Mittwoch, 1. August 2012

در گسترۀ ادبیات. نادیه فضل. شبگیر پولادیان . . .


                                                                کولوش Coluche
            

    وجیزه های طنزآمیز ازکولوش،نویسنده معاصر             

        فرانسوی

        

             
 گزینش ومعرفی

                                   از

                                       ظاهر دیوانچگی

        
                       
 هنرپیشۀ سینما، طنزگو و طنز نویس، ستارۀ معروف شوخ طبع فرانسه، دراکتبر 1944 در یکی از نواحی شهر پاریس دیده به جهان گشود.  در 19 ژوئن 1986 دراثرتصادم روی جاده یی درجنوب فرانسه، درنزدیکی های مرزسرزمین پدری اش ایتالیا، چشم از جهان فروبست بست.

کولوش با نگاه های طنزآمیز و انتقادی اش به هنجارهای نا سالم جامعه ،آنها را به تمسخر میگرفت. بدون اینکه دردام ابتذال بیفتد. بدین سان کولوش خودش به عنوان بزرگترین مدافع آزادی بیان در سطح فرانسه و فرا تر از آن مطرح گردید.

 با نگاه ژرفترو تعرضی اش نبست به سیاست و حاکمیت، خودش را در انتخابات ریاست جمهوری سال 1981 فرانسه نامزد کرد اما پس به وجود آمدن  سر و صدای های زیاد مطبوعات، از آن منصرف شد.

در سال 1985 به عنوان یک بشردوست، رستوانت دلRestaurant du cœur, را پایه گذاری کرد. این ابتکاراو با استقبال زیادی از هنرپیشه ها  روبروشد. آوازخوانان و هنرپیشگان همواره کنسرت های مختلفی را درکنار و گوشه فرانسه ترتیب داده و پول جمع شده را وقف رستورانت میکردند. زیرا رستورانتی بود برای  برای بی بضاعت ها.

طنز پایان را دوستی برایم فرستاد. از مترجم اش نام برده نشده است. اما انگیزۀ امانت دارانه مرا وداشت که  انتشار آن را درجا های دیگر بیابم . خوشبختانه این نشانی میسر شد:

                 قلمرو روزنه های بسته. ضیأ آتش. سال  2005



قدرت به چه دردی میخورد، چنانچه از آن سؤ استفاده نشود.

در صورتی که سیاستمداران وعده هایشان را برای مردم وفا کنند، بودجه ایالات متحده امریکا برایشان لازم خواهد بود.

راست انتخابات را بُرد، چپ انتخابات را بُرد. پس فرانسه انتخابات را چه وقت میبرد؟

فرانسوی ها! امسال سال بسیار خوب است. وضع کشور نسبت به سال آینده بهتر است.

در چیلی در زمان دکتاتوری پینوچت مردی از دیگری پرسید:
در این باره چی فکر میکنی؟
مثل شما.
در این صورت ترا زندانی میکنم.

یگانه ماه سال که سیاستمداران کمتر سخنان ابلهانه میزنند، ماه فبروری است. زیرا که فبروری ۲۸ روز دارد.

جاپانیها بایسکل میسازند، کارخانه بایسکل سازی فرانسه بسته میشود. جاپانیها موتر میسازند، کارخانه رونو باید بسته شود. اگر روزی جاپانیها، کمامبر « پنیر معروف فرانسوی» و شراب سرخ بسازد، آنگاه فرانسه را باید بست.

روش ادارة فرانسه نهایت حاصلخیز است. مامور میکارند، مالیات می روید.

در کوچه اگر پولیس را می بینید، معلوم است که خطری نیست. چنانچه خطری باشد، پولیس آنجا نخواهد بود.

فرانسوی ها زیاد چانه میزنند، نه به خاطر آنکه زیرک هستند، بخاطر اینکه پول ندارند.

تفاوت بین یک ابله ثروتمند و یک ابله نادار این است که ابله ثروتمند، ثروتمند است و یک ابله نادار، فقط ابله است.

 خداوند گفته است: باید قسمت کنید! ثروتمندان غذا خواهند داشت و بینوایان اشتها.

 همجنس بازان تولید نسل نمیکنند، با آنهم تعداد شان رو به تزاید است.

  روان شناسان نهایت مفید و سودمند اند. من پیش از این در بسترم ادرار میکردم و خجالت میکشیدم، نزد روان شناس رفتم. اکنون در بسترم ادرار میکنم و به آن میبالم.

 *  آزادی واژه ایست که دور جهان را گشت و دوباره برنگشت.

 مردی که اقبال خوب نداشت: یوری گاگارین از شوروی عزیمت کرد، هفده مراتبه دور زمین را گشت و سرانجام دوباره در روسیه سرنگون شد.

 همیشه میتوان ابله تر از خود را پیدا کرد، به من نگاه کنید!

 روی لوح سنگ مزارت چه مینویسی؟
نمیدانم، وقتی بیمار شدم، فکر خواهم کرد.

 *  برای پیشرفت عدم استقرار لازم است، چنانچه از جای خود تکان نخوریم، پسرفت میکنم.

حمایت از حیوانات
 در فرانسه چوچه مرغ را تربیه میکنند، اما آنرا میخورند. در افریقا ، افریقایی ها تمساح تربیه میکنند، اما تمساح آنها را میخورد. آیا تمساح را باید حمایت کرد یا افریقایی ها را؟

 اکنون در روسیه هرکس میتواند از کشور خارج شود. مشروط بر اینکه بیش از هفتاد سال و اجازة والدین را داشته باشد.

 همه کس به فکر کار است، حکومت به فکر کار است، رئیس جمهور به فکر کار است، به خصوص کار خودش .
  
                     ---------------------------------------------------------------------------------


            خالد صدیق چرخی 

 

مردم، ای مردم

خـاکستـر هستیت بـه یـغمـا بردند
گه روز و گهی در دل شبها بردند
آگـه نشدی کـه کـی، کجا ها بردند
ای آبـلـه پـا یـان، ز شمـا پـا بردند

تا چند به خوابید، شما ای همگان
تا کی همه از خویشتن بی خبران
عمری که برفت، بر نگردد دیگر
باز آی بخود، مخور فریب دگران



آوارگی

دل خورده ام از زندگی، افسرده زین آوارگی
تن خسته و جان در عذاب، پیوسته از آوارگی
آوارگی – آوارگی – آوارگی
این شام کی گردد سحر، کی نخل ما گیرد ثمر
ویـن غـصـه هـا گـردد تـمام، آید بسر آوارگی
آوارگی – آوارگی – آوارگی
نـی یار ما را در کنار، نی محرمی اندر دیار
 نـی زنـدگی بـا وقـار، خـاکـت بـسـر آوارگی
آوارگی – آوارگی – آوارگی

----------------------------



 



تهیه وتنظیم از عبدالشکور حکم

نورجهان بیگم



عکس از ویکی پدیا
به ابتکار تارنمای کابل ناتهـ 

آورده اند زمانیکه ظهیرالدین محمدبابر پس از جنگهای متعددی برکابل مرکزخراسان مستولی گردید (۱۵۰۴ م.) وحکومت وی برخراسان استقرارپیدا کرد، درفکر کشورگشائی افتاد.
درقدم اول پیوند خودرا باخراسانیان محکم کرد وبه کمک آنان حملات چندی بر هند برد تا آنکه در برابر ابراهیم لودی در میدان پانی پت پیروزی حاصل کرد ۱۵۲۹م وسلطنت افغانی در هند را بر انداخت وسلطنت بابری را جانشین آن کرد ، چنانکه «ساکهی » شاعر هندی در مورد این نبرد
آورده است:
نوسی اوپر بترهتا بتیسا            پانی پت منه بهارته دیسا
چو تهی رجب شکروارا            بابــرچـت براهـیم هـا را
پس بابر مرکز حکومتش را از کابل به دهلی انتقال داد وبخشهای از کشور خراسان را ضمیمۀ هند گردانید، و به این ترتیب بابر موسس دولت بابری در هند وخراسان گردید. بابر وبازماندگانش مشوقین زبان دری درهند بودند، بابر شخص مدبر ،عالم ودانشمندبود وطبع شعر نیزداشت ، از اوست:
نوروزو نوبهارو می ودلبری خوش است           بابر بعیـش کوش که عالم دوباره نیست
فشرده اینکه: بابر پس از فتوحات چندی درهندبه سال ۹۳۸ هـ ق درگذشت ، وپسرش همایون بجای وی به اریکۀ قدرت تکیه زد، آنگاه جنازۀ پدر را قرار وصیتش بکابل فرستاد ودرباغ نوروزی که بعدا به باغ بابر شهرت پیدا کرد بخاک سپرده شد. همایون با برادران رویۀ نیک در پیش گرفت ، اما برادرانش راه مخالفت باوی پیمودند، هنوز از مهم برادران فارغ نگشته بود که با رقیب دیگری بنام شیرشاه سوری مواجه گردید، ودرنبردشدیدی که برلب دریا واقع گردید، تمام قشون وی تباه شدوخودرا به آب اندخت، اماتوسط نظام الدین سقاء نجات پیدا کرد . نام شیرشاه فریدون حسن خان سور است ، در اثرشجاعت ودلیری که داشت سلطنت افغانی در هندراکه بابر برانداخته بود، دوباره تاسیس کرد، وی نیز عالم وطبع شعر نیزداشت. از اوست:
خدایا توانا وتوانگرتویی            توانایی درویش پرورتویی
فریدحسن راتوشاهی دهی           سپاهی همایون به ماهی دهی
همایون پس ازشکست نالان وسرگردان با خانمش حمیده بانو وعدۀ معدودی ازهمراهاننش در منزل هندویی بنام (رناورت) پناه برده بود که وضع حمل بر حمیده بانو پیداشدوپسری  بدنیا آورد که جلال الدین محمد اکبر نامش کردند، چون همایون خود را درخطر دید، لذاکودک و مادرش را بیکی ار عقاربش سپردوخود با معدودی از همکارانش رهسپارایران شدوپس از مشکلات زیاد خودرا به دربار شاه طهماسب صفوی رسانید وتقاضای کمک کردواین شعررابه شاه صفوی عرضه کرد:
خسرواعمریست تا عنقایی عالی همتیم                    قلۀ قاف قناعت را نشیمن کرده اسـت
روزگارسفله یی گندم نمایی جو فروش                   طوطی طبع مراقانع به ارزان کرده است
دشمنم شیراست وعمری پشت برمن کرده بود          حالیا ازروی خصمی روی برمن کرده است
التماس ازشاه دارم که بامن آن کند                         آنچه باسلمان علی در دشت ارژن کرده است

شاه طهماسب برهمایون نوید کمک داد وهمایون از ایران باقوایی داخل خراسان شده ودر هماهنگی با خراسانیان برهند قوای مبارزخانسوری برضدقوای مبارزخان سوری که تحت سپه سالاری «هپمو»به پانی پت مقابل شده ودرجنگ دوم پانی پت ۹۶۲هـ که سردار سپاه سوری زخمی وقشون وی فراراختیار کردند، وهمایون بار دیگرسلطنت بابری را در هندتأسیس کرد، امادیرنپائید وچندی بعدازبام کتابخانۀ قصردهلی به پائین غلطید ودرگذشت، قاسم کاهی درموردآورده است:
همایون پادشاه آن شاه عادل               که فیض خاص اوبرعام افتاد
زبام قصرزیباهم چوخورشید              به پایان درنمازشـام اقتاد
جهان تاریک شددرچشـم مردم            خلـل درکارخاص وعام افتاد
پـی تاریخ اواز غـیـب گفـتـند                همایـون پادشـاه از بـام افتاد
مرگ همایون باعث جرأت دشمنانش گردید، که ازهرطرف قوایش را که تحت رهبری بیرم خان ترکمن وپسرخوردسالش جلال الدین محمداکبرکه چهارده سال بیش عمر نداشت ، قرارگرفت مگر از حسن اتفاق درمیدان پانی پت دراثنای نبرد تیری به چشم «هپمو» که سرقومندان اعلی مبارزخان سور بود اثابت کرد، قوای تحت رهبری هپمو چون سردارخودرا زخمی ومرده انگاشتند روبه فرار نمودند، لذا هپمو وجمع از اسیرارا نزد جلال الدین اکبرغرض قتل آوردند، تا قصاص شوند، اکبر گفت! شمشیرم رابه خون اسیری مجروح آلوده مروت نباشد.
بیرم خان ترکمن که طبع شـعر داشت گفت:
چـه حاجت تیغ شاهی را به خون هر کس آلودن                توبنشین واشارت کن بچشم ویابه ابروئی
چون اکبرهیچ گونه اشاره یی نکرد، لذابیرم خان بدون درخواست اکبر باشمشیرسراز گردن هپمو برداشت وفرمانداد که دیگر اسرا هم نابودشوند.
بدینصورت جنگ دوم پانی پت باشکست افغانها وپیروزی بابریان انجامید( .۹۶۲هـ مطابق به ۱۵۵۵ میلادی ) واکبر یکه تار میدان میدان گردید. وی بعدآفتوحات واصلاحاتی دراموراداری وکشوری انجام داد وچندی بعد بدون درنظرداشت مذهب وملیت ، غرض استحکام پایه های دولت وبخاطر امن وامان وبهبود رعیت وهمچنان وحدت بین هندوان ومسلمانان با «جوره بائی»دختر«راجا پارمل»پیوند ازدواج بست وتمام رسم ورواج وآداب مذهبی ویرا محترم شمرد وحتی معبد کوچکی در قصرش غرض عبادت خانم هندی خود برپاداشت، که حاصل این پیوند شهزاده سلیم است .
تذکره نویسان آورده اند، میرزاغیاث خان پسرمحمدشریف خان« حیات» ازخانواده های حکمران وسرشناس درعصرسلطۀ ازبکان ازخراسان باعایله اش ازروی ناچاری جهت امرار معاش به هندوستان درعقب قافله روان گشت، عایله اش حامله بود ، ازقضای روزگار وضع حمل بروی در بین راه دست داد ، دختری بزاد ، تولداین نوزاد دراین سفردورودرازونابسامانی باعث ملال واندوی زن وشوهر دراین مقطع زمانی مصیبت بار مینمود ، به هر حال کاروان بازهم طی طریق مینمود، دریکی ازروزها درهنگام مسافرت، زن وشوهر به این فکر افتادند که بردن طفل در این عالم بی سروسامانی ومحرومیت مشکلات زیادی در پی خواهد داشت،پس از گفت وشنود زیاد، توافق براین صورت گرفت که توکل بخداکرده طفل را به سرنوشتش باید رها کرد، این بگفتند وجگرگوشۀ خودرا درکنار درختی در نزدیک جنگل گذاشتند، وبادیدگان حسرت بار به کودک زیبایشان وداع گفتند، ودر عقب قافله روان شدند. هنوز مقداری راه نپیموده بودند که مهر مادری زن به غلیان آمده گریان ونالان وچیغ کنان نعره زنان دیوانه وار از قافله جدا گردیده عقب طفلش روان گشته وآن جگرگوشه اش را در آغوش کشیده دوان دوان عقب قافله به راه پیمودن گرفتند، شوهرش چون بیتابی خانمش را دید مهر پدری نیز جوش آمده دخترش در آغوش کشیده بار بار بوسیده وهردوقبول نمودند که هرچه باداباد بایدطفل را باخود همراه برند. لذا هردو آن طفل مظلوم را دوباره باخودگرفته عقب قافله روان شدند، واسمـش را گذاشتند( مهرانسـاء)وسرانجام پس طی طریق منازل ومراحل کاروان وکاروانیان به دارالحکومت دهلی رسـیدند، واین سه نفر مسافر نیز بخواست خداوند سالم ازقافله جداوپس از چندی بدربارجلال الدین اکبر رسیدند.
فشرده اینکه اکبرشاه از حال واحوال ایشان واقف گشت، چون میرزا غیاث خان شخص محا سب وخوشنویس وطبع شعرنیز داشت به عهده بیوتات مقررشد، با گذشت زمان طفل زیبایش مهرانساء که علاوه از حسن وجمال خداداد صاحب ذکاوت وهوش سرشاربود تعلیم وتربیۀ خوبی نیز اخذ کرد ،هنوز چندین بهار زندگی اش در هند نگذشته بود که استعدادش تبارز کردن گرفت وآهسته آهسته برخورد مودبانه وگفتار شرین او ورد زبانها گشت ودر محافل ومجالس زیبا رویان هند مورد تحسین وتکریم گشت، دختران وپسران درباری میل دیداراو می کردندواورا در مجالس خود دعوت میکردندتا از چهرۀ نورانی وحسن کلام وزیبائی اندام ولطیفه گویی هاوحاضرجوابی هایش لذت برند واز اشعاردل انگیزش مستفید گردند، مهرانساء بر خود تخلص ( نور) برگزیده بود وتوسط خاطرخواهانش معروف به ( نورجهان)گشت.
شمایل نویسان آورده اند، که مهرانساء (نورجهان) گونهای نمکین، ابروان کشیده، چشمان فتان ونگاه های گیرا اندام موزون وسخت نیکوصورت وباحیاوشریف بود، هیچ روزی نبود که نامه های التماس آمیز وورقه های پرازاشتیاق ازدلدادگان نگیرد.
آورده اند: عبدالمؤمن خان ازبیک جوان درباری وخوش سیما وخوش کلام وخوش لباس ،روزی نامۀ مملواز احساسات درونی وبیقراری به مهرانساء (نورجهان) نوشته مهرانساء هنوز درمنزل پدرش بود وشوهر اختیار نکرده بودکه رقعۀ عبدالمومن خان بدستش رسید.
مهرنساء (نورجهان) درزیرهرسطرآن نامه چنین تحریر کرد:اینک نقل آن رقعه با جوابهای مهرانساء
عبدالمومن: شبهامن وخیال تووچشم خون فشان
مهرنساء :خدا به فریادت رسد
عبدالمومن: فارغ توئی که هیچ کست درخیال نیست
مهرانساء: حقاکه خوب یافتید
عبدالمومن: ملال برای عالی مخفی نماناندکه تاحقیرا نظربه جمال شما افتاده نه شب خواب دارم نه روز آرام مهرانساء: ماه چه کنیم ؟
عبدلمومن: امیدوارچنان است که بتصدیق فرق مبارک رحمی کنی
مهرانساء:خدا الرحیم والرحمن است
عبدالمومن: فقیر درخدمت یاران اظهارمحبت نمی توان نمود.
مهرانساء: دندان برجگرنه
عبدالمومن: بخدا ورسول خدا قسم که شب وروز درعشق برویم حرام شد؟
مهرانساء: ترا که قسم داده؟ عیشت بفراغت بکن
عبدالمومن: شد به کام عالم ویکدم به کام مانشد !
مهرانساء : روزی بقدرهمت هرکس مقرراست
عبدالمومن: التماس اینکه رقعه بیاران ننمائی
مهرانساء: ترس نمی باید
عبدالمومن: نام محلۀ خودرا بزودی بررقعه ظاهرسازید!
مهرانساء: محبت خضرراه خود باشید
عبدالمومن: ولدعا
مهرانساء: دعا مکن نفرین کن
آورده اند، که عبدالمومن درنجوم دست رسی داشت ودرفن رمل ممتاز بود، پس زیچ راست کرده رمل بینداخت دید که برسر مهرانساء چتر شاهی قرار دارد ...
روزی شهزاده سلیم مهرنساء رادرمینا بازار دیده بود ، وآرزوی دیداروی را میکرد ، وگویند روزی مهرانساء درباغ شاهی گردش میکرد، چون نگاه شهزاده بر وی ازدورافتاد، خواست باوی داخل صحبت شود، لذا دوکبوتررادردست گرفته پیش آمد واز وی در خواست نمودتاچندلحظه آنهارا برای وی نگاه دارد، مهرانساء کبوتران را گرفته ومنتظر مراجعت شهزاده شد .
زمانیکه شهزاده سلیم بازگشت، دیدکه دردست مهرانساء فقط یک کبوترقراردارد،گفت: کبوتردیگرچه شد؟
مهرانساء جواب داد گفت: پرید!
شهزاده سلیم پرسید چطورپرید؟
مهرانساء باتبسم ملیح کبوتردومی را رهانموده گفت: اینطور پرید.
این برخوردکوتاه در روح شهزاده شاعرحساس اثرگذاشت، ودریکی دوبرخورد دیگر، دلباخته وآرزوی وصلت اورا دردل می پرورانید، ومهرانساء نیزآرزوی چنین وصلتی را داشت،کوتاه سخن هردوباهم دلباختند.
شهزادۀ دلباخته که از پدرش هراسی دردل داشت ، سرراست قاصدی نزد مرزاغیاث الدین پدرمهرنساء فرستاد واز اوخواستار دخترش گردید.
ولی مرزاغیاث خان ازترس وغضب اکبرپادشاه براین امرراضی نشدودلیل آوردکه دخترش نامزد دارد؟
دراین حین اکبرنیزازعشق پسرش با دخترنوکرمعمولی دربار آگاهی پیداکرد، وسخت برآشفت واین معامله را کثرشان خودمیدانست که ولیعهدش بادخترمعمولی ازدواج نماید، لذا شهزاده سلیم را آگاه کرد که از این خیال بگذرد، وهمچنان به مرزاغیاث خان گفت: تادخترش را از دید سلیم بدور نگاه داردوبه زودی درعقدنکاح کسی درآورد، مرزاغیاث خان بصورت فوری دست دخترش را گرفته وبه نکاح علی قلی که ازروی شجاعت وجوانمردی معروف به شیرافگن بودبدون سروصدادرآورد، واز این پیوند اکبرشاه را آگاه گردانید،جلال الدین محمداکبر ازمرزاغیاث الدین خوشنودگردیده وفورآ شیرافگن را به عهدۀ با عتباری به صوبه بنگاله معۀ خانمش فرستاد، روز دیگرشهراده سلیم غافل ازوقایع با ردیگر درخواست خودرا تکرار کرد، مرزاغیاث خان اعتراف کردکه دخترش را بعقدنکاح شیرافگن درآورده وآنها روز قبل عازم بنگاله شدند ؟ چون شهزاده سلیم ( جهان گیر) که دست پدرش را در این عمل مشاهده میکرد ناگزیر این واقعۀ ناگواررا تحمل کرد
اما عشق مهرانساء بردلش بودچون طبع شعر داشت این ناله را سر داد
من چون کنم که تیرغمت برجگررسد                     تاچـشم نارسیده دگربردگـررسـد
دروصل دوست مستم ودرهجربیقرار                     دادازچنین غمی که مراسربه سررسد
وقت نیاز وعجز « جهان گیر» هرسحر                    امیـد آن که شـعلۀ نور اثـررـسد

پس از درگذشت جلال الدین محمداکبر ، قبای سلطنت برتارک شهزاده سلیم راست افتاد وخیرخواهان بروی لقب نورالدین محمدسلیم جهان گیر گذاشتند وخطبه وسکه بنامش جاری کردند، جهان گیر چندی بعد از درگذشت پدر بسراغ مهرانساء افتاد که هنوز دردلش بود، ودیگر هیج قدرتی سد راه وی درجهان نبود.

لذا قاصدی نزد شیرافگن فرستاد واز وی درخواست نمود تازنش را طلاق نماید، ولی شیرافگن بدین کار راضی نشد، ناچار جهانگیر از شدت کار گرفته به بهانۀ اینکه شیرافگن حاضر به آمدن به دربار نیست ودر صدد فتنه جویی است، لهذا به قطب الدین خان امرداد تا اورا تحت الحفظ به دربار ارسال بدارد، اما شیرافگن حاضربه آمدن بدربارنشد وبرقطب الدین خان حمله نموده اورا مقتول ساخت. چون نوکران قطب الدین خان دیدند که بادارشان زخمی شده برشیرافگن هجوم آوردند واورا کشتند، به این صورت جهـانگیر از شـر رقیب آسـوده شد، ولی هنوز زود بود، زیرا مهرانسـاء ( نورجهان) امیدوار بود ، الی وضع حمل همچنان در انتظار ماند، تااینکه مهرانساء از مرحوم شیرافگن دختر بدنیا آورد ونام اورا (لاله بیگم ) گذاشتند .پس جهانگیر فرمانی صادر کرد تا مهرانساء را ازبنگاله به دهلی آوردند، اما مهرانساء ازپیوندباجهانگیر طفره میرفت واز طرف دیگر ویرا قاتل شوهرش میدانست، آخرالعمربعداز چند درخواست ، بدین قناعت شد که شاه وعده نماید تادختر مهرانساء را که از شیر افگن داشت نامزد ولیعهدسلطنت شهزاده خرم نمایدجهانگیرقبول درخواست مهرانساء کرد، آنگاه به عقد نکاح جهانگیر درآمد . به مدت بسیار کوتاه شوهرش را کاملآ تحت تأثیرخود درآورد، ودیری نگذشت که تمام اقتداروسلطۀ حکومت دردست این زن باهوش وجاه طلب قرارگرفت، وی ازاین اقتدار تا توانست کارگرفت وتمام اقوام وبستگانش را درمقام های بزرگ نصب کرد، وزمام ادارۀ کشوررا به پدروبرادرش سپرد.جهانگیراکثرآ بکارسلطنت نمی پرداخت ومشغول عیاشی وخوشگذرانی بود، واکثرآ اظهار میداشـت: که از تمام سلطنت صرف چند صراحی شراب وچند من کباب برایش رسیده !
گرچه درقصرزنان معروفی چون جوده بایی ومان بایی بودند ولی نورجهان برهمه نور افگنی داشت .
هرکی میخواست عریضۀ او پذیرفته شود به نورجهان مراجعه میکرد، کاربجایی رسید که درروزهای درباردرعقب شوهرش به عرایض مردم گوش وبازرسی میکرد.
اقتدارنورجهان ازاین نیزمعلوم میشود که بریکطرف مسکوکات تصویرجهانگیرونورجهان بود وبر طرف دیگر آن بیت ذیل به چشم میخورد:
سـکه زدجهانگیرصدرزیور                  بنام نـورحـهـان بیگم زر
ودرمهرش این بیت منقور بود :
نورجهان گشت بحکم الله                     همدم وهمراز جهانگیرشاه
نورجهان خواست تا دخترش را بعقدنکاح شهزاده خرم که ولیعهدبود درآورد، پس برشاه فشار آوردتا به عهدش وفا نماید .
شااز شهزاده خرم خواست تا نظرش را درمورد بیان دارد.
شهزاده خرم ازقول وقراریکه با ارجمندبانودختر آصف خان داده بود به پدر گفت :
جهانگیرسکوت کردوازپیوند این دو به نورجهان باز گفت وازاینکه به وعده اش وفا نکرده است معذرت خواست، نورجهان برشهزاده خرم سخت گرفت وبربرادرش آصف بدگمان گردید، بنآدرصددآن برامد تا کار شهزاده خرم رایکسره نماید، یکی دوبار سویی قصدی بجان خرم انجام دادلیکن آگاهی خرم پلانهای جاه طلبانۀ ویرا خنثأ ساخت، لذا ملکه نورجهان درصددآن برامد تا ویرا از نظر پدر اندازد، دیری نگذشته بود که خرم از تغیروضیعت پدر رنجید وبلوانمود لیکن مهابت خان وی رااز کرده اش باز داشت وپادشاه را از کرده نادم ساخت.
چون مهابت خان نزد جهانگیر صاحب نفوذ واعتبارگردید، اقتدار مهابت خان باعث حسد نورجهان واقع شد به کمک هوادارانش به اذیت وآزارمهابت خان پرداخت ومهابت خان هم  تصمیم گرفت،اقتداررا از دست نورجهان بیرون سازد، لیکن مؤفق به این نگردیدوکار ومشغولیت اداره دست کشید، ودراین حین خبرهای از دکن به مرکز رسید ، وشاه خود ارادۀ  دکن نمود لیکن نورجهان او را ازعزمش برگردانید وباحیله های فراوان شاه را وادار نمودتا شهزاده خرم را به این مهم زوانه نماید، چون شهراده ازدارالسطنت دور شد، پس برادرش آصف خان رازیرنظارت گرفت، مهابت خان مایوس ازشاه بودودور ازدهلی بسرمیبرد،دراین زمان جهانگیردرگذشت 1037 ونورجهان در این میان دامادش( شهریار) پسرکوچک جهانگیر رابر تخت سلطنت نشانید ودخترش را در عقد نکاح وی درآورد وخود اقتدار ادارۀ امورسلطنت را بدست گرفت، آصف خان ازوقایع توسط پیروانش خرم را آگاه گردانید، همچنان در شهر نیز ناآرامیهادیده میشد، وشهریار عیاش ودایم الخمر مرد اداره نبود، واز طرفی خرم با قشون فراوان به دهلی لشکر کشید ،شهررا درمعاصره گرفت مردم از شهریار دل آزرده بودند به خرم روآوردند، آصف خان نیزازنظارت نورجهان بکمک پیروانش رهایی یافت وی دروازه های شهر دهلی را بروی خرم گشود. شهزاده بر شهرمستولی شدوبرتخت دهلی جلوه افراز گردید، ومردم ودرباریان به وی لقب شهاب الدین محمدخرم شاه جهان بروی عنایت کردند. شاه جهان خطبه وسکه به نامش کرد وارجمندبانو دختر آصف خان را در عقدنکاح خود درآوردوملقب به ممتاز محل گردانید.
شاه جهان درمقابل آن همه دسیسه کاریها وفتنه انگیزیهای مادراندرش ( نورجهان) از گذشت کار گرفت مادراندررا احترام کردوحتی معاشی برای وی مقرر کرد، نورجهان بعد ازمرگ جهانگیر تا رنده بود لباس رنگه به تن نکرد،وپوشۀعزلت گزید وقراروصیتش وی را پهلوی جهانگیربخاک سپردند، 1055 هـ ق مطابق 1610 میلادی.
کوتاه سخنی ازذوق لطیف وطبع سرشارنورجهان بیگم این اعجوبۀ زمان:
روزی جهانگیرنورجهان را دید که قطرات اشک ازچشمانش سرازیر است، فی البدیهـه گفت:
آب ازدوچشم مستت غلطیده می براید
نورجهان تبسم ملیحی کرده گفت
آبی که بی توخوردم ازدیده می براید
نورجهان دربدیهه سرایی مهارت تام داشت، واکثرآ باجهانگیر که گاه گاه شعرمیگفت مشاعره مینمود. روزی جهانگیربه چشمان مخمور نورجهان اشاره نموده گفت:
تومست بادۀ حسنی بفرما این دونرگس را که برخیزد ونگه داردمجلس را نورجهان فی البدهه گفت:
مکن بیدارساقی زخواب نازنرگس را               که بد مستند وبرهم میزنندالحال مجلس را
روزی دیگر جهانگیر این بیت را گفت:
بلبل نیم که نعره زنم دردسردهم                        پروانه ام که سوزم ودم برنیاورم
نورجهان درجواب چنین اظهارنمود:
پروانه نیستم که به یک شعله جان دهم                 شمم که پاک سوزم وجان رافداکنم
شبی جهانگیرخواست بانورجهان جمع شودنورجهان را عادت ماهواربود، گفت:
به خون من اگرشاها دلت خوشنودمیگردد               بجان منت ولی تیغ توخون آلودمیگردد
دریکی ازروزهانورجهان در برندۀ قصرپیشآب میکرد، که ناگهان جهانگرسررسیده گفت:
زیردامان توچیست ای نازک بدن؟
نورجهان درجواب گفت :
نقش سم آهوی چین است بردست ختن
جهانگیر درجواب گفت:
گررودپیک صباح اندرون تنگ او
نورجهان گفت:
قطره قطره لعل میریزدازبدخشان دریمن
شبی جهانگیررامیل همبستر شدن بانورجهان شد، نورجهان معذرت پیش آورده گفت:
شاه من امشب مرامعذوردار بررخی گل میچکد آب انار
جهانگیرفی البدهه گفت:
ماه من درعشق من عذری میار          شیرنرخون میخورد وقت شکار
جهانگیرنه تنهادرادب ممتاز بود؛ بلکه اشعاری درزبان اردونیزدارد،گویندروزی نورجهان مشق شمشیرزنی میکرد، جهانگیر فی البدهه گفت:
یی قاتل هی نهی دلداربی هی               یی شاخ گل بی هی تلواربی هی ؟
جهانگیررابرلباس حریر دکمه های لعل بود،چون چشم نورجهان برآنهاافتادفی البدهه گفت:
ترادکمۀ لعل است درلباس حریر              شده قطره های خون منت گریبان گیر
جهانگیرچون بیتی نتوانست براین بیت بیفزاید، لذااعتراف بردانش وفراست نورجهان کرد.
همانطوریکه نورجهان شاعربود ازشعرا قدردانی میکرد وبا شاعران عصرش مباحثه داشت، چنانچه روزی درباغ گردش داشت ومرزاصیدی شاعر، نورجهان رادیدکه نقاب
به رخ دارد وبامصاحبانش مصروف صحبت بود، وی ندانست که نورجهان است، بی تکلف این بیت را گفت:
برقه بررخ افگنده بردنازبباغش        تانگهت گل بیخته آیدبه دماغش
چون نورجهان این بیت استعماع کرد، در حال شاعررابخواست وپنجصدروپیه انعامش داد، وشاعررا درجملۀ شاعران دربار پذیرفت.
آورده اند درآخرماه مبارک رمضان جهانگیر هلال ماه رادرآسمان دیدومصرع دیل راگفت:
هلال عید براوج فلک هویداشد؟
نورجهان فورآمصرع دوم را رسانید
کلید میکده گم شده بودپیداشد
زوانی جهانگیردید، پیرخمیده قامت مگذشت، این مصرع موزون برزبان آورد
چراخم گشته میگردندپیران جهان دیده
نورجهان بیدرنگ جواب داد
بزیرخاک جویندایام جوانی را
نورجهان طبیعت شوخ وظریف داشت، وبراشعار« کلیم کاشی» انتقادونقطه گیری میکرد
کلیم کاشی شعرذیل راسروده خدمت نورجهان فرستاد:
زشرم آب شدم آب راشکستی نیست             بحیرتم که روزگارچون بشکسته
نورجهان در جواب نوشت « اول یخ بسته وبعد بشکسته؟
آورده اند یک مرتبه درآسمان ستارۀ دنباله دیده شد؟ نورجهان این بیت را گفت:
ستاره نیست بدین طول سربرآورده              فلک برشاطری شاه پربرآورده
روزی نورجهان طالب عاملی را ازعقب پرده گفت: شماقصایدی جهت شاه میگوئید، کمی توجه جانب مانیزنمائید طالب شاعردست بسته عرض کرد:کسی را ندیده باشم چگونه تعریف نمایم؟
نورجهان درجواب گفت:
بلبل ازگل بگذردگردرچمن بیند مرا             بت پرستی کی کندگربرهمن بیند مرا
درسخن پنهان شدم چون بوی گل دربرگ گل              میل دیدن هرکه دارددرسخن بیند مرا
نورجهان علاوه برزیبائی وذوق لطیف وطبع شعر، همیشه با آرایش ولباس زیبا وجواهرات قیمتی بیرون میشد،جهت آرایش وبوی خوش چندین نوع عطرگلاب خودمیخواست،درپخت و پزدست رسی کامل داشت وچندین نوع غذا منسوب بوی است، ایشان اصلاح لباس زنان رامروج نمود، وعلاوه بر اینها سوارگاری کاهری بود، درشکار تیرش خطا نمرفت، چنانچه روزی شیری را شکارکرد،ظریفی این بیت را گفت:
نورجهان گرچه بظاهر زن است درصف مردان زن شیر افگن است
دراخیربرای حسن کلام چند ربایی ازنورجهان بیگم آورده سخن را کوتا میسازم
نورم، نارم، حدیقه ام، گلزارم دیرم،      صنمم،برهمنم،زنهارم
نی نی غلطم هرآنچه گفتم             نیم بـوی گلم وطـبیـعت گـلزارم
کشاده غنچه اگرازنسیم گلزاراست          کلید قفل دل ما تبسم یاراست
نه گل شناسدونه رنگ وبونه عارض        زلف دل کسیکه بحسن وگرفتاراست
...............................
چوبردارم زرخ برقعه زگل فریادبرخیرد         زنم برزلف اگرشانه زسنبل دادبرخیزد
براین حسن وکمال خودچودرگلشن گذرسازم      زجان بلبلان شورمبارکبادبرخیزد
............................
دل به صورت ندهم تانشده سیرت معلومم          بندۀ عشقم وهفتادودوملت معلومم
زاهـداحوال قیامـت مفگـن دردل من هول             هجران گذراندیم قیامت معلومم
نورجهان روزی این بیت را گفت:
ای محتسب زگریه ی پیرمغان بترس          یک خم شکستن تو، به صد خون برابرست
جهانگیردر جواب گفت:
ازمن متاب رخ که نی ام بیتویک نفس          یک زنده کردن تو، بصدخون برابر است
نورجهان درجواب گفت:
چونتابم ازتورخ که تویی قبلۀ مراد              رخ تافتن رقبله، بصدخون برابراست

نورجهان بعد از وفات جهانگیر1037 هـ درماتم شوهر نشست ، دیگر لباس رنگین به
تن نکرد ودیگردرمجالس اشتراک نفرمود. درخلاصته التواریخ قطعۀ ذیل دروفات نورجهان آمده است:
زنرگس وگلاب ارچه نتوان کشید کشیدند از نرگس من گلاب
وگـرازتـوپـرســند، تاریـخ آن بگو: کورشد دیده ی آفتاب ( 1055هـ )




پایانمنابع وماخذها :
تاریخ کامل هند
قصص هند
تذکرته الواقعات
تاریخ شاهی
آب کوثر
هندوستان پراسلامی حکومت
هندوستان پرمغلیه حکومت
طبقات سلاطین
پرده نشینان سخنگوی
بزم ایران
خلاصة التواریخ

---------------------------------------------------------------------------------------------------------

باغ نوروزی

 یکی از باغ های گذشتۀ قدیم کابل


 

محقق محمد اکبر امینی
 
 

مضمونی زیر عنوان ( نورجهان بیگم ) را که به قلم شیوای محترم عبدالشکور حکم نگاشته  شده و در همین شمارۀ  روی صفحه (نمرۀ مسلسل 173 - اول اگست 2012م.) سایت وزین کابل نات به نشر رسیده است خواندم. چیزی که در این نوشته توجۀ مرا جلب کرد، همانا تذکر ضمنی می باشد که از (باغ نوروزی ) در این نوشته رفته است. این تذکر کوتاۀ ضمنی، مرا که سالها قبل تحقیق روی باغ های قدیم کابل را بحیث یکی از پروژه های ترفعات علمی ام در اکادمی علوم افغانستان، زیر نظر استاد رهنمای بسیار بزرگم ( محترم کاندید اکادمسین داکتر محمد یعقوب واحدی ) تکمیل کرده ام  واداشت تا مختصر نکاتی را در مورد به مطالعۀ علاقمندان محترم موضوع و خوانندگان گرامی سایت وزین کابل نات برسانم:  
  محترم حکم در پاراگراف سوم از مقالت شان چنین می نویسند: « فشرده اینکه:  بابر پس از فتوحات در هند به سال 938 هجری قمری در گذشت و پسرش همایون بجای وی به اریکۀ قدرت تکیه زد. آنگاه جنازۀ پدر را قرار وصیتش بکابل فرستاد و در باغ نوروزی که بعد ها به باغ بابر شهرت یافت بخاک سپرد.».
قبلاً در سال 2009م. داستان آوردن جسد بابر به کابل را و اینکه چه وقت و توسط چه کسی به کابل آورده شد، در مقالتی تحت عنوان : ( پیشینۀ تاریخی باغ بابر در کابل ) که در شماره های مسلسل 107 و 108  همین سایت وزین کابل نات نشر شده است بطور مفصل نگاشته ام که علاقمندان می توانند به آن مراجعه نمایند. در اینجا به طور خلاصه همین قدر میخواهم تذکر دهم که بابر روز دو شنبه پنجم جمادی الاول سال 937 ق. مطابق 26 دیسمبر سال 1530م. درآگره وفات میکند و جسد اش را در همان جا در (ارم باغ ) آگره  که بعد ها در مقابل آن، مقبرۀ باشکوۀ (تاج محل) اعمار گردید، مدفون و مقبرۀ با شکوهی بر فراز قبر وی در همان ارم باغ آگره  آباد می کنند که  مدت نهُ ( 9) سال، جسد بابر در همین قبر اولی اش در آگره مدفون می ماند.
 در سال 1539م. حینیکه همایون بعد ازشکست خوردن در هند جهت تدارک حملۀ مجدد به هند در کابل بود، خانوادۀ پدری اش درآگره، بعد از شکست خوردن در جنگ (Chausa)  به تاریخ هفتم جون همان سال مجبور به ترک آگره می گردند و آن جا را به قصد کابل، به سرپرستی هندال میرزا (پسر بابر ) ترک می کنند.
در اثناء که خانوادۀ بابر در آگره آمادۀ حرکت به سوی کابل می شد، بی بی مبا رکۀ یوسفزایی ( خانم افغان بابر) که درآگره با ساییر اعضای  فامیل بابر یکجا به سر می برد، جسد شوهر اش (بابر) را باخود می گیرد و بطرف کابل روان می شود تا وصیت شوهر اش (بابر) را مبنی بر انتقال جسد وی به کابل  به جا آورده باشد. جسد بابر به اساس وصیت خود اش در محل کنونی آرامگاه وی در دامنۀ غربی کوۀ شیردروازۀ کابل - جای که قبرستان و ارغوان زار با صفای بود- دفن گردید و قبر وی در آغاز، به شکل یک قبر عادی فقیرانه ساخته شد و به حال خود رها گردید. در آن وقت هنوز باغی در اطراف مرقد بابر احداث نه شده بود.
  در سال 1589م. یعنی پنجاه سال بعد از دفن شدن جسد بابر در کابل، جلال الدین محمد اکبر نواسۀ بابر و شهنشاۀ بزرگ هند  بار دوم به کابل می آید. به قول ابولفضل علامی مؤلف کتاب ( اکبر نامه ) که خود با اکبر در این سفر همراه بود، جلال الدین اکبر حین زیارت مرقد بابر، به قاسم خان صوبه دار کابستان هدایت می دهد تا در اطراف قبر بابر باغ و یا بستان سرای دلکشای احداث و مشجر نماید. ( اکبر نامه؛ تألیف ابوالفضل علامی، چاپ اول، نولکشور هند، سال 1284ق. دفتر سوم، صفحۀ 567).  باغی را که قاسم خان صوبه دار کابلستان در همان سال در اطراف قبر بابر احداث می نماید، بنابر موجودیت مرقد بابر در داخل آن،  به نام  (باغ بابر) یعنی باغ آرامگاۀ بابر شهرت می یابد که تا کنون  با ترمیمات مکرر بعدی، در طرح و چوکات اولیۀ خود محفوظ مانده است.
به این ترتیب می بینیم که باغ بابر نه باغ نوروزی بوده می تواند و نه کدام باغ قدیم دیگر کابل بلکه در ایام صوبه داری قاسم خان به کابل، جدیداً به اطراف مرقد بابر احداث و مشجر میگردد و باید دریافت که باغ نوروزی کدام باغ بود و چرا باغ موجودۀ مدفن بابر بوده نمی تواند:
باغ نوروزی:
این باغ  به قول شخص ظهیرالدین محمد بابر یکی از باغ های قدیم کابل بود که توسط الغ بیک میرزا پادشاۀ کابلستان ( کاکای ظهیر الدین محمد بابر)  در دامنۀ کوۀ شاه کابل ( کوۀ شیردروازۀ کابل) احداث و مشجر گردیده بود. این الغ بیک میرزا بین سالهای 1468 تا 1499م. درکابل پادشاهی داشت و از همین بالاحصار کابل بر کابل، غزنی، قندهار، مناطق جنوبی و شرقی تا رود سند و در شمال تا بدخشان حکمرانی می کرد. در عصر همین پادشاۀ ترقی پرور کابلستان بود که ( بالاجوی ) توسط شخصی بنام (میرزا ویس اتکه)  که قبر اش در زیر گنبد ( سه اغر ) در دامنۀ شهدای صالحین کابل تا کنون قرار دارد حفر و احداث گردید که باغ بابر و دیگر باغ های که در دامنۀ کوۀ شیردروازه در زیر مسیر بالاجوی  احداث و مشجر شده بود ، همه از آب وافر همین بالاجوی مستفید بود.
ظهیرالدین محمد بابر در سال 910 ق. 1504م. که سال اول پادشاهی اش در کابل  می باشد، جسد مادر اش ( قتلق نگار خانم ) را در همین باغ نوروزی کابل مدفون کرده است. خود در مورد چنین می نویسد:
« در ماۀ محرم به مادر من قتلق نگار خانم مرض حسبه عارض شد، قصد کردند، ناقص واقع شد. یک طبیب خراسانی بود سید طبیب می گفتند به دستور خراسان هندوانه داد. چون اجل رسیده بود، بعد از شش روز – به روز دو شنبه به رحمت حق  رفتند و در دامنۀ کوه،  الغ بیک، باغی عمارت کرده بود- باغ نوروزی نام – برخصت ورثۀ او، روز یک شنبه به این باغ آورده، من و قاسم کوکلتاش، به خاک سپردیم.». ( بابر نامه؛ ترجمۀ فارسی از عبدالرحیم خان خانان،بمبی، 1308 ق. صفحۀ 99)
   اگر باغ آرامگاۀ موجودۀ بابر همان باغ نوروزی است پس چرا قبر مادر بابر درنزدیکی های مرقد خود بابر و یا نقاط دیگر داخل باغ بابر، وجود ندارد و به اثر حفریات داخل باغ که بین سالهای 2002 تا 2005م. به وسیلۀ باستانشناسان جرمنی و افغانی صورت گرفت، چرا  اثری از این قبر بدست نیامد؟
 تفاوت زمانی بین فوت بابر و فوت مادر اش درست بیست و هفت سال می باشد که دراین مدت کوتاهی که بابر خود  پادشاۀ کابل بود،  نمی توان قبول کرد که قبر مادر اش در داخل باغ شکوهمند دولتی خود او،  از میان برداشته  شده باشد و نهُ (9) سال بعد از فوت بابر اشخاصی مثل همایون ( پسر بابر) و بیگه بیگم (خانم بابر) که جسد بابر را در این محل یا این باغ دفن می کردند، هیچ توجهی  به قبر مادر وی نه کرده اند و نه خواسته اند تا آنرا نیز مانند قبر خود بابر با صندوق سنگی روی قبر، لوح مزار و سایبان یا به اصطلاح آن روزی ( چپوتره)  اراسته سازند و حفظ نمایند؟ آیا همایون از مرقد مادرکلان خود در داخل باغ  مذکور خبر نداشت که آنرا با حرمت و احترام  مرمت و محافظت می نمود؟ آیا جلال الدین محمد اکبر که به زیارت مرقد بابر آمده بود، از قبر مادر کلان پدر اش در این باغ اطلاعی نداشت تا از آن زیارت کند و یا آنرا مرمت و نگهداری کند؟ طوریکه می دانیم قبور میرزا هندال (پسر بابر)، میرزا حکیم خان (پسر همایون)، رقیه سلطان بیگم ( دختر میرزا هندال و زوجۀ بزرگ جلال الدین اکبر) و یک تعداد دیگر از کودکان خانوادۀ بابر همه در کنار قبر بابر تا کنون حفظ شده است که اگر مرقد مادر بابر در این باغ می بود مانند همۀ این فبور موجودۀ آن عصر تا کنون به خوبی حفظ می گردید.
 به قولی از گلبدن بیگم در کتاب خاطرات اش ( همایون نامه):  بابر در آگره، حینی که امید اش از زنده ماندن قطع شد، وصیت کرد تا جسد اش را بعد از مرگ به کابل انتقال دهند و در باغ مورد نظر اش درکابل دفن کنند؛عمارتی برفراز قبر اش بنا نه کنند و متوالی بر آن نه گمارند. سوال می شود که چرا گلبدن بیگم (دختر بابر) حین نوشتن وصیت بابر، نامی از این باغ نوروزی نه می گیرد و چرا شخص خود بابرحین اظهار وصیت،  نه گفت که جسد اش در کابل در باغ نوروزی در کنار جسد مادراش دفن گردد  و اگر چنین چیزی را بابر گفته است پس، چرا گلبدن بیگم که خود در کابل تولد و بزرگ  شده و با وجب وجب شهر کابل آشنا بود، حین شنیدن و نوشتن وصیت بابر، از این باغ نوروزی در کتاب خاطرات اش ( همایون نامه ) نام نه برده است؟  اگر باغ بابر همان باغ نوروزی می بود، گلبدن بیگم باید می نوشت که بر طبق وصیت پدرم، جسد اش  درکابل در داخل باغ نوروزی در کنار قبر مادر کلانم ( قتلق نگارخانم) دفن شد. در حالی که چنین مطلبی در هیچ جای دیگر از کتب تاریخی آن دوره  هم نگاشته نه شده است.
در پهلوی این همه دلایل نگاشته شدۀ فوق الذکر، اسناد کتبی دیگری نیز وجود دارد که نشان می دهد باغ نوروزی، باغ دیگری غیر از باغ بابر بوده و در عین زمان با باغ بابر در کابل یکجا وجود داشته است:
مرحوم عزیزالدین وکیلی پوپلزایی، مؤرخ شهیر کشور ما،  ازموجودیت باغ نوروزی در زمان سلطنت تیمور شاۀ درانی چنین می نویسند:
« . . . در سمت غربی بالاحصار سی و هفت جریب زمین زراعتی و باغی به شمول باغ نواب امیر خان یزدی ( سابق ناظم کابل )  با حقابه از بالاجوی و باغ نوروزی . . . برای سردار عبدالله خان دیوان بیگی ( وکیل الدوله) عنایت گردید.». ( تیمور شاۀ درانی؛ عزیزالدین وکیلی پوپلزایی، طبع دوم، کابل، سال 1346ش. جلد اول، صفحۀ 586 )
قسمیکه میدانیم در عصر سلطنت تیمور شاۀ درانی باغی که جسد بابر در آن دفن است بنام ( باغ بابر ) بسیار مشهور بود.  تیمورشاۀ درانی باغ مذکور را برای خانم اش ( نواب گوهر نسأ) بخشیده بود که بعد از مرگ، جسد خانم موصوف را در آن باغ در جوار غربی مرقد بابر دفن کردند که آن قبر تا کنون با صندوقچۀ مرمرین و دو لوح مزار اش بخوبی معلوم است.
مرحوم پوپلزایی در جای دیگر همان کتاب،  تحت عنوان ( باغهای کابل در عصر تیمور شاه ) باغ های کابل را که حکم تفرجگاه و پارک های عمومی را در حوزۀ شهر داشت  قرار ذیل نام گرفته اند:
1 – باغ شاه -  همان چهار باغ عصر الغ بیک.
2 – باغ نوروزی
3 – باغ صفا
4 –باغ عالم گنج
5 – باغ نواب آباد
6 – باغ محمد شریف خان
7 – گلاب باغ
8 – باغ مدد خان
9 – توپچی باغ
10 – باغ هندک، نزدیک چهلستون چهاردهی کابل - محلی که کورگانیان هند آنجا را به ملک هند نسبت داده هندک نام گذاشته بودند.
11 – باغ دهنی کیپک . دهنی کیپ نام محلی در نزدیکی اتک و لاهور است و اسپان خوب از آن جا به دست می آید و کورگانیان هند نام قریۀ نزدیک کوتل خیرخانۀ کابل را به آن جا نسبت داده دهنی کیپ یاد کرده بودند و به اثر کثرت استعمال  به ده کیپک شهرت یافته و در نزدیکی آن قریه باغ وسیعی که در عهد تیمور شاه وجود داشت به همان نام شناخته می شد.
12 – باغ بابر شاه
13 – باغ شهرارا
14 – باغ خوابگاه
15 – چهارچمن سلطانی. حال چمن حضوری و کارتۀ شاه شهید. ( تیمور شاۀ درانی؛ عزیزالدین وکیلی پوپلزایی، همانجا، صفحۀ 593)
قسمیکه ملاحظه می فرمایید در لست فوق، باغ نوروزی (شماره 2) و باغ بابر شاه (شماره 12 ) به حیث دو باغ جداگانه در عین وقت وجود داشت. 
 از جانب دیگر موقعیت محلۀ ( دیوان بیگی) در نزدیکی های زیارت ( عاشقان و عرفان ) علیۀ رحمه، تا کنون ثابت است  که مطابق گزارش مرحوم پوپلزایی باغ نوروزی درغرب آن محله موقعیت داشت. تثبیت موقعیت باغ نوروزی در غرب و در نزدیکی های زیارت عاشقان و عارفان از لحاظ مراتب رسمی و دولتی وقت نیز درست به نظر می رسد تا قبول کنیم که قبر مادر پادشاۀ  آنوقت کابل (بابر) در جوار و یا  در نزدیکی های زیارت عاشقان و عارفان که یکی از متبرک ترین و معتبر ترین زیارت های کابل به حساب می رود، قرار داشته است. آن وقت  (سال 1504م.) بابر تازه  به کابل آمده  و هنوز به خوبی به تمام نقاط شهر کابل بلد نشده بود، مصروفیت ها و گرفتاری های زیادی داشت.
شاید روزی حفریات و جستجو های باستانشناسی در ساحات اطراف و نزدیک زیارت عاشقان و عارفان ثبوتی از لوح مزارمرقد ( قتلق نگار خانم) مادر بابر تهیه داشته بتواند تا موقعیت باغ نوروزی در آن قسمت تثبیت گردد.
طوریکه همه می دانیم و اسناد مؤثق کتبی تاریخی در زمینه موجود است: تیمور شاۀ درانی بعد از اینکه پایتخت را از قندهار به کابل انتقال داد دامنه های شرقی و شمالی کوۀ شیردروازۀ کابل - از حصۀ سینمای پامیر ( تپۀ خزانۀ قلعۀ هزاره ها) تا نزدیکی های بالاحصار را برای اراکین دولتی و سران اقوام مختلفی که با وی از قندهار تازه به کابل آمده بودند و در کابل از خود جای و جایدادی نداشتند، بخشید. طوریکه ثابت است این قسمت از دامنه های کوۀ شیردروازۀ کابل محل موقعیت باغ های زیبا و دراماتیک کابل بود که همه به اصول باغ سازی کلاسیک اسلامی بصورت  مرتبه به مرتبه، متناظر و گرافیک به اساس سنجش های حسابی و هندسی دیزاین و احداث شده بود که همۀ این باغ ها به شمول باغ نوروزی - باغ مورد مطالعۀ ما -  توسط  اراکین دولتی تیمور شاۀ درانی؛ سران اقوام قندهاری و قزلباش ها از گارد محافظتی نادر افشار که همه با تیمور شاه یک باره  به کابل آمده بودند،  به مرور زمان از بین رفت و به جای آن همه باغ های زیبا و مشهور تاریخی کابل،  منازل مسکونی، سرای ها، دکاکین، حمام ها و غیره عمرانات مربوط به یک زندگی شهری احداث شد که همه تا اکنون به نام مالک اولی آن مشهور و قسماً آباد باقی مانده است: مثل؛ گذرچنداول و سه دکان چنداول، گذر سردار جان خان، گذر اچکزی ها، گذر دیوان بیگی، گذر قاضی و غیره.
مرحوم احمد علی کهزاد مؤرخ شهیر کشور ما  نیز باغ بابر را با باغ نوروزی به اشتباه گرفته اند. موصوف در کتاب ( بالاحصار کابل و رویداد های تاریخی ) شان ضمن این که از جنگ دو برادر (همایون و کامران ) پسران بابر،  درکابل  خبر می دهند در یک قسمت چنین می نویسند: « دوازه هزار پیاده و سوار که همرای کامران بودند متفرق شدند و خود اش آهسته آهسته در سیاهی شامگاهان از پیش باغ نوروزی ( که گمان میکنم همین باغ بابر باشد ) و گور خانۀ گلبرگ بیگم از راۀ بابادشتی ( که گمان میکنم راۀ قول نداف باشد) گذشته  خود را درپیش کول در کنار چمن حشمت خان در پای دیوار های بالاحصار رسانید. . . .». ( بالاحصار کابل و رویداد های تاریخی؛ احمد علی کهزاد، طبع کابل، سال 1336ش. صفحۀ 110)
طوریکه ملاحظه می گردد مرحوم کهزاد از روی حدس و گمان چنین چیزی را نوشته کرده اند و  گفته های شان را قطعی و حتمی نشان نه می دهند.
هرگاه به این نوشتۀ مرحوم کهزاد دقیق شویم بازهم درمی یابیم که جنگ میان کامران و همایون در نزدیکی های باغ نوروزی یعنی در همین قسمت های زیارت عاشقان و عارفان کابل رخ داده است و کامران میرزا بعد از شکست خوردن عساکر اش در شامگاهان روز از ساحات شرقی و جنوبی زیارت عاشقان و عارفان گذشته  خود را از بالای دیوار های تدافعی فراز کوۀ شیردروازه به آن سوی کوه یعنی در دامنۀ  شهدای صالحین در حصۀ قلعۀ حشمت خان فعلی نزدیک دیوار های غربی و جنوبی بالاحصار رسانده است.
نکتۀ دیگری را که می خواهم در این جا خاطرنشان کنم، موضوع شعر گوی و شاعر بودن بابر است. طوری که همه می دانیم بابر به هر دو زبان فارسی و ترکی چغتایی اشعار آب داری سروده است. اما شعری را که محترم حکم در مضمون شان از بابر دانسته اند، از شخص ظهیرالدین محمد بابر نیست. این شعر به قول محترم کاندید اکادمیسن داکتر محمد یعقوب واحدی و از روی اسنادی که نزد ایشان موجود می باشد از ( ابوالقاسم بابر میرزا)  که به (بابر میرزا) مشهور و حکمران تیموری هرات در مشهد بود، می باشد. گفته می شود که ظهیرالدین محمد بابر این بیت ابوالقاسم بابر میرزا را در تخت شراب نوشی سنگی اش که بر فراز کوۀ شیردروازۀ کابل ساخته، حک نموده بود و از همین سبب گمان برده می شد که گویا بیت مذکور از خود ظهیرالدین محمد بابر باشد. بیت مذکورقرار ذیل است:
نوروز و نوبهار و می و دلبری خوشست    بابر به عیش کوش که عالم دوباره نیست
ابوالقاسم بابر میرزا در سال 1455م. به اثر افراط  در باده نوشی در مشهد وفات نمود و در همان جا دفن گردید.
طوریکه میدانیم صخرۀ جسیم و غول پیکری که این تخت سنگی شراب نوشی بابر در آن کنده شده است در بلندی های کوۀ شیردروازۀ کابل در حصۀ قلعۀ هزاره های چنداول که باغ شهرارای عصر الغ بیک میرزا در آن قسمت احداث و مشجر گردیده بود قرار داشت که سالها قبل از فراز کوه به پایین غلطیده و فعلاً در داخل محوطۀ شفاخانۀ بن سینا واقع سینمای پامیر افتاده است. حوضچه و کتیبۀ های تخت بابر در آن قسمتی از این صخره قرار دارد که فعلاً به زمین چسپیده است و به نظر نه می رسد. اما تخت جهانگیر که به هدایت و فرمان  جهانگیر ( پسر جلال الدین محمد اکبر )  که در آن وقت در کابل بود در سمت مقابل تخت بابر در همین صخره کنده شده است، تماماً به نظر می رسید که اخیراً کتیبۀ مقبول و تاریخی آنرا اره کرده و برده اند. پایان
جهت معلومات مزید در مورد باغ های قدیم کابل رجوع شود به: نگاهی گذرا به گذشتۀ باغ های قدیم کابل، محقق محمد اکبر امینی « بهداد»، مجلۀ باستانشناسی افغانستان، شمارۀ مسلسل 15 و 16، طبع کابل، سال 1368ش.
به نقل از تارنمای کابل ناتهـ 

------------------------------------------------------------------------------------------------------------

   

معرفی کتاب
 

بادرود و آرزوهای بهترین به شما عزیز مهربان من!

دیرهابود که باردیگر تنظیم گزینه ی دیگری از شعرهایم را، برای شما روی دست گرفته بودم.
شعر هاییکه تصویر لحظه های زیبای زندگی من، جلوه گاه شبها و تاریکی های روزگارمن و توست.
شعر های که در واژه واژه اش تو نفس میکشی و من هستم.
  
 از روزیکه آغاز به کار اجتماعی کرده ام مرا میشناسید که با تمام کاستی ها، لغزش ها، شکست ها و پیروزی هایم هرلحظه ی از زندگی امرا همچنان با تو هموطن نازنینم بوده ام و هستم.
با دردهای شما تلخ گریسته ام و ازبرکت شادمانی های شما لبخند بر لبان من رنگ گرفته است.
دوست تان دارم و بینهایت دوست تان دارم.
گاهی که یکی از شعر هایم را میخوانم، به خودم میاندیشم و به آنچه که خلق کرده ام؛ بعد در من بینهایت عشق شما جان میگیرد و میدانم که اگر شما را نداشتم شاید می نوشتم ولی شاید بهار و زمستان واژه های من رنگ دیگری میداشتند.
زیاد نمی گویم فقط این خوشی را میخواهم با شما تقسیم کنم که روز نوروز امسال سرانجام انتشار مجموعه ی « ابرها برشانه» نویدی بود برای من و از من برای شما.
 واما دوستان عزیزی تا حال برای من ایمیل هایی فرستاده اند و مهربانی داشته اند؛ ولی پرسیده اند  که این کتاب را چگونه میتوانند دستیاب گردند؟
عزیز من!
با تجربه هاییکه از دو مجموعه دیگرم، « پرنیان خیال وجوانه های سبز غزل» داشتم اینبار ترجیح دادم که فروش کتاب سومم را به عهده دیگری بسپارم.
به هر صورت شما «ابر ها برشانه» را میتوانید از این نشانی بدست آرید.

ویا به این ایمیل بنویسید:
با صمیمیت بسیار 
نادیه فضل 
--------------------------------------------------------------------------------------------------

 
حماسه یی برای کوه 
 


حماسه یی برای کوه ، تازه ترین گزینۀ شعری شاعر ارجمند، شبگیر پولادیان است که ، در کابل اقبال چاپ یافته است.
در این مجموعه که ۲۲ پارچه شعر شاعر به نشر رسیده اند، اشعار نیمایی و کلاسیک را می بینیم. در نخستین شعر نیمایی و بلند شاعر که ای شعر ای سرود ! نام دارد، دلبستگی ها وعلایق عاشقانه، پیوند صمیمانۀ او را با شعر میابیم.

ای شعر!
ای تجلی درد درون من !
ای آیۀ ترنم فصل جنون من !
ای سایۀ صدای سرود بلند عشق
گلبانگ زخمه های تب ارغنون من !
آن آشنای درد روان گداخته
در بیکران مشتعل موج خون من
دردم نه ای که آیینه یی در زمانه ای!
شهدت چه گفته اند:
شرنگ شبانه ای !
. . .

بقیه شعرها نیز بیانگر عواطف و احساس شاعرانۀ پولادیان اند، هر کدام مهر زمان ومکان را نیز درجبین دارند.

حماسه یی برای کوه در ۷۰ صفحه از طرف انتشارات امیری – کابل به نشررسیده است.

اهالی کابل ناتهـ ضمن ابراز تبریک به قصیده سرای گرانسنگ زبان پارسی، موفقیت هرچه بیشتر ایشان را خواهان استند.

حماسه یی برای کوه


کوهسارم، کوهسارم
سرزمین برف وبارانم
نغمۀ دست رنگین دست آبشارانم
شهر بند صخره سنگم
زادگاه رود بارانم
سنگ در سنگم
طنین گامهای آفرینش را
اشترکوهان سپید جادۀ خاموش ادوارم
تار وپود اوج را
آنم رشتۀ زرین پیوندم
آذرخش از قله هایم در چراغانیست
موکب سنگین طبل رعد را
تازنده رهوارم
ققنس پولاد چنگم
خرمن آتشفشانم
شعله های آتش جاوید
می رقصد درون سینه ام
دود ابر از جلگه هایم زان سبب بالاست
من تلالقی گاه قاصد های شیرینکار بارانم
شعر سرخ سیل در رگهای من جاری ست
من سرآغاز نخستین انفجار کورۀ آشوب دورانم

-------------------------------------------------------------------------------------


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen