دو روز پیش برگردان واژه به واژه شعری از هاینریش هاینه را اینجا گذاشتم. تلاش کردم آن را در قالب نیمایی ترجمه کنم:
تو ای گهوارۀ زیبای غمهایم
تو ای گورِ قشنگِ راحتیهایم
تو زیباشهر،
خداحافظ!
تو را می گویم ای اقلیمِ پاکی، خوش بمان اینک!
که در تو نازنینیارم خرامان است
مقدسشهرِ من، خوش زی!
که اول بار در تو چشمهایم یار را دیدند
الا ای قلبها را شاه!
نمیدیدم تو را هرگز
کجا بیچاره میگشتم
کجا میداشتم با قلب تو کاری
و کی میکردم آن مهر تو را زاری
تمام آرزویم زیستن در سرزمینی بود
که آنجا از نفسهایت شمیمِ زندگی میریخت
تو ای گورِ قشنگِ راحتیهایم
تو زیباشهر،
خداحافظ!
تو را می گویم ای اقلیمِ پاکی، خوش بمان اینک!
که در تو نازنینیارم خرامان است
مقدسشهرِ من، خوش زی!
که اول بار در تو چشمهایم یار را دیدند
الا ای قلبها را شاه!
نمیدیدم تو را هرگز
کجا بیچاره میگشتم
کجا میداشتم با قلب تو کاری
و کی میکردم آن مهر تو را زاری
تمام آرزویم زیستن در سرزمینی بود
که آنجا از نفسهایت شمیمِ زندگی میریخت
مرا از خویش میرانی
زبانت واژههای تلخگونی بر لبان دارد
بلاهت میکند زیر و زَبَر حس مرا اینک
و بیمار است و زخمی قلب من حالا
نمانده جان، تنِ من را
رَوم افتان و خیزان با عصایی تا فراسوها
و سر، این خسته سر را من
به مهجوری
گذارم در میانِ سردیِ گوری...
زبانت واژههای تلخگونی بر لبان دارد
بلاهت میکند زیر و زَبَر حس مرا اینک
و بیمار است و زخمی قلب من حالا
نمانده جان، تنِ من را
رَوم افتان و خیزان با عصایی تا فراسوها
و سر، این خسته سر را من
به مهجوری
گذارم در میانِ سردیِ گوری...
تصویر: مجسمه سر هاینریش هاینه
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen