Freitag, 31. Oktober 2014

برهنه وگرسته

                                    

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
رزاق رحیمی


"دولت اسلامی" بیش از ۲۰۰ سنی را قتل‌عام کرد


            

نیروهای گروه "دولت اسلامی" بیش‌ از ۲۰۰ عضو یک قبیله سنی را در غرب عراق قتل عام کردند. جنازه‌های ۱۵۰ تن از این قربانیان در یک گور دستجمعی پیدا شد. ۳۰ رزمنده این قبیله در برابر چشمان بستگانشان به‌رگبار بسته شدند.
خبرگزاری آلمان گزارش داد که گروه "دولت اسلامی" در چند عملیات وحشیانه جدید ۲۰۰ عضو قبیله سنی "بونمر" را در نواحی غربی عراق قتل‌عام کرده است. پایگاه خبری السمیرا در عراق به نقل از شیخ این قبیله گزارش داده که اجساد ۱۵۰ قربانی در یک گور در دره‌ای واقع در شمال غربی شهر رمادیه واقع در استان انبار کشف شده است.
همزمان پایگاه خبری "المدا" گزارش داد که بنیادگرایان در شهر "حیط" ۳۰ رزمنده همان قبیله بونمر را در یک جا جمع کرده و به رگبار بسته‌اند. آن‌ها اعضای خانواده و نزدیکان قربانیان را مجبور کرده‌اند که صحنه تیرباران گروهی را تماشا کنند. روز چهارشنبه (۲۹ اکتبر) نیز افراد مسلح "دولت اسلامی" ۴۰ عضو همان قبیله را به رگبار بسته و کشته بودند. تصاویری که مخابره شده قربانیان را با چشم‌های بسته نشان می‌دهند.
خبر کشف ۱۵۰ جسد در یک گور دستجمعی را یک مامور امنیتی و کارکنان پایگاه پلیس عراق نیز تایید کرده‌اند. براساس گزارش اشپیگل‌آنلاین ۳۰ رزمنده سنی که در حیط اعدام شدند، پلیس یا افراد یکان‌های "سهوا" بوده‌اند که علیه دولت اسلامی می‌جنگیدند. یک‌ عضو شورای استان انبار گفته‌ است که تنها در یک محل در نزدیکی حیط ۴۸ جنازه کشف شده است.
مجازات مخالفان دولت اسلامی
یک شاهد به خبرگزاری رویترز گفته است:«جنازه‌ها را صبح امروز، پنجشنبه ۳۰ اکتبر، کشف کردیم. اعضای مسلح داعش به ما گفتند: این‌ها اعضای سهوا بوده‌اند که با برادران خود می‌جنگیده‌اند. این مجازات کسانی است که علیه ما می‌جنگند.»
در گزارش دیگری روزنامه واشنگتن‌پست به نقل از شاهدان عینی می‌نویسد که افراد مسلح دولت اسلامی ظرف سه روز در سراسر منطقه به تعقیب و شناسایی افراد قبیله بومیر ادامه دادند و در این مدت حدود ۷۰۰ نفر را یا تیرباران کردند و یا به صلیب کشیدند.

                                                          ***

میرحسین مهدوی



این دانشگاه کابل است یا مدرسه ی 

دیو بندی

                           
 
بنیاد گرایی دینی البته ریشه های عمیقی در دانشگاه کابل دارد. جریان فکری که به جهادی ها و طالبان منجر شد نخست با گرایش های اخوان المسلمینی در دانشکده ی الهیات همین دانشگاه شکل گرفت. در اکثر کشورهای جهان این حوزه های درسی مدرسه های دینی است که به ترویج افراط گرایی دینی دامن می زند اما در افغانستان هیچ مدرسه ای را نمی توان یافت که طالب پرور تر از دانشگاه کابل باشد. به راستی چرا چنین است؟ در دانشگاه رسم معمول اینست که با فراهم شدن امکان بحث آزاد، گرایش های سیاسی به تعقل و اعتدال می رسند و حاصل کار دانشگاه ها در وادی سیاست نیز گرایش بیشتر و عمیق تر به سمت عقلانی سازی زندگی است.
عده ای از محصلین دانشگاه کابل اخیرا علیه مقاله ی نشر شده در روزنامه ی افغانستان اکسپرس تظاهرات کرده اند. تا اینجای کار جای هیچ بحث و نگرانی نیست. اما شعارهایی که دراین تظاهرات مطرح شده اند نه تنها مایه ی نگرانی و تشویش اند بلکه اسباب حیرت و تعجب آدم را نیز فراهم می کنند. یکی از این شعار ها چنین است: "دموکراسی نظام کفری است. عمل، تطبیق و دعوت به سوی آن حرام می باشد". البته عده ای نیز بیرق سیاه رنگ داعش را نیز در دست دارند و با تمام توان علیه دموکراسی شعار می دهند. معنی دیگر این تظاهرات این است که دانشکده ی الهیات دانشگاه کابل به دست گرایش های فکری نزدیک به داعش فتح شده و حالا در قلب کشوری که مردم آن به دموکراسی و حاکمیت قانون رای داده اند اعلان حکومت طالبانی – داعشی می کنند.
اگر دموکراسی حرام باشد، اگر دعوت و تطبیق آن حرام باشد، تنها چیزی که حلال می ماند حکومتی با مدل داعشی است که در آن انسان و انسانیت در برابر اراده ی شیطانی انسان دیگر ( خلیفه ی خود خوانده) هیچ ارزشی ندارد.

..............................................................................................................................................................

                                                                       

                  چادری
یارب چه شهوتی ست درآن پاچۀ زری
عاشق شدم برآن صنم زیر چادری

یا عینک نجات مرا مادرم زده
یا عقلِ پرده پوش من آمد به مادری

هیکل تراشِ عشق، تراشید ناگهان
از مرمرخیال، تمنای مرمری
یک جوره چشمِ هیچ مگو، پشت یک حجاب
لب بسته بود غرق تقاضای همسری
تادیدمش، گمان من آمد که از هوا
باران بم شروع شده، بم های بیلری
مکروب کُخ ز درز فلان رخنه کرده بود
تامثل "بوش"، حمله نمایم سراسری
بد می کنم که بد طرف او نظرکنم
جَک می زنم، نباشد اگر مثل گلپری
لیکن هجوم شهوت عاشق که می رسد
کی منتظرشود به شروع سفربری
شاید که او چنین و چنان است و شوخ وشنگ
بودم درین معاشقه با حدس دلبری
رفتار عاجزانۀ او بهر مادرم
حل می کند سوال مطّلای دختری
حتماً که مشت و مال مرا می خرد به جان
نرم است، هم سرین و فلان سیاه سری
ممکن که چاق و سرخ وسفیداست آن صنم
پوشیده هرچه بوده به دوکان زرگری
من از ترور چشم، حذرمی کنم که دوست
افگنده پرده بر سر چاقی و لاغری
اصلاً که چاق و لاغر و ناخوب و خوب چیست
زیرا زمان ماست زمان برابری
شب تا به شوق خویش بلندش کنم به بر،
ترسم خبرشود زعلامات پنچری
شاید که شاعراست و غزل گفته ازازل
حداقل چو دختر کاکای انوری
ای چادری! چه دردل تنگت نهفته ای؟
ناموس دم بریدۀ طنز برابری
دوشیزۀ حجاب نگوید مگر حجاب
یک نکته گفتمت زاشارات دالری
این گونه می شود مثلاً طالبی نهد
سرپوش شاعرانه بر افکار هتلری
ای پرده دار! از همه پنهان نمی شود
مکتوب سرگشادۀ شورای خرخری
شاید که هم به چاپ هزارویکم رسد
دیوان پرده پوشی خرنامه پروری
ای وای، ای سلیقۀ کافرمزاج من
گُدبای ای عجوزۀ طنز قلندری
                       ***


شعر از : ل.س. اسیکوف( L. S. ASEKOFF)شاعر امریکایی 

برگردان به فارسی: ظاهرتایمن
فاتحان
                 

آنها گلِ سپیدِ تسلیم را به ما نشان دادند،
همچنان گُل سرخ را،
ما شاهدِ غلطیدنِ شان در آستانه ی دروازه های شهر بودیم.
توقف ننگ بود، از آنها عبور کردیم.
خداوندانِ آسمان،
ما به آنها وعده ی صلح دادیم؛
چیزی که از درکِ شان گذشته بود.
ما به آنها وعده ی آزادی زانو های شکسته را دادیم،
چیزی را که تنها شکست خورده ها می فهمند!
شایعه ها، دلهره انگیزند:
ماهی یی که گپ می زند؛ زاغ سپید،
و آوازه ی قیام در ولایت های دور،
آشوبِ نزدیک به خانه.
قربانیان یک دیگر را می کُشند؛ ملا داد می کشد.
کی بی تقصیر است؟
خداوندِ آسمانها، مگر دیگر به زمین کاری ندارد؟
آنهایی که می کُشند مگر مرگ را به خطر نمی اندازند؟
مسیر ما را ستاره ها راه نما شد.
به شهر خود که رسیدیم،
دیدیم که در غیاب ما،
در میان دیوار های بزرگ بازار،
مجسمه ی از "فابوس" خدای وحشت،
برپا کرده اند.
همین که ما شاهدِ شکست خوردن شان بودیم؛
شاید کنجکاوی مارا ببخشند.
بعد اینهمه زیستن بین ما بیگانه ها،
هراس دیگر از چی؟
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نصیرمهرین                             
    شعری که سرچشمه ی آگاهی از ستم ها 
است
                                             
هنگامی که دربرگهای ادبیات پیشینه ی کشور خویش می نگریم، در بسا موارد چهره و فریاد مظلومانه یی را می بینیم ومی شنویم که روی به سوی ما دارد. شعر عزیز و آمیخته با ناخشنودی های اجتماعی را می نگریم که سده ها است بار چنان فریاد ها وپیام ها را بر دوش کشیده است. . .
شعری از طرف مرحوم محمود طرزی با عنوان شعر هزاره گی در سراج الاخبار به نشر رسیده که از شاعر آن نامی نیست . منظور طرزی، نشان دادن ویژه گی های محلی و حسیات مختلف در مناطق مختلف است. از راه این شعر،با سیمای رنج آمیز مردم خویش بیشتر آشنا می شویم. تصویری را که این شعر در ظاهر ساده از وضعیت مردم وعمال حکومت ارائه نموده، از طرف بقیه منابع تاریخی تأئید می شود. از آن رو است که با حمل چنان درون مایه غنامند، سرچشمه ی آگاهی تاریخی ما نیز است. بازتاب فشار های طاقت سوز ناشی از مالیه ستانی ها ورفتارهای ناروا و ظلم آمیز با مردم هزاره ی کشور، در این شعر، درواقع شرح مفصل دردها وناخشنودی های گسترده تر می باشد. از خلال روایت شعر بر می آید که به احتمال بسیار مربوط به زمانه ی امارت امیر عبدالرحمان خان ویا فرزندش امیر حبیب الله خان است.
لطف نموده این شعر را بخوانید.
ای خدا سینۀ مو قاقروق شده، دق دق موکنه
ناظر از ما طلب مال بناحق موکنه
موصلانش ز سر قار و غضب آمده بود
غر زده، فش زده و اوقره را ابلق موکنه
مو گومش: روغون صاف و جو وگندم ندوریم
موگه غلغل تو نکو ، بوزک تو بق بق موکنه.(1)
***
(1)مقالات محمود طرزی. ص 741. کابل . انتشارات بیهقی. 1355 خورشیدی. تهیه کننده جناب روان فرهادی.

-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پرتو نادری 
                                    
                                   Partaw Naderi              
           
             مارشال و« ستمی» ها

پیش ازآن که چیزی دراین پیوند بنویسم می خواهم بگویم که من هیچ‌گاهی، هیچ‌گونه پیوند فکری و سازمانی با آن جریان سیاسی که مارشال آن را ستمی می خواند نداشته‌ام. هرچند امروزه تا کسی یا سازمانی مسالۀ حقوق اقوام ساکن در کشور را به میان آورد، شماری از برتری جویان قومی او را با هزار دشنام ستمی می خوانند.
در آغاز می خواهم بگویم که درادبیات سیاسی معاصر افغانستان اصطلاح «ستمی» یک اصطلاح ساخته شده و دروغین است. من جریان سیاسی را ازدهۀ چهل خورشیدی بدینسو درافغانستان نمی شناسم که نام « ستمی» بر خود برگزیده باشد؛ اما زمانی که محمد طاهر بدخشی درمقابله با اندیشه های برتری جویانه و قومی حفیظالله امین و نورمحمد ترکی از حزب دموکرتیک خلق افغانستان جدا شد، چنین نامی عمدتا به وسیلۀ طرفداران نورمحمد تره‌کی و حفیظالله امین بر گروه جدا شده به رهبری بدخشی نهاده شد؛ اما آن ها خود را« محفل انتظار» می خواندند.
درجامعه شناسی فلسفی آن روزگارماهیت هرجامعه‌یی را وابسته به تضاد اصلی آن جامعه می دانستند، به زبان دیگر این موجودیت تضاد اصلی در یک پدیده است که ماهیت آن پدیده را مشخص می سازد. افغانستان یک جامعۀ فیودلی خوانده می شد، برای آن که تضاد اصلی درافغانستان را تضاد دهقانان یا کشاورزان و زمین‌داران تشکیل می داد که این امر به جامعۀ افغانستان ماهیت فیودلی می داد و دهقان به وسیلۀ زمین‌دار استثمارمی‌شد. ادامۀ زنده‌گی هر پدیده وابسته به سازش و مبارزۀ اضداد آن پدیده دانسته می شود. در این مورد مشخص در یک جهت دهقان با زمین‌دار درمبارزه است؛ اما در جهت دیگر با هم در سازش نیز هستند که این قانون بقای هستی است. با این حال مبارزۀ اضداد امرعمده است که با پیروزی یک جهت تضاد بر جهت دیگر آن تحولی دریک پدیده چه اجتماعی و چه طبیعی پدیدار می شود.
مساله یی را که درآن روزگار محمد طاهربدخشی به میان آورد این بود که جامعه یک پدیده پیچیده و مرکب است، که این پیچیده‌گی در نتیجۀ موجودیت تضادهای گوناگون اجتماعی آن به وجو می آید. مثلا تضادهای قومی، زبانی، مذهبی، منطقه یی و... در کنار تضاد طبقاتی در تشخص ماهیت یک جامعه سهم دارند. او باور داشت که پس از تضاد طبقاتی، تضاد قومی درافغانستان، تضادی است که اگر در محاسبه های سیاسی و مبارزۀ سیاسی درنظرگرفته نشود، این خود گونۀ گریز از واقعیت های موجود است. سیاست خردمندانه انسان‌ها را ناگزیر از آن می سازد تا واقعیت‌های موجود درهستی را بپذیرند؛ ممکن این واقعیت‌ها هرگزبه دلخواه نیزنباشند.
در یک جامعۀ طبقانی فیودالی هرچند ماهیت جامعه بر بنیاد همان تضاد اصلی رنگ می گیرد، با این همه به سبب موجودیت فرهنگ‌ها، مذهب‌ها، آیین‌ها، زبان‌ها و داشته‌های معنوی دیگرهر قوم ازخود هویت های جداگانه‌یی نیزدارد که باید دربرنامه راهبردی سیاست و مبارزه در نظر گرفته شود.
بدخشی به تفوق طلبی قومی، انحصار طلبی قومی و جدا سازی قومی باورمند نبود؛ این نکته را من خود از زبانش در جمعی از دانشجویان به سال 1350 خورشیدی شنیده ام که مجودیت قدرت سیاسی دردو سده و اندی گذشته در دست قوم پشتون، و تبلیغاتی که حاکمان در جهت منافع گروهی و خانواده گی خود داشته اند، سبب شده است تا پشتون ها نسبت به اقوام دیگر کشور خود را یک سرو گردن بالا تر ببینند. می گفت همان گونه که زمیندار پشتون از دهقان پشتون بهره‌کشی می کند، به همان گونه زمین‌داران تاجک ، هزاره، اوزبیک و دیگر اقوام از دهقانان خود بهره کشی می کنند. تا این جا تنها دو صف وجود دارد، زمیندار بهره کش و دهقان بهره ده. تا این جا مساًله همان مساًلۀ طبقاتی است که این دهقانان باید بر خیزند و نظام زمینداری را سر نگون سازند تا زمینۀ رسیدن به جامعۀ پیشرفته تری فراهم آید. در جهت دیگر می بینیم که این جا دهقانان و زمینداران به گروه های قومی گوناگونی تعلق دارند که هر کدام هویت قومی خود را دارند که گاهی همین هویت های قومی خود سبب آن می شود تا دهقانان نتوانند صف واحدی را در برابر زمین‌داران به وجود آورند. گذشته ازاین، زمین‌داران و حاکمان قومی هم چنان بر ویژه‌گی‌های قومی تاکید می کنند تا بتوانند درمیان دهقانان ومبارزان عدالت اجتماعی وابسته به اقوام گوناگون دیواری از بی اعتمادی را برپا دارند!
بدخشی باورمند بود که موجودیت قدرت سیاسی عمدتا در دست پشتون‌ها در بیشتر از دوسدۀ گذشته سبب پیدایی گونۀ از برتری بینی قومی در میان آن ها شده و در جهت دیگر گونۀ از نا سیونالیزم شدید قومی را درمیان اقوام دیگرنیز به میان آورده است. حال دهقانانانی را می بینیم وابسته به قوم های پشتون، تاجک، هزاره، اوزبیک و اقوام دیگر که جایی با هم نشسته اند و خیلی هم دوستانه درد دل می کنند، تا آن جا که بحث بهره‌کشی است و استبداد نظام زمین‌داری با هم دوست اند و گویا آب از دهن یک دیگر می خورند؛ اما همین که پای هویت قومی به میان می آید، مخالفت ها آغاز می شود، دهقان پشتون می گوید زه پشتون یم ! و دیگر ها هم می پردازند به بی مقدار کردن او. با آن که آن‌ها یک سان زیر ستم طبقاتی قرار دارند و یک دشمن مشترک دارند و آن هم نظام زمینداری است، با این حال زمانی که پای شونیزم و نا سیونالیزم قومی به میان می آید آن‌ها در برابر هم قرار می گیرند.
به باور بدخشی روشنفکران پشتون و آن های که می خواهند افغانستان را به سوی ملت شدن و رسیدن به یک هویت همه‌گانی رهنمایی کنند، باید نخست بر خیزند وبرضد شونیزم قومی خود شعار دهند؛ مبارزه کنند و برای دهقانان خود بگویند که تو پشتونی؛ ولی از نظر انسانی نسبت به دهقان هزاره، تاجک اوزبیک و دیگران هیچ‌گونه امتیازو بر تری نه در برابرقانون داری و نه در برابر خدا! به همین گونه این مسوُولیت روشنفکران تاجک، هزاره و اوزبیک است که باید برخیزند و به دهقانان خود بگویند که پشتون دشمن شما نیست، و شما نیز دشمن آنان؛ بلکه دشمن همین نظامی است که برای پشتون شونیزم و برتری جویی تلقین می کند که این امر در جهت دیگر سبب می شود تا اقوام دیگر کشور در پوستۀ ناسیونالیزم خود فرو روند.
برای مبارزه با چنین وضعیتی نخست ازهمه روشنفکران پشتون باید در برایر شونیزم قومی خود برخیزند، شعار دهند و مبارزه کنند، به همین‌گونه روشنفکران اقوام دیگر باید در برابر ناسیونالیزم قومی خود به مقابله بر خیزند، البته مبارزه با شونیزم و ناسیونالیزم قومی یک مبارزۀ همه‌گانی است؛ اما همان گونه که مبارزۀ یک روشنفکر پشتون بر ضد شونیزم قومی پشتون می تواند کارایی بیشتری داشته باشد، به همان گونه مبارزۀ روشنفکران اقوام دیگر در برابر ناسیونالیزم قومی شان می تواند بسیار سود مند و اثر بخش باشد. او چنین راهی را موثرترین راه درجهت تفاهم سیاسی و فرهنگی درمیان اقوام گوناگون افغانستان می دانست که در یک جهت وحدت طبقاتی را در میان دهقانان اقوام گوناگون کشور پدید می آورد و درجهت دیگر راهی می‌شد هموار برای رسیدن به سکوی بلند و با شکوه ملت شدن. زمانی که محمدطاهر بدخشی چنین چیز های را شاید نخستین بار درافغانستان به میان آورد، مخالفان سیاسی اش او را و پیروانش را ستمی خواندند و این اصطلاح دروغین و ساخته گی تا هم اکنون مانده است در بیخ ریش آن جریان سیاسی که دیگر به تاریخ پیوسته است. البته من تنها دیدگاه‌های بدخشی را در این پییوند بیان می کنم وبه هیچ روی نمی خواهم از کارکرد های سازمانهای «سازا» و «سفزا» دفاع کنم!
سخن پایانی دراین پیوند، این که محفل انتظارآن گونه که بدخشی خود می گفت پیوسته درتلاش پیوستن با جنبش‌های انقلابی دیگر بود، چنان بود که شعار، پرچم و لوگوی مشخصی نداشت، البته بعدها محفل انتظاربه دوشاخۀ سازمان زحمت کشان افغانستان(سازا) و سازمان فداییان زحمت کشان افغانستان (سفزا) جداشد. درسال های پسین ، آن دو جریان عمدتا درحزب آزاده‌گان ، کنگرۀ ملی جذب شدند. شماری گونۀ انزوای سیاسی اختیار کردند، شماری هم سرگرم کارهای فرهنگی شده اند و شمار دیگری هم با احزاب و سازمان های دیگری یک‌جا شدند. حال نمی دانم مارشال که ستمیان را مخاطب قرار داده است، هدفش از این ستمیان کدام سازمان و ردۀ اجتماعی است، شاید هم تمام آن سازمان ها، احزاب، روشنفکران و سیاسیونی که به گونه‌یی از حل مشکل دیورند جانبداری می کنند در کارگاه ذهن سیاسی مارشال ستمی اند!
                                                   ***


Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen