Mittwoch, 2. Januar 2013

کودکان و " دیوانه ها " در زندان دهمزنگ




   
زندان دهمزنگ

   نصیرمهرین

M.nasir@web.de



کودکان در" کـُـره خانۀ " زندان دهمزنگ
زندانی در فکر اطفال وخانواده
" دیوانه ها " در زندان دهمزنگ

                         کودکان در" کـُـره خانۀ " زندان دهمزنگ 

در منزل تحتانی  زندان عمومی دهمزنگ ، مکانی را " کُره خانه " می نامیدند. در آنجا اطفالی زندانی بودند، که بالاتر از ده سال عمر داشتند. آن اطفال یتیمانی بودند، که  پدر ومادر خویش را از دست داده ودر کمال بی کسی و بی نوایی وبی سرپرستی، برای پیدا نمودن لقمه نانی، کوچه گرد شده وبالاخره به کیسه بری و دزدی روی آورده بودند .
شادروان محمد هاشم زمانی که نخستین زندان دیده یی است که پیرامون وضعیت کودکان زندانی مفصلترنوشته است،ضمن برملایی اوضاع رقت بار زندگی  کودکان وضمن یادآوری از یک ملایی که ظاهر آراسته اما باطن آگنده از مفاسد اخلاقی داشت و باشی  " کره خانه" تعیین شده بود، می نویسد :
حکومت شهر ناپرسان به جای آن که  آن اطفال معصوم وبیگناه را در مکان های چون " مرستون " ( یا مؤسسۀ خدمت به اطفال یتیم و غریب ) بفرستد که تعلیم وتربیه و آموزس ببیند، در ظلمتکدۀ جهالت نگه داشته بود.( ۱ ) 
کودکان زندانی در کارگاه صنعتی زندان به کار گماشته شده بودند. آن کودکان در معرض استفادۀ های سؤسرباشی ها، انضباط ها وباشی ها قرار می گرفتند.( ۲)

آن تعداد کودکانی که همراه خانواده های شان  زندانی می شدند، تا هنگام آغاز جوانی نزد مادر خویش در زندان زنانه  توقیف ولایت کابل ویا بقیه زندان ها می بودند. پس از آن، به زندان دهمزنگ فرستاده می شدند، وضعیت متفاوت تری داشتند.آنها به عنوان زندانیان سیاسی جوان، از محضربزرگسالان درس فرا می گرفتند.
 کودکان بیشماری درزندان های که با خانواده به سر می بردند، به علت امراض مختلف به ویژه مرض مهلک حمای لکه دار جان داده اند. محمد هاشم زمانی در این مورد نیز گفتنی تأثرباری ازکودکان خانوادۀ زمان خان دارد. بر بنیاد اطلاع او، تنها ۲۸ تن آنها وفات یافتند. درحالی که هیچ کس نمی دانست که آنها را کی کفن نمود و در کدام آرامگاه دفن نمود. ( ۳) اما از رقم مرگ ومیر کودکان " کره خانه " منبعی در دست نیست .
  
                              زندانی در فکر اطفال وخانواده

اعضای خانوادۀ زندانی در پیوند با او سخنان وخاطره های درد آمیز بسیار دارند. به صورت عموم می توان گفت، که زندانی نیز از موقعیت خویش به عنوان شخص در بند، در فکراعضای خانواده بوده است. زندانی اگر متأهل و یا دارای فرزندی نبوده، یاد مادر وپدر او را همراهی نموده است. و اگرمتاهل و دارای اطفال بود، تشویش ونگرانی از سرنوشت آنها نیزهمراه آزار دهنده اش بوده اند. تشویش زندانی در دوره هایی که تا حال بازنگریسته ایم، ازجهت معیشت ویا تهیۀ غذای شب و روز زن وفرزند،کرایۀ خانه، سرنوشت کودکان که از مکتب اخراج می شوند ویا آنها را به مکتب نمی پذیرند؛ شکنجۀ پایان ناپذیر ایام زندان برای او بوده است.
 آن سوی دیگر، اعضای خانواده ، پدر و مادر زندانی ویا  زن وکودکان او نیز در دیدن شکنجۀ  بیرون از زندان سهیم بوده اند. زیرا حکومت محمد نادرشاه وبرادرانش، هنگام به زندان افکندن شخص طرف غضب وسرکوب، امکان ومنبع میسربرای ادامۀ حیات خانواده ویا معاش ماهوار او را نیز از دست اش می گرفتند. واگر زندانی دارای جای وجایدادی بود، ازطرف حکوت غصب می شد. این عامل وافزون بر آن تهیه غذا ولباس برای زندانی بار دوش خانوادۀ او بود.

 متأسفانه از هزاران خاطرۀ تلخ خانواده ها، که در این زمینه وجود داشته است، تا حال اندکی را در اختیار داریم. بازشناسی اثرات تلخ و دیداری که خانواده ها با آن داشته اند، ابعاد هدف زندان افگنی واعدام ها را بیشتر معرفی می کند. دنبال نمودن همه تأثیرات مخرب مادی و روحی چنان بُعدی از سرکوب ها وانسان آزاری ها نیز، در شناسایی  مواضع سیاسی اعضای  خانوادۀ آن زندانیان مدد می رساند . گزینه های این متن فشرده ، که منحصر به زندان دهمرنگ نیستند، از توجه زندانی به اعضای خانواده به ویژه به فرزندان حاکی می باشد.

محمد مهدی جان 

صبح ،  هنگامی که مهدی جان (یکی از شخصیت های محبوب ،منشی شاه امان الله خان وطرف غضب محمد نادرشاه )  از ادای نماز فارغ شده بود، دقایقی گریسته و درچپرکت خود استراحت کرده است. عامل نزدیک گریستن او، اعدام خواجه هدایت الله خان بود.   که روز پیش به دار آویخته شده بود. اما، لحظاتی سپری نشده است ، که خیال محمد وردکی  حواله دار، دروازۀ سلول او را باز نموده و گفته است که :
 "مهدی جان را به دائرۀ قلعه خواسته اند."
https://encrypted-tbn1.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcTYl8U2nnxiJXhYHMexmWFEoqvXLdK2E2i5cIGSV9bw6-utCzbo
  شادروان  مهدی خان و شادروان سرور جویا

اما مهدی جان گفته بود، که : " مثل خواجه ( هدایت دالله خان) روز آخر زندگانی من می باشد." و درادامه طی سخنانی به هم سلولی خویش (عبدالصبورخان غفوری)  گفته، که :
"  . . . می فهمم که این آخرین دقایق زندگانی من است. با تو وداع می کنم. مرا از دعا فراموش مکن؛ واگر از زندان نجات یافتی، از یونس ( در زمان حاکمیت حزب دموکراتیک خلق افغانستان به شهادت رسید )  وآصف (محمد آصف آهنگ از رهبران مشروطه خواهی وعضو حزب وطن به رهبری شادروان میر غلام محمد غبار ) پسران یتیم من خبر گیرا باش.  من از جهان نا کام ونامراد کشته می شوم. درحالی که اولادهایم صغیر وعیالم جوان می باشد . . ." ( ۴ )   

             حاجی محب الله خان

یک تن از تاجران نامدار خان آباد که دارندۀ زمین وباغ وسرای و دکان ها بود، هدف سردار محمد هاشم خان صدراعظم قرار گرفت. مطابق شیوۀ معمول حکومت که نزدیکان وخویشاوندان شخص مورد نظر را نیز زندانی می کرد؛ خسر و یک تن از خویشاوندان حاجی نیز زندانی شده بودند. مامور زندان  با توجه به متمول بودن  حاجی، همواره او را زیر فشار می نهاد و اذیت می نمود وهر روز چیز تازه یی تقاضا می کرد. از حاجی  قالینچه، قالین وپول هنگفتی  می طلبید. حاجی را تهدید می نمود، که به تقاضا های او لبلیک بگوید، در غیر آن صورت ، شب هنگام خفه خواهد شد. اما ، حاجی که تهدید  مامور زندان را جدی  گرفته بود، همواره می گفت که :
" بازخواست گر کیست،  وای بر حال  آل واولادم که بیوه وبیچاره می شوند. بعد از ادای این کلمه شروع به گریه نموده واشک های خود را با دستمال خود پاک می کرد . . ." (۵)    

مامورعبدالقیوم خان 

شکنجه ها و مقاومت مامور قیوم خان، کم نظیر است. اما اوهمیشه در فکر فرزندان خویش نیز بوده است . وی  می نویسد :
 " تمام این ماجرا و لت و کوب یک طرف بود و جدایی من از قدیر جان و جلیل جان پسرانم؛ و زلیخا دخترکم، جانب دیگر، هر لحظه که اوشان به یادم می آمدند ، دنیا به نظرم تاریک می شد و قلبم از حرکت باز مي ماند."(۶ )                        

 

          عبدالغیاث خان کوهستانی  

مورخ ۱۲حمل ۱۳۳۶ دخترم بی بی مدینه که هشت سال دارد، بر خلاف همیشه که با مادرکلانش یکجا میآمد، امروز تنها آمده بود. واین موضوع را عسکری که لباس هایم را آورد برایم گفت.آسمان کابل پوشیده ازابر سیاه بود . بیدریغ برهمگان یک سان می بارید.ودریای چمچه مست کابل مقابل چشم مُلا های پلی خشتی مستی میکرد ومی غُرید و قربانی می طلبید. نمی دانم احساس عجیب برایم دست داد.دردی در سینه ام بود، نمی توانستم نفس بکشم . به دیوار تکیه زده نشستم .خانۀ ما در رکاخانۀکابل بود و از این که مدینه چگونه بااین وسایل تنها آمده و از پــُل آرتل که در چنین مواقع آب بالا، چطور گذشته.خیریت باشد وچیزهای  دیگر.عسکری که لباس ها را آورده بود قربان بای نام داشت، از ازبک های شمال کشور بود. پیش من پنهانی قران و خط فارسی می آموخت . گفت : ملاصاحب جگر خون نباش. خودم کمک می کنم از پل تیرشود.
تا قربان بای برگشت خدامیداند که برسرم چه گذشت قربان بای گفت: ملا صاحب آب یک زانو آمده بود بالا . خوب شد رفتم و اِلا آب می بردش
(۷).

عبدالغنی خان ترجمان

عبدالغنی خان ترجمان که همراه هیأت دپلوماتیک افغانستان در زمان شاه امان الله خان، به روسیه وچین رفته بود." دومرتبه محبوس گردید. . . در سن بیش از ۸۰ سالگی در زندان جان داد." خاطره هایی از فرزندان خویش را هنگام دیدار در زندان ( بار اول ) چنین گفته بود:
" آن روز هیچ یادم نمی رود، همسرم چهرۀ رنگ پریده داشت، دخترم هشت ساله شده بود وپسرم که پا به سن شش گذاشته بود، حیران حیران به من نگاه می کردند. پسرم می گفت:
 پدر جان چرا خانه نمی آئی؟ اینجا چه کار می کنی د؟  پدرِ دیگران به خانه های شان می آیند، تو چرا نمی آیی؟
نمی دانستم به او چه جواب بدهم. از بغلم دور نمی شدند .
( پسرم )  می گفت: اگر امرور خانه می بودم  یک گدی پران قیل می کردم.
 به او گفتم: جان پدر همین که خلاص شدم، خانه می آیم اما او کلمۀ خلاصی را نمی دانست.
می گفت : امرزو رخصتی است بیا که خانه بروینم.
سوال های او، مادر و همسرم را به گریه انداخته بود. به او گفتم : نازنین پدر هوش کنی که بسیار شوخی نکنی .مادرت را آزار  ندهی، درس بخوانی که بچۀ خوب باشی  و  . . . 
نمی دانید با از دست دادن مادرم چه اندازه متأثر شدم، اما به خاطر اطفالم جلو اشکم را گرفتنم ، به تمام دستگاه حاکمه نفرین فرستادم ." (۸)

                                 اخراج اطفال از مکتب
تشویش بسا از زندانیان سیاسیی دارای  فرزند، از این رهگذر نیزبوده است، که حکومت فرزند ویا فرزندان ایشان را از مکتب اخراج می کرد. واگر طفل ویا اطفال ایشان به سنی می رسیدند که شامل مکتب شوند ادارۀ مکتب از پذیرش آنها خود داری می کرد . آمرین مکاتب با دریافت این اطلاع، که پدر طفل زندانی است ، از پذیرش آنها می هراسیدند.
به این لحاظ اکثریت کودکان زندانیان آن هنگام یا از رفتن به مکتب محروم شده ویا اگر متعلم بودند از مکتب اخراج شده اند.
مواردی داشتن واسطۀ مؤثر به کودک کمک رسانیده است تا شامل مکتب شود. به طور مثال ، از سرنوشت چند تن از اعضای خانوادۀ سرشناس شاغاسی خیل از غند مشر فیض محمد خان سکندر، مشهور به برگد صاحب را می آوریم :
" با سقوط رژیم امانی دورۀ ادبار خانوادۀ بزرگ شاغاسی خیل آغاز شد و در شروع سلطنت محمد نادرشاه عدۀ زیاد این خانواده که تعداد شان به ۲۰۰ نفر خورد وبزرگ، زن و مرد می رسید، تحت الحفظ به جلال آباد اعزانم شدند واکثر جایداد های شان ضبط گردید. حکومت آن وقت می خواست  این خانواده را به هند برتانوی تبعید نماید، ولی آن حکومت از قبول آنها ابا ورزید. آنها مدت چهار ماه را در هوای گرم آنجا در باغ سراج العماره که در اثر جنگ به مخروبه تبدیل شده بود، به سر بردند وعده یی از اطفال وپیران شان در آنجا در اثر گرما تلف شدند. تا آن که حکومت مجبور شد آنها را دوباره به کابل خواست وزیر نظارت قرار داد. . .
غند مشر فیض محمدخان سکندر در سن ۳۵ سالگی ( ۱۳۰۹) به زندان رفت. .. . دارای سه پسر بود. جان محمد (بعداً پوهاند داکتر جان محمد فیضی سکندر) فیض احمد فیضی سکندرو ضیأ احمد فیضی سکندر.
جان محمد را که در صنف ابتدائیه مکتب استقلال درس  می خواند، پس از زندانی شدن پدرش از مکتب اخراج کردند وطفل بیچاره چند روز ی در خانه درحال گریه بود، تا آن که مادر کلانش ( خانم سردار گل محمد خان ) که با ملکه ماهپرور خانم نادرشاه دوستی وقرابت داشت، عارض شد وگفت که " اگر پدرش را گنهکار می دانید، طفل معصوم چه گناه کرده است که او را از مکتب اخراج کرده اند." این دیدار نتیجه داد و به وساطت ملکه برای جان محمد دوباره اجازۀ شمول به مکتب داده شد . . ." (۹)

                            " دیوانه ها" در زندان دهمزنگ 
از وضعیت دشوار، طاقت سوز وطاقت فرسا که بر زنده گی  زندانی ها حاکم بوده است؛ شنیده ویا خوانده ایم؛ اما، اگر هیچ گاه  انسان دشواری نادیده نمی تواند روزگار شخصی را درک نماید که در معرض دشواری  قرار دارد، زندان نادیدگان نیز نتوانند جهان شکنجه آمیز زندانیی عذاب و شکنجه دیده را دریابند. به ویژه از آنانی را که ادیب وشاعر ونویسنده ومسلکی امور مختلف بوده اند، اما ، بدون جرم وگناهی، زیرپاشنه های شکنجه افتادند، توهین وتحقیر شب وروز را شنیدند و دیدند. آری، سفر به دنیای آنها وآشنایی با آن ساده نیست. زندان های حکومت سلطنتی افغانستان در واقع دستگاه شکنجه گری بودند که بدون وقفه به اذیت وآزار می پرداختند. آن وضعیت گونه های مختلف بیماری جسمی و روحی را بر زندانیان تحمیل می نمود. درنتیجه تعدادی از بیگناهان ادارۀ اعصاب را ازدست داده و دچار نوعی اختلالات عصبی می شدند. این زندانیان را در اطاق درازی انداخته بودند که " درازخانۀ دیوانگان " نام گرفته بود. در " دراز خانۀ دیوانگان " زندانیان بیمار سیاسی و جنایی یک جا بودند.  در حالیکه در بخش های دیگر زندانیان جنایی را با زندانیان سیاسی در یک دهلیز جای می دادند. و این خود یکی از اشکال شکنجه برای زندانیان سیاسی بود.

برای بیماران مظلوم " درازخانه "هنگامی توان کار در بخش صنعتی  زندان را داشتند، دو نان خشک توذیع می شد. ولی پس از بیشتر شدن بیماری ، همان نان خشک نیز برای آنها داده نمی شد. تعدادی از آنها به خوردن  پوست کچالو ویا بقایای سبزیجات دور انداخته شده از طرف زندانیانی موفق می شدند که توان پخت وپز را داشتند. بربنیاد گواهی جناب هاشم زمانی  بعضی از آنها در باغچۀ حویلی  قلعۀ جدید زندان دهمزنگ  برگ های درختان را می خوردند.

با توجه به نوعیت بیماری روانی، زدو خورد وجنگ همواره میان آنها  جاری  بود. باشی ها نیز از وسایل  لت وکوب کار می گرفتند. وضع لباس، ریش وبروت، نظافت،  . . . آنها ترسناک وبویناک بود.
 ملایی نیز وظیقۀ "  نهی از منکر " را در برابر آنها انجام می داد. از اجراات آن ملا حکایت شده است که در یکی از روز های ماه رمضان، وقتی داخل " دراز خانه " شد، دید که چند تن از " دیوانگان " مشغول نوشیدن آب و خوردن توته یی از نان خشک استند. ملا به ضرب وشتم آنها آغازید و گفت : شما صحیح وسلامت استید. زمین وآسمان را  می شناسید. وظیفۀ من است که هر کس را که در روشنی روز ، روزۀ خویش را بخورد، چنین بزنم.  منده گل ( یک تن از زندانیان ) برای ملا گفت : « تو که با خوردن نان خشک مردم گرسته را می زنی، انسان کم عقل تر از تو وجود ندارد. انسان کوشش می کند تا معدۀ کرسنگان را سیر کند وتو  انسان های گرسته را پیهم می زنی  تا بمیرند  و دنیا برای شما باقی بماند که در آن میله وعیش ونوش خویش را انجام بدهید.اما ، ما مردم گرسنه معده های خویش را خود ما سیر می کنیم تا زنده بمانیم و دنیا را از دست شما مردم کم عقل پاکیزه می نماییم ، تا انعامی برای ما بماند. روزه را  کسانی می گیرند که بانگ مرغ در شکم دارند و هنگانی افطار می کنند بهترین غذا ها  برای شان پهن شده است. برای ما گرفتن روزه چه فایده دارد. ما در اینجا، چنان گرسنه هستیم که نان برای خوردن نداریم . . .» (۱۰)
شایان یادآوری است که بیمار روانی را نیز به عنوان زندانی سیاسی  در "دراز خانه " انداخته بودند. در " دراز خانۀ " شخصی با نام جهان گل ، شش سال به عنوان زندانی سیاسی زندانی بود. درحالیکه او پیشتر تکلیف روانی داشت و از منزل خارج شده بود. تلاش های برادرانش  برای اثبات بیماری  و رهایی او شش سال را دربر گرفت .(۱۱)

ادامه دارد

رویکردها وتوضیحات
۱-   محمد هاشم زمانی. زندانی خاطرات  ص ۱۷۷. 
۲-   اثر بالا . ص ۵۵
۳-   اثر پیشین. ص ۳۰
۴-   عبدالصبور خان غفوری . سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ. ص ۲۴۲  . محمد مهدی خان همراه  با محمد ولی خان وکیل سلطنت شاه امان الله خان، فقیر احمدخان رئیس جنگلات ،غلام جیلانی خان چرخی، شیرمحمد خان  چرخی ، در ماه سنبلۀ ۱۳۱۲( اکست ۱۹۳۳) به دار آویخته شدند. 
۵-    سرنشینان ص ۲۲۴.
۶-   مامورعبدالقیوم خان.مامور دارالتحیر شاهی .به اهتمام بهأول ملک عبدالرحیم زی. قسمت ۳. تارنمای کابل ناتهـ.
۷-  چند خاطره ویادداشت برجای مانده ازشادروان عبدالغیاث خان کوهستانی. تارنمای کابل ناتهـ
۸-   محمدآصف آهنگ.  یادداشت وخاطره های زندان . متن قلمی .
۹-  خالد صدیق چرخی .برگی چند از نهفته های تاریخ درافغانستان.افزوده یی از داکترسید عبدالله کاظم بر چاپ دوم ص ۵۰۰ . انتشارات شاهمامه. هالند. ۲۰۱۲.
۱۰-   زندانی خاطرات ص ۱۷۷

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen