Montag, 10. Dezember 2012

زندان دهمزنگ/ خارجی ها ن.مهرین




نصیرمهرین


 
             زندان دهمزنگ
                                  قسمت  7
                      خارجی ها در زندان دهمزنگ
                                 بخش دوم               
                           (  شیخ بهلول ایرانی  )    

                             گفت‌وگویی منتشر نشده از بهلول گنابادی
                   
                                               (1286 ؟) 1278 -  1384 خورشیدی

ازمیان چند تن خارجی که در زندانِ مخصوص ولایت کابل؛ و سپس در زندان دهمزنگ، زندانی بودند؛ شخصی را می یابیم، که تأثیرات او بالای زندانیان وبرخی ازکارمندان حکومتی منحصر به فرد است. این شخص محمد تقی بهلول گنابادی (ایرانی ) است. از جهت مواضع اجتماعی وسیاسی، و شخصیتی نیز دارندۀ صفات وتأثیراتی بود. درایران بربنیاد سنت پسندی وتلقی مذهبی بخشی از روحانیون،به ویژه علیه برنامۀ رفع حجاب رضاشاه برخاست. و درافغانستان،31 سال را در زندان وتبعید به سر برد؛ وبرخی از زندانیان جوان از ذخایرادبی او بهره گرفتند. پیوندهایی که متأثر از این بعُد زندگی یا ذخایر ادبی واطلاعاتی او با برخی از مامورین بلند رتبه ایجاد گردید، همچنان بازتاب پاره یی ازاوضاع زندان ولایت کابل وزندان دهمزنگ درخاطرات سیاسی او، اهمیت مکث پیرامون او را فراز می آورد.
از اینرو در بارۀ او بیشتر از دیگران نوشتیم .

سال 1314 خورشیدی، رضا شاه، پادشاه آن وقت ایران، با واکنش تندتر روحانیونی روبرو شد که مخالف برخی برنامه های اصلاحی  و به ویژه رفع حجاب از طرف او بودند. یکی از شورشهایی که با سرکوب مسلحانه انجامید،مظاهرۀ ملا ها وگرد هم آیی آنان در مسجد گوهرشاد مشهد بود. (   1314 خورشیدی )

                  رضاشاه و کمال آتاتورک
                                                    آتاترک و رضا شاه

 بهلول با این باورمندی که رفع حجاب رضا خان، غیر اسلامی است، به سوی مشهد شتافت وباسخنرانی ها و سهم گیری درسمت وسو دادن حرکات ضد شاه، یک تن از چهره های فعال فعالیت های ضد شاه گردید. پس از سرکوب مظاهره، بهلول به سوی افغانستان فرار کرد. مامورین ولایت هرات او را بعد از  چهل روز توقیف ،به کابل فرستادند. حکومت افغانستان او را به ایران نفرستاد؛ بلکه به عنوان  پناهندۀ سیاسی پذیرفت، اما، زندانی نمود. بهلول در این  مورد می گوید :
 "  محض ورود به کابل  مرا به زندان تک نمره ( انفرادی ) انداختند ، و روز بعد خبر شدم که دولت افغانستان تصمیم گرفته است مرا به حیث یک نفر پناهنده بپذیرد وبه ایران پس ندهد اما مرا آزاد نمی گذارد و برای اینکه می ترسد برعلیه ایران تبلیغاتی کنم که سبب برهم خوردن مناسبات سیاسی ایران وافغانستان شود. . .
روز بعد رئیس شهربانی ( منظور شیخ بهلول قوماندان طره باز خان است ) مرا خواست وگفت :
دولت ما دربارۀ شما فیصله کرده که شما را به حیث پناهندۀ سیاسی بپذیرد وبه ایران پس ندهد. ولی باید تا هر زمانی که دولت افغانستان لازم می داند در زندان باشید.آیا شما به این فیصله قناعت دارید یا نه ؟
گفتم : آری ، چوپانی که گوسفندی را از چنگ گرگ بگیرد هر طور با او رفتار کند مختار است.

رئیس شهربانی پرسید که برای شما در زندان چقدر حقوق مقررکنیم که شما راحت باشید.
گفتم : مهمان هر گز به میزبان نمی گوید که برای من چه حاضر کنید. میزبان هرچیز که لازم دید برای مهمان حاضر می کند.دولت افغانستان هرچه برای من مقررکند، خوشحالم واگر چیزی ندهد می توانم حیات  خود رااداره کنم. چون که جوراب بافی یاد دارم وخرج زیاد ندارم چای نمی خورم و دود نمی کشم وبه گوشت و روغن وبرنج علاقه ندارم واکثر خوراک من نان وماست است ومصارف آن از جوراب بافی به خوبی تأمین می شود.
رئیس شهربانی دیگرهیچ نگفت ، ولی روز بعد سربازها به من خبردادند که روزی سه تومان برای من مقررشده است. . .  وسالی که می خواستم از افغانستان بیرون روم هر روز 15 تومان حقوق می گرفتم. "  ( 1)

                                J:\Scannen0001.jpg
                                      اقای خالد صدیق چرخی ، شیخ بهلول و غلام دستگیر صدیق چرخی
                                                                    زندان دهمزنگ
جناب خالد صدیق دربارۀ این تصویر گفت : یک عکاس با دستگاه خود به زندان آمده بود. با شتاب همراه او صحبت نمودیم که اگر یک قطعه عکسی از ما دو تن برادران  با شیخ بردارد. عکاس پذیرفت  واین عکس خاطرۀ آن ایام زندان دهمزنگ است.

بهلول مدتی درتوقیف مخصوص کابل، مانند 80 تن دیگر، دوراز ارتباط وتماس با دیگران " کوته قفلی" وبه گفتۀ خودش  ممنوع الملاقات بود. به تدریج زمینه های داشتن تماس با بقیه زندانیان برای او هموار گردید. چند ویژه گی او در زندان شهرت داشته است .
تنها با خوردن نان وماست قناعت داشت. این موضوع را افزون بر آن که خودش یاد آوری نموده است، جناب خالد صدیق، جناب آصف آهنگ نیز نوشته اند. همچنان یک تن از دوستانم آقای حشمت امید گفت که پیش ازاینکه شیخ از افغانستان به طرف هند برود، چند باری در کابل با چند تن دیگر مهمان پدرم بودند. اما شیخ از غذا های دسترخوان هیچ نمی خورد. فقط نان خشک را با ماست می خورد.
جناب آصف آهنگ در بارۀ بهلول و مصارف او می نویسد که : " بهلول مرد عجیبی بود وتقوا داشت. پولی که ازدولت برایش می دادند بسیار قلیل آن را مصرف می کرد ومابقی آن را به زندانی نادار می داد. از مریضان زندانی پرستاری  می کرد واکثر زندانی ها او را دوست داشتند. خواجه محمد نعیم خان نزد او درس می خواند. زمانی که خواجه محمد نعیم خان به مزار تبدیل گردید، شیخ بهلول وبلخی( سید محمد اسماعیل بلخی ) هم در مزار شریف بودند وبا هم بسیار دوست بودند . . ." (2)
بهلول هزاران بیت از شعرا وموضوعات مختلف از آثارمؤرخان و نویسنده گان را درحافظۀ خویش داشت. 
" . . .  خود ایشان در این مورد می گفت:
 «حافظه ای داشتم که نمونه اش در دنیا نبود». یکی از همدرس های شیخ نقل می کند که روزی استادمان، مرحوم حکیم، او را بر سر جای خود نشاند و به ایشان گفت: محمدتقی آنچه را گفتم بگو. جناب بهلول تمامی مطالبی را که استاد در آن روز گفته بود، همه را مانند استاد بیان کرد. ( 3)

این است که تعدادی از زندانیان جوان برای فراگیری درس به او مراجعه نموده بودند. مطابق  سخنان جناب خالد صدیق در آغاز تعداد بیشتری شاگرد او بودیم . خود شیخ بهلول نیز به داشتن 40 تن شاگرد در زندان اشاره نموده است. هنگام تدریس همواره به حافظۀ خویش تکیه می کرد. کتاب هایی را که تدریس می نمود، نام می برد، از عنوان های آنها می گفت وبعد کتاب دیگری را شروع می کرد. (4)

هنگام صحبت پیرامون مسایل، محتاط بود، که به عنوان فرد دارندۀ مذهب شیعه، چیزی نگوید که اسباب مخالفت پیروان مدهب سنی رابرانگیزد.

کمک ها و پیشامد های محتاطانه ومؤدبانۀ او سبب شده بود که مامورین زندان نیز احترام او را به جای بیاورند . و او هم با بهره مندی نسبی از آزادی در زندان به تدریس علاقمندان می پرداخت.

بهلول مانند صد ها تن از بقیه زندانیان سیاسی مخصوص ولایت کابل در سال 1318 به زندان دهمزنگ انتقال یافت.
آوازۀ اطلاعات و ذخایر ادبی  وتاریخی او به جایی رسیده بود که قوماندان امنیۀ آن وقت ولایت کابل خواجه محمد نعیم خان، که بعد از قوماندان طره باز خان، صاحب آن سمت گردید، نزد تقی بهلول به فراگیری درس مشغول شد. (5) 

هنگام بررسی سیر تأمین روابط  وشکل گیری تصمیم وطرح قیام نوروزی 1329 خورشیدی؛ احتمال  قوی این تصور را پذیرا می شود که از همین هنگام ( شاگردی خواجه محمد نعیم خان نزد شیخ بهلول) صمیمیت و اعتمادی بیشتر میان آنها ایجاد شده است.
رویکرد ها به زندگی محمد تقی بهلول در آن برهه از زمان، بیشتر از همین موضوع( شکل گیری تصمیم قیام) ناشی می شود. این موضوع هنگامی به یک بحث جالبتر می انجامد که به موضعگیری وآمادگی شخصی مانند خواجه محمد نعیم خان که از دوستان دربار سلطنتی وشخص محمد هاشم خان بود،بنگریم که حاضر شد به تدارک و ایجاد قیام خونینی تن دهد که ، برداشتن کلیت نهاد سلطنتی  در سرلوحۀ مطالبات آن قرار داشت. ( 6 )  

شیخ در خاطرات سیاسی خویش هنگام نام بردن از خواجه محمد نعیم خان ، از نقش احتمالی خویش در شکل گیری سیر ضدیت خواجه علیه دربارسلطنتی چیزی نمی نویسد. اما آن چه را پیرامون خواجه محمد نعیم خان هنگامی که قوماندان امنیۀ مزارشریف بود، نوشته است، آشکار میکند که خواجه به وی اخلاص واحترام بسیار بر جای می آورده است. مثلا ً: همین که پس از آزادی زندانیان سیاسی در زمان شاه محمود خان صدراعظم، تعداد ی از زندانیان به سایر ولایات تبعید شدند. حکومت افغانستان برای شیخ بهلول خلم را که از مربوطات بلخ بود، تعیین نمود و مزرعه یی را نیز برای وی داد. در آن وقت خواجه محمد نعیم خان از کابل سبکدوش وقوماندان امنیۀ مزارشریف بود. بهلول می گوید که " استاندار( والی مزارشریف) نوشت که شیخ را برای مدت دوماه در زندان نگهدارید تا زمین در خلم برایش آماده شود.بعدا" او را به خلم بفرستید که زمین داری وکشاورزی کند. رئیس شهربانی مزار همان خواجه محمد نعیم بود که سابقاً رئیس پلیس کابل ومدتی شاگرد بنده بود، وقتی خط را خواند آن را پاره کرد و دور انداخت وگفت استاندار چه حق دارد که برای من تکلیف معین کند که فلانی را آزاد کن ویا زندانی کن  . . . بعد یک نفر پلیس همراه من کرد وگفت :  شما با این پلیس به منزل بنده بروید و در آنجا استراحت کنید تا من از سرکار به خانه بیایم زندان شما منزل شخصی من است . . . در آنجا دوماه ماندم  تا زمین بنده در خلم معین شد و مرا به خلم فرستادند." (7)
گرچه شیخ مدت چهار سال در خلم زندگی داشت. ولی هیچ جای از خاطرات خویش در بارۀ دیدارها ویا صحبت های سیاسی مشخص روز ویا مشوره برای ایجاد نهاد ضد دولتی سخنی ندارد. وتعجب آور این است که حتا یک بار هم از شادروان سیداسماعیل بلخی سخن نمی گوید. نه از ایام زندان ونه از آن هنگام سید با خواجه در مزارشریف دیدارهای سیاسی داشتند. سید بلخی نیز در شب دیجور که از برخی چهره های زندانی نام برده است، از شیخ بهلول نامی نمی برد.

آخرین دیدار خویش را با خواجه نیز از روی تصادف در شهرکابل می آورد که خواجه پس از 14 سال از زندان رهایی یافته بود.

طی آن 4 سال زنده گی درخلم ، بازهم با دشواری ها وگرفتاری های عجیبی روبرو شد. شیخ با دختر بیماری در خلم ازدواج نمود ، اما ، در همان هنگام دیدارهایی که با مردم داشت،حکومت او را به لغمان فرستاد.
در الیشنگ لغمان نخست طفل او ومتعاقب آن، همسر جوان وبیمارش را مرگ در آغوش گرفت. با آن که از پیشامد های اشخاصی  چون عبدالله خان وردک ومحمد علم خان قوماندان امنیه وپسانتر از محمد صدیق خان والی به نیکویی یاد میکند، اما، برداشت او این است که درپشت آن همه آزار واذیتی را که در لغمان دیده و سپس 14 سالی را که درزندان جلال آباد به سر برد، تصمیم دشمنانۀ سردار محمد داؤود خان مؤثر بوده است.

سرانجام به زعم خود شیخ بهلول، دو عامل سبب شده است که بتواند پس از سی ویک سال افغانستان را ترک بگوید.
بهلول می گوید:
" چگونه اسباب خلاصی از زندان مشرقی فراهم شد. بین افغانستان وپاکستان مخالفت شدیدی پیدا شد. و در رادیو به هم بد می گفتند( منظور برنامه هایی است که در پاکستان میرخان علیه حکومت افغانستان اجرا می نمود)پاکستان در ضمن بدگویی که ازافغانستان می کرد، گفت: از جمله دلایل ظلم واستبداد دولت افغانستان، یکی این است که شیخ بهلول نامی را که از ایران به آن دولت پناه آورده، بدون گناه و محاکمه مدت سی سال در زندان نگاه داشته است. این نشر سبب شد که وکلای مجلس شورای افغانستان به صدا در آمدند. . . . استاندار( والی ) به نام غلام صدیق خان که شخصاً صاحب معلومات ادبی  بود، وعلما را دوست می داشت در استان مشرقی مقرر شد وبا بنده آشنایی پیدا کردومایل به خلاصی بنده شد..." (8)

بر بنیاد آن چه شیخ بهلول می نویسد، حکومت افغانستان سه راه را پیش روی او نهاده بود تا تصمیم بگیرد1- شخص آزاد درافغانستان وتدریس در دارالعلوم عربیه 2 - برگشت به ایران و 3- به هر کشور دیگر که آرزوی رفتن را داشته باشد.
شیخ رفتن به مصر را انتخاب کرد. سرانجام از راه هند به مصر رفته و در تلویزیون قاهره در پخش نشریات ضد امریکایی، اسرائیلی وایران شاهی  سهم گرفت. پس از یک ونیم سال از آنجا وارد بغداد شده دونیم سال در آنجا سکونت اختیار نمود. وسرانجام پس از 36 سال دوری از ایران به کنسولگری ایران در کربلا رفته خود را به دولت ایران تسلیم نمود. شاه ایران اورا عفو کرد.
در سال 1384 در تهران  چشم ازجهان فروبست ودر زادگاهش گناباد خراسان به خاک سپرده شد.

خاطرات سیاسی او که ازطرف م. حیدریان انتشار یافته واز نظر شیخ نیز گذشته وتایید او را دارد،صرفنظر از پارۀ مطالب سزاوار تأمل مانند نگریستن به همه رویداد های کوچک وبزرگ از دید مذهبی ، از نگاه تصویر صحنه های زندان ولایت وزندان دهمزنگ، صحبت از زندانیان وقصه هایی از زندانیان خارجی، رفتار وبرخورد های مامورین زندان ها، مامورین حکومتی خلم، لغمان وجلال آباد؛ گویا ورسا است.

در پایان این بخش، دو خاطرۀ او را می آوریم :
K:\USB\شیخ بهلول در ایام پیری ایران.jpg

1
" در این زندان ( دهمزنگ) من با یک نفر سنی افغان، به نام جنت گل، ویک نفر روسی فارسی دان که نام اصلی اش اندرل بود ولی خود را به نام اسلام الدین معرفی کرده بو.د، واو را به همان نام صدا می کردند و در مذهب عیسوی عالم بود رفاقت پیدا کردیم. همیشه باهم می نشستیم وصحبت های مذهبی می کردیم وهریک برای مذهب خود دلایلی می آوردیم . وقت ما خوش می گدشت.ما سه نفر برای اینکه در زندان راحت باشیم باهم قرار می گذاشتیم  که اگر سربازان محافظ زندان شیعه باشند، من با آنها رابطه پیدا کنم؛ وبعد از آنکه با آنها آشنا شدم سفارش دو رفیق دیگر خود را به آنها بکنم تا با آنها خوب رفتار کند واگر سربازها سنی باشند،جنت گل پیش قدم شود وبا آنها  دوستی پیدا کرده و درحق دورفیق دیگر،به آنها سفارش کند واگر سربازها از جوانان امروزی وجدی خیال واروپایی مسلک باشند، اسلام الدین این کار را انجام دهد.

در اثر این اتفاق در تمام چهارسالی که در آن زندان بودیم از فشار وتعرض سربازها آسوده بودیم وخوش می گذراندیم وهر کاری که داشتیم سربازها اجرا می کردند.
یک نفر مأمور زندان که در شیطنت اول نمره بود، می خواست اتفاق ما را خراب کند، ولی موفق نشد ."  

2
" در خاندان ملک قیس شش نفر جوانان دانشگاهی بودند ومعیاد زندان شان هم معلوم نبود. خواستند که در زندان بیکار نباشند،پیش بنده درس صرف ونحو وعاوم عربیه شروع کردند. یک روز که یکی از آنها را درس می دادم، دیدم برخلاف روز های  دیگر درس خود را نمی فهمد. به او گفتم: تو که شخص خوش ذهنی بودی، امروز چرا گوساله شدی ؟
گفت : جناب اقای شیخ، از دلم خبر ندارید، غمی که به من رسیده اگر به افلاطون برسد، از من گوساله تر می شود.
گفتم چه شده ؟
گفت : زنم در زندان زنانه مرده و دخترهفت ماه ام که راضیه نام دارد، بی صاحب در زندان مانده، زنهای  فامیل ما که زندانی شده اند هر کدام از خود چند اولاد کوچک دارند  . . .  حیران مانده ام که چه کنم، روز در چشمم مثل شب تاریک شده، من کسی بودم که قواعدالجبر را درس می دادم، الان اگر بخواهم شش در هشت ضرب کنم نمی توانم . . .  " (9)

نمونه یی از اشعار شیخ بهلول
   بشنو از خر چون حکایت می‌کند
   و از گرانباری شکایت می‌کند
   که به پشتم تا که پالون کرده‌اند
    زیر بارم زار و نالان کرده‌اند. . . 

....................................................................................................................................

توضیحات ورویکردها :
1-      م.حیدریان . خاطرات سیاسی بهلول در زمان رضاه شاه . مشهد. ایران 1369 خورشیدی .نشر نوند.
2-      آصف آهنگ. خاطرات زندان . متن قلمی نزد نگارندۀ این سطرها
3-      پایگاه اطلاع رسانی حوزه. پدید آورنده  ابوالحسن مسیب نژاد.
4-      خالد صدیق چرخی خاطراتم
5-      خاطرات سیاسی  بهلول ، همچنان سخنان جناب آصف  آهنگ و جناب خالد صدیق.
6-      مراجعه شود به « زمینه های تحول خواجه محمد نعیم خان» ، پیوست به طرح  کودتا- قیام نوروزی 1329 خورشیدی . از این قلم .
7-      خاطرات  سیاسی  شیخ بهلول  ص 180
8-      خاطرات سیاسی  بهلول ص 290
9-      خاطرات سیاسی  بهلول .ص 145 ص 172

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen