Mittwoch, 2. Januar 2013

نامه های داکتر عبدالقیوم خان








     نامه های داکتر عبدالقیوم خان
                                    به  
                      برادرش، داکتر عبدالظاهر صدراعظم 





دکتور عبدالقیوم این نامه هارا عنوانی برادرش دکتورعبدالظاهر نوشته و در مجلۀ "آیینۀافغانستان " تحت نظراقای سید خلیل هاشمیان به نشر رسیده اند. همکار گرامی ما جناب آصف آهنگ لطف نموده کاپی یی را از آنها برای ما فرستاده اند. با توجه به نکات جالبی که از اطلاعات، برداشت ها وپیش بینی های یک تن ازهمکاران نظام شاهی حاکی است ، به تجدید نشر آن اقدام نمودیم . شایان یاد آوری است که چند کلمه واضح خوانده نشدند. امیدوار هستیم که در آینده موفق به نوشتن صورت دقیق آنها شویم .
خوشه
" . . . دیروز با پادشاه بودند، امروز با داود خان، وبا منطق سادۀ خود « هرکس خر شد ما پالانش میشویم »... شاید فردا پالان ...دیگری بشوند.
*چوکره های ریاست ضبط احوالات عهد صدارتش صدهانفربیگناه را به امر شفاهی وتیلفونی خود ها بزندان می فرستادند ومامورین شداد محابس وقت وی با افتخار می گفتند که این تخنیک زجر وشکنجه را از مامورین محابس نازیهای جرمنی آموخته اند. *
بدون شک مهمترین عامل پسمانی افغانستان امروزی را باید در سلطۀ همین (trumvirate ) جستجونمودودر پیشگاه قضاوت تاریخ هر سه اودرزاده [ یعنی ظاهرخان، داودخان ونعیم خان ] مشترکآ مسئولیت دارند، ونارواست که درآن تراژیدی مملکت رول یکی از آنها را ازرول دیگرشان کمتر دانست ویا با از بین بردن یکی ازاوشان تاثر کرد وبرسر اقتدارآمدن دیگر آنها اظهار شادمانی نمود...
انسان اسیر تجارب گذشتۀ خود میگردد. تجارب گذشتۀ من متاسفانه با این « اودرزاده ها » مرا به هیچ صورت به آیندۀ سعادت مند وطن تحت سلطۀ شان امید وار نمی سازد.
وهم چنانیکه دهن به حلوا حلوا گفتن شرین نمی گردد به اعلام های میان تهی / دیموکراسی، جمهوریت، قانون اساسی، کودتا وغیره نیز حالت تاسف آورمردم را بهبود نمی بخشد. *
این اودرزاده های چالاک هم این می کنند وهم آن میکنند... ودر حق آنقوم بیچارۀ ما چه ناگفتنی هاست که نمی کنند... بـسـر بـیخـیر شـان قـسـم که در همین یک صنعت( صنعت شـعبـده بازی سـیـاسی) بلا میکـنـنـد ."
نامه نشر ناشده از کتابچۀ خاطرات دکتور عبدالقیوم خان سابق وزیر داخله، وزیر معارف و معاون صدارت افغاتنستان *
شماره ۱۱۵ مجله آیینۀ افغا نسان
مورخ ۲۵ جولای ۱۹۷۳
برادرعزیزومحترمم (مخاطب مرحوم دکتورعبدالظاهرخان سابق صدراعظم افغانستان وبرادر مهتر عبدالقیوم خان می باشد ).
چند روز پیش یک دوست امریکایی بمن تیلفون نموده گفت : " جمهوری شاهی افغانستان را برایت تبریک میگویم. "
من بخندیدم وباخود گفتم : این خانه خراب، باز نوشیده وطبق معمول غرق عالم دیگر یست. ولی بعد از لحظه یی ملـتـفت شدم که وی جدی است واصرار دارد که چند دقیقه پیشتر خبر کودتای سردار داود را از رادیوی ( بی بی سی ) شنیده است .توضیحاتش یارای مکالمه را از من ربود ومن نخواستم صحبتم با وی طولانی باشد .صرف گفتم: خانه آباد، درمورد چنین یک خبر خطیری هم کاوبایانه مزاح می نمایی، مقصدت از جمهوری شاهی چه بود، ولفظ شاهی را چرا به جمهوریت پیوند دادی ؟
وی به خنده گفت: خیلی عفومیخواهم ، من نباید خبر مذکور را بدان ترتیب افاده مینمودم. مگر باید علاوه کنم که این عادت بد را در ملک شما آموختم . زیرا ما خارجی های مقیم کابل هر حرکت سیاسی را درآن وقت به خاندان شاهی نسبت میدادیم وتصور کرده نمیوانستیم که هیچ حرکتی در آنجا بدون استیذان مقامات رفیعۀ شما صورت گرفته بتواند . بعضی از ما حتی حرکت اقای ببرک را «حزب کمونیست شاهی افغانستان» می نامیدیم.لطفآ از سر گناهم بگذرید...من لفظ شاهی را بر سبیل عادت به لفظ جمهوریت پیوند نمودم ...» از وی تشکر نموده تیلفون را گذاشتم ودرسیلاب متلاطم اندیشه فرورفتم .
لاهول ولا گفتم...این چه محشری برپاگردید؟...داودخان ...کودتا...جمهوریت...؟ هنوز از آن جام امید دیموکراسی قطره ای ننوشیده به تلخی ناامیدی دکتاتوریت برخوردیم ! این چه مظلمه است که بازبه آن ستمکده نازل میگردد؟ ...
علمآ میگویند هیجان مانع خواب است وبی خوابی مولد تفکر...ایکاش چنین می بود .از آن مقوله محض بیخوابی آن نصیب من بدبخت گردید...تفکر آن حرام الله ! آن بیخوابی چندین شب دوام نمود، ودر نتیجه مغز به اندازۀ فلج گردید که از فعالیت بکلی باز ماند وحتی بعداز اینکه دوباره هم بفعالیت شروع کرد آنچه بر آن هجوم می آورد توهم بود نه تفکر – توهم از رهگذر آیندۀ مملکت ورول « لـیـونـی » سردار( سردار دیوانه ) در آن!!
چند افغانی که درنزدیکی مازندگی مینمودند هر روز بمنزل ما تشریف می آوردند.
چندین شب وروز باهم بنشستیم وتجزیه وتحلیل نمودیم. مگر نظر به قلت معلومات در تاریکی مطلق پیش میرفتیم . در اخبار های امریکایی هم جز بروز دوم که چند سطر مختصر در نیورک تایمز وواشنگتن پوست نوشته شده بوداین خانه خرابها قطعآ اهمیتی برای این قضیه حیاتی وتاریخی ما قایل نگردیدند. توگویی آنراجزطبیعی قربانی راه (دیتانت) با شورویها دانستندوخاموشی اختیار نمودند. دلچسپی سیاست مداران ونویسنده های شان از دلچسپی یک سیل بین وتماشاچی بیش نبود...
در قبال این عدم علاقه امریکائیهاودر نتیجۀ سانسور خبرها از کابل، مجالس ما در نیویارک بیشتر شکل مناقشات غیر مثمر را به خود گرفته بود وتجزیه وتحلیل حتی « پندتهای »سیاسی مانیز یادی از همان حصۀ مثنوی مولانای روم میداد که در آن نابینایان چندی در ظلمت مطلق به تعریف وتفسیر پیلی پرداخته بودند .
باخود گفتم از اینگونه مجالس وطنی جز غیبت وشکررنجی چیز دیگری متصور نیست وبایستی برای چند روزی انزوا را بر ازدحام ترجیح داد. لذا تصمیم گرفتم برای یک مدت نا معلوم کناره گیری اختیار نمایم .
متأ سفانه باوجود این عزم، ارامی وراحت فکری که آرزویم بود میسر نگردید. برخی از دوستان افغانی به تماسهای تیلفونی ادامه دادند ومرا بفرستادن تیلگرام تبریکیه بسردار داود خان تشویق نمودند.هر روز یکی دوتیلفونی از این دوستان راحت فکری را اخلال میکرد. آن رفقآ نزد خود فیصله نموده بودند که من به مجرد استماع « کودتا » حلفنامۀ وفاداری وهمکاری را بلادرنگ بمرکز خواهم نوشت،وچون برخلاف آرزویشان رفتار نمودم از من آزرده ومایوس گشتند وموقفم را با نارسایی وعدم فهم سیاسی ام توجیه نمودند...
بیفایده است. باوطندارانیکه اینقدر ساده ومعصومانه فکر می کنند راز های سیاسی وفلسفی را درمیان گذاشت.آنها مانند اطفال معصوم زودازهمدیگرمیرنجند. چنانچه چند تن ازاوشان از من رنجیدند، وزود هم از گناهان یکدیگر میگزرند [ میگذرند ] ، چنانچه دونفر از اعضای آن مجلس که پدرانشان سالیان متمادی را به امر سردار داود خان در محبس سپری نموده بودند،کودتایش را خیر مقدم میگفتند.نه رنجش خاطر اینگونه اشخاص از مخاصمتهای ممتدایدیالوژیکی سرچشمه میگیردونه عفوشان از ائتلافهای پیچیده سیاسی. آنها از ماخوشبخت تر اند ، زیرا سادگی فکری شان همه شئونات حیاتی را احتوامینمایند .دیروز با پادشاه بودند، امروز با داود خان، وبا منطق سادۀ خود « هرکس خر شد ما پالانش میشویم »...شاید فردا پالان ...دیگری بشوند.
ایکاش این چنین ترجیح بلامرجح برای مانیزمیسرمیبود! ما چگونه به آسانی میتوانیم بگوئیم « هر اودرزاده ایکه پیش امد خوش آمد ...ویا اودورزاده های بر سر اقتداررا بر اودرزاده های از پا افتاده ترجیح بدهیم »؟در نظر ما همۀ این اودرزاده ها خدایان مقتدری بودند وهر یک از اوشان به تر تیبی بر آن قوم حکومت نموده اند ، شاه به ترتیبی وسرداران از پا افتاده به ترتیبی !! ...ومبالغه نخواهد بود اگر بگویم که متجاوز ازهشتاد فیصد نفوس امروزی ما نظام حکومتی را ندیده اندکه توسط این سه اودر زاده ها بنحوی از آنها کنترول نشده باشد. تاریخ افغانستان بعد از انقلاب سقو تاریخ این خاندان است، واز آنوقت ببعد داستان افسردۀ « سلطه »اودرزاده ها مصروفیت شباروزی مورخین ونویسنده های مارا تشکیل میدهد ...
از چهل سال پیش نام سردارداود خان لرزه براندام هموطنانش می انداخت. بـیست سال بـیـش عمر نداشت که مانند « سیزاری » در ننگرهار آنوقت که متشکل از سه ولایت کنونی بود ، حکمروایی مینمودولقب « لـیونی سردار »را کمایی نمود.وباری هم « سیزر» مانند آوازش در یکی از وادی های اسف انگیز آن منطقه طنین انداز گردید : Caior – came – saw- command).آمدیم ، دیدیم ، وفتح نمودیم ) چه کله های پرشوروتوانای لیدران صافی که در آن وادی بخون غلطیدند، وچه هزاران فامیل غمکده که بی خانمان گشتند، وچه نام نامیی که این قوماندان اعلی در خون ریزی آن محرکه کمایی نمود! ماجرا را ننوشت تا اینکه کله های پر شور لیدران صافی آن وادی فتح شده را ریسمان بگردن ، کاه به دهن وحیوان خرام – یعنی به چهار پا- بدربارش جهت عذرخواهی بیاورند .
این نتنها عوام الناس ، بلکه وزرای وقت به امرش اطاعت وتسلیم بلاشرط مینمودند. از چوکی قوماندانی قوای مرکز که معادل رتبعه [ رتبه ] معینیت هم نیست، بوزرای وقت امر میکردوبعضآ خانۀ حاضری شانرا توسط تیلفونی خود قید مینمود.چوکره های ریاست ضبط احوالات عهد صدارتش صدهانفر بیگناه را به امر شفاهی وتیلفونی خود ها بزندان می فرستادند ومامورین شداد محابس وقت وی با افتخار می گفتند که ما این تخنیک زجر وشکنجه را از مامورین محابس نازیهای جرمنی آموخته اند .
برادر خوردش، سردارمحمد نعیم خان هنوز بیست ساله نشده بود، که به حیث سفیر خودمختار در روم تعیین گردید. این ارستوکرات صاحب، از آن فارغ التحصیلان خوش قسمت مکاتب متوسطۀ میباشد ( یک کلمه خوانده نشد) به اثبات میرسانند که در افغانستان توانایی معکوسآمتناسب است به دانایی ! وبه تاسی از همین پرنسیپ عنعنوی هنوز دورۀ متوسط را بدرستی کامیاب نگردیده بود که به حیث سفیر توانا وخود مختار به روم فرستاده شد، واگر موسیولینی بدوام سفارتش مخالفت نمی نمود ، شاید بر سبیل تعامل وزارت خارجۀ ما وبه اساس علاقه مفرطی که سردار مذکور بحیات در روم داشت ، تا زمانی در آنجا باقی میماند که لقب شیخ السفرا را کمایی میکرد. متاسفانه شکایت موسیولینی مبنی بر اینکه افغانستان " طفل شـیرخـواری " را ( یک کلمه خواند نشد)او فرستاده، دورۀ سفارتش را قبل از وقت خاتمه بخشید ودرعوض چوکی های مهم معاونیت صدارت، وزارت معارف را بدسترس آن طـفـل شـیـر خوار گذاشتند . وبدین ترتیب برای تخمین چهل سال بصورت مستقتم یا غیر مستقیم در تشکیل شیرازۀ عرفانی، سیاسی واقتصادی مملکت رول تباکنی بازی نمود... هر وقت آن جناب را میدیدم در کابینه رول ممتحنی را به خود گرفته وبه تعجیروتحقیر تعلیم یافته ها می پرداخت .یادم از آن صحنۀ امتحان تخمین چهل سال قبل می آید که مرحوم عزیزالرحمن خان وی را به «نـقـل » گرفتارنموده بود وبه اواز جهر در تالار امتحان میگفت : او نعیم شرمت نمی اید که با گردن لگلگ مانندت از پهلوفیلت نقل میکنی ؟...
امروز باز می بینیم که آن نابغۀ متوسط پاس ما ، قوای فکری نه تنها امریکاواروپاپاس را جهت می دهد، بلکه بزعم خویش نخبه های ماسکو پاس ما را نیز الفبای سیاست می آموزاند. این جناب که عالیترین نمونۀ ارستوکراسی افغانستان میباشد، در عین حال بانی فلسفۀ دوستی افغانستان با مسکو وکمونیزم شناخته شده است. در دورۀ وزارت خارجۀ خود، بعداز اینکه در مذاکرات خویش بادول غربی بکلی ناکام گشت، عقدۀ حقارت مجبورش ساخت دست امیدرا بسوی مسکو دراز نماید وبه اصطلاح بینی خمیری کمایی کند. ودر نتیجه نفوذ کمونیزم را در افغانستان – نه از رهگذر عقیده راسخ بکمونیزم ، بلکه در اثر یک عکس العمل طفلانه بمقابل توهینی که از غربیها دیده بود – با همراهی با برادرخود توسعه بخشید.دیده شود که در این دوره تازه اقتدار خویش، این عبقری وقت وزمان ما، از پشت پردۀ وزارت خارجه علایق مشهوررا باماسکو بکجا میرساند ...
بصلحیت مطلقۀ این دوبرادر، یعنی داودخان ونعیم خان، شان وشوکت سلطنت آن اودرزادۀ سوم، یعنی ظاهر خان را علاوه نمایند وتصویر تراژیدی آن قوم بیچارۀ ماتحت سلطۀاین (Triumvirate-= اودرزاده ها) تکمیل می گردد. بدون شک مهمترین عامل پسمانی افغانستان امروزی را باید در سلطۀ همین (trumvirate ) جستجونمودودر پیشگاه قضاوت تاریخ هر سه اودرزاده مشترکآ مسئولیت دارند، ونارواست که درآن تراژیدی مملکت رول یکی از آنها را ازرول دیگرشان کمتر دانست ویا با از بین بردن یکی ازاوشان تاثر کرد وبرسر اقتدارآمدن دیگر آنها اظهار شادمانی نمود...
بادرنظرداشت همۀ این تراژیدی های میهن، ورولی را که این اودرزاده ها درآن بازی نمودند، جای تعجب است که هنوز هم کسانیـرا میـبـیـنـم که در مورد شان قصیده سرایی می نمایند وحتی در فضای آزاد نیویارک نیز وقتی باهم یکجا میشوند ساعتها را بمباحثه در اطراف شان صرف مینمایند. وجهت رجحان یک عموزاده بردیگری دلایلی اقامه می کنند واز همه بدتر اینکه مارا به فرستادن تیلگرام تبریکیه به داودخان تشویق می نمایند. من به آرزوی رهایی از شرشان وبملحوظ نرنجانیدن خاطرشان اکثرآ به مطایبه می پردازم ومی کوشم به بحث شان در اطراف تولواک، سردارداود وسردار نعیم خاتمه دهم ...
۲۹ جولای ۱۹۷۳...( بعدازالقاب واحوالپرسی )
از کابل هنوز هم خبری نیست ومن در حالم [ عالم ] مسافری هر روز دیده براه مکتوب دوستانم ، تشویق وتپیدن به اندازۀ است که با گذشت هر روز سالی از عمر کاسته میشود ... سیاست مداران افغانی ما در سفارت ودر مؤسسات ملل متحد، مهر سکوت برلب بسته اند ...سرگردانی ان چند افغانی که در نزدیکی ما زندگی میکنند هنوز دوام دارد ... واز مدتی به این طرف حتی تیلفونها هم احوال پرسی ننموده اند. از اینرو همه منابع معلوماتی بر من بسته گردیده است واز مدتی است که به یک بن بست فکری عجیبی مواجع شده ام. اینقدر بیخبری در مورد اینچنین یک قضیۀ حیاتی ، فی الواقع خیلی ناراحت کن است ...در مقابل اسـتـفسارات دوستان امریکایی که در این روز ها کسب شدت نموده لاجواب می مانم وآنها از روی نزاکت بجواب سوالات خود اصرار نمی ورزیدند.
اما چاره چیست ؟ یک جهان ملحوظاتی در میان است که مطرح نمودن قضایای سیاسی میهن را به خارجی ها متعذر میسازد. اگر چه باید اعتراف نمود که خموشی موجوده ام بیشتر از عدم نارسایی فکری در اطراف حوادث اخیر مملکت نشئت می نماید، زیراسیر فکری هم، چون سیر آب، وقتی به سد محکمی بر می خورد عقب نشینی اختیار می کند وبعوض اینکه بتواند جلوتر رود وراه های نامعلومی را کشف نماید، در اثر ضعف وناتوانی به رجعت قهقرایی می پردازد . سیر فکرمن نیز عینآ به همچنین رجعت قهقرایی وعقب نشینی وانهماک ممتد بسوابق این کودتا محکوم گردیده است، هر قدر می کوشم که جلوتر روم وقوای فکری را به آینده آن واقعۀ خطیر متمرکز سازم ، به همان اندازه بیشترغرق سوابق آن می گردم. وهر چه میکوشم بوضع فعلی مملکت تعمق نمایم بهمان اندازه جلی تر پس منظر ده سالۀ اخیر، مانند یک « پنوارمای » عظیمی درمقابل چشمم جلوه گر می گردد ومرا ازفکر امروز وفردای وطن باز میدارد. نزدیک است حالت فکری ام ، حالت فکری آن « پانسور » ملانصرالدین مانندی را به خود مانندی را به خود بگیرد که می بیند خانه اش آهسته آهسته طعمۀ حریق می گردد، ولی وی به عوض اینکه عملآ به جلوگیری از آن بپردازد ، سوی کتابخانه میشتابد تا مطالعات وتتبعاتی را که در اطراف « احتراق » بحیث یک مبحث کیمیاوی بعمل آمده، مورد برسی قرار دهـد .
درچند روزاول کودتا، حالت عجیب وغریبی به همه افغانان مقیم نیویارک مستولی گردیده بود، بعضی حقیقتا خوش، برخی ظاهرا خوشی می نمودند تا در مرکز کریدتی بدست آرند، ویکعدۀ دیگرشانرادرحالت توهم و اضطراب می یافتم، خودم متاسفانه باید اعتراف نمایم، بیک مرض « تداعی افکار » مبتلا گردیده بودم . در طی چهار روز اول خبر کودتا، حقیقتآ تداعی افکار نسبت وتناسب نیمه مریضی را به خود گرفته بود وبه محض ذکر نام داود خان یک جهان افکار عجیب وغریب را اصلآ با کودتای اخیر ارتباط مستقیم هم نداشت، به کله ام مجسم میساخت. گاه جمال ناصر فقید در مقابل نظرم قرار می گرفت وآنچه رادر قاهره بمن در بارۀ دوباره برسر قدرت آمدن سردار داود پیشگویی نموده بود بگوشم طنین انداز میگردید، وگاهی هم بر خورد های خودم باداود وتبصره هایش در مورد دیموکراسی ونارسایی آن دیار در مورد « کودتا » وبی سروسامانیهای آن بالحن وهم آوری تبصره مینود، واگر در طول ده سال خانه نشینی بمرض « سکتسوفرینیا »مصاب نگردیده باشد، چطور میتواند نام دیموکراسی یا جمهوریت ویا مساوات را به زبان بیاورد؟ هکذا به مجرد ذکر لفظ کودتا، تداعی افکار، شبخونها وتربورگنی های محمدزاییهای قرن ۱۹ رابخاطر می آورد، وهمچنان ذکر لفظ جمهوریت بلاوقفه مکتوب تاریخی ۱۹ اپریل را که خدمت آن برادر محترم چندی قبل فرستاده بودم، بیادم می داد ومتحیر میگشتم که چه انگیزه ای مرامجبور ساخت که سه ماه قبل از وقوع کودتا در بارۀ موضوع جمهوریت در صفحات آن مکتوب نظراتی بعرض برسانم؟
به همه حال، آن مرض تداعی افکاربرای چندروزبهمین منوال ادامه نموده مراغرق سوابق کودتای داود خان ساخت واجازه نداد به کنه وماهیت اصلی رویداداخیر مملکت تعمق لازمه صورت گیرد. اما درعین حال آنچه را که در آنوقت مرض می نامیدم، رول مسکنی راهم بخود گرفته بود که بدون آن شاید بامراض مضرتری مبتلا می گردیدم، زیرا وسیلۀ دیگری جزتداعی افکار میسر نبود که باعث تسکین خاطر پریشانم می کردید. سانسور خبر های کابل از یک طرف، عدم علاقۀ اخبارنویسان اینجا از طرف دیگر، وعطش بی پایان من با احوال وطن، حالت سرسام آوری رادرمن خلق نموده بود. با آنچنان یک مسکن روحی جلوه گر میگردید.
از همین جهت بود که فیصله نمودیم الی رسیدن اخبار ازوطن، خود را تسلیم جریان تداعی افکار نمایم وبگذارم یکبار دیگر در عالم خیال آن حصۀ از پس منظر تجارب ده ساله را که درکلۀ من بنام داود خان، کودتا، جمهوریت، وغیره وغیره ربطی پیدا میکند، از نظر بگذرانم. لذا باری بیک چشم زدن واسم داودخان را بزبان آوردن، تداعی افکار مرا بلادرنگ در مقابل جمال ناصر فقید قرار داد واز صحبت شیرینی که بامن ده سال پیش در قاهره نموده بود، محظوظم ساخت. سوال وجواب آن مجلس تاریخی چنان به حافظه ام تازه باقی مانده بود که تصور میکردم آن مباحثه ام باوی دوسه روز قبل رخ داده باشد.
در اخیر آن مجلس تاریخی، جناب شان جویای احوال داود خان شدند، ومن جواب دادم که « سردار صاحب برضاو رغبت خویش از وظیفه کناره گیری اختیار نمودند»
پرسیدند: آیا کدام وظیفۀ دیگری برایشان تعیین گردیده است یاخیر ؟
جواب دادم: تاحال نی، ولی تصور میکنم که احیانآ اگر کدام وظیفه ای برایشان پیشنهاد هم شود، شاید از قبولی آن ابا ورزند.
در ابتدا حدس زدم که شاید دلچسپی جمال ناصربه این سوالات از تشریفات وپروتوکول معموله می باشد، ولی دیدم سوالاتش از فرط محبت وعلاقه با داود خان سرچشمه میگرفت.
جمال ناصر با دلچسپی زیاد پرسیدند : پس چه فکر میکنید که تا اخیر عمر به بیکاری وخانه نشینی قناعت خواهند نمود ؟
گفتم: چون پس منظرتجاربم تعلیم وتربیه است نه سیاست، برایم مشکل است طور یقین ویا حتی قرین به یقین بگویم که یک سیاست مداری مانند وی تحت چه شرایط چه عکس العمل نشان خواهند داد. اما ایقدر باید علاوه نمایم که جناب شان از ان سیاست مدارانی اند که در ملک ما شهرت دارند بر اینکه کردارشان همواره ارتباط داشته است با گفتارشان، وچون جناب شان بمیل خود، نه به جبر واکراه، از وظیفه کناره گیری اختیارنموده اند، اغلباً گمان میرود که به قول خود صادق بمانندودوباره ارزوی وظیفه را ننمایند. من بخاطر بزرگداشت نام میهن روادار نبودم در گفتارم جزئی ترین بی احترامی بیک زعیم میهنم صورت گیرد.
جمال ناصر لحظۀ خاموش بماند، من خیلی مشتاق تبصره اش بودم ومسرور شدم وقتی دیدم که وی به کلام خود ادامه دادوگفت: جناب وزیر سیاست مرضی است که بعضاً در خون جامیگیرد وتا رمق آخرین حیات انسان رااز یک محاذ سیاسی به محاذدیگری میکشاند. من سردار داود خان را خوب نمی شناسم ، اما به اساس یکی دوملاقاتیکه باوی میسر کردید، میتوانم بکویم که وی یکی از اینگونه سیاست مداران دنیا میباشد. سیاست بخونش جا گرفته است ومن تصور کرده نمیتوانم که وی برای دیری بخانه نشینی قناعت نماید. شما گرچه ویرا از من بهتر میشناسید، مگر من باساس تجاربیکه دارم پیشگویی میکنم که وی کوشش خواهد نمود تا دوباره بر سر اقتدار بیاید حدس من این است که اغلباً در این راه موفق هم خواهد شد ...
بعد قدری مکث نموده بخنده پرسیدند : « گاهی در شق سیاست قمار زده اید؟ آیا بشرط بستن میل دارید؟ من میخواهم با شما شرط کنم که وی دوباره بر سر اقتدار بیاید» .
صحبت جمال ناصر در آن لحظه لحن مطایبه وروحیۀ خودمانی را به خود گرفته بود، قدرت ادراک ملکه انقلا بی در دیگران، یکی ازآن قدرتهای فطری بود که طبعیت در نهاد آن زعیم عربی بودیعه گذاشته بود.چنانچه ده سال بعد آنچه را وی بمن در مورد داود خان در قاهره پیشگویی نموده بود، بوقوع پیوست. مهذا پیشگویی اش در آنوقت که سردار داود از صحنه سیاست کناره گیری کرده بود، آنقدر از حیطۀ امکان بیرون به نظر میرسید که صحبت جدی را در مورد آن بی لزوم دانستم وکوشیدم با مطا یبه باالمثل بپردازم و موضوع داود خان از راه اظهار احترام وعلاقه بعالم غرب وخود جمال ناصر، خاتمه بخشم.
جواب دادم که: جلالتمابا، من با هر زعیم دیگر دنیا به بستن چنین شرط در مورد دوباره بر سراقتدار آمدن داود خان مبادرت می ورزم، ولی نه بایک زعیم عربی. سرزمین عرب مهد معجزه ها و پیشگوئیها ی پیغمبران برگزیدۀ الهی وحاشا که مبتدی همچومنی در ین سرزمین علم لدنی وملکوتی با یک فرد عادی آن به چنین شرط اقدام نماید، تا چه رسد عالیترین زعیم آن – زعیمی که ما افغانها به اوشان احترام نهایت زیادی داریم.
«حبذاوجزاک الله » گفته، جمال ناصراز جابرخاست ودستم را به یک عالم محبت فشرده، سوی عکاسان اشاره نمود که عکسبرداری نمایند.
در دوروز اول کودتا، خودرا بهمین ترتیب بکرات بحیث حلقۀ وصل جمال ناصر وداود خان می یافتم ورویدادآن مجلس تاریخی در قاهره بوقفه های مختلف در فکرم خطور مینمود، وبه قدرت پیشگویی شخصیت بزرگ عالم عرب تعجب مینودم.
در بین آنوقفه ها بعضاً هم تداعی افکار خاطره های برخورد خودم را با سردار داود خان تازه میگردانید وآنچه از آن برخوردها بقضایای دیموکراسی ومفکورۀ آزادی فکروبیان ارتباط پیدامیکرد بیشتر بر اندیشه ام می افزود. در ضمن صدها خاطره های مایوس کن، یکی هم خاطرۀ شبی در تیرماه سال ۱۹۵۸میلادی مجسم میگردید که من با وی بر فراز آسمان خراش هوتل ( والدورف استوریا ) استاده بودیم ودنیای شب نیویارک مرا به آن وادار ساخت بگویم : « چه منظرۀ قشنگ است ...! » هنوز جمله را تکمیل نکرده بودم که به سهوخود ملتفت گردیدم. دیدم که داودخان مانند مار پیچ وتاب می خورد .
« خاک بر سر این قشنگی. — وی با یک جهان بی صبری وزجر روحی علاوه نمود —: در نظرمن وقتی قشنگ میبود که یک بم اتوم را از سر این هوتل بر ان پرتاب میکردم... دلم آنوقت بر سر این قوم خبیث ودیموکراسی یـخ میکرد...»
من بی اختیار تعجب نمودم که این چنین یک تبصرۀ معصومانه ام چرا یک عکس العمل جنون آمیزی دروی خلق کرد. وهرچند از مشکلاتیکه بازعمای امریکاداشت تا اندازۀ معلومات داشتم، با انهم برایم مشکل بود از صحت وسلامت فکری یک زعیمی که در مقابل آن مشکلات، اینگونه عکس العمل بی منـطـق نشان می دهـد، مطمئن باشم.
آتش غضب وجنونش باگذشت هر ثانیه دو بالا میگشت، ومن بحیرت افتادم که اینNERO نیروی ثانی که از تبدیل نمودن یک شهر دنیا به آتشکده ای حظ میبرد، چه بایدگفت؟ گاه مردم امریکا را دشنام می داد وگاه سیستم دیموکراسی را، واگر در آن فرصت میوندوال وپژواک تشریف نمی آوردند، شاید آن مانولاک سردار برای ساعتها دوام میکرد. با تشریف آوری آن دوجناب صحنه تغییرکرد. سرداربا اوشان مصروف گردید ومن بگوشه ای نشستم وبه اندیشۀ رول جنون در فن سیاست وزعامت فرورفتم ، واز خود پرسیدم :
چه امراض روحی ناقل تحمل، یک نیرو(NERO) را بسوختاندن یک شهر دنیایی مانند روم وادار می سازد ؟چه عقده حقارت وچه شهرت طلبی ، یک چنگیز را بتاراج وتباهی شهر ها ووادیها تشویق می کند ؟چه غایه های خیالی ومدینه های فاضلۀ موهومی به کله های این مریضان سیاسی خطور مینماید که در راه نیل به آنها هر آنچه وهر آنکه سد راه میگردند، بیرحمانه از بین میبرند ؟ وبلاخره به اصطلاح مردم ما ، چه « شپش هایی » در مقابل نظر غبار آلودۀ شان جلوه مینماید که بخاطرآنها یک پوسـتیـن را طعمۀ آتش میگردانند ؟ به کنه اصلی اینگونه امراض روحی پی بردن کار آسان نیست- تاچه رسد به اصطلاح آنها !
سایکاتریستها یا اطبای روحی در این راه کوشیده اند ، اما تا کنون بجواب ساده ومقنعی نرسیده اند. ولی گیرم که علاج اینطور امراض از توان اطبا بیرون هم باشد، آن مردیکه بتواند لیدر وقت خودرا متوجه امراض روحی اش سازد، کی خواهد بود ؟ شخصیتی بسویۀ ( خروس چف ) نتوانست جرات آنرا پیدا کند که بامراض روحی استالین در وقت حیات اخیرالذکر اشاره نماید ومعطل گشت تا استالین وفات نمود وبعداز آن بساعتها در مجلس ( پولت بیرو) بشرح امراض روحی ومظالم وی پرداخت. از ۹۰ ملیون دماغهای برازندۀآلمانی ، چندنفری توانستندهتلر را از عواقب امراض روحی اش باخبر سازند؟ آیا در عالم خیال هم تصور کرده میتوانیم که در سراسر جاپان عصر آن شداد ( توجو )، آدمیزاد متهوری موجود بوده باشد که آن لیدر تشنه بخون را به معایب روحی اش ملتفت میساخت؟ ویا انسانی در عهد بچۀ سقو موجود بوده باشد که به آن دزد یکه در اثر امراض روحی ، خود را خادم دین رسول الله تصور مینمود، یک منطق ساده که کار بوزینه نجاری نیست؟!
در آن شب تاریخی ( والدورف استوریا ) ندانستم روح کدام یک از ان لیدران تاریخی گذشته در کالبد سردار داودخان حلول نموده بود، ولی از وجناتش استنباط میشد که اقامۀ دلیل وصحبت کردن باوی بکلی بیمورد وبه حشویات نتیجۀ نا قابل عفوپرداختن بود. من در این راه از بر خوردهای سابق خود باوی تجارب تلخی اندوخته بودم وبحث را در اطراف دیموکراسی با وی ویا برادرش سردار نعیم خان همیشه بی حاصل دانسته ام. بالخاصه در ان شب آرزونداشتم ازموده را در این راه دوباره بیازمایم، زیرا واضح بود که سردار در آنشب « چپه پوستینی » پوشیده بود – پوستینی که از تماس روز گذشته با (ایزنهاور ونیکسن ) حتماً شپش های بزرگی در آن جا گرفته واز بین بردن آن « شپشهای امپریالستی » بزعم وی ایجاب بم اتوم را مینمود! بم اتومی که ده ملیون باشندگان شهرنیویارک بشمول من وخودش طعمۀ ان گردد! عقل حکم بر علیۀ مداخله در( مانولاک) آنشب نیویارک مینمود. جزئی ترین مداخله از طرف من شاید یک جهان غلط فهمی بار بی آورد. حس شکاکی که در نتیجه تجارب گذشته ، جز شخصیت سردار گردیده به وی اجازه نمیدهد قبول کند که حتی تبصرۀ معصومانۀ در مورد زیبایی شب یک شهر مانند نیویارک ،ملحوظات سیاسی عمیقی در قبال نداشته باشد. ومن که همواره خراب ترین شب میهن خودرا به بهترین شب مملو از دود و ( ) نیویارک ترجیح می دهم، وتمام ایالت نیویارک را به یک وجب زمین لغمان قابل معاوضه نمیدانم ، حاضرنبودم در صدد قشنگی شب نیویارک برایم وبیک بحث پوچ ولایعنی باوی به دایلاک بپردازم. تجارب تلخ سیاسی این لیدران افغانی وآن خم وچم سیاسی- گاه سوی لندن گاهی سوی مسکو – رااز پدران خود بوراثت گرفته اند، عقیدۀ حقارتی در همۀ شان تولید نموده است . «اودرزاده ها» درعالم خیال هم تصور کرده نمیتوانند مادران افغانی فرزندان برومندی بار آرند که ازنکاه مناعت طبع وکرامت اخلاقی آن خم وچم سیاسی را سرمشق زندکانی خود نسازند، وزیر یوغ هیچ گروهی – نه ولشنگتن ونه ماسکو – نروند!
ولی آنچه برخورد آنشب نیویارک بیشتر باعث اندیشه و نگرانی می گردید عبارت از تاخت وتاز بیمورد وی بود به مفکورۀ دیموکراسی و « اصلاح آن توسط بم اتوم» انگونه استدلال را اگر از یک طفلی هم بشنود، تشویش بار می آورد، تا چه رسد از یک صدراعظمی! دیموکراسی را بگــناه چند بیروکرات احمق واشنگتن مواخذه نمودن وده ملیون مردم بیکناه یک شهر را در اثر ضدیت آیزنهاور ونکسن طعمۀ ، بماتوم نمودن هر انسان نورمال را به اندیشه می اندازد.
متاسـفانه عکس العمل داود خان به مقابل هر انگیزه اکثراً مغایر نورمهای عکس العمل لیدران نورمال میباشد. انگیزه ، دوستی وانگیزۀ دشمنی، عکس العمل های بیحد وحصری خلق میکنند. حساسیت وی نه برای عشق و دوستی اش ونه برای مخالفت ودشمنی اش ، اجازۀ تعیین سرحد مناسب می دهد، بمقابل شمه ای از مخالفت سرمیبرد ودر مقابل شمه ای از دوستی مدعی است که سر می دهد، ومشکل اصلی هم در اینجاست که بعضاً از نزدیکی وامیزش غرایز ودوستی ودشمنی در سرحد جنون ، خوف آن میرود که فرط دوستی به یک طرفته العین بفرط دشمنی مبدل گردد، وبا انطباع از کلام ( آسکروایلد) عاشق زار ازفرط بعث هلاکت معشوقۀ خود گردد( ( you always kill the yiu live
درعصر صدارت خود سردار داود تکیه کلامی داشت. وی میگفت : « یاجورش میکنم ویا تکه تکه اش میکنم » هربار از هلمند می آمدم ، این تکیه کلام رادر اخیر لست آرزوهای خویش برای مملکت علاوه مینمود . وبعضاً برای تنوع یکی دو جملۀ دیگررا نیز به آن ضمیمه میساخت ومی گفت :« یاجورش میکنم تکه تکه اش میکنم ، از وضع فعلی مملکت کرده مرگش بهتر است !» در ابتدا به این تکیه کلامش اهمیتی قایل نمی گردیدم، وحتی بعضاآنرا ناشی از احساسات سرشار میدانستم . ولی در یکی دوسال اخیر دورۀ صدارتش آنرا بچنان ترتیب جنون آمیزی تکرار می کرد که شنیدن آن حقیقتاً اندیشه ونگرانی خلق مینمود ، خوف آن میرفت که مباداگفتارش ممثل ان مرض روحی باشد که در بالا به ان اشاره نموده ام . زیرا از وضع روحی اش چنان استنباط میگردید، که هم قضیۀ حیات وهم قضیۀ ممات مملکت در آن واحد به کله اش چرخ میزد- انانیتش میخواست مملکت را «جورکند» ولی غریزه دیگرش – آن غریزۀ کشنده ترش در کمین بود « تکه تکه » کند.
من انسانی را سراغ ندارم راجع به اسطبل وپادل خود بچنان بی اعتنایی وبی مبالاتی سخن زند. در آنوقت آنقدر مست وانانیت بود که مملکت را بکلی ملکیت خود میدانست وتصورکرده نمیتوانست که این خاک مسکن وماوای پانزده ملیون انسانان دیگرهم باشد که محتمل است اولاً راضی نباشند که میهن شان طبق تصویر موهومی که بکلۀسردار متوسطه پاس چرخ میزند « جور شود» وثانیاً اکر به ساختمان آن مدینۀ فاضلۀ موهومی وی موافقه هم بنماید، حق « تکه تکه » کردن آنرا به وی قایل نکردند.
از تراژیدی های توده های بشری است که تا کنون نتوانسته اند یک نظام حکومتی را طرح ریزی نمایند که در آن لیدران شان در لحظات نشه آئرقدرت توده را مرادف نسازند وبا اوشان جهت تطمیع خاطر معـیوب خود ها بحیث برده وحیوان معامله نمایند. مرض خود منشی وبیگانه کشی را نباید بچند تن محدود از قبیل چنگیز، هلاکو، هتلر، ستالین وغیره محدود ساخت . این مرض ساری بنحوی ازآنحا به تخنیک مختلف ودرجات مختلف در اکثر لیدران بشریت – حتی در انانیکه سنگ عدالت، مساوات وخدمتگزاری را به سینه می کوبند- تبارز مینماید. جای تعجب است حتی در ممالک مترقی جهان وکاندیت های انر بکرات در محک ازمایش قرار می دهند، تا کنون هیچ تخنیکی بدست نیاورده اندکه توسط آن بتوانند خودرا از صحت وسلامت روحی یک لیدر خود، قبل از انتخاب ویا انتصابش بیک وظیفه مهم مطمئن سازد. هیچ صدراعظم ویارئیس جمهور به اخذ امتحان « سایکو انلیز » وادار نگردیده است تا دیده شود که این صاحبان قدرت که با فشردن یک دکمه میتوانند دنیا ومافیا را طعمۀ بـم اتـوم وبـم هـایدروجـن سازند، بچه امراض روحی مصاب اند، ودر مقابل نا ملایمات وتخریش های بین المللی چه عکس العمل چنگیزی وهتلری مانندی از ایشان خواهد پیوست.
من نمی دانم آن مردیکه سردارداودخان رابه « کوچ » یکی از اطبا روحی بخسپاند وامراض روحی اش را درک نماید، کی خواهـد بود ! ولی اینقدر میدانم که سیر تاریخ یکباردیگرقدرت بی حدو حصررا بدسترسش گذاشته است وبیم آن میرود که هر لحظه ایکه از «جور کردن » افغانستان مایوس گردد، جهان پانزده ملیون افغان را دگرگون سازد ویا باصطلاح خودش « تکه تکه اش » کند !
انسان اسیر تجارب گذشتۀ خود میگردد. تجارب گذشتۀ من متاسفانه با این « اودرزاده ها » مرا به هیچ صورت به آیندۀ سعادت مند وطن تحت سلطۀ شان امید وار نمی سازد. ونزد من بی تفاوت است آن سلطۀ بحیث شاهی مشروطه ظاهر خان باشد ویا جمهوریت داود خان، ویا بعد از داود خان بصورت کدام نظام سیاسی دیگری تحت قیادت نعیم خان یا سردار ولی تبارز کند. زیرا هر نظامیکه بدست اوشان بیفتد یک نظام پوچ وفاقد بنیاد فلسفه وی واخلاقی میگردد. وهم چنانیکه دهن به حلوا حلوا گفتن شرین نمی گردد به اعلام های میان تهی / دیموکراسی، جمهوریت، قانون اساسی، کودتا وغیره نیز حالت تاسف آورمردم را بهبود نمی بخشد. از آنجا است که تاهمین لحظه ای که دوهفته از کودتای داود خان سپری گردیده، خود را قناعت داده نمیتوانم که تحول واقعی در نظام اداری مملکت رخ داده باشد، ویاروزیکه نقاب ازچهره های این شعبده بازان سیاسی برداشته شود به این نتیجه نرسیم که هنوز هم « همان آش است وهمان کاسـه » !
مورخ ۶ اگست ۱۹۷۳ / ( بعد از انقلاب واحوالپرسی )
آهسته آهسته فضای تیرۀ چند روز اول کودتا قدری روشن می گردد وازکابل خبرها به تواتر به نیویارک می رسد. هر چند تعداد این خبرها خیلی کم وکیفیت آنها هنوز بمرحلۀ « کاکا ترجمان آن قال داودخان » است، بآنهم در این جهان بی خبری هرچه از آنجا برسد وبهر ترتیبی که برسد رفع عطش ما به ا خبار وطن میگردد.
دیشب بعد از مدتی یک رفیق افغانی از نیویارک مژده داد، که برای بار اول از کودتا مکتوبی از کابل گرفته است که در آن گفته شده « الحمدلله در مملکت خیروخیریت است ومردم بدعای موفقیت وکامیابی رژیم جدید شب وروز مصروف اند» . وی علاوه نموده که در مکتوب فوق از اسقبال پر حرارت مردم در روز اول کودتا نیز ذکر بعمل آمده وبالخاصه به رول پـرچـمـی هـا در رژیم نو، توضحات زیاد داده شده است. در مکتوب فوق بموجودیت یک« کمیته مرکزی » نیز اشاره گردیده وقرار افواه کابل ، رول پـرچـمیهارا در آن بالاتر از رول سردار داود خان دانسته است.
رفیق نیویارک من به یک موضوع دیگری هم تماس مختصری گرفت ،اما از خوف اینکه مبادا بر تشویشم بیفزاید، نمیخواست در آن باره به تفصیل بپردازد. از اشارات ملفوف ومرموزش استنباط میکردید که موضوعیکه به آن اشاره می نمود، در مکتوب واصله بسط بیشتر از انچه وی در تیلفون وانمود کرد، داده است، وچون اسم شما ( مرحوم داکتر ظاهر صدراعظم) وبرخی از رفقای مشترک، بشمول آنانیکه در قانون اساسی سهم داشتند، در آن ذکر گردیده، دوست نیویارکیم از تفصیل موضوع خودداری مینمود. بلاخره در نتیجه اصرار زیادم اظهار نمود که در مکتوب مذکور اشاره به روایت یکی از راویان کابل نیز رفته ، روایت مذکر میرساند که سردار داودخان در مجالس متعددی از همکاران سابق خود مذمت نموده، اکثرشانرا «همکاران نامرد وبی کفیت » نامیده است. طبق آن روایت سردار خود را بانی دیموکراسی قلمدادنموده است وادعا نموده است که وی باتحمل صدها مشکل مفکورۀ دیموکراسی را بر پادشاه تحمیل نمود، کارروایی ده سال اخیر شان مستلزم بازپرس قانونی میباشد.
چون همکاران سابقش در فضای کنونی کابل از خود دفاع کرده نمی توانند، من فریضه ووجـیـبـۀ خود دانستم در صدد دفاع اقلآ یکتعداد آنها برایم وآن دوست نیویارک را در مورد ادعای کاذب سردار داود خان حالی سازم. کوشیدم نکات عمدۀ آتی را طور موجز در دفاع برخی از همکارانش خدمت دوست نیویارک عرض نمایم:
انقلابیون صادق مجبور نیستند اعمال گذشتۀ خود را تبرئه نمایند ویا برای خطایای خود دیگران را ملزم قرار دهند. آنها لیدران حقیقی اند که با دامان پاک از توده های ستمدیده سر برآورده با سوابق پر افتخار خدمتکذاری ، از آینده نیکی به هموطنان نوید میدهند.
باالعکس وقتآ انقلاب طور دروغین از طبقات بالا شروع میشود، وتوسط اشخاصی براه می افتد سیئات اعمالشان زبانزد عوام الناس گشته باشد، در آنصورت مؤسسین این گونه انقلابهای کاذب، از هر چه اولتر به امید برا ئت ذ مه وعفو تقصیرات گذشته خویش به یک سلسله حرکات عوامفریبانه متوسل میگردند. ترتیب معمول اینچنین تبرئه جوئی در افغانستان همان تخنیک مبتذل است که در شیرازۀ اداری ما از خود از خورد تا کلان به آن عادی گشته اند، وآن عبارت از عدم جرات قبول نمودن مسئولیت وپیوسته کوشیدن انتقال مسئولیت بدوش مادونان می باشد. هر مامور عالی رتبه از خود یک یا چند گوسفند قربانی دارد که در وقت باز پرس به قربانگاه میفرستد، هر تراژیدی وناکامی از قبیل «مـره وری» از خود گوسفند قربانی مانند فاروق عثمان ( رح ) دارد، وهر کشتاری مانند کشتار قندهار از خود جوابگویی مانند « وزیری» دارد. اودرزاده ها که بانی وحامی این تعامل خبیثه در ملک اند، عندالضرورت به آن متوسل میگردند//البته بایک تخنیک عالی تر وپخته تری نسبت بدیگران.
بتاسی ازهمین تعامل، سردارداودخان یکبار دیگر میخواهد بایکی دوجملۀ مرموز خویش مبنی بر بیکفایتی ونامردی رفقایش، اعمال کذشته خودرا تبرئه نماید وتصورمینماید که توسط چندجملۀ عاری از حقیقت خود، نه تنها مسولیت همه نابسامانیهای بیشتر از ثلث یک قرن اخیرمملکت را که در آن سهم بارزی داشته، بهمکاران خودانتقال داده است، بلکه بطور اتوماتیک کریدت دیموکراسی اخیر را نیز تصاحب کرده است. وحتمآ خودرا قانع ساخته است که با تخنیک فوق خاطرات همه مظالم عصر صدارت خود را از حافظه ودماغهای مردم زدوده است، واکنون میتوان با اطمینان خاطر وقطع علایق وارتباط متجاوز از ثلث یکقرن با خاندان سلطنتی بحیث یک قهرمانیکه تازه تازه سر از توده بر آورده باشد، بکار آغاز نماید: بردامن کبریایش ننشیند کرد...! اعوذباالله از ین ...مکار! این تعامل مضحک که سردار به آن متوسل گردیده وخنده آورمیبود بشرطیکه باین اندازه ارتباط تراژیک به زندگانی ما نمیداشت وشیرازۀاجتماعی واخلاقی مردم مارا امتاثر ومتزلزل نمیساخت. تاریخچه حیات کومیک اینگونه لیدران ممالک شرقی یادازآن شتر مرغانی میدهد که سررا بز یرریگ فروبرده وچون خود چیزی نمی بیند،تصور میکنند که دیگران نیز آنها را نمی بینند.
این اودر زاده های کومیک وبوقلمون صفت ما گاهی خودرا فاشیست میسازند وگاهی کمونیست.
بعضآ داد از دیموکراسی میزنند وگاهی از کمونیزم. یک زمانی « ماین کامف » را به دیده می مالند وچندی کمونیست « منی فستو » را در آغوش میکشند. وپیوسته میکوشند خود وهموطنان خود را قانع سازند که دنیای بیرونی را موفقانه فریم میدهـند.
در طول ثلث یک قرن، این شیر گاو پلنگان، سیاسی شتر مرغ صفات ما، سر از ریگ بیرون نیاورده اند تا ببینند که اهل بصیرت فریب این بازیهای طفلانۀ شانرا نخورده ودر همه جابا استهزا بسوی شان مینگرند، وعارمیدانندکه این ابجدخوانان مدرسۀ « ماکیاولی » رادر ردیف خود ها جادهند.
باوصف آهم این « والاحضرت » های بیشرم وبوقلمون صفات ما، با الهام از شیطنت کتاب شهزاده « ماکیاولی» در این روز ها رنگ جمهوریت را بخود گرفته اند. رنگ دیموکراسی به اصطلاح دلشان را زد » ولذا لازم دیدند که گیلیمش را جمع نمایند. افتخارات دورۀ دیموکراسی را بخود وناکامی آنرا متوجه « همکاران بیکفایت ونامرد » خود ساختند. فاعتبروا یا اولوالابصار.
بخدمتگار اطلاق همکار نمودن یکنوع از عوام فریبی های صاحبان قدرت افغانی است. واین عوام فریبی بمعراج خود میرسد، وقتآ میشنویم که مخدومی مانند سردار داود از خدام سابق خویش بعنوان «همکاران شکوه مینماید، رجالی مانند داود خان ونعیم خان اصلآ به همکار احتیاجی ندارد ودرعمرخودیکبار هم از کوچۀ همکاری نگذشته باشد. این خدایان قدرت از موجودیت همکار در کنار خود رنج میبرند، وبنحوی ازآنحا یا از همکار خدمتگار وغلامی میسازد ویا اگر آن همکار به خدمتگاری وبردهگی تندهی ننماید، نیست ونابودش میسازند. این عالی جنابان محض خدمتدگاران وغلامان حلقه بگوشی میخواهند که همرای شان به لعبت بازی بپردازند .
صفت باداری وتقویه نمودن روحیۀ غلامی را در مردم، این شهزاده های ما از آبا واجدادخود وراثت گرفنه اند. تاریخچۀ استثمارتعلیم یافته های ما بحیث خدمتگاران توسط این اودرزاده ها وعموهای شان یک فصل ترازیک را در تاریخ استثمار توده های عظیم افغانستان تشکیل می دهند. یک مثال کلاسیک که صیغۀ مشت نمونۀ خروار بهترین مبین روحیۀ همکاری یا خدمتگذاری در چوکات اداری افغانستان بشمار میرود. همان مثال است که آقای محمد کبیرلودین به آن اشاره مینمود. بزعم من اکنون که سردار داود خان داداز همکاری می زند، وهمکاران سابق خودرا مسئول همه نابسامانی های افغانستان قلمدادمی نماید، بیمورد نخواهد بود به ذکر مثال ابهام بخش لودین که هر چه بیشتر وخوبتر روحیه وفلسفه همکاری این خاندان را تمثیل مینماید بپردازم.
مثال مذکور عبارت از رویداد مختصر ارشادات ( ؟ ) صدراعظم محمد هاشم خان است به کبیر لودین در موقع انتصاب اخرالذکر بحیث وزیر فوایدعامه. لودین مرحوم قصه می کرد که وقتی به وی چوکی وزارت فوایدعامه را دادند، وی خودرا به عجله بحضور هاشم خان رسانید تا از وی سپاس گذاری نماید. آنچه را لودین از زبان هاشم خان شنیده، میفرمود که تاوقت مرگ فراموش نخواهد کرد. قصۀ جـنـاب لـودیـن :
من از فرط مسرت در کالا نمی گنجیدم وبخود میبالیدم که به آن زودی بعد از بازگشت از امریکا مورد چنین تفقدی قرار گرفتم ... وبخاطر آن فرصت مغتنم، یک بیانیه ای مبنی بر فلسفه کار، روحیۀ همکاری در کابینه ، حـس خدمتگذاری به میهن ومیهنوال وغیره وغیره نیز ترتیب نموده وبه حافظه سپرده بودم تا به حضور والاحضرت ایرادنمایم . بمجرد رسیدن بحضور والاحضرت به ایراد بیانیه خویش پرداختم ... والاحضرت حتی سر خودرا از کاغذی که می خواند بالا نکرد وبمن تکلیف نشستن برچوکی را هم ننمود. بعداز اینکه عرایضم تمام گردید، والاحضرت سررا بلند کرد ویکی دوبار بر قدوقامتم نظر انداخت وسپس پرسید:
شما بچیما ، شطرنج بازی میکنید ؟
من در این وقت بکلی حواسم را باخته بودم وندانستم که ارتباط سوالش باعرایضم چه بود،به آواز لرزان جواب دادم : بلی والاحضرت ... بعضآ که ...
شما بچیما، گاهی دیده باشید، که یک گوت شطرنج کم میباشد وشطرنج بازان ماهر بعوض آن گوت یکدانه « ذغال » یا « کلوخ » را استعمال میکنند، وبهمان ذغال یا کلوخ صلاحیت بک « رخ » ویا یک « اسپ » ویا یک« وزیر » را می دهند...! حالا شما هم، بچی ما وزیر شده اید. هوش کنید که وزیر شدن شمارا مغرور نسازد وبه کلۀ تان خداناخواسته افکار کلان و« گپهای کته کته » ونامناسب جای نگیرد... که بسیار برایتان نقص خواهد کرد ... شما اینطور فکرکنید که یک «گوتی » در تختۀ ما کم است وتا زمانیکه وتا زمانیکه آن گوت اصلی پیدا میشود، صلاحیت آن گوت به شما داده شده است... حال بروید بر سر کار خود مصروف وظایف خود باشیدوبسیار بکوشید تا موجبات خوشی اعلیحضرت را فراهم سازید... !
بدین ترتیب کشت ومات لودین توسط آن شطرنج باز ماهر دودقیقه بیش نگرفت. تقریبآ ثلث یک قرن از آن ارشادات حکیمانه ؟ سردار هاشم خان سپری گردیده است . اگر نیک بنگریم وبظواهر تشریفاتی برادر زاده اش فریب نخوریم ، با این نتیجه می رسیم که فلسفه اداری وروحیۀ « همکاری » از وقت سردار هاشم خان فرق بارز ننموده، وباید اعتراف نمود که در عصر برادر زاده هایش نیز کشت این شطرنج بازان دغل سیراب نیست وپیادۀ اوپره هرگز در آن شطرنج سیاسی شان فرزین نخواهد گشت!
مع الاسف باری دیدم چندتن از این پره ها در دورۀ صدارت داودخان فریفتۀ تزویری گشته ورول همکاری ولقب بلند بالای « سردار عالی » را با افتخار قبولدار گردیدند. ( از همه شیرین تراینکه وقتآ سرداران یحیی خیل میخواهند اوپرۀ را مورد تفقد قرار دهند، به وی افتخار لقب سرداری- سردار عالی- را میدهند، سـردارعـالـی ایکه نزدقوم بـوی مـرداری از آن اسـتـشـمـام میشود )!
من هرقدر کوشیدم نتوانستم بفهمم که آن « همکاران سابق » داود خان به پاداش چه خدمات شایان اجتماعی شایستۀ آن همه لطف ونوازش گشتند، چه معجزه های محیرالعقولی را دروزارت خانه های خود انجام دادند که پاداش آن بر خوان یغمای صدارت بنشستند وتوسط فرامین یغما صفت سردار صاحب زمینهای زراعتی، زمینهای باغی وزمینهای قیمتی شهری را بعنوان سرداران عالی تصاحب گردیدند؟ چه « مردی» به اصطلاح از آنها در آن وقت بظهور پیوست که بحر جود وسخای سردار صاحب را بجوش آورد...وامروز کدام « نامردی » از آنها همکاران سابقش سرزده که مستوجب خانه نشینی وگوشۀ زندان میگردند؟
برای هیچکدام از آن دو طرزالعمل سردار- طرزالعملی که از دوستی ودشمنی اش نشئت میکند لایحۀ موجبه منطقی سراغ نمیتواند. منطق وی منطق زور است ومنطق زور را( اگرزور منطقی داشته باشد) مردمان ساده وبیچاره ما قهرآ وجبرآ بایستی قبول نمایند.
مگر در پیشگاه اهل نظر، معاملۀ اخیر سردار بمقابل « همکارانش » یک نمونۀ دیگر از قدرت آن دیکتاتور افغانی است که اکنون با لحن شدیتر ودراماتیک تری برمز ( وتعزمن تشاٌ وتزل من تشاٌ...) (العیاذ ابالله ) تظاهر میکند. وبدین شیوه عزت میدهد دوستان خود را وذلیل میسازد دشمنان خودرا- یعنی عزت میدهد آن کاسه لیسان دایمی را که حتی در عصر دیموکراسی نیز استان آن دکتاتور راترک نگفتندوهمواره بدرگاه ان سردار مستعفی « قشقه تازه » مینودند. وبالعکس وی میخواهد ذلت دهد آنانرا که در نتیجۀ خمار چند روزه دیموکراسی سرحدات فکری شان با اندازه ای توسعه یافت که آن دکتاتور رافراموش کردند وبخدمت خلق پرداختند.
ناقابل باور است که این دکتاتور شدادی که متجاوز از ثلث یکقرن کوشیده است تخم « مردی» را در وطن محوسازد، امروز تعجب میکند که همکاران سابقش « نامرد» برامدند!...ودر مقابل ضربۀ نیم شبۀ کودتایش ما نباید تعجب کنیم اگرمردمان بیچارۀ ما که از قرون متمادی جزفلسفۀ زور ازمائی وزوراوری بچیز دیگری عادی نیستند، داود خانی را که می بندد و میکشد، سمبول مردانگی وشهامت، وآن صدراعظمان زمان دیموکراسی را مه پس منظر اخلاقی وفلسفی شان اجازه نداد جزئی ترین اسیب رابسردار خانه نشین برساند، در قطار نامردان قلمدادنمایند.
منبعد هر طفل هوشیار وهر جوان عاقبت اندیشی، هر سیاست مدارمدبری وهر صاحب منصب دلاوری با این عقیده خواهد بود که اقتدار توسط شبخون وکودتا بدست می آید. نه از راه دیموکراسی واکثریت آرا . وهکذا دیموکراسی زوال بار می آورد، ودکتاتوریت اقتدار ! وفرزندان دلاور ومردانه را میسزد که سرنوشت خود وسرنوشت میهن رادر خون ومقاتله نه در مذاکره ومناقشه در دشمنی وتربورگنی، نه دراخوت ودوستی سراغ نماید.
بغیی وعصیان، قساوت قلبی ودهشت افگنی وآن مقولۀ که می گوید » حـق بازور است، نه زور باحـق » بنیاد فلسفی نظام جمهوریت قرار میگیرد. استعمال هر وسیلۀ « زور در راه رسیدن به غایه مجازپنداشته شد، وبکار انداختن تانک، توپ وطیاره وقمع مخالفین داخلی از محاسین استراتیجی عصر جمهوریت شناخته شد. پرسیدانت « Precident» مزخرف یک رتبه ترفع صاحب منصبان – در مقابل ناکامی خجالت اورشان – یک نمونۀ کلاسیک فلسفۀ مکافات ومجازات نظام جمهوری بشماررفت وتخنیک از بین بردن توبره از راه مکروفریب از شاهکارهای دورۀ جدید بحساب رفت. ودر نهایت باید ملتفت شد که اندرز تربیوی منفی را عصر جمهوریت به نسلهای آیندۀ ما به ارمغان میفرستد!
همه این مثال ها همۀ این اندرز های منفی عصر جمهوریت، برای یک قومیکه تازه در آستانۀ یک نظام قرار داشته که درآن امید آهسته آهسته فراموش نمودن خاطرات زهرآگین خانه جنگی ها وتربورگنی های محمدزائیهای قرن گذشته تایک اندازه میسر گشته بود همۀ این افتخارات مشکوک، به ضربۀ نیمه شبی نصیب جماداران وبنیان گذاران نظام نو گردید!
وما که از دور با این وضع اسفناک میهن خود می نگریم، افکار پریشان ما از لا بلای قصاید مداحان جمهوریت عبور نموده وبه اندرز ذیقیمت آن شاعری میگراید که حکیمانه اخطار می دهد:
خشت اول چون نهد معمار کج تا ثریا میرود دیوار کج
با رسیدن چند شماره اخباراز کابل فصل جدید دورۀ جمهوریت برای افغانان اینجایی آغاز می گردد. یک دوست ما در ایالت نیوجرسی یک بندل از این اخبار هارا بدست آورده است وما بیچاره های جلای وطن برای بدست آوردن آن اخبارهانوبت گرفته ایم، نوبت من شاید یک هفته بعد تر برسد. ولی خوشبختانه صاحب اخبار از روی لطف موضوعات عمده آنرا یکایک در تیلفون برایم خواند، ومن طبعآ آنرا با ولع تام استماع نمودم .
شعرا ونویسنده های ما قرون متمادی را در مدح سلاطین سپری نموده اند واکنون میسزد که قصایدی چندی در مدح جمهوریت وجماداران آن بسرایند، چنانچه اخبار های مذکور میرساند که آن مرض عنعنوی هنوز هم قوس صعودی خودرا می پیماید. راه انصاف نخواهد بود در صورتیکه بچۀ سقوی را بدان پیمانه مورد تفقد ومهربانی شاعرانه قرار داده بودند، امروز سردار داود خان را که خود را بانی نظام جمهوریت اعلان نموده، از این نعمت عنعنوی محروم سازند. ومن از زاویۀ نظرتنگی به آنچه در مدح وی در تیلفون شنیدم اعتراض نمی نمایم. یگانه منظورم از این عرایض اینست که چون بکرات از سردار داود خان مذمت قصیده سرایان در بار ظاهر شاه شنیده بودم، من تصورنمیکردم سردار اجازه دهد که خودش نیز قزل ارسلان ثانی ویا ( لینین ) ویا( هوچی منی ) بسازد.
امامن چنین فکر میکنم که ممکن است فراعنه تا زمانی بمداحی مخالفت نشان دهند که شریکی در پهلو موجود باشد ونتواند انحصار مداحان را بدست داشته،بمجرد از بین بردن شریک یا دشمن و( وحده ولاشریک ) گشتن، بمداحان در بار خود حوصله ارزانی می فرمایند. مخالفت سردار بمداحی آنوقت هم شاید از جهتی بوده باشد که حریف وی، ظاهر شاه ، گویی سبقت در این راه از وی برده بود. اکنون که انحصار آن مداحی بخودش تکیه نموده لابد بخودش تکیه نموده لابد هرچه در توان دارد مداحین راست وچپ را تشویق خواهد نمود. بفرض محال اگر سردار حقیقتآ برخلاف مداحی وشعروشاعری هم باشد، بازهم آسان نیست ان مرض را که در تار پود جامعه ما جاگرفته است، باکودتای از بین ببرد.
عقده های حقارتیکه ما در مورد کلتور داریم، با انواع مختلفی در افکار وکردار ما تبارز می نماید. وصنایع ادبی بحیث بهترین آینۀ تحت ضمیر ما این عقده هارا به وجه احسن منعکس میسازد. واقعیتهای تلخ کلتوری ما بعضآ آنقدر ناقابل تحمل میگردند که میکوشیم توسط تخیلات شاعرانه از آنها نجات یابیم وبیکعالم بالا تر خیالی بگرائیم.
امروز شبیخون، غارتگری واودرزادگی عنعنوی خود راباپیروی از سبک شعرا ونویسنده گان « جوفروشان گندم نمایان » خود از مصطلحات کلتوری خود کشیده توسط اصطلاحات بلنبالای «کودتا »و«ریفورم» وانقلاب به عالم زیباتر وعصری تری ارتقا میدهیم.
ما حصل بحران وخانه جنگی ماه گذشته را صرف در تکتیک، نه دراساس، مغایرخانه جنگیهای معموله خاندانهای شاهی مادر طول قرن ۱۹ بوده، به عنوان عوام فریبانه «جمهوریت » اعلام مینمایم،وبعد میکوشیم از راه غلو واغراق ادبی این خانه جنگی را در قطار حرکات بزرگ انقلابی، از قبیل انقلاب فرانسه وانقلاب اکتوبرروس جادهیم وبمعض قرین بودن وقوع آن به ۱۴ جولای آنرا صبغۀ قدسیت حادثۀ « باستیل » میدهیم...
برای من کمال تعجب بود در تیلفون شنیدم که سردارداودخان در اظهارات خویش بقربان نمودن اعضای فامیل خود در راه جمهوریت خواهی اشاره نموده است ...چنین ادعای نا مشروع فی الواقع لکه زدن است به فامیل خود در راه جمهوریت خواهی ... علاقه ومحبت بیک ایدیالوجی وقبول قربانی در راه پیشرفت آن، از خود لازمه میداشته باشد. فضای مسموم خاندانهای سلطنتی شرقی هیچوقت لازمۀ اصلی یک حرکت سیاسی مترقی را فراهم ساخته نمیتواند. از پرورده های این چنین محیط فاسد امید ایثار، قربانی وگرائیدن بیک ایدیالوجی را داشتن، خودرا بازی دادن است...
پیشوایان ما از هر ایدیالوجی محض آن حصص آنرا انتخاب مینمایند که ممد مقاصد شخصی وقبیلوی شان گردد... اگر داود خان گاهی سربسوی کمونیزم می جنباند، دلیل آن نیست که وی به کنه « دیالکتیک » پی برده وکمونیزم را بصورت یک ایدیالوجی قبولدار گشته علاقۀ وی به آن حصص کمونیزم ارتباط دارد که حس انا نیت وجاطلبی اش را بیشتر قوت بخشد ودر عین حال برای تمایلات ذاتی اش بظلم واستبداد لایحۀ موجبه فلسفی تهیه نماید ...بزعم این اودرزاده هااز جمله نعمتهای ایدیالوجی ها ارزنده ترین آها همان نعمتهای اند که احتیاجات روحی وسیاسی شانرا در تحکیم سلطۀ قبیلوی شان تامین نمایند...در تقسیم این نعمتهای ایدیالوجی ها بعضآ مناقشات وجنگ وجدلی هم در بین اودرزاده ها رخ میدهد، ودلیل آن اینست که بین چپاولگران باالعموم در تقسیم غنایم منقشه ومخالفت رخ میدهد. انحصار نعمتهای اجتماعی ، سیاسی واقتصادی توسط یک گروه ویک شخص در جامعه ، ولو از راه مشروع هم صورت گیرد،حس مخالفت وحسادت رادر بین دیگر گروه ها تقویه میکند!
تاچه رسد به اینکه اینگونه انحصار از راه چپاولگری وغارتگری بدست آمده باشد...این چپاول وغارتگری در طول قرن گذشته زدو خورد جنگهای خونین در بین اسلاف اودرزاده ها بار آورده است. ولذا جای تعجب نیست اگر در تقسیم نعمتهای انحصار شده متجاوز از ثلث قرن موجوده، در بین نادرخان، محمدعزیز خان،شاولی خان وشاه محمود خان مناقشات وشکررنجی های رخ میدهد. اما این مناقشات وشکررنجیها را نباید صبغه کشمکش ایدیالوجی داد، ویابه ادعای باطل اودرزاده ها مبنی بر قربان نمودن فامیل در راه وطن وقعی گذاشت. پس منظر تربیوی وزیربنای ضعیف علمی واخلاقی پذیرفتن دسپلین های یک ایدیالوجی عصری را برایشان بکلی نا ممکن ساخته است. مفکورۀمجادله وقربانی نزدآنها از سویه ابتدائی تنازعالبقای فامیلی وقبیلوی انکشاف بیشتری ننموده وروابط ذات البینی شانرا یک سلسله مراتب بیلوجیکی، ونه ایدیالوجیکی، تنظیم مینماید.در آن سلسله مراتب بیالوجی اقوامی مانند محمد زائیهاویحیی خیلان از شاهکارهای دایۀ خلقت اقوام متباقی از مشقتهای ابتدایی دایۀ خلقت بشمار میرود. یحیی خیلان زادۀ جود عوامل خلقت واوپره ها نتیجۀ بخل عوامل خلقت شناخته میشوند. محمدزائیهاویحیی خیلان « پتری شین- Petricians» یعنی خانواده های جامعۀ افغانی واوپره ها « پلیبین plebeians » یعنی پایدو های نظام اجتماعی ما را تشکیل میدهند. در آن چوکات بندی قومی، صد اوپره قربان یک تار موی یک محمدزائی وهمآ شان طور مجموعی قربان خاک پای اشرف مخلوقات، یعنی یحیی خیلان میشوند!
از همینجاست که صبح کاذب جمهوریت داود خان جزکذب وریاکاری چیزی بیش عرضه ننموده وانقلاب جمهوریت که در دیگر جاها راستکاری ورستگاری به ارمغان می آورد، در ملک ما مع الاسف محض نظام پوسیده ایرا توسط نظام پوسیده تری عوض مینماید.
یک اودرزاده ایکه بعداز ۳۹ سال سلطنت احساس خستگی مینمود از بین میرود جایش را اودرزادۀ دیگر اودرزادۀ تازه دم وتشنه بخونی – میگیرد. این اودرزاده دوباره به قدرت رسیده که همواره روابط پادشاه را با صدراعظمان ووزرا غیر دیموکراتیک میخواند، بمجردیکه قدرت به خودش تکیه میکند ، صدراعظم وقت را بدون محکمه به زندان می کشاند ووزرا را طور نظربند در خانه هایشان محکوم می سازد. این جنابیکه از تمرکز قدرت در مقام سلطنت همیشه شکوه مینمود-واز همین جهت فصل پادشاه را در قانون اساسی وقت ما غیر قانونی میدانست وهمواره مورداعتراض قرار میداد- با نشستن به چوکی ریاست جمهوری، مقام صدارت ( یا ریست جمهوری) با نیم درجن چوکیهای عمده کابینه ضمیمه چوکی خود میسازد. قانون اساسی را به حکم اینکه کافی دیموکراتیک نیست، از بین میبرد،مگر به عوض آنخودسری های « کمیته مرکزی » را جانشین آن میسازد وخود بحیث ریس جمهور انتصابی، بار اول « خود کوزه وکوزه گرو هم گل کوزه» عرض اندام مینماید...
فی الواقع این اودرزاده های چالاک هم این می کنند وهم آن میکنند... ودر حق آنقوم بیچارۀ ما چه ناگفتنی هاست که نمی کنند... بـسـر بـیخـیر شـان قـسـم که در همین یک صنعت (صنعت شـعبـده بازی سـیـاسی) بلا مـیکــنـنـد .
پایان

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen