چند سروده از داکتر اسد بدیع
قفس لحظه ها
چقدر
بال و پر شوم ، از این قفس به آن قفس
وطن شوم
، سفر شوم ، از این قفس به آن قفس
چقدر
می شود دلم که در بهار کوچکم
درخت بی تبر شوم ، از این قفس به آن قفس
گره باز
و بسته ام به دست لحظه ها ، چقدر
خودم شوم ، دگر شوم ، از این قفس به آن قفس
چهار
فصل عمر من گذشت وکاش یک دمی
بهار
بیشتر شوم ، ازاین قفس به آن قفس
شبی که
خواب ابر ها به قطره می رسد ، بیا
چو دشت
تشنه تر شوم ، از این قفس به آن قفس
زواژه
واژه ی سیه ، رها شوم ، به نام عشق
کتیبه
ی سحر شوم ، از این قفس به آن قفس
صدای
صبح می شوم به ختم پله های شب
رها رها
اگر شوم ، از این قفس به آن قفس
ز پشت
میله های شب بگو چه وقت میرسی ؟
مخواه
بیخبر شوم ، از این قفس به آن قفس
---------------------------------------------------------------------------
گرگها ...
آسمان پر شد
ز آهنــگِ صدای گرگها
رعد ،
طبل رقص می کوبد برای گرگها
آفتاب آهسته درخون می تپد ، شب میرسد
مرگ خورشید است آمین و دعای گرگها
مادران آبستن گرگ اند، جشن وحشت است
شــاعــران اسطوره ســازان بقــای گرگها
فصل قابیل است و فصل مرگ و ترس از سایه ها
بره هم
جوید امان ، زیر عبای گرگها
گرگی در همسایگی ها، گرگی اندرخانه ام
گرگی در قبله و
گــرگی رهنمای گـــرگها
قصه بودا و زردشت و مسیحا ، کهنه شد
نو به نو
افسانه ایست از انبیای گرگها
قبله ها خالی ست ، رُو بر خویش کن ، ای منتظر!
نیست آن بالا خدایی ، جز
خدای گرگها
گلوی تلخ ...
مپرس از من که ابر امشب چرا
آهسته می گرید
کسی تنهاست با دردش ، خدا
آهسته می گرید
دوچشمی ریشه بر در ، انتظاری خالی از فردا
و راهِ بی سواری زیر پا
آهسته می گرید
سکوتی چوبه ی دار و ، گلو زندان فریاد ی
نییء در دست بادی ، بی صدا
آهسته می گرید
زمین و باغ˚ توفان میبرد بر دوش و می سوزد
میان رقص آتش ، آشنا آهسته
می گرید
درین قربانگهء آدم ، درین سور و بساط مرگ
فقط قابیل میخندد ، حوا
آهسته می گرید
زمینی کشت آتش ، آسمانی خالی
از باور
حباب روی دریا تا کجا
آهسته می گرید
تمام هستیم ، یک شمع کوچک درشروع شب
چراغی در هجوم سایه ها آهسته
می گرید
درآنسوی سیاهی آفتاب صبح بر دوشی
بروی نعش شب مهتاب را
آهسته می گرید
چه تسکینی ، که بَر
داری به نام عشق و می بینی
که شهر عاشقی درد
ترا آهسته می گرید
فردایی ...
دل من پنجره یی
هست به
دیوار تنم
تن دیواری من
، خلوت درد م ، وطنم
با تو آغاز
سلامم به سر کوچه ی صبح
بی تو ای عشق چی
ام ؟ هیچ ! فقط پیرهنم
تن من زادگه ی
عشق تو شد ، میدانم ،
من اگر بی تو
شوم هست همین تن کفنم
در تنم عشق
خدایی ست که باور دارم
نه به دنبال
اهورا ، نه پی اهرمنم
من نیَم شاعر بی واژه خاموشی ها
دردها واژه من ،
ناله حروف سخنم
کاشتم تخم بهاری
که تنم سبز شود
یاس گل کرد ، مپندار گل یاسمنم
دل من معبد بوداست ، به جنگم مطلب
شاعر خشم نیم ، شاعر
زخم چمنم
عشق پر میزند آهسته و من خاموشم
ناله شد بال قناری
و قفس شد دهنم
حاجتی نیست
بگویم که چه بر من بگذشت
هر کجا سرو̊ تبر خورد ،
بدانی که منم
گل هیزم ...
من نمی خواهم که در تنهایی
خود گم شوم
خسته ام از خویش و می خواهم
که تا مردم شوم
بار ها بشکستم از این
نارسیدنها و باز
درد می خواهد که من بشکسته
یی چندم شوم ؟
عاشق ام در جستجوی آفتاب عشق
خویش
من نمی خواهم که خورشید و مه و انجم شوم
خاک راه ِ بی سوارم ، خسته
ام ، خواهم دگر
خاک آتش خورده ی دیواره
های خم شوم
خسته ام از بی بهاری های
غربت ، کاش کاش
درزمین کوچکی یک ساقه ی گندم
شوم
گل کند تا کشت لبخندی به لب
، خواهم شبی
در اجاق کلبه یی سردی گلُ ِ
هیزم شوم
(اسد بدیع )
خود تسلی...
همان گامی که رو بر
وسعت صحراست ، من هستم
همان دشتی که دریا را ز ابر آراست ، من هستم
همان کوهی که توفان می برد بر دوش و خاموش است
همان موجی که بشکست و به
پا برخاست ، من هستم
همان ابری که در گهواره ی
او کودک دریا،
وآن بحری که در پرواز بارانهاست ، من هستم
به روز قتل جنگل ، در شروع فصل بشگفتن
درختی کو تبر بشکست و
پا برجاست ، من هستم
همان آتش که می سوزد درون
سینه ی زردشت
همان بحری که در آرامش بوداست ، من هستم
نمی خواهم که گور ناله ها
گردد گلوی من
همان غرش که در توفان یک
دریاست ، من هستم
خدا را پشت سر دیدن ،
خدای مرده آهنگ است
همان مؤمن که رو بر قبله ی
فرداست ، من هستم
حقیقت می گشاید بال و پر
درباورم ، عمریست
همان مردی که در آیینه ها
تنهاست ، من هستم
واژه ها ...
واژه ها ! همخانه های درد من
پرده پوشان شبان سرد من !
جزشما با هیچکس رازم نبود
باشما دارم کمی گفت و شنود
واژه ها ! همبازی تنهایی
ام !
شاعر شبهای بی فردایی ام !
واژه ها ! ای ترجمان درد من
ای چراغ لحظه های سرد من
واژه ها ! آهنگ خاموشی شدم
معنی تلخ فراموشی شدم
واژه ها ! دورم چرا نزدیک
نیست
پیش گامم جز شب تاریک نیست
واژه ها ! تا کی فریبم می
دهید
در فرازی ها نشیبم می دهید
واژه ها ! ای معنی آزادی ام
ای شما خاموش در ناشادی ام
واژه ها ! از عشق اینجا قصه
نیست
عشق اگردشت ِ سرابی نیست،
چیست ؟
واژه ها ! در انتظارم تا به
کی
متهم در زیر دارم تا به کی
واژه ها ! خورشید بی آیینه
ام
درد می روید به دشت سینه ام
واژه ها ! اینجا جز آه سرد نیست
درد است اما کسی همدرد نیست
واژه ها ! هجرانشریکان دلم
گم شده درزیرگامم ، منزلم
واژه ها ! فریاد دارم در گلو
ناله از فصل تهی جستجو
واژه ها ! این آسمان هم خالی
است
نام پرواز است ولی بی بالی
است
واژه ها ! تنهایی بر من خنجر
است
زندگی بی عشق ، مرگ دیگر است
واژه ها ! سرباز های جنگ من
شیشه و سنگ است در آهنگ من
واژه ها ! از صبح̊ دورم ، خسته ام
آخر سنگ صبورم ، خسته ام
واژه ها ! خورشید می خواهد
دلم
سایه ها پیچیده در آب و گلم
واژه ها ! از درد بیزارم
کنید
عاشقم ! با عشق بیدارم کنید
واژه ها ! آیا سرودم می
شوید؟
ترجمان هست و بودم می شوید؟
واژه ها هر بند را بر هم
زنید
لحظه ی از عشق با من دم زنید
واژه ها ! تنها شما یار من
اید
برتن تنهایی ام پیراهن اید
(اسد بدیع)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen