جمشید شعله
مخمس بر غزل صايب
تبريزی
خواجه مست کروفر وشان
دربار خــود است
مولوی در بند پيچ و
تاب دستار خـــــود است
سبحه دلکوب هوس صوفی
زتذکار خود است
هرکرا ديدم در اين
عالم گرفتار خـــــود است
کار
حق در طاق نسيان مانده در کار خود است
مصطفی حيران ز بدعتهای
مسلم در حريم
گشته از الحاد نصرانی
دل عيســـی دو نيم
از يهودی می
فشـــــاند دست بيزاری کليم
خضر آسوده است از
تعمـــــير ديوار يتيم
هر کسيرا روی بر تعمير ديوار خود است
نشهً مستان به دور
ساغر و پيــــــــانه نيست
قصد محمل وصل مجنون
خرد بيگانه نيست
از غم بلبل دل گل داغ
و آتشـــــــخانه نيست
گريهً شمع از برای
مــــــــــاتم پروانه نيست
صبح نزديک است در فکر شب تار خود است
برمراد خويش شبنم روی
برگ گل چميد
بهر آسايش به شاخ سرو
قمــری واخريد
کی نسيم اندر پی آشفتن
سنبــــــــل وزيد
چون تواند خار حسرت از
دل بلبل کشيد
غنچه يی بی دست و پا در ماندهً خار خود است
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen