نگاه کنم. می خواهم شاهد خروج واژه های تازه از دهان شاعر باشم. می خواهم ببنیم رنگ صورت شاعر چقدر با رنگ واژه هایی که هر لحظه از دهانش پرواز می کنند هماهنگی دارد. می خواهم بدانم خروج واژه ها با صورت شاعر چه می کند؟
وقتی که شعر می خوانم، من گوینده ی محض ام و مخاطبان ام شنونده ی محض. تفاوت من با مردم در این است که من پیشاپیش می دانم که از چه سخن می گویم و یا از چه سخن نمی گویم اما مخاطبان ام چیزی از سرنوشت شعر و سرشت واژه های من نمی دانند. مخاطبان من سعی می کنند که واژه های داغ و تازه ای که از دهان من تبعید می شوند را کنار هم بگذارند ، از کلیت آنها یک تصویر کلی بسازند و بعد هیئت دانایی شان را کامل کرده و پی به نیت من ببرند. من اما در هنگامه ی خواندن شعر در میانه ی دانانیی و نادانی از حضور هوشمندانه ی خود فاصله می گیرم. فاصله گرفتن از خویش و عبور از عینیت زندگی همگام با در آمیختن با خویشتن خویش نیز می باشد. شعر خواندن نوعی فرار به سمت هستی خویش است.
فکر می کنم که شعر خواندن شاید شرح بیت معروفی از شیخ احل حضرت سعدی باشد که فرمود:
حسن تو نادراست در این عهد و شعر من
من چشم بر تو و همگان گوش بر منند
به راستی کسی که شعر می خواند گویا در کنار پنجره ای ایستاده و از آن پنجره چیزهایی می بیند که دیگران نمی بینند. شاعر چشم دیدهای خود را با خلقی که در همان خانه نشتسته اند و چشم بر دهان شاعر دوخته اند در میان می گذارد.
من چشم بر تو و همگان گوش بر من اند. چنین است که شعر شرح دیدار است. تبیدل شدن دیدنی ها به شنیدنی هاست.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen