مسیحی علیه مسلمان، شیعه علیه سنی،
از مالی تا
سوریه، درگیری های مذهبی اوج
می گیرند
نقل از لوموند دپلوماتیک . ماه فوریه
مسیحی علیه مسلمان، شیعه علیه سنی،
از مالی تا
سوریه، درگیری های مذهبی اوج
می گیرند
قرائتی دنیوی از سرشت ستیزه ها
Georges CORM
قرائتی دنیوی از سرشت ستیزه ها
Georges CORM
اگر تکاپوی دشوار قبایل
صحرای پهناور افریقا برای بقای خویش را نادیده انگاریم، آیا به کنه چرائی جنگ
[کنونی] در کشورمالی پی توانیم برد؟ اینکه عناصر به شورش برخاسته درفش اسلامگرائی
تندرو را برافراشته باشند، چیزی را در داده های دنیوی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی عوض
نمی کند، که در آن سرزمین نیز همانند لبنان، عراق، ایران یا فلسطین، زمینه را برای
رویاروئی ها و بحران ها بارور می سازند
ما از دورانی به دوران
دیگری گذر کرده ایم. در پی برهه ای که در غرب شورش های کمونیستی را که مسکو حامی
آنها بود محکوم و در شرق از نبرد طبقاتی و جریان های امپریالیسم ستیز تجلیل می
کردند، اینک به روزگاری رسیده ایم که نبردهای فرقه های مذهبی یا قومی، حتی عشیره
ای را به پیش می خواند. این نگرش تازه از بیست سال پیش هنگامی توانی استثنائی یافت
که ساموئل هانتینگتون، سیاست شناس آمریکائی، با تشریح آنکه اختلاف در ارزش های
فرهنگی، مذهبی، اخلاقی و سیاسی خاستگاه بسیاری از بحران هاست، مفهوم «برخورد تمدن
ها» را بر سر زبان ها انداخت. هانتینگنون کار دیگری نمی کرد جز آنکه به دوگانگی
کهنه نژاد پرستانه ای جانی دوباره بخشد که پیش از او ارنست رنان در قرن نوردهم باب
کرده و سپهر آریائی را که به گمان متمدن و ظریف و نازک خیالانه بود از جهان سامی که
آشوبگرای و پرخاشجو می انگاشتند جدا می ساخت.
پیش کشیدن «ارزش ها»
بدینگونه، بازگشت به همان هویت های ابتدائی را تشویق می کند که امواج پیاپی
تجددگرائی واپس رانده بود و اکنون به سبب جهانی شدن، یکنواختی شیوه زندگی و مصرف،
یا به هم ریختگی و آشفتگی های اجتماعی که نئولیبرالیسم به بار آورده و لایه های
گسترده ای از مردم جهان را قربانیان خود ساخته به شکل تعارض آمیزی باز پدیدار گشته
است. روی آوردن به این ارزش ها بسیج افکار عمومی در مقیاسی بین الملل را به
طرفداری از این یا آن طرف ستیزه ها میسر می سازد، بسیجی که استمرار برخی سنت های
دانشگاهی بازگرفته از ذات پنداری فرهنگی، میراث بینش های استعماری، به شدت بر آتش
آن دمیده است.
اینک که به نظر می آید
لیبرالیسم عرفی به سبک اروپائی و ایدئولوژی سوسیالیستی گسترش یافته در بیرون از
اروپا، هردو، از میان برخاسته باشند، ستیزه ها را به ابعاد مردم شناسانه و فرهنگی
فرو می کاهند. کم اند روزنامه نگاران و دانشگاهیانی که در بند حفظ چهارچوب تحلیلی
سیاست شناسی مرسوم باشند و عوامل جمعیتی، اقتصادی، جغرافیائی، اجتماعی، سیاسی،
تاریخی و حساسیت های سیاسی سرزمینی، و نیز بلند پرواری های رهبران، ساختارهای
امپراتوری وار جدید جهان و اراده های خواستار بازشناسی نفوذ قدرت های منطقه ای را
در نظر گیرند.
به قاعده ای کلی ستیزه ها
را در انتزاع از چندگانگی عواملی که به آغاز آنها انجامیده وا می نمایانند؛ و در
آن، به تشخیص «نیکان» از بدنهادان و نمود باسمه ای داوها بسنده می کنند. رزمجویان
را به اعتبار دلبستگی و وابستگی های قومی، مذهبی با فرقه ای برچسب می رنند، و فرض
را بر یکنواختی عقیده ها و رفتارها در درون گروه هائی می نهند که بدینگونه انگشت
نما می سازند.
نشانه های پیشگام این
گونه تحلیل در واپسین دوران جنگ سرد پدیدار گردید. چنین بود که هنگام ستیزه طولانی
لبنان در سال های ۱۹۷۵ تا ۱۹۹۰، بازیگران گوناگون را در دسته بندی «مسیحیان» و «مسلمانان» می گنجاندند. می
پنداشتند که دسته نخست همه به گروهی به نام جبهه لبنانی یا حزب فلانژیست پیوسته
باشند که تشکل راستگرای جامعه مسیحیان بود؛ و دسته دوم در ائتلافی که نخست
«فلسطینی پیشرو» و سپس «اسلامی پیشرو» می
نامیدند گرد آمده. در
چنین وانمائی سرسری، این واقعیت آزارشان نمی داد که بسیاری از مسیحیان به ائتلاف
ضد امپریالیستی و ضد اسرائبلی دل داده بودند و از حق فلسطینی ها به انجام عملیاتی
از درون خاک لبنان علیه اسرائیل جانبداری می کردند، حال آنکه کم نبودند مسلمانانی
که با آن دشمنی می ورزیدند. گذشته از آن، مسئله ای که حضور گروه های مسلح فلسطینی
و رنج مردم از کین جوئی خشن و انبوه اسرائیلی ها برای لبنان پیش می آورد، بدون
هیچگونه پیوندی با خاستگاه قومی لبنانی ها، ماهیتی غیر مذهبی داشت.
کلی گوئی های پوک و قالبی
در همان دوران، دسیسه های
دیگری در پیوند با هویت های مذهبی سرگرفت که تحلیل گران متخصص و رسانه های بزرگ
هرگز به نکوهش آنها نپرداختند. بدینگونه جنگ افغانستان که با تهاجم شوروی به آن
کشور در دسامبر سال ۱۹۷۹ آغاز شد می بایستی فرصتی برای بسیج فراگیر «اسلام» علیه متجاوزان اشغالگر
کافر فراهم آورد و بُعد ملی مقاومت در برابر تجاوز را در سایه بگذارد. هزاران جوان
مسلمان از همه ملیت ها، اما بیشتر عرب، به فرمان آمریکا، عربستان سعودی و پاکستان
آموزش یافتند و آنان را به افراط و تند روی کشاندند، و بدینگونه زمینه مناسبی برای
توسعه انترناسیونالیسم اسلامی جهادگری فراهم آوردند که همچنان پایدار مانده است.
افزون بر آن، انقلاب
ژانویه – فوریه ۱۹۷۹ ایران منشاء سؤ تفاهم ژئوپلیتیکی عمده ای گردید؛ قدرت های غربی می پنداشتند
که به قدرت رسیدن رهبران مذهبی بهترین گزینه برای جانشینی شاه و پرهیز از حکومتی
با لعاب بورژوازی ملی گرا (به الگوی تجربه ای که [دکتر] محمد مصدق در آغاز سال های
دهه ۱۹۵۰ پیش می برد) یا با گرایش به آرمان های سوسیالیستی و ضد امپریالیسم می تواند
باشد. نمونه عربستان سعودی و پاکستان، دو دولت بسیار مذهبی، همپیمانان دست در آغوش
ایالات متحده، آنان را به این پندار کشانده بود که بدینسان ایران نیز شریکی وفادار
و به همان اندازه کمونیسم ستیزی مصمم از آب در خواهد آمد.
به دنبال آن الگوی تحلیل
ها عوض شد؛ در برابر سیاستی سنی که میانه رو توصیف می کردند، سیاست ضد امپریالیستی
و هوادار فلسطین تهران را چون «شیعی»، غرب ستیز و عصیانگر نکوهش کردند. از آن پس
برانگیختن رقابتی میان شیعیان و سنیان و به دستمایه آن میان عرب و فارس –دامی که
صدام حسین با حمله به ایران در سپتامبر ۱۹۸۰ چشم بسته خود را به قعر آن انداخت– دغدغه خاطر عمده ایالات متحده شد که پس از
شکست تهاجمش به عراق در سال ۲۰۰۳، در نهایت به گسترش نفوذ ایران انجامید (1)
اکنون نوشته های سیاسی و
رسانه ای همه از خطر هلال موسوم به «شیعی»، برساخته از ایران، عراق، سوریه و حزب
الله یاد می کنند که گویا در صدد تزلزل اسلام سنی و دست یازی به تروریسم است و عزم
نابودی اسرائیل را دارد. کسی در این اندیشه نیست تا به یادآورد که گرویدن بخشی از
ایرانیان به اسلام شیعی فقط به قرن شانزدهم باز می گردد و این تغییر مذهب را
دودمان صفویه تشویق کرده بود تا بهتر به مقابله با توسعه طلبی امپراتوری عثمانی
برخیزد (۲). به همین سیاق به تظاهر نادیده می انگارند که ایران همواره قدرت منطقه ای عمده
ای بوده است و رژیم کنونی فقط سیاست عظمت طلبی شاه را در پوششی دیگر دنبال می کند؛
همو که می خواست ژاندارم خلیج [فارس] باشد– و در روزگار خود به پشت گرمی فرانسه او
نیز بلندپروازی های شدید هسته ای داشت. با همه این داده های تاریخی که کوچکترین
رگه ای از مذهب در آنها نتوان دید حالا همه چیز را در خاورمیانه به تعبیر «سنی» و
«شیعه» تحلیل می کنند.
از هنگام به راه افتادن
شورش های جهان عرب در آغاز سال ۲۰۱۱، این بازی ساده انگاری پیچیدگی ها ادامه یافته است. تظاهر کنندگان بحرینی را
چون «شیعیان» دست آموز ایران توصف می کنند که بر حکومت سنیان شوریده اند. در این
رهگذر فراموش می کنند که شهروندانی با باورهای شیعی هم هستند که هوادار قدرت
زمامدارند و باز مؤمنان سنی را از یاد می برند که با مدعای مخالفان همدلی دارند.
شورش مریدان حسین الحوثی (۳) طرفدار دودمان شاهی در یمن را که دیری بر این کشور فرمان می راند چونان پدیده
ای «شیعی» می نگرند که آبشخورش انحصارا نفوذ ایران است
به رغم مخالفت هائی که
حزب الله لبنان می تواند در صحن جامعه شیعه مذهبان آن کشور برانگیزد و برعکس، با
همۀ محبوبیتی که نزد بسیاری از مسیحیان و مسلمانانی از فرقه های گوناگون یافته
است، این تشکل را چون ابزار سهل و ساده ای در خدمت بلندپروازی های ایران می
انگارند. از یاد می برند که به واسطه تسخیر بخش گسترده ای از جنوب کشور با جمعیتی
بیشتر شیعه مذهب به دست اسرائیل میان سال های ۱۹۷۸ و ۲۰۰۰ بود که این حزب پدید
آمد؛ اشغالی که بدون مقاومت سرسختانه و پیگیر این تشکل به یقین تا امروز هم بر جای
می بود.
از دیگر سو اینکه حماس در
غزه فرآورده خالص «سنی» برآمده از نهضت اخوان المسلمین فلسطینی است، چندان تحلیل
گرانی را رنجه نمی سازد که پشتیبان سنی گری «میانه رو» هستند: [می پندارند] این
حنبش را باید ملامت کرد زیرا سلاح هائی که به وی تحویل داده اند، از ایران به قصد
شکستن محاصره ای رسیده که اسرائیل بر این سرزمین تحمیل کرده است.
کوتاه سخن، هیچ جا از
ریزبینی و نمایاندن ظرایف و نکته ها خبری نیست. اوضاع سرکوب و خفقان و به حاشیه
راندگی های اقتصادی و اجتماعی را به سکوت برگزار می کنند. انگار جائی برای بلند
پروازی های سیطره جویانه طرف های درگیر در ستیزه ها نیست: آنچه هست قدرت هائی
خیرخواه اند و دیگرانی تبه کار. جوامعی که در درون خود عقاید و رفتارهای متنوعی
دارند را به واسطه عمومیت بخشیدن های پوک مردم شناسانه و ذات پنداری های قالبی
فرهنگی خصلت می بخشند، چه غم که اینها طی قرن ها در بافت درهم تنیده اقتصادی و
اجتماعی و فرهنگی به همزیستی با یکدیگر به سر برده اند.
مفاهیم تازه ای بحث و
گفتمان ها را تسخیر کرده: در غرب «ارزش های یهودی–عیسوی» جای خویش را به پیش کشیدن
سرشت عرفی ریشه های «یونانی رومی» سپرده است. به همین سان ترویج «ارزش ها، ویژگی
ها و رسوم و آداب مسلمانی» یا «عرب و مسلمانی» جایگزین مطالبات ضد امپریالیستی،
سوسیالیست گرا و «متمایل به صنعتی کردن» ناسیونالیزم عرب، به الهام از موازین عرفی
(لائیک) شده که دیری بر صحنه سیاست منطقه چیره بود.
اینک ارزش هائی فرد گرا و
دموکراتیک که غرب خود را مظهر آنها می داند، در تقابل با ارزش های «عشیره ای و پدر
سالارانه ای» قرار می دهند که انحصارا خصمانه می نمایانند. پیش از این هم جامعه
شناسان بزرگ اروپائی بر این باور بودند که جوامع بودائی هرگز به سرمایه داری صنعتی
که بر ارزش های بسیار ویژه آئین پروستان تکیه دارد دست نخواهند یافت ...
به همین سیاق، مسئله
فلسطین را دیگر نه چون جنگ آزادیبخش ملی می نگرند که می توان با ایجاد کشوری یگانه
سامان بخشید که در آن طبق خواسته دیرین سازمان آزادیبخش فلسطین، یهودیان و مسیحیان
و مسلمانان، به هم شأنی یکدیگر در آن به سر برند (۴). این خصومت را چون
سربرتافتن مسلمانان عربی می انگارند که حضور یهود در فلسطین را برنمی تابند و از
اینرو به زعم کسان بسیاری که حسن نیت هم دارند نشانی از استمرار یهود ستیزی است که
علیه آن باید به خشونت دست یازید. با اینهمه اندک عقل سلیمی کافی است تا پی برد که
اگر بودائی ها هم سرزمین فلسطین را تسخیر کرده، یا ترکیه بازمانده از امپراتوری
عثمانی خواسته بود آنرا پس بگیرد، مقاومت در برابر آنها هم همانقدر پیگیر و خشن
توانستی بود.
در تبت، در دهکده Xinjiang در چین، در فیلیپین، در
قفقاز تحت سلطه روسیه، در برمه، که همین تازگی ها وجود جمعیت مسلمانانی را در آن
کشف کرده اند که با همسایگان بودائی خود می ستیزند و اینک در مالی، اما همچنین در
یوگسلاوی سابق که مرزهای قومی (کروات ها، کاتولیک ها، صرب های ارتودوکس، بوسنیائی
های مسلمان) آنرا از هم دریده، در ایرلند (بریده میان کاتولیک ها و پروتستان ها)
... در تمام این مناطق، آیا می توان به راستی ستیزه ها را چونان رویاروئی ارزش های
دینی انگاشت؟ یا اینکه برعکس همه آنها ستیزه هائی غیر مذهبی اند، یعنی در واقعیتی
اجتماعی ریشه دارند که دیگر هیچکس حوصله تحلیل پویائی آنها را ندارد، اما رهبران
خود برگزیده طوایف این پهنه ها در ستیزه ها فرصتی می یابند تا بلند پروازی های خود
را تحقق بخشند.
در بازی قدرت های بزرگ و
کوچک سؤ استفاده ابزاری از هویت ها به همان اندازه جهان قدمت دارد. شاید می
توانستیم باور کنیم که تجدد سیاسی و اصول جمهوریتی که از هنگام انقلاب فرانسه در
چهان پراکنده گشت منش عرفی پایداری را در حیات بین الملل و در مناسبات میان دولت
ها جایگزین کرده باشد: اما نه چنین است. اینک شاهد اوجگیری تکبر و خودپسندی برخی
دولت ها هستیم که می خواهند خود را سخنگوی مذاهبی سازند که از مرز های ملی در می
گذرند، به خصوص سه مذهب یکتاپرست (یهودیت، مسحیت و اسلام)
دور زدن قانون
این دولت ها به مذهب چنگ
می اندازند تا آنرا در خدمت سیاست های قدرتمداری، نفوذگرائی و توسعه طلبی خویش در
آورند. و بدینگونه است که روی گرداندن از اعمال اصول اساسی ارجمند حقوق انسانی را
که سازمان ملل متحد تعریف کرده توجیه می کنند: غرب با صحه نهادن به اشغال مداوم
سرزمین های فلسطینی از سال ۱۹۶۷، و برخی از قدرت های مسلمان با پذیرش تازیانه زدن، سنگسار کردن، بریدن دست
دزدان. کیفری که بر خلاف کاران حقوق بین الملل روا می دارند نیز متغیر است: مجازات
های جدی «جامعه بین الملل» در برخی موارد (عراق، ایران، لیبی، صربستان، و مانند
اینها)، و فقدان کامل حتی توبیخ ساده دیگران (اشغالگری اسرائیل، رفتار آمریکا با
بندیان زندان گوانتانامو)
توقف استفاده ابزاری و
واکاوی های ساده گرایانه ای که هدف آنها پنهان داشتن حقیقت غیر مذهبی ستیزه هاست،
ضرورتی عاجل است، خصوصا در خاورمیانه، اگر به راستی بخواهیم به آرام سازی این
منظقه آشوبزده دست یابیم.
پی نوشت ها:
۱. نگاه کنید به سیمور هرش (Seymour M. Hersc)، «تغییر مسیر»، نیویورکر، ۵ مارس ۲۰۰۷، (www.newyorker.com)
۲. دودمان صفوی از سال ۱۵۰۱ تا ۱۷۳۶ میلادی در ایران فرمان
راندند. [شاه] اسماعیل اول (۱۵۲۴
- ۱۴۸۷) به تغییر مذهب مردم ایران به شیعه گری
آغازید.
۳. مقاله
Pierre Bernin، «جنگ های پنهان یمن» را در شماره ماه اکتبر ۲۰۰۹ لوموند دیپلوماتیک
بخوانید.
۴. مشخصا درسخنرانی مشهور یاسر عرفات در برابر مجمع عمومی سازمان ملل متحد در سال
۱۹۷۴ که طی آن خواستار کشوری
شد که یهودیان، مسیحیان و مسلمانان به مساوات در
آن به سر برند.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen