Sonntag, 17. Februar 2013

چند پارچه طنز احسان الله سلام




                       
                        چند پارچه طنز از :
                                                احسان الله سلام

تو افغان نیستی
 خدا یار جان یگان تا. به چپ می چرخد، می گوید، من یک افغانم. به راست دور می زند، فریاد می زند، من یک افغانم. بالا می پرد، چیغ می زند، های مردم، من یک افغانم. به زیر زمین هم که می رود باز هم دست و پا می زند، که من یک افغااااانم. در حالتی، این همه زدن زدن و بزن بزن را به رخ ملت می کشد، که هیچ بندۀ خدا برایش نگفته است: «تو افغان نیستی!دو شکمبو
دو شکمبو
بیست سال می گذرد که من و صادق خان ـ بدون آن که پیمان استراتژیک امضا کرده باشیم ـ  دوستان هم راز و هم کاسه هستیم. یک پسته را دونیم می کنیم. وقتی او گریه کند، من فغان می کشم؛ وقتی من بَغ بزنم، او واویلا می کند. از خنده که نپرسید. تا لبم سفید شود، گپش به داکتر گرده می کشد. خدا ناکرده اگر او یک تبسم کند، لایزرقهقه ام تا منزل پنجم را سوراخ می کند. صادق خان قرنیۀچشمم است و من هم مردمک چشمش. گاهی آن قدر رفیق هم می شویم که طالب و آی. اس. آی را فراموش کنید. تا اکنون هر چه زدیم و کندیم، حتا یک اختلاف کوچک هم در میان مان سبز نشد. ما هردو صفت هایی داریم که در نه در بنی بشر است و نه در بنی اسراییل. عالی ترین صقتی که ما را به هم چسپانده است، این است که ما هردو، پرخور و شکمبو هستیم. برابر هفت گاو قلبه یی می خوریم اما سیر نمی شویم. خداو راستی که سیر نمی شویم: او از دروغ گفتن سیر نمی شود و من از دروغ شنیدن!

دمی با ماما خلیل
 دیروز درخانۀ ماما خلیل بچه به دنیا آمد. رفتیم به تبریکیش و ازش پرسیدم:         
ـ ماما جان حتماً بر پسرت یک نام شهنامه یی گذاشته ای؟          
ماما یک شماره روزنامۀ 8 صبح را از جیبش بیرون کشید و گفت:         
ـ مبارک باشه ، نامش را " شهرک" و تخلصش را "غاصب " گذاشتم.
                                     ***
از ماما خلیل پرسیدم:        
ـ در میان دزدان، کدامش خطرناک تر است؟   
یک دهن نسوار انداخت و گفت:       
ـ همویش که هم بدزده و هم کنفرانس مطبوعاتی برگزار کنه!


محاکمۀ نمکی
 چاشت امروز هنگام خریدن نمک با نمک فروشی شور قیمت، درگیر شدم. برای آن که دو سه افغانی ارزان بفروشد، به اندازۀ یک ملیون دالردر وصف نمک و نمک فروشی سخن پراگندم و در پایان برای آن که از بزرگان نمک شناس یاد کرده باشم، این بیت جهان شمول را با صدای نمکین برایش خواندم: هرچه بگندد نمکش می زنند / وای از ان روز که بگندد نمک.
یک بار دیدم که نمک فروش مانند بم کنار جاده منفجرشد و سرم داد زد:
ـ او خریدار بی مزه! برو پشت کارت، حالی اگر یک ملیون هم بدهی، یک مثقال نمک برایت نمی دهم.
باروت خشمش جنان قوی بود که حواسم را هفتاد پارچه کرد، و یک کلمه از دهنم برآمد:
ـ چرا؟
ـ باز چرا هم می گویی!  از قواره ات فهمیده می شود که متخصص سنگ پا استی. تو به نمکم توهین کردی!
ـ او کاکا، چه توهینی؟
ـ اول کوشش کن که نگندی؛ باز هم اگر دلت هوای گندیدن دارد، پیشاپیش خودت را نمک بزن ؛ وقتی گندیدی و بو گرفتی ، دیگر معدن کلفگان را هم بر سرت بریزی، پاک نمی شوی. برو بیرون نمک خر نمک نشناس!  
شورایرنگمال
شورای رنگمال
یک نفر از کارمندان شورای امنیت را دیدم که دوله و برسی در دستش، این سو و آن سو می دود. پرسیدم:
ـ کجا به خیر، تو رنگمالی یا کارمند شورای امننیت؟    
گفت:
ـ والله هردویش. رنگمالی دارم.        
ـ چه را رنگ می کنی؟     
ـ همو طالبانی را که در فهرست سیاه ترشده اند؛ سفید رنگ شان می کنم، تا هنگام سفر های صلح، به افریقا نگریزند!


در آن سوی مرز
 از هموطنی که در قلمروامارت اسلامی جمهوری اسلامی افغانستان زنده گی می کند، پرسیدم:
ـ زنده گان شما چگونه زنده گی می کنند؟
شش مترمکعب آه و ناله از سوراخ های بینیش برآمد و گفت:
ـ زنده گان به جایش، وقتی ملا پوستک کیبلی برای هواخوری به قبرستان می رود، مرده گان بی ریش، کفن های ریشداران را می دزدند و لحظه یی که گورستان را ترک می کند، همه شان با هم اتن ملی می کنند.
گفتم:
ـ با شکم چنگ ها چه کار می کنند:
گفت:
ـ هر کی از شدت گرسنه گی فریاد بزند، به جرم آوازخوانی بازداشتش می کنند.
گفتم :
ـ با تاریخ و فرهنگ چه معامله می کنند؟
گفت:
ـ تنبان فرهنگ را کشیده اند، یک سوته هم به دستش داده اند که تاریخ را کف پایی بزند، اگر اقرارنکرد، سوته را در... لاحول ولا...
گفتم:
ـ نیمی از پیکر جامعه در چه حالند؟
گفت:
ـ روزانه سه سیر کنجارۀ امارتی برای شان حواله می کنند تا کم شیر نشوند.
گفتم :
ـ دیگر چه خبر؟
گفت:
ـ خیر و خیریت!
محکمۀ مصطلحات ملی
سخنگوی پوهاندفردوسی امروز در یک تماس تلفونی از وزارت فرهنگ فردوس به ما خبر داد که ستره محکمۀ افغانستان در یک نشست علنی یک مجرم فرهنگ ناک را به نام «دادگاه» به 5000 سال زندان محکوم کرده است و از څارنوالی خواسته است تا بیدرنگ ترورناک  دیگری به نام «دادستانی» را به میز محکمۀ مصطلحات ملی بکشاند. سخنگوی فردوسی اضافه کرد که در این گیرودار «دانشگاه» در مسیر راه از دست پوهنتون فرار کرده و خودش را به تلویزیون طلوع تسلیم کرده استاز این در به آن در
    از این در به آن در
 دیویدپتریوس زن شناس خدانشناس ( لامذهب خدای خودش را می شناسد) تجاوز جنسی عاشقانه اش را بر معشوقه اش پذیرفته است و از مقام دولتی و منصب عشقیش استعفا داده است؛ اما... اما آن مردک خداشناس کودک نشناس، در پیش قاضی تجاوز جنسی پدرانه بر دخترش را نپذیرفته و حاضر نیست ازبست آدمیت و مقام پدریش استعفا بدهد. به ما چه؛ دلش دخترش!
                                                                ***
ما و شما در مکتب ضرب زبانی را تا درجۀ 10 یاد می گرفتیم. آخرش همین بود: 10ضرب 10 = 100
حالا بر اساس این گزارش:«یک منبع که نخواست نامش فاش شود، به روزنامه 8صبح گفت اخیرا پنج تن از نمایندگان مجلس از وزیر شهرسازی مبلغ 250هزار دالر امریکایی رشوه درخواست کرده‌اند. این نمایندگان در بین همکاران‌شان به «5×50» مشهور شده‌اند.» مردم ریاضی ندان افغانستان مکلف استند که ضرب زبانی را تا 50 یاد بگیرند.
                                                              ***
دیشب با زیگوخان قصه می کردیم، بعد از گفتن دو سه کلمه، بیدرنگ فریاد می کرد: «من فیلم، من فیلم!»
هراندازه برایش دلیل می آوردیم که هیچ جایی تو به فیل مانند نیست، اما دو گوشش را در یک کلاه کرده بود که من فیلم، شما نمی بینید. یکی از ما گفت « خوب اگر فیلی، خرطومت کو؟»؛ دیگری پخ زد و گفت: « اگر فیلی، تنبانت را بکش و نشان بده که، چیز فیل را داری ؟....» فیل فیل گفته، شب دو پاره شده بود و سپل بیخوابی هم بر فرق مان می کوبید . ناگزیر موش وار با اتفاق آراء به فیل بودنش رای دادیم.  فیل رفت به خانه اش ، ما هم رفتیم و خوابیدیم. فردا دیدمش، سرش صدا زدم؛ کجاستی فیل خان؟ رویش بادنجان رومی شد و چیغ زد: «خودت فیل، پدرت فیل، موش بی کله!» گفتم، والله خودت دیشب یک بار نه،  ده بار گفتی که، فیلی!        
باز رنگش بیرق امارت شد وفریاد زد: « شما از "هرمنوتیک" خبر ندارید،  "متن" را مسخره می کنید. آدم که شب فیل بود، مجبور نیست که روز هم فیل باشد.»

کاغذ حلال
دل ملاکیبلی پیچ و تاب زد. سراسیمه سوی تشناب صحرایی دوید. وقتی مواد منفجره اش را تخلیه کرد، این طرف و آن طرف دست دراز کرد، کلوخ پیدا نکرد. به جیبش دست برد،  کاغذی را کشید و سوراخ دعایش را پاک کرد.
اندیوالش ملاپشم گل یک پلوان آن سوتر چشم هایش را سرمه می کرد، از این کار ملاکیبلی خوشش نیامد و سرش غرید:
ـ اولعین، با کاغذ پاک نکو؛ حرام است. گناه داره!
ملاکیبلی تبسم پشمانه یی کرد و گفت:
ـ او بی دین، با ای کاغذ ثوابش زیاد است. بگی بخوان؟
پشم گل کاغذ را قاپید و با آواز بلند خواند:
ـ فصل سوم؛ مادۀ شصت و چهارم؛ صلاحیت های رئیس جمهور!

دلیل سنگین
 دولتمردی از ناتو پرسید: « جرا برای مان سلاح سنگین نمی دهید؟»       
ناتو گفت:« هروقتی که خودتان سنگین شدید، برای تان سلاح سنگین می دهیم.»     
دولتمرد دویده یک دانه ترازو آورد و گفت:« اگر نر هستی بگیر تول کن که تو سنگین هستی یا من!»


خبر جاده یی   
سازمان ملل: طالبان استفاده از بمب‌های کنار جاده‌ای را متوقف کنند.( بی بی 30 )  
طالبان این هدایت مقام محترم ملل متحد را پذیرفته و گفته اند که؛ به
چشم بعد از این بم ها را در میان جاده می گذاریم تا شما خفه نشوید. 

طنز های بیشتر احسان الله سلام را در پخته پرانک بخوانید:  www.pakhta.blogfa.com

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen