Montag, 20. August 2012

چنـد سروده از داکتر اسد بدیع


چند سروده از داکتر اسد بدیع 

                                     



                                 قفس لحظه ها

چقدر بال و پر شوم ، از این قفس به آن قفس
وطن شوم ، سفر شوم ، از این قفس به آن قفس
چقدر می شود دلم که در بهار کوچکم
درخت  بی تبر شوم ، از این قفس به آن قفس
گره باز و بسته ام به دست لحظه ها ، چقدر
خودم شوم ،  دگر شوم ، از این قفس به آن قفس
چهار فصل عمر من گذشت وکاش یک دمی
بهار بیشتر شوم ، ازاین  قفس به آن قفس
شبی که خواب ابر ها به قطره می رسد ، بیا
چو دشت تشنه    تر شوم ، از این قفس به آن قفس
زواژه واژه ی سیه ، رها شوم  ، به نام عشق
کتیبه ی  سحر شوم ، از این قفس به آن قفس
صدای صبح می شوم به ختم پله های شب
رها رها اگر شوم ، از این قفس به آن قفس
ز پشت میله های شب بگو چه وقت میرسی ؟
مخواه  بیخبر شوم ، از این قفس به آن قفس

---------------------------------------------------------------------------


                                        گرگها ...

آسمان پر شد  ز آهنــگِ  صدای گرگها    
رعد ،  طبل رقص می کوبد برای گرگها
آفتاب آهسته درخون می تپد ، شب میرسد
مرگ خورشید است آمین و  دعای گرگها
مادران آبستن گرگ اند، جشن وحشت است 
شــاعــران اسطوره ســازان بقــای گرگها
فصل قابیل است و فصل مرگ و ترس از سایه ها 
بره هم  جوید امان   ،  زیر عبای گرگها
گرگی در همسایگی ها، گرگی اندرخانه ام
گرگی در قبله و  گــرگی رهنمای گـــرگها
قصه بودا و زردشت و مسیحا ، کهنه شد
نو به نو  افسانه ایست از انبیای گرگها
قبله ها خالی ست ، رُو بر خویش کن ، ای منتظر!
نیست آن بالا  خدایی  ، جز  خدای گرگها

-------------------------------------------------------------------------------------------------------

                                    گلوی تلخ ...

مپرس از من که ابر امشب چرا آهسته  می گرید
کسی تنهاست با دردش ، خدا آهسته  می گرید
دوچشمی ریشه  بر در ، انتظاری  خالی از فردا
و راهِ بی سواری زیر پا آهسته  می گرید
سکوتی چوبه ی دار  و ، گلو زندان فریاد ی
نییء در دست بادی ، بی صدا آهسته  می گرید
زمین و باغ˚  توفان میبرد بر دوش و می سوزد
میان رقص آتش ، آشنا  آهسته  می گرید
درین قربانگهء آدم ، درین سور و بساط مرگ
فقط قابیل میخندد ، حوا آهسته  می گرید
زمینی کشت آتش ، آسمانی خالی از باور
حباب روی دریا تا کجا آهسته  می گرید
تمام هستیم ،  یک شمع کوچک درشروع شب
چراغی در هجوم سایه ها  آهسته  می گرید
درآنسوی سیاهی آفتاب صبح بر دوشی
بروی نعش شب مهتاب را آهسته  می گرید
چه تسکینی ،  که بَر  داری   به نام عشق و می بینی
که شهر عاشقی درد ترا آهسته  می گرید






                           فردایی  ...

دل من پنجره یی هست  به  دیوار تنم
تن دیواری من ،  خلوت درد م  ، وطنم
با تو آغاز سلامم به سر کوچه ی صبح
بی تو ای عشق چی ام ؟ هیچ ! فقط پیرهنم
تن من زادگه ی عشق تو شد ، میدانم ،
من اگر بی تو شوم هست  همین تن  کفنم
در تنم عشق خدایی ست که باور دارم
نه به دنبال اهورا  ، نه پی اهرمنم
 من نیَم شاعر بی واژه خاموشی ها
دردها واژه من ، ناله حروف سخنم
کاشتم تخم بهاری که  تنم سبز شود 
یاس گل کرد  ، مپندار گل یاسمنم
دل من  معبد بوداست ، به جنگم مطلب
شاعر خشم  نیم  ، شاعر زخم چمنم
عشق  پر میزند آهسته و من خاموشم
ناله شد  بال قناری    و  قفس شد دهنم
حاجتی نیست بگویم که چه بر من بگذشت
هر کجا سرو̊   تبر خورد ،  بدانی  که منم 



                            گل هیزم  ...

من نمی خواهم که در تنهایی خود گم شوم
خسته ام از خویش و می خواهم که تا مردم شوم
بار ها بشکستم از این نارسیدنها و باز
درد می خواهد که من بشکسته یی چندم شوم ؟
عاشق ام در جستجوی آفتاب عشق خویش
من نمی خواهم   که خورشید و مه و انجم شوم
خاک راه ِ بی سوارم ، خسته ام   ، خواهم دگر 
خاک آتش خورده ی دیواره های  خم شوم
خسته ام از بی بهاری های غربت ، کاش کاش
درزمین کوچکی یک ساقه ی گندم شوم
گل کند تا کشت لبخندی به لب ، خواهم شبی
در اجاق کلبه یی سردی گلُ ِ هیزم شوم

 (اسد بدیع )






                             خود تسلی...

همان گامی که رو بر وسعت صحراست ، من هستم
همان دشتی که دریا را  ز ابر آراست ، من هستم
همان کوهی که توفان  می برد بر دوش و خاموش است  
همان موجی که بشکست و به پا  برخاست ، من هستم
همان ابری که در گهواره ی او  کودک دریا،
وآن بحری که در پرواز بارانهاست  ، من هستم
به روز قتل جنگل ،  در شروع فصل بشگفتن
درختی کو تبر بشکست و پا   برجاست ، من هستم
همان آتش که می سوزد درون سینه ی زردشت
همان بحری  که در آرامش بوداست ، من هستم
نمی خواهم که گور ناله ها گردد گلوی من
همان غرش که در توفان یک دریاست ، من هستم
خدا را پشت سر دیدن ، خدای  مرده آهنگ است
همان مؤمن که رو بر قبله ی فرداست ، من هستم
حقیقت می گشاید بال و پر درباورم ، عمریست
همان مردی که در آیینه ها تنهاست ، من هستم
 -------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

                 واژه ها ...

واژه ها ! همخانه های درد من
پرده پوشان شبان سرد من !
جزشما با هیچکس رازم نبود
باشما دارم کمی گفت و شنود

واژه ها ! همبازی تنهایی ام  !
شاعر شبهای بی فردایی ام !
واژه ها ! ای ترجمان درد من
ای چراغ لحظه های سرد من
واژه ها ! آهنگ خاموشی شدم
معنی تلخ فراموشی شدم
واژه ها ! دورم چرا نزدیک نیست
پیش گامم جز شب تاریک نیست
واژه ها ! تا کی فریبم می دهید
در فرازی ها نشیبم می دهید
واژه ها ! ای معنی آزادی ام
ای  شما خاموش در ناشادی ام
واژه ها ! از عشق اینجا قصه نیست
عشق اگردشت ِ سرابی نیست، چیست ؟
واژه ها ! در انتظارم تا به کی
متهم در زیر دارم تا به کی
واژه ها ! خورشید بی آیینه ام
 درد می روید به دشت  سینه ام
واژه ها ! اینجا  جز آه سرد نیست
درد است اما کسی همدرد نیست
واژه ها ! هجرانشریکان دلم
گم شده درزیرگامم ، منزلم
واژه ها ! فریاد دارم در گلو
ناله از فصل تهی  جستجو
واژه ها ! این آسمان هم خالی است
نام پرواز است ولی بی بالی است
واژه ها ! تنهایی بر من خنجر است
زندگی بی عشق ، مرگ دیگر است
واژه ها ! سرباز های جنگ من
شیشه و سنگ است در آهنگ من
واژه ها ! از صبح̊  دورم ، خسته ام
آخر سنگ صبورم ، خسته ام
واژه ها ! خورشید می خواهد دلم
سایه ها پیچیده در آب و گلم
واژه ها ! از درد بیزارم کنید
عاشقم ! با عشق  بیدارم کنید
واژه ها ! آیا سرودم می شوید؟
ترجمان هست و بودم می شوید؟
واژه ها هر بند را بر هم زنید
لحظه ی از عشق با من دم زنید
واژه ها ! تنها شما یار من اید
برتن تنهایی ام پیراهن اید
                                      (اسد بدیع) 




Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen